راه عقل و راه ایمان

بِلِز پاسکال ( 62- 1623) یکی از بزرگترین ریاضی دانان و دانشمندان زمان خود بود. او همچنین مردی بسیار دیندار و نگارنده مشهور پانسه Pensees( اندیشه ها) بود، که در واقع مجموعه ای است از یادداشت های او برای تدوین
يکشنبه، 24 دی 1391
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
راه عقل و راه ایمان
راه عقل و راه ایمان

نویسنده: بِلِز پاسکال
مترجم: کامبیز گوتن



 

بِلِز پاسکال: گزیده ها(*)

بِلِز پاسکال ( 62- 1623) یکی از بزرگترین ریاضی دانان و دانشمندان زمان خود بود. او همچنین مردی بسیار دیندار و نگارنده مشهور پانسه Pensees( اندیشه ها) بود، که در واقع مجموعه ای است از یادداشت های او برای تدوین یک کتاب در دفاع از دین در یک دوران پر از شک و تردید ( که هرگز تدوین آن کامل نشد). در نخستین بخش گزیده های زیر که از مقدمه ی او به رساله ی مربوط به خلأ (؟ 1647) انتخاب شده، پاسکال به عنوان دانشمندی که سعی دارد مرز حوزه های دانش و دین را بر اساس نحوه ی شناخت تعیین کند حرف می زند. در گزیده های پانسه که در زیر نقل شده او بیشتر به عنوان یک مؤمن مسیحی، یک ژانسنیست Jansenist کاتولیک سخن می گوید، که مخالف ادعاهای غرورانگیز راسیونالیست ها، از جمله دکارت است، تا «دلایل متافیزیک» برای وجود خدا ارائه دهد. عقل و برهان ممکن است آدمی را به خدای فیلسوفان هدایت کند، ولی نه به خداوند حیّ ابراهیم و پولس مقدّس. تنها دل است که می تواند خدا را دریابد؛ وقتی پاسکال می گفت از طریق «دل» منظورش این بود که معرفت و اراده و همچنین احساس را بر آن اضافه کنیم.
***

قطعه ای از مقدمه بر رساله ی مربوط به خلأ

حرمتی که به عهد باستان گذارده می شود امروزه به جایی رسیده است - آن هم در اموری که می باید کمترین تأثیر را داشته باشد - که تمامی فکرها، اسرار، و حتی موضوعات ناروشن آن به صورت اشارات خداوندی از زبان هاتفان عالم غیبت تلقّی می گردد. وضع در واقع طوری است که آدمی نمی تواند اندیشه ی تازه ای ارائه دهد که برایش خالی از خطر باشد؛ و این که کتاب یک نویسنده کافی است تا قوی ترین استدلال ها را به هیچ بدل سازد.
قصد من این نیست برای اصلاح عیبی، عیب دیگری را در جای آن بنشانم، یا برای قدما احترامی قائل نشوم که دیگران حرمت زیاده از حد به آنها می گذارند. مدعی آنهم نیستم که صرفاً به جهت بالا بردن مقام عقل و استدلال سلب صلاحیّت از آنها بکنم، هر چند کسانی هم هستند که می خواهند به بهای عقل و استدلال بر صلاحیّت آنها صحّه گذارند....
برای این که در این تمایز مهم دقت کامل رعایت شده باشد، می باید توجه کنیم که برخی از موضوعات مربوط به معرفت فقط به حافظه بستگی دارند و صرفاً تاریخی می باشند. در اینجا تنها هدف مورد نظر این است که بدانیم نویسنده ها چه نوشته اند. بقیه ی موضوعاتِ مربوط به معرفت تنها به استدلال و برهان وابسته بوده و کُلاً دُگماتیک هستند؛ در اینجا هدف این است که جستجو کرده و حقایقِ پنهان شده را آشکار کنیم. آنهایی که از نوع اولی هستند محدود به همان اندازه ای هستند که کتاب هایی که در آنها ذکرشان آمده است...
در مورد موضوعاتی که می کوشیم صرفاً بدانیم نویسندگان چه نگاشته اند، مثل تاریخ، جغرافی، نظام قضایی، زبان ها، بالاتر از همه الهیّات، و بالاخره در مورد همه آنهایی که به عنوان اصل اساسی، خود دارای حقایق ساده بوده یا تشکیلات ساده، چه الهی چه انسانی، ما باید به حکم ضرورت به کتب آنها رجوع کنیم، زیرا در این کتب تمام آنچه را می خواهیم در موردشان بدانیم جمع اند، و چیز دیگری را امکان ندارد که بر آنها افزود.
اگر موضوع دانستن این باشد که نخستین پادشاه فرانسه چه کسی بوده، در چه جایی جغرافی دانان، اولین نصف النهار را قرار می دهند، چه واژه هایی در یک زبانِ مرده به کار می رفته است، تمامی چیزهایی از این نوع، چه وسیله ای بهتر از کتاب ها می تواند ما را به نیل به آن دانش راهنمایی بکند؟ و چه کسی می تواند چیز تازه ای به آنچه آنها درباره شان به ما می آموزند بیفزاید، چونکه صرفاً می خواهیم بدانیم محتوای آنها چیستند؟ تنها، صلاحیّت بالاترین اهمیّت را پیدا می کند، چه، آن در آنجا از حقیقت جدایی ناپذیر است، و تنها از طریق آن است که به شناخت حقیقت مؤفق می گردیم. چه، اگر بخواهیم حتمیّت کامل به موضوعاتی دهیم که عقل از همه کمتر آنها را می فهمد، کافی است که فقط به وجود آنها در کتاب های مقدس اشاره کنیم (همان گونه، وقتی می خواهیم به نامعلومیِ معقول ترین چیزها توجه را جلب دهیم، فقط کافی است که بگوییم اینها در کتب مقدس نیامده اند). دلیلش هم آن است که این اصول فراسوی طبیعت و عقل هستند، و از آنجایی که ذهن آدمی ضعیف تر از آن است که بتواند با تلاش خود به آنجا رسد، لذا لازم است با قدرتی بسیار نیرومند و فوق طبیعی به بلندی های چنین فهمی دست یابد.
در مورد موضوعاتی که برای قوای حسّی و عقل بدیهی هستند وضع به گونه ای دیگر است، صلاحیت در اینجا لازم نیست، عقل بتنهایی خودش قادر است که از آنها شناخت حاصل کند. حق هر یک از آنها از دیگری جداست؛ گاهی این بر دیگری امتیاز دارد و گاهی آن یکی بر این تفوق حاصل می کند. ولی از آنجایی که موضوعاتی این چنین متناسب با حد توانایی ذهن هستند، ذهن کاملاً آزاد است که این حوزه را بسط دهد؛ باروری ناتمام شدنی آن همیشه نتیجه بخش است، و ابداعات آن می تواند در مجموع بی پایان و قطع ناشدنی باشد....
از همین روست که هندسه، حساب، موسیقی، فیزیک، طب، معماری، و تمامی علوم که تابع حکم تجربه و استدلال هستند می باید فزونی گیرند و توسعه پیدا کنند تا تکامل یابند. قدما آنها را تنها به صورت شکل بسیار ابتدایی از پیشینیان خود به ارث بردند، و ما آنها را به صورت بهتر از آنچه دریافت کرده ایم واگذار آیندگان خواهیم کرد. از آنجایی که تکامل آنها به زمان و زحمت احتیاج دارد، بدیهی است زحمت و وقتی که صرف آنها کرده ایم نتیجه کمتری می داد اگر از حاصل کوشش قُدما بی بهره می ماندیم. پیوند آنها با هم، ولی، باید نتیجه ی بزرگ تری به بار آورد تا هر کدام بتنهایی.
تشخیص این تفاوت باید ما را بر آن دارد که به کور ذهنی آنانی که در اثبات موضوعات فیزیک فقط به امر صلاحیّت متوسل می گردند تأسف بخوریم، حجت هایی که باید بر اساس استدلال های عقلانی و تجارب استوار باشند؛ و تمیز دادن چنین تفاوتی باید ما را از شرارت آنهایی هم که در الهیّات به جای صلاحیت و حکم کتاب های آسمانی و اولیای دین به عقل و استدلال متشبّث می گردند به هراسمان اندازد. بر ماست که ترس از مردمی که جرأت نمی کنند چیزی در فیزیک ابداع کنند بزداییم و دل و جرأت به آنها بخشیم، و باید جلوی وقاحت آن عده ای را هم که کوردلانه ابداعات جدیدی را در الهیّات بیرون می دهند بگیریم...

پانسه (اندیشه ها)

ما حقیقت را نه تنها از طریق عقل می شناسیم، بلکه با دل نیز، و از این دوّمی است که اصول اولیه را درمی یابیم؛ و عقل که کاری از دستش در این زمینه ساخته نیست بیهوده می کوشد با آنها در افتد. پیروان مکتب شکّاکی که فقط طالب حقیقت اند زحمت بیهوده می کشند. ما می دانیم که خواب نمی بینم، هر چند امکان ندارد این را با عقل به اثبات رسانیم، و این ناتوانی فقط نشانگر ضعف عقل ماست، و نه آن طور که آنها ادعا می کنند، نامعلومی کلّی شناخت و معرفتمان. چه، شناخت ما از اصول اولیّه، مثل مکان، زمان، حرکت، اعداد، همان قدر محکم و پا برجاست که اصول حاصله از عقل و استدلال هایمان. و بر این شناخت های دل و غریزه است که عقل باید تکیه کند و بحث های خود را ارائه دهد. ما با فراست غریزی و دل می دانیم سه بعد در فضا وجود دارد، و این که شمار اعداد بی نهایت است؛ و بعد از آن است که عقل توضیح می دهد هیچ دو عدد مجذوری وجود ندارد که یکی از آنها دو برابر دیگری باشد. اصول احساس می شوند، فرضیّه ها به نتیجه می رسند، آن هم به طور یقین، هر چند طرق یکی نباشند. برای عقل همان قدر بی فایده و مسخره خواهد بود که از دل ارائه دلایل اصول اولیه را انتظار داشته باشد، که دل از عقل بخواهد درکی عاطفی از فرضیّاتی که قصد اثباتشان را دارد به ما القا کند.
این ناتوانی فقط به درد تحقیر کردن عقل می خورد که مایل است که بر همه چیز داوری کند و اطمینان و یقین ما را متزلزل نسازد، چندان که گویی فقط عقل است که می تواند به ما چیزی بیاموزد. این کاش که ما را به عقل هرگز نیاز هیچ نمی بود، و این که همه چیز را از طریق غریزه و احساس در می یافتیم! ولی طبیعت، ما را از چنین فیضی محروم کرده و برعکس معرفت اندکی از این نوع را در اختیارمان نهاده است، و بیشتر معرفت های دیگر را باید از طریق استدلال و تعقل حاصل نمود.
بهمین جهت آنانی که خداوند به آنها دین را از طریق احساس عاطفی و قلبی عنایت فرموده است بسیار خجسته اند و در ایمانشان راسخ و مطمئن. ولی آنانی را که بی بهره از آنند ما فقط از طریق عقل و استدلال می توانیم قانعشان سازیم؛ و باید صبر کنیم تا آن زمانی که خداوند آن را از طریق احساس قلبی و عاطفی القا نماید، که بدون آن فقط ایمانی خواهد بود انسانی، و به کار رستگاری نخواهد خورد...
دل براهین مختص به خود را دارد که عقل از آن هیچ نمی داند و ما آن را در هزاران چیز احساس می کنیم. من می گویم که دل، سازنده ی جهان را طبیعتاً دوست می دارد، و نیز خودش را به طور طبیعی، فقط باید دید که خود را وقف کدامین می سازد و این که به میل خود طرف که را می گیرد. شما یکی را ترک کرده و دیگری را نگه داشته اید، مگر عقل است که سبب می شود تا دوست بدارید؟
این دل است که وجود خدا را حس می کند، و نه عقل. و ایمان مفهومش این است که خدا را از راه دل توان شناخت و نه از طریقه عقل....

پی نوشت ها :

*- From Great Shorter Works of Pascal, trans, by Emile Caillte and John C. Blankenagle. Copyright 1948 by The Westminster Press.
The Thoughts of Blaise Pascal, trans. by C. Kegan Paul (London: George Bell and Sons , 1890),pp. 102- 03, 306- 07.

منبع: لوفان باومر، فرانکلین؛ (1913)، جریان های اصلی اندیشه غربی، کامبیز گوتن، تهران: حکمت، چاپ سوم.

 

 



نظرات کاربران
ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
مقالات مرتبط