به نام خداوند بالا و پست
که از هستی اش هست شد هر چه هست
عارف بزرگ و شاعر استاد ایران، خواجوی کرمانی در قرن هشتم می زیست. در مثنوی های خود بر روی هم شیوه نظامی را دنبال نمود ولی این پیروی تنها در شیوه کار است نه در اساس و مبادی.
همای و همایون مثنوی عاشقانه ای در داستان عشق همای پسر منوشنگ پادشاه شام به همایون دختر فغفور چین، به وزن حماسی شاهنامه ی فردوسی و اسکندرنامه ی نظامی در 4407 بیت است.
خلاصه داستان همای و همایون
ز جان درگذر تا به جانان رسی
چو در درد میری به درمان رسی
پادشاه شام که منوشنگ قرطاس، نام داشت، سال ها آرزوی داشتن فرزند را در سر می پروراند، سرانجام عنایت خداوند شامل حالش گشت و صاحب پسری شد به فر قباد و به چهر منوچهر.
ملک وی را «همای» نام نهاد و به دایه سپرد. همای چون بزرگ شد، در تمامی علوم مهارت یافت و از دانشوران گوی دانش ربود.
از قضا شبی همای به قصر شاه آمد و گفت: «پدر جان دلتنگم، دیگر میل باغ و بوستان ندارم رخصت دهید تا به شکار روم» جهاندار که تاب دوری وی را نداشت اجازه داد تا یک روز برای شکار به صحرا رود. شهریار همای را سوار بر اسبی بادپا و زیبا به نام «غراب» راهی کرد.
کوه و صحرا پر از گل و لاله بود و هوا مشک افشان، ناگاه ملک زاده از دور غباری تیره دید، شتابان به آن سوی رفت، گوری دید که با سرعت باد می گریزد، شاهزاده کمندی بر گور وحشی انداخت اما نره گور از چنبرش گریخت، سوار بر اسب تکاورش به تعقیب گور شتافت، خورشید غروب کرد و خسرو پاک نژاد تا سپیده دم در بیابان براند.
صبحدم به کشتزاری خوش و خرم رسید، آن بوستان، اقامتگاه پری بود، در آن کاخی چون بهشت نمایان شد. پری از پیشواز همای آمد و وی را به تفرّج در قصر دعوت کرد. در آن جا دیبایی زرنگار دید که تصویر پیکری پری چهره بر آن نگاشته بودند، پری گفت: «این پیکر دخت فغفور چین است، با دیده ی باطن در آن بنگر نه با چشم ظاهر.»
همای در آن نقش خیره شد. از می عشق مست گشت و از پای افتاد، ندای سروش به گوشش فرو گفت: «ای کسی که دین و دل از دست داده ای از دل گذر کن تا به دلبر رسی، رنج سفر بر خود هموار کن تا به او رسی.» چون شهزاده سر بلند کرد، نه گلزار دید و نه قصر اما در آتش عشق می سوخت.
چون خورشید برآمد، لشکریان، ملک زاده را با حالتی دردناک یافتند و حال پریشانش را پرسیدند، وی تمام ماجرا را شرح داد، گفتند: «شهریارا! چرا خود را رنج می دهی و به خیالات دل خوش کرده ای؟» همای برآشفت و پاسخ داد: «از دردم بی خبرید، دلم گرفتار آن پری پیکرست، سلام مرا به مادرم رسانید و بگویید جگر گوشه ات به دنبال جانان به سرزمین ختا رفت.»
ملک زاده با همزاد خویش «بهزاد» روانه گشت در حالی که بی قرار بود و چون مرغ سحر می خروشید. پس از طی راه دراز به دریایی رسیدند که زنگی آدم خواری، سمندون نام با چهل زنگی دیگر در راه کمین کرده بودند، به محض دیدن آن دو، اسیرشان کردند و در کشتی انداختند، ناگهان بادی وزید و دریا به جوش آمد، زنگیان آن دو را به دریا انداختند و فرار کردند. یک ماه در دریا سرگردان بودند تا به صحرایی خرم رسیدند.
جمعی را دیدند که شتابان به سوی آنان می آیند، اندیشیدند که می خواهند دمار از روزگارشان برآورند، ناگاه دیدند همگی کرنش نمودند و گفتند: «شاه ما، برای صید گور بدین دشت آمده بود که از اسب افتاد و جان داد، رسمی کهن در شهر ماست که وقتی عمر شاه به پایان رسید، نخستین کسی که از راه رسد به سلطانی خاور برمی گزینیم.» همای که دل سوی یار داشت به ناچار راهی سرزمین خاور شد، حکومت را به دست گرفت و وزارت خود را به بهزاد سپرد اما دمی از خیال همایون فارغ نمی گشت.
همای شبی در خواب باغی دید چون گلزار بهشت و پری چهری چون تذرو، در بوستان ندا دادند که برخیزید، حورعین، همایون فغفور چین می رسد، همای با شنیدن نام یار، اختیار از کف داد و گفت: «ای مرهم دردهای من، تو از چین مرا در شام شکار کردی، از آن پس هر جا، نشان تو را می جویم و غمگساری جز تو ندارم، به فریادم رس.»
بت ماه پیکر پاسخ داد: «تو بر تخت شاهی ادعای عشق داری؟ یا راه عاشقی پیش گیر یا ترک عاشقی کن.» همای بانگ برآورد و گریست، بر اسب کوه پیکرش سوار و به سوی مرز توران روانه شد.
صبحدم به کاروانی رسید، سالار کاروان فرخنده پیری بود به نام « سعدان » که برای همایون تجارت می کرد . همای خود را قیس پسر قیسان بازرگان معرفی کرد، سعدان گفت:« در راه دزدی است به نام زند جادوگر که در زرینه دژ جای دارد و راه عبور بر همه بسته است » . همای به قصد هلاک جادوگر سوار بر اسب شد و راه دژ در پیش گرفت . آتشی جوشان دید، خداوند را به اسم اعظم خواند و از دل آتش عبور کرد، به سوی حصار قلعه تاخت، دیو پتیاره ای را دید، او را کشت و وارد دژ شد .
آن جا پری پیکری با گیسو به پای تخت بسته شده بود، چون نام آن ماه روی را پرسید، دانست که پری زاد دختر خاقان چین است که زند جادو او را به دام افکنده است. همای او را از بند رهانید و راز عشق خویش بر او آشکار کرد، پری زاد قول داد که همایون را به او برساند، به همراهی کاروانیان در گنج ها را گشودند و با هزاران شتر پر از سیم و زر، قصد چین کردند. شب هنگام به چین رسیدند، پری زاد را با اکرام به بارگاه رساندند؛ چون گلی به گلستان.
پری زاد احوال خویش که چگونه گرفتار زند جادو شد و همای او را از بند رهاند را برای همایون باز گفت، پری زاد آن قدر از همای سخن راند که همایون مهرش را به دل گرفت.
چون خورشید برآمد، همای همراه سعد بازرگان به بارگاه فغفور چین رو نهادند، سعدان ماجرای زرینه دژ، زند جادو، آزادی پری زاد و فتح گنج را به دقت شرح داد. شاه وی را ستود و وعده ی گنج و منشورش داد. پس از میگساری به سوی آرامگاه روان شدند. ناگاه بتی چون ماه در کنار پری زاد نمایان شد، همای دانست که آن گل چهره کیست، از حال رفت، چون به هوش آمد، کسی را ندید.
از سوی دیگر خبر آوردند که شاهزاده همای مهمان شاه است، پری زاد از همایون خواست، پنهانی بر طارمی بنشینند تا همای را به او نشان دهد، همایون با دیدن او دلش در آتش عشق افتاد.
صبح روز بعد به همای خبر دادند که شاه عزم شکار دارد، درنگ مکن و به درگاه شاه روی آور، هنگام حرکت ناگاه کوکبه ی همایون را دید، دلش لرزید، نقیبان بر او بانگ زدند که حرکت کن، به ناچار مرکب را راند، چون پرسید، دانست که دختر فغفور در این حوالی باغی دارد که یک هفته برای اقامت آنجا می رود. وقتی به شکارگاه رسیدند، شاهزاده همای به خود پیچید و با اظهار درد شکم برگشت و به سوی باغ همایون شتافت. پاسبانی مست و چوبک به دست را دید، چنان نایش را فشرد که جان سپرد و خود به نزدیک پرده سرا شتافت. همایون به محض دیدن همای به بام شبستان رفت، پری زاد همای را به ایوان آورد، آن دو تا صبح در کنار هم میگساری کردند.
چون سپیده بردمید، همای از شبستان خارج شد، ناگاه دهقانی پیر به سوی شاه شتافت و گفت: «بگو کجا بودی، چرا به این قصر آمدی؟» شاهزاده چون پیل مست غرید و سر دهقان را از تن جدا کرد. یکی از مقیمان ماجرا را به گوش فغفور رساند، شاه همان دم فرمود تا همای را به بند گران کشند.
ملک همای در بند گرفتار شد، بر درد گرانش می گریست که ناگاه ماهی فروزنده به زندان وارد شد، شاه را ثنا گفت و بند از دست و پایش گشود، دختر، خود را سمن رخ، دختر سهیل جهانسوز، معرفی کرد و گفت: «دلم چون آهو در دام تو گرفتار است، من جمالی همچون همایون ندارم ولیکن سه روز با من بساز» پس از سه روز میگساری و خلوت، سمن رخ دسته ای سلاح و بادپایی به او داد و بدرودش گفت.
همای به سوی قصر همایون شتافت. همایون گفت: «بازگرد که من از تو روی گرداندم، نامم را ننگین نمودی، نزد دلبرت سمن رخ برو که با یک دل، دو دلبر نمی توان گرفت». پس از گفت و گوی بسیار همای جگر خسته، ناکام روی به صحرا نهاد، اشک خونین ریخت و آه آتشین کشید.
همایون چون از یار خویش مهجور ماند از رفتار و گفتار خود خجل گشت، تیغ و سپر برداشت، بر اسب تکاوری برنشست و در پی دلبر شتافت. ابتدا خواست به پایش بیافتد ولی خودداری کرد، برای آزمایش او، چهره اش را پوشاند، خود را «هام» معرفی کرد و نام او را پرسید و تهدیدش کرد، کار به مناظره و مجادله کشید، دو طرف آماده ی نبرد شدند، سرانجام همای، همایون را بر زمین زد و خواست سرش را از تن جدا کند که همای کلاه از سر برداشت، به پای هم افتادند و لابه کردند.
چون خورشید طلوع کرد ناگاه غباری دشت را فرا گرفت و غرش کوس بلند شد ملک زاده با یار پری چهره از ترس به سوی دیر کهنی که در آن دشت بود شتافتند، از بالای دیر بهزاد را دیدند و شاد شدند. همای فرمان داد نامه ای برای فغفور چین نویسند تا همایون را از شاه چین خواستگاری کند، فغفور چین با دیدن نامه ناراحت شد اما به روی خود نیاورد و شاهزاده را به بارگاه خویش فراخواند.
شاهزاده همای با وجود مخالفت بهزاد به درگاه فغفور روی آورد و همایون را به بوستان شاهی روانه کرد. همای تمام شب، گرد قصر همایون گشت و نالید اما از او اثری نیافت.
شاه چین با مشورت وزیر جهان دیده اش، همایون را در زیرزمین زندانی کرد و شایعه کرد که همایون حورا سرشت از دنیا به سوی باغ بهشت پرواز کرد، همه ی مردم از این غصه بر سر خاک ریختند، چون این خبر به همای رسید، از جان خروشی برآورد و به بارگاه فغفور رفت. همان دم تابوت آن گلعذار را در دیبای زرنگار بر دوش می بردند، تابوت را در دخمه ای نهادند و در دخمه را سنگ مرمر نهادند. همای به دیوانگی سر به صحرا گذاشت و کسی از حال او خبری نداشت.
پری زاد از حقیقت ماجرا آگاه شد، پنهانی به بارگاه وزیر رفت تا همایون را در چاه ملاقات کند در این هنگام فرینوش ــ پسر وزیر ــ عاشق پری زاد گشت و بی قرار شد، با خود گفت: «دردم به دست همای درمان می شود، اگر من نشانی یارش را آشکار سازم، او نیز کام دلم را برمی آورد.»
آن گاه نزد بهزاد رفت و راز همایون را آشکار کرد، با یکدیگر به جست وجوی شاهزاده پرداختند. به هر کوه دوان و به هر سو خروشان، اما اثری از همای نبود، تا به کاروانی رسیدند. ساربان گفت: «کسی در دامنه ی کوه است که ناله ای دردناک می کند، حتی شب هم خواب ندارد.» هر دو با شتاب به آن سمت تاختند، ملک زاده را چون حیوان وحشی و رمنده یافتند، با نیرنگ و فسون رام گشت.
فرینوش گفت: «غم مخور که محبوب تو در سردابه ای زندانی است، اگر با من پیمان بندی که مرا یاری کنی تا به وصال پری زاد رسم، می گویم که جانانت کجاست.»
شاهزاده همای پاسخ داد: «اگر مرا به مرادم رسانی سوگند می خورم پری زاد را اگر پری هم باشد به برج تو می آورم.» با هم به مخفی گاه همایون رفتند، ماه را از چاه بیرون آوردند و فرار کردند.
سحرگاه مقیمان بارگاه چین خبر شدند، سپاهی آراستند و آماده ی نبرد شدند، سواران شام به سرکردگی شاهزاده همای و بهزاد، با چینیان جنگیدند تا این که فغفور چین کشته شد و همای بر تخت او نشست، همایون پس از سوگواری در مرگ پدر به عقد شاهزاده همای درآمد.
آن گاه همای پری زاد را به فرینوش داد و او را بر تخت شاهی چین نشاند. خود به اتفاق یاران به ملک شام بازگشت و به جای پدر بر تخت سلطنت نشست و خداوند پسری به نام «جهانگیر» به او عطا کرد.
بررسی ساختار داستان «همای و همایون»
این داستان بلند منظوم، رمانی است سنتی، عاشقانه و رمان حوادث (که رمان حوادث حد فاصل رمان با رمانس است). داستان با عمل آغازین ــ دیدن تصویر همایون توسط همای که منجر به حادثه ی عشق می گردد ــ شروع می شود، عمل صعودی و گره بندی این داستان، سفر مخاطره آمیز همای به سرزمین چین در پی یافتن همایون است و نقطه ی اوج داستان، رسیدن همای به دربار فغفور چین، دیدن همایون و دل و دین باختن وی است.بحران و نقطه عطف داستان نیز رفتن همای به ایوان همایون، کشتن باغبان و پاسبان درگاهش و یک شب را با او گذراندن؛ عمل نزولی، شایعه کردن مرگ همایون و سر به صحرا گذاردن همای و فاجعه ی داستان، پی بردن همای به راز زنده بودن همایون، رهایی وی و ازدواج با اوست.
برای قهرمان داستان یعنی همای ماجراهای پی در پی اتفاق می افتد، خواننده با حوادث متعدد سرگرم است و داستان پرماجراست اما شخصیت های گوناگون و پیچیده ندارد، بلکه شخصیت ها اندک، ساده و بدون عمق هستند، شخصیت ها اکثراً یکسان و تقریباً از یک طبقه می باشند.
قهرمان داستان، همای، از آغاز تا پایان داستان ثابت است و تغییر نمی کند و راوی داستان سوم شخص یعنی دانای کل است که بیرون از داستان قرار دارد و اعمال قهرمانان را گزارش می دهد اما حضور وی پررنگ نیست و قضاوت نمی کند گرچه نویسنده در مورد همای کمی اغراق می کند و آن را والاتر از آن چه هست نشان می دهد؛ مانند نبرد همای با دیو زند جادو و پیروزی وی، جنگ همای با فغفور چین و کشتن او.
فضای داستان با توصیفات پدید می آید، توصیفات کلی در مورد قصر، باغ، بوستان و ... مانند دشتی که در آغاز داستان همای برای شکار به آنجا رفت که تقریباً در ده بیت توصیف شده است:
ز صحرا نشینان نوخاسته
همه دشت چون جنت آراسته
ز باد بهاری هوا مشک بیز
ز ریحان و سنبل زمین مشک خیز
زمین از شکوفه شده حله پوش
ز آوای مرغان جهان پر خروش
در توصیف اشخاص گاهی کلی گویی می شود؛ مانند، توصیف همای هنگام تولد و گاهی به توصیف جزئیات نیز پرداخته می شود؛ مانند، توصیف گوری که همای در شکارگاه به تعقیب او پرداخت:
لبانش ز یاقوت و مشکینش دم
سر دستش از لعل و زرینش سم
سیه چشم و گیسو بش و مه جبین
پری پوی و دریا بر و که سرین
بیشتر به صفات بیرونی اشخاص توجه می شود و از ذکر جزئیات و حالات درونی و ذهنی قهرمانان و ... خودداری می شود.
این منظومه داستانی سنتی است، زیرا:
ــ در آن مجموعه ای از ماجراهای گوناگون حادث می شود و بیشتر جنبه ی سرگرم کننده دارد.
ــ دو قهرمان به نام «همای» و «همایون» دارد و بقیه طفیل اند.
ــ پلات ساده ای دارد، در آن حوادث منطقی و علت و معلولی نیست؛ مانند «پری» که تصویر همایون را به همای نشان می دهد و «سروشی» که از همای می خواهد به شام برگردد و به جای پدر بر تخت شاهی نشیند.
ــ عوامل متافیزیکی مثل دیو، گور و سروش در داستان نقش دارد؛ مانند «گوری که همای در تعقیب آن به اقامتگاه پری می رسد» یا «زند جادوگری که پری زاد را اسیر کرده است».
ــ بین دو قهرمان مناظره در می گیرد، وقتی همایون، همای را از درگاه خود می راند، به تعقیب او می پردازد و با وی به مناظره می کند.
ــ یکی از قهرمانان به لباس مبدل درمی آید؛ مانند: همایون که چهره ی خود را می پوشاند، خود را «هام» معرفی می کند و پس از مناظره و مجادله با همای به نبرد با او می پردازد.
ــ عناوین داستان بر بخش های اصلی و مختلف داستان تکیه دارد؛ مانند: «نشستن همای بر تخت فغفور چین و شفیع شدن فرینوش پدر را و عفو کردن شاه گناه وزیر را و نواخت فرمودن».
ــ داستان مدوّر است، تکلیف همه ی افرادی که در داستان معرفی می شود، در نهایت روشن می شود؛ مانند: ازدواج فهرشاه با شمسه ی خاوری، بهزاد با آذرافروز و همای با همایون حتی این دو، صاحب فرزند پسری به نام جهانگیر می شوند.
تأثیرپذیری خواجو در این منظومه از شاخص های ادبی گذشته
الف ــ نظامی1ــ همای همچون مجنون و خسرو ثمره ی نذر و نیاز پدر از درگاه خداوند می باشد.
همای و همایون:
به فرزند بودیش دایم هوس
ز یزدان همین حاجتش بود و بس
لیلی و مجنون:
محتاج تر از صدف به فرزند
خورشیدِ به دانه آرزومند
خسرو و شیرین:
به چندین نذر و قربانش خداوند
نرینه داد فرزندی، چه فرزند
2ــ همای با دیدن عکسی از همایون دل بسته ی او می شود، مثل شیرین که با دیدن تصویر خسرو به او دل می بازد.
3ــ هنگامی که همای برای دیدار همایون به قصر وی می رود، همایون او را به قصر راه نمی دهد به این دلیل که همای چند روزی را با سمن رخ گذرانده و غیر از همایون به معشوقه ی دیگری عشق ورزیده است. مانند داستان خسرو و شیرین که شیرین دعوت خسرو را که برای دیدارش به قصر آمده نمی پذیرد، چرا که روزگاری را با شکر اصفهانی سپری کرده است.
همای و همایون:
مگو کز تو دل برنشاید گرفت
به یک دل دو دلبر نشاید گرفت
خسرو و شیرین:
دو دلبر داشتن از یکدلی نیست
دو دل بودن طریق عاشقی نیست
4ــ همایون و شیرین، هر دو پس از راندن عاشقان از درگاه خود از کرده ی خویش پشیمان گشته و برای دیدار آن ها شتابان رو به ره می گذارند.
همای و همایون:
چو مهجور ماند از وفادار خویش
خجل شد ز گفتار و کردار خویش
خسرو و شیرین:
که چون بی شاه شد شیرین دلتنگ
به دل بر می زد از سنگین دلی سنگ
5ــ هنگامی که همایون از کار خویش پشیمان می شود، لباس رزم می پوشد و دنبال همای به راه می افتد، وقتی به او می رسد در حالی که چهره اش را پوشانده با همای به مناظره می پردازد؛ مثل مناظره ی خسرو و فرهاد در داستان خسرو و شیرین.
6ــ همای در مناظره با همایون در ابیاتی به جوارح همایون سوگند می خورد؛ مانند سوگند خسرو به اعضا و وسایل زینتی شیرین.
7ــ همای در غم فراق همایون، سر به صحرا می گذارد؛ مانند مجنون که در غم از دست دادن لیلی، سر به بیابان می نهد و با وحوش مأنوس می شود. (میرهاشمی، 26:1370)
ب ــ فردوسی
1ــ وزن منظومه ی همای و همایون به تقلید از وزن شاهنامه ی فردوسی است: فعولن، فعولن، فعولن فعل (بحر متقارب مثمن محذوف).
2ــ همای مجبور می شود با فغفور چین بجنگد تا بتواند همایون را به دست آورد، این ابیات منظومه ی همای و همایون یادآور ابیات شاهنامه است:
همای و همایون:
ز گردان سیه گشت چشم سپهر
ز سهم دلیران بلرزید مهر
ز بس سر که شهزاده از تن بکند
زمین گفت تا کی؟ زمان گفت چند؟
شاهنامه فردوسی:
سیه شد ز گرد سپه آفتاب
ز پیکان الماس و پرّ عقاب
قضا گفت گیر و قدر گفت ده
فلک گفت احسنت و مه گفت زه
3ــ خواجوی کرمانی در این منظومه همچون فردوسی در لابه لای حوادث نکته های اخلاقی را بیان می کند و به خواننده پند می دهد:
همای و همایون:
بود رسم این چرخ بدمهر پیر
که گه چون کمان است و گاهی چو تیر
زهی دهر پر حیله ی پر فسوس
که گه سندروس است و گه آبنوس
شاهنامه فردوسی:
جهانا چه بدمهر و بدگوهری
که خود پرورانی و خود بشکری
جهانا سراسر فسوسی و باد
به تو نیست مرد خردمند شاد
سبک شناسی منظومه ی همای و همایون
سطح زبانی
در بررسی سطح زبانی می توان به این موارد اشاره کرد:الف ــ بخش آوایی
ــ تغییر مصوت به صورت تبدیل مصوت بلند به کوتاه؛ مثل: «خموش» از تبدیل مصوت کوتاه به بلند مثل: «گذار» بیشتر است. از اسکان نیز استفاده شده است؛ مثل: «طرف و نبود».
ــ تا حدودی تلفظ قدیمی لغات را داریم اما نه در حد سبک خراسانی؛ مثل «لاژورد» به جای لاجورد.
ــ اضافه نمودن حرفی به بعضی از کلمات؛ مثل: «قباه» و حذف از کلمه ای؛ مثل: «سکندر» که البته تخفیف کلمه مثل «روبه» فراوان تر دیده می شود.
ــ اسکان ضمیر بسامد بالایی دارد؛ مثل: «مشکینش»
ــ تلفظ واو معدوله به صورت a نادر است؛ مثل: «آبخَور»
ب ــ بخش لغوی
ــ همراه با دوره ی تغییر سبک خراسانی به عراقی استفاده از کلمات پهلوی و نزدیک به پهلوی کاهش می یابد. در منظومه ی مورد بررسی ما نیز این لغات، مثل «نژند و پتیاره» کاربرد کمی دارد اما در عوض لغات عربی مثل «مناشیر» و ترکی مثل «بغلطاق» افزایش پیدا کرده است.
ــ برخی حروف اضافه در معنای غیراصلی به کار می روند؛ مثل: «که» در معنای چه کسی و حرف اضافه ی «به» در معنی نزد.
ــ بعضی از لغات در معنای خاص به کار رفته است؛ از قبیل «آب» در معنی آبرو و «سهم و اندیشه» در معنی ترس.
پ ــ بخش نحوی
ــ در این منظومه از «ان» جمع استفاده فراوانی شده است. اکثر اسامی با «ان» جمع بسته شده اند. البته علامت جمع با «ها» نیز کاربرد دارد اما جمع مکسر و جمع های عربی بسیار اندک است.
ــ از حروف اضافه به صورت مضاعف شاید تنها دو مورد دیده شود.
ــ از ضمیر متصل مفعولی مانند: «بردت» و جابه جایی ضمیر مثل: «بود بهمنش بنده ای در پناه» استفاده ی زیادی شده است.
ــ کلمه ی نه، راستی را (براستی) و نیک (در معنی بسیار) با کاربرد قیدی مشاهده می شود.
ــ در مواردی نیز تقدیم عدد بر معدود دیده می شود؛ مانند: «ایوان چهار».
ــ «را» نیز در معانی مختلف کاربرد دارد گرچه «را» بین مضاف و مضاف الیه بیشتر از موارد دیگر به کار رفته است.
ــ صفت تفضیلی به صورت به (در معنی بهتر) و کهترین مشاهده می شود.
ــ صفت و موصوف مقلوب، مثل «پیر مادر» و صفت فاعلی مرکب غیر مرخم، مانند «برآرنده»، فراوان مورد استفاده قرار گرفته است.
ــ تعداد علامت مفعول «مر» و صرفه جویی در «را» محدود است.
ــ اکثر افعال مضارع بدون «ب» و «می» آورده شده است؛ مانند: «رانی»
مواردی نیز آوردن دو فعل بدون فاصله که یکی به صورت مصدر و دیگری فعل صرفی است، مشاهده می شود؛ مانند: «پریدن گرفت»
ــ افعال ماضی همراه با «ب» در ابتدا یا «ی» در آخر استفاده شده است؛ مانند: «ببست، شدی»
ــ از افعال دعایی قدیمی، مانند «مشوراد» و افعال غریب و مهجور، مانند «فروهشت» در مواردی نادر استفاده شده است.
ــ افعال امر معمولاً بدون «ب» یا با پیشوند به کار رفته است؛ مانند: «آر، فروشو»
ــ افعال منفی همراه با «م» آورده شده است؛ مانند: «مرنج»
ــ از افعال پیشوندی فراوان استفاده شده است، گرچه پیشوند «در» و «بر» کاربرد بیشتری دارد.
سطح فکری
خواجو در این منظومه گاه به نکوهش دنیا می پردازد و از خواننده می خواهد به این «افعی پیچ پیچ، مطبخ دود خورد و خاکدان» دل نبندد و گاه به ستایش شراب می پردازد، آن را در ابیات بسیاری می ستاید و همچون خیام از خواننده می خواهد که دم را غنیمت شمرد و به عیش و خوش باشی بپردازد:
قلم نه برین مطبخ دود خورد
بزن پای بر کاسه ی لاجورد
درین بزمگه می خور و غم مخور
که هر کس که شد باز ناید دگر
وی از توصیف در این منظومه بهره ی فراوان برده است، توصیف عناصری چون: شمع، شب، ابر، برف، باد صبا، محبوب و صحنه های عاشقانه.
گاهی آنها را وصف می کند و خود را همانند آنها می انگارد که چون شمع دارای سوز جگر است، روزگارش مانند شب سیاه، بختش چون ابر تیره و آهش مثل برف سرد است.
گاهی پس از توصیف عناصر از آنان مدد می خواهد؛ به عنوان مثال از باد صبا می خواهد به آهستگی به بارگاه محبوبش بخرامد و قصه ی جانگاه غم و دردش را مو به مو برای محبوب بگوید:
به آهستگی رو بدان بارگاه
مرو در سراپرده از گرد راه
تو زنهار با او به روی نکو
بگو قصه ی درد من مو به مو
گاهی هدفش از یاد کردن آنها فقط توصیف است؛ مثل: وصف نامه و خامه، شتر و طبیعت زیبای بهاری.
اگر گفته شود نیمی از کل ابیات این منظومه در توصیف محبوب و زیبارویان است، سخنی به گزاف نیست، گاهی در بین این ابیات، صحنه های عاشقانه را به طرق مختلف وصف می کند، اما هیچ گاه پرده دری نمی کند و سخن را به بی شرمی نمی آلاید، با حفظ عفت کلام، در لفافه از عشق بازی سخن می راند:
درآمیخت با او چو شیر و شکر
به روغن فرو برده خرمای تر
او در این مثنوی بزمی سراغ اشعار حماسی و فردوسی می رود؛ جنگی پدید می آید، پس صحنه های نبرد و رزم را توصیف می کند و از الفاظی چون: چکاچک تیر، شفاشف شمشیر، غرش کوس و آوای نای، پیل مست و ... استفاده می کند و گاهی چون فردوسی از دیو کردارهای پتیاره سخن به میان می آورد، مانند: «دیو زنگی آدم خوار به نام سمندون» و «دیو زند جادوگر» که قهرمان داستان برای این که پیل تنی اش آشکار شود، باید به جنگ دیوان برود و دختر شاه را نجات دهد تا محبوب دل ها شود.
بازتاب علم بیان در منظومه ی همای و همایون
خواجوی کرمانی در علم بیان از مجاز استفاده ی مختصری نموده است و آن را بیشتر در این زمینه ها می توان مشاهده نمود:در مجاز با علاقه جزء و کل:
استفاده از «چنگ» و «کف» به جای دست، با علاقه ی لازم و ملزوم.
استفاده از «سر» به جای رئیس، با علاقه ی سبب و مسبب.
استفاده از «دم» به جای آه، با علاقه ی ماکان.
استفاده از «آب و گل» به جای انسان، با علاقه ی مایکون.
استفاده از «شاه» به جای شاهزاده.
اما او از تشبیه، استعاره و کنایه تا حد مبالغه استفاده کرده است. در تشبیهات خود از تشبیه کامل با ذکر چهار رکن آن، بهره ی فراوان برده است و بسامد بهره گیری از این تشبیهات از بقیه ی موارد بیشتر است: تشبیه مجمل مرسل (اراده ی تشبیه با تمام ارکان بدون ذکر وجه شبه)، تشبیه تفضیل و تشبیه هایی که مشبه به آن «باد» است، هم چنین تشبیه بلیغ به صورت اضافی (اضافه تشبیهی) و غیراضافی.
در استعاره ی مصرحه می توان به مواردی اشاره کرد که بسیار مورد استفاده قرار گرفته است از قبیل: استفاده از «ماه و قمر» به جای چهره یا معشوق، استفاده از «شب، شام، مشک و کمند» به جای مو، استفاده از «گل و لاله» به جای گونه، استفاده از «سرو» به جای قد معشوق و استفاده از «گوهر» به جای سخن:
گره کرد بر لاله مشک سیاه
ز شب چنبر افکند بر قرص ماه
روان گشته بر گوشه ی بارگاه
خرامند سروی چو تابنده ماه
سر درج گوهرفشان برگشود
پس آن گه به پاسخ زبان برگشود
در کنایه ی اسم نیز می توان به موارد چندی اشاره کرد که استفاده بیشتری شده است، به عنوان مثال از «آسمان» با عبارات کنایی: نیلی تتق، گلشن سبز و طاق نیلوفری؛ از «خورشید» با عبارات: سلطان زرینه تاج، چراغ فلک و شمع گردون و عباراتی از قبیل دامگاه، خاکدان و خانه ی ششدری را می توان به عنوان کنایه از «دنیا» برشمرد. گاهی به کنایاتی برمی خوریم که نظیر آن را در کمتر جایی می توان یافت مانند: «دلق شش دامن هفت جیب» و «هفت بختی سر در هوا».
در کنایه ی فعل استفاده از این عبارات نسبت به بقیه ی موارد بسامد بالاتری دارد:
شکرریزی کردن (سخنان شیرین گفتن)، از ماهی به ماه رسیدن (از قعر زمین و ذلت به اوج آسمان و عزت رسیدن)، علم زدن (اقامت کردن)، دم زدن (سخن گفتن)، رخ آوردن (رفتن) و کنایاتی که حاکی از شکوه و عظمت شاهان را دارد.
در کنایه ی موصوف (ذکر صفت و اراده ی موصوف) نیز استفاده از «پری چهره و سمن عارض» به جای محبوب و استفاده از «پیل پیکر، بادپا و کوه پیکر» به جای اسب نسبت به بقیه کنایات موصوف کاربرد بیشتری دارد.
بازتاب علم بدیع در منظومه ی همای و همایون
خواجو از علم بدیع به صورت لفظی و معنوی در اشعار خود بهره گرفته است، به خصوص بدیع لفظی.الف ــ بدیع لفظی
وی از تکرار به صورت تسجیع، تجنیس، تصدیر، تکریر و واج آوایی استفاده زیادی کرده است که البته این از ویژگی شاعران سبک عراقی است.
در تسجیع بیشتر، موازنه و در تجنیس بیشتر جناس تام، زاید و اشتقاق را می توان مشاهده نمود.
در تکرار واج گاهی هم حروفی و گاهی هم صدایی در بیت مشاهده می شود، در بعضی مواقع هم حروفی و هم صدایی ادغام می شود که هنری تر است. مانند:
شده گاو گردونش قربان راه
نکرده سوی گاو گردون نگاه
ب ــ بدیع معنوی
از مبالغه و اغراق بیشتر در بخش جنگ همای با فغفور چین استفاده شده است که می توان از آن به بخش حماسی این منظومه یاد کرد و اغراق که ذات حماسه است به تبع بیشتر قابل مشاهده است.
خواجو از ایهام به خصوص ایهام تناسب، تلمیح، تضاد و مراعات النظیر بهره ی فراوان برده است. از آرایه ی ارسال المثل، اعداد، تنسیق الصفات نیز می توان به مواردی اشاره کرد.
نتیجه گیری
عدم موفقیت خواجو در مثنوی ها بزمی، ممکن است به دلایل زیر باشد:1ــ خواجو در زمانی داستان سرایی را آغاز کرد که روزگار دیگرگونه شده بود و عصری دیگر فرا رسیده بود. در عصر او نه دیگر روحیه ی اشرافی و خوش باشی بین مردم رواج داشت و نه اشعار، شاد و پرنشاط بود. در عصر گذشته مردم از رفاه سیاسی و اقتصادی برخوردار بودند و شاعران به دربار آمد و شد داشتند، صله می گرفتند و مرفه می زیستند. اما در قرن هشتم با پریشانی اوضاع، خبری از این شادی ها نبود. با تضعیف روحیه ی مردم، ایشان به خرافات و قضا و قدر روی آورده بودند و آنان که اهل خردورزی و دانش بودند، روی توجه به جهان باقی گردانده بودند و از عرفان در آثار خود بهره می گرفتند. خواجو در چنین اوضاع و احوالی مثنوی می گوید آن هم مثنوی های عاشقانه که زیاد مورد توجه قرار نمی گیرد.
2ــ شیوه ی او در داستان سرایی نمونه ی نازلی از داستان های نظامی است. سخن قهرمانان داستان های خواجو همان سخن قهرمانان داستان های نظامی است، وصف ها نیز همان وصف های نظامی است حتی در تصاویر شعری، نظامی الگوی اوست. روشن است که مثنوی های خواجو در مقابل خورشید گنجینه ی نظامی، کم فروغ می نماید.
3ــ هر چند خواجو جویای نام و شهرت ادبی است اما با نوعی سردرگمی روبه رو است؛ به همین دلیل داستانی عاشقانه را در وزن حماسی می سراید و این نیز خود در عدم پذیرش تمام و کمال از طرف مردم نمی تواند بی تأثیر باشد.
4ــ «در اشعار عاشقانه ی سبک عراقی، مقام معشوق پست نیست بلکه چنان والاست که با معبود اشتباه می شود» (شمیسا؛ 259:1375) در صورتی که در مثنوی های خواجو ما هم چنان با همان معشوق های پست و زمینی روبه رو هستیم و این با ذائقه ی فرهیخته ی قرن هشتم، سازگار ینست.
5ــ از سویی دیگر یکی از عوامل پذیرش داستان عاشقانه از سوی مخاطب آن است که منتهی به وصل نشود. مثل داستان لیلی و مجنون یا اگر وصالی باشد، کوتاه و گذراست مثل داستان خسرو و شیرین اما در این داستان در نهایت همه ی عاشقان به هم می رسند و ماجرا به خیر و خوبی تمام می شود. همای و همایون سال ها با هم زندگی می کنند حتی صاحب فرزند می شوند.
6ــ این درست است که به اذعان همگان حافظ از اشعار خواجو، بهره ی فراوان برد اما چون از خود تبحر والایی نشان داد، از استاد پیشی گرفت. شاید اگر خواجو بین سعدی و حافظ، این دو شاعر مشهور و محبوب قرار نگرفته بود، شهرت و مقبولیت بیشتری می یافت.
منابع تحقیق :
1ــ خواجوی کرمانی، همای و همایون، تصحیح کمال عینی، مؤسسه مطالعات و تحقیقات فرهنگی، تهران، 1370.
2ــ شمیسا، سیروس، سبک شناسی شعر، تهران، فردوس، چاپ دوم، 1375.
3ــ شمیسا، سیروس، نگاهی تازه به بدیع، تهران، میترا، 1386.
4ــ صفا، ذبیح ا...، تاریخ ادبیات در ایران، چاپ هفتم، فردوس، جلد سوم، تهران، 1370.
5ــ عفیفی، رحیم، فرهنگنامه شعری بر اساس آثار شاعران قرن سوم تا یازدهم هجری، سروش، تهران، 1372، سه جلد.
6ــ فردوسی، ابوالقاسم، شاهنامه، تصحیح ژول مول، جلد اول، دوم و سوم، علمی و فرهنگی، چاپ ششم، تهران، 1374.
7ــ نظامی گنجه ای، کلیات خمسه نظامی، تصحیح وحید دستگردی، جلد اول، راد، تهران، 1374.
منبع: ثریا، فصلنامه تخصصی ادبیات و اسطوره، شماره 7