نویسنده و پژوهشگر
- جز این نیست که من برانگیخته شدم تا مکارم اخلاق را کامل کنم.
و یا روایت دیگری که مرحوم مجلسی در بحارالانوار از آن حضرت روایت کرده که فرمود: «عَلَیکُم بِمَکارِمِ الاَخلاقِ فَانَّ اللهَ بَعَثنی بِها و انَّ مِنْ مکارِمِ الاَخلاقِ اَنْ یَعفُو عَمَّنْ ظَلَمَه و یُعْطی مَنْ حَرَمَه و یَصِلَ مَنْ قَطَعَهُ وَ اَنْ یَعُودَ مَنْ لا یَعُودُه». (2)
- بر شما باد به مکارم اخلاق که براستی خدا مرا بدان مبعوث فرموده و از مکارم اخلاق است که بگذرد از کسی که از او بریده و بازگردد به سوی کسی که او را محروم کرده و پیوند کند به کسی که از او بریده، و بازگردد به سوی کسی که به نزدش بازنگردد. (3)
- آنچه فهم آن در این مقدمه لازم است این مطلب است که مکارم اخلاق و اخلاق انسانی چیست؟ و با حسن خلق چه فرقی دارد؟
- مکارم جمع «مکرمه» است و مکرمه ی به اعتبار ریشه لغت آن که «کَرَم» باشد معمولاً به کار نیکی گفته می شود که نوعی گذشت و بزرگواری در آن باشد و به تعبیر دیگر فوق العادگی داشته باشد، چنانچه به کارهای خارق العاده و معجزه گونه ای که از بزرگان صادر شود، «کرامت» گویند.
- راغب در مفردات گوید: کَرَم گفته نشود جز در کارهای نیکویی که بزرگ و فوق العاده باشد و هر چیزی که در باب خود شرافت و بزرگی داشته باشد، به «کرم» توصیف شود.
- و بدین ترتیب مکارم اخلاق چیزی بالاتر و برتر از محاسن اخلاقی است، اگرچه گاهی در روایات به جای یکدیگر استعمال شده و بکار رفته است...
- ولی محاسن اخلاق و حسن خلق به حدّ اعتدال و متوسط اخلاقی که باید معمولاً در افراد تربیت یافته باشد، گفته می شود، اگرچه آن نیز مهم و پر فضیلت است ولی هر چه باشد در حدّ مکارم اخلاق که از ویژگی خاص و قدر و منزلت والاتری برخوردار است، نیست.
و از این رو در روایتی از رسول خدا (ص) نقل شده که فرمود: «الخُلقُ الحَسنُ لا یُترَعُ الاّ مِنْ وَلَدِ حیضهٍ اَوَ وَلَدُ زَنْتَهٍ». (4)
یعنی حسن خلق لازمه یک انسان پاک و سالمی است که از نظر خلقت و فطرت اصلی پاک، خلق شده باشد... و از کسی جز زاییده حیض یا زنا گرفته نشود.
و شاید به همین دلیل است که در روایات، برای «خلق حسن» مراتب ذکر شده و هر کس خُلق بهتری داشته باشد و «اَحْسنُ خُلقاً» باشد، ثواب بیشتری دارد، مانند اینکه فرموده اند: «أکْمَلُ المُؤمِنینَ ایماناً اَحْسَنُهُم خُلقاً». (5)
- کاملترین مؤمنان از نظر ایمان کسی است که خُلقش نیکوتر باشد.
«اِنَّ مِنْ اَحبَّکُم الیَّ اَحْسَنُکُم خُلقاً». (6)
- براستی محبوبترین شما نزد من کسی است که خلقش نیکوتر باشد.
«خَیْرکُمْ اِسلاماً اَحْسَنُکُم خُلقاً». (7)
- بهترین شما از نظر دارا بودن دین اسلام کسی است که خلقش نیکوتر باشد.
و امثال این روایات...
اما مکارم اخلاق، آن حدّ اعلای خلق نیک است که نام آن را باید «کرامت نفس» و «خلق کریمانه» و بزرگوارانه و قهرمانانه و امثال آن گذارد که آن کار هر کس نیست، چنانچه در حدیثی از امیرالمؤمنین (علیه السلام) نقل شده که فرمود: «اَحْسَنُ الاَخلاقِ ما حَمَلَکَ عَلَی المَکارِم». (8)
- بهترین اخلاق آنست که تو را به مکارم وا دارد.
به عنوان مثال یکی از محاسن اخلاقی، احسان و نیکی کردن به دیگران است و این مراتبی دارد؛ یک وقت است که کسی به شما نیکی می کند، در اینجا لازمه انسانیت و وظیفه اسلامی و انسانی و عرفی و هر نوع وظیفه دیگر شما است که در برابر احسان به او احسان کنید و قرآن کریم هم می فرماید: «هَلْ جَزاءُ الاِحْسانِ الاّ الاِحسانُ». (9)
در وصیتنامه حضرت موسی بن جعفر (علیه السلام) به هشام بن حکم که قسمتی از آن را مرحوم کلینی (ره) در اصول کافی روایت کرده و تمامی آن را علی بن شعبه در تحف العقول نقل کرده، فراز جالبی است که می فرماید: «یا هِشامُ قَوْلُ اللهِ عَزَّوَجَل «هَلْ جَزاءُ الاِحسانِ الاّ الاِحسانُ» جَرَتْ فی المُؤمِنِ و الکافِرِ و البِرِّ و الفاجر، مَنْ صُنِعَ الیه مَعروفٌ فَعَلَیه اَنْ یُکافیءَ بِهِ، وَ لَیْسَتِ المُکافاهُ اَنْ تَصْنَعَ کَما صَنَعَ حَتی تَری فَضْلکَ، فَانْ صَنَعتَ کَما صَنَعَ فَلَهُ الفَضْلُ بِالاِبتداءِ». (10)
- ای هشام اینکه خدای عزوجل فرموده: «آیا پاداش نیکی جز نیکی است»، مطلبی است که در مورد مؤمن و کافر، نیکوکار و بدکار جریان دارد (و یک وظیفه ی همگانی است) که هر کس به کسی خیری رسانید، بر او است که مکافات آن را دهد (و معامله به مثل کند) و مکافات به این نیست که همانند او کاری انجام دهی تا آنکه آن طرف برتری تو را در پاداش ببیند و گرنه اگر تو همانند او عمل کردی او به خاطر اینکه آغاز (به کار خیر) کرده بر تو فضیلت و برتری دارد.
و گاهی یک مرتبه از این بالاتر است و آن این مرحله است که کسی به شما نیکی و احسانی نکرده، ولی شما روی وظیفه اخلاقی و انسانی خود بدون سابقه قبلی به او احسان می کنید، اگر مشکلی دارد درصدد رفع مشکل او بر آیید، اگر نیازی دارد و شما می توانید برطرف کنید و اساساً این احساس در هر انسانی هست که اگر افتاده ای را ببیند، از او دستگیری کند و به قول سعدی: بنی آدم اعضای یک پیکرند، و چنانچه عضوی به درد آید، در عضوهای دیگر اثر بگذارد و اگر کسی در برابر درد دیگران احساس درد نکرد، شایسته نام آدمی نیست...
اما از اینها بالاتر که به مرحله مَکرَمت اخلاقی و کرامت نفس می رسد و مکارم اخلاقی نام دارد و می توان آن را یک عمل قهرمانانه نامید، آن است که کسی به شما بدی کرد و شما را آزار داد و شما از روی خوی حیوانی و بلکه حق اسلامی - انسانی خود می توانید معامله به مثل و مقابله و قصاص کنید، اما شما به جای بدی به او احسان کنید و نه تنها انتقان نگرفته و مقابله و قصاص نکنید، که از او بگذرید و بدی او را به نیکی پاسخ دهید و به تعبیر قرآن کریم: «اِدْفَعْ بِالَّتی هِیَ اَحْسَنُ السَیئَه». (11)
چنانچه آن شاعر گوید:
بدی را بدی سهل باشد جزا
اگر مردی «احسن الی من اساء»
آن شاعر دیگر گوید:
هیچ دانی که چیست غایت حلم
هر که زهرت دهد شکر بخشش
کم مباش از درخت سایه فکن
هر که سنگت زند ثمر بخشش
هر که بخراشدت جگر به جفا
همچو کان کریم دُر بخشش
از صدف یادگیر نکته حلم
آنکه بُرَدْ سرت گُهر بخشش
از امیرالمؤمنین (علیه السلام) روایت شده است که فرمود: «العَفْوُ تاجُ المَکارِمِ». (12)
- عفو و گذشت تاج همه مکارم است.
و شاید آیات زیر که در سوره مبارکه شوری است، شاهد خوبی برای آنچه گفتیم باشد، ضمن آنکه پاداش کرامت اخلاقی را نیز - پاداشی که فوق آن متصور نیست - بیان فرموده، خدای تعالی در سوره مزبور ضمن بیان نشانه های مردمان با ایمانی که به پروردگارشان توکل می کنند، فرموده: «و الذینَ اِذا اَصابَهُمُ هُمْ یَنْتَصِروُنَ، وَ جزاءُ سَیئهٍ سَیئهٌ مِثلُها فَمَنْ عَفا و اصْلَحَ فَاَجْرُهُ عَلَی اللهِ انَّهُ لایُحِبُّ الظّالمین، وَ لَمَنِ انتَصَرَ بَعْدَ ظُلْمِهِ فَاُولئکَ ما عَلَیْهِمْ مِنْ سَبیل... وَ لَمَن صَبَرَ وَ غَفَرَ اَنَّ ذلکَ مِنْ عَزْمِ الاُمُور». (13)
- و آنها که چون ستمی به آنها رسد انتقام گیرند، کیفر بدی بدی است همانند آن، و هر کس عفو کند و اصلاح (و روبراه) کند، پاداشش به عهده خدا است، که خداوند براستی ستمکاران را دوست نمی دارد و هر کس پس از ستم دیدن انتقام گیرد، راه تعرضی بر آنها نیست... و کسی که صبر کند و چشم پوشی کند، این براستی از کارهای بزرگ و قهرمانانه است.
از این آیه چند مطلب استفاده می شود:
1- ستمدیده حق انتقام دارد؛ زیرا کیفر بدی به حسب معمول بدی است...
2- اما اگر عفو کند و به دنبال آن اصلاح نماید (یعنی آثار بدی و ستم را هم در ظاهر و هم باطن از میان به برد)، پاداشش بر خدا است (که حدّ و مرزی ندارد).
3- اگر ستمدیده خواست انتقام بگیرد و معامله به مثل کند، کسی حق تعرض بر او ندارد... اما اگر صبر پیشه ساخت و گذشت کرده و ستمکار را آمرزید، کاری بزرگ و فوق العاده و قهرمانانه کرده است.
در اینجا برای اینکه یادی از استاد شهید آیه الله مطهری کرده باشیم، قسمتی از نوشته پر ارج ایشان را در کتاب فلسفه اخلاق که در توضیح همین مطلب بیان داشته اند، برای شما نقل کرده و به دنبال سخن خود باز می گردیم:
استاد بزرگوار مرحوم شهید مطهری (ره) در کتاب نفیس فلسفه اخلاق خود در ذیل بحث «فعل طبیعی و فعل اخلاقی»، تحقیق جالبی درباره معنای مکارم اخلاق دارد و قسمتی از دعای مکارم الاخلاق صحیفه سجادیه را در این باره نقل کرده که امام سجاد (ع) گوید: «اللهُمَّ صَلِّ عَلی محمد و آل محمد و سَدِْدنی اُعارض مَنْ غَشِّنی بِالنُّصح».
- پروردگارا، درود فرست بر محمد و آل محمد و توفیق ده که معارضه کنم به نصیحت با آن کسانی که با من به ظاهر دوستی می کنند، ولی در واقع می خواهند با من بدی و دغلی کنند.
«و اَجْزیَ مَنْ هَجَرنی بِالبِّر».
- خدایا، به من توفیق ده که جزا بدهم آن کسانی را که مرا رها کرده اند و سراغ من نمی آیند به احسان و نیکی.
«وَ اُثیبَ مَنْ حَرَمَنی بِالبَذل».
- خدایا، به من توفیق ده که پاداش بدهم آن کسانی را که مرا محروم کرده اند به اینکه من به آنها بخشش کنم.
«و اُکافیَ مَنْ قَطَعنی بِالصِّلَه»
- خدایا، به من توفیق ده که مکافات کنم هر کس که با من قطع صله رحم یا قطع صله مودت می کند، مکافات من این باشد که من پیوند کنم.
«و اُخالِفَ مَنْ اغْتابَنِی اِلی حُسْنِ الذّکْرِ»
- خدایا، به من توفیق ده که مخالفت کنم با آن کسانی که از من غیبت می کنند و پشت سر من بدگویی می کنند به اینکه پشت سر آنها همیشه نیکی آنها را بگویم.
«و اَنْ اَشْکُرَ الحَسَنَه و اُغْضِیَ عَنِ السَّیِّئَهِ».
- خدایا، به من توفیق ده که نیکی های مردم را سپاسگزار باشم و از بدی های مردم چشم بپوشم. (14)
سپس از خواجه عبدالله انصاری که مرد عارف و وارسته ای بوده، این جمله را نقل کرده که گفته است:
«بدی را بدی کردن سگساری است، نیکی را نیکی کردن خر کاری است، بدی را نیکی کردن کار خواجه عبدالله انصاری است». (15)
و شاهد بر آنچه گفته شد، حدیث های زیر است که مرحوم کلینی در اصول کافی یکی را از ابوحمزه ثمالی از امام صادق (علیه السلام) روایت کرده: «ثَلاثُ مِنْ مَکارمِ الدُّنیا و الاخره: تَعْفُو عَمَّنْ ظَلَمَکَ، و تَصِلُ مَنْ قَطَعَکَ، و تَحْلُمُ إذا جَهِلَ عَلَیْکَ».
- امام صادق (علیه السلام) فرمود: سه چیز از صفات خوب دنیا و آخرتند: گذشتن از کسی که به تو ستم کرده و پیوستن با آنکه از تو بریده و بردباری زمانی که با تو نادانی کند.
و دیگر حدیث هایی است که در این زمینه از رسول خدا (ص) روایت کرده است:
«قالَ رسولُ الله صل الله علیه و سلم فی خُطبته: ألا اُخبِرُکُم بِخَیْرِ خَلائقِ الدُّنیا و الآخره؟: العَفْوُ عَمَّنْ ظَلَمَک، و تَصِلُ مَنْ قَطَعَکَ، و الاِحسانُ إلی مَنْ أسماءَ إلیکَ، و إعطاءُ مَنْ حَرَمَک».
- رسول خدا صلی الله علیه و آله فرمود: بهترین اخلاق دنیا و آخرت را به شما خبر ندهم؟ گذشتن از کسی که به تو ستم کرده و پیوستن با کسی که از تو بریده و نیکی با کسی که بتو بدی کرده و بخشیدن به کسی که تو را محروم ساخته.
«قالَ رسولُ اللهِ صلی الله علیه و آله و سلَّم، ألا أدُلُّکُم علی خَیر أخلاق الدُّنیا و الاخِره؟ تَصِلُ مَنْ قَطَعَکَ، و تُعطی مَنْ حَرَمَکَ، و تَعفُو عَمَّنْ ظَلَمَکَ».
- رسول خدا صلی الله علیه و آله فرمود: شما را به بهترین اخلاق دنیا و آخرت رهبری نکنم؟ پیوستن بکسی که از تو بریده و بخشیدن به کسی که محرومت ساخته و گذشتن از کسی که به تو ستم کرده.
قبل از ورود در موضوع بحث، تذکر این مطلب نیز لازم است که براستی قلم و بیان از ویژگی اخلاق پیامبر بزرگواری که خدای سبحان در وصف اخلاق آن حضرت فرمود: «انَکَّ لَعَلی خُلُق عَظیم»، (16) عاجز و ناتوان است و آنچه در ذیل می آید، قطره ای از دریای محاسن و مکارم اخلاق آن پیامبر بزرگی است که خدای رحمان در جای دیگر قرآن کریم درباره او فرموده است: «و ما اَرسَلناکَ اِلّا رَحمه لِلعالَمین». (17)
و به گفته مرحوم محدث قمی (ره): ذکر اخلاق و اوصاف شریفه رسول خدا (ص) را نگارش دادن بدان ماند که کسی آب دریا را به پیمانه درآورد و یا بخواهد جِرم آفتاب را از روزنه خانه به کوشک خویش در آورد...
ولی به گفته آن شاعر:
آب دریا را اگر نتوان کشید
هم به قدر تشنگی باید چشید
و اینک نمونه هایی از زندگانی پر افتخار و رفتار آموزنده آن بزرگوار:
داستان فتح مکه
سال هشتم هجرت، سال پر حادثه و پیروزمندانه ای برای اسلام و مسلمین بود و بزرگترین پایگاه مشرکان و دشمنان رسول خدا (ص) یعنی شهر مکه به دست مسلمانان فتح شد و پس از آن اسلام به سرعت در جزیرة العرب پیشرفت کرده و سراسر آنجا را گرفت.روزی که مکه فتح شد، لشکر اسلام به چهار گروه تقسیم شده بودند و از چهار سو وارد شهر شده - میعادگاه مسجد الحرام بود - که خود را در آن جایگاه مقدس به رسول خدا (ص) برسانند.
کنار خانه کعبه
گروه های چهارگانه از چهار سَمت مکه خود را به کنار مسجد الحرام رساندند؛ رهبر عالی قدر اسلام نیز پس از آنکه سر و صورت را از گرد راه بشست و غسل کرد، از خیمه مخصوص بیرون آمد و سوار بر شتر شده به سمت مسجد الحرام حرکت کرد، شهر مکه که روزی تمام نیروی خود را برای مبارزه با دعوت الهی پیغمبر اسلام و در هم کوبیدن ندای مقدس آن بزرگوار به کار گرفته بود، اکنون سکوتی توأم با خضوع و ترس به خود گرفته و مردم از شکاف درهای خانه و گروهی از بالای کوه ها آن همه عظمت و شکوه نواده عبدالمطلب و پیامبر بزرگوار اسلام را مشاهده می کردند.خود پیغمبر نیز آن خاطرات تلخ و تمسخر و تکذیب هایی را که در این شهر از دست مشرکان و بت پرستان در طول سیزده سال دیده بود، از نظر می گذراند و از این همه نعمت و قدرت که خدای تعالی به او ارزانی داشته، با دل و زبان سپاسگزاری می کرد و گاهی هم اشک شوق در دیدگان حق بینش حلقه می زد و کوچه های مکه را یکی پس از دیگری پشت سر می گذارد و به سوی خانه کعبه که به دست قهرمان توحید در جهان، حضرت ابراهیم خلیل الرحمان جد امجدش برپا شده بود، پیش می رفت.
لشکر اسلام آماده شد تا در رکاب پیشوای عالی قدر و آسمانی خود، مراسم طواف خانه کعبه را انجام دهد، و برای ورود آن حضرت، کوچه داده و راه باز کردند. پیغمبر اسلام در حالی که مهار شترش در دست محمد بن مسلمه بود، طواف کرد و سپس با چوب دستی که در دست داشت، استلام حجر نمود و پس از استلام حجر پیاده شد و دست به کار پایین آوردن بت هایی که بر دیوار کعبه آویخته بودند، گردید تا آنها را بشکند و چون در دسترس نبود به علی (ع) دستور داد پا بر شانه او بگذارد و آنها را به زیر افکند و در سیره حلبیه و بسیاری از کتاب های شیعه و اهل سنت آمده که از علی (ع) پرسیدند: هنگامی که بر شانه پیغمبر (ص) بالا رفتی خود را چگونه دیدی؟ فرمود: چنان دیدم که اگر می خواستم ستاره ثریا را در دست بگیرم، می توانستم. آن گاه عثمان بن طلحه را که کلید دار کعبه بود خواست تا در خانه را بگشاید، سپس وارد خانه کعبه شد و تصویرهایی را که مشرکین از پیغمبران و فرشتگان ساخته و در کعبه آویخته بودند با چوب دستی خود بر زمین ریخت و این آیه را تلاوت می کرد:
«قُل جاء الحقُّ و زَهَقَ الباطِلُ انَّ الباطل کانَ زَهُوقاً».
- بگو حق آمد و باطل نابود شد که براستی باطل نابود شدنی است.
مشرکان مکه و سرکردگان و سخنوران آنها مانند ابوسفیان و سُهیل بن عمرو و دیگران در کنار مسجد الحرام صف کشیده اند و با خود فکر می کنند آیا اکنون که پیغمبر اسلام مکه را فتح کرده، پاسخ آن همه شکنجه ها و تهمت و افتراها و تمسخر که بر ضد او کردند تا جایی که برای کشتن و قتل او همدست شدند و او را ناچار کردند شبانه از شهر و دیار و کعبه آمال خود فرار کند، چه خواهد داد و چه تصمیمی درباره آنها خواهد گرفت و از سوی دیگر ده هزار سپاه اسلام که از طواف، فراغت حاصل کرده و فضای مسجد را پر نموده و جای ایستادن را بر مردم تنگ ساخته و همه سرکشیده اند تا سرانجام کار را ببینند، ناگهان دیدند چهره زیبا و درخشان محمد (ص) از میان درهای کعبه نمودار شد و دو دست خود را به دو طرف در گرفت و نگاهی به چهره های رنگ پریده و اجساد لرزان مکیان کرد و با یک نگاه ممتد همه را از زیر نظر گذرانید!
مردم می خواهند بدانند آیا این رادمرد الهی و قهرمان مبارزه با شرک و بت پرستی اکنون چه می خواهد بگوید و با دشمنان خود چه رفتاری می خواهد انجام دهد.
چشم ها به لب پیغمبر دوخته شد و سکوت مبهمی سراسر مسجد را فراگرفته، در یک قسمت مسجد که مشرکین صف زده اند، دل ها از ترس می تپد و قسمت دیگر را که لشکر پیروز اسلام پوشانده، قلب ها لبریز از شوق و پیروزی است، قریشیان مرگ و حیات خود را در میان لبان پیغمبر می بینند و خشم و رحمت را در چشمان رسول خدا (ص) و نگاههایشان می خوانند.
آنان که اکثراً هنوز محمد (ص) را به نبوت نشناخته بودند و او را پیامبر الهی نمی دانستند و بزرگواری و خلق و خوی بزرگوارانه و کریمانه او را نشنیده و ندیده بودند، حق داشتند وحشت و اضطراب داشته باشند؛ زیرا اگر آن روز پیغمبر بزرگوار اسلام مانند سرداران فاتح دیگری که آنها سابقه شام را داشتند و از خلق و خوی انسانی بهره ای نگرفته بودند، با گفتن یک جمله «القتل» و یا «النَّهب» و یا «الاسر» فرمان قتل و یا غارت و اسارت آنها را صادر می کرد، مردی از قریش زنده نمی ماند و خانه ای به جای نبود، اما نمی دانستند که او پیامبر الهی است و به تعبیر قرآن کریم «رحمه للعالمین» است و در هنگام اقتدار و پیروزی مغرور قدرت نشده و تحت تأثیر هوا و هوس های شخصی و نفسانی قرار نخواهد گرفت.
باری لحظه های پر اضطراب و تاریخی آن روز برای آنان به کُندی گذشت و انتظار به پایان رسید و صدای روح افزای فاتح مکه در فضا طنین انداز شد و با همان جمله ای که بیست سال پیش دعوت آسمانی خود را با آن آغاز کرده بود، گفت: «لا اله الا اللهُ وحدهُ لا شریک لَه، صَدَق وَعدَهُ و نَصَرَ عَبدَهُ و هَزَمَ الاَحزابَ وَحدَهُ»
- معبودی جز خدای یگانه نیست که شریکی ندارد، وعده اش راست درآمد و بنده اش را نصرت و یاری داد و احزاب را به تنهایی منهزم ساخت...
آن گاه برای آنکه خیال قُریشیان را از هر گونه انتقامی که فکر می کردند پیغمبر از آنها بگیرد، آزاد سازد و دلشان را آرام کند، آنها را مخاطب ساخته فرمود: «ماذا تَقُولونَ و ماذا تَظُنُّون؟»
- (درباره من) چه می گویید و چه فکر می کنید؟
و با این دو جمله کوتاه می خواست نظریه آنها را نسبت به خود و رفتارش با آنها بفهمد؟ قُریشیان که سخت تحت تأثیر قدرت و شوکت پیامبر اسلام قرار گرفته بودند، با زبانی تضرع آمیز و پوزش طلبانه گفتند: «نَقُولُ خیراً و نَظنُّ خیراً، اَخٌ کریمٌ و ابنُ اخٍ کریمٍ و قد قَدَرْتَ»!
- ما جز خیر و خوبی درباره تو چیزی نمی گوییم و جز خیر و نیکی گمانی به تو نمی بریم! تو برادری مهربان و کریم هستی و برادرزاده (و فامیل) بزرگوار مایی که اکنون همه گونه قدرتی هم داری!
دقت در همین چند جمله کوتاه، کمال اضطراب و نگرانی آنها را بخوبی روشن می سازد و در ضمن با تعبیر جالبی با اقرار به پذیرفتن حاکمیت آن بزرگوار، از رفتار گذشته خود پوزش خواهی کرده و انتظار گذشت و عفو خود را از آن حضرت درخواست نمودند. رسول خدا (ص) نیز با ذکر چند جمله نگرانیشان را برطرف کرد و فرمان عفو عمومی آنها را صادر فرمود و بدانها گفت: «فَانی اَقُولُ لَکُمْ ما قالَ اخی یُوسُف: لا تثریبَ علیکُمُ الیَومَ یَغِفرُ اللهُ لَکُم و هُوَ اَرْحَمُ الرحمین».
- من همانی را به شما می گویم که برادرم یوسف (هنگامی که برادران، او را شناختند) گفت: امروز ملامتی بر شما نیست، خدایتان بیامرزد که او مهربانترین مهربانان است.
و سپس افزود: براستی که شما بد مردمانی بودید که پیغمبر خود را تکذیب کردید و او را از شهر و دیار خود آواره ساختید و به این راضی نشدید تا آنجا که در بلاد دیگر هم به جنگ من آمدید.
این سخنان شاید دوباره برخی دل ها را مضطرب ساخت که نباشد پیغمبر اسلام مجدد به یاد آن همه آزارها و شکنجه ها افتاده و بخواهد تلافی کند، اما رسول خدا (ص) برای رفع این نگرانی هم بلادرنگ دنبال سخنان بالا فرمود: «فاذْهَبوُا فَأنتُم الُطلَقاء»!
- بروید که همه تان آزادید!
در تاریخ و روایات آمده است که وقتی رسول خدا این سخنان را گفت، مردم همانند مردگانی که از گورها سر بیرون آورده و آزاد شده اند، از مسجد الحرام بیرون دویدند و همین بزرگواری و گذشت شگفت انگیز پیامبر اسلام سبب شد تا بیشتر آنان به دین اسلام در آیند و این آیین مقدس را بپذیرند.
سایر ویژگی های اخلاقی آن حضرت
آنچه تا بدین جا مذکور شد، در مورد عفو و گذشت و اغماض از آزارهایی بود که از دشمنان و خویشان و بادیه نشینان در مسیر رسالت خویش دیده بود و با خُلق کریمانه از آنها چشم پوشی می فرمود و توضیحی بود بر احادیث گذشته در باب مکارم اخلاق و نمونه هایی در زندگانی آموزنده و پرافتخار آن بزرگوار و اینک به برخی از ویژگی های دیگر اخلاقی آن بزرگوار به طور اختصار اشاره می شود:نرم خویی و بردباری
یکی از خصوصیات اخلاقی و ویژگی های بی نظیر خلق و خوی آن بزرگوار، نرم خویی و بردباری آن حضرت در برابر درشت خویی ها و بی ادبی ها و جهالت های عرب های بدوی و مردمان دور از ادب و تمدن و حتی دشمنان کینه توز بود، که خود یکی از عوامل مهم جذب آنان به پذیرش اسلام و علاقه آنان به رسول خدا می گشت.علی (علیه السلام) در حدیثی فرمود: «بِلیِن الجانِبِ تَاْنِسُ النُّفُوسَ». (18)
- با نرم خویی است که نفوس مردم با انسان انس می گیرند.
و از رسول خدا (ص) در حدیثی روایت شده که فرمود: «... و علیکُم بِالاناءه و اللیّن و التَسّرع مِن سِلاح الشیاطین، و ما من شیء احبُّ الی الله من الاناءه و اللین». (19)
- بر شما باد به بردباری و نرم خویی و شتاب در برخورد، از سندهای شیطان است و در پیشگاه خداوند، چیزی محبوبتر از بردباری و نرم خویی نیست.
و از امام صادق (علیه السلام) روایت شده که فرمود: «ان العلم خلیل المؤمن و الحلم وزیره، و الصبر امیر جنوده و الرفق اخوه، و اللین والده». (20)
- براستی که علم و دانش دوست صمیمی مؤمن است و حلم و بردباری وزیر او و صبر و شکیبایی فرمانده لشکریانش و مدارا کردن و نرمش برادرش و نرم خویی پدر او است.
و در مورد رسول گرامی اسلام، نرم خویی و بردباری آن حضرت از عنایات و الطاف الهی شمرده شده و از پرتو رحمت الهی به او عنایت شده بود و همان سبب گرایش و توجه مردم به آن بزرگوار گردید تا جذب اسلام گردند، خدای تعالی در سوره مبارکه آل عمران فرمود: «فَبِمَا رَحْمَةٍ مِنَ اللّهِ لِنتَ لَهُمْ وَ لَوْ کُنتَ فَظّاً غَلِیظَ الْقَلْبِ لَانفَضُّوا مِنْ حَوْلِکَ فَاعْفُ عَنْهُمْ وَ اسْتَغْفِرْلَهُمْ». (21)
- از پرتو رحمت خدا بود که برای آنها نرمخو شدی و اگر سنگدل و تندخو بودی، از دور تو پراکنده می شدند، پس از آنها درگذر و برای ایشان از خداوند آمرزش بخواه.... و اینک یکی، دو داستان در این باب:
1- محدث قمی (ره) در کتاب سفینه البحار از انس بن مالک روایت کرده که گوید:
انس بن مالک گوید که نزد رسول خدا (ص) بودم و آن حضرت بُردی بر دوش داشت که کناره اش زبر و خشن بود، در این وقت عربی آمد و آن بُرد را به سختی کشید، چنان که کناره بُرد در پوست گردن آن حضرت خراشی ایجاد کرد، آنگاه گفت: «یا محمد احمل لی علی بعیری هذین من مال الله الذی عندک فانّک لا تحمل لی من مالک و لا مال أبیک».
ای محمد بر این دو شتر من از مال خدا که نزد توست، بار بگذار که نه از مال توست و نه از مال پدرت...!
رسول خدا (ص) سکوت کرد و سپس فرمود: «المال مال الله و أنا عبده».
- همه مال خداست و من هم بنده او هستم.
آنگاه فرمود: «ای مرد عرب آیا حاضر به تلافی آنچه با من انجام دادی هستی؟»
گفت: «نه!» فرمود: «چرا؟» گفت: «لأنّک لا تکافی السیئه بالسیئه».
- زیرا تو کسی نیستی که بدی را به بدی تلافی کنی!
رسول خدا (ص) خندید و دستور داد شترانش را یکی جو و دیگری خرما بار کردند و او را روانه کرد. (22)
2- شیخ صدوق (ره) در کتاب امالی از امام هفتم به نقل از امیرالمؤمنین (ع) روایت کرده که شخصی یهودی چند اشرفی از رسول خدا (ص) طلبکار بود و از آن حضرت مطالبه می کرد و رسول خدا (ص) می فرمود: «چیزی ندارم که به تو بدهم» و یهودی هم می گفت: «من هم دست از تو بر نمی دارم تا طلبم را بپردازی». آن حضرت نیز فرمود: «در این صورت من هم پیش تو می نشینم» و بدین ترتیب پیش آن مرد یهودی نشست تا نماز ظهر و عصر و مغرب و عشاء را نزد آن یهودی خواند. اصحاب رسول خدا (ص) نیز که متوجه داستان شده بودند، به نزد یهودی آمده و او را تهدید کرده و نهیب می زدند. رسول خدا (ص) به اصحاب فرمود: «با او چه کار دارید؟» گفتند: «ای رسول خدا این یهودی تو را بازداشت کرده است؟» فرمود: «لم یبعثنی ربّی أظلم معاهداً و لاغیره».
پروردگارم مرا برنیانگیخته تا به کافر هم پیمان یا دیگری ستم کنم..
روز دیگر، مرد یهودی مسلمان شد و شهادتین را بر زبان جاری کرد و گفت: «نیمی از مال خود را نیز در راه خدا دادم». و به رسول خدا (ص) عرض کرد: «به خدا سوگند من این کار را نکردم جز برای آنکه وصف تو را در تورات بنگرم؛ زیرا من در تورات، وصف تو را این گونه دیده ام که: «محمد بن عبدالله مولده بمکه و مهاجره بطیبه، و لیس بفظّ و لا غلیظ و بسخّاب و لا متزیّن بالفحش و لا قول الخناء، و انا اشهد ان لا اله الا الله و انّک رسول الله و هذا مالی فاحکم فیه بما انزل الله...»
- محمد بن عبدالله (پیامبری که) زادگاهش مکه و هجرتگاهش طیبه (یثرب) است، تندخو و سخت دل نیست، بر کسی فریاد نمی زند، به فحاشی و بدزبانی خود را نمی آلاید و من گواهی دهم که معبودی جز خدا نیست و تو رسول خدایی، و این، مال من است که در اختیار توست تا بدانچه خدا نازل فرموده در آن حکم فرمایی...».
باری رسول خدا، آن رهبر عالیقدر و بزرگواری است که خدای سبحان در آخر سوره توبه درباره اش فرمود: «لَقَدْ جَاءَکُمْ رَسُولٌ مِنْ أَنْفُسِکُمْ عَزِیزٌ عَلَیْهِ مَاعَنِتُّمْ حَرِیصٌ عَلَیْکُم بِالْمُؤْمِنِینَ رَؤُوفٌ رَحِیمٌ - فَإِن تَوَلَّوْا فَقُلْ حَسْبِیَ اللّهُ لاَإِلهَ إِلَّا هُوَ عَلَیْهِ تَوَکَّلْتُ وَهُوَ رَبُّ الْعَرْشِ الْعَظِیمِ».
- شما را پیغمبری از خودتان آمد که رنج بردنتان بر او گرانست و به شما علاقه دارد و با مؤمنان مهربان و رحیم است - اگر پشت کردند بگو: خدا مرا بس است که خدایی جز او نیست به او توکل می کنیم که او پروردگار عرش بزرگ است.
نوع دوستی و رسیدگی به حال بینوایان
1- شیخ صدوق (ره) در کتاب امالی به سند از امام صادق (ع) روایت کرده است که مردی نزد رسول خدا (ص) آمد و مشاهده کرد جامه رسول خدا کهنه است. پس دوازده درهم به آن حضرت داد که برای خود پیراهنی خریداری کند و رسول خدا (ص) آن را به علی (ع) داد و فرمود: «این درهم ها را بگیر و برای من جامه ای خریداری کن تا بپوشم». علی (ع) گوید: «به بازار رفتم و پیراهنی به دوازده درهم خریدم و نزد رسول خدا بردم». چون بدان نگریست، فرمود: «یا علی، پیراهن دیگری پیش من محبوبتر از این است، ببین صاحبش آن را پس می گیرد؟» گفتم: «نمی دانم.» فرمود: «بنگر.» من نزد صاحب پیراهن رفتم و گفتم: «رسول خدا این پیراهن را خوش ندارد و جامه دیگری می خواهد، آن را پس بگیر.»آن مرد پیراهن را برداشت و دوازده درهم به من داد و آن را نزد رسول خدا (ص) بردم و آن حضرت به همراه من برخاست و به طرف بازار حرکت کردیم تا پیراهنی بخریم. در راه کنیزکی را دید که نشسته و گریه می کند. رسول خدا (ص) علت ناراحتی او را جویا شد، گفت: «ای رسول خدا، خاندان من چهار درهم به من داده بودند تا برای ایشان چیزی بخرم و پول گم شده و من جرئت ندارم دست خالی به خانه بازگردم.» رسول خدا (ص) چهار درهم از آن پول را به کنیزک داد و فرمود: «به سوی کسانت باز گرد.» سپس به راه افتاد و به بازار رفت و پیراهنی به چهاردرهم خریده، آن را پوشید و حمد خدای را به جای آورد و از بازار خارج شد. در این وقت مرد برهنه ای را دید که می گوید: «مَن کَسانی کَساه اللهُ مِن ثیاب الجنه»
- هر کس مرا بپوشاند، خداوند او را از جامه های بهشت بپوشاند.
رسول خدا (ص) پیراهن را از تن خود بیرون آورد و به آن مرد پوشانید و دوباره به بازار برگشت و با چهار درهم باقیمانده، پیراهنی خرید و آن را پوشیده و حمد خدای را به جای آورد و به سوی خانه بازگشت. در راه که می آمد، همان کنیزک را دید که سر راه نشسته، رسول خدا (ص) بدو فرمود: «چرا نزد کسان خود نرفتی؟» عرض کرد: «ای رسول خدا، توقف من در خارج خانه طولانی شده و می ترسم مرا کتک بزنند.» حضرت فرمود: «برخیز و پیشاپیش من راه بیافت و مرا به خانه کسان خود راهنمایی کن». رسول خدا (ص) همچنان آمد تا به در خانه آنها رسید و گفت: «السلام علیکم یا اهل الدار»
کسی پاسخ آن حضرت را نداد، برای بار دوم سلام کرد کسی جواب نداد و برای بار سوم گفتند: «علیک السلام یا رسول الله و رحمه الله و برکاته»
رسول خدا (ص) فرمود: «چرا بار اول و دوم پاسخم را ندادید؟» گفتند: «سلام شما را هر دو بار شنیدم ولی دوست داشتیم صدای شما را بیشتر بشنویم.» رسول خدا (ص) فرمود: «این کنیزک دیر آمده، او را مؤاخذه نکنید.»
آنها گفتند: «یا رسول الله هی حره لممشاک»
- ای رسول خدا این کنیزک به برکت قدم شما آزاد شد. حضرت فرمود:
«الحمدلله. هیچ دوازده درهمی پر برکت تر از این ندیدم که دو برهنه را پوشانید و برده ای را نیز آزاد کرد.»
2- حمیری در کتاب قرب الاسناد از امام باقر (ع) روایت کرده که سائلی نزد رسول خدا (ص) آمد و چیزی از او خواست، حضرت فرمود: «آیا نزد کسی چیزی نسیه هست که به ما بدهد؟» مردی از قبیله بنی الحبلی از انصار برخواست و عرض کرد: «رسول خدا، نزد من هست». فرمود: «به این مرد چهار وسق خرما بده.»
آن مرد چهار وسق خرما به سائل داد و پس از آن نزد رسول خدا (ص) آمده، مطالبه کرد. حضرت فرمود: «انشاءالله انجام خواهد شد...» و همچنان دو بار دیگر آمد و مطالبه کرد و همان پاسخ را شنید تا اینکه برای بار چهارم نزد آن حضرت آمد و عرض کرد: «قد اکثرت یا رسول الله من قول: یکون انشاءالله...»
- ای رسول خدا، تا به کی می گویید: انشاءالله انجام خواهد شد؟
حضرت خندید و فرمود: «کسی هست که مال نسیه نزدش باشد؟» مردی برخاست و گفت: «پیش من هست.» فرمود: «چقدر مال پیش توست؟» عرض کرد: «هرچه بخواهی.» فرمود: «به این مرد هشت وسق خرما بده.»
مرد انصاری گفت: «طلب من چهار وسق بود.» رسول خدا فرمود: «و چهار وسق دیگر نیز.»
صاحب کتاب مزبور به دنبال این روایت، حدیث دیگری نیز از آن حضرت نقل کرده که فرمود: «ان رسول الله لم یورث دیناراً و لا درهماً و لا عبداً و لا ولیده و لاشاه و لا بعیراً، و لقد قبض (ص) و انّ درعه مرهونه عند یهودیّ من یهود المدینه بعشرین من شعیر استلفها نفقه لاهله.»
براستی که رسول خدا درهم و دینار و بنده و کنیز و گوسفند و شتری به جای نگذارد و روزی که از دنیا رفت، زره او نزد یکی از یهودیان مدینه در مقابل بیست صاع جو که برای خرجی خانواده اش قرض گرفته بود، در گرو بود.
و در پایان به طور اختصار روایاتی را از کتاب های شیعه و اهل سنت درباره خلق و خوی عظیم آن بزرگوار برای شما نقل نموده و مقاله را به پایان می بریم:
انس بن مالک گوید: «نه سال تمام خدمتکاری رسول خدا (ص) را کردم و در این مدت هرگز به من نگفت که چرا این کار را کردی و هیچ گاه در کاری از من عیب نگرفت...»
در حدیث دیگری گوید: «ده سال خدمتکاری رسول خدا (ص) را کردم، هرگز به من «اُفّ» نگفت...» تا آنکه گوید: «غذای افطار و سحر آن حضرت شربتی بود که گاهی شیر بود و گاهی هم نان ترید می کرد و به صورت مایعی درآورده و می خورد... و شبی اتفاق افتاد که من غذای مزبور را برای او تهیه کردم ولی غیبت آن حضرت به طول انجامید و من فکر کردم بعضی از اصحاب، آن حضرت را برای افطار دعوت کرده اند. غذا را خوردم و چون ساعتی از شب گذشت، رسول خدا (ص) بیآمد و از یکی از همراهان آن حضرت پرسیدم: «آیا رسول خدا (ص) افطار کرده و کسی او را دعوت کرده بود؟» گفت: «نه». من آن شب را با آن چنان اندوهی سپری کردم که جز خدای تعالی کسی نمی داند و همه اندوهم برای آن بود که می ترسیدم رسول خدا (ص) به دنبال غذای خود برود و آن را نیابد و من نتوانم جواب بگویم. ولی آن شب گذشت و رسول خدا (ص) روزه گرفت و تاکنون هم از من درباره آن شب و غذای خود چیزی نپرسیده است.
در حدیث آمده آن حضرت در یکی از سفرها دستور داد گوسفندی را ذبح کنند. مردی گفت: «ذبح گوسفند با من»، دیگری گفت: «کندن پوست آن هم به عهده من». سومی گفت: «طبخ آن هم با من»، رسول خدا (ص) فرمود: «و علیَّ جمع الحطب»، جمع کردن هیزم هم با من.
اصحاب عرض کردند: «ما کار شما را انجام می دهیم.» فرمود: «می دانم ولی خوش ندارم بر شما امتیازی داشته باشم؛ زیرا خداوند خوش ندارد بنده خود را ممتاز از دیگران ببیند.» سپس برخاست و به جمع آوری هیزم مشغول شد.
هنگامی که یکی از اصحاب و یارانش با او دیدن می کرد از او جدا نمی شد تا آن شخص جدا شده و خداحافظی کند و اگر با کسی دست می داد، دستش را رها نمی کرد تا آن شخص رها کند و چون کسی در محضر او می نشست، بر نمی خاست تا او برخیزد.
مریضان را عیادت می کرد، به تشییع جنازه می رفت، بر الاغ سوار می شد و در جنگ خیبر و بنی قریظه و بنی نضیر بر الاغی سوار بود که دهانه اش ریسمانی از لیف و خرما پالانش تکه ای از لیف خرما بود.
ابوذر گوید: رسول خدا (ص) در میان اصحاب خود می نشست به گونه ای که وقتی ناشناسی وارد می شد و رسول خدا (ص) را نمی شناخت، نمی دانست کدام یک رسول خداست تا اینکه می پرسید که کدامیک از شما رسول خداست، در روایت انس بن مالک آمده که مجلس رسول خدا (ص) حلقه وار بود و بالا و پایین نداشت، جابر گوید هیچ گاه از رسول خدا چیزی نخواستند که در پاسخ «نه» بگوید.
از عایشه پرسیدند که رسول خدا وقتی در خانه تنها می شد، چه می کرد؟ گفت: «جامه اش را می دوخت و نعلین خود را وصله می زد».
انس گوید: «هرگاه رسول خدا مردی از یارانش را سه روز دیدار نمی کرد، سراغ او را می گرفت و احوالش را می پرسید؛ اگر به سفر رفته و غایب بود، برای او دعا می کرد و اگر در محل حضور نداشت، به دیدارش می رفت و اگر بیمار بود، عیادتش می کرد».
از امام باقر (ع) روایت شده که رسول خدا (ص) فرمود: «خمس لا اَدَعَهنَّ حتی الممات، الاکُل علی الحضیض مع العبید، و رکوبی الحمار مؤکفاً، و حلبی العتبر بیدی، و لبس الصوف، و التسلیم علی الصبیان لتکون سنه من بعدی.»
پنج چیز است که تا هنگام مرگ از آنها دست بر ندارم: غذا خوردن روی زمین با بردگان و سوار شدن بر روی الاغی که تنها پلاسی دارد و دوشیدن بز به دست خودم و پوشیدن جامه پشمین، و سلام بر کودکان تا سنتی باشد پس از من.
هرگز اتفاق نمی افتاد که سواره باشد و کسی به همراه او پیاده برود جز آنکه او را در پشت سر خود سوار می کرد و اگر نمی پذیرفت که سوار شود، بدو می فرمود: «جلو برو و مرا در فلان جا که می خواهی دیدار کن.»
از امام باقر (ع) روایت شده که روزی رسول خدا (ص) برای کاری از خانه بیرون رفت و فضل بن عباس را دید و فرمود: «این پسرک را پشت سر من سوار کنید.» و چون او را سوار کردند، رسول خدا (ص) با دست خود از عقب او را نگه داشت تا او را به مقصد رسانید.
در حجه الوداع اسامه به زید را در بازگشت از موقف، پشت سر خود سوار کرد و همچنین عبدالله بن مسعود و فضل را ردیف خود سوار کرد. میری در کتاب حیاه الحیوان خود، از حافظ بن منده روایت کرده که گفته است:
کسانی که رسول خدا ردیف خود بر مرکب سوار کرده، (در تاریخ) سی و سه نفر بوده اند.
بالاخره سیره نویسان در یک جمله گفته اند:
«کان - صلی الله علیه و آله - فی بیته فی مهنه اهله، یقطع اللحم و یجلس علی الطعام محقراً... و یرقع ثوبه، و یخصف نعله و یخدم نفسه، و یقم البیت، و یعقل البعیر، و یعلف ناضحه، و یطحن مع الخادم و یعجن معها، و یحمل بضاعته من السوق، و یضع طهوره باللیل بیده، و یجالس الفقراء، و یواکل المساکین و یناولهم بیده، و یاکل الشاه من النوی فی کفّه، و یشرب الماء بعد ان سقی اصحابه و قال: ساقی القوم آخرهم شرباً...»
- رسول خدا در خانه در خدمت اهل خانه بود، گوشت خرد می کرد و خیلی افتاده و محقرانه بر سر سفره غذا می نشست و آب وضوی خود را به دست خود می نهاد، با فقیران مجالست داشت و با مسکینان غذا می خورد و به آنها دست می داد. گوسفند، هسته [علوفه] را از میان دست او می خورد و آب را وقتی می نوشید که اصحاب و یاران خود را آب داده باشد و می فرمود: «ساقی باید آخر بنوشد.»
اینک با ذکر شعری فارسی از یکی از شاعران پارسی زبان، سخن را به پایان می بریم:
جان فدای تو و خلق تو که خلاق جهان
خواند با آن عظمت خلق نکوی تو عظیم
احمدت خواند خداوند احد زانکه ندید
فرق دیگر به میان تو و خود جز یک میم
زافرینش تو اگر قصد نبودی بودی
پدر دهر عزب مادر ایام عقیم
به مزاری که ز کوی تو نسیمی بوزد
سر بر آرد ز لحد رقص کنان عظم رمیم
زان تو را خواست یتیم ای پدر عالمیان
تا مربی شود از بهر تو خود حی قدیم
ای در بحر شرف چون تو یتیم آمده ای
شرف تاج شهان آمده زان درّ یتیم
روز محشر چو زنی دامن همت به کمر
دارد امید شفاعت ز تو شیطان رجیم
پی نوشت ها :
1. کنزالعمال، ج 3، حدیث 5217. مجمع البیان طبرسی، ج 10، ص 333.
2. بحارالانوار، ج 71، ص 420.
3. و ممکن است عیادت به معنای بازدید از بیمار باشد.
4. کنزالعمال، ج 3، ص 3، حدیث 5136.
5. بحارالانوار، ج 71، ص 389.
6. کنزالعمال، ج 3، حدیث 5154 و 5171.
7. همان مدرک.
8. غررالحکم، ج 2، ص 462.
9. سوره الرحمن، آیه 60.
10. تحف العقول، ص 359.
11. سوره مؤمنون، آیه 96.
12. غررالحکم، ج 1، ص 140.
13. سوره شوری، آیات 39 الی 43.
14. صحیفه سجادیه، ص 69.
15. استاد در شرح این جمله گوید:
اگر کسی بدی کند و انسان هم در برابر او بدی کند، این سگ رفتاری است؛ زیرا اگر سگی، سگ دیگری را گاز بگیرد، این یکی هم او را گاز می گیرد، نیکی را نیکی کردن خر کاری است. اگر کسی به انسان نیکی کند و انسان هم در مقابل او نیکی کند این کار مهمی نیست؛ زیرا یک الاغ وقتی که شانه یک الاغ دیگر را می خاراند، او هم فوراً شانه این یکی را می خاراند، بدی را نیکی کردن کار خواجه است. (فلسفه اخلاق، ص 21).
16. اصول کافی کتاب الایمان، باب حسن الخلق.
17. سوره انبیاء، آیه 107.
18. غرر الحکم، ج 2، ص 411.
19. علل الشرایع، ج 2، ص 210.
20. بحارالانوار، ج 78، ص 244.
21. آل عمران، آیه 159.
22. محدث قمی، سفینه البحار، باب خلق.