کیمیای دعا

از امور مهمه ی اسلام، که از نتایج علم توحید قرآن مجید است و بحث در آن از اعظم مسائل است، حسن و لزوم دعا و طلب و الحاح و تضرع و توبه و انابه و خوف و رجا به درگاه خداوند و قبح و حرمت یأس از رحمت الهی و سوءظن
شنبه، 7 بهمن 1391
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
کیمیای دعا
 کیمیای دعا

نویسنده: مجتبی قزوینی خراسانی




 
از امور مهمه ی اسلام، که از نتایج علم توحید قرآن مجید است و بحث در آن از اعظم مسائل است، حسن و لزوم دعا و طلب و الحاح و تضرع و توبه و انابه و خوف و رجا به درگاه خداوند و قبح و حرمت یأس از رحمت الهی و سوءظن به خدا است. شکی نیست که انسان به فطرت اولیه ی خود مادامی که تماس با شیاطین انس و جن نگرفته و مبتلا به وساوس و شبهات فلسفه ی شرق و غرب نشده باشد خودش را فقیر و محتاج می یابد؛
(و لا یملکون لانفسهم ضرا و لا نفعا و لا یملکون موتا و لا حیاه و لا نشورا)(1)
در مقابل وجدان می کند ذات غنی و حی و رحیم و ودود رحمان را، و در وقت باساء و ضراء و شدت و احتیاج بالفطره به آن ذات مقدس، توجه می نماید و درخواست از او را لازم می داند. و بسا افتد که شخص، مطمئن به اجابت شود و به آن واصل گردد. و دلیل بر این مطلب پس از وجدان و فطرت، آیات و روایات در تحریص و ترغیب به دعا و نهی از یأس از رحمت و دعا نکردن می باشد. آن ها به مقداری است که نتوان در یک مجموعه جمع کرد، بلکه اساس اسلام، که عبودیت و بندگی بر این امر متوقف است. منظور ما دفع شبهات است که در این موضوع شده با نقل مختصری از آیات و روایات.
اصل و اساس شبهه در اذهان عوام و خواص، این است که پس از آنکه مسلم و مبرهن است که آنچه در عالم واقع شود از خیر و شر حتی افعال بشر، به قضا و قدر حتمی است که قابل تخلف نمی باشد. و قدر و قضا، چنان که دانسته شد علم مبدء است به نظام تکوین به آن نحو و ترتیبی که بوده و هست. و علم به صلاح فعلی در افعال بشر و تغییر و اختلافی هم در آن نمی باشد. دیگر دعا و تضرع و توبه و انابه چه معنی دارد؟
ملاصدرا، در کتاب کبیر خود پس از بیان اشکال فوق، چنین جواب می دهد: که طلب و دعا در جمله ی اسبابی است که متعلق قدر و قضا شده، اگر مدعو و مطلوب مقتضی و مقدر است دعا هم مقضی و مقدر می باشد«اذ اراد الله شیئا یهئی اسبابه» و اگر مقدر نباشد دعا هم نخواهد بود. افکار و تأملات و تصورات از علل و اسباب است بالنسبه به نتایج. این جواب، همان بیان شیخ ابن سینا است که در اشارات و شفا و تعلیقات بیان کرده و رساله ای هم در خصوص این مطلب از شیخ نقل شده و صدرالمتالهین، اضافه بر تحقیقات شیخ تحقیقی نفرموده اند مگر دو اشکال که پس از نقل کلام شیخ نقل می کنیم.
شیخ می فرماید: سبب اجابت دعا، تمام شدن و موافقت کردن اسباب وجود فعل با اسباب وجود دعا از طرف ذات مبدء است. پس اگر گفته شود آیا وجود فعل بدون دعا و بدون موافقت علت وجود فعل با دعا صحیح است؟گوییم: صحیح نیست. زیرا که علت هر دو یکی است و آن همان ذات مبدء است که سبب وجود فعل را دعا قرار داده، چنان که سبب صحت مریض را نوشیدن دوا قرار داده. پس به واسطه ی تمامیت و موافقت علت وجود شیء و مدعو با علت دعا بر حسب آنچه مقضی و مقدر شده، وجود دعا و توقع اجابت هر دو واجب است؛ زیرا که علت و سبب انبعاث ما به دعا از طرف مبدء است، پس دعا سبب اجابت خواهد شد.
اما سبب مستجاب نشدن بعضی از دعاها، این است که بر خلاف نظام است اگر چه به نظر داعی نافع است، لذا استجابت صحیح نیست.
در بیان چگونگی سببیت می فرماید: مبدء متعال، سبب لزوم وجوب معلومات است به ترتیب سبب و مسبب. پس علم ذات مبدء به بعضی اشیا بر بعضی مقدم است. پس به وجهی علت معرفت مقدم است به معلولات، زیرا که، علت معلوم دانستن هر شیئی است. توضیح و حاصل کلام: مبدء علت معلولات است و معلولات، معلوم ذات مبدء می باشند و معلول علت لوازم خود و علت، علم مبدء است به آن لوازم معلول، پس معلول به وجهی،علت علم مبدء به لوازم معلول است. پس از این بیان برای توضیح می فرماید: مبدء، علت عقل اول است پس عالم به اوست پس از آن عقل اول علت لوازم خود اوست پس عالم به لوازم است. پس عقل به وجهی، علت علم مبدء است به لوازم عقل، اگر چه در حقیقت مبدء، علت عقل و علت لوازم آن است.
بعد از این بیان و توضیح می فرماید. امر در دعا چنین است ذات مبدء، علت دعا کننده است پس داعی، سبب علم مبدء به دعای داعی است. پس مبدء در حقیقت، علت داعی و دعای اوست و دعا کننده، مؤثر در مبدء نیست بلکه مبدء مؤثر است در دعای داعی. به بیان دیگر می فرماید: سبب دعا و صدقه ما و غیر آن ها و هم چنین حدوث ظلم و گناه منحصر است به اینکه از طرف مبدء باشد زیرا که مبادی جمیع امور منتهی به طبیعت یا اراده یا اتفاق است.
اولاً مبدء طبیعی از مبدء متعال می باشد و منتهی به اوست.
ثانیاً ارادات، حادث است و برای هر اراده علتی است و علت اراده، اراده ی متسلسله به غیر نهایت نیست، بلکه از امور ارضیه و سماویه حاصل شود و امور زمینی منتهی به آسمانی است و جمع تمام این امور ایجاب کننده اراده است، پس تمام ارادات منتهی به مبدء است.
ثالثاً اتفاق، از مصادمات این علل، حادث شود. پس وقتی که امور را تحلیل کنی می دانی تمام امور، مستند به مبادی و علل ایجاب آن ها است که نازل از مبدء است. پس قضای الهی، وضع و جعل و علت اول بسیط است. و تقدیر، اموری است که قضا به تدریج متوجه به آن است. این است ملخص کلام از فلاسفه در این باب.
بالاخره پس از اصول اولیه ی فلسفه، آنچه از کلمات شیخ در این موضوع ظاهر می شود چند اصل است:
اصل اول: آنکه عالی از سافل متأثر نمی شود:
اصل دوم: این است که از برای افلاک و سمویات نفوسی است بین عقول صرفه و صور منطبعه و از برای آن نفوس تصورات و ادراکات امور جزئیه و تصرفات در معانی جزئی است. و ادراک وعلم آن نفوس، نسبت به حوادث به واسطه ی ادراک آن ها با اسباب فاعله و قابله حادث است و سبب فاعلی یا قابلی منتهی به طبیعت یا اراده یا اتفاق است که کلاً منتهی به مبدء است. اتفاق، ناچار منتهی به اراده یا طبیعت است.
اصل سوم: اراده، حادث است و معلول ارادات متسلسله غیر متناهیه نیست و نیز مقتضای طبیعت اراده کننده نیست و الا اراده ی فعل خاص، لازمه طبیعت خواهد بود مادامی که موجود است. پس علل ارادت، دواعی است و علل دواعی، اسباب ارضیه یعنی طبیعت یا سماویات؛ یعنی حرکت و نفوس منتهی به عقول و مبدء است؛ و طبیعت، یا طبیعت کلیه است و آن اصول اولیه قدیمه است، یا طبایع جزئیه حادثه ی مستنده به طبایع کلیه، یا نفوس است.
اصل چهارم: این است که حوادث عالم بر دو نوع است یک قسم آن است که از برای آنها علل طبیعی است قسم دوم آن است که علل طبیعی ندارد بلکه ابتدا از نفسی به وجود آید. علل طبیعیه، برای حادث است؛ و لکن نفس می تواند مانع از تأثیر علل طبیعیه شود. چنانچه گاهی به واسطه ی غضب، ایجاد حرارت در نفس گردد و علل طبیعیه ندارد، یا اینکه موجبات غضب پیدا شود لکن نفس ایجاد امری کند که مانع از تأثیر موجبات غضب گردد. بدیهی است بر این اساس مراد شیخ این است که علل طبیعیه ندارد و لکن علل ارادیه دارد و محصل اصول، اینکه دعا و تضرع و ابتهال و توبه و غیر این ها تماماً مستند به دواعی و علل است از امور کلیه ی طبیعیه، یا امور حادثه ی جزئیه که مستند به امور کلیه و نفوس و عقول و مبدء است.
و اما اجابت دعوات و عدم اجابت آنها، دعایی که از علل موجبه از داعی صادر شده، اگر موافق شد با علم به نفوس فلکیه به صلاح و اصلحیت مدعو با نظام کل به سبب افاضه ی نفوس که مفاصی از عقول و منتهی به مبدء است، ایجاد و صادر شود. و اگر موافق نبود، بلکه مخالف بود صادر نگردد و اگر چه جهت موافقت و مخالفت با نظام دانسته نشود. این است معنای عبارت شیخ که می فرماید: «کل دعاء لا یمتنع ان یستجاب لانه معلوم للمبدء و لو بواسطه الداعی،» در عبارت دیگر می فرماید: «ثم ان کان وقوع المدعو و المطلوب ایضا بکونه معلوما له لموافقه النظام فیستجاب و الا فلا» و این نهایت تحقیقی است که شیخ براساس خودش در موضوع دعا تقریر می فرماید و اما عارف محقق صدرالمتالهین در این مقام کلمات شیخ را نقل فرمود و تحقیق علمی بر تحقیقات شیخ زیاد نکرده مگر قسمتی که بر اساس عرفان و وحدت وجود است که بزودی بیان می کنیم. بلی دو اشکال بر شیخ وارد کرده است:
اشکال اول- می گوید: شیخ تحاشی دارد از انفعال سماویات از ارضیات و حال آنکه بسیار می بینیم که امور سماویه مقارن با دعوات است چنان که شاهد این مطلب، آیات قرآنی است. پس واسطه ی تأثیر نفوس ارضیه است در مدبرات و فواعل سماوی. ما گوییم این اشکال بر شیخ وارد نیست زیرا که:
اولاً توافق و مقارنه ی امور سماوی با دعوات، ملازم با تأثیر نفوس ارضیه نیست. چنانکه در سر استجابت دعوات از شیخ بیان کردیم.
ثانیاً شیخ می فرماید: عالی از سافل متأثر نمی شود. و این مطلب یعنی توافق امور سماویه با دعا مناقض با کلام شیخ نیست؛ زیرا که نفوس ارضیه در این مقام عالی و بهتر است از مدبرات سماویه. شاهد بر این مطلب، کلمات شیخ در مقامات العارفین است. فضلا به آن رجوع کنند.
اشکال دوم- می فرماید: شیخ، وجود حقایق این عالم را به وجود مجرد از ماده و عوارض ماده، در عالم آخر و عالم منفصل بطوری که مختار افلاطون است؛ انکار کرده است. سزاوار بوده چنان که ما تحقیق کردیم به مطالب شیخ رسیدگی می کرد تا سر ارتباط موجودات این عالم را کلا با عالم قدر، مکشوف می نمود- یعنی عالم مثال منفصل- هم چنین سر ارتباط عالم قدر را با عالم قضا «و هو وجود الاشیاء فیه بوجودها العقلی و ارتباطه بذات المبدء» و صدرالمتالهین پس از این اشکال می گوید: این مطلب بر شیخ کشف و میسر نشده به واسطه ی اینکه اتحاد عاقل و معقول و بسیط الحقیقه را که مورث از«فرفریوس» و «ارسطو» است منکر شده است.
بر عارف مستبصر، واضح است که این اشکال هم بر شیخ وارد نیست؛ زیرا که چنان چه خودش اعتراف می کند بر خلاف اساس شیخ است و اتحاد عاقل و معقول «و بسیط الحقیقه کل الاشیاء» که مبتنی بر وحدت وجود است نزد شیخ از حشفیات است.
بر عارف بصیر به علوم قرآن مجید و اخبار اهل بیت(علیهم السلام) یعنی عالمین به علوم قرآن، مخفی نیست که آنچه گفته شده در این باب مخالف اساس قرآن و سنت بلکه کل شرائع و ملل است، بلکه چنان چه اشاره کردیم مخالف با وجدان است؛ زیرا که چنان چه دانستی به قول آنان، علل دعا و استجابت که منتهی به اسباب ارضیه و سماویه و به نفوس و عقول و مبدء است و ناچار واقع شود و تخلف ندارد جبری است به صورت اختیار. فعل الله است به ید عبد و این اشکال وارد است،«ان کان القضاء فلم الدعاء ان کان القدر فلم العقاب» و دانسته شد چنانچه ذات مقدس، عالم به علم غیر متناهی و غیر متعین و قادر به قدرت تامه و مختار و فعال ما یشاء است و کل آن فی شان اذا اراد لشئی یقول له کن فیکون». انسان را آیت بزرگ خود قرار داده پس از اعطای وجود خلقت و اعطای علم و قدرت و تهیه ی اسباب در بعضی افعال، او را فاعل مرید و مختار قرار داده و قسمت دیگر، به ید قدرت و مشیت و اراده ی ذات مقدس است؛ و معذالک رفع ید از مقام سلطنت و الوهیت و تفویض امر بندگان نفرموده، و بشر را وانگذاشته، تأیید و تسدید و توفیق و خذلان در افعال بشر وجود دارد. مثل این امور نسبت به افعال بشر، پس از مهیا بودن اسباب تکوینی، مثل تأثیر موسیقی است در حزن و اندوه و گریه و خنده و رقص. چه بسا صوت خوب و مخصوص، سلب اختیار کرده به طور حتم و اضطرار افعالی از انسان صادر گردد و اگر چنین باشد و در مقدمات تقصیری نبوده البته مورد عقاب و ملامت نخواهد بود. و گاهی تنها به مؤیدات و مؤکدات، سلب اختیار نشود و انسان می تواند خودش را حفظ کرده و بر طبق آن تأیید قیامی نکند. در مثل مناقشه نیست و مانند تأییداتی که برای ورزش مهیا شود به اینکه مؤید حرکات خاصه است. موجب سلب اختیار و قدرت نیست. این است اساس حسن و لزوم دعا بر طبق اصول قرآن مجید.
اگر چه مطلب به قدری واضح است که محتاج به ذکر آیات و روایات نیست، لکن برای اینکه بنای ما در تمام ابواب ذکر آیات و روایات است بعضی از آیات و روایات را نقل می کنیم.
(هنالک دعا زکریا ربه قال رب هب لی من لدنک ذریه طیبه انک سمیع الدعاء»(2)
از مراجعه به آیات قبل معلوم می شود بعد از آنکه زکریا استجابت دعا و امور غیر عادی را دید از خداوند طلب اولاد نمود و دعای او مستجاب شد.
(و اذا مس الانسان ضر دعا ربه منیبا الیه)(3)
(فدعا ربه انی مغلوب فانتصر، ففتحنا ابواب السماء......)(4)
(و اذا سالک عبادی عنی فانی قریب اجیب دعوه الداع اذا دعان فلیستجیبوا لی و لیومنوا بی لعلهم یرشدون)(5)
(و قال ربکم ادعونی استجب لکم)(6)
(قل امر ربی بالقسط و اقیموا وجوهکم عند کل مسجد و ادعوه مخلصین له الدین)(7)
(و لا تفسدوا فی الارض بعد اصلاحها و ادعوه خوفا و طمعا ان رحمت الله قریب من المحسنین)(8)
(و لله الاسماء الحسنی فادعوه بها و ذروا الذین یلحدون فی اسمائه)(9)
(قل ما یعبوا بکم ربی لو لا دعاوکم)(10)
آیات به مضامین فوق، که شامل در امر و ترغیب و تحریص به دعا و وعده ی استجابت می باشد زیاد است، ولی با اساس فلسفه این اوامر به کلی غلط؛ بلکه ملعبه و بی مورد است.
اینکه روایاتی چند نقل می کنیم:
مسندا عن زراره عن ابی جعفر(علیه السلام) قال ان الله عزوجل یقول ان الذین یستکبرون عن عبادتی سیدخلون جهنم داخرین قال هو الدعاء و افضل العباد الدعاء قلت ان ابراهیم لاواه حلیم قال الاواه هو الدعاء.(11)
در تفسیر آیه ی مبارکه می فرماید: مراد از عبارت و «اواه» دعا است.
بدیهی است نهی از تکبیر و وعید بر عذاب و جهنم با اساس گذشته جمع نمی شود زیرا اگر علل دعا بالوجوب موجود بود البته واقع خواهد شد و اگر نبود وقوع مدعو ممتنع است دیگر نهی از استکبار معنی ندارد.
مسندا عن میسر بن عبد العزیز عن ابی عبدالله(علیه السلام) قال قال لی یا میسر ادع و لا تقل ان الامر قد فرغ منه ان عندالله عزوجل منزله لا تنال الا بمساله و لو ان عبدا سد فاه و لم یسال لم یعط شیئا فسل تعط یا میسر انه لیس من باب یقرع الا یوشک ان یفتح لصاحبه(12)
مسندا عن ابی عبدالله(علیه السلام) قال سمعته یقول ادع و لا تقل قد فرغ من الامر فان الدعاء هو العباده ان الله عزوجل یقول ان الذین یستکبرون عن عبادتی ..... و قال ادعونی استجب لکم (13)
مسندا عن عبید بن زراره عن ابیه عن رجل قال قال ابوعبدالله (علیه السلام) الدعاء هو العباد التی قال الله عزوجل ان الذین یستکبرون عن عبادتی الایه ادع الله عزوجل و لا تقل ان الامر قد فرغ منه قال زراره انما یعنی لا یمنعک ایمانک بالقضاء و القدر ان تبالغ بالدعاء و تجتهد فیه او کما قال یعنی ان الامر قد فرغ منه.(14)
روایت فوق، در دفع شبهات فلاسفه و سخن یهود صراحت دارد و از توضیح زراره بطلان عقیده به قضا و قدر حتمی آشکار می شود.
عن ابی عبدالله(علیه السلام) قال قال رسول الله(صلی الله علیه و آله) الدعاء سلاح المومن و عمود الدین و نور السماوات و الارض.(15)
و بهذا الاسناد قال قال امیرالمومنین(علیه السلام) الدعاءمفاتیح النجاح و مقالید الفلاح و خیر الدعاء ما صدر عن صدر نقی و قلب تقی و فی المناجاه سبب النجاه و بالاخلاص یکون الخلاص فاذا اشتد الفزع فالی الله المفزع.(16)
فرمود: دعا کلید پیروزی و نگاهدارنده ی رستگاری است. و بهترین دعا آن است که از سینه و قلب پاکیزه برآید. و راز و نیاز وسیله ی نجات است و اخلاص سبب خلاص. هر گاه ترس شدت یافت پناه به سوی خداوند است.
مسندا عن ابی عبدالله (علیه السلام) قال ان الدعاء یرد القضاء و قد نزل من السماء و قد ابرم ابراما.(17)
مسندا قال قال ابوالحسن موسی(علیه السلام) علیکم بالدعاء فان الدعاء لله و الطلب الی الله یرد البلاء و قد قدر و قضی و لم یبق الا امضاوه(18)
روایات به مضامین فوق، بسیار است که همه دلالت دارد قضا و قدر و بلا تا به مرتبه امضا نرسیده، یعنی اجرا نشده است به وسیله دعا رد می شود. این اخبارعلاوه بر اهمیت دعا، مبطل عقیده به قضا و قدر حتمی و مثبت بداء است.
این نکته را نیز باید در نظر داشت همانطوری که هیچ امری در عالم، مستقل در تأثیر و علت تامه نیست و تأثیر هر مؤثری به اذن الله است که اگر خواهد از آن منع اثر فرماید، اثر دعاهم مانند دوا و سایر اسباب و مقتضیات به اذن و اجابت خداوند است. بسا شود که ظلم و معصیت، موجب حبس دعا گردد یا اجابت دعا، بر خلاف مصلحت داعی باشد، ولی وظیفه ی بنده آن است که در هر حال روی نیاز به درگاه بی نیاز چاره ساز آرد و اصلاح امور دنیا و آخرت خود را از او خواهد «و ادعوا ربکم خوفا و طمعا».
در ضمن سیرو تأمل در روایات، به دو روایت برخورد شد که ظاهر آن دو روایت مخالف با روایاتی است که ذکر و بیان نمودیم:
روایت اول- که از امام (علیه السلام) از دعای نوشته «رقی» سوال می شود می فرماید رقی از جمله اسباب است.
این روایت ظهورش مخالف با روایات سابقه و مؤید اساس گذشته ی فلسفه است.
جواب- اولاً اگر این یک روایت مطابق با اساس اشکال باشد، با این همه روایات و آِیات صریح ونص و اساس دین، مورد توجه نیست.
ثانیاً- ذکر شد که مقتضیات برای افعال، قابل انکار نیست. خداوند متعال، به قدرت کامله، اسباب و مقتضیاتی خلق فرموده، که اغلب امور بر طبق مقتضیات و شرایط و موانع جریان دارد. کلام در این است که این امور و مقتضیات، بر میزان سلسله علیت و معلولیت غیر قابل تخلف است یا قابل تغییر و تبدیل و زاده و نقصان است و امور کلا و تماماً از ازل تا ابد به ید قدرت تامه ذات مقدس است «له الامر من قبل و من بعد، یفعل ما یشاء، لا یسئل عما یفعل».
پس متحمل است فرموده باشند دعا از جمله مقتضیات است. خدا اگر منع نفرموده، اثر کند والا منع از تأثیر فرماید. مانند دوا نوشیدن برای رفع امراض است که اثر و عدم تأثیرش به اذن خداوند است.
روایت دیگر، روایت مرفوعه کافی است از حضرت صادق(علیه السلام) که فرموده: قال ابوعبدالله(علیه السلام) ان الله عزوجل لیدفع بالدعاء الامر الذی علمه ان یدعی له فیستجیب و لو لا ما وفق العبد من ذلک الدعاء لاصابه منه ما یجثه من جدید الارض.(19)
حاصل روایت: خدا بلائی را به دعا دفع کند که می داند برای آن دعا خواهند کرد و مستجاب می شود و گر نه بنده موفق به چنین دعائی- دعایی که خدا عالم است به آنکه مستجاب می شود- نخواهد شد و از راه های پیچ پیچ زمین به او می رسد چیزی که او را منع و حبس از دعا می کند.
این روایت اولاً مرفوعه است و به ذهن می رسد که موافق با اساس گذشته نقل شده است.
ثانیاً بر فرض اینکه صحیح و ظاهرش مراد باشد، مقاومت با روایات صریح و نص در خلاف نکند. ثالثاً بر فرض صادر بودن روایت اشکالی ندارد زیرا که البته خدا به دعائی که مستجاب می شود عالم است، و لکن کلام در علم ذات مقدس است و گذشت که علت نیست، بلکه پس از علم ذات مقدس، دارای قدرت و مشیت و اراده است و با اختیار ذات مقدس صادر شود و آخر روایت در مقابل تفویض و اختیار تامه ی عبد است که اگر مستحق استجابت دعا نباشد؛ خدا، اسبابی تهیه فرماید که از دعا کردن ممنوع می شود.
بالاخره روایت، دلالت بر سلب قدرت عبد و اینکه افعال بنده تماماً به عمل و اراده؛ یعنی علم ازلی خدا است ندارد.
برای نمونه و تکمیل سخن به ذکر چند جمله از ادعیه می پردازیم: در دعای شریف کمیل می فرماید:
الهی و مولای اجریت علی حکما اتبعت فیه هوی نفسی و لم احترش فیه من تزیین عدوی فغرنی بما اهوی و اسعده علی ذلک القضاء فتجاوزت بما جری علی من ذلک من نقض حدودک و خالفت بعض اوامرک فلک الحمد علی فی جمیع ذلک و لا حجه لی فیما جری علی فیه قضاوک و الزمنی حکمک و بلاوک...(20)
در این دعای شریف، تأمل باید کرد و اگر نبود مگر همین جمله دعا؛ حل تمام اشکالات می شد با اینکه وجود مبارکش تصدیق قضای الهی فرموده، می فرماید: برای من حجتی نیست در آنچه قضای ذات مقدس تو به واسطه ی جزای عمل جاری شده و حکم و بلای ذات منزه تو لازم من شده. آیا این بیان و اظهار عقیده، با قضا و قدر حتم به معنایی که گفتیم هیچ مناسبت دارد؟ آیا اگر این بیان در جمله ی علل و اسباب حتمیه باشد لغو نیست؟ مانند اینکه آقایی نوکر خود را بطور لزوم وادار بر خلاف فرمان خود کند و بعد نیز بطور لزوم به زبان او جاری کند که من بنده و بیچاره تقصیر کردم. حجتی در این کاری که کردم برای من نیست با وجود این ها حجت برای تو است. آیا این مطلب بازیچه نیست.
مولی العارفین امیرالمومنین(علیه السلام) در دعای شعبانیه می فرماید:
و ارجوه لعاقبه امری و قد جرت مقادیرک علی یا سیدی فیما یکون منی الی آخر عمری من سریرتی و علانیتی و بیدک لا بید غیرک زیادتی و نقصی و نفعی و ضری الهی ان حرمتنی فمن ذا الذی یرزقنی و ان خذلتنی فمن ذا الذی ینصرنی(21)
می فرماید: امیدوار خبر، برای عاقبت خود هستم؛ و تقدیرات ذات پاک تو، بر من از اول عمر تا آخر عمر و امور پنهان و آشکار من جاری شده؛ نقص و زیادی و نفع و ضر من به دست قدرت تو است و به دست غیر تو نیست. خدای من! اگر تو مرا محروم کنی پس کیست آنکه مرا رزق دهد و اگر تو مرا مخذول کنی کیست که مرا یاری کند؟ و در دعا صریح است در اینکه تقدیرات نسبت به تمام امور است. زیاد و کم نفع و ضرر به دست و امر خدا است.
و در دعای ماه رمضان می فرماید: الهی ان کنت من الاشقیاء فامحنی من الاشقیاء و اکتبنی من السعداء.(22)

پی نوشت ها :

1-سوره ی فرقان، آیه:3
2-سوره ی آل عمران، آیه:38
3-سوره ی زمر،آیه:8
4-سوره ی قمر، آیه:10 و 11
5-سوره ی بقره، آیه:186
6-سوره ی غافر، آیه:60
7-سوره ی اعراف، آیه:29
8-سوره ی اعراف، آیه:56
9-سوره ی اعراف، آیه:180
10-سوره ی فرقان، آیه:77
11-اصول کافی، ج:2،ص:466
12-اصول کافی، ج:2،ص:466 و 467
13-اصول کافی، ج:2،ص:467
14-اصول کافی، ج:2،ص:467
15-اصول کافی، ج:2،ص:468
16-اصول کافی، ج:2،ص:468
17-اصول کافی، ج:2،ص:469
18-اصول کافی، ج:2،ص:470
19-اصول کافی، ج:2،ص:470
20-مصباح المتهجد، ص:844
21-بحارالانوار، ج:91،ص:96
22-بحارالانوار، ج:95،ص:162

منبع: قزوینی خراسانی، مجتبی؛ (1387) بیان الفرقان: در بیان اصول اعتقادی شیعه، قزوین: حدیث امروز

 

 



ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
مقالات مرتبط