در سالهای پس از اشغال نظامی ایران توسط قوای متفقین و سقوط رژیم رضاخان بعضی مطبوعات ایران جسته و گریخته رازهائی را از چگونگی به قدرت رسیدن محمدرضا پهلوی فاش کردند. هر چند که این افشاگریها در برابر تیغ سانسورچیهای حکومت جدید ادامه نیافت ولی مطالعه همان میزان محدود حقائق برملا شده نیز میتواند اوج حقارت و درماندگی پهلوی را در برابر اراده بیگانگانی که ایران را به اشغال نظامی خود درآورده بودند، نشان دهد.
با هم یکی از گزارشهائی را که در همین رابطه در شهریور 1330 در روزنامه «اتحاد ملی» به چاپ رسید مطالعه میکنیم:
تلفن سفارت کبرای ایران در مسکو به صدا میآید و از وزارت خارجه شوروی میخواهند با شخص آقای ساعد سفیرکبیر ایران در مسکو صحبت کنند.
ساعد گوشی تلفن را بر میدارد رئیس دفتر مولوتوف وزیر امور خارجه شوروی در شهریور 1320 به آقای ساعد میگوید:
آقای مولوتوف خواستارند فوراً با شما ملاقات کنند. لطفاً تنها به وزارت خارجه تشریف بیاورید و با ایشان مذاکره کنید.
تاریخ در حدود دهم شهریور 1320 است ـ یک هفته از اشغال ایران و کشتار بیرحمانه ایرانیان گذشته و قوای شوروی و انگلیس از دو طرف رو به پایتخت ایران روانند.
ساعد استنباط میکند واقعه بسیار مهمی در بین است که فوراً و تنها او را برای ملاقات وزیر خارجه دولت روسیه شوروی اشغالگر ایران خواستهاند ـ صلاح نمیبیند در این ملاقات تنها باشد ـ با وزارت خارجه شوروی تماس میگیردو میگوید با آقای اعتصامی کاردار سفارت به وزارت خارجه خواهم آمد . مولوتوف قبول نمیکند و مخصوصاً تصریح میکند که بایستی تنها باشید ـ اصرار و ابرام فوقالعاده ساعد سبب میشود که مولوتوف با این شرط که احدی جز همان دو نفر از مذاکرات فیمابین مطلع نشوند با آمدن آقای اعتصامی به همراه با ساعد موافقت میکند. اندکی بعد جلسه محرمانه و سری در وزارت خارجه تشکیل میشود و احدی را به این اطاق مرموز و محرمانه راه نیست.
مولوتوف آغاز سخن میکند و از دوران 20 ساله حکومت شاه فقید صحبت مینماید ، از تضییقاتی که برای عمال شوروی ایجاد کرده بودند سخن میگوید ، از حادثه سوم شهریور و اشغال ایران بحث مینماید و روش غیردوستانه حکومت ایران را مطرح میکند و میگوید دولت شوروی با این حکومت نمیتواند کار کند.
به ساعد میفهماند: این رژیم ادامه پذیرنیست و بایستی فکر دیگری کرد پس از اندکی سکوت و بهت باز مولوتوف ادامه میدهد: ما با رضاشاه پهلوی نمیتوانیم کار کنیم ـ او باید برود ـ فکر کردهایم شما یا فروغی کارها را به دست بگیرید ـ رژیم عوض شود شما یا او رئیس جمهور باشید...
ساعد را التهابی عجیب فراگرفته چه بگوید؟ چه بکند ؟ ـ مملکتش در اشغال نیروی مهاجم و خودش در محظور عجیبی گرفتار است...
ساعد به سخن میآید:
بایستی به اطلاع جناب آقای وزیرامور خارجه دولت بزرگ شوروی برسانم که ایران قانون اساسی دارد و قانون اساسی رژیم ما را سلطنتی و مشروطه تعیین نموده و تصور میکنم بهتر آن است که اگر دولت شوروی با شخص اعلیحضرت پهلوی نمیتوانند کار کنند در این زمینه بحث شود که جانشین ایشان سلطنت را اشغال نماید.
مولوتوف ابرودر هم میکشد و میگوید متأسفانه این کار نشدنی است و ما با ولیعهد هم نمیتوانیم کار کنیم.
ساعد ـ چرا؟
مولوتوف ـ برای اینکه ولیعهد هم تربیت شده همان شاه است و به علاوه احساسات آلمانی دوستی دارد ـ سلطنت او برای ما مشکل است.
ساعد با دلائلی اثبات میکند که تربیت والاحضرت محمدرضا شاه پهلوی در خارجه بوده و احساساتی هم جز ایران دوستی ندارد.
بحث طولانی میشود و ظاهراً مولوتوف از تغییر رژیم منصرف میگردد ولی در آخر به این راه حل رضایت میدهد که کوچکترین فرزند رضاشاه یعنی شاهپور حمیدرضا که هنوز صغیر بود به سلطنت برسد و خود ساعد یا فروغی نایبالسلطنه او بشوند.
ساعد به اطلاع مولوتوف میرساند که والاحضرت حمیدرضا که هنوز کودک و از طرف مادر از خانواده قاجار است و به موجب همان قانون اساسی شاهزادهای که از خانواده قاجار باشد حق نیل به مقام سلطنت را ندارد و علاوه میکند با تصریحی که قانون اساسی برای ولایتعهدی یعنی فرزند ارشد و ذکور شاه دارد هیچگونه تغییر و تبدیلی در این قانون مقدور نیست.
مولوتوف به هیچ عنوان راضی نمیشود و این جلسه سری و هیجان انگیز بدون نتیجه خاتمه مییابد.
بیچاره ساعد گیج و سرگردان به سفارت کبرای ایران مراجعت میکند. در محظور عجیبی گرفتار شده وسیلهای ندارد حتی جریان را به اطلاع تهران برساند. زیرا به او گفته بودند این جریان بایستی کاملاً محرمانه باشد و وسیلهای برای خبردادن به تهران هم نداشت. رمز سفارت در دست بود، ولی این خبری نبود که به این آسانی ـ در دوره جنگ، در موقع اشغال ایران از طرف دو دولت بدون سانسور به ایران برسد ـ سازمانهای ضد جاسوسی و مقتدر طرفین متخاصمین از جزئیات عملیات و اطلاعات محرمانه و رمزهای گیج کننده یکدیگر کسب خبر کرده و مطلع میشدند ـ چطور نمیتوانند از این رمز به این اهمیت پرده بردارند و حادثه مخوفتر و خطرناکتری برای ایران و شخص ساعد درست نکنند. هر چه فکر میکند صلاح در آن نمیبیند جریان را به وسیله تلگراف رمز به تهران اطلاع دهد و بنابراین به فکر چارهاندیشی در خود مسکو میافتد.در آن زمان «سراستافورد گریپس» سفیر انگلیس در مسکو بود. ساعد که با این شخص روابط دوستی دیرینه داشت در این موقع استمداد از او را مناسبترین راه حل میداند به سراغ او میرود و موضوع را در میان مینهد و جداً از او کمک میخواهد اما میبیند کار از اصل خراب است و سفیر کبیر انگلیس هم با ادامه سلطنت رضاشاه پهلوی مخالف است. او هم عقیده دارد رضاشاه باید برود.
مذاکرات این دو زیاد طول میکشد موضوع از هر جهت مورد بحث قرار میگیرد و سرانجام به این نتیجه میرسند که «سراستافورد گریپس» موضوع را با لندن در میان نهد. او سعی کند از طریق دیپلماسی و به وسیله لندن دولت شوروی را راضی به کنارهگیری رضاشاه و سلطنت والاحضرت محمدرضا پهلوی بنمایند.
دخالت سراستافورد گریپس این نتیجه را داد که در ملاقات بعدی مولوتوف روی مساعدتری به ساعد نشان داد، قول و قرارهائی خواست ولی در هر صورت کنارهگیری رضاشاه را امری غیرقابل اجتناب دانست.
دلائلی در دست است که رضاشاه فقید همان روزها یعنی در همان نیمه اول شهریور 1320 از این راز مطلع شد ـ ساعد به هیچ عنوان نتوانست جریان را به تهران اطلاع دهد ـ زیرا مطمئن بود تلگرافهای او سانسور میشود و رمز او قبل از آنکه به تهران ـ به دربار سلطنتی و یا وزارت خارجه ایران برسد کشف خواهد شد ـ بنابراین این راز را در دل نگاهداشت و تا به تهران نیامد و چندی بعد سمت وزارت خارجه ایران را اشغال نکرد، شاه ایران از مجرای مأمورین ایرانی از این راز مطلع نگردید. روزی که ساعد به تهران رسید و مسکو را پشت سر گذاشت در کاخ سلطنتی ماجرا را برای رضاشاه آنطور که بود گفت و اثرکتبی از این راز بزرگ در جائی باقی نگذارد. رضاشاه از این راز آگاه شده بود و قطعاً دخالت «سراستافورد گریپس» و طرح موضوع بین مسکو و لندن رضاشاه را از نقشههای پشت پردهای که برای او طرح کرده بودند مطلع ساخته بود به این جهت قبل از آنکه بدام بیفتد اورا به فکر چاره انداخته بود.
منبع مقاله: مجله خواندنیها ، نهم شهریور 1330
با هم یکی از گزارشهائی را که در همین رابطه در شهریور 1330 در روزنامه «اتحاد ملی» به چاپ رسید مطالعه میکنیم:
تلفن سفارت کبرای ایران در مسکو به صدا میآید و از وزارت خارجه شوروی میخواهند با شخص آقای ساعد سفیرکبیر ایران در مسکو صحبت کنند.
ساعد گوشی تلفن را بر میدارد رئیس دفتر مولوتوف وزیر امور خارجه شوروی در شهریور 1320 به آقای ساعد میگوید:
آقای مولوتوف خواستارند فوراً با شما ملاقات کنند. لطفاً تنها به وزارت خارجه تشریف بیاورید و با ایشان مذاکره کنید.
تاریخ در حدود دهم شهریور 1320 است ـ یک هفته از اشغال ایران و کشتار بیرحمانه ایرانیان گذشته و قوای شوروی و انگلیس از دو طرف رو به پایتخت ایران روانند.
ساعد استنباط میکند واقعه بسیار مهمی در بین است که فوراً و تنها او را برای ملاقات وزیر خارجه دولت روسیه شوروی اشغالگر ایران خواستهاند ـ صلاح نمیبیند در این ملاقات تنها باشد ـ با وزارت خارجه شوروی تماس میگیردو میگوید با آقای اعتصامی کاردار سفارت به وزارت خارجه خواهم آمد . مولوتوف قبول نمیکند و مخصوصاً تصریح میکند که بایستی تنها باشید ـ اصرار و ابرام فوقالعاده ساعد سبب میشود که مولوتوف با این شرط که احدی جز همان دو نفر از مذاکرات فیمابین مطلع نشوند با آمدن آقای اعتصامی به همراه با ساعد موافقت میکند. اندکی بعد جلسه محرمانه و سری در وزارت خارجه تشکیل میشود و احدی را به این اطاق مرموز و محرمانه راه نیست.
مولوتوف آغاز سخن میکند و از دوران 20 ساله حکومت شاه فقید صحبت مینماید ، از تضییقاتی که برای عمال شوروی ایجاد کرده بودند سخن میگوید ، از حادثه سوم شهریور و اشغال ایران بحث مینماید و روش غیردوستانه حکومت ایران را مطرح میکند و میگوید دولت شوروی با این حکومت نمیتواند کار کند.
به ساعد میفهماند: این رژیم ادامه پذیرنیست و بایستی فکر دیگری کرد پس از اندکی سکوت و بهت باز مولوتوف ادامه میدهد: ما با رضاشاه پهلوی نمیتوانیم کار کنیم ـ او باید برود ـ فکر کردهایم شما یا فروغی کارها را به دست بگیرید ـ رژیم عوض شود شما یا او رئیس جمهور باشید...
ساعد را التهابی عجیب فراگرفته چه بگوید؟ چه بکند ؟ ـ مملکتش در اشغال نیروی مهاجم و خودش در محظور عجیبی گرفتار است...
ساعد به سخن میآید:
بایستی به اطلاع جناب آقای وزیرامور خارجه دولت بزرگ شوروی برسانم که ایران قانون اساسی دارد و قانون اساسی رژیم ما را سلطنتی و مشروطه تعیین نموده و تصور میکنم بهتر آن است که اگر دولت شوروی با شخص اعلیحضرت پهلوی نمیتوانند کار کنند در این زمینه بحث شود که جانشین ایشان سلطنت را اشغال نماید.
مولوتوف ابرودر هم میکشد و میگوید متأسفانه این کار نشدنی است و ما با ولیعهد هم نمیتوانیم کار کنیم.
ساعد ـ چرا؟
مولوتوف ـ برای اینکه ولیعهد هم تربیت شده همان شاه است و به علاوه احساسات آلمانی دوستی دارد ـ سلطنت او برای ما مشکل است.
ساعد با دلائلی اثبات میکند که تربیت والاحضرت محمدرضا شاه پهلوی در خارجه بوده و احساساتی هم جز ایران دوستی ندارد.
بحث طولانی میشود و ظاهراً مولوتوف از تغییر رژیم منصرف میگردد ولی در آخر به این راه حل رضایت میدهد که کوچکترین فرزند رضاشاه یعنی شاهپور حمیدرضا که هنوز صغیر بود به سلطنت برسد و خود ساعد یا فروغی نایبالسلطنه او بشوند.
ساعد به اطلاع مولوتوف میرساند که والاحضرت حمیدرضا که هنوز کودک و از طرف مادر از خانواده قاجار است و به موجب همان قانون اساسی شاهزادهای که از خانواده قاجار باشد حق نیل به مقام سلطنت را ندارد و علاوه میکند با تصریحی که قانون اساسی برای ولایتعهدی یعنی فرزند ارشد و ذکور شاه دارد هیچگونه تغییر و تبدیلی در این قانون مقدور نیست.
مولوتوف به هیچ عنوان راضی نمیشود و این جلسه سری و هیجان انگیز بدون نتیجه خاتمه مییابد.
بیچاره ساعد گیج و سرگردان به سفارت کبرای ایران مراجعت میکند. در محظور عجیبی گرفتار شده وسیلهای ندارد حتی جریان را به اطلاع تهران برساند. زیرا به او گفته بودند این جریان بایستی کاملاً محرمانه باشد و وسیلهای برای خبردادن به تهران هم نداشت. رمز سفارت در دست بود، ولی این خبری نبود که به این آسانی ـ در دوره جنگ، در موقع اشغال ایران از طرف دو دولت بدون سانسور به ایران برسد ـ سازمانهای ضد جاسوسی و مقتدر طرفین متخاصمین از جزئیات عملیات و اطلاعات محرمانه و رمزهای گیج کننده یکدیگر کسب خبر کرده و مطلع میشدند ـ چطور نمیتوانند از این رمز به این اهمیت پرده بردارند و حادثه مخوفتر و خطرناکتری برای ایران و شخص ساعد درست نکنند. هر چه فکر میکند صلاح در آن نمیبیند جریان را به وسیله تلگراف رمز به تهران اطلاع دهد و بنابراین به فکر چارهاندیشی در خود مسکو میافتد.در آن زمان «سراستافورد گریپس» سفیر انگلیس در مسکو بود. ساعد که با این شخص روابط دوستی دیرینه داشت در این موقع استمداد از او را مناسبترین راه حل میداند به سراغ او میرود و موضوع را در میان مینهد و جداً از او کمک میخواهد اما میبیند کار از اصل خراب است و سفیر کبیر انگلیس هم با ادامه سلطنت رضاشاه پهلوی مخالف است. او هم عقیده دارد رضاشاه باید برود.
مذاکرات این دو زیاد طول میکشد موضوع از هر جهت مورد بحث قرار میگیرد و سرانجام به این نتیجه میرسند که «سراستافورد گریپس» موضوع را با لندن در میان نهد. او سعی کند از طریق دیپلماسی و به وسیله لندن دولت شوروی را راضی به کنارهگیری رضاشاه و سلطنت والاحضرت محمدرضا پهلوی بنمایند.
دخالت سراستافورد گریپس این نتیجه را داد که در ملاقات بعدی مولوتوف روی مساعدتری به ساعد نشان داد، قول و قرارهائی خواست ولی در هر صورت کنارهگیری رضاشاه را امری غیرقابل اجتناب دانست.
دلائلی در دست است که رضاشاه فقید همان روزها یعنی در همان نیمه اول شهریور 1320 از این راز مطلع شد ـ ساعد به هیچ عنوان نتوانست جریان را به تهران اطلاع دهد ـ زیرا مطمئن بود تلگرافهای او سانسور میشود و رمز او قبل از آنکه به تهران ـ به دربار سلطنتی و یا وزارت خارجه ایران برسد کشف خواهد شد ـ بنابراین این راز را در دل نگاهداشت و تا به تهران نیامد و چندی بعد سمت وزارت خارجه ایران را اشغال نکرد، شاه ایران از مجرای مأمورین ایرانی از این راز مطلع نگردید. روزی که ساعد به تهران رسید و مسکو را پشت سر گذاشت در کاخ سلطنتی ماجرا را برای رضاشاه آنطور که بود گفت و اثرکتبی از این راز بزرگ در جائی باقی نگذارد. رضاشاه از این راز آگاه شده بود و قطعاً دخالت «سراستافورد گریپس» و طرح موضوع بین مسکو و لندن رضاشاه را از نقشههای پشت پردهای که برای او طرح کرده بودند مطلع ساخته بود به این جهت قبل از آنکه بدام بیفتد اورا به فکر چاره انداخته بود.
منبع مقاله: مجله خواندنیها ، نهم شهریور 1330
/ج