نویسنده: بری بوزان (1)
مترجم: علیرضا طیّب
مترجم: علیرضا طیّب
اشاره: بری بوزان دولت را مؤلفه ابهام آلود سیاست جهان می داند، که آینه دار انواع نیروها و فرایندهاست. در این متن برگزیده، نگاه اصلی او متوجه هدف هایی که دولت ها تجلی بخش آنند و به ویژه نحوه نقش آفرینی اندیشه ها و ارزش ها به عنوان «ساروجی» برای دولت ها و هویت آن هاست. یکی از نمودهای مشخص هدف های دولت، مفهوم امنیت ملی است که بیشتر بحث بوزان نیز به آن باز می گردد.
اندیشه دولت
وجه تمایز اندیشه دولت از شالوده مادی آن و نهادهایش مفهوم هدف است. شالوده مادی چیزی است که وجود دارد و به همین واسطه باید بدان پرداخت. نهادها هم برای حکمرانی و کارا ساختن دولت ایجاد می شوند ولی منطق کارکردی آن ها به هیچ وجه نمی تواند کلیت دولت را تعریف کند. گرچه، همان گونه که خواهیم دید، نهادها پیوند تنگاتنگی با وجوهی از اندیشه دولت دارند ولی همان گونه که کِنِت دایسون گوشزد می کند یکی گرفتن اندیشه دولت با ماشین دولت «خطای محض» است. [1] برای نمونه، جامعه اروپا دارای نهادهایی است ولی، برخلاف انتظار نظریه پردازان کارکردگرای پیرو مکتب میترانی و دیگران، این نهادها به تنهایی نتوانسته اند همچون مرکز ثقلی برای رشد و نمو اَبَر دولت اروپایی عمل کنند. عنصری که جایش خالی است مفهوم هدف است. در این باره که جامعه اروپا چه باید کند، چگونه باید کارهایش را انجام دهد، یا به عنوان یک واحد سیاسی بالنده باید بکوشد که به چه تبدیل شود، هیچ گونه اتفاق نظری وجود ندارد. در مورد دولت ها انتظار داریم مفهوم روشن تری از هدف و قالب را بیابیم، نوعی اندیشه مشخص که از کُنه هویت سیاسی دولت مایه گیرد. دولت برای انجام چه کاری وجود دارد؟ چرا وجود دارد؟ نسبت دولت با جامعه خودش چیست؟ وقتی نگاهی گذرا به هر اطلس تاریخی آشکار می سازد که بدیل های مختلفی امکان پذیر است چرا دولت اندازه و قالب خاصی دارد؟ در مقام تعریف، اندیشه دولت استناد به کارویژه های اساسی آن، یعنی تأمین نظم داخلی، ارزش های جمعی، و دفاع در برابر تهدیدات خارجی، چندان کاری از پیش نخواهد برد. گرچه این ملاحظات کارکردی لاجرم بخشی از اندیشه دولت را تشکیل می دهند، ولی درباره آنچه مردم را در قالب واحدی به هم جوش می دهد که به چنین خدماتی نیاز دارد چندان چیزی به ما نمی گوید. چیزی بیش از تمنّای صرف به گریختن از وضع طبیعی در تشکیل و حفظ دولت ها در کار است. اگر جز این بود، هیچ مانعی در برابر پایه گذاری دولتی جهان شمول، که مشکل وضع طبیعی را بدون توسل به واسطه دردسرسازی چون نظام بین المللیِ صد پاره متشکل از دولت های حاکم حل خواهد کرد، وجود نمی داشت.
خود اصطلاح امنیت ملی (2) اشاره ای کلی به یکی از سمت و سوهایی دارد که جست و جو به دنبال اندیشه دولت در آن سمت ارزشمند است. چرا امنیت ملی؟ امنیت ملی قویاً حکایت از آن دارد که ملت موضوع امنیت است، و بدین ترتیب پرسش هایی را درباره پیوندهای موجود میان ملت و دولت پیش می کشد. ملت را گروه بزرگی از مردم با میراث فرهنگی و احتمالاً نژادی واحدی می دانند که معمولاً در یک ناحیه زندگی می کنند. اگر ملت و دولت بر هم منطبق باشند آن گاه می توان هدف دولت را حفاظت از یک واحد فرهنگی مستقل موجود و تجلی بخشیدن به آن دانست، در این حال ملت تعیین و تعریف کننده بخش اعظم رابطه میان دولت و جامعه است. این واقعیت تا حدودی روشن می سازد که در تعریف امنیت ملی چه ارزش هایی می تواند مطرح باشد و اولویت بندی این ارزش ها چیست. اگر هدف دولت حفاظت از یک گروه فرهنگی و تجلی بخشیدن به آن است، در این صورت زندگی و فرهنگ در صدر اولویت های امنیت ملی قرار می گیرد. مدل ناب دولت ملی با ملت - دولت ایجاب می کند که مانند ژاپن، چین، آلمان و برخی دیگر از کشورها ملت بر دولت مقدّم باشد و به یک معنا اولی دومی را به وجود آورد. ولی با نگاهی گذرا به جمع دولت ها آشکار می شود که شمار بسیار اندکی از آن ها با این مدل همخوانی دارند. برخی از ملت ها مانند کردها، فلسطینیان، ارمنیان و پیش از 1947، یهودیان دولتی از خود نداشتند یا ندارند. بسیاری از ملت ها بین دو یا چند دولت تقسیم شده اند مانند کره ای ها، آلمانی ها، ایرلندی ها و چینی ها. و برخی دولت ها چندین ملت را در بر می گیرند مانند هند، اتحاد شوروی، نیجریه، و انگلستان.
با توجه به این شواهد، یا امنیت ملی در مفهوم دقیق کلمه مفهومی است که تنها کاربرد یا اطلاق محدودی در مورد دولت دارد یا این که رابطه میان دولت و ملت پیچیده تر از آن چیزی است که مدل بنیادی فوق به ذهن متبادر می سازد. در تعریف ملت هیچ گونه شرط دیرپایی مطرح نیست و چون هم فرهنگ و هم نژاد، کیفیت هایی شکل پذیر و انعطاف پذیرند هیچ دلیلی دیده نمی شود که دولت ها نتوانند ملت ها را به وجود آورند و ملت ها نیز دولت ها را پدید آورند. ایالات متحده نمونه بارزی از همین روند است که طی آن سرزمین ها و مردمان گوناگون می توانند از طریق اقدام آگاهانه دولت به صورت یک ملت دارای عزت نفس درآیند. امکان بهره گیری از نهادهای دولت، برای به وجود آوردن ملت و نیز تجلی بخشیدن به آن، اندیشه ملت را پیچیده می سازد و غنا می بخشد. از آن جا که ملت ها نماینده الگویی هستند که کل کالبد بشریت را در بر می گیرد، ملت های جدید نمی توانند به وجود آیند مگر آن که ملت های قدیمی از بین بروند یا دست کم ملت های جدید و قدیم با یکدیگر همپوشی داشته باشند. تنها استثنای این قاعده در جایی است که ملت های جدید را بتوان در سرزمینی که پیش تر کسی در آن سکونت نداشته است تشکیل داد؛ زیرا مهاجرت به تنهایی لزوماً منجر به نابود شدن ملتی (یا ملت هایی)، که افراد مهاجر آن ها را ترک می کنند، نمی شود. ایالات متحده از این عامل بهره برد؛ گرچه در این بین ملت های سرخپوست را از بین برد، ولی تلاش هایی که در دوران معاصر برای تشکیل ملت هایی صورت می گیرد باید در چارچوب جمعیت هایی که سر جای خود قرار دارند، که چارچوب دشوارتری هم هست، انجام شود، زیرا دیگر هیچ منطقه بزرگ قابل سکونتی بیرون از کنترل دولت ها وجود ندارد.
یکی از نتایج آشکار این نگرش فراخ تر به پدیده ملت این است که زمینه های گسترده تری برای تعارض میان ملت های طبیعی و تلاش هایی که دولت ها برای تشکیل ملت هایی منطبق بر مرزهایشان انجام می دهند وجود دارد. جنگ داخلی نیجریه و مبارزات کردها این مشکل را، که گویای تناقض آمیز بودن شگرف معنای امنیت ملی است، به خوبی نشان می دهد. به روشنی پیداست که، از نظرِ داشتن حکومتی کارآمد، منطبق بودن دولت و ملت از حیث نیروهای وحدت بخش، سهولت ارتباط گیری، تعریف هدف دولت، و مانند آن ها مزیت های بزرگی دارد. بنابراین دولت ملی یا ملت - دولت آرمان نیرومندی است که، البته، در سطح گسترده واقعیت ندارد.
از این بحث می توان نتیجه گرفت که رابطه میان دولت و ملت رابطه ساده ای نیست و تلقی ملت به عنوان اندیشه دولت، به ویژه از نظر امنیت ملی، ساده نخواهد بود. برای رابطه میان ملت و دولت چند مدل ممکن به نظر می رسد. نخست، در مدل اصلی ملت - دولت (3)، که احتمالاً ژاپن محکم ترین نمونه آن است، ملت بر دولت تقدّم دارد و در به وجود آمدن دولت نقش مهمی بازی می کند. هدف دولت حفاظت از ملت و تجلی بخشیدن به آن است و میان آن دو پیوندی ژرف و صمیمی وجود دارد. ملت هم هویت نیرومندی در صحنه بین المللی به دولت می بخشد و هم شالوده محکمی برای مشروعیت داخلی آن فراهم می سازد - شالوده ای چنان محکم که دولت می تواند در برابر خیزش های انقلابی، مانند فرانسه در پایان سده هیجدهم، یا شکست و اشغال توسط قدرت های بیگانه، مانند فرانسه و ژاپن در دهه 1940، بایستد.
مدل دوم را دولت - ملت (4) خوانده اند، زیرا دولت نقشی اساسی در پیدایش ملت بازی می کند و نه برعکس. این مدلی صدر به ذیلی است و نه مدلی ذیل به صدری. همان گونه که بالاتر گفتیم، وقتی جمعیت ها تا حد زیادی از جایی دیگر به یک سرزمین خالی از سکنه یا کم سکنه آمده باشند این فرایند از همه ساده تر صورت می گیرد. بر این اساس، ایالات متحد، استرالیا و بسیاری از کشورهای آمریکای لاتین بهترین نمونه های این مدل هستند. دولت عناصر فرهنگی یک شکلی مانند زبان، هنرها، عرف و قوانین را به وجود می آورد و منتشر می سازد به نحوی که در گذر زمان، با ریشه گرفتن این عناصر، واحد فرهنگیِ ملت مانندِ مشخصی شکل می گیرد که به نام همان دولت شناخته می شود. شهروندان هم به تدریج اصلی ترین وفاداری اجتماعی خودشان را ارزانی دولت - ملت می سازند و خودشان را آمریکایی، شیلیایی، استرالیایی و مانند آن می خوانند و در نهایت اگر همه چیز خوب پیش رود واحدی پدید می آید که از هر جهت، جز از نظر تاریخچه، با ملت - دولت اصلی شباهت خواهد داشت. همچنین مدل دولت - ملت را در نقاطی می توان به اجرا گذاشت که دولت در برگیرنده ملیت های متعددی باشد، هرچند در این حالت باید ملت های بومی در سرزمین خودشان تحت انقیاد درآیند و این نسبت به در هم آمیختن مهاجران بی ریشه کار به مراتب دشوارتری است. ظاهراً بسیاری از دولت های آفریقایی، که با شکاف های قبیله ای پیچیده ای روبه رو هستند، به عنوان راه نجات خودشان به مدل دولت - ملت چشم دوخته اند و حتی یک دولت چند ملیتی، مانند هند، هم گاه به نظر می رسد که به همین سمت متمایل می شود.
گرچه دولت - ملتِ بلوغ یافته ای چون ایالات متحد از حیث پیامدهای امنیتی پیوند دولت - ملت تفاوت چندانی با یک ملت - دولت ندارد، ولی دولت - ملت های بلوغ نیافته ای چون نیجریه از این حیث بسیار آسیب پذیر و ناامن هستند. اندیشه دولت، که توسط ملت بازنمایانده شده باشد، چندان بسط نیافته و جانیفتاده است و از همین رو در برابر چالش و مداخله از داخل و از بیرون آسیب پذیر است. ممکن است جدایی طلبان، مانند ایبوها در نیجریه، بکوشند تا از دایره آن خارج شوند؛ یا شاید یک گروه داخلی، مانند سفیدپوستان در رودزیا، تلاش کنند روند تشکیل ملت را به نفع خودش مصادره کند؛ یا ممکن است فرهنگ های قوی تر بیرونی به کل این روند شکننده رخنه کنند که نماد آن «استعمار کوکاکولا» در بسیاری دولت های جهان سوم و گلایه عمومی از امپریالیسم فرهنگی غرب است. زمانی که چنین دولت هایی نتوانند مشکل ملیت خودشان را حل کنند به نحوی در برابر تجزیه، مداخله، بی ثباتی و درگیری داخلی آسیب پذیر می مانند که معمولاً دولت هایی که با ملت های خودشان هماهنگ هستند از آن به دورند.
مدل سوم، مدل ملت - دولت تقسیم شده (5) است. در این حالت یک ملت بین دو یا چند دولت تقسیم شده است ولی جمعیت هر دولت عمدتاً از آن ملت تشکیل می شود. برای نمونه، ملت های کره، چین، و تا 1973 ویتنام، بین دو دولت تقسیم شده بودند، حال آن که ملت آلمان بین سه دولت تقسیم شده است، البته در این مورد ممکن است گفته شود که ملت اتریش هم مانند دانمارک و هلند آن اندازه متمایز هست که ملت مستقلی به شمار آید. ملت هایی که بین چند دولت تقسیم شده باشند، ولی در هیچ یک از آن دولت ها گروه غالب را تشکیل ندهند مانند کردها، در این مدل جای نمی گیرند. نمونه دیگر این مدل حالتی است که یک ملت - دولت وجود دارد ولی اقلیتی از اعضای آن در بیرون از مرزهای آن ملت - دولت و به صورت گروه های اقلیت در دولت های همسایه به سر می برند. آلمان در دهه های 1920 و 1930 و امروزه نیز سومالی همین وضع را داشته و دارند. حالت اسرارآمیز ملت - دولت یکپارچه اغلب جذابیت زیادی برای ملت - دولت های تقسیم شده دارد و به سهولت می تواند به یک دغدغه و موضوع امنیتی درجه اول تبدیل شود. ملت - دولت های تقسیم شده رقیب مانند، آلمان شرقی و غربی، و کره شمالی و جنوبی تقریباً به طور خودکار مشروعیت یکدیگر را متزلزل می سازند و ضرورت یکپارچه سازی دوباره آن ها را، در سطح گسترده، عامل ثابتی می دانند که هرگاه فرصت دست دهد از نو مطرح خواهد شد. تلاش برای یکپارچه سازی دوباره آلمان طی دهه 1930، و مبارزه حماسی ویتنام برای مدت نزدیک به سه دهه، نیروی این محرک را نشان می دهد و لاعلاج بودن آنچه را که هنوز در اروپا به عنوان «مشکل آلمان» از آن یاد می شود توضیح می دهد. ملت - دولت های تقسیم شده در تلاش برای تقویت مشروعیت خودشان، از طریق تمایز قائل شدن میان خودشان و دیگر پاره های ملتی که بدان تعلق دارند، غالباً خود را متعهد به روایتی افراطی از روند دولت - ملت می سازند. رقابت دیوانه وار میان دو نظام موجود در کره شمالی و کره جنوبی شاید بهترین نمونه معاصر همین راهبرد باشد که اگر فرصت کافی وجود داشته باشد، احتمال کامیاب شدنش می رود. پس ملت - دولت های تقسیم شده می توانند هم برای خودشان و هم برای دیگران منبع ناامنی شدیدی باشند. وضع و حال آن ها حداکثر تناقض در کاربرد اندیشه امنیت ملی در مورد دولت ها را نشان می دهد زیرا این دقیقاً ملت است که اندیشه دولت را ناامن می سازد.
مدل چهارم را که می توان دولت چند ملیتی (6) خواند دولت هایی را در بر می گیرد که دو یا چند ملت کامل را در داخل مرزهایشان جای داده اند. این مدل دو زیر مجموعه دارد که آن اندازه با هم تفاوت دارند که می شود آن ها را به عنوان دو مدل مستقل در نظر گرفت و می توان آن ها را دولت فدراسیونی (7) و دولت همایونی (8) خواند. دولت فدراسیونی دست کم از لحاظ نظری ملت - دولت را نوع آرمانی دولت نمی شناسد. منظور ما از وصف فدراسیونی صرفاً دولت های دارای ساختار سیاسی فدرالی نیست، بلکه دولت هایی است که دو یا چند ملت را در بر می گیرند بی آن که بخواهند دولت - ملت ساختگی را بر آن ها تحمیل کنند. ملت های مختلف درون کشور اجازه دارند، و حتی تشویق می شوند، که پیگیر هویت خاص خودشان باشند و تلاش می شود ساختار دولت به ترتیبی باشد که هیچ ملیت واحدی نتواند بر کل ساختار دولت استیلا پیدا کند. کانادا و یوگسلاوی نمونه های روشن این مدل هستند و کشورهایی چون چکسلواکی، انگلستان، زلاندنو و هند را هم دست کم تا حدودی می توان به همین چشم دید. آشکار است که اندیشه خطرناکی در قلب دولت پدید می آورد. دولت فدراسیونی ناچار است خود را با توسل به اندیشه های کمتر برانگیزنده ای، چون صرفه جویی های ناشی از مقیاس - این استدلال که ملت های جزء به تنهایی بیش از آن کوچک هستند که بتوانند در شرایط ژئوپلیتیکِ بستر موجودیتشان ملت - دولت های مؤثری تشکیل دهند - توجیه کند. این گونه دولت ها فاقد هر گونه اصل وحدت بخش طبیعی هستند و در نتیجه در برابر تجزیه، جدایی طلبی، و مداخله خارجی بیش از ملت - دولت ها آسیب پذیرند. همان گونه که در مورد یوگسلاوی نشان می دهد، ملیت پیوسته منبعی از ناامنی برای چنین دولت هایی است و، همان گونه که سخنرانی مشهور ژنرال دوگل در سال 1967 در کانادا تحت عنوان «زنده باد کبک آزاد» نشان داد، امنیت ملی می تواند با اقدام سیاسی محض به سهولت به خطر افتد.
دولت های همایونی آن هایی هستند که یکی از ملت های درون کشور ساختارهای دولت را به نفع خودش مصادره کرده است. چیرگی روس های بزرگ در داخل امپراتوری تزاری و اتحاد شوروی یک نمونه از این مدل است و استیلای پنجابی ها در پاکستان نمونه دیگر. دولت های همایونی می توانند در داخل بر امور مختلفی تأکید داشته باشند. ممکن است ملت مسلط درصدد برآید که از روش های مختلف، از کشتار گرفته تا جذب کردن فرهنگ ها و نژادهای دیگر، سایر ملیت ها را سرکوب کند تا از این طریق به چیزی شبیه یک ملت - دولت تبدیل گردد. شاید صرفاً در پی حفظ سلطه خودش باشد و از دستگاه دولت برای تحمیل موقعیت خودش به دیگر ملیت ها استفاده کند بی آن که بکوشد سایر گروه ها را حذف کند، یا ممکن است از رویکرد ظریف تر در انداختن ایدئولوژی غیرملت گرایانه ای تبعیت کند که ظاهراً اختلافات ملی را پشت سر می گذارد ولی در واقع وضع موجود را استمرار می بخشد. دولت های همایونی امکان تبدیل شدن به دیگر انواع دولت را دارند و مانند دولت های فدراسیونی در برابر تهدیدهایی که متوجه شکاف های ملی آن هاست آسیب پذیرند. ممکن است این گونه دولت ها، مانند اتیوپی، در معرض تهدید جدایی طلبی باشند یا، مانند آنچه غالباً درباره اتحاد شوروی گفته می شود، تغییر توازن جمعیت شناختی ملت های داخل کشور تهدیدشان کند یا مانند پاکستان با تهدید تجزیه و جداشدن بخشی از خاک کشور روبه رو باشند. ثبات دولت های همایونی بستگی به توانایی ملت مسلط برای حفظ کنترل خودش بر کشور دارد. اگر تحولات داخلی یا مداخله خارجی ثبات دولت همایونی را تضعیف کند، مانند آنچه امپراتوری اتریش - مجارستان پس از جنگ جهانی اول تجربه کرد، ساختار دولت در معرض خطر فروپاشی کامل قرار می گیرد. بنابراین تهدیدهای سیاسی از عناصر کلیدی مشکل امنیت ملی دولت های همایونی است.
این مدل ها نمایانگر نمونه هایی آرمانی هستند و، مانند هر طبقه بندی دیگری از این دست نمونه های جهان واقع به راحتی در دل آن ها جای نمی گیرند. در مرزهای این مدل ها ابهامات چندی بروز می کند و می توان برخی «نمونه های ویژه» جزئی را یافت. برای نمونه، سوئیس پاره هایی از سه ملت را در دل خود جای داده است که به صورت یک فدراسیون سازمان یافته اند ولی هیچ گروه ملی مشخص یا مسلطی در آن وجود ندارد. فرانسه بیش از همه با مدل ملت - دولت همخوانی دارد ولی ملیت های برتانی می توانند، تا حدودی به حق، مدعی شوند که از دیدگاه اقلیتی خودشان دولت فرانسه ظاهراً بیشتر سرشت همایونی دارد. به همین ترتیب ممکن است کانادایی های فرانسوی زبان ادعا کنند که کانادا بیشتر یک دولت همایونی است تا فدراسیونی، درست همان گونه که گروه های کوچک تر و ضعیف تر یوگسلاوی هم از سلطه صرب ها در این دولت شکایت دارند. برعکس، دولت های همایونی، مانند اتحاد شوروی، ممکن است بکوشند تا خودشان را به دولت هایی فدراسیونی جا بزنند. از این گذشته، ظاهر دولت ها می تواند فریبنده باشد زیرا ممکن است دوره های قدرت و شکوفایی، شکاف های داخلی را از نظر پنهان سازد و ظاهر یک دولت کامیاب را به دولت ببخشد ولی با اُفت پیدا کردن شکوفایی یا اقتدار مرکزی، جدایی طلبی میدان بیابد. خیزش ملت گرایی منطقه ای در انگلستانِ رو به افول همین حالت را نشان می دهد.
به رغم این دشواری ها، مدل های چهار گانه فوق چارچوب مفیدی برای بررسی پیوندهای موجود میان دولت و ملت به دست می دهند. آن ها روشن می سازند که از امنیت ملی در ارتباط با ملت تعابیر مختلفی امکان پذیر است و در نتیجه دولت های مختلف در رابطه با مسئله ملیت انواع بسیار متفاوتی از ناامنی و امنیت را تجربه خواهند کرد. برای برخی از دولت ها پیوندی که با ملت دارند مایه قدرتشان است و برای برخی دیگر پیوندهای موجود میان دولت و ملت می تواند بزرگ ترین و آسیب پذیرترین نقطه ضعفشان باشد. اهمیت ملت به عنوان مؤلفه حیاتی اندیشه دولت را باید هم در خارج و هم در داخل سنجید. اگر اندیشه دولت به استواری در اذهان مردم جایگیر نشده باشد، دولت از محیط امنی برخوردار نخواهد بود. از آن جا که اندیشه خودفرمانی ملی در نظام بین الملل مشروعیت زیادی دارد وجود پیوند استواری میان دولت و ملت همچون مهار کننده ای نیرومند جلوی عملکرد لجام گسیخته هرج و مرج بین المللی را می گیرد و بنابراین یکی از عناصر حیاتی امنیت ملی است. این نکته را هنگامی که به امنیت بین المللی می پردازیم بیشتر خواهیم شکافت. در آن سطح، تلاقی و هم آمیزی میان ملت، به عنوان اندیشه مشروعی که شالوده دولت را پی بندی می کند و حاکمیت به عنوان اندیشه اصلی شالوده ساز جامعه اقتدارگریز کل نظام بین الملل، برای بسط مفهوم امنیت بین الملل اهمیت محوری پیدا می کند.
بینش ما، گرچه مفهوم ملت را درباره اندیشه دولت تا حد زیادی تقویت می کند، نمی تواند این موضوع را به شکل تمام و کمال بازگو کند. ملت گرایی به کارویژه های اصلی دولت یک عامل جمعیت شناختی اساسی و فراگیر می افزاید ولی هنوز جای زیادی برای برداشت های دیگر درباره هدف دولت باقی می گذارد. دولت می تواند به شیوه های مختلفی به مسئولیتی که در برابر ملت دارد عمل کند و حتی برای هدف های ایدئولوژیک والاتری هم، که قرار است از حد ملت گرایی فراتر روند، مجال هست. اما این برداشت های دیگر، از این جهت که ریشه های کم عمق تری دارند و بنابراین در برابر خطر گسیختگی آسیب پذیرترند، با ملت گرایی تفاوت دارند. ملتی که به خوبی جا افتاده باشد، با انتقال فرهنگ به جوانان، به طور خودکار خود را بازتولید می کند و همین که جایگیر شد جز از طریق نابود ساختنش کنار زدن آن فوق العاده دشوار است. از این جهت ملتی که به خوبی پایه گذاری شده باشد باثبات تر و ایمن تر از دولت است. آنچه اندیشه های «والاتر» دولت خوانده می شود، مانند اصول سازمان سیاسی آن، به نسبت شکننده تر و از همین رو، به عنوان موضوع امنیت، حساس تر است. برای نمونه، فاشیسم به عنوان اندیشه دولت طی دوره نسبتاً کوتاه و ملایمی از اشغالگری بیگانگان تا حد زیادی از آلمان، ژاپن و ایتالیا زدوده شد ولی به ندرت اقدامات مشابهی توانسته است به مفهوم ملت در این کشورها لطمه ای بزند.
در این سطح بالاتر، اندیشه دولت می تواند شکل های بسیاری پیدا کند و هدف هایی که در این جا تعقیب می کنیم ایجاب نمی کند که آن ها را به طور کامل بشکافیم. تنها اشاره ای به انواع و دامنه این شکل ها کافی است تا برداشتی از نتایج امنیتی آن ها پیدا کنیم. شاید آشکارترین نوع اندیشه عالی تر دولت، ایدئولوژی های سازمان بخش باشند. این ایدئولوژی ها می توانند به صورت همذات پنداری با اصلی نسبتاً کلی، مانند اسلام یا مردم سالاری، یا آموزه ای مشخص تر مانند جمهوری خواهی باشند. انواع مختلف ایدئولوژی سیاسی، اقتصادی، مذهبی و اجتماعی می توانند نقش اندیشه دولت را ایفا کنند. این ایدئولوژی ها با ساختارهای نهادین دولت در ارتباطی تنگاتنگ خواهند بود. در برخی موارد یک ایدئولوژی سازمان بخش چنان ریشه های عمیقی در دولت پیدا می کند که دگرگونی آن می تواند موجب دگرسانی دولت یا شاید نابودی آن گردد. برای نمونه، مردم سالاری و سرمایه داری در بنای ایالات متحد جایگاهی چنان اساسی دارند که به دشواری می توان دولت آمریکا را بدون آن ها تصور کرد. در دیگر موارد ایدئولوژی های سازمان بخش تنها ریشه های کم عمقی دارند و اغلب تغییرات بزرگی در سمت گیری رسمی دولت صورت می گیرد. بسیاری از دولت های جهان سوم این گرایش را به نمایش می گذارند زیرا با تغییر رهبری در این کشورها ایدئولوژی های سازمان بخش آن ها هم تغییر می یابند و هرگز فرصت کافی برای ریشه دواندن در میان مردم پیدا نمی کنند. از آن جا که این ایدئولوژی ها به مبانی مناسبات میان دولت و جامعه می پردازند، هم شرایط هماهنگی و هم ستیز در سیاست داخلی را معیّن می کنند. اگر خود اندیشه ها ضعیف باشند، یا اگر جامعه چندان اعتقادی به آن ها نداشته باشد، یا اگر اعتقاد محکمی هم به آن ها وجود داشته باشد ولی اندیشه های متعارض در داخل جامعه به رقابت با هم برخیزند، در این صورت دولت بر شالوده های شکننده ای قرار خواهد داشت.
ممکن است ایدئولوژی های سازمان دهنده مختلف نماینده هدف های نهایی مختلفی باشند مانند، دولت اسلامی، که پس از سقوط شاه در ایران روی کار آمد، در مقایسه با ارزش های پادشاهی و ماده باورانه ای که پیش از آن رواج داشت؛ ولی از این گذشته، ممکن است نماینده اعتقادات مختلفی درباره شیوه دستیابی به اهداف باشند مانند رویکرد مردم سالاری لیبرال در مقایسه با رویکرد کمونیستی برای دستیابی به شکوفایی و رفاه مادی. همچنین ممکن است هم به صورت ایجابی و هم به صورت سلبی جلوه گر شوند. برای نمونه، ایالات متحد به عنوان ارزش های مثبت پیگیر مردم سالاری و سرمایه داری است ولی، در عین حال، برای ضدیت با کمونیسم هم به عنوان یک اصل سازمان دهنده منفی تقریباً وزنی به همان اندازه قائل است. از آن جا که ایدئولوژی های سازمان بخش پیوند بسیار نزدیکی با نهادهای دولت دارند، هنگام بحث از مؤلفه نهادی دولت به وجه امنیتی آن ها بیشتر می پردازیم.
مفاهیم دیگری هم می توانند نقش اندیشه دولت را بازی کنند یا در آن سهم داشته باشند. احساس هدفمندی ملی می تواند از اندیشه هایی درباره محافظت از نژادی خاص ناشی شود، مانند آنچه در آفریقای جنوبی مشاهده می شود، یا از اندیشه هایی که با یک تمدن بزرگ تر ارتباط دارند، مانند تصورات روس ها پیش از 1917، که امپراتوری تزاری را سومین نمونه امپراتوری رم می انگاشتند. حتی ترس یا نفرت ساده از گروهی بیرونی هم می تواند بخشی اساسی از اندیشه دولت را تأمین کند. می توان انتظار یافتنِ چنین چیزی را در دولتی داشت که موقعیتی بسیار بی حفاظ داشته باشد مانند، امپراتوری اتریش در اوج دوران توسعه طلبی امپراتوری عثمانی. قدرت [...] را نیز می توان یکی از هدف های دولت قلمداد کرد. در دیدگاه واقع گرایی ناب، دولت ها نه تنها برای حفاظت از دیگر ارزش ها یا پیگیری آن ها، بلکه همچنین به عنوان ابزاری برای پیشبرد خودشان در دنیای داروینیسم اجتماعیِ نظام بین الملل جویای قدرت هستند. بنابراین قدرت هم هدف و هم وسیله بقاست و هر دولت برای اثبات برتری خودش در چارچوب رقابتی عمومی و بی امان مبارزه می کند. هر دولت اندیشه خاص خودش را خواهد داشت که در واقع مجموعه ای از عناصر متعدد خواهد بود. برای نمونه، در ژاپن ملت و ارزش های ملازم با فرهنگ ملی بخش بزرگی از اندیشه دولت را تشکیل می دهد ولی اندیشه های مردم سالاری و سرمایه داری هم وزن قابل ملاحظه ای دارند. در اتحاد شوروی، شاید ملت گرایی اهمیت کمتری داشته باشد و والاترین جایگاه از آنِ مبانی ایدئولوژیک دولت شوروی باشد.
مشکل این جاست که چگونه مفهومی چون امنیت را در مورد امری بی دوام و گذرا چون یک اندیشه یا مجموعه ای از اندیشه ها به کار بندیم. هر جا اندیشه دولت به استواری جا افتاده باشد، مانند اندیشه یک ملت باستانی، مشکل امنیت به سبب دشواری های ذاتیِ ایجاد تغییر تخفیف می یابد. ولی در مورد اندیشه های عالی تر حتی تعیین معیارهایی برای امنیت هم آسان نیست، چه رسد به تنظیم سیاست هایی برای آن. بیشتر ایدئولوژی های سازمان بخش، خودشان مفاهیمی اساساً مورد اختلاف هستند و از همین رو نمی توان آن ها را به دقت تعریف کرد و احتمالاً طبیعتشان به گونه ای است که پیوسته در حال فرگشت هستند. با توجه به این بی شکل بودن، چگونه می توان تعیین کرد که اندیشه دولت مورد حمله قرار گرفته یا به خطر افتاده است؟ نمونه جا افتاده این امر، معمای قدیمی مردم سالاری و آزادی بیان است. اگر آزادی بیان شرط لازم مردم سالاری و در عین حال مجوّزی برای تبلیغات ضد مردم سالاری است پس چگونه باید برای مردم سالاری سیاسی امنیتی درانداخت؟ اندیشه هایی که با هم مفهومی چون مردم سالاری را می سازند در گذر زمان تغییر می کنند و این حقیقتی است که تاریخ انگلستان در دو سده گذشته گواه آن است. حتی اندیشه های فرهنگی قوام بخش ملت نیز، همان گونه که پدیده «شکاف نسل ها» نشان می دهد، ثابت نمی ماند. در این پدیده نسل های قدیمی تر با نسل های جوان تر بر سر مجموعه گسترده ای از هنجارها و تفسیرهای فرهنگی تعارض پیدا می کنند. ابهام آلودگی و انعطاف پذیری طبیعی این اندیشه ها بدان معنی است که امنیت را نمی توان در مورد آن ها به کار بست مگر آن که معیارهایی برای تمایز قائل شدن بین منابع و شکل های قابل قبول و غیر قابل قبول تغییر وجود داشته باشد و این چیزی است که، از جمله با توجه به ضعف شناخت ما از بسیاری روابط علت و معلولی مطرح، نمی توان امید معقولی به حصول کامل آن داشت. اندیشه ها، به سبب نفس ماهیتشان، در برابر تعامل با دیگر اندیشه ها آسیب پذیرند، و همین امر کاربرد مفهومی چون امنیت را در مورد آن ها فوق العاده دشوار می سازد.
تا اندازه ای که به خاطر همین سیال بودن اندیشه ها می توان آن ها را به طور بالقوه از بسیاری جهات در معرض تهدید دید. ایدئولوژی های سازمان بخش می توانند با تماس با دیگر اندیشه ها خلل بپذیرند، مخدوش شوند، فاسد گردند و در نهایت برانداخته شوند. ممکن است از طریق نهادهای پشتیبانشان مورد حمله قرار گیرند و می توان به زور آن ها را سرکوب کرد. حتی فرهنگ های ملی نیز به همین ترتیب آسیب پذیرند و گواه آن در مقیاس کوچک، حساسیت فرانسویان نسبت به رخنه واژه ها و معانی انگلیسی به زبان ملی شان است. به دلیل همین طیف گسترده آسیب پذیری ها، تلاش برای کاربست مفهوم امنیت در مورد اندیشه دولت می تواند منجر به این شود که برای دستیبابی به سطوح قابل قبول امنیت معیارهای بیش از حد فراگیری قائل شویم؛ این واقعیتی است که می تواند رگه خطرناکی از مطلق اندیشی را در سیاست امنیت ملی تزریق کند. ایمن ساختن اندیشه دولت ممکن است از نظر منطقی مستلزم انزوا طلبی دو آتشه با هدف دور نگه داشتن نفوذهای فاسد کننده باشد یا سیاست توسعه طلبی امپریالیستی با هدف حذف یا سرکوب تهدیدها در نطفه را ایجاب کند. بر این اساس، یکی از تعبیرهایی که درباره توسعه طلبی آلمان و ژاپن تا جنگ جهانی دوم ارائه شده این است که هیچ یک از این دو ملت نمی توانست بدون سلطه یافتن بر کشورهای پیرامون خود احساس امنیت کند. اندیشه ویلسون درباره ایمن ساختن جهان برای مردم سالاری از طریق حذف دیگر شکل های حکومت و نیز اندیشه رایج نزد بسیاری از حکومت های انقلابی نوپا دایر بر این که تنها راه ایمن ساختن انقلاب خودشان دامن زدن به انقلاب های مشابه در آن سوی مرزهای کشورشان است همین رنگ و بو را دارد.
[...] از جمله موضوعات درخور بررسی این است که چه کسانی به اندیشه دولت باور دارند. یکی از گرایش های نهفته مهم در بحث فوق این بوده است که وجود نوعی اندیشه نیرومند را مؤلفه ضروری دولتی ماندگار دانسته اند و نتیجه آشکار چنین برداشتی نیز این بوده که اندیشه دولت باید نه تنها فی نفسه منسجم باشد، بلکه باید اعتقاد گسترده ای نیز به آن وجود داشته باشد. اگر چنین اعتقاد گسترده ای موجود نباشد نمی توان آن را جزء اندیشه دولت دانست، بلکه تنها یکی از اندیشه های مطرح در دولت است مانند تفاوت میان ملت - دولت و یک دولت چند ملیتیِ فدراسیونی. از این دیدگاه، ریشه گرفتن اندیشه هایی چون ملت گرایی و مردم سالاری از گروه ها یا طبقات خاص و در خدمت آن گروه ها و طبقات بودنشان، زمانی که از حمایت عمومی برخوردار باشند، اهمیتی ندارد. در واقع، یکی از مزیّت های اندیشه مبهمی چون مردم سالاری این است که کشدار و انعطاف پذیر بودن آن اجازه می دهد تا اتفاق نظر اجتماعی گسترده ای در موردش به وجود آید. اندیشه های محدودتر تقریباً، بنا به تعریف، به زحمت می توانند پایگاهی مردمی پیدا کنند و نقش بیشتری برای نهادها در زمینه پی بندی ساختار دولت به جا گذارند. اگر اندیشه دولت اندیشه ای قوی باشد و اعتقاد گسترده ای هم به آن وجود داشته باشد، در این صورت دولت می تواند دوره هایی از ضعف نهادی را پشت سر گذارد، همان طور که فرانسه، بی آن که تمامیتش به طور جدی به خطر افتد، چنین دوره هایی را از سر گذرانده است. اما اگر اعتقاد چندانی به اندیشه دولت وجود نداشته باشد، یا شدیداً مورد معارضه قرار گیرد، در این صورت اگر قدرت نهادی آن برای مدت کوتاهی به ضعف گراید، احتمال بسیاری وجود دارد که کل ساختار آن در جریان یک انقلاب، جنگ داخلی یا فروپاشیِ واحد فیزیکی دولت، متلاشی شود.
از: people, states and Fear: The National security problem in Internationale Relations (Harvester-wheatsheaf,Brighton,1983), pp.44-53.
دیدگاه هایی درباره سیاست جهان / گروهی از نویسندگان؛ با ویرایش ریچارد لیتل و مایکل اسمیت، 1389، علیرضا طیّب، تهران، 1389.
اندیشه دولت
وجه تمایز اندیشه دولت از شالوده مادی آن و نهادهایش مفهوم هدف است. شالوده مادی چیزی است که وجود دارد و به همین واسطه باید بدان پرداخت. نهادها هم برای حکمرانی و کارا ساختن دولت ایجاد می شوند ولی منطق کارکردی آن ها به هیچ وجه نمی تواند کلیت دولت را تعریف کند. گرچه، همان گونه که خواهیم دید، نهادها پیوند تنگاتنگی با وجوهی از اندیشه دولت دارند ولی همان گونه که کِنِت دایسون گوشزد می کند یکی گرفتن اندیشه دولت با ماشین دولت «خطای محض» است. [1] برای نمونه، جامعه اروپا دارای نهادهایی است ولی، برخلاف انتظار نظریه پردازان کارکردگرای پیرو مکتب میترانی و دیگران، این نهادها به تنهایی نتوانسته اند همچون مرکز ثقلی برای رشد و نمو اَبَر دولت اروپایی عمل کنند. عنصری که جایش خالی است مفهوم هدف است. در این باره که جامعه اروپا چه باید کند، چگونه باید کارهایش را انجام دهد، یا به عنوان یک واحد سیاسی بالنده باید بکوشد که به چه تبدیل شود، هیچ گونه اتفاق نظری وجود ندارد. در مورد دولت ها انتظار داریم مفهوم روشن تری از هدف و قالب را بیابیم، نوعی اندیشه مشخص که از کُنه هویت سیاسی دولت مایه گیرد. دولت برای انجام چه کاری وجود دارد؟ چرا وجود دارد؟ نسبت دولت با جامعه خودش چیست؟ وقتی نگاهی گذرا به هر اطلس تاریخی آشکار می سازد که بدیل های مختلفی امکان پذیر است چرا دولت اندازه و قالب خاصی دارد؟ در مقام تعریف، اندیشه دولت استناد به کارویژه های اساسی آن، یعنی تأمین نظم داخلی، ارزش های جمعی، و دفاع در برابر تهدیدات خارجی، چندان کاری از پیش نخواهد برد. گرچه این ملاحظات کارکردی لاجرم بخشی از اندیشه دولت را تشکیل می دهند، ولی درباره آنچه مردم را در قالب واحدی به هم جوش می دهد که به چنین خدماتی نیاز دارد چندان چیزی به ما نمی گوید. چیزی بیش از تمنّای صرف به گریختن از وضع طبیعی در تشکیل و حفظ دولت ها در کار است. اگر جز این بود، هیچ مانعی در برابر پایه گذاری دولتی جهان شمول، که مشکل وضع طبیعی را بدون توسل به واسطه دردسرسازی چون نظام بین المللیِ صد پاره متشکل از دولت های حاکم حل خواهد کرد، وجود نمی داشت.
خود اصطلاح امنیت ملی (2) اشاره ای کلی به یکی از سمت و سوهایی دارد که جست و جو به دنبال اندیشه دولت در آن سمت ارزشمند است. چرا امنیت ملی؟ امنیت ملی قویاً حکایت از آن دارد که ملت موضوع امنیت است، و بدین ترتیب پرسش هایی را درباره پیوندهای موجود میان ملت و دولت پیش می کشد. ملت را گروه بزرگی از مردم با میراث فرهنگی و احتمالاً نژادی واحدی می دانند که معمولاً در یک ناحیه زندگی می کنند. اگر ملت و دولت بر هم منطبق باشند آن گاه می توان هدف دولت را حفاظت از یک واحد فرهنگی مستقل موجود و تجلی بخشیدن به آن دانست، در این حال ملت تعیین و تعریف کننده بخش اعظم رابطه میان دولت و جامعه است. این واقعیت تا حدودی روشن می سازد که در تعریف امنیت ملی چه ارزش هایی می تواند مطرح باشد و اولویت بندی این ارزش ها چیست. اگر هدف دولت حفاظت از یک گروه فرهنگی و تجلی بخشیدن به آن است، در این صورت زندگی و فرهنگ در صدر اولویت های امنیت ملی قرار می گیرد. مدل ناب دولت ملی با ملت - دولت ایجاب می کند که مانند ژاپن، چین، آلمان و برخی دیگر از کشورها ملت بر دولت مقدّم باشد و به یک معنا اولی دومی را به وجود آورد. ولی با نگاهی گذرا به جمع دولت ها آشکار می شود که شمار بسیار اندکی از آن ها با این مدل همخوانی دارند. برخی از ملت ها مانند کردها، فلسطینیان، ارمنیان و پیش از 1947، یهودیان دولتی از خود نداشتند یا ندارند. بسیاری از ملت ها بین دو یا چند دولت تقسیم شده اند مانند کره ای ها، آلمانی ها، ایرلندی ها و چینی ها. و برخی دولت ها چندین ملت را در بر می گیرند مانند هند، اتحاد شوروی، نیجریه، و انگلستان.
با توجه به این شواهد، یا امنیت ملی در مفهوم دقیق کلمه مفهومی است که تنها کاربرد یا اطلاق محدودی در مورد دولت دارد یا این که رابطه میان دولت و ملت پیچیده تر از آن چیزی است که مدل بنیادی فوق به ذهن متبادر می سازد. در تعریف ملت هیچ گونه شرط دیرپایی مطرح نیست و چون هم فرهنگ و هم نژاد، کیفیت هایی شکل پذیر و انعطاف پذیرند هیچ دلیلی دیده نمی شود که دولت ها نتوانند ملت ها را به وجود آورند و ملت ها نیز دولت ها را پدید آورند. ایالات متحده نمونه بارزی از همین روند است که طی آن سرزمین ها و مردمان گوناگون می توانند از طریق اقدام آگاهانه دولت به صورت یک ملت دارای عزت نفس درآیند. امکان بهره گیری از نهادهای دولت، برای به وجود آوردن ملت و نیز تجلی بخشیدن به آن، اندیشه ملت را پیچیده می سازد و غنا می بخشد. از آن جا که ملت ها نماینده الگویی هستند که کل کالبد بشریت را در بر می گیرد، ملت های جدید نمی توانند به وجود آیند مگر آن که ملت های قدیمی از بین بروند یا دست کم ملت های جدید و قدیم با یکدیگر همپوشی داشته باشند. تنها استثنای این قاعده در جایی است که ملت های جدید را بتوان در سرزمینی که پیش تر کسی در آن سکونت نداشته است تشکیل داد؛ زیرا مهاجرت به تنهایی لزوماً منجر به نابود شدن ملتی (یا ملت هایی)، که افراد مهاجر آن ها را ترک می کنند، نمی شود. ایالات متحده از این عامل بهره برد؛ گرچه در این بین ملت های سرخپوست را از بین برد، ولی تلاش هایی که در دوران معاصر برای تشکیل ملت هایی صورت می گیرد باید در چارچوب جمعیت هایی که سر جای خود قرار دارند، که چارچوب دشوارتری هم هست، انجام شود، زیرا دیگر هیچ منطقه بزرگ قابل سکونتی بیرون از کنترل دولت ها وجود ندارد.
یکی از نتایج آشکار این نگرش فراخ تر به پدیده ملت این است که زمینه های گسترده تری برای تعارض میان ملت های طبیعی و تلاش هایی که دولت ها برای تشکیل ملت هایی منطبق بر مرزهایشان انجام می دهند وجود دارد. جنگ داخلی نیجریه و مبارزات کردها این مشکل را، که گویای تناقض آمیز بودن شگرف معنای امنیت ملی است، به خوبی نشان می دهد. به روشنی پیداست که، از نظرِ داشتن حکومتی کارآمد، منطبق بودن دولت و ملت از حیث نیروهای وحدت بخش، سهولت ارتباط گیری، تعریف هدف دولت، و مانند آن ها مزیت های بزرگی دارد. بنابراین دولت ملی یا ملت - دولت آرمان نیرومندی است که، البته، در سطح گسترده واقعیت ندارد.
از این بحث می توان نتیجه گرفت که رابطه میان دولت و ملت رابطه ساده ای نیست و تلقی ملت به عنوان اندیشه دولت، به ویژه از نظر امنیت ملی، ساده نخواهد بود. برای رابطه میان ملت و دولت چند مدل ممکن به نظر می رسد. نخست، در مدل اصلی ملت - دولت (3)، که احتمالاً ژاپن محکم ترین نمونه آن است، ملت بر دولت تقدّم دارد و در به وجود آمدن دولت نقش مهمی بازی می کند. هدف دولت حفاظت از ملت و تجلی بخشیدن به آن است و میان آن دو پیوندی ژرف و صمیمی وجود دارد. ملت هم هویت نیرومندی در صحنه بین المللی به دولت می بخشد و هم شالوده محکمی برای مشروعیت داخلی آن فراهم می سازد - شالوده ای چنان محکم که دولت می تواند در برابر خیزش های انقلابی، مانند فرانسه در پایان سده هیجدهم، یا شکست و اشغال توسط قدرت های بیگانه، مانند فرانسه و ژاپن در دهه 1940، بایستد.
مدل دوم را دولت - ملت (4) خوانده اند، زیرا دولت نقشی اساسی در پیدایش ملت بازی می کند و نه برعکس. این مدلی صدر به ذیلی است و نه مدلی ذیل به صدری. همان گونه که بالاتر گفتیم، وقتی جمعیت ها تا حد زیادی از جایی دیگر به یک سرزمین خالی از سکنه یا کم سکنه آمده باشند این فرایند از همه ساده تر صورت می گیرد. بر این اساس، ایالات متحد، استرالیا و بسیاری از کشورهای آمریکای لاتین بهترین نمونه های این مدل هستند. دولت عناصر فرهنگی یک شکلی مانند زبان، هنرها، عرف و قوانین را به وجود می آورد و منتشر می سازد به نحوی که در گذر زمان، با ریشه گرفتن این عناصر، واحد فرهنگیِ ملت مانندِ مشخصی شکل می گیرد که به نام همان دولت شناخته می شود. شهروندان هم به تدریج اصلی ترین وفاداری اجتماعی خودشان را ارزانی دولت - ملت می سازند و خودشان را آمریکایی، شیلیایی، استرالیایی و مانند آن می خوانند و در نهایت اگر همه چیز خوب پیش رود واحدی پدید می آید که از هر جهت، جز از نظر تاریخچه، با ملت - دولت اصلی شباهت خواهد داشت. همچنین مدل دولت - ملت را در نقاطی می توان به اجرا گذاشت که دولت در برگیرنده ملیت های متعددی باشد، هرچند در این حالت باید ملت های بومی در سرزمین خودشان تحت انقیاد درآیند و این نسبت به در هم آمیختن مهاجران بی ریشه کار به مراتب دشوارتری است. ظاهراً بسیاری از دولت های آفریقایی، که با شکاف های قبیله ای پیچیده ای روبه رو هستند، به عنوان راه نجات خودشان به مدل دولت - ملت چشم دوخته اند و حتی یک دولت چند ملیتی، مانند هند، هم گاه به نظر می رسد که به همین سمت متمایل می شود.
گرچه دولت - ملتِ بلوغ یافته ای چون ایالات متحد از حیث پیامدهای امنیتی پیوند دولت - ملت تفاوت چندانی با یک ملت - دولت ندارد، ولی دولت - ملت های بلوغ نیافته ای چون نیجریه از این حیث بسیار آسیب پذیر و ناامن هستند. اندیشه دولت، که توسط ملت بازنمایانده شده باشد، چندان بسط نیافته و جانیفتاده است و از همین رو در برابر چالش و مداخله از داخل و از بیرون آسیب پذیر است. ممکن است جدایی طلبان، مانند ایبوها در نیجریه، بکوشند تا از دایره آن خارج شوند؛ یا شاید یک گروه داخلی، مانند سفیدپوستان در رودزیا، تلاش کنند روند تشکیل ملت را به نفع خودش مصادره کند؛ یا ممکن است فرهنگ های قوی تر بیرونی به کل این روند شکننده رخنه کنند که نماد آن «استعمار کوکاکولا» در بسیاری دولت های جهان سوم و گلایه عمومی از امپریالیسم فرهنگی غرب است. زمانی که چنین دولت هایی نتوانند مشکل ملیت خودشان را حل کنند به نحوی در برابر تجزیه، مداخله، بی ثباتی و درگیری داخلی آسیب پذیر می مانند که معمولاً دولت هایی که با ملت های خودشان هماهنگ هستند از آن به دورند.
مدل سوم، مدل ملت - دولت تقسیم شده (5) است. در این حالت یک ملت بین دو یا چند دولت تقسیم شده است ولی جمعیت هر دولت عمدتاً از آن ملت تشکیل می شود. برای نمونه، ملت های کره، چین، و تا 1973 ویتنام، بین دو دولت تقسیم شده بودند، حال آن که ملت آلمان بین سه دولت تقسیم شده است، البته در این مورد ممکن است گفته شود که ملت اتریش هم مانند دانمارک و هلند آن اندازه متمایز هست که ملت مستقلی به شمار آید. ملت هایی که بین چند دولت تقسیم شده باشند، ولی در هیچ یک از آن دولت ها گروه غالب را تشکیل ندهند مانند کردها، در این مدل جای نمی گیرند. نمونه دیگر این مدل حالتی است که یک ملت - دولت وجود دارد ولی اقلیتی از اعضای آن در بیرون از مرزهای آن ملت - دولت و به صورت گروه های اقلیت در دولت های همسایه به سر می برند. آلمان در دهه های 1920 و 1930 و امروزه نیز سومالی همین وضع را داشته و دارند. حالت اسرارآمیز ملت - دولت یکپارچه اغلب جذابیت زیادی برای ملت - دولت های تقسیم شده دارد و به سهولت می تواند به یک دغدغه و موضوع امنیتی درجه اول تبدیل شود. ملت - دولت های تقسیم شده رقیب مانند، آلمان شرقی و غربی، و کره شمالی و جنوبی تقریباً به طور خودکار مشروعیت یکدیگر را متزلزل می سازند و ضرورت یکپارچه سازی دوباره آن ها را، در سطح گسترده، عامل ثابتی می دانند که هرگاه فرصت دست دهد از نو مطرح خواهد شد. تلاش برای یکپارچه سازی دوباره آلمان طی دهه 1930، و مبارزه حماسی ویتنام برای مدت نزدیک به سه دهه، نیروی این محرک را نشان می دهد و لاعلاج بودن آنچه را که هنوز در اروپا به عنوان «مشکل آلمان» از آن یاد می شود توضیح می دهد. ملت - دولت های تقسیم شده در تلاش برای تقویت مشروعیت خودشان، از طریق تمایز قائل شدن میان خودشان و دیگر پاره های ملتی که بدان تعلق دارند، غالباً خود را متعهد به روایتی افراطی از روند دولت - ملت می سازند. رقابت دیوانه وار میان دو نظام موجود در کره شمالی و کره جنوبی شاید بهترین نمونه معاصر همین راهبرد باشد که اگر فرصت کافی وجود داشته باشد، احتمال کامیاب شدنش می رود. پس ملت - دولت های تقسیم شده می توانند هم برای خودشان و هم برای دیگران منبع ناامنی شدیدی باشند. وضع و حال آن ها حداکثر تناقض در کاربرد اندیشه امنیت ملی در مورد دولت ها را نشان می دهد زیرا این دقیقاً ملت است که اندیشه دولت را ناامن می سازد.
مدل چهارم را که می توان دولت چند ملیتی (6) خواند دولت هایی را در بر می گیرد که دو یا چند ملت کامل را در داخل مرزهایشان جای داده اند. این مدل دو زیر مجموعه دارد که آن اندازه با هم تفاوت دارند که می شود آن ها را به عنوان دو مدل مستقل در نظر گرفت و می توان آن ها را دولت فدراسیونی (7) و دولت همایونی (8) خواند. دولت فدراسیونی دست کم از لحاظ نظری ملت - دولت را نوع آرمانی دولت نمی شناسد. منظور ما از وصف فدراسیونی صرفاً دولت های دارای ساختار سیاسی فدرالی نیست، بلکه دولت هایی است که دو یا چند ملت را در بر می گیرند بی آن که بخواهند دولت - ملت ساختگی را بر آن ها تحمیل کنند. ملت های مختلف درون کشور اجازه دارند، و حتی تشویق می شوند، که پیگیر هویت خاص خودشان باشند و تلاش می شود ساختار دولت به ترتیبی باشد که هیچ ملیت واحدی نتواند بر کل ساختار دولت استیلا پیدا کند. کانادا و یوگسلاوی نمونه های روشن این مدل هستند و کشورهایی چون چکسلواکی، انگلستان، زلاندنو و هند را هم دست کم تا حدودی می توان به همین چشم دید. آشکار است که اندیشه خطرناکی در قلب دولت پدید می آورد. دولت فدراسیونی ناچار است خود را با توسل به اندیشه های کمتر برانگیزنده ای، چون صرفه جویی های ناشی از مقیاس - این استدلال که ملت های جزء به تنهایی بیش از آن کوچک هستند که بتوانند در شرایط ژئوپلیتیکِ بستر موجودیتشان ملت - دولت های مؤثری تشکیل دهند - توجیه کند. این گونه دولت ها فاقد هر گونه اصل وحدت بخش طبیعی هستند و در نتیجه در برابر تجزیه، جدایی طلبی، و مداخله خارجی بیش از ملت - دولت ها آسیب پذیرند. همان گونه که در مورد یوگسلاوی نشان می دهد، ملیت پیوسته منبعی از ناامنی برای چنین دولت هایی است و، همان گونه که سخنرانی مشهور ژنرال دوگل در سال 1967 در کانادا تحت عنوان «زنده باد کبک آزاد» نشان داد، امنیت ملی می تواند با اقدام سیاسی محض به سهولت به خطر افتد.
دولت های همایونی آن هایی هستند که یکی از ملت های درون کشور ساختارهای دولت را به نفع خودش مصادره کرده است. چیرگی روس های بزرگ در داخل امپراتوری تزاری و اتحاد شوروی یک نمونه از این مدل است و استیلای پنجابی ها در پاکستان نمونه دیگر. دولت های همایونی می توانند در داخل بر امور مختلفی تأکید داشته باشند. ممکن است ملت مسلط درصدد برآید که از روش های مختلف، از کشتار گرفته تا جذب کردن فرهنگ ها و نژادهای دیگر، سایر ملیت ها را سرکوب کند تا از این طریق به چیزی شبیه یک ملت - دولت تبدیل گردد. شاید صرفاً در پی حفظ سلطه خودش باشد و از دستگاه دولت برای تحمیل موقعیت خودش به دیگر ملیت ها استفاده کند بی آن که بکوشد سایر گروه ها را حذف کند، یا ممکن است از رویکرد ظریف تر در انداختن ایدئولوژی غیرملت گرایانه ای تبعیت کند که ظاهراً اختلافات ملی را پشت سر می گذارد ولی در واقع وضع موجود را استمرار می بخشد. دولت های همایونی امکان تبدیل شدن به دیگر انواع دولت را دارند و مانند دولت های فدراسیونی در برابر تهدیدهایی که متوجه شکاف های ملی آن هاست آسیب پذیرند. ممکن است این گونه دولت ها، مانند اتیوپی، در معرض تهدید جدایی طلبی باشند یا، مانند آنچه غالباً درباره اتحاد شوروی گفته می شود، تغییر توازن جمعیت شناختی ملت های داخل کشور تهدیدشان کند یا مانند پاکستان با تهدید تجزیه و جداشدن بخشی از خاک کشور روبه رو باشند. ثبات دولت های همایونی بستگی به توانایی ملت مسلط برای حفظ کنترل خودش بر کشور دارد. اگر تحولات داخلی یا مداخله خارجی ثبات دولت همایونی را تضعیف کند، مانند آنچه امپراتوری اتریش - مجارستان پس از جنگ جهانی اول تجربه کرد، ساختار دولت در معرض خطر فروپاشی کامل قرار می گیرد. بنابراین تهدیدهای سیاسی از عناصر کلیدی مشکل امنیت ملی دولت های همایونی است.
این مدل ها نمایانگر نمونه هایی آرمانی هستند و، مانند هر طبقه بندی دیگری از این دست نمونه های جهان واقع به راحتی در دل آن ها جای نمی گیرند. در مرزهای این مدل ها ابهامات چندی بروز می کند و می توان برخی «نمونه های ویژه» جزئی را یافت. برای نمونه، سوئیس پاره هایی از سه ملت را در دل خود جای داده است که به صورت یک فدراسیون سازمان یافته اند ولی هیچ گروه ملی مشخص یا مسلطی در آن وجود ندارد. فرانسه بیش از همه با مدل ملت - دولت همخوانی دارد ولی ملیت های برتانی می توانند، تا حدودی به حق، مدعی شوند که از دیدگاه اقلیتی خودشان دولت فرانسه ظاهراً بیشتر سرشت همایونی دارد. به همین ترتیب ممکن است کانادایی های فرانسوی زبان ادعا کنند که کانادا بیشتر یک دولت همایونی است تا فدراسیونی، درست همان گونه که گروه های کوچک تر و ضعیف تر یوگسلاوی هم از سلطه صرب ها در این دولت شکایت دارند. برعکس، دولت های همایونی، مانند اتحاد شوروی، ممکن است بکوشند تا خودشان را به دولت هایی فدراسیونی جا بزنند. از این گذشته، ظاهر دولت ها می تواند فریبنده باشد زیرا ممکن است دوره های قدرت و شکوفایی، شکاف های داخلی را از نظر پنهان سازد و ظاهر یک دولت کامیاب را به دولت ببخشد ولی با اُفت پیدا کردن شکوفایی یا اقتدار مرکزی، جدایی طلبی میدان بیابد. خیزش ملت گرایی منطقه ای در انگلستانِ رو به افول همین حالت را نشان می دهد.
به رغم این دشواری ها، مدل های چهار گانه فوق چارچوب مفیدی برای بررسی پیوندهای موجود میان دولت و ملت به دست می دهند. آن ها روشن می سازند که از امنیت ملی در ارتباط با ملت تعابیر مختلفی امکان پذیر است و در نتیجه دولت های مختلف در رابطه با مسئله ملیت انواع بسیار متفاوتی از ناامنی و امنیت را تجربه خواهند کرد. برای برخی از دولت ها پیوندی که با ملت دارند مایه قدرتشان است و برای برخی دیگر پیوندهای موجود میان دولت و ملت می تواند بزرگ ترین و آسیب پذیرترین نقطه ضعفشان باشد. اهمیت ملت به عنوان مؤلفه حیاتی اندیشه دولت را باید هم در خارج و هم در داخل سنجید. اگر اندیشه دولت به استواری در اذهان مردم جایگیر نشده باشد، دولت از محیط امنی برخوردار نخواهد بود. از آن جا که اندیشه خودفرمانی ملی در نظام بین الملل مشروعیت زیادی دارد وجود پیوند استواری میان دولت و ملت همچون مهار کننده ای نیرومند جلوی عملکرد لجام گسیخته هرج و مرج بین المللی را می گیرد و بنابراین یکی از عناصر حیاتی امنیت ملی است. این نکته را هنگامی که به امنیت بین المللی می پردازیم بیشتر خواهیم شکافت. در آن سطح، تلاقی و هم آمیزی میان ملت، به عنوان اندیشه مشروعی که شالوده دولت را پی بندی می کند و حاکمیت به عنوان اندیشه اصلی شالوده ساز جامعه اقتدارگریز کل نظام بین الملل، برای بسط مفهوم امنیت بین الملل اهمیت محوری پیدا می کند.
بینش ما، گرچه مفهوم ملت را درباره اندیشه دولت تا حد زیادی تقویت می کند، نمی تواند این موضوع را به شکل تمام و کمال بازگو کند. ملت گرایی به کارویژه های اصلی دولت یک عامل جمعیت شناختی اساسی و فراگیر می افزاید ولی هنوز جای زیادی برای برداشت های دیگر درباره هدف دولت باقی می گذارد. دولت می تواند به شیوه های مختلفی به مسئولیتی که در برابر ملت دارد عمل کند و حتی برای هدف های ایدئولوژیک والاتری هم، که قرار است از حد ملت گرایی فراتر روند، مجال هست. اما این برداشت های دیگر، از این جهت که ریشه های کم عمق تری دارند و بنابراین در برابر خطر گسیختگی آسیب پذیرترند، با ملت گرایی تفاوت دارند. ملتی که به خوبی جا افتاده باشد، با انتقال فرهنگ به جوانان، به طور خودکار خود را بازتولید می کند و همین که جایگیر شد جز از طریق نابود ساختنش کنار زدن آن فوق العاده دشوار است. از این جهت ملتی که به خوبی پایه گذاری شده باشد باثبات تر و ایمن تر از دولت است. آنچه اندیشه های «والاتر» دولت خوانده می شود، مانند اصول سازمان سیاسی آن، به نسبت شکننده تر و از همین رو، به عنوان موضوع امنیت، حساس تر است. برای نمونه، فاشیسم به عنوان اندیشه دولت طی دوره نسبتاً کوتاه و ملایمی از اشغالگری بیگانگان تا حد زیادی از آلمان، ژاپن و ایتالیا زدوده شد ولی به ندرت اقدامات مشابهی توانسته است به مفهوم ملت در این کشورها لطمه ای بزند.
در این سطح بالاتر، اندیشه دولت می تواند شکل های بسیاری پیدا کند و هدف هایی که در این جا تعقیب می کنیم ایجاب نمی کند که آن ها را به طور کامل بشکافیم. تنها اشاره ای به انواع و دامنه این شکل ها کافی است تا برداشتی از نتایج امنیتی آن ها پیدا کنیم. شاید آشکارترین نوع اندیشه عالی تر دولت، ایدئولوژی های سازمان بخش باشند. این ایدئولوژی ها می توانند به صورت همذات پنداری با اصلی نسبتاً کلی، مانند اسلام یا مردم سالاری، یا آموزه ای مشخص تر مانند جمهوری خواهی باشند. انواع مختلف ایدئولوژی سیاسی، اقتصادی، مذهبی و اجتماعی می توانند نقش اندیشه دولت را ایفا کنند. این ایدئولوژی ها با ساختارهای نهادین دولت در ارتباطی تنگاتنگ خواهند بود. در برخی موارد یک ایدئولوژی سازمان بخش چنان ریشه های عمیقی در دولت پیدا می کند که دگرگونی آن می تواند موجب دگرسانی دولت یا شاید نابودی آن گردد. برای نمونه، مردم سالاری و سرمایه داری در بنای ایالات متحد جایگاهی چنان اساسی دارند که به دشواری می توان دولت آمریکا را بدون آن ها تصور کرد. در دیگر موارد ایدئولوژی های سازمان بخش تنها ریشه های کم عمقی دارند و اغلب تغییرات بزرگی در سمت گیری رسمی دولت صورت می گیرد. بسیاری از دولت های جهان سوم این گرایش را به نمایش می گذارند زیرا با تغییر رهبری در این کشورها ایدئولوژی های سازمان بخش آن ها هم تغییر می یابند و هرگز فرصت کافی برای ریشه دواندن در میان مردم پیدا نمی کنند. از آن جا که این ایدئولوژی ها به مبانی مناسبات میان دولت و جامعه می پردازند، هم شرایط هماهنگی و هم ستیز در سیاست داخلی را معیّن می کنند. اگر خود اندیشه ها ضعیف باشند، یا اگر جامعه چندان اعتقادی به آن ها نداشته باشد، یا اگر اعتقاد محکمی هم به آن ها وجود داشته باشد ولی اندیشه های متعارض در داخل جامعه به رقابت با هم برخیزند، در این صورت دولت بر شالوده های شکننده ای قرار خواهد داشت.
ممکن است ایدئولوژی های سازمان دهنده مختلف نماینده هدف های نهایی مختلفی باشند مانند، دولت اسلامی، که پس از سقوط شاه در ایران روی کار آمد، در مقایسه با ارزش های پادشاهی و ماده باورانه ای که پیش از آن رواج داشت؛ ولی از این گذشته، ممکن است نماینده اعتقادات مختلفی درباره شیوه دستیابی به اهداف باشند مانند رویکرد مردم سالاری لیبرال در مقایسه با رویکرد کمونیستی برای دستیابی به شکوفایی و رفاه مادی. همچنین ممکن است هم به صورت ایجابی و هم به صورت سلبی جلوه گر شوند. برای نمونه، ایالات متحد به عنوان ارزش های مثبت پیگیر مردم سالاری و سرمایه داری است ولی، در عین حال، برای ضدیت با کمونیسم هم به عنوان یک اصل سازمان دهنده منفی تقریباً وزنی به همان اندازه قائل است. از آن جا که ایدئولوژی های سازمان بخش پیوند بسیار نزدیکی با نهادهای دولت دارند، هنگام بحث از مؤلفه نهادی دولت به وجه امنیتی آن ها بیشتر می پردازیم.
مفاهیم دیگری هم می توانند نقش اندیشه دولت را بازی کنند یا در آن سهم داشته باشند. احساس هدفمندی ملی می تواند از اندیشه هایی درباره محافظت از نژادی خاص ناشی شود، مانند آنچه در آفریقای جنوبی مشاهده می شود، یا از اندیشه هایی که با یک تمدن بزرگ تر ارتباط دارند، مانند تصورات روس ها پیش از 1917، که امپراتوری تزاری را سومین نمونه امپراتوری رم می انگاشتند. حتی ترس یا نفرت ساده از گروهی بیرونی هم می تواند بخشی اساسی از اندیشه دولت را تأمین کند. می توان انتظار یافتنِ چنین چیزی را در دولتی داشت که موقعیتی بسیار بی حفاظ داشته باشد مانند، امپراتوری اتریش در اوج دوران توسعه طلبی امپراتوری عثمانی. قدرت [...] را نیز می توان یکی از هدف های دولت قلمداد کرد. در دیدگاه واقع گرایی ناب، دولت ها نه تنها برای حفاظت از دیگر ارزش ها یا پیگیری آن ها، بلکه همچنین به عنوان ابزاری برای پیشبرد خودشان در دنیای داروینیسم اجتماعیِ نظام بین الملل جویای قدرت هستند. بنابراین قدرت هم هدف و هم وسیله بقاست و هر دولت برای اثبات برتری خودش در چارچوب رقابتی عمومی و بی امان مبارزه می کند. هر دولت اندیشه خاص خودش را خواهد داشت که در واقع مجموعه ای از عناصر متعدد خواهد بود. برای نمونه، در ژاپن ملت و ارزش های ملازم با فرهنگ ملی بخش بزرگی از اندیشه دولت را تشکیل می دهد ولی اندیشه های مردم سالاری و سرمایه داری هم وزن قابل ملاحظه ای دارند. در اتحاد شوروی، شاید ملت گرایی اهمیت کمتری داشته باشد و والاترین جایگاه از آنِ مبانی ایدئولوژیک دولت شوروی باشد.
مشکل این جاست که چگونه مفهومی چون امنیت را در مورد امری بی دوام و گذرا چون یک اندیشه یا مجموعه ای از اندیشه ها به کار بندیم. هر جا اندیشه دولت به استواری جا افتاده باشد، مانند اندیشه یک ملت باستانی، مشکل امنیت به سبب دشواری های ذاتیِ ایجاد تغییر تخفیف می یابد. ولی در مورد اندیشه های عالی تر حتی تعیین معیارهایی برای امنیت هم آسان نیست، چه رسد به تنظیم سیاست هایی برای آن. بیشتر ایدئولوژی های سازمان بخش، خودشان مفاهیمی اساساً مورد اختلاف هستند و از همین رو نمی توان آن ها را به دقت تعریف کرد و احتمالاً طبیعتشان به گونه ای است که پیوسته در حال فرگشت هستند. با توجه به این بی شکل بودن، چگونه می توان تعیین کرد که اندیشه دولت مورد حمله قرار گرفته یا به خطر افتاده است؟ نمونه جا افتاده این امر، معمای قدیمی مردم سالاری و آزادی بیان است. اگر آزادی بیان شرط لازم مردم سالاری و در عین حال مجوّزی برای تبلیغات ضد مردم سالاری است پس چگونه باید برای مردم سالاری سیاسی امنیتی درانداخت؟ اندیشه هایی که با هم مفهومی چون مردم سالاری را می سازند در گذر زمان تغییر می کنند و این حقیقتی است که تاریخ انگلستان در دو سده گذشته گواه آن است. حتی اندیشه های فرهنگی قوام بخش ملت نیز، همان گونه که پدیده «شکاف نسل ها» نشان می دهد، ثابت نمی ماند. در این پدیده نسل های قدیمی تر با نسل های جوان تر بر سر مجموعه گسترده ای از هنجارها و تفسیرهای فرهنگی تعارض پیدا می کنند. ابهام آلودگی و انعطاف پذیری طبیعی این اندیشه ها بدان معنی است که امنیت را نمی توان در مورد آن ها به کار بست مگر آن که معیارهایی برای تمایز قائل شدن بین منابع و شکل های قابل قبول و غیر قابل قبول تغییر وجود داشته باشد و این چیزی است که، از جمله با توجه به ضعف شناخت ما از بسیاری روابط علت و معلولی مطرح، نمی توان امید معقولی به حصول کامل آن داشت. اندیشه ها، به سبب نفس ماهیتشان، در برابر تعامل با دیگر اندیشه ها آسیب پذیرند، و همین امر کاربرد مفهومی چون امنیت را در مورد آن ها فوق العاده دشوار می سازد.
تا اندازه ای که به خاطر همین سیال بودن اندیشه ها می توان آن ها را به طور بالقوه از بسیاری جهات در معرض تهدید دید. ایدئولوژی های سازمان بخش می توانند با تماس با دیگر اندیشه ها خلل بپذیرند، مخدوش شوند، فاسد گردند و در نهایت برانداخته شوند. ممکن است از طریق نهادهای پشتیبانشان مورد حمله قرار گیرند و می توان به زور آن ها را سرکوب کرد. حتی فرهنگ های ملی نیز به همین ترتیب آسیب پذیرند و گواه آن در مقیاس کوچک، حساسیت فرانسویان نسبت به رخنه واژه ها و معانی انگلیسی به زبان ملی شان است. به دلیل همین طیف گسترده آسیب پذیری ها، تلاش برای کاربست مفهوم امنیت در مورد اندیشه دولت می تواند منجر به این شود که برای دستیبابی به سطوح قابل قبول امنیت معیارهای بیش از حد فراگیری قائل شویم؛ این واقعیتی است که می تواند رگه خطرناکی از مطلق اندیشی را در سیاست امنیت ملی تزریق کند. ایمن ساختن اندیشه دولت ممکن است از نظر منطقی مستلزم انزوا طلبی دو آتشه با هدف دور نگه داشتن نفوذهای فاسد کننده باشد یا سیاست توسعه طلبی امپریالیستی با هدف حذف یا سرکوب تهدیدها در نطفه را ایجاب کند. بر این اساس، یکی از تعبیرهایی که درباره توسعه طلبی آلمان و ژاپن تا جنگ جهانی دوم ارائه شده این است که هیچ یک از این دو ملت نمی توانست بدون سلطه یافتن بر کشورهای پیرامون خود احساس امنیت کند. اندیشه ویلسون درباره ایمن ساختن جهان برای مردم سالاری از طریق حذف دیگر شکل های حکومت و نیز اندیشه رایج نزد بسیاری از حکومت های انقلابی نوپا دایر بر این که تنها راه ایمن ساختن انقلاب خودشان دامن زدن به انقلاب های مشابه در آن سوی مرزهای کشورشان است همین رنگ و بو را دارد.
[...] از جمله موضوعات درخور بررسی این است که چه کسانی به اندیشه دولت باور دارند. یکی از گرایش های نهفته مهم در بحث فوق این بوده است که وجود نوعی اندیشه نیرومند را مؤلفه ضروری دولتی ماندگار دانسته اند و نتیجه آشکار چنین برداشتی نیز این بوده که اندیشه دولت باید نه تنها فی نفسه منسجم باشد، بلکه باید اعتقاد گسترده ای نیز به آن وجود داشته باشد. اگر چنین اعتقاد گسترده ای موجود نباشد نمی توان آن را جزء اندیشه دولت دانست، بلکه تنها یکی از اندیشه های مطرح در دولت است مانند تفاوت میان ملت - دولت و یک دولت چند ملیتیِ فدراسیونی. از این دیدگاه، ریشه گرفتن اندیشه هایی چون ملت گرایی و مردم سالاری از گروه ها یا طبقات خاص و در خدمت آن گروه ها و طبقات بودنشان، زمانی که از حمایت عمومی برخوردار باشند، اهمیتی ندارد. در واقع، یکی از مزیّت های اندیشه مبهمی چون مردم سالاری این است که کشدار و انعطاف پذیر بودن آن اجازه می دهد تا اتفاق نظر اجتماعی گسترده ای در موردش به وجود آید. اندیشه های محدودتر تقریباً، بنا به تعریف، به زحمت می توانند پایگاهی مردمی پیدا کنند و نقش بیشتری برای نهادها در زمینه پی بندی ساختار دولت به جا گذارند. اگر اندیشه دولت اندیشه ای قوی باشد و اعتقاد گسترده ای هم به آن وجود داشته باشد، در این صورت دولت می تواند دوره هایی از ضعف نهادی را پشت سر گذارد، همان طور که فرانسه، بی آن که تمامیتش به طور جدی به خطر افتد، چنین دوره هایی را از سر گذرانده است. اما اگر اعتقاد چندانی به اندیشه دولت وجود نداشته باشد، یا شدیداً مورد معارضه قرار گیرد، در این صورت اگر قدرت نهادی آن برای مدت کوتاهی به ضعف گراید، احتمال بسیاری وجود دارد که کل ساختار آن در جریان یک انقلاب، جنگ داخلی یا فروپاشیِ واحد فیزیکی دولت، متلاشی شود.
پینوشتها:
1. Barry Buzan
2. national security
3. nation - state
4. state - nation
5. part - nation - state
6. multinational - state
7. federative state
8. imperial state
9. multinational-state
10. federative state
11. imperial state
یادداشت
[1]. k.Dyson,The state Tradition in western Europe (Martin Robertson, oxford, 1980), p.3.
از: people, states and Fear: The National security problem in Internationale Relations (Harvester-wheatsheaf,Brighton,1983), pp.44-53.
دیدگاه هایی درباره سیاست جهان / گروهی از نویسندگان؛ با ویرایش ریچارد لیتل و مایکل اسمیت، 1389، علیرضا طیّب، تهران، 1389.
/ج