پیشگویی در افریقای کهن

تفأل دارای گونه‌های مختلفی است و کوشش انسان‌ها بر آن است که از طریق تفأل از آینده، گذشته ناشناخته، یا خواست خدایان و نیاکان آگاه شود. در روزگار کهن در آفریقای استوایی زبان نوشتاری رایج نبود، اما گونه‌هایی از تفأل نزد
يکشنبه، 8 بهمن 1391
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
پیشگویی در افریقای کهن
پیشگویی در افریقای کهن

جئوفری پاریندر
ترجمه ی باجلان فرخی



 
تفأل دارای گونه‌های مختلفی است و کوشش انسان‌ها بر آن است که از طریق تفأل از آینده، گذشته ناشناخته، یا خواست خدایان و نیاکان آگاه شود. در روزگار کهن در آفریقای استوایی زبان نوشتاری رایج نبود، اما گونه‌هایی از تفأل نزد مردمان رایج بود که در آن‌ها از نشانه‌هایی استفاده می‌شد که گونه‌ای خط تصویری یا وسیله گزارش و ارتباط بود. این گونه از تفألات از سنگال تا مالاگابی رایج و مشهورترین آن‌ها نزد مردمان یوروبا در نیجریه ایفا Ifa مشهور است که از کشورهای همسایه به عاریت گرفته شده است. ایفا روحی است که غالباً با خدایی موسوم به ئورون می لا Orun-mi-la یعنی آسمان رستگاری را می‌شناسند - رابطه دارد. دربرخی از روایات این مردمان آفرینش توسط ئورون می لا و به فرمان خدا انجام یافت. روایت چنین است که وقتی خدا همه عناصر مورد نیاز آفرینش را فراهم ساخت ستاره صبح را چون پیکی نزد خدایان فرستاد و آنان را احضار کرد و تنها ئورون می لا به حضور خدا رفت. پس ستاره صبح ئورون را گفت همه عناصر هستی در صدف حلزونی در چنته هستی که در میان ران‌های خدا قرار دارد فراهم شده است. ئورون می لا چنته را برداشت، از آسمان فرود آمد، خاک را از چنته فرو ریخت و کبوتر و مرغی را، بدان سان که در اسطوره آفرینش یوروبا- آفرینش زمین مطرح شد، مأمور ساخت تا خاک را پراکنده سازد.
در روایتی دیگر ئورون می لا پس از چندی از طریق طنابی که از آسمان آویخته بود به آسمان بازگشت؛ و از آنجا که او واسطه خدا و راهنمای انسان‌ها بود پس از رفتن او به آسمان مردمان خود را بی پناه و رهبر یافتند. پس ئول ئوکون فرمانروای دریا بخش بزرگی از زمین را ویران و غیر قابل سکونت ساخت و ئورون می لا به زمین بازگشت و همه چیز را مرتب کرد.
مردمان یوروبا می‌گویند تفأل را انسان - خدایی به نام ایفا که از والدینی برتر از انسان در آسمان زاده شد در زمین رواج داد. خدا ایفا را به زمین فرستاد تا جهان را آبادان کند، بیماران را یاری و مادران را در زادن نوزادان کمک کند، استفاده از داروها را به مردم یاد دهد وآنان را در راه بردن به را زهای ناشناخته یاری نماید. ایفا به زمین آمد و در شهرهایی که بدان ها سفر کرد مدتی اقامت نمود و مراکزی برای مشورت دایر کرد، بدین کارها قانع نشد تا به شهر مقدس ایله – ایفه رسید و خانه خویش را در آنجا بنا نهاد، و این همان مکانی است که هنوزهم او را در آنجا نیایش می‌کنند. ایفا به همه زبان‌های زمینی و آسمانی مسلط بود و می‌دانست همه ملت‌ها را پند دهد و پیام خدایان را بدانان ابلاغ نماید. او حکیمی بزرگ بود و در سرودها و امثالی که در نیایش او به کار می‌رود از بزرگی او سخن می‌گویند. تفأل ایفا با انداختن هسته خرما بر صفحه پیشگویی و تفسیر ترکیبات عدد چهار و شانزده در این صفحه فراهم می‌آید.
مردمان فون در داهومی را که تفال را از مردمان یوروبا آموخته‌اند داستان‌هایی است که از چگونگی پیدایی تفأل سخن می‌گوید. فون ها از ایفا با نام فا Fa یاد می‌کنند و در داستانی سخن از دو مردی است که خدا بعد از آفرینش جهان آنان را به عنوان پیک‌های آسمان به زمین فرستاد. می‌گویند در آن روزگار شمار مردمان محدود بود و نه مردمان خدایی را نیایش می‌کردند و نه از طبیب و جادوگر خبری بود. پس پیک‌های آسمان مردمان را فرا می‌خواندند و آنان را گفتند که خدا می‌خواهد هر انسان صاحب فا باشد. مردمان پرسیدند فا چیست و پیک‌های آسمان گفتند فا تقدیر نوشته‌هایی است که خدا با آفرینش هر انسان برای او مقدر می‌سازد و با آگاهی از آن می‌توانند خدای حامی خویش را نیایش کنند و به خواست خدا توجه نمایند. پس پیک‌های آسمان مردی را برگزیدند تا راه و رسم تفأل را بدو بیاموزند. پیک‌های آسمان با خود مقداری هسته خرما داشتند که با آن نقشه‌هایی را رقم می‌زدند که پیام‌های فا را آشکار می‌ساخت. پیک‌های آسمان برگزیده خویش را آموختند که دست به دست کردن هسته‌ها و فرو ریختن آن برتخته پیشگویی وشمارش هسته‌های نشسته بر تخته از سرنوشت خویش ودیگران آگاه شود. آنان به او آموختند که با نقش کردن نتیجه تفأل با شن بر تکه‌ای از کدوکالباش و نهادن آن در کیسه‌ای پارچه‌ای راز طالع خود را حفظ کنند؛ و چنین بود که از آن روزگار تفأل و پیشگویی و تنظیم طالع رواج یافت.
این گونه از تفأل از انواع پیچیده و از تفأل با اشیاء مختلف به رشته کشیده و انداختن آن‌ها بر زمین و تفسیر آن توسط پیشگو، که در بسیاری از نقاط آفریقا رایج است، آسان‌تر می‌باشد. در ترانسوال Trasvaal مردمان وندا venda از چهار پاره عاج مسطح و مردمان دیگر از طاس چوبی کنده کاری شده و آراسته به طرح جانوری چون تمساح برای تفأل استفاده می‌کنند. در این گونه از تفأل چهار طاس نماد اعضاء خانواده: پیرمرد، مرد جوان، پیرزن و زن جوان است. از ریختن طاس شانزده ترکیب احتمالی به وجود می‌آید که پیشگو با تفسیر آن به تفال می‌پردازد.
جام تفأل یا جام آب با مجموعه‌ای از آویزه‌ها از دیگر ابزار تفألی است که برای کشف اسرار و پی بردن به سحر و جادو در برخی از مناطق افریقا کاربرد دارد [در ایران این گونه از جام به جام چل – چهل کلید مشهور است و کاربرد آن در جهت دفع طلسم و جادو است]. جام تفأل در آفریقای جنوبی و فقط نزد مردمان وندا در رودزیا و مردمان کارانگا Karanga کاربرد دارد. کناره چنین جام‌هایی منقوش و صدف کس گربه‌ای در وسط آن قرار دارد که به پیوند گاه موسوم و نماد ارواح مادر است. در برخی از ویرانه‌های زیمبابوه در رودزیا نیز چنین جام‌هایی یافته شد که از سنگ صابون ساخته شده بود و حاشیه آن‌ها با نقش حیواناتی چون ورزاو منقوش بود.
یکی از تفألات راز آمیز تفألی بود که در آرو Aro در نیجریه شرقی به هنگام تجارت برده رواج داشت و اروپائیان آن را لانگ جوجو Long juju- طلسم مطلول – می‌نامیدند. تفأل در درون غاری که در دو متری ساحل رودی کوچک قرار داشت انجام می‌گرفت. تفأل زنندگان درون رود می‌ایستادند و کاهنی از درون یا مدخل غار با صدایی تو دماغی و همانند صدای پیشگویان معبد دلف [در یونان کهن] به آنان پاسخ می‌داد. چنین شایع بود که کاهن مجرمان، یا کسانی را که مجرم می‌نامیدند، می‌خورد و واقعیت چنین بود که آنان را از غار یا کوره راهی عبور می‌دادند و به بردگی می‌فروختند. تجارت برده در اوایل قرن بیستم منسوخ شد اما هنوز بسیاری از مردمان این منطقه بدین گونه از پیشگویان علاقه دارند و کاهن پیشگو مورد احترام آن‌ها است.
در بوگاندا بزرگ‌ترین نیمه خدای پیشگویی موکاسا Mukasa نام دارد و از شمار خدایانی است که از انسان‌ها تمنای قربانی ندارد. در اساطیر این مردمان موکاسا به هنگام خردسالی از خوردن غذا‌های معمولی اجتناب می‌کرد. موکاسا در خردسالی از خانه گریخت و مدتی بعد او را در جزیره‌ای در زیر درختی بلند یافتند. مردی که موکاسا را یافت او را با خود به باغی برد و در بالای خرسنگی جای داد. مردم از موکاسا می‌ترسیدند و با این باور که موکاسا روح است از بردن او به خانه خود بیم داشتند و بدین دلیل بر فراز همان خرسنگ برای او اتاقی ساختند. موکاسا از خوردن هر غذایی که به او دادند اجتناب کرد، اما وقتی ورزاوی را در جلوی او کشتند موکاسا خون جگر و دل گاو را خورد و مردمان دانستند که موکاسا از خدایان است و چنین بود که برای یافتن پاسخ مشکلات خویش نزد موکاسا می‌رفتند می‌گویند موکاسا سال‌ها در آن جزیره زیست، در آنجا سه زن گرفت و کاهنان پیوسته از او پرستاری می‌کردند، و سرانجام بدان سان که به ناگاه در آن جزیره نمایان شده بود به ناگاه از میان آن مردمان رفت و ناپدید شد.
معبد موکاسا کلبه‌ای نئین و مخروطی شکل است که بارها به فرمان سلطان مرمت و بازسازی شده است. نخست بر این عقیده بودند که موکاسا خواست‌های خود را با کاهنان معبد خویش در میان می‌گذارد و بعد واسطه‌هایی پیدا شدند که مدعی رابطه با موکاسا و نقل پیام‌های اویند. واسطه هیچوقت به معبد داخل نمی‌شود و در کلبه‌ای در جلوی معبد زندگی می‌کند. کاهنه یا واسطه به منظور پی بردن به تمنای موکاسا به دود کردن و استعمال تنباکو می‌پردازد و چندان این کار را ادامه می‌دهد که روح موکاسا در او حلول می‌کند! و کاهنه با صدایی تیز و جیغ مانند آنچه را باید انجام شود اعلام می‌دارد. این واسطه‌ها یا کاهنه ها حق ازدواج کردن ندارند و نباید در دیدرس مردان قرار گیرند یا با مردی کاهن سخن گویند و تا هنگام مرگ این نقش را ادامه می‌دهند.
در رابطه با تفال واسطه‌های خدایان بسیارند. مردمان یوروبا در نیجریه به واسطه‌ای توجه دارند که او را اشو Esho می‌نامند و او را پاسدار انسان واسطه خدا می‌دانند. یوروبا تندیس‌های اشو را در بیرون خانه و روستا نصب می‌کنند. اشو شخصیتی غیر قابل اعتماد، غالباً خشن و حیله گر دارد و احتمالاً نماد خشم خدایان به خطای انسان است. اشو نزد این مردمان از قدرت بسیاری برخوردار است و تنها خدا می‌تواند قدرت او را مهار کند. می‌گویند روزی خدای توفان به اشو گفت قادر است هر روحی را رام سازد، و وقتی اشو از او پرسید آیا مرا نیز می‌توانی مطیع خود کنی؟ خدای توفان پوزش خواست و گفت او تنها کسی است که بر او تسلطی ندارد. می‌گویند یکی از خدایان بدون مشورت با اشو برده‌ای خرید و روز بعد اشو برده او را خفه کرد.
در داستانی مشهور اشو موجب پیدایی اختلاف و ناسازگاری در خانه‌ای است که در آنجا مردی دو زنه در آرامش با زن‌های خود زندگی می‌کرد. می‌گویند اشو که از این آرامش ناخشنود بود برای این خانواده دامی تدارک دید. اشو به هیأت فروشنده‌ای در آمد، کلاهی زیبا درست کرد و در بازار بر سر راه یکی از زنان آن مرد قرار گرفت. زن با رسیدن به اشو کلاه را پسندید و آن را خرید. مرد با دیدن آن کلاه بر سر زن چندان شیدای او شد که حسادت زن دیگر را بر انگیخت. او نیز به بازار رفت و با دیدن اشو از او کلاهی خرید که از کلاه پیشین زیبا تر بود. مرد این بار فریفته زن دوم شد. فردا زن اول به بازار رفت و کلاهی زیباتر از دو کلاه پیشین از اشو خرید و همان ماجرا چندین بار تکرار شد دو زن مرد به رقابتی سخت پرداختند و صلح و صفا از خانه بربست. اشو ناپدید شد و آن خانواده نابسامان شد.
مردمان فون در داهومی به روحی مشابه اشو که آن را لگبا Legba می‌نامند باور دارند. در آغاز لگبا همراه خدا در زمین بود و فرمان‌های خدا را اجرا می‌کرد. خداگاهی لگبا را به آزار مردمان وامی داشت و مردمان همیشه او را نکوهش می‌کردند و از او متنفر بودند. مردمان هیچوقت به رفتارها و اعمال نیک لگبا توجه نداشتند و همه نیکی‌ها را به خدا و بدی‌ها را به لگبا نسبت می‌دادند. لگبا ازا ین رفتار خدا خسته شد و از خدا پرسید چرا باید مورد نکوهش مردمان باشد، حال آن که همیشه فرمان‌های خدا را انجام می‌دهد؛ و خدا پاسخ داد که فرمانروای یک قلمرو همیشه باید به خاطر نیکی‌هایش مورد ستایش قرار گیرد و خادم او مسوول بدی‌ها باشد.
خدا باغی داشت که درختان یام Yam آن مشهور بود و لگبا خدا را گفت که دزدان برآنند که باغ او را غارت کنند. پس خدا مردمان را فرا خواند و به آنان گفت هرکسی‌ام‌های او را بدزددکشته خواهد شد. لگبا شبانگاه صندل‌های خدا را پوشید و به باغی‌ام رفت و همه یام ها را چید. باران می‌بارید و زمین گل بود و اثر صندل‌های خدا بر زمین باغ ماند. بامداد لگبا ماجرای دزدی را به خدا گزارش کرد و گفت به سبب ماندن اثر پای دزد در باغ یافتن او آسان است. خدا انسان‌ها را فرا خواند و پای همه آن‌ها را آزمود اما پای آنان بزرگ‌تر از جای پا بود. پس لگبا گفت شاید خدا به هنگام خواب به باغ رفته وی‌ام ها را چیده است. خدا این کار را انکار کرد و لگبا را مورد سرزنش قرار داد، اما وقتی لگبا از خدا خواست جای پا را آزمایش کند اثر جای پا با اندازه صندل خدا مطابق بود. مردمان فریاد بر آوردند که خدا خودی‌ام‌های خویش را دزدیده است، اما خدا پاسخ داد که پسرش به او خیانت کرده و او چنین کاری را انجام نداده است. پس خدا زمین را ترک کرد و از لگبا خواست هر شب به آسمان برود و رویدادهای زمین را گزارش کند.
در روایتی از صعود خدا به آسمان می‌گویند: خدا و لگبا نزدیک زمین زندگی می‌کردند و خدا همیشه لگبا را به سبب گزندهایی که به مردمان می‌رسانید سرزنش می‌کرد لگبا که از این ماجرا ناخرسند بود پیرزنی را ترغیب کرد آب آلوده بازمانده از شستشوهایش را به آسمان بپاشد. آب آلوده پیوسته چهره خدا را ملوث می‌کرد و او را آزار می‌داد، و چنین بود که خدای برای گریز از این ماجرا پیوسته از زمین دورتر و دورتر و به جایی رسید که امروز مقیم آنجاست. اما لگبا در زمین باقی ماند و به همین علت است که امروزه بسیاری روستا و خانه‌ها دارای معابد و زیارتگاه‌هایی است تا ناظر رفتار مردمان باشد و رفتار آنان را به خدا گزارش کند.
لگبا در افسانه‌های مردم فون با پیشگویی فا پیوندی نزدیک دارد. بر اسطوره‌ای فا شانزده چشم دارد که نماد هسته‌های خرمای مورد کاربرد در پیشگویی است در این اسطوره فابر نخلی آسمانی مأوا دارد و می‌تواند از بلندای درخت ناظر رویدادهای جهان باشد. می‌گویند لگبا هر بامداد از نخل بالا می‌رود تا چشمان فا را بگشاید. فا از به زبان راندن تمناهای خویش دوری می‌جوید و بدین دلیل است که اگر بخواهد یک چشمش گشوده باشد دو هسته در دست لگبا می‌گذارد واگر بخواهد یک چشمش گشوده باشد دو هسته در دست لگبا می‌نهد و با چشمان گشوده خویش سعادت را نظاره می‌کند، و چنین است که امروز در پیشگویی فا وقتی پیشگو دو هسته بر تخته پیشگویی می‌افکند نشانه یک و زمانی که یک هسته می‌افکند نشانه دو است.
می‌گویند خدا کلید درهای آینده را به فا داده است، و آینده خانه‌ای است که شانزده دروازه دارد. می‌گویند اگر مردمان به هنگام تفأل هسته‌های نخل را به درستی به کار برند چشمان فا را می‌گشایند و از دروازه گشوده ناظر آینده می‌شوند. می‌گویند لگبا نیز به پیشگویی فا می‌پرداخت. وقتی در زمین جنگی هولناک در گرفت و نزدیک بود همه چیز تباه شود خدا لگبا را مأمور کرد تا پیشگویی فا را به مردمان بیاموزد، تا مردمان از آینده آگاه و رفتاری درست در پیش گیرند.
منبع: پاریندر، جئوفری؛ (1374) اساطیر افریقا، ترجمه ی باجلان فرخی، تهران، اساطیر، چاپ نخست.

 

 



ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.