مولیر در پاریس

هنگامی که گروه مولیر برای اولین بار در، لوور، نمایش اجرا می کرد، لویی بیش از بیست سال نداشت (24 اکتبر 1658). آیا این شب را اولین شرح حال نویس مولیر، گریمارست (1)، به درستی توصیف کرده است، این را باید به دقت
شنبه، 18 آذر 1391
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
مولیر در پاریس
مولیر در پاریس

نویسنده: زیگفرید ملشینگر
مترجم: سعید فرهودی


 
هنگامی که گروه مولیر برای اولین بار در، لوور، نمایش اجرا می کرد، لویی بیش از بیست سال نداشت (24 اکتبر 1658). آیا این شب را اولین شرح حال نویس مولیر، گریمارست (1)، به درستی توصیف کرده است، این را باید به دقت مورد بررسی قرار داده و به آسانی از آن نگذریم:
در آن شب، پس از اجرای تراژدی نیکومد اثر «کُرنی» که مورد پسند پادشاه نیز قرار گرفت، مولیر روی صحنه آمد تا از الطاف شاهانه تشکر کند. سپاسگزاری از این رو انجام می گرفت که به گروه مولیر این افتخار داده شده بود تا بزرگ ترین پادشاه روی زمین را سرگرم کند. وی با تواضع تمام خواهش کرد که اجازه دهند یک برنامة خنده آور دیگر نیز اجرا گردد، نمایشی که در شهرستانها هم با موفقیت روبرو شده بود. گویا برنامة دکتر عاشق مورد پسند اعلیحضرت واقع گردیده و ایشان به آن خندة بسیار نموده اند، از این رو گروه مولیر در حقیقت به هدفش رسیده است. پادشاه به گروه وی عنوان «گروه تئاتر آقا (2)» اعطا کرده و سالنی را هم در «بور بن کوچک» (3) نزدیک کاخ لوور در اختیارشان گذارد.
حال ببینیم که چرا باید در این مورد تردید کرد: در این هنگام هنوز هم مازارن با قدرت تمام حکومت می کرد. پادشاه جوان باید خواسته هایش را با وی در میان می گذاشت در حالی که جای چنین مشورتی خالی به نظر می رسد. گریمارست، درخواست مولیر را غیر متداول قلمداد می کند، در صورتی که چنین هم نبوده است. در آن موقع رسم بر این بود که دو اثر نمایشی اجرا می گردید و اغلب یکی از آن دو جدّی و دیگری خنده آور و شاد بود. احتمالاً در این جا مولیر یکی از پرولوگهای مشهور را اجرا می کند تا از پادشاه تملقی کرده باشد. با تمام اینها یک موضوع کاملاً مسلم است و آن این که تکلیف کمدی روشن و مورد پسند پادشاه قرار گرفته بود. باید گفت که سنتهای متداول هنوز این اجازه را نمی داد که گروهی بدین طریق آنها را درهم بپاشد، اما هدف مولیر این بود که به شیوه ای حسّ حسادت «گروه سلطنتی» را برانگیزد و این در شرایطی انجام می گرفت که مولیر هنوز هیچ یک از کمدیهای مشهورش را ننوشته بود. نمایشنامه گیج را باید در رده ی همین آثار برشمرد. امیدهایی که او به حمایت و پشتیبانی پادشاه جوان بسته بود، به او شجاعت بخشیده و زمینه رشد و تبلور نبوغ او را نیز فراهم ساخت. راه پرفراز و نشیب تئاتر سیاسی تریلوژی (تارتوف، دون ژوان، مردم گریز) در تاریخ تئاتر جهان مقام برجسته ای داشته و با پدیده هایی از این دست کمتر قابل مقایسه می باشد.

اسگانارل (4)

برنامه ای که بدان وسیله گروه مولیر وارد زندگی تئاتری پاریس شد، همان طور که، بری، به اثبات رسانیده، در آغاز همین طرح مسائل روزمره با هدف جلب توجه تماشاگران بوده است. این برنامه ها ترکیبی از تراژدی، کمدی و نمایشهای شبانی بود که رقبا و به ویژه گروه تئاتر سلطنتی نیز در هتل بور گوین عرضه می کرد. گهگاه نمایش کمدی «فارس» هم به آن افزوده می شد- طنز و شوخیهای ایتالیایی که در اجرای آن زمان با میمیک فوق العاده ای همراه بود، تماشاگر پاریس را به وجد می آورد- اما گروه مولیر از ایتالیاییها به این دلیل که شوخیهایشان با تحقیر جدی همراه نبود، دوری می جست. این گونه نمایشهای ایتالیایی که بیشتر جلب توجه محافظه کاران را می کرد، تقریباً متداول هم شده بود. مولیر احساس می کرد که باید بیشتر به سوی طبیعت و طبیعی بودن روی بیاورد، به همین جهت با رقبای خود طرح دوستی ریخت (با آنها که مدتی طولانی مجبور بود بر روی یک سن و در یک سالن، تئاتر عرضه نماید.) و اما علاقه به کمدی یک باره به وجود نیامد - پیشرفت کمدی به هیچ روی به معنی چشم پوشی از تراژدی نبود- و به گذار از راهی طولانی و دشوار نیازمند بود. این گروه در شیوه تراژدی به پیروزیهایی دست یافت و در کمدی نیز به زودی بر رقبای خود پیشی گرفت، البته ناگفته نماند که در این راه لطف پادشاه و دربار نیز با آنها بود. لویی جوان علاقه زیادی به خنده داشت، تیپ ویژه ای را که مولیر کشف و خود نیز آن را بازی می کرد، به صورت تیپ مورد علاقه و محبوب پادشاه درآمده بود و مولیر آن را اسگانارل نام گذاشت. بنابراین نمایشنامه های اسگانارل یکی پس از دیگری به صحنه می آمد. این یکی از مشخصات بارز مولیر است که از یک سو خواسته های پادشاه را برآورد و از سویی دیگر، با بهره گیری از موقعیت و در ارتباط با «تیپ» اختراعی خود، مفاهیم تئاتریش را به نمایش بگذارد. اسگانارل به عنوان یک چهرة نمایشی در روند تکاملی خویش، بیش از پیش مجّرد و «اندیوید و آلیزه» می شد، حرکات اندک اندک انگیزه های روانی می یافت و هر نمایش اسگانارل، سیمای تازه و متفاوتی را به نمایش می گذاشت. شاید آن روز که مولیر این تیپ را برای نخستین بار بدون ماسک اجرا می کرد، سرآغاز دوران آن نوع کمدی باشد که به نام وی در تاریخ تئاتر به ثبت رسیده است.
روشنفکران حرفه ای به فوریّت مسئله را دریافتند، بوآلو – که از بازیهای انتقادی او به هراس افتاده بود – اعلام کرد که نبوغ مولیر تصاویر پلاتوس (5) و ترنز (6) را تیره و تار می سازد؛ نبوغ استادانه و آرتیستیک مولیر – بیش از پیش در ساخت و پرداخت نمایشنامه ها – به دو صورت اثبات می گردد: اول به وسیلة حقیقت، او نسل جدید را در رویارویی با جلال و شکوه نسل قدیم، به مقاومت دعوت می کرد. (بوآلو، معتقد بود که: «در جهان هیچ چیز بهتر از حقیقت نیست.») دوم، به وسیلة روح تعمیق در طنز؛ طنز کمیک مولیر به طور گسترده – البته پس از آغاز دوران کمدی ویژة او – در چارچوب نظریّات هانری برگسن (7) قابل توجیه می باشد، بی آنکه کلّ نظریة فروید را در مبحث «تمایل به ستیزه جویی» در نظر بگیریم. با اندکی دقت، می بینیم هر جا که نکاتی در راستای اهداف نوین طرح می گردد، حمله و تهاجم نیز خود نمایی می کند. اوج کار مولیر همین تریلوژی است که کاملاً آریستوفانی بوده و حتی از زمان خود آریستوفان تا مدتها پس از مولیر هم چنین چیزی در عرصة تئاتر مشاهده نشده است. با وجود این، مولیر آریستوفان نبود و نمی توانست هم چنین باشد، زیرا که پاریس نیز آتن نمی شد. در پاریس این امکان وجود داشت که بر قدرتمندان بتازند و آنها را به باد انتقاد بگیرند، اما انتقاد از خود قدرت (پادشاه) هرگز! اگر کسی به خود جرئت می داد تا از قدرتمندان انتقاد نماید، حتماً باید رضایت خود قدرت را نیز جلب می کرد. برای جسارت ویژة او در تریلوژی و عدم موفقیتش تنها به این دلیل می توان اشاره کرد مولیر به تفاهم و حمایت پادشاه اطمینان داشت و این تصور بیهوده ای بیش نبود؛ گرچه لویی چهاردهم هرگز او را از حمایت خویش محروم نکرد – چه به عنوان فرد و چه به عنوان یک نویسنده و مرد تئاتر – اما بر آن نبود که دربست از او جانبداری کند. حقیقت برای کسی که همه چیز را در قدرت می جوید، چه معنایی دارد، به ویژه اگر قدرتی با این همه جلال و شکوه و پیروزی نیز همراه باشد ...؟ آن سرخوردگی را که در «تم» سومین اثر تریلوژی (مردم گریز) نهفته است باید در امیدها و دلبستگیهای مولیر به پادشاه جستجو کرد.

یک نسل نوین

این تنها مولیر و طرز تفکرش نبود که در راه واقعیت بخشیدن به ایدة سلطنت، کوشش می کرد، در میان افراد مُسنّ – مثل کُرنی – نیز بودند کسانی که چنین کوششی را از او انتظار داشتند. قبل از آن هرگز کسی چون او در به کارگیری آموزشهای متفکّران دربارة دولت و استقلال تلاش نکرده بود؛ پیش از آن هرگز رفتار سلطنتی در عمل این چنین بدون عیب و نقص، با روح ایدة سلطنت هماهنگ نشده بود. اگر روزگاری پادشاه جوان قدرت را از چنگ مازارن بدر می آورد، از همان لحظه دوران نوینی آغاز می گردید – این آرزویی بود که جوان ترها در سر می پروراندند – و این عصر، عصری است که انسان با عقل و حقیقت و عدالت سر و کار خواهد داشت. و تمامی اینها زمانی جامة عمل می پوشید که نفوذ مرتجعین از میان می رفت: شاهزادگان متکّبر، روشنفکران رنگارنگ، علمای قشری، ارتجاعیون ریاکار و همچنین هنر مغرور، معلول و تصنعی دیروز. ایده آل ارتجاعی هنر به اصول تغییر ناپذیری معتقد بود و می پنداشت که می توان آداب و رسوم کلیسایی را جایگزین واقعیات ساخت. و بر این اساس، باروک، هرچه بیشتر به سوی غیر طبیعی شدن گام برداشت. در این میان تئاتر فرصتی ایجاد کرد که این چنین جهانی را به عنوان تنها پدیدة ارزشمند به مردم بقبولاند؛ اغلب بازیگران هتل بورگوین و گروه تئاتر سلطنتی به اجرای چنین نمایشهایی می پرداختند.
تئاتر مولیر دگرگونیهای نوینی را در اجتماع هشدار می داد، تغییراتی که در هنر نقاشی – به ویژه به وسیلة رامبراند – از مدتها قبل نیز اعلام گردیده و اکنون در پاریس توسط بو آلو، در تمامی عرصه های هنر طرح و خواسته می شد. بو آلو می گفت:«طبیعت باید تنها مسئلة منحصر به فردی باشد که مورد مطالعة انسان قرار می گیرد.» به این ترتیب هیجانات روحی و انفجار عقده ها آغاز گردید که ارتجاعیون آن را تحقیر هنر می نامیدند. برای نسل مولیر، پدیدة نوین محتوایی اخلاقی، اجتماعی و سیاسی داشت و همه امیدش هم این بود که بتواند موافقت پادشاه را در واقعیت بخشیدن به اندیشة نوین در تمامی بخشهای زندگی، جلب کند. به هر گونه مقاومتی در برابر این تفکر جدید با تمسخر و استهزا پاسخ داده می شد. پادشاه هم تا آن جا که خندیدن مطرح بود و طرف مقابل هم دشواری ایجاد نمی کرد، بدون دغدغه خاطر، بی بند و باری آشکار را در زندگی خصوصیش به کار می بست و بدین طریق علایق اخلاقی در دربار به وسیلة خود اخلاق نابود می گردید. تئاتر تهی از معیارهای اخلاقی رشد می کرد و شکوه ابلهانه جشنها، مخارج هنگفتی را تنها با هدف تجلیل از مقام پادشاه در بر می گرفت.
شخص مولیر و تریلوژی او برای پادشاه ارجی نداشت، او مولیر را به عنوان دلقک دربار و استاد شادمانیها می شناخت؛ نیروی خلاّق مرد تئاتر، در تنظیم و برگزاری جشنهای گونه گون، به کار می رفت، و مولیر پس از شکست تریلوژی چاره ای جز تسلیم نداشت زیرا در غیر این صورت زندگی او و گروهش به مخاطره می افتاد. طرح زیر این روند تاریخی را از سال 1658 تا 1667 میلادی نشان می دهد:
1658، افتتاح تئاتر مولیر در کاخ بوربون کوچک (8)، 1659، اولین نمایش خنده آور و انتقادی زنان اشرافی مضحک (9)، در این اثر دو زن جوان و جلف دست ردبه سینة خواستگاران جوان خود زده و عاشق خدمتکاران خوش لباس و خوش رفتار آنان می شوند، این دو خدمتکار خود را به عنوان مارکی ماسکاریل، و ویکُنت ژودوله، معرفی می کنند. این نخستین باری است که سیمای یک «مارکی مسخره و عوضی» در کمدیهایی از این دست وارد می شود. اجرای آن با موقعیت درخشانی همراه بود و در سالن نیز شور و هیجان بسیار برپا گردید. موضوع این نمایش و اجرای آن در حقیقت اعلام جنگی بود به طبقات مسلّط و حاکم. در غیاب پادشاه و پس از اولین اجرا، این اثر ممنوع اعلام می گردد؛ لویی و مازارن پس از مراجعت اجرای آن را دیده و به آن اجازة نمایش می دهند.
1661 – 1660، مولیر به عنوان «استاد شادمانیها»، کمدی باله – کمدی توأم با رقص و موزیک – را بنیان نهاد. (دوازده اثر کمدی باله در مدت چهارده سال اجرا می شود.) بنای بوربون کوچک، ویران می شود، به احتمال زیاد از طرف رقبای مولیر و به منظور ایذا و اذیت وی. پس از آن تئاتر سه ماه تعطیل می گردد. پادشاه سالن بزرگی را در پاله رویال در اختیار مولیر قرار می دهد. پس از مرگ مازارن، لویی خود عنان حکومت را در دست می گیرد، و اولین کار او برکناری و دستگیری وزیر قدرتمند دارایی است به نام فوکه (10). این تعقیب و دستگیری چهارده روز پس از نخستین اجرای کمدی باله ی غم زدگان (11) بع عمل آمد و در کاخ وو – که تعلق به فوکه داشت – به روی صحنه آمد.
1662، مکتب زنان موفقیت جنجال برانگیزی کسب می کند. این جنجال بسی کمتر از موفقیتی است که «مرد تئاتر» به دست می آورد، مردی که «حرمت» را زیر پای می گذارد. هجونامه های بسیار توأم با اعتراضات شدید در تئاترهای رقبای مولیر علیه او منتشر می شود، تا آن جا که بو آلو هم علیه گستاخی او قیام می کند. طنز و تمسخر الحادی مولیر برای اولین بار با پرداخت مستمری هزار لیوری لویی (پولی بسیار اندک) پاسخ گفته می شود و مولیر هم در مقابل آن از لطف پادشاه تشکر می کند.
1663، مولیر در انتقاد مکتب زنان اجتماع را مخاطب قرار می دهد. لبة تیز این نمایشنامه ساتیریک و انتقادی متوجه ارتجاعیون قشری و اشرافیت فضل فروش می باشد. شخصیتهای اصلی آن عبارتند از: مارکی مضحک و نویسندة ارتجاعی تئاتر، نویسندة شرح حال مولیر، جملاتی را از همین نمایشنامه این چنین برگزیده است:«بله، تو جزو مارکیها هستی، مردان محترمی که خوشایندشان نیست در میان مردم عادی مغزهای متفکّری را ببینند ... مارکی، خوب گوش کن! از تو و سایرین خواهش می کنم بپذیرید که عقل سلیم انسانی در تئاتر جایگاه ویژه ای ندارد ... و اختلاف بین یک سکه طلا با یک پول معمولی، در مزه چیزی تغییری حاصل نمی کند ... من از دست افرادی که دست به چنین اعمال مضحکی می زنند، به ستوه آمده ام؛ آنهایی که خود را اشراف و اشرافزاده می نامند و بی شرمانه، همیشه در هر موردی حکمی صادر می کنند و حتی راجع به مسائلی که دربارة آنها هیچ نمی دانند داد سخن می دهند و فضل می فروشند ... آه شما را به خدا آقایان! اگر خدا به شما عقلی نداده، لااقل ساکت باشید! .. یک دوجین «آقا» در این جا وجود دارد که با رفتار ابلهانه می خواهند به مردم بقبولانند که آری ما این طور هستیم، در حالی که هرگز این طور نیستند.» با این نمایش آشوب بزرگی بر پا می شود و مولیر مورد ضرب و شتم قرار می گیرد. اطلاعیه ها و هجونامه های جدیدی منتشر، و در تمامی آنها به تئاتر حمله می شود. هتل بورگوین نمایشی را با نام تصویر یک نقاش یا انتقاد متقابل مکتب زنان به اجرا در می آورد. در این نمایش مجدداً به آته ئیسم و این گونه تفکّرات حمله می گردد. پس از دو ماه مولیر به آن پاسخ می دهد و این پاسخ در قالب نمایش در نمایشی ارائه می شود که وی با گروهش آن را به معرض تماشا می گذارد. نام این نمایش بداهه سازی ورسای می باشد و در آن فرصتی پیش می آید تا با طنز و مضحکه از هنرپیشگان «بورگوین» انتقاد به عمل آورند. یک بازیگر جوان در این نمایش نقش پادشاه را ایفا می کند: «نفهمیدم! چرا اینقدر نق می زنید؟ ما به پادشاهی نیازمندیم، پادشاهی که چاق و خیکی باشد، یک پادشاه چاق و خپل! پادشاهی که با تمام هیکلش تخت سلطنت را پر کند ...» این جملات در ارتباط با هنرپیشه ای است که در «بورگوین» نقش سلطان را به عهده دارد. کمدینی که باید رل «مارکی» را بازی کند با آه و ناله می گوید: «آه، همه اش مارکی! همیشه همین مارکی؟» مولیر در پاسخ او می گوید: «بله، همیشه همین مارکی! از این نقش بهتر چه می خواهید؟ مارکی امروزه مضحک کمدیها است و همان طوری که در کمدیهای قدیم یک خدمتگزار، بینندگان را به خنده وا می داشت امروزه هم یک مارکی مضحک وجود دارد که اجتماع را می خنداند.» مادام مولیر به نکتة زیر اشاره ای دارد: «کاملاً روشن است که چرا او چنین آثار گستاخانه ای می نویسد، نمایشنامه هایی که تمامی مردم پاریس به آنها علاقه دارند چون می توانند خود را در روی صحنه و در لابلای داستان آن مشاهده نمایند.»
نقطة اوج اثر نامبرده، بیان وظیفه اصلی کمدی است که در این نظریه تبلور می یابد: وظیفه کمدی این است که نقاط ضعف بشر را به طور عام و به ویژه در قرن حاضر (قرنی که مولیر در آن می زیست) به نمایش بگذارد. آیا می پندارید که مولیر تمام چیزهای خنده آور بشری را در کمدیهایش گنجانیده است؟ نه، برای نمونه می توان بیست کاراکتر درباری را نام برد که او حتی اشاره ای هم به آنها نکرده است. مثلاً، آن آقایانی که خود را با تمام دنیا دوست می دانستند و لذتی جز این نمی شناختند که گوشت یکدیگر را قیمه قیمه کنند. یا این خزندگان دمدمی مزاج و آن چاپلوسان احمق ... و این درباریان بیچاره و آن فرصت طلبان ریاکار ... از این مکان تا تارتوف تنها یک گام فاصله بود و چه پندار بیهوده ای که مولیر می انگاشت با موافقت این آقایان باید شادی بیافریند. اندکی پیش از آن مولیر با «آرماند بژار» (12) ازدواج کرده بود – تا به امروز از چگونگی این ازدواج اطلاع صحیحی در دست نیست و هیچ کس به درستی نمی داند که آیا این زن، خواهر رفیقة قبلیش، مادلن، بوده و یا دختر او – یکی از هنر پیشگان بورگوین، از روی بدخواهی شایع می سازد که: «مولیر با دختر خود ازدواج کرده است.» (این ازدواج وصلت شومی بود، زیرا آرماند، مولیر را به صورت یک مرد بی غیرت (13) در آورد – کُکُو یکی از چهره های نمایشی مولیر بود و او این پرسوناژ را در روی صحنه تمسخر می کرد.) اما لویی آن شایعه را بدین طریق پاسخ گفت، او پدر تعمیدی اولین پسر مولیر گردید ولی این پسر چندی بعد در گذشت.
1664، بورگوین به تلافی برخاسته و در برابر مولیر قد علم می کند – چون اومارکی را در قالب یک کُکو به روی صحنه آورده و به سخره گرفته بود- اکنون می بینیم که کلیسا بی پرده و آشکار تصمیم می گیرد که «مولیر شیطان» را از صحنه خارج سازد. مولیر هم به عنوان عکس العمل هیچ چاره نمی بیند جز جهشی دیگر به پیش. او نمایشنامة تارتوف را می نویسد. این نمایش قرار بود یکی از برنامه های پنج روزة جشن جشنهای دربار باشد و شخص پادشاه نیز در آن شرکت جوید. ولی به عللی نمایش نامبرده چند روز پس از آن میهمانی بزرگ در ورسای برای لویی نشان داده شد. چهار هفته پیش از آن مقامات عالی کلیسا که گویا متن این اثر را به چنگ آورده بودند از پادشاه در خواست می نمایند که نمایش آن را ممنوع اعلام کند. و این درست همان لحظه ای است که پندارهای مولیر در رابطه با حمایت پادشاه نقش بر آب می گردد. پادشاه به دستور مادرش که مقامات عالی کلیسا را حمایت می کرد، به مولیر اطلاع می دهد که بهتر است دیگر این نمایش را آشکار و عمومی به اجرا درنیاورد. روزنامه رسمی کشور هم اعلام می دارد که نمایشنامة تارتوف، به دلیل محتوای ضدّ مذهب و به مخاطره انداختن کلیسا ممنوع اعلام می شود. کشیش گمنامی روله (14) در اطلاعیه ای اعلام می کند که مولیر شیطانی است در لباس انسان و شریرترین گناهکاری است که خدا را انکار می کند. او در اعلامیه اش می نویسد که مولیر باید در ملاء عام به آتش کشیده شود. مولیر در این رابطه از فرستادة پاپ – که نسبت به این اثر نظر بدی نداشت – بیهوده تقاضای پادرمیانی می کند. گرچه این اثر چندین بار به صورت خصوصی نمایش داده شد، ولی در اصل دستور پادشاه تغییری حاصل نگردید.
1665، دون ژوان پس از پانزده اجرا، دیگر تا سال 1847 به روی صحنه نیامد. پادشاه به گروه مولیر عنوان گروه سلطنتی، اعطا کرده و مستمری ناچیزی (6000 لیور (15)) برای آن در نظر می گیرد. مولیر هم به عنوان تشکر عشق طبیب دردها را که از سری «اسگانارل» بود به اجرا درآورد.
1666، اجرای نمایشنامة مردم گریز که مولیر دو سال بر روی آن کار کرده بود، موفقیتی کسب نمی کند. در این زمان با آن که مولیر بیمار بود، باز هم برای اجرا و بازی در این نمایش که این هم از سری «اسگانارل» بود، حاضر می شود.
1667، مولیر در این سال دو اثر برای جشنهای سن ژرمن تدارک دید، هردوی اینها در حقیقت نگرش تازه ای از تارتوف بود که با عنوان ریاکار به اجرا درآمدند ولی اندکی بعد آن دو نیز قدغن گردیدند.
1668، آمفی تریون، ژرژ داندَن و خسیس به نمایش درآمدند (خسیس را باید یک شکست به شمار آورد.) در این سال بیماری مولیر شدت یافته و از آرماند هم جدا می شود.
1669، پس از مرگ ملکة مادر، لویی چهاردهم اجازه می دهد که تارتوف، بار دیگر به نمایش درآید و این بار با پیروزی عظیمی نیز مواجه می گردد.
1673، مولیر لطف پادشاه را از دست می دهد و نمایشنامة مریض خیالی هم در دربار به نمایش در نمی آید. به هنگام چهارمین اجرای این نمایشنامه، مولیر در روی صحنه سکته می کند و همان شب (17 فوریه) نیز چشم از جهان می بندد. کشیش مسئول از کفن و دفن او طفره می رود ولی پادشاه به اسقف توصیه می کند که از یک رسوایی حتمی جلوگیری به عمل آورد. سرانجام جسد مولیر را شب هنگام در گورستان «سن ژوزف» به خاک می سپارند.

پی نوشت ها :

1- Grimarest
2- Troupe de Monsieur، اشاره به برادر پادشاه است.
3- Petit Bourbon
4-Sganarelle، سیمایی است اختراعی از خود مولیر، که از آن در بسیاری از آثارش بهره گرفت و بیشتر هم خود آن را بازی می کرد.
5- Titus Maccius Plautus (184 – 250 ق م)، شاعر کمدی نویس رومی که آثارش اقتباس آزادی است از بازیهای خنده آور و شاد یونانی. تأثیر او (ونیز ترنز) بر کمدی اروپایی هنوز هم باقی است.
6- Terenz(159 – 190 ق م)، شاعر کمدی نویس رومی که کمدی جدیدی را با در نظر گرفتن بازیهای شاد یونانی، خلق کرد؛ در این کمدی دیالوگها و مسائل روانی بسیار جالب توجهی جای داشت.
7- Henri Bergson (1941 – 1859)، فیلسوف فرانسوی که نظریاتی علیه مکانیسم و اندیویدوآلیزم ارائه کرده است.
8- Petit Bourbon
9- Les Precieuses ridicules
10- Fouquet
11- Les Facheux
12- Armande Bejart
13- Cocu
14- Roulle
15-Livre، این کلمه فرانسوی از لغت Libra (ی) لاتین گرفته شده است. لیور نام یکی از سکه های فرانسه تا سال 1796 بوده است.

منبع: ملشینگر، زیگفرید؛ (1366) تاریخ تئاتر سیاسی؛ فرهودی، سعید؛ تهران: سروش (انتشارات صدا و سیما)، چاپ سوم

 

 



ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.