مغالطه فحاشی( مغالطه توهین)
اشاره
در این مقاله به یکی از شایع ترین مغالطه هایی که از سوی مخالفان ادیان الهی به ویژه اسلام بیان می شود یعنی مغالطه «فحاشی و توهین» می پردازیم:طرح مسأله
مغالطه فحاشی زمانی رخ می دهد که شخص، استدلال معینی را اقامه کند و درباره موضوعی سخن بگوید، اما شخص دوم به جای ارائه استدلال در نقد سخن او، مشتی فحش و ناسزا درباره شخصیت وی ارایه دهد و بکوشد با مخدوش و منفور کردن او، استدلالش را باطل نشان دهد. جنبه مغالطی توهین و فحاشی در آن است که اصل استدلال کنار نهاده شده و معیار و شیوه دیگری برای نقد مدعا به کار گرفته می شود که منطقاً هیچ ارتباطی با ادعا ندارد. برای مثال گفته می شود: این مقاله ارزش خواندن ندارد چون نویسنده آن، شخصی خشونت طلب، فاشیست و جاهل است.متأسفانه برخی از نویسندگان که خود را روشنفکر می نامند، از این مغالطه در سخنان و نوشته های خود استفاده های بسیاری کرده اند. برای نمونه، آقای سروش از توسل به این نوع مغالطه دریغ نورزیده است و از فحاشی و بی ادب و نفهم و جاهل و درنده و فاشیست و... خواندن مخالفان خود هیچ ابایی نورزیده است، و چون حدیث این ادبیات ویژه آقای سروش، مکتوبه مستقلی را می طلبد در اینجا فقط به چند نمونه از آن اکتفا می شود:
نمونه های مغالطات فحاشی سروش
1. هرکس که دین را « تاریخی» نداند(1) و به تئوری مطرح شده در کتاب بسط تجربه نبوی، باور نداشته باشد و نیز وحی را تجربه دینی نداند، جاهل و ابله بوده و چشم ابلیسانه دارد:
«همسری با اولیاء برداشتن و انبیا را همچو خود پنداشتن و چشم ابلیسانه گشودن و صورت را فارغ از معنی دیدن، و کار پاکان را قیاس از خود گرفتن و شیر را از شیر بازنشناختن، البته کبر فروشی و بی حرمتی و ابلهی است، لکن دانایی ناقص و تصویر شکسته و درک نامتوازن از اولیاء حق داشتن و آنان را نه درختانی روئیده و بالیده بر مزرع سبز عصر، بل مرغان باغ ملکوت افتاده در محبس تنگ خاک، معرفی کردن نیز محض جهل فروشی و نابینائی و قدرناشناسی است. علم کلام جدید ما امروز با ایراد عنصر بشریت و تاریخیت در دین و معرفت دینی و حیات رجال الهی، آگاهانه بابی را در دین شناسی بر خود می گشاید که بر گذشتگان بسته بود و به توازنی وفا می کند که قرن ها بی وفایی و بی مهری دیده بود. بسط تجربه نبوی هم دوست دارد تا جهدی کوچک در این جهاد بزرگ تلقی شود».(2)
2. ذبح حضرت اسماعیل از سوی حضرت ابراهیم علیه السلام، خلاف اخلاق و عواطف و یک جنایت بود:
« پیامبری مانند ابراهیم علیه السلام در خوابی که عین تجربه دینی او بود می بیند که به او فرمان می دهند فرزند بی گناه خود را بکشد، کاری که هم صریحاً خلاف قواعد اخلاقی است و هم ناسازگار با عواطف پدری. هیچ پدری نمی تواند حتی در خیال، خود را به چنین کاری راضی کند و هیچ شخصیت فضیلت شناس اخلاقی نمی تواند بی پروا و بی دلیل دست به چنین جنایتی ببرد.»(3)
آیا واقعاً ذبح اسماعیل یک جنایت بوده است؟ چگونه می توان پذیرفت که خداوند حکیم و رحیم دستور یک جنایت را صادر کرده باشد؟ آیا چنین تحلیل هایی درست است؟ آیا صرف اینکه آقای سروش از ارائه تحلیل درست از امری عاجز بوده است باید آن را مورد فحاشی و توهین قرار دهد؟
3. عموم روحانیون و نیز عموم مراجع بزرگ مانند آیت الله بروجردی ره و گلپایگانی ره عوام اند و عوام پرور:
«عموم روحانیون تاریخ همه ادیان، دسته مقابل یعنی دین ورزان مصلحت اندیش آخرت گرا را تشکیل می دهند و تفاوتشان با مصلحت اندیشان عامی، فقط در این است که آنچه را عامیان از دست دوم می گیرند، آنان از سرچشمه برمی دارند، و به تعبیر مولانا « به علم نقل ملی» هستند، یعنی مملو از منقولات و مأثورات. از این که بگذریم دین ورزی شان از لحاظ علتی و میراثی و جزمی و آدابی و جمعی و فقهی و اسطوره ای و تعبدی بودن با عامیان فرقی ندارد. خدا و پیامبر و طاعت و معصیت شان هم به همان معناست. بلکه هم اینان اند که دین ورزی مصلحت اندیش عامیان را تعلیم عامیان می کنند. اخلاق اینان، اخلاق دینی( نه عقلانی) است، و از نظر معرفتی هم تک منبعی هستند و جهانشان نیز جهانی است آکنده از نیروهای نهان و امدادات غیبی و دست های نامرئی، و عمل به تکلیف نزد آنان بر هدف گیری طراحانه و سیاست گزاری مدبرانه پیشی می گیرد. عموم فقیهان در عصر ما بزرگانی مانند آیت الله خویی، مرعشی، گلپایگانی، بروجردی و پیروانشان به این دسته تعلق دارند»(4).
4. اعضای شورای عالی انقلاب فرهنگی، انسان هایی بی احساس، بی خاصیت، اخته(5) و فاشیست هستند:
«همین که شکل کار عوض شد و ستاد به شورا بدل شد و چهره هایی در آن پیدا شدند که من سابقه و مشی و مشربشان را نمی پسندیدم و فاشیسم فرهنگی را در عمل و نظرشان می دیدم از آن کناره گرفتم...
نمی دانم کسانی که در این گونه شوراها درمی آیند و پا بر مسند قدرتی می نهند چه معجونی می خورند و مِس وجود خود را به کدام کیمیا می مالند که چنین بی حساسیت و بی خاصیت می شوند و به ضعف باصره و ثقل سامعه دچار می آیند. هرچه بود کارنامه غیر درخشان جمهوری اسلامی در عرصه فرهنگ رسمی به دست همین فرهنگیان رقم زده شد و من که هم شیمیست ام و هم به صحت و سلامت سامعه و باصره خود بسیار علاقه مندم، در عین این که به جد از نوشیدن آن معجون می پرهیزم، به راستی می خواهم ترکیب سحرآسا و اخته کننده آن را بدانم، فعلاً به نسخه پرهیز عمل می کنم بلکه بعداً بتوانم پادزهری قوی برای آن بسازم»(6).
5. سخنان شیخ جوادی آملی ناسنجیده و نامودبانه است:
6. روحانی یعنی اجیر و مقلد و عقیدت فروش و مزدور و تفرقه افکن:« ملاک و مقوّم روحانی بودن اینک «ارتزاق از راه دین» است آن هم نه به معنی دین فروشی مذموم بل به معنی تأمین حاجات مشروع از طریق شغل هدایت گری... من این وضع را به چهار دلیل نامطلوب شمرده بودم یکی اینکه وقتی مذهب و مکسب بر هم منطبق شدند... دیری نخواهد گذشت که حریت خود را در ابلاغ رسالت در خواهد باخت... و مبلغان اجیر و مقلد، گوش به فرمان اولیای عقیدت فروش جا را بر هادیان مشفق و محقق آزاده تنگ خواهد کرد...
چهارم این که مرتزقه و مزدوران در تاریخ دین، جز نشر نزاع و تعصب چه کرده اند؟ و جز ایجاد تفرقه و به جان هم افکندن فرقه ها چه میراثی بر جا نهاده اند؟ دین را باید محققان آزاده و دلیر و صاحب نظر و سیرچشم، نشر و ترویج کنند نه وابستگان و فرمانبرداران و تلقین پذیران گرسنه و بی مایه. آن که آزادی خود را می دهد تا وجه معاشی بگیرد و روانه شود تا عقیدتی بفروشد چه حرفی دارد در برابر کسی دیگر که او هم به جای دیگر سرسپرده و نانی گرفته و معرکه ای به پا کرده است؟ یکی وهابیت فروشی می کند و دیگری تشیع فروشی، هر دو فروشنده اند نه هدایتگر».(8)
راستی چرا آقای سروش، هرکسی را که به او اندک انتقادی داشته و یا روش او را نپسندد، چنین به فحاشی می گیرد؟ این هتاکی حاکی از چیست؟ آیا مقتضای روشنفکر بودن است یا این که عوامل دیگری دخالت دارد؟ و بسیار جالب توجه تر این که آقای سروش پس از این همه فحاشی و هتاکی می گوید:«این ها سخنان فروتنانه من بود»(9)
7. دین ورزی شیعیان، جبری، عامیانه، مصلحت اندیش، اسطوره ای، تفرقه آمیز و غیرعقلانی است:
«دین ورزی مصلحت اندیش عامیانه، علتی( غیردلیلی) میراثی، جبری( برگرفته نه از سر انتخاب و اختیار) عاطفی، جزمی، آدابی، مناسکی، ایدئولوژیک، هویتی، قشری، جمعی- آیینی، شریعتی- فقهی، پراسطوره، تقلیدی، تعبدی، سنتی و عادتی است. حجم عمل در این گونه دین ورزی ملاک غلظت و رقت ایمان است. حج بسیار کردن، به زیارت قبور رفتن، نماز بسیار گزاردن و امثال آن... وفور دعاهای دسته جمعی، روضه خوانی ها، قرآن خوانی ها، اعتکافات، نمازهای جمعه و جماعت، مجالس و منابر، انبوهی زائران و عابدان در زیارتگاه ها و مساجد و مجاهدان در میدان های جهاد، عین اعتلا و عظمت و مایه افتخار این گونه دین ورزی است و هم به غلیان عاطفه دینی مدد می دهد و هم از آن مدد می گیرد. این گونه دین ورزی از آن جا که میراثی و موروثی است و با دلیل فراهم نیامده و تقلید و تعبد در حصول و دوام آن نقش اول دارد و بیشتر به عمل می پردازد تا به تأمل و تعقل و بیشتر بر عاطفه و شور بنا می شود تا بر کاوش و کوشش عقلانی... .
شخصیت ها در این دین ورزی سخت اسطوره ای می شوند و با تاریخ و جغرافیای بشری قطع رابطه می کنند. قرن ها پدران و مادران ما بر حسینی گریستند که در عاشورا جنیان به کمک آمدند و روز شهادتش هر سنگی را که از زمین برمی داشتند زیر آن خون تازه می یافتند و یک بار از تحلیل عقلانی و تاریخی قیام او سؤال نمی کردند و حتی قرن ها پس از زوال امویان و عباسیان باز هم در زیارت نامه هایشان به دنبال انتقام گرفتن از مسببان و جانیان آن جنایت بودند. تفکیک جزمی خودی و غیرخودی و مؤمن و کافر ... از لوازم و مشخصات این گونه دین ورزی است»(10).
معلوم نیست آقای سروش به کدام استدلال، بیشتر باورها و اعتقادات درست شیعه را به تمسخر می گیرد. آیا تفکیک قرآن کریم میان مؤمن و کافر، که در سراسر قرآن کریم به چشم می خورد، متعلق به دین ورزی عوامانه است؟ اگر بیان قرآن کریم دین ورزی نادرست و عوامانه و غیرعقلانی است، پس کدام دین ورزی، درست و تحقیقی و عقلانی است؟ آیا تکرار و بیان سخنان ضد قرآن کریم، عقلانی است؟
8. روحانیت دارای منافع صنفی و قشری، و فقه، حزب است( و طبیعتاً فقها حزبی اند):
«نظر من این است که وقتی در جامعه، قشر روحانی بر سر کار بیاید که منافع صنفی و قشری دارد، این امر نتایج خوبی برای سیاست کشور به بار نخواهد آورد و در این که روحانیت منافع و تعلقات صنفی دارد، جای هیچ شبهه ای نیست.(11)
می دانم آنچه در اینجا راهزنی می کند، مفاهیم مؤمن و کافر است، لکن تفکیک میان معانی کفر و ایمان فقهی( حزبی) و کفر و ایمان واقعی، گره معضل را خواهد گشود»(12).
راستی آقای سروش براساس کدام استدلال و برهانی مدعی شده است که فقهای بزرگوار و بزرگ اندیشی چونان شیخ انصاری، صاحب جواهر، آیت الله بروجردی، امام خمینی، آیت الله گلپایگانی، آیت الله مرعشی نجفی، آیت الله خویی و ... که در دفاع از آستان بلند سامان دین خدا جان نثاری کردند و برخلاف آقای سروش در تقوا و اخلاص و پرهیز از زخارف دنیا و پرهیز از پذیرفتن هدایا و جوایز صدها میلیونی از سران کفر و استکبار(مانند آمریکا، انگلستان و هلند)سرآمد دیگران بودند، در پی تشکیل حزب و به دست آوردن منافع و تعلقات صنفی و حزبی بوده اند؟
9. در سخنی دیگر، آقای سروش مخالفان خود را در دین شناسی، فاشیست و مستبد می خواند:
« اینک حَمله قرات فاشیستی و عمله استبداد دینی، هم سخنگو دارد، هم فقیه، هم تئوریسین، هم فیلسوف، هم قاضی، هم شاعر، هم مجله و روزنامه و هم ارتش»(13).
از آقای سروش می پرسیم آیا واقعاً فقط دو نوع قرائت از دین موجود است؛ یکی روشنفکرانه و یکی فاشیستی؟ و آیا درست است بگوییم هرکس مانند ما فکر می کند روشنفکر( و حتماً انسان والایی!) است و در غیر این صورت، فاشیست است؟
10. متأسفانه فحاشی ها و توهین های آقای سروش محدود به موارد فوق نیست، بلکه ایشان- به ویژه در دهه های اخیر- در بیش تر نوشتارها و سخنرانی های خود از مخالفان خود، با فحش و توهین استقبال می کند.
آقای سروش پس از انتخابات نهم ریاست جمهوری و در تداوم اغتشاشات و فتنه گری های صریح دشمنان اسلام و در رأس آنها اسرائیل و آمریکا، و در دفاع از آن فتنه گری ها در نامه ای(14) در حدود پنج صفحه، به رهبر معظم انقلاب اسلامی حضرت آیت الله خامنه ای(مدظله العالی) بیش از 75 بار فحش داده و توهین می کند، معلوم نیست آیا این شیوه، یک شیوه علمی و یا روشنفکری است، یا حاکی از کینه های شخصی و... .
در این نامه از الفاظ بسیار ناشایستی چون: خائن، متقلب، قاتل، جانی، متجاوز، اهل تهمت، جائر، ستمگر، کرامت ستیز، فرومایه، مزوّر، غارت گر، دارای استبداد رای، اهل نخوت و فساد در قدرت، از حجاج و صدام و مغولان بدتر، دزد، درنده و... استفاده می کند.
سروش در همان نامه افزون بر مقام معظم رهبری، مردم عزیز ایران زمین را که حامی رهبر انقلاب و حامیان ولایت هستند و این امر را در مقاطع بسیاری به اثبات رسانده اند، شغالان گرسنه، درنده، کرامت ستیز، قاتل، متجاوز، ضددین، عمله استبداد نظامی و قضایی و... خوانده است.
به راستی دلیل این همه گزنده گویی، تلخ زبانی و این انبوه توهین و ناسزا چیست؟! چرا و براساس کدام برهان به رهبر معظم انقلاب که پرچم دار اسلام ناب در جهان و مدافع مظلومانی چون مردم فلسطین و لبنان و... است و نیز سردمدار مبارزه با سران کفر و استعمار فحاشی و توهین می کند؟ رهبری که با نگاهی اندک به سفرهای ایشان به استان های مختلف روشن می شود که اکثریت مردم عزیز و ولایت مدار و بزرگوار ایران اسلامی حامی و طرفدار ایشان هستند، چرا باید مورد فحاشی و توهین از سوی افرادی مانند آقای سروش واقع شود؟ آیا تا به حال آقای سروش و دوستان ایشان خواسته اند یا جرأت کرده اند که چنین نامه ای را به سران کفر جهانی که در مبارزه با اسلام عزیز سرآمد دیگران بوده و دستشان هر روز به خون مسلمانان فلسطین و لبنان و بحرین و عراق و... آغشته است، بنویسند؟ این نکته آیا جای تأمل جدی ندارد؟
البته آقای سروش در همین نامه هدف اصلی خود را کتمان نکرده و تصریح می کند که ما و طرفداران جنبش سبز در پی حکومت سکولار و غیردینی و فرادینی هستیم:
« جامعه ای اخلاقی و حکومتی فرادینی طالع تابناک مردم سبز ماست».
بسیار جای تعجب است که ایشان با این همه فحاشی ها و توهین ها ادعا می کند که به دنبال جامعه ای اخلاقی است! به نظر می رسد که باید اخلاق را باز معنا کرد. غیر از آقای سروش، افراد روشنفکر دیگر نیز از همین شیوه توهین و فحاشی نسبت به دیگران بهره می برند. از جمله آقای محسن کدیور که در نامه ای علیه رهبری انقلاب حضرت آیت الله خامنه ای( مدظله العالی) که در تاریخ 27/ 4/ 1389 منتشر شده، ایشان را مورد فحاشی قرار داده است.
آقای کدیور در این نامه، مدعای خود را براساس قانون اساسی تنظیم کرده و خواسته است مطابق همین قانون اساسی ادعاهای خود را علیه رهبری انقلاب اسلامی بیان کنند. ایشان در این باره خطاب به آقای هاشمی رفسنجانی آورده اند:« نویسنده نامه ... در این نامه با شما بر مبنای همین « قانون اساسی» احتجاج می کند، قانونی که تا اطلاع ثانوی مبنای نظم عمومی در ایران است».(15)
نیز در همان ابتدا در مورد مسائل پس از انتخابات آورده است:« راه برون رفت از این بحران، سرکوب و خفقان نیست، تن دادن به حاکمیت قانون است»(16).
اما مایه تأسف و تعجب این است که آقای کدیور که خود را شخصی عالم می داند و می کوشد مدعای خود را علمی و قانونی جلوه دهد، در همان مقدمه و قبل از محکوم کردن نظام و رهبری انقلاب اسلامی- براساس ادله ادعایی خود- نظام جمهوری اسلامی ایران را که با رشادت و شهادت و اسارت و جانبازی صدها هزار انسان صالح از این مرز و بوم به ثمر رسیده است و امروز نیز با حمایت و پشتیبانی این مردم صالح، مسلمان، نیک اندیش و ظلم ستیز به راه درست خود ادامه می دهد، تهدید به براندازی و مبارزه می کند. ایشان در این نامه مدعی می شود اگر به راه حلی که من می گویم عمل نشود معلوم می شود که این نظام قابل اصلاح به صورت قانونی نیست:«... معنایش این خواهد بود که به این گزاره تلخ نزدیک شده ایم:« جمهوری اسلامی از طریق قانونی اصلاح ناپذیر است»(17).
نیز در انتهای نامه مدعی می شود که اگر آن طور که من می گویم عمل کردید مشکلی نیست والا با زبان دیگری باید با شما سخن گفت»(18).
از آقای کدیور باید پرسید: با فرض قبول مشکلات در مسایل اجرایی کشور، در صورتی که به خواسته و دیدگاه شما عمل نگردد، آیا باید نظام جمهوری اسلامی ایران را با این پشتوانه عظیم مردمی و جانفشانی های گسترده مردم عزیز و محبوب ایران، به صورت غیرقانونی اصلاح کرد؟! مراد از روش غیرقانونی چیست؟ آیا مراد شما از اصلاح نظام جمهوری اسلامی ایران به صورت غیرقانونی، همان مدعای برخی از اصلاح طلبان است که امروز در کنار منافقان و سلطنت طلب ها به بلندگویی برای بیان خواسته های آمریکا و اسرائیل بر ضد این نظام مردمی تبدیل شده اند و در زمان اصلاحات همین سخن شما را بر زبان می آورند؟ آیا این سخن شما بحثی است علمی و به قول شما براساس قانون اساسی، یا دعوت عده ای به خشونت و عمل غیرقانونی و در نهایت مبارزه مسلحانه بر ضد این نظام مردمی اسلامی؟ راستی برای براندازی نظامی که به ادعای شما از راه قانونی قابل اصلاح نیست، آیا کمک نظامی و اقتصادی و فرهنگی خارجی را صلاح می دانید؟ آیا گزینه حمله نظامی آمریکا یا اسرائیل علیه جمهوری اسلامی کمکی به دیدگاه شما- یعنی اصلاح نظام از راه غیرقانونی- نخواهد کرد؟ و آخرین سؤال این که آیا وجود صدام که با پشتوانه کشورهایی که متأسفانه امروز پناهگاه و حامی شما و دوستان شماست یعنی آمریکا، اسرائیل، فرانسه، آلمان و حداقل 37 کشور دنیا به ایران حمله کرد و خون پاک صدها هزار تن از انسان های مؤمن و پاک این مرز و بوم عزیز را بر زمین ریخت، تحقق عملی همین راه حلی نبود که شما درباره نظام پیشنهاد می دهید؟
آقای کدیور در این نامه که با عنوان استیضاح رهبری نوشته شده است، مدعی شده اند که « مراد من از استیضاح، طلب وضوح کردن یا توضیح خواستن است»(19). روشن است که سؤال کردن و طلب وضوح خواستن از یک مسئول مملکتی امری درست و شایسته است، اما آیا آقای کدیور، واقعاً در این نامه صرفاً در مقام سؤال بوده اند؟ آیا هیچ انسان منصفی- حتی اگر مسلمان نباشد- در سوال خود دست به فحاشی و توهین های مکرر( هم چون ظالم، مستبد، دیکتاتور تمام عیار، جائر، کسی که حکومت مطلقه شاهنشاهی را پدید آورده است، کسی که مایه وهن اسلام و شَین مذهب شده است)می زند؟(20)
آیا کسی که در پی توضیح و سوال منصفانه و عالمانه از یک شخص است، 495 بار به او توهین کرده و فحش داده و پس از توهین ها و فحاشی های مکرر و قبل از شنیدن پاسخ، به نتیجه و حکم قطعی می رسد و شخص سوال شونده را نیز محکوم می کند؟ جالب آن است که آقای کدیور همه این توهین ها و حکم قطعی دادن ها را قبل از شروع در بیان ادله ادعائیه خود و در مقدمه نامه خود مطرح کرده است!
افزون بر این، آقای کدیور مدعی شده اند که محور نامه ایشان قانون اساسی است، می توان از ایشان پرسید که مگر در همین قانون اساسی نهاد شورای نگهبان، مجلس شورای اسلامی،(21) سپاه پاسداران(22)، ریاست جمهوری(23)، رهبری و ولایت فقیه(24) و... به عنوان اصول قانون اساسی مورد تأکید قرار نگرفته اند؟ در این صورت، چرا شما نیز مانند آن عده محدودی که به جای دفاع از اسلام و مردم عزیز مسلمان ایران از دشمنان این مردم دفاع کرده اند، به جای ارایه استدلال علیه این نهادهای قانونی صرفاً به فحاشی و توهین دست زده اید؟
برای نمونه، اندکی از توهین ها و فحاشی های آقای کدیور را نسبت به نهادهای قانونی تصریح شده در قانون اساسی می آوریم:
« مجلس شورای اسلامی موجود مجلس مهره چینی شده، دست نشانده و چون مدعی در خط رهبر بودن است، خونابه دل است، (25) اعضای هیأت منصفه مطبوعات منصوب رهبری و دشمن ترین شهروند ایرانی هستند، صدا و سیما دروغگو و مروج خرافات و نازلترین قرائت عوامانه از اسلام است، شورای نگهبان متحجر، بسیط و مانع پیشرفت کشور هستند، فقهای شورای نگهبان در حد نسبی و متعارف نیز آگاه به زمان نیستند، آنها عادل نبوده و موجب فروپاشی قانون اساسی هستند، جنتی عادل نیست، احمدی نژاد فردی متقلب، فرصت طلب، بی کفایت، انسانی وقیح، و منصوب رهبری است، دولت و کارگزارانش شرورترین افراد کشور هستند، مجلس خبرگان مجلس بی کفایت است، سعید مرتضوی سیاه ترین پرونده را در تجاوز به حقوق دیگران دارد، سپاه پاسداران عامل فساد سیاسی و اقتصادی در کشور بوده و غولی است که ممکن است رهبری را نیز ببلعد، تئوری ولایت مطلقه فقیه که امام خمینی بیان داشته است، فسادزا و موجب پدید آمدن هر نوع فسادی در کشور است، و...»(26)
آقای کدیور، آیا طبق قانون اساسی، توهین به نهادهای قانونی کشور کاری قانونی است؟ راستی این سخنان با ادعای شما که خطاب به آقای هاشمی رفسنجانی آورده اید:« نویسنده نامه... در این نامه با شما بر مبنای همین «قانون اساسی» احتجاج می کند؛ قانونی که تا اطلاع ثانوی مبنای نظم عمومی در ایران است». (27) و نیز در همان ابتدا درباره مسایل پس از انتخابات آورده اید:« راه برون رفت از این بحران، سرکوب و خفقان نیست، تن دادن به حاکمیت قانون است»(28). چگونه سازگار است؟
شیوه مغالطه فحاشی در قرآن
نکته مهمی که باید به آن توجه شود، این است که شیوه توسل به فحاشی و توهین که از سوی افراد به اصطلاح روشنفکر و درواقع ضد اسلام مانند آقای سروش و کدیور، علیه رهبر بزرگوار ما و مردم عزیز ایران اسلامی انجام می شود، شیوه جدیدی نیست. این نوع مغالطه، همیشه توسط اهل باطل بر ضد اهل حق و دین مداران به کار گرفته می شده است. قرآن کریم موارد بسیاری را نقل می کند که مشرکان و دین ستیزان، پیامبران را «دیوانه» و «ساحر» خوانده اند، برای نمونه، درباره پیامبر اسلام صلی الله علیه و آله و سلم آمده است:« و قالوا یا ایها الذی نزّل علیه الذکر إنک لمجنون»(29).قرآن کریم درباره اهل جهنم می فرماید بدین علت به عذاب گرفتار شدند که در برابر پیام الهی استکبار ورزیدند و می گفتند ما چرا باید برای حرف یک شاعر دیوانه از خدایان خود دست بکشیم: انهم کانوا إذا قیل لهم لا اله الا الله یستکبرون* و یقولون ائنا لتارکوا آلهتنا لشاعر مجنون(30).
وقتی که حضرت موسی علیه السلام با نشانه هایی به سوی فرعون رفت، فرعون گفت: فتولی برکنه و قال ساحر او مجنون(31).
نسبت به حضرت نوح علیه السلام نیز پس از تکذیب ایشان گفته اند او دیوانه است.(32)
مشرکان و دین گریزان افزون بر پیامبران الهی، پیروان آنان را نیز سفیه و دیوانه می خواندند. خداوند می فرماید: عده ای از مردم( یعنی منافقین) با این که ایمان ندارند، ادعای ایمان می کنند، ولی قصدشان فریب خداوند و مؤمنین است، اما این عده در حقیقت خودشان را فریب می دهند و خداوند نیز بر مرض دل هایشان می افزاید، و وقتی که به آنها گفته می شود که در زمین، فساد نکنید، ادعا می کنند که ما اهل فساد نیستیم بلکه ما «اصلاح طلب» هستیم، در حالی که این عده اهل فساد هستند، و وقتی که به این ها گفته می شود که ایمان بیاورید می گویند: آیا ما مانند ابلهان ایمان بیاوریم: و إذا قیل لهم آمنوا کما آمن الناس قالوا انؤمن کما آمن السفهاء الا إنهم هم السفهاء و لکن لا یعلمون.(33) این شیوه باطل که در طول تاریخ از سوی فرعون و فرعونیان بر ضد پیامبران و پیروانشان استفاده می شد، در این عصر نیز علیه دین داران و پیروان پیامبران و ائمه هدی علیهم السلام با شدت بیشتر و ظاهری جذاب تر به کار می رود.
ولی همان سان که در عصر پیامبران و ائمه هدی علیهم السلام فرعونیان و شیاطین انس نتوانستند یاران راستین آنها را تحت تأثیر قرار داده و از ادامه راه باز دارند، امروز نیز پیروان آنها نمی توانند مؤمنان واقعی را از مسیر خویش بازدارند.
پی نوشت ها :
1. ادعای تاریخی بودن دین، ادعایی است که بطلان آن کاملاً روشن است. زیرا این ادعا معتقد است که هر دینی چون دین اسلام، از ناحیه خدای متعال و از طریق جبرئیل به پیامبر اسلام صلی الله علیه و آله اعطا نشده است، بلکه ایشان آن را از مردم عرب گرفته است، یعنی فرهنگ زمانه پیامبر، دین اسلام را پدید آورده است.
2. عبدالکریم سروش، بسط تجربه نبوی، چ دوم، موسسه فرهنگی صراط، تهران، 1378، پیشگفتار، ص 10.
3.همان، صص 3-4.
4.عبدالکریم سروش، کیان، سال نهم، دی و بهمن 1378، ش 50، ص 24.
5.از خوانندگان محترم پوزش می طلبم که ناچاریم این الفاظ زشت و رکیک را از آقای سروش نقل کنم.
6. عبدالکریم سروش، رازدانی و روشنفکری و دینداری، چ چهارم، موسسه فرهنگی صراط، تهران، 1377، صص 42، 43، 49.
7. همان، ص 87.
8.همان، ص 84-87.
9.همان، ص 87.
10.همان، کیان،ش 50، ص 22-23.
11.همان، رازدانی و روشنفکری و دینداری، ص 12.
12.همان، کیان، ش 37، ص 58.
13.همان، رازدانی و روشنفکری و دینداری، ص 46 و 79.
14.این نامه در سایت ایشان موجود بوده است و در تاریخ شهریور 1388 به چاپ رسیده است.
15. بخش مقدمه، بند سوم، پاراگراف اول.
16. بخش مقدمه، بند اول.
17. بخش مقدمه، انتهای بند دوم.
18.آخرین پاراگراف نامه.
19. بخش مقدمه، بند چهارم.
20. تفصیل توهین ها و فحاشی های آقای کدیور نسبت به رهبری نظام جمهوری اسلامی ایران خواهد آمد.
21.فصل ششم قانون اساسی که شامل 28 اصل است در مورد مجلس شورای اسلامی است.
22. غیر از اصول مختلفی از قانون اساسی که در مورد نیروهای نظامی است، اصل 150 قانون اساسی در مورد سپاه پاسداران انقلاب اسلامی است.
23. فصل نهم قانون اساسی که مشتمل بر 30 اصل است، در مورد قوه مجریه و رئیس جمهور و دولت است.
24.اصول مختلفی در قانون اساسی به مسأله رهبری و ولایت فقیه پرداخته است مانند: اصول 5، 57، 107، 108، 109، 110، 111.
25.جالب است که آقای کدیور صرفاً مجلس ششم را در نامه خود مورد مدح قرار می دهد.
26.این موارد صرفاً نمونه ای از توهین های آقای کدیور بوده است که در کل این نامه موجود است.
البته با تفصیل بیشتری این بحث خواهد آمد.
27. بخش مقدمه، بند سوم، پاراگراف اول.
28.بخش مقدمه، بند اول.
29. حجر، 6.
30. صافات، 35-36.
31.ذاریات، 39.
32.قمر، 9.
33.بقره، 13.