نویسنده: رسول جعفریان
اگر نگوییم مهم ترین، یکی از مهم ترین خطراتی که تاریخ نگاری اسلامی را تهدید می کند داستانی شدن نقل های تاریخی است. این امر، یکی از مصادیق تحریف تاریخ است و اهمیت آن هم درست از همین جاست. این که تاریخ داستانی و طبعاً جذاب شود، شاید برای عالم هنر جالب باشد، اما برای تاریخ بسیار زیان بار است، چرا که زیان آن به دلیل تأثیر عمیقی که بر جان مردم می گذارد، قابل جبران نیست.
دامنه ی داستانی شدن تاریخ بسیار گسترده است و نباید تصور کرد که این شیوه که روایی کردن یک گزارش تاریخی است، در محدوده ی کمی رخ می دهد. دلیل آن، ذهن خیال پرداز عربی است که از قدیم الایام در شعر و نثر ظاهر شده و تاریخ را هم وسیله ای برای داستان های شبانه و مجالس تفریح قرار داده است. کلمه ی اسمار یا حدیث اللیل (قصه ی شب) در عربی دقیقاً به معنای داستان های گذشته است که عمدتاً ریشه ی تاریخی دارد. وقتی نام کتابی مانند روضه الاخبار و بهجه الاسمار از عمادالدین ادریس اسماعیلی (م 872؟) را ملاحظه می کنیم، در می یابیم که علم الاخبار چه اندازه با علم الاسمار نزدیک است. کلمه ی اسمار و خرافات غالباً در کنار هم قرار می گیرند و این نشان از آن دارد که داستان های گذشته حتی در ذهن پیشینیان نیز نوعی روایت تاریخی خرافه گرایانه و خیال بافانه بوده است.
درباره ی ویژگی های منصور عباسی گفته شده است که سخت به اسمار یعنی همین داستان سرایی ها و اخبار و ایام العرب علاقه مند بود و دانایان به آن را به خود نزدیک می کرد و به ایشان جایزه می داد و به این ترتیب چیزی از اسمار و اخبار نبود جز آن که آن ها را فراگرفت (البلدان ابن فقیه همدانی: 5).
سبره (یا سمیره) بن جعد نیز به دلیل آشنایی با اسمار و قصص، مورد توجه حجاج قرار گرفت و حجاج وی را به عنوان قصه گوی خود انتخاب کرد. حقوقی ثابت برایش تعیین کرد و هرچه از وی درباره ی علوم و اخبار و احادیث و اسمار می پرسید، چیزی نزد وی می یافت (فتوح ابن اعثم: 35/7). این را هم بدانیم مناسب است که مسکویه، نویسنده ی تجارب الامم، کتابی در قصص با نام انس الفرید نوشت که روش جدیدی در نگارش داستان بود (مقدمه ی تجارب: 23/1). این که یک مورخ داستان نویس هم بشود، می تواند قرابت تاریخ و داستان را به ما نشان دهد. این موارد و شواهد فراوان دیگر نشان می دهد که وقتی تاریخ با اسمار درآمیزد، تصویری خوش نگار اما وارونه از تاریخ نشان می دهد.
تمایل به این روش در سنت عربی که قَصاصین فراوان بودند، بسیار گسترده بود. افراد قاص یا قصه گو از هر سوژه ای برای تبدیل آن به ماده ای برای عرضه به عوام الناس استفاده می کردند. درباره ی قصه خوانان گفته می شود که یک وجب مطلب را گاه تا یک ذراع بزرگ می کردند و برای مردم می گفتند. هرچه هست، داستان شیرین تر از تاریخ است و زمانی که تاریخ به صورت داستانی درآید، شیرینی آن دو چندان می شود، زیرا افزون بر جنبه ی روایی آن، جنبه ی تاریخی، یعنی حقیقت نمایی هم دارد و این خود یک امتیاز برای یک قصه به شمار می آید که مخاطب، آن را واقعی تصور کند.
ابن ندیم از فعالیت جهش یاری نویسنده ی کتاب الوزراء و الکتاب یاد می کند که هزار داستان از داستان های عرب و عجم و رومی و... فراهم کرد. وی همه ی قصه گویان یا مسامرین را گرد آورد و بهترین های آن ها را گرفت و کتابی مشتمل بر این داستان ها فراهم آورد که برای 480 شب بود و هر شب، شامل قصه ای در حدود پنجاه برگ می شد. ابن ندیم می گوید بخشی از آن را به خط ابوالطیب دیده است.
باید تأکید کرد که چنین روشی از دیرباز وجود داشته و به تاریخ نویسی در دنیای اسلام اختصاص ندارد؛ چنان که مربوط به دوران صدر اسلام نیست، بلکه در ادوار بعدی هم این روش وجود داشته است. علت فراگیری آن در ادوار مختلف، همان طور که گذشت، تمایل عمومی مردم به این قبیل تاریخ نویسی است که آن را جذاب می کند. به علاوه، کسانی که قصد القای افکار و اندیشه ها و ارزش های خاصی را دارند، در قالب داستانی کردن تاریخ، بهتر می توانند مطالب خود را بیان کنند. در واقع، وقتی تاریخ داستانی می شود، شرایط برای افزودن تعابیر و اندیشه هایی که مخلوق داستان نویس است، فراهم می شود.
این رویه تا دوره های بعد هم از صفویه تا روزگار ما ادامه یافته است. برخی از کتاب هایی که تحت عنوان «عالم آرای» برای شاه اسماعیل و شاه طهماسب نوشته شده، کاملاً رنگ داستانی - تاریخ دارند. درباره ی تاریخ دوره ی پهلوی هم آثاری داستانی از برخی از زنان و رجال پهلوی و رویدادهای آن عصر توسط کسانی مانند محمود طلوعی و معتضد و افراسیابی و دیگران نوشته شده که ادامه ی همان ادبیات است. البته در این زمینه، هیچ کس به پای ذبیح الله منصوری نمی رسد، گرچه نوشته های بسیار بسیار از تاریخ دور بلکه هیچ قرابت و نسبتی با آن ندارد. بدین ترتیب شاهدیم که زوایای این بحث تا چه اندازه است.
نباید تصور کرد که آن چه از اخبار سند ندارد، حتماً قصه ای و داستانی است؛ از قضا، آن ها که تاریخ را به عنوان داستان نقل می کنند، بسا سندی هم برای آن نقل می کنند، هر چند ممکن است برای رد گم کردن، نامی شگفت که در جایی مانند آن نیامده، نقل کنند. نام افرادی مسن، کسانی که بیش از صد سال زندگی کرده اند یا حتی کتاب هایی با اسامی متفاوت ذکر می شود. مثلاً به این سخن ذهبی نگاه کنید: «و وقفت علی نسخه یرویها عبیدالله بن محمد بن عبدالعزیز السمرقندی، قال: حدثنی الإمام صفوه الأولیاء جلال الدین موسی بن مجلی بن بندار الدنیسری، أخبرنا الشیخ الکبیر العدیم النظیر رتن بن نصر کربال الهندی، عن النبی صلی الله علیه و آله و سلم قال...» [الاصابه: 436/2]. نام رتن بن نصر کربال هندی می تواند از ساخته های سندی قصه خوانان باشد. توضیحات ذهبی درباره ی این سند در همان جا خواندنی است. در میان اسناد این قبیله، مجعولات خرافی که شامل اسرائیلیات یعنی اخبار انبیاء و یهود هم می شود، گاه از نام عبدالله بن سلام و کعب الاحبار هم استفاده می شود. یعنی نام این ها در ابتدای داستان می آید تا مردم آن ها را قبول کنند.
اما این که پروسه ی داستانی و روایی شدن یک نقل تاریخی چگونه و دارای چه ویژگی هایی است، مسأله ای است که باید در آن تأمل کافی صورت گیرد. برخی از محققان روی نخستین داستان های تاریخی که در روایات سیف بن عمر شکل گرفت، تأکید کرده اند. حقیقت آن است که روایات سیف، نوعی نقل تاریخ صدر اسلام به صورت داستانی است، اما این کار چندان ماهرانه انجام شده است که کسی مانند طبری هم متوجه قصه ای بودن آن نشده یا اگر شده، به روی خود نیاورده است. تصور این که نام صحابه ای در نقل های تاریخی آمده که در هیچ نقل مستقلی از آن ها یاد نشده، به گفته ی علامه عسکری دست کم 150 نفر، یکی از مهم ترین علائم نقل های داستانی اوست. هم چنین نام برخی از نبردها یا شهرها یا رودها و... یا کارهای شگفت و خارق العاده که به برخی از افراد از جمله خالد بن ولید نسبت داده می شود از علائم و نشانه های روایات تاریخی - داستانی سیف بن عمر است. شاید وی یکی از بنیان گذاران روش داستانی - تاریخی در سنت تاریخ نگاری اسلامی باشد.
نشانه ی دیگر در این قبیل حکایات وارد کردن برخی از موجودات عجایب الخلقه است که حتی قدما نیز با دیدن آن ها، تلقی خرافه از این قبیل نقل ها داشتند. مثل این که از پادشاهی در تاریخ یاد می شود که دارای سه چشم بوده است (تاریخ مختصر الدول: 12). نویسنده این نقل را با تعبیر «جاء فی الخرافات» مستند می کند!
یاقوت داستانی شگفت از قول خطیب درباره ی منصور و شهر بغداد نقل می کند و آن این که گنبد سبزی بالای ایوان قصرش ساخت که هشتاد ذراع بود. بر فراز آن بتی (مجسمه ای) به صورت یک سوار که در دستش نیزه است گذاشت و آن چنان بود که وقتی سلطان نگاه می کرد که این سوار به سویی می نگرد و نیزه را برافراشته، درمی یافت که برخی از خوارج از آن ناحیه قصد شورش دارند و چیزی نمی گذشت که معلوم می شد چنین بوده است. یاقوت می افزاید: این مطلب را خطیب گفته اما چنین چیزی محال و کذب فاحش است، از قبیل آن چه به ساحران مصر نسبت می دادند در حالی که ملت اسلامیه اجل و برتر از آنند که چنین خرافاتی را بپذیرند (معجم البلدان: 460/1). نمونه ی دیگری از این خرافات را ذیل نام شهر طمام آورده است (همان: 41/4).
این اشارات برای آن است که گفته شود توجه به این امر در میان مورخان برجسته ی دنیای اسلام مطرح بوده است؛ هر چند این بدان معنا نیست که در دوایر مختلف از فرهنگ عامیانه گرفته تا بالاتر از آن، داستانی کردن تاریخ رواجی نداشته است.
مهم آن است که ما درباره ی متن های داستانی یا شبه داستانی و این که چه زمانی وارد سنت تاریخ نگاری اسلامی شده پژوهش جدی داشته باشیم. آیا در میان بخش های مختلف تاریخ طبری روایات داستانی وجود دارد؟ اشاره کردیم که روایات سیف بن عمر چنین است. در تاریخ یعقوبی یا مروج الذهب چطور؟ به نظر می رسد در این دو اثر، رنگ داستانی کم تر دیده می شود هر چند احتمال فراوان وجود دارد که برخی از اخبار که تا همان زمان به صورت داستانی - تاریخی وجود داشته، در لایه های آن کتاب ها نفوذ کرده باشد.
اگر با دقت بنگریم، روایات تاریخی موجود در فتوح ابن اعثم در مقایسه با اخبار الطوال دینوری، داستانی تر به نظر می رسد. همین روال درباره ی وقعه ی صفین نیز دیده می شود.
یکی از علائم قصه ای شدن، نقل جزئیات با تفصیل بیش تر است، در حالی که در مصادر مشابه، نه آن روایت آمده و نه آن تفصیل. با توجه به این که نوع این جزئیات نمی تواند در یک کتاب تاریخی، زیاد تکرار شده باشد، آدمی حدس می زند که نوعی نگره ی تخیل گرایانه بر آن کتاب حاکم است. مقصود از جزئیات، به ویژه مسائلی است که داستان را جذاب تر می کند، جزئیاتی که گاه اتفاق آن ها در پس و پیش و اندرون یک حادثه، قدری بعید می نماید.
تبدیل تاریخ به شعر یا پیدایش متون منظوم تاریخی از دیگر مسائلی است که به داستانی کردن تاریخ شدت بخشیده است. دلیل آن واضح است؛ شعر لوازم و تبعات خاص خود را در بیان مطلب دارد. این تبعات چنان است که تلاش می کند داستان را جذاب سازد و جنبه ی درام یا وصف آن را بیش تر کند.
این داستان یعنی داستانی شدن تاریخ در سنت تاریخ نگاری اسلامی، بحثی پردامنه است که باید بیش تر به آن پرداخت و جایی که مفصل تر بشود درباره اش بحث کرد. آن چه نوشتیم تنها یک مدخل بود.
منبع: نشریه کتاب ماه تاریخ و جغرافیا شماره 170
دامنه ی داستانی شدن تاریخ بسیار گسترده است و نباید تصور کرد که این شیوه که روایی کردن یک گزارش تاریخی است، در محدوده ی کمی رخ می دهد. دلیل آن، ذهن خیال پرداز عربی است که از قدیم الایام در شعر و نثر ظاهر شده و تاریخ را هم وسیله ای برای داستان های شبانه و مجالس تفریح قرار داده است. کلمه ی اسمار یا حدیث اللیل (قصه ی شب) در عربی دقیقاً به معنای داستان های گذشته است که عمدتاً ریشه ی تاریخی دارد. وقتی نام کتابی مانند روضه الاخبار و بهجه الاسمار از عمادالدین ادریس اسماعیلی (م 872؟) را ملاحظه می کنیم، در می یابیم که علم الاخبار چه اندازه با علم الاسمار نزدیک است. کلمه ی اسمار و خرافات غالباً در کنار هم قرار می گیرند و این نشان از آن دارد که داستان های گذشته حتی در ذهن پیشینیان نیز نوعی روایت تاریخی خرافه گرایانه و خیال بافانه بوده است.
درباره ی ویژگی های منصور عباسی گفته شده است که سخت به اسمار یعنی همین داستان سرایی ها و اخبار و ایام العرب علاقه مند بود و دانایان به آن را به خود نزدیک می کرد و به ایشان جایزه می داد و به این ترتیب چیزی از اسمار و اخبار نبود جز آن که آن ها را فراگرفت (البلدان ابن فقیه همدانی: 5).
سبره (یا سمیره) بن جعد نیز به دلیل آشنایی با اسمار و قصص، مورد توجه حجاج قرار گرفت و حجاج وی را به عنوان قصه گوی خود انتخاب کرد. حقوقی ثابت برایش تعیین کرد و هرچه از وی درباره ی علوم و اخبار و احادیث و اسمار می پرسید، چیزی نزد وی می یافت (فتوح ابن اعثم: 35/7). این را هم بدانیم مناسب است که مسکویه، نویسنده ی تجارب الامم، کتابی در قصص با نام انس الفرید نوشت که روش جدیدی در نگارش داستان بود (مقدمه ی تجارب: 23/1). این که یک مورخ داستان نویس هم بشود، می تواند قرابت تاریخ و داستان را به ما نشان دهد. این موارد و شواهد فراوان دیگر نشان می دهد که وقتی تاریخ با اسمار درآمیزد، تصویری خوش نگار اما وارونه از تاریخ نشان می دهد.
تمایل به این روش در سنت عربی که قَصاصین فراوان بودند، بسیار گسترده بود. افراد قاص یا قصه گو از هر سوژه ای برای تبدیل آن به ماده ای برای عرضه به عوام الناس استفاده می کردند. درباره ی قصه خوانان گفته می شود که یک وجب مطلب را گاه تا یک ذراع بزرگ می کردند و برای مردم می گفتند. هرچه هست، داستان شیرین تر از تاریخ است و زمانی که تاریخ به صورت داستانی درآید، شیرینی آن دو چندان می شود، زیرا افزون بر جنبه ی روایی آن، جنبه ی تاریخی، یعنی حقیقت نمایی هم دارد و این خود یک امتیاز برای یک قصه به شمار می آید که مخاطب، آن را واقعی تصور کند.
ابن ندیم از فعالیت جهش یاری نویسنده ی کتاب الوزراء و الکتاب یاد می کند که هزار داستان از داستان های عرب و عجم و رومی و... فراهم کرد. وی همه ی قصه گویان یا مسامرین را گرد آورد و بهترین های آن ها را گرفت و کتابی مشتمل بر این داستان ها فراهم آورد که برای 480 شب بود و هر شب، شامل قصه ای در حدود پنجاه برگ می شد. ابن ندیم می گوید بخشی از آن را به خط ابوالطیب دیده است.
باید تأکید کرد که چنین روشی از دیرباز وجود داشته و به تاریخ نویسی در دنیای اسلام اختصاص ندارد؛ چنان که مربوط به دوران صدر اسلام نیست، بلکه در ادوار بعدی هم این روش وجود داشته است. علت فراگیری آن در ادوار مختلف، همان طور که گذشت، تمایل عمومی مردم به این قبیل تاریخ نویسی است که آن را جذاب می کند. به علاوه، کسانی که قصد القای افکار و اندیشه ها و ارزش های خاصی را دارند، در قالب داستانی کردن تاریخ، بهتر می توانند مطالب خود را بیان کنند. در واقع، وقتی تاریخ داستانی می شود، شرایط برای افزودن تعابیر و اندیشه هایی که مخلوق داستان نویس است، فراهم می شود.
این رویه تا دوره های بعد هم از صفویه تا روزگار ما ادامه یافته است. برخی از کتاب هایی که تحت عنوان «عالم آرای» برای شاه اسماعیل و شاه طهماسب نوشته شده، کاملاً رنگ داستانی - تاریخ دارند. درباره ی تاریخ دوره ی پهلوی هم آثاری داستانی از برخی از زنان و رجال پهلوی و رویدادهای آن عصر توسط کسانی مانند محمود طلوعی و معتضد و افراسیابی و دیگران نوشته شده که ادامه ی همان ادبیات است. البته در این زمینه، هیچ کس به پای ذبیح الله منصوری نمی رسد، گرچه نوشته های بسیار بسیار از تاریخ دور بلکه هیچ قرابت و نسبتی با آن ندارد. بدین ترتیب شاهدیم که زوایای این بحث تا چه اندازه است.
نباید تصور کرد که آن چه از اخبار سند ندارد، حتماً قصه ای و داستانی است؛ از قضا، آن ها که تاریخ را به عنوان داستان نقل می کنند، بسا سندی هم برای آن نقل می کنند، هر چند ممکن است برای رد گم کردن، نامی شگفت که در جایی مانند آن نیامده، نقل کنند. نام افرادی مسن، کسانی که بیش از صد سال زندگی کرده اند یا حتی کتاب هایی با اسامی متفاوت ذکر می شود. مثلاً به این سخن ذهبی نگاه کنید: «و وقفت علی نسخه یرویها عبیدالله بن محمد بن عبدالعزیز السمرقندی، قال: حدثنی الإمام صفوه الأولیاء جلال الدین موسی بن مجلی بن بندار الدنیسری، أخبرنا الشیخ الکبیر العدیم النظیر رتن بن نصر کربال الهندی، عن النبی صلی الله علیه و آله و سلم قال...» [الاصابه: 436/2]. نام رتن بن نصر کربال هندی می تواند از ساخته های سندی قصه خوانان باشد. توضیحات ذهبی درباره ی این سند در همان جا خواندنی است. در میان اسناد این قبیله، مجعولات خرافی که شامل اسرائیلیات یعنی اخبار انبیاء و یهود هم می شود، گاه از نام عبدالله بن سلام و کعب الاحبار هم استفاده می شود. یعنی نام این ها در ابتدای داستان می آید تا مردم آن ها را قبول کنند.
اما این که پروسه ی داستانی و روایی شدن یک نقل تاریخی چگونه و دارای چه ویژگی هایی است، مسأله ای است که باید در آن تأمل کافی صورت گیرد. برخی از محققان روی نخستین داستان های تاریخی که در روایات سیف بن عمر شکل گرفت، تأکید کرده اند. حقیقت آن است که روایات سیف، نوعی نقل تاریخ صدر اسلام به صورت داستانی است، اما این کار چندان ماهرانه انجام شده است که کسی مانند طبری هم متوجه قصه ای بودن آن نشده یا اگر شده، به روی خود نیاورده است. تصور این که نام صحابه ای در نقل های تاریخی آمده که در هیچ نقل مستقلی از آن ها یاد نشده، به گفته ی علامه عسکری دست کم 150 نفر، یکی از مهم ترین علائم نقل های داستانی اوست. هم چنین نام برخی از نبردها یا شهرها یا رودها و... یا کارهای شگفت و خارق العاده که به برخی از افراد از جمله خالد بن ولید نسبت داده می شود از علائم و نشانه های روایات تاریخی - داستانی سیف بن عمر است. شاید وی یکی از بنیان گذاران روش داستانی - تاریخی در سنت تاریخ نگاری اسلامی باشد.
نشانه ی دیگر در این قبیل حکایات وارد کردن برخی از موجودات عجایب الخلقه است که حتی قدما نیز با دیدن آن ها، تلقی خرافه از این قبیل نقل ها داشتند. مثل این که از پادشاهی در تاریخ یاد می شود که دارای سه چشم بوده است (تاریخ مختصر الدول: 12). نویسنده این نقل را با تعبیر «جاء فی الخرافات» مستند می کند!
یاقوت داستانی شگفت از قول خطیب درباره ی منصور و شهر بغداد نقل می کند و آن این که گنبد سبزی بالای ایوان قصرش ساخت که هشتاد ذراع بود. بر فراز آن بتی (مجسمه ای) به صورت یک سوار که در دستش نیزه است گذاشت و آن چنان بود که وقتی سلطان نگاه می کرد که این سوار به سویی می نگرد و نیزه را برافراشته، درمی یافت که برخی از خوارج از آن ناحیه قصد شورش دارند و چیزی نمی گذشت که معلوم می شد چنین بوده است. یاقوت می افزاید: این مطلب را خطیب گفته اما چنین چیزی محال و کذب فاحش است، از قبیل آن چه به ساحران مصر نسبت می دادند در حالی که ملت اسلامیه اجل و برتر از آنند که چنین خرافاتی را بپذیرند (معجم البلدان: 460/1). نمونه ی دیگری از این خرافات را ذیل نام شهر طمام آورده است (همان: 41/4).
این اشارات برای آن است که گفته شود توجه به این امر در میان مورخان برجسته ی دنیای اسلام مطرح بوده است؛ هر چند این بدان معنا نیست که در دوایر مختلف از فرهنگ عامیانه گرفته تا بالاتر از آن، داستانی کردن تاریخ رواجی نداشته است.
مهم آن است که ما درباره ی متن های داستانی یا شبه داستانی و این که چه زمانی وارد سنت تاریخ نگاری اسلامی شده پژوهش جدی داشته باشیم. آیا در میان بخش های مختلف تاریخ طبری روایات داستانی وجود دارد؟ اشاره کردیم که روایات سیف بن عمر چنین است. در تاریخ یعقوبی یا مروج الذهب چطور؟ به نظر می رسد در این دو اثر، رنگ داستانی کم تر دیده می شود هر چند احتمال فراوان وجود دارد که برخی از اخبار که تا همان زمان به صورت داستانی - تاریخی وجود داشته، در لایه های آن کتاب ها نفوذ کرده باشد.
اگر با دقت بنگریم، روایات تاریخی موجود در فتوح ابن اعثم در مقایسه با اخبار الطوال دینوری، داستانی تر به نظر می رسد. همین روال درباره ی وقعه ی صفین نیز دیده می شود.
یکی از علائم قصه ای شدن، نقل جزئیات با تفصیل بیش تر است، در حالی که در مصادر مشابه، نه آن روایت آمده و نه آن تفصیل. با توجه به این که نوع این جزئیات نمی تواند در یک کتاب تاریخی، زیاد تکرار شده باشد، آدمی حدس می زند که نوعی نگره ی تخیل گرایانه بر آن کتاب حاکم است. مقصود از جزئیات، به ویژه مسائلی است که داستان را جذاب تر می کند، جزئیاتی که گاه اتفاق آن ها در پس و پیش و اندرون یک حادثه، قدری بعید می نماید.
تبدیل تاریخ به شعر یا پیدایش متون منظوم تاریخی از دیگر مسائلی است که به داستانی کردن تاریخ شدت بخشیده است. دلیل آن واضح است؛ شعر لوازم و تبعات خاص خود را در بیان مطلب دارد. این تبعات چنان است که تلاش می کند داستان را جذاب سازد و جنبه ی درام یا وصف آن را بیش تر کند.
این داستان یعنی داستانی شدن تاریخ در سنت تاریخ نگاری اسلامی، بحثی پردامنه است که باید بیش تر به آن پرداخت و جایی که مفصل تر بشود درباره اش بحث کرد. آن چه نوشتیم تنها یک مدخل بود.
منبع: نشریه کتاب ماه تاریخ و جغرافیا شماره 170