نویسنده: مجتبی قزوینی خراسانی
مرجع کلام و نزاع بین امامیّه و عامّه به این امر است، که آیا امام باید منصوب و معین از طرف خدا و پیغمبر باشد، یا آن که تعیّن و نصب امام محوّل به اختیار امّت و جماعت است. مرجع این نزاع نیز به یک نزاع اساسی دیگری است، که آیا نبیّ و مربّی بشر باید مبعوث از طرف ذات مقدّس، و مؤیّد به وحی و جبرئیل و روح القدس باشد یا آنکه اگر فردی از افراد بشر، در هر دوره ای از ادوار عالم به مقتضای عنایت ازلیه- به اصطلاح فلسفه ی یونان همان علم ازلی الهی است که علت موجودات است ازلاً و ابداً و به هیچ وجه قابل تخلف و تغییر نیست- غیر قابل تخلف به مقام علمی رسید مانند افلاطون، ارسطو، محیی الدین و امثالهم مربی بشر است و جامعه ی بشر باید از او اطاعت کند.
جلد دوم این کتاب «بیان الفرقان» در نبوّت قرآن، برای تنقیح و تحقیق این موضوع نوشته شده است. طالبین با دقت و تأمّل مراجعه کنند.
ملخص مرام و اساس ملّیین این است: که انبیا (علیهم السّلام) باید از قبل ذات مقدّس عالم، به علم ذاتی غیر محدود و توانا به قدرت غیر متناهی ازلاً و ابداً و فاعل مختار و غیر موجب و مهربان و رؤف و حکیم، مبعوث باشند. و مؤیّد به وحی و روح القدس بوده و در نهایت تذلل و عبودیت نسبت به ذات مقدّس او باشند. بالأخره نبی عالم به تعلیم الهی، بدون واسطه، یا به واسطه ی جبرئیل و توانا به قدرت الهی باشد. بدیهی است، چنین کسی باید دارای آیات بیّنات و معجزات باهرات و خوارق عادات باشد. و احدی از عقلا و علما و بزرگان و سحره ی عالم، نتواند او را عاجز نماید. البته جای شبهه نیست، که چنین شخصی معصوم به عصمت الهی و محفوظ به حفظ خدائی می باشد. وگرنه مستلزم نقض غرض خواهد بود و این عصمت، بالغزش انبیا (علیهم السّلام) در مقام تذلل و عبودیت و بندگی و امتحان و اختیار، منافات ندارد، و اگر با دقت در این بیان، تأمّل کنی اشکالات در عصمت انبیا (علیهم السّلام) و آیات در معصیت و لغزش ایشان و اختلاف در این موضوع؛ به کلی رفع شود و در محل مناسب شاید توضیح داده شود.
و بالجمله، بر اساس ملّیین و انبیا (علیهم السّلام) باید مقام ربوبیت و مرتبه ی بندگی و عبادت محفوظ باشد. و رفعت و افضلیت مقام هر پیغمبری بر اشدیت و اکثریت جهت عبودیت او است. هر کدام، خضوع و بندگی و خوف او بیشتر باشد مقام او بلندتر است. این است که نبی اکرم حضرت ختمی مرتبت (صلّی الله علیه و آله) افتخار به مقام عبودیت می فرمود:«الفقر فخری» و از این جهت بود که چون خلیفه ثانی سؤال کرد که به چه سبب بر تمام انبیا (علیهم السّلام) تقدم و افضلیت پیدا کردی؟ فرمود: زیرا که اول کسی که «بلی» گفت من بودم، این اساس ملّیین و روش انبیا (علیهم السّلام) است در نبوّت. معلوم است این اساس غیر از اساس بشری و فلسفه یونان و عرفان اشراق است- رجوع شود- بنابراین اساس، و اصل مسلم، که مختصراً بیان شد، گفته های بشری در غیر مستقلات عقلیه- که پایه ی تصدیق انبیا (علیهم السّلام) است- و در غیر محسوسات، بدون رجوع به انبیا (علیهم السّلام) مورد اطمینان بشر نیست، زیرا که افراد بشر، ولو مراتبی از معلومات را دست بیاورند، معذلک معصوم به عصمت الهی نبوده، و افکار و گفتارشان در حیّز خطا است. و براهینی که مقدّمات آن یقینی، و نتیجه یقینی باشد نیست.
لذا در حالات و خصوصیّات مسائل معاد، قبر، برزخ، قیامت،- و نوع معارف و حقائق دیگر- باید به انبیا (علیهم السّلام) رجوع کرد زیرا آن چه را که فرمودند، یا به ارائه ی الهی دیدند یا به تعلیم سبحانی عالم شده اند و خطا بردار نیست.
چنان که می فرماید: (سبحان الذی اسری بعبده لئلا من المسجد الحرام الی المسجد الاقصی الذی بارکنا حوله لنریه من آیاتنا انه هو السمیع البصیر)(1)
و می فرماید:
(انا انزلنا الیک الکتاب بالحق لتحکم بین الناس بما اراک الله و لا تکن للخائنین خصیماً)(2)
و می فرماید: (و کذلک نری ابراهیم ملکوت السماوات و الارض و لیکون من الموقنین)(3)
و می فرماید: (و اذ قال ابراهیم رب ارنی کیف تحی الموتی- الی قوله تعالی- و اعلم ان الله عزیز حکیم)(4)
و می فرماید: (و لما جاء موسی لمیقاتنا و کلمه ربه قال رب ارنی انظر الیک ......ً
فلما افاق قال سبحانک تبت الیک و انا اول المؤمنین)(5)
آیات در این قسمت زیاد است. طالبین رجوع نمایند. ما فقط برای نمونه و تذکر آیاتی چند، از قرآن کریم، ذکر نمودیم.
این است: اساس محکم انبیا (علیهم السّلام) و قرآن مجید و سنّت مسلمه ی سید المرسلین -صلوات الله و سلامه علیه و علی اله المنتجبین- «یهدی الله لنوره من یشاء»
پس از این مقام می گوئیم: اگر کسی، این اساس را قبول داشت، و تصدیق کرد که قرآن مقدّس از جهت علم و معارف علم الهی است، و دارای تمام علوم و معارف حقه است و پیغمبر(صلّی الله علیه و آله) خاتم انبیا و سید مرسلین است، چاره ندارد جز اینکه بگوید که این کتاب مقدّس و بیان علوم و معارف و احکام آن، و اقامه ی دین پیغمبر اکرم (صلّی الله علیه و آله) محتاج به کسی است که، معین و منصوب از قبل خداوند متعال و پیغمبر اکرم (صلّی الله علیه و آله) بوده و محفوظ از خطا و دارای علم کتاب و مبین و مجری احکام آن باشد. چنان چه می فرماید عزمن قائل:
(و یقول الذین کفروا لست مرسلا قل کفی بالله شهیدا بینی و بینکم و من عنده علم الکتاب)(6)
بالجمله: اگر بعثت پیغمبری از قبل خدا برای تربیت بشر و رساندن بشر را به سعادت ابدی لازم است، چنان چه لازم است، وجود امام و وصی پیغمبر که عالم به علم کتاب و پیغمبر باشد لازم است. همان دلیلی که برای لزوم نبی است برای لزوم امام نیز، ثابت است. و در خاتمه ی کتاب، واضح و روشن گردد که امامتی را که امامیّه- رضوان الله علیهم- معتقدند، عین حق و صواب است.
ما، بحول الله و قوته علاوه بر آن چه در جلد نبوّت قرآن، که مربوط به مقام نبوّت بود- بیان نمودیم درباره ی رفع اختلاف که محل بحث با غزّالی است کلام را قدری توسعه داده، ذیل بعضی از آیات قرآن کریم که شاهد و دلیل مدّعای ما است مطالب و توضیحاتی می نگاریم تا مقصود و مطلب روشن تر گشته و کاملاً معلوم شود که- رفع اختلاف- فقط منحصر به کسانی است که دارای مقام نبوّت و ولایت باشند و از اشخاصی که پاره ای اصطلاحات فرا گرفته اند این کار ساخته نیست.
آیه ی کریمه :(کان الناس امه واحدة فبعث الله النبیین مبشرین و منذرین و انزل معهم الکتاب بالحق لیحکم بین الناس فیما اختلفوا فیه و ما اختلف فیه الا الذین
اوتوه من بعد ما جاءتهم البینات بغیا بینهم فهدی الله الذی آمنوا لما اختلفوا فیه من الحق باذنه و الله یهدی من یشاء الی صراط مستقیم)(7)
ترجمه ی آیه گذشت و در آن جا گفتیم که این آیه ی شریفه، مبین آیه ایست که غزّالی به آن استدلال نموده و بر خلاف آن چه از قرآن استفاده می شود تفسیر کرده بود.
آیه ی دیگر: (و ما انزلنا علیک الکتاب الا لتبین لهم الذی اختلفوا فیه و هدی و رحمة لقوم یومنون)(8)
ترجمه: کتاب و قرآن را بر تو نازل نکردیم مگر برای اینکه آشکار کنی و بیان نمائی برای ایشان- مردم و امت- چیزی را که در او اختلاف کردند، و نزول کتاب بر تو هدایت و رحمت است برای کسانی که ایمان آوردند.
صریح آیات مبارکات این است که: خداوند متعال انبیا (علیهم السّلام) و قرآن مجید را برای رفع اختلاف فرستاده است. و بدیهی است که این آیات، اختصاص به موضوع خاصی ندارد، بلکه در هر چه بشر اختلاف کنند وظیفه ی قرآن و پیغمبر (صلّی الله علیه و آله) این است که رفع اختلاف نمایند.
و نیز از اظهر براهین این است که خداوند متعال قرآن و پیغمبر (صلّی الله علیه و آله) را برای هدایت بشر فرستاده، چنان که آیات مبارکات، در این امر زیاده از حد احصاء است، و در جلد توحید و نبوّت مقداری از آیات را ذکر نموده ایم، بدیهی است هدایت به حق با اختلاف در معارف منافی و مضاد است، و شکی هم نیست که قرآن به تنهائی رافع اختلاف نیست، زیرا که چنان چه دیده می شود طوائف و مذاهب مختلفه تمسک به قرآن کردند. جبری، تمسک به قرآن می کند تفویضی، استدلال به قرآن می کند سنی و شیعه، صوفی و و و و همه استشهاد به قرآن می نمایند. پس بنا به قول صاحب کتاب «غزّالی» قرآن مانند علی (علیه السّلام) ایجاد اختلاف کرده نه رفع اختلاف. آیه ای را که ما ذکر کردیم صریح است در این معنی که خدا پیغمبر را برای رفع اختلاف فرستاده است، و اما آقای غزّالی به آیه ای متشابه که هشت تفسیر بر خلاف گفته ی ایشان بود استدلال کرده و گفت قضای الهی بر اختلاف جاری شده و انبیا (علیهم السّلام) هم رفع اختلاف نتوانند کرد چنان چه گذشت.
پس از بیان ما، واضح شد که نشر معارف و علوم قرآن و اقامه ی دین به واسطه ی اجرا و عملی نمودن احکام قرآن، محتاج به کسی است که از طرف پیغمبر(صلّی الله علیه و آله) منصوص بوده و معصوم از خطا باشد؛ تا مبین علوم و مباشر نشر و ابلاغ و اجرای احکام قرآن بوده و کسانی را که طالب نجات و هدایت اند، هدایت فرماید.
در جلد دوم- نبوّت روایتی ذکر نمودیم و مناسب است این جا به آن روایت شریفه اشاره کنیم.
خلاصه ی روایت: هشام که یکی از متکلمین و شاگردان حضرت صادق (علیه السّلام) بود به مرد شامی گفت: خدا رئوف و مهربان تر از تمام خلق به بندگان است. برای خلق چه کرده، گفت: پیغمبران فرستاده. هشام گفت: پیغمبر(صلّی الله علیه و آله) از دنیا رفته، برای خلق چه گذاشته؟ گفت: قرآن. هشام گفت: اگر قرآن کافی بود، تو این جا برای چه آمدی و من و تو چرا اختلاف داریم. مرد شامی از جواب عاجز مانده گفت: من همین سؤال را به تو بر می گردانم، پس از همین سؤال و جواب، شامی گفت: علاج و رافع اختلاف چیست، اگر بگویم اختلاف نیست، دروغ گفتم. اگر بگویم قرآن رافع اختلاف است، پس ما با یک دیگر چرا اختلاف کرده ایم و حال آنکه هر دو معتقد به پیغمبر(صلّی الله علیه و آله) و قرآن هستیم.
هشام گفت: رافع اختلاف این مردی است که اینجا نشسته، اشاره کرد به حضرت صادق (علیه السّلام). عالم است به علم کتاب و علم الهی، او را اختیار کن؛ تا خبر دهد تو را از سفر و حضر و بقیه ی حالات تو، پس حضرتش خبر داد از حالات و اسرار آن مرد شامی و آن مرد ایمان آورد.
بالجمله: خداوند متعال صریح فرموده که علت بعث انبیا(علیهم السّلام) و فرستادن کتب منزله، رفع اختلاف و هدایت بشر است، و حکم عقل فطری این است که کتابی که برای هدایت بشر فرستاده شده باید رافع اختلاف و رساننده به سعادت باشد و بدیهی است که قرآن به تنهائی رافع اختلاف نبوده، بلکه ایجاد اختلاف نماید.
چه بسیار مناسب بود آقای غزّالی این بیان را به یکی از موازین مستخرجه ی از قرآن بیان می فرمود. ارسال رسل و انزال کتب، برای هدایت و تعلیم معارف و رساندن بشر به سعادت است به وجدان و نص قرآن، البته باید قرآن رافع اختلاف باشد و آن چه مورد اختلاف بشر است باید بیان نماید، بدیهی است که قرآن پس از پیغمبر(صلّی الله علیه و آله) رافع اختلاف نیست، پس محتاج است به کسی که از قبل خدا و رسول، عالم و محفوظ از خطا باشد؛ تا به بیان قرآن رفع اختلاف نماید. لذا در اول عنوان اشاره کردیم به آیه ی مبارکه ی و انزلنا معهم الکتاب و المیزان. که مقصود از میزان عقل و امام است.
این است سنّت سنیه ی جاریه در تمام امم که پس از هر نبی، وصی او معین بود؛ لذا در موقع فترت- فترت موقعی که بین رسل و پیامبران فاصله شود و نبی در بین مردم نباشد- اختلاف می شد، مذاهب و طریق بسیاری ایجاد می گشت، خوانندگان به «نهج البلاغه» شریف رجوع نمایند. خطبه ی اول، که علی (علیه السّلام) علت بعث رسل و انزال کتب را بیان می فرماید، مقدار مربوط به مقام را در نبوّت قرآن، بیان کردیم.
حکم عقل هم همین است که نبی، وصی خود را معین نماید تا مردم در مهالک ضلالت نیفتاده و دچار اختلاف نشده و بی راهنما- که نتیجه ی آن گمراه شدن امت و از بین رفتن تعلیمات نبی و نقض غرض است- نمانند، کتاب و سنّت هم این معنا را که عقل به آن حکم می کند تأیید می نماید و حدیث نبوی کریم انی تارک فیکم الثقلین، کتاب الله و عترتی تا آخر روایت، که مضمونش مسلّم بین خاصّه و عامّه است چنان چه خواهد آمد- ان شاء الله تعالی- بیان همین حکم عقل و آیه ی مبارکه است. و از جمله ی آیات که صریح در بیان کبری «لزوم تعیین امام» است آیه ی مبارکه است:
(یا ایها الذین آمنوا اطیعوا الله و اطیعوا الرسول و اولی الامر منکم فان تنازعتم فی شیء فردوه الی الله و الرسول ان کنتم تومنون بالله و الیوم الاخر ذلک خیر و احسن تأویلا)(9)
ترجمه: کسانی که ایمان آورده اید، اطاعت کنید خدا و رسول را و کسانی را که از خود شما صاحب امر و ولایتند، پس اگر در هر امری نزاع و اختلاف کردید، او را به خدا و پیغمبر باز گردانید، اگر شما ایمان به خدا و روز جزا آورده اید، این کار برای شما بهتر و مال آن نیکوتر است.
آیه ی دیگر: (و اذا جاءهم امر من الامن او الخوف اذاعوا به و لو ردوه الی الرسول و ال اولی الامر منهم لعلمه الذین یستنبطونه منهم)(10)
ترجمه: و هر گاه می آمد ایشان را امری از امنیت یا خوف، اشاعه می دادند او را و اگر باز گردانیده بودند آن را به «رسول» و به «صاحبان امر» از خودشان هر آینه می دانستند آنان را کسانی که استنباط می کردند آن را، از ایشان.
در دلالت آیه ی اول بر وجوب و لزوم اطاعت خدا و رسول و اولی الامر، شکی نیست.
آیه ی دوم هم بیان و تأکید آیه اول است. و بدیهی است اگر اطاعت خدا و رسول و اولی الامر ابتدا واجب شد، در مورد تخالف و تنازع، برای رفع اختلاف الزم است.
و نیز معلوم است که مفاد آیه ی دوم و اذا جائهم امر لزوم رجوع به اولی الامر است در صورت نبودن رسول، و این مطلب از احکام فطریه ی عقل است، علاوه بر اینکه حکم فطری بشراست که شخص نادان و جاهل باید رجوع به عالم کند. پس در مورد تنازع و اختلاف ناچار مرجع و ملجأ، خدا و رسول و عالم به علم رسول است.
و این کبری و حکم کلی هیچ جای شک و شبهه نیست، لذا غزّالی اعتراف کرد به اینکه مرجع، امام و عالم به علم قرآن است، نهایت در صغری مورد خلاف است، که مراد از اولی الامر، امرا و سلاطین و زمامداران ملک و مملکت اند یا مطلق عالم مقصود است، یا منظور عالمی است که خدا و رسول معین کرده باشند، و پس از آنکه ثابت شد که مقصد و غایت از بعثت انبیا(علیهم السّلام) و رسل و انزال کتب، هدایت و رفع اختلاف است، و رفع اختلاف، ممکن نیست مگر به واسطه ی کسی که عالم به علم الهی و تعلیم رسول باشد، واضح خواهد شد که مقصود از «اولی الامر» «امام» است.
اگر بگویند: مراد از اولی الامر سلاطین و خلفا و علما هستند.
می گوئیم: آیه ی مبارکه در این مقام نیست که برای خود امیر و سلطانی معین کنید، که به اجبار، و ظلم و جور رفع تنازع کند، بلکه باید به احکام الهی و سنن نبوی، رفع اختلاف و نزاع بشود و اگر سلطان هم خواست این کار را بنماید باید رجوع به علما و قضات دهد، چنان که معمول خلفا و امرا بود.
اما علما و قضاوت، کلام در این است که آیا هر علمی می تواند متصدی این امر مهم شود؟ و این کار بزرگ را انجام دهد؟ و در اصول و فروغ رفع اختلاف کند؟ یا نه، بلکه باید عالم به علم قرآن و پیغمبر(صلّی الله علیه و آله) بوده و از طرف خدا و رسول معین شده و معصوم از خطا باشد.
کلمات دیگر که در بیان آیه ی مبارکه گفته شده قابل توجه نیست لذا از ذکر آن ها خود داری می کنیم.
آقای غزّالی واضح شد که با توهینات زیاد به شیعه و ائمّه (علیهم السّلام) و ادّعای مقامات عالیه برای خودش غیر از تقلید از فلاسفه و اساس آن ها مطلبی نداشت، و آخر کلام، منتهی شد به اینکه امام و مرجع لازم است و قرآن مجید تنها کافی نیست. آری، به برکت سائل امامی، خود غزّالی هم از اشتباه بیرون آمد و بر او واضح شد که به یک مشت مطالب عرفانی که صرفاً دعاوی و شطحیات و سخنانی بلا برهان است و نیز با یک عده قواعد فلسفه، که در نوع براهین آنها، مواد یقینیه وجود نداشته و هر چه هست صورت اشکال و اقیسه است، رفع اختلاف نتوان کرد. و به وسیله آن ها بشر را به حقائق و واقعیات نتوان رسانید، که سهل است، یک سائل امامی را هم که قدری در دین خود بصیرت دارد قانع نتوان ساخت. و به لزوم امام و کسی که مبین معارف و علوم و احکام قرآن باشد باید اعتراف کرد. خدا بر هر کسی اتمام حجّت نموده راه مستقیم را به او می نمایاند. شخص یا قبول نموده و متابعت کرده یا خود منحرف می شود (انا هدیناه السبیل اما شاکرا و اما کفورا)(11)
چنان که پس از وضوح مطلب، باز غزّالی کاملاً در مقابل حق تسلیم نگشته و کلماتش چنین می رساند که: امام لازم نیست منصوب از طرف خدا و منصوص از ناحیه ی پیغمبر (صلّی الله علیه و آله) و معصوم باشد، بلکه امام نوعی، لازم است و در هر عصری یک نفر یا چند نفر امثال آقای غزّالی امام بوده و در عصر غزّالی خودش امام است در قسمت دوم- ان شاء الله تعالی- ثابت می شود که هر کسی شایسته ی مرتبه ی ولایت و امامت نیست و باید امام، معین و منصوب از طرف خدا و رسول بوده و واقف بر علوم حقائق و دارای نفس قدسی و مؤید من عند الله تعالی باشد. و بشر معمولی با این علوم و معلومات متعارف خود نتواند این مقام را حائز شود.
ما این جا برای اتمام مقصد، از حیث کبری «لزوم امام» و تذکر به اینکه آن چه بقیه ی معتقدین و مقلدین این اساس گفته اند؛ گفته های غزّالی یا مانند او است، اشکالاتی که ابن حجر در کبرای مطلب نموده است بیان می کنیم و به جواب آن ها می پردازیم. ارباب اطلاع می دانند: ابن حجر یکی از بزرگان علمای متعصب عامّه است که در کتب خود با نهایت جرأت بر خدا و رسول، توهین ها و جسارت ها و ناسزاها به شیعه می گوید. حتی به سبب جهل و نادانی، اثبات کفر شیعه می کند، و اگر کسی با تأمّل و انصاف بخواند شکی برایش نخواهد ماند که این شخص، انسانی جاهل و مردی معاند است.
او پس از دو مقدّمه، که اثبات کفر و وجوب قتل شیعه می کند، در مقدّمه ی سوم می گوید: امامت، یا به نص از امام یا به عقد امامت از اهل حل و عقد یا به غیر آن چنان که در محلش بیان شده، ثابت می شود، و بدانکه نصب مفضول، با وجود افضل، جائز است.
به دلیل آن که: بعد از خلفای ثلثه، اجماع علما قائم شده بر خلافت بعضی از قریش با وجود آنکه افضل از آنها بودند و دلیل دیگر اینکه عمر خلافت را بین شش نفر از ده نفر قرار داد با اینکه علی و عثمان افضل زمانشان بودند، و اگر لازم بود که باید افضل باشد معین بود که باید عثمان تعیین شود، پس معلوم می شود که امامت مفضول با وجود افضل جائز است، علت و معنای آن این است که گاهی غیر افضل به مصالح دین تواناتر، و به تدبیر ملک داناتر، و در انتظام حال رعیت با مداراتر، و در دفع کردن فتنه استوارتر، است، این جمله از کلام ابن حجر تمام شد.
خوانندگان توجه بنمایند، ثبوت امامت را به نص خلیفه ی سابق- مانند خلافت عمر به نص ابابکر- و یا به تعیین اهل حل و عقد که مراد بعضی رؤسای قوم باشند- مانند خلافت خلیفه ی اول اصل مسلّم دانسته، و به اجماع علما بر خلافت خلفای جور بنی امیه و سایر خلفا و به فعل خلیفه ی ثانی، بر جواز تقدیم مفضول بر افضل استدلال می کند، و افضلیت عثمان را نیز ثابت می نماید.
در جواب این جاهل معاند... می گوئیم:
اما اینکه گفت: گاهی غیر افضل، اقدر، و اعرف، و اوفق، و اوثق است اگر چه به حسب ظاهر، گاهی اینطور مشاهده می شود، که غیر افضل در سلطنت، و امارت دنیا، و مملکت داری- که نظام غیر احسن باشد- با تدبیرتر است ولی این به همین نظر ظاهری است آن هم در نظام غیر احسن- که صرفاً نظام ملک و مملکت بدون لحاظ نظام دین، نظام احسن نخواهد شد- و در عین حال، اگر این شخص در تدابیر خود، حفظ مملکت را متوقف برظلم و جور و فساد و قتل ولیّی از اولیاء الله دید، از انجام آن ها باکی نداشته، بلکه گاهی این امور را هم لازم می داند، چون به خیال خود، این اعمال را باعث حفظ مملکت و پیشرفت خود می داند، چنان چه معاویه و یزید و خلفای بنی امیه و بنی عباس با ائمّه ی هدی (علیهم السّلام) چنین رفتار می کردند.
و معذلک کله، این مقدار را برای مماشات با طرف گفتیم و الا اگر بگذارند افضل روی کار باشد، و اشخاص دیگر در مقابل او قد علم نکنند و بگذارند مردم به اطاعت او باشند او، از روی روش علمی و اقتدار روحی، تحکیم مبانی اخلاق نموده، نشر علم و فضیلت می نماید، و مردم را به طرف اخلاق و رفتار دین، سوق داده، تشکیل «مدینه فاضله» می دهد و با اجرای احکام دین- که همین قسمت خود، مستلزم حفظ و استقلال و ترقی هر سرزمینی است که در او عملی گردد- پیشرفت اسلام و حوزه های مسلمین و شئون و حیثیت اهل دین را حفظ نموده، و ممالک و ثغور آن را با کمال امنیت و آسایش و نظام احسن و عدل اجتماعی و انفرادی نگهبانی می کند.
پس واضح شد که به هیچ وجه نتوان غیر افضل را مقدم داشت و عقل هم این را نمی پسندد لکن گاهی شخص برای اینکه عقیده خود را تصحیح نماید از حکم فطری چشم پوشیده بر خلاف ادراک عقل حکم می کند.
علاوه کلام شیعه و امامیّه، در این نیست که درباره ی سلطنت و تعیین سلطان بحث کنند، مرام و مقصود امامیّه این است کسی را که خدا برای هدایت بشر و رفع اختلاف معین فرموده، باید از همه جهت افضل باشد، هم در تدبیر مملکت هم در تعلیم و تربیت مردم، و بتواند اختلاف را از بین بردارد، و اگر مبسوط الید باشد نظام عالم، نظام صحیح و احسن خواهد بود، مانند زمان خود حضرت رسول (صلّی الله علیه و آله). و معلوم است چنین شخصی یزید و معاویه و امثال آن ها نخواهند بود و پس از پیغمبر (صلّی الله علیه و آله) اگر نص از آن حضرت بر امامت کسی نباشد، هزارها خارق عادت هم دلیل بر امامت نیست. فقط دلیل بر امامت- به مذهب شیعه- نص و عالم بودن به علم قرآن و کتاب و پیغمبر- که لازمه ی شخص منصوص علیه است- می باشد. و اما ثبوت و تعیین امام به نص امام سابق یا به امور دیگر، در قسمت دوم که بحث در صغری و تعیین امام است، بیان می کنیم که طریق ثبوت امامت به معنائی که شیعه معتقد است، منحصر به تنصیص کتاب و پیغمبر(صلّی الله علیه و آله) است. و کلام ابن حجر که می گوید: یکی از طریق اثبات امامت نزد شیعه صدور معجزه به دست امام است، کذب محض است، بلکه شیعه لزوم اتیان معجزه را منحصر به انبیا(علیهم السّلام) می داند. بلی شیعه می گوید: چون امام باید عالم و توانا به علم و قدرت الهی باشد. اظهار امور حارق عادت برای او، امری بسیار آسان است، و در مواردی که لازم می داند عمل می کند و از این جهت است که صدور خوارق عادت از مولی امیرالمؤمنین و اولاد معصومین آن حضرت (علیهم السّلام) به حسب تواریخ و سیر، مسلّم و ثابت است. و بدیهی است: نبی در اثبات دعوی خود برای عامّه احتیاج به معجزه دارد لکن امام پس از تصدیق پیغمبر و تنصیص آن حضرت احتیاج به اظهار معجزه ندارد. آری باید امام در جمیع اوصاف کمال که لازمه ی معرفت و قرب به خداوند است افضل و اکمل باشد، زیرا چنان چه دانستی، کلام در فعل خداست؛ یعنی بعث انبیا(علیهم السّلام) و تعیین وصی برای آن ها، و تقدیم مفضول بر افضل در امر نبوّت و ولایت- بلکه در هر امر ذی قدری- از قبائح عقلیه است. نیز مستلزم نقض غرض از بعث رسل و انزال کتب است و تقدیم اعلم بر غیر اعلم در مشکلات و امور مهمه دنیوی و اخروی فطری بشر است. چه آنکه کسی خودش حیران و سرگردان است چگونه بشر را به سعادت می رساند؟!
و کلام فقط در فعل بشر و نصب و تعیین سلطان و تدبیر و مدبّر مملکت ولو به ظلم و جور و فساد باشد نیست. و این جاهل «ابن حجر» برای اینکه خلافت خلفا را تصحیح کند- زیرا خلافت خلیفه ی اول، به اجماعی که می گویند و خلافت خلیفه ی دوم، به تعیین خلیفه ی اول و نصب خلیفه ی سوم به دستور خلیفه ی دوم شد- انکار حکم عقل و کتاب و سنّت نموده است.
و عجب تر از این، کلام او است- ترجمه اش را می نگاریم- که می گوید شیعه برای اینکه خلافت را منحصر به علی (علیه السّلام) نمایند شروطی چند برای امامت ذکر کرده اند، و آن از اختراعات و جهالت و ضلالت شیعه است.
پس از عبارتی که از او نقل کردیم می گوید: شرط کردن عصمت، و هاشمی بودن، و ظهور معجزه به دست امام، درباره ی امام و خلیفه از خرافات و جهالات شیعه است، زیرا که خلافت ابابکر و عمر و عثمان را بیان می کنیم با اینکه این شرائط در آن ها منتفی بود، و نیز از خرافات و جهالات شیعه است که می گوید: غیر معصوم ظالم است و به آیه ی مبارکه لاینال عهدی الظامین بر ظلم، و عدم لیاقت خلفا برای امامت و خلافت، استدلال می کنند و این استدلال، باطل است زیرا ظلم، در لغت وضع شیء، در غیر موضع لائق به اوست، و در اصطلاح به معنای عصیان است، و ظلم در آیه ی مبارکه به معنی اصطلاحی است، پس ممکن است غیر معصوم محفوظ از گناه باشد یا توبه کند، علاوه ممکن است مراد از عهد در آیه نبوّت باشد نه امامت.
خوانندگان با دقت در بیانات این مرد جاهل تأمّل کنند، اولاً دو موضوع را کذباً به شیعه نسبت می دهد، یکی شرط بودن معجزه داشتن و هاشمی بودن امام، دیگری آنکه غیر معصوم، ظالم است. این دو نسبت به شیعه از روی کذب است، زیرا راجع به قسمت اول شرط بودن معجزه داشتن و هاشمی بودن- گفتیم که: این دو امر، شرط نیست، لکن لازمه امامت و تنصیصی که از طرف خدا و رسول باشد این است که امام عالم به غرائب، و خوارق عادات باشد و قادر بر اظهار آن باشد.
و اما هاشمی بودن، اگر چه به طور کلی در کبرای مطلب اخذ نشده است ولی چون تعیین صغری و تشخیص امام به عقیده ی شیعه منوط به تنصیص پیغمبر(صلّی الله علیه و آله) است، از آن حضرت علاوه بر نص غدیر که لازمه ی وقوعی آن هاشمی بودن است، نصوص دیگر رسیده است که ائمّه (علیهم السّلام) از اولاد علی (علیه السّلام) می باشند. پس هاشمی بودن، از ناحیه ی تنصیص رسول اکرم (صلّی الله علیه و آله) بر آن، و لازمه ی وقوعی تعیین امام است در نظر شیعه. و نیز این قسمت که گفت: شیعه می گویند: غیر معصوم ظالم است، واضح است که شیعه، غیر معصوم را ظالم نمی دانند، بلکه مورد اتفاق است که غیر معصوم ممکن است عادل و ممکن است غیر عادل باشد.
ثانیاً: اعتراف می کند که خلفا دارای شرائط نبودند و علی (علیه السّلام) منزه و پاک و دارای کمالات و فضائل بود.
ثالثاً: قبول دارد که اگر مراد از عهد در آیه، نبوّت باشد عصمت شرط است، و گذشت که نبوّت و امامت، در شرائط متحدند، و مراد از امامی که شیعه معترفند، کسی است که تالی تلو پیغمبر(صلّی الله علیه و آله) و رافع اختلاف باشد. و ممکن نیست اینطور کسی، جاهل، و عاصی و خطا کار باشد.
پس مراد شیعه از امام کسی است که دارای این خصوصیّات باشد نه سلاطین ظلم و جور، مانند خلفای بنی امیه و بنی عباس و سایر سلاطین، که به قوه و حیله و زور، سلطان شدند. چنان که این آیات مبارکات: (انزلنا معهم الکتاب و المیزان)(12) (کفی بالله شهیداً بینی و بینکم)(13) (و من عنده علم الکتاب)(14) (و یتلوه شاهد منه)(15)
چنان چه بیانش خواهد آمد، دلالت بر مدّعای ما می کند- از آن جهت که- المیزان- من عنده علم الکتاب- شاهد منه- به امام و حضرت تفسیر شده است و کسی که این منزلت «که در ردیف کتاب بوده و پیش او علم کتاب باشد و گواه حال رسول خدا باشد» را داشته باشد منطبق نشود مگر بر کسی که دارای همان اوصافی باشد که شیعه، معتقدند) و اما استدلال، به آیه ی مبارکه ی (لا ینال عهدی الظالمین)(16) بر اینکه ظالم و فاسق، لیاقت مقام امامت و خلافت الهی را ندارد، این است که حضرت ابراهیم (علیه السّلام) تقاضای امامت برای ذریّه ی خود کرد، پس خطاب رسید: توقع خلافت برای ظالم مکن، که عهد و امامت و خلافت مرا ظالم، نائل نخواهد شد، و چون خلفا بالاتفاق، قبل از اسلام مشرک بودند. مشرک، هم کافر و کافر، ظالم است به نص کتاب که می فرماید: (الکافرون هم الظالمون)(17) پس خلفای ثلثه به تصریح آیه ی مبارکه «لا ینال عهدی الظالمین» لایق مقام خلافت الهی، پس از پیغمبر(صلّی الله علیه و آله) نخواهند بود و ممکن نیست که دارای آن مقام «خلافت الهیه» باشند.
نهایت تحقیقی که در مقام جواب از استدلال امامیّه گفته شده، کلام شارح قوشجی، در شرح تجرید است که می گوید: دلالت آیه بر عدم لیاقت ظالم، مقام امامت را مادامی است که متصف به ظلم است و دلالت بر عدم لیاقت حال اسلام و توبه ندارد.
جواب از این اشکال این است که: مراد از ظالم در آیه، کسی است که تمام عمر ظالم باشد یا کسی است که در یک قسمت از عمرش ظالم بوده و در قسمت دیگر نه. و یا مراد کسی است که در هیچ زمانی از عمرش ظالم نباشد.
وجه اول باطل است، زیرا؛ لازم آید که حضرت ابراهیم (علیه السّلام) تقاضای ولایت کرده باشد برای کسی که تمام عمر ظالم است و این تقاضا از ساحت مقدّس پیامبر بزرگوار حضرت خلیل الرحمن، دور و محال است و مورد رد آیه نخواهد بود- زیرا مورد سؤال نبوده است- پس مورد رد آیه ی کریمه، قسم دوم است.
و اگر گفته شود: قسم دوم، دو قسم می شود. اول، کسی که قبل از مقام خلافت، ظالم بوده و در زمان خلافت ظالم نباشد. دوم، کسی که به عکس باشد و مورد رد آیه ی مبارکه قسم دوم است از این تقسیم.
می گوئیم: لازم آید که حضرت ابراهیم (علیه السّلام) برای ظالم در زمان خلافت تقاضای امامت کرده باشد. پس اشکال گذشته باز می گردد.
پس آیه ی شریفه دال است بر اینکه کسی که در بعضی از عمر ظالم و مشرک باشد نائل به «عهد امامت» نخواهد شد. پس واضح شد که، شرط بودن عصمت برای امام، از مخترعات شیعه نبوده و استدلال به آیه ی مبارکه از جهالت شیعه نیست. لکن جهالت و بی ادبی ابن حجر است که نسبت جهل و اختراع به شیعه می دهد. و سِرّ این مطلب- لزوم عصمت برای امام- چنان که علمای شیعه، مطابق روایات ائمّه ی دین(علیهم السّلام) فرموده اند این است که مقام امامت و ولایت، مقام منیعی است که اتصاف به ظلم و شرک در آنی از آنات عمر، مانع از نیل به آن مقام است. و لذا این است که درباره ی علی (علیه السّلام) رسیده است:
لاتاخذه فی الله لومة لائم، و، ما اشرک بالله طرفة عین ابداً
و شیعه امامیّه می گوید: امام باید از اول عمر، تا به آخر، پاک و منزه و دارای همه ی کمالات به نحو اعلی باشد. آن طوری که شایسته ی جانشینی پیغمبر(صلّی الله علیه و آله) بوده و حافظ و مستحفظ دین باشد، خلق را به علوم و حقائق رسانیده تعلیمات عالیه ی مقدّسه ی پیغمبر(صلّی الله علیه و آله) را نشر دهد. و منصب «هدایت» را که منصب پیغمبر است او نیز دارا بوده و امت را به صراط مستقیم ایمان راهنمائی کرده به سعادت دنیا و آخرت برساند و آن ها را از مهالک و ضلالات نجات بخشد. و خلاصه حافظ دین و علم و نشانه هدایت و رستگاری خلق باشد. چنان که به همین موضوع در دعای شریف ندبه- که در حقیقت، این دعای مبارک مشتمل بر خلاصه ی عقاید امامیّه است که نتیجه ی قرآن مجید و سنّت مسلمه ی خاتم النبیین (صلّی الله علیه و آله) است. شنیده شده بعضی از گمراهان در سند این دعای شریف اشکال کرده اند، ولی غافل از این بوده اند که تمام مضمون دعای مبارک، مطابق با اصول مسلمه ی مبرهنه ی ثابته ی امامیّه است- اشاره شده است که می فرماید:
«و کل سرعت له شریعة و نهجت له منهاجا و تخیرت له اوصیاء مستحفظا بعد مستحفظ من مدة الی مدة اقامه لدینک و حجة علی عبادک و لئلا یزول الحق عن مقره و یغلب الباطل علی اهله و لئلا یقول احد لو لا ارسلت الینا رسولا منذرا و اقمت لنا علما هادیا»(18) تا آخر
و این جملات از دعای شریف، خواننده را متذکر و متوجه می سازد به حالات و اوصاف انبیا و اوصیا (علیهم السّلام) که سنّت جاریه ی پروردگار (و لن تجد لسنه الله تبدیلا)(19) در بین آن ها هم همین بوده که پس از اتمام دور رسالت و تبلیغات، دین و زحمات و تعلیمات و امت خود را به دست شخصی که از تمام جهات کامل تر و تمام تر و افضل امت بوده است که مستحفظ و اقامه کننده احکام دین و حجّت بر عباد باشد سپرده و او را برای خود وصی معین می فرمودند. و این خود حکم عقل فطری و برهان قطعی است که بیان کردیم.
زیرا اگر غیر از این باشد نقض غرض گشته، نتایج بعثت از بین رفته زحمات نبی پایمال می گردد چنان که...
این بود اشکالات «ابن حجر» بر کبرای بحث. بحمدالله جوابش واضح و حق در مقام آشکار شد.
جلد دوم این کتاب «بیان الفرقان» در نبوّت قرآن، برای تنقیح و تحقیق این موضوع نوشته شده است. طالبین با دقت و تأمّل مراجعه کنند.
ملخص مرام و اساس ملّیین این است: که انبیا (علیهم السّلام) باید از قبل ذات مقدّس عالم، به علم ذاتی غیر محدود و توانا به قدرت غیر متناهی ازلاً و ابداً و فاعل مختار و غیر موجب و مهربان و رؤف و حکیم، مبعوث باشند. و مؤیّد به وحی و روح القدس بوده و در نهایت تذلل و عبودیت نسبت به ذات مقدّس او باشند. بالأخره نبی عالم به تعلیم الهی، بدون واسطه، یا به واسطه ی جبرئیل و توانا به قدرت الهی باشد. بدیهی است، چنین کسی باید دارای آیات بیّنات و معجزات باهرات و خوارق عادات باشد. و احدی از عقلا و علما و بزرگان و سحره ی عالم، نتواند او را عاجز نماید. البته جای شبهه نیست، که چنین شخصی معصوم به عصمت الهی و محفوظ به حفظ خدائی می باشد. وگرنه مستلزم نقض غرض خواهد بود و این عصمت، بالغزش انبیا (علیهم السّلام) در مقام تذلل و عبودیت و بندگی و امتحان و اختیار، منافات ندارد، و اگر با دقت در این بیان، تأمّل کنی اشکالات در عصمت انبیا (علیهم السّلام) و آیات در معصیت و لغزش ایشان و اختلاف در این موضوع؛ به کلی رفع شود و در محل مناسب شاید توضیح داده شود.
و بالجمله، بر اساس ملّیین و انبیا (علیهم السّلام) باید مقام ربوبیت و مرتبه ی بندگی و عبادت محفوظ باشد. و رفعت و افضلیت مقام هر پیغمبری بر اشدیت و اکثریت جهت عبودیت او است. هر کدام، خضوع و بندگی و خوف او بیشتر باشد مقام او بلندتر است. این است که نبی اکرم حضرت ختمی مرتبت (صلّی الله علیه و آله) افتخار به مقام عبودیت می فرمود:«الفقر فخری» و از این جهت بود که چون خلیفه ثانی سؤال کرد که به چه سبب بر تمام انبیا (علیهم السّلام) تقدم و افضلیت پیدا کردی؟ فرمود: زیرا که اول کسی که «بلی» گفت من بودم، این اساس ملّیین و روش انبیا (علیهم السّلام) است در نبوّت. معلوم است این اساس غیر از اساس بشری و فلسفه یونان و عرفان اشراق است- رجوع شود- بنابراین اساس، و اصل مسلم، که مختصراً بیان شد، گفته های بشری در غیر مستقلات عقلیه- که پایه ی تصدیق انبیا (علیهم السّلام) است- و در غیر محسوسات، بدون رجوع به انبیا (علیهم السّلام) مورد اطمینان بشر نیست، زیرا که افراد بشر، ولو مراتبی از معلومات را دست بیاورند، معذلک معصوم به عصمت الهی نبوده، و افکار و گفتارشان در حیّز خطا است. و براهینی که مقدّمات آن یقینی، و نتیجه یقینی باشد نیست.
لذا در حالات و خصوصیّات مسائل معاد، قبر، برزخ، قیامت،- و نوع معارف و حقائق دیگر- باید به انبیا (علیهم السّلام) رجوع کرد زیرا آن چه را که فرمودند، یا به ارائه ی الهی دیدند یا به تعلیم سبحانی عالم شده اند و خطا بردار نیست.
چنان که می فرماید: (سبحان الذی اسری بعبده لئلا من المسجد الحرام الی المسجد الاقصی الذی بارکنا حوله لنریه من آیاتنا انه هو السمیع البصیر)(1)
و می فرماید:
(انا انزلنا الیک الکتاب بالحق لتحکم بین الناس بما اراک الله و لا تکن للخائنین خصیماً)(2)
و می فرماید: (و کذلک نری ابراهیم ملکوت السماوات و الارض و لیکون من الموقنین)(3)
و می فرماید: (و اذ قال ابراهیم رب ارنی کیف تحی الموتی- الی قوله تعالی- و اعلم ان الله عزیز حکیم)(4)
و می فرماید: (و لما جاء موسی لمیقاتنا و کلمه ربه قال رب ارنی انظر الیک ......ً
فلما افاق قال سبحانک تبت الیک و انا اول المؤمنین)(5)
آیات در این قسمت زیاد است. طالبین رجوع نمایند. ما فقط برای نمونه و تذکر آیاتی چند، از قرآن کریم، ذکر نمودیم.
این است: اساس محکم انبیا (علیهم السّلام) و قرآن مجید و سنّت مسلمه ی سید المرسلین -صلوات الله و سلامه علیه و علی اله المنتجبین- «یهدی الله لنوره من یشاء»
پس از این مقام می گوئیم: اگر کسی، این اساس را قبول داشت، و تصدیق کرد که قرآن مقدّس از جهت علم و معارف علم الهی است، و دارای تمام علوم و معارف حقه است و پیغمبر(صلّی الله علیه و آله) خاتم انبیا و سید مرسلین است، چاره ندارد جز اینکه بگوید که این کتاب مقدّس و بیان علوم و معارف و احکام آن، و اقامه ی دین پیغمبر اکرم (صلّی الله علیه و آله) محتاج به کسی است که، معین و منصوب از قبل خداوند متعال و پیغمبر اکرم (صلّی الله علیه و آله) بوده و محفوظ از خطا و دارای علم کتاب و مبین و مجری احکام آن باشد. چنان چه می فرماید عزمن قائل:
(و یقول الذین کفروا لست مرسلا قل کفی بالله شهیدا بینی و بینکم و من عنده علم الکتاب)(6)
بالجمله: اگر بعثت پیغمبری از قبل خدا برای تربیت بشر و رساندن بشر را به سعادت ابدی لازم است، چنان چه لازم است، وجود امام و وصی پیغمبر که عالم به علم کتاب و پیغمبر باشد لازم است. همان دلیلی که برای لزوم نبی است برای لزوم امام نیز، ثابت است. و در خاتمه ی کتاب، واضح و روشن گردد که امامتی را که امامیّه- رضوان الله علیهم- معتقدند، عین حق و صواب است.
ما، بحول الله و قوته علاوه بر آن چه در جلد نبوّت قرآن، که مربوط به مقام نبوّت بود- بیان نمودیم درباره ی رفع اختلاف که محل بحث با غزّالی است کلام را قدری توسعه داده، ذیل بعضی از آیات قرآن کریم که شاهد و دلیل مدّعای ما است مطالب و توضیحاتی می نگاریم تا مقصود و مطلب روشن تر گشته و کاملاً معلوم شود که- رفع اختلاف- فقط منحصر به کسانی است که دارای مقام نبوّت و ولایت باشند و از اشخاصی که پاره ای اصطلاحات فرا گرفته اند این کار ساخته نیست.
آیه ی کریمه :(کان الناس امه واحدة فبعث الله النبیین مبشرین و منذرین و انزل معهم الکتاب بالحق لیحکم بین الناس فیما اختلفوا فیه و ما اختلف فیه الا الذین
اوتوه من بعد ما جاءتهم البینات بغیا بینهم فهدی الله الذی آمنوا لما اختلفوا فیه من الحق باذنه و الله یهدی من یشاء الی صراط مستقیم)(7)
ترجمه ی آیه گذشت و در آن جا گفتیم که این آیه ی شریفه، مبین آیه ایست که غزّالی به آن استدلال نموده و بر خلاف آن چه از قرآن استفاده می شود تفسیر کرده بود.
آیه ی دیگر: (و ما انزلنا علیک الکتاب الا لتبین لهم الذی اختلفوا فیه و هدی و رحمة لقوم یومنون)(8)
ترجمه: کتاب و قرآن را بر تو نازل نکردیم مگر برای اینکه آشکار کنی و بیان نمائی برای ایشان- مردم و امت- چیزی را که در او اختلاف کردند، و نزول کتاب بر تو هدایت و رحمت است برای کسانی که ایمان آوردند.
صریح آیات مبارکات این است که: خداوند متعال انبیا (علیهم السّلام) و قرآن مجید را برای رفع اختلاف فرستاده است. و بدیهی است که این آیات، اختصاص به موضوع خاصی ندارد، بلکه در هر چه بشر اختلاف کنند وظیفه ی قرآن و پیغمبر (صلّی الله علیه و آله) این است که رفع اختلاف نمایند.
و نیز از اظهر براهین این است که خداوند متعال قرآن و پیغمبر (صلّی الله علیه و آله) را برای هدایت بشر فرستاده، چنان که آیات مبارکات، در این امر زیاده از حد احصاء است، و در جلد توحید و نبوّت مقداری از آیات را ذکر نموده ایم، بدیهی است هدایت به حق با اختلاف در معارف منافی و مضاد است، و شکی هم نیست که قرآن به تنهائی رافع اختلاف نیست، زیرا که چنان چه دیده می شود طوائف و مذاهب مختلفه تمسک به قرآن کردند. جبری، تمسک به قرآن می کند تفویضی، استدلال به قرآن می کند سنی و شیعه، صوفی و و و و همه استشهاد به قرآن می نمایند. پس بنا به قول صاحب کتاب «غزّالی» قرآن مانند علی (علیه السّلام) ایجاد اختلاف کرده نه رفع اختلاف. آیه ای را که ما ذکر کردیم صریح است در این معنی که خدا پیغمبر را برای رفع اختلاف فرستاده است، و اما آقای غزّالی به آیه ای متشابه که هشت تفسیر بر خلاف گفته ی ایشان بود استدلال کرده و گفت قضای الهی بر اختلاف جاری شده و انبیا (علیهم السّلام) هم رفع اختلاف نتوانند کرد چنان چه گذشت.
پس از بیان ما، واضح شد که نشر معارف و علوم قرآن و اقامه ی دین به واسطه ی اجرا و عملی نمودن احکام قرآن، محتاج به کسی است که از طرف پیغمبر(صلّی الله علیه و آله) منصوص بوده و معصوم از خطا باشد؛ تا مبین علوم و مباشر نشر و ابلاغ و اجرای احکام قرآن بوده و کسانی را که طالب نجات و هدایت اند، هدایت فرماید.
در جلد دوم- نبوّت روایتی ذکر نمودیم و مناسب است این جا به آن روایت شریفه اشاره کنیم.
خلاصه ی روایت: هشام که یکی از متکلمین و شاگردان حضرت صادق (علیه السّلام) بود به مرد شامی گفت: خدا رئوف و مهربان تر از تمام خلق به بندگان است. برای خلق چه کرده، گفت: پیغمبران فرستاده. هشام گفت: پیغمبر(صلّی الله علیه و آله) از دنیا رفته، برای خلق چه گذاشته؟ گفت: قرآن. هشام گفت: اگر قرآن کافی بود، تو این جا برای چه آمدی و من و تو چرا اختلاف داریم. مرد شامی از جواب عاجز مانده گفت: من همین سؤال را به تو بر می گردانم، پس از همین سؤال و جواب، شامی گفت: علاج و رافع اختلاف چیست، اگر بگویم اختلاف نیست، دروغ گفتم. اگر بگویم قرآن رافع اختلاف است، پس ما با یک دیگر چرا اختلاف کرده ایم و حال آنکه هر دو معتقد به پیغمبر(صلّی الله علیه و آله) و قرآن هستیم.
هشام گفت: رافع اختلاف این مردی است که اینجا نشسته، اشاره کرد به حضرت صادق (علیه السّلام). عالم است به علم کتاب و علم الهی، او را اختیار کن؛ تا خبر دهد تو را از سفر و حضر و بقیه ی حالات تو، پس حضرتش خبر داد از حالات و اسرار آن مرد شامی و آن مرد ایمان آورد.
بالجمله: خداوند متعال صریح فرموده که علت بعث انبیا(علیهم السّلام) و فرستادن کتب منزله، رفع اختلاف و هدایت بشر است، و حکم عقل فطری این است که کتابی که برای هدایت بشر فرستاده شده باید رافع اختلاف و رساننده به سعادت باشد و بدیهی است که قرآن به تنهائی رافع اختلاف نبوده، بلکه ایجاد اختلاف نماید.
چه بسیار مناسب بود آقای غزّالی این بیان را به یکی از موازین مستخرجه ی از قرآن بیان می فرمود. ارسال رسل و انزال کتب، برای هدایت و تعلیم معارف و رساندن بشر به سعادت است به وجدان و نص قرآن، البته باید قرآن رافع اختلاف باشد و آن چه مورد اختلاف بشر است باید بیان نماید، بدیهی است که قرآن پس از پیغمبر(صلّی الله علیه و آله) رافع اختلاف نیست، پس محتاج است به کسی که از قبل خدا و رسول، عالم و محفوظ از خطا باشد؛ تا به بیان قرآن رفع اختلاف نماید. لذا در اول عنوان اشاره کردیم به آیه ی مبارکه ی و انزلنا معهم الکتاب و المیزان. که مقصود از میزان عقل و امام است.
این است سنّت سنیه ی جاریه در تمام امم که پس از هر نبی، وصی او معین بود؛ لذا در موقع فترت- فترت موقعی که بین رسل و پیامبران فاصله شود و نبی در بین مردم نباشد- اختلاف می شد، مذاهب و طریق بسیاری ایجاد می گشت، خوانندگان به «نهج البلاغه» شریف رجوع نمایند. خطبه ی اول، که علی (علیه السّلام) علت بعث رسل و انزال کتب را بیان می فرماید، مقدار مربوط به مقام را در نبوّت قرآن، بیان کردیم.
حکم عقل هم همین است که نبی، وصی خود را معین نماید تا مردم در مهالک ضلالت نیفتاده و دچار اختلاف نشده و بی راهنما- که نتیجه ی آن گمراه شدن امت و از بین رفتن تعلیمات نبی و نقض غرض است- نمانند، کتاب و سنّت هم این معنا را که عقل به آن حکم می کند تأیید می نماید و حدیث نبوی کریم انی تارک فیکم الثقلین، کتاب الله و عترتی تا آخر روایت، که مضمونش مسلّم بین خاصّه و عامّه است چنان چه خواهد آمد- ان شاء الله تعالی- بیان همین حکم عقل و آیه ی مبارکه است. و از جمله ی آیات که صریح در بیان کبری «لزوم تعیین امام» است آیه ی مبارکه است:
(یا ایها الذین آمنوا اطیعوا الله و اطیعوا الرسول و اولی الامر منکم فان تنازعتم فی شیء فردوه الی الله و الرسول ان کنتم تومنون بالله و الیوم الاخر ذلک خیر و احسن تأویلا)(9)
ترجمه: کسانی که ایمان آورده اید، اطاعت کنید خدا و رسول را و کسانی را که از خود شما صاحب امر و ولایتند، پس اگر در هر امری نزاع و اختلاف کردید، او را به خدا و پیغمبر باز گردانید، اگر شما ایمان به خدا و روز جزا آورده اید، این کار برای شما بهتر و مال آن نیکوتر است.
آیه ی دیگر: (و اذا جاءهم امر من الامن او الخوف اذاعوا به و لو ردوه الی الرسول و ال اولی الامر منهم لعلمه الذین یستنبطونه منهم)(10)
ترجمه: و هر گاه می آمد ایشان را امری از امنیت یا خوف، اشاعه می دادند او را و اگر باز گردانیده بودند آن را به «رسول» و به «صاحبان امر» از خودشان هر آینه می دانستند آنان را کسانی که استنباط می کردند آن را، از ایشان.
در دلالت آیه ی اول بر وجوب و لزوم اطاعت خدا و رسول و اولی الامر، شکی نیست.
آیه ی دوم هم بیان و تأکید آیه اول است. و بدیهی است اگر اطاعت خدا و رسول و اولی الامر ابتدا واجب شد، در مورد تخالف و تنازع، برای رفع اختلاف الزم است.
و نیز معلوم است که مفاد آیه ی دوم و اذا جائهم امر لزوم رجوع به اولی الامر است در صورت نبودن رسول، و این مطلب از احکام فطریه ی عقل است، علاوه بر اینکه حکم فطری بشراست که شخص نادان و جاهل باید رجوع به عالم کند. پس در مورد تنازع و اختلاف ناچار مرجع و ملجأ، خدا و رسول و عالم به علم رسول است.
و این کبری و حکم کلی هیچ جای شک و شبهه نیست، لذا غزّالی اعتراف کرد به اینکه مرجع، امام و عالم به علم قرآن است، نهایت در صغری مورد خلاف است، که مراد از اولی الامر، امرا و سلاطین و زمامداران ملک و مملکت اند یا مطلق عالم مقصود است، یا منظور عالمی است که خدا و رسول معین کرده باشند، و پس از آنکه ثابت شد که مقصد و غایت از بعثت انبیا(علیهم السّلام) و رسل و انزال کتب، هدایت و رفع اختلاف است، و رفع اختلاف، ممکن نیست مگر به واسطه ی کسی که عالم به علم الهی و تعلیم رسول باشد، واضح خواهد شد که مقصود از «اولی الامر» «امام» است.
اگر بگویند: مراد از اولی الامر سلاطین و خلفا و علما هستند.
می گوئیم: آیه ی مبارکه در این مقام نیست که برای خود امیر و سلطانی معین کنید، که به اجبار، و ظلم و جور رفع تنازع کند، بلکه باید به احکام الهی و سنن نبوی، رفع اختلاف و نزاع بشود و اگر سلطان هم خواست این کار را بنماید باید رجوع به علما و قضات دهد، چنان که معمول خلفا و امرا بود.
اما علما و قضاوت، کلام در این است که آیا هر علمی می تواند متصدی این امر مهم شود؟ و این کار بزرگ را انجام دهد؟ و در اصول و فروغ رفع اختلاف کند؟ یا نه، بلکه باید عالم به علم قرآن و پیغمبر(صلّی الله علیه و آله) بوده و از طرف خدا و رسول معین شده و معصوم از خطا باشد.
کلمات دیگر که در بیان آیه ی مبارکه گفته شده قابل توجه نیست لذا از ذکر آن ها خود داری می کنیم.
آقای غزّالی واضح شد که با توهینات زیاد به شیعه و ائمّه (علیهم السّلام) و ادّعای مقامات عالیه برای خودش غیر از تقلید از فلاسفه و اساس آن ها مطلبی نداشت، و آخر کلام، منتهی شد به اینکه امام و مرجع لازم است و قرآن مجید تنها کافی نیست. آری، به برکت سائل امامی، خود غزّالی هم از اشتباه بیرون آمد و بر او واضح شد که به یک مشت مطالب عرفانی که صرفاً دعاوی و شطحیات و سخنانی بلا برهان است و نیز با یک عده قواعد فلسفه، که در نوع براهین آنها، مواد یقینیه وجود نداشته و هر چه هست صورت اشکال و اقیسه است، رفع اختلاف نتوان کرد. و به وسیله آن ها بشر را به حقائق و واقعیات نتوان رسانید، که سهل است، یک سائل امامی را هم که قدری در دین خود بصیرت دارد قانع نتوان ساخت. و به لزوم امام و کسی که مبین معارف و علوم و احکام قرآن باشد باید اعتراف کرد. خدا بر هر کسی اتمام حجّت نموده راه مستقیم را به او می نمایاند. شخص یا قبول نموده و متابعت کرده یا خود منحرف می شود (انا هدیناه السبیل اما شاکرا و اما کفورا)(11)
چنان که پس از وضوح مطلب، باز غزّالی کاملاً در مقابل حق تسلیم نگشته و کلماتش چنین می رساند که: امام لازم نیست منصوب از طرف خدا و منصوص از ناحیه ی پیغمبر (صلّی الله علیه و آله) و معصوم باشد، بلکه امام نوعی، لازم است و در هر عصری یک نفر یا چند نفر امثال آقای غزّالی امام بوده و در عصر غزّالی خودش امام است در قسمت دوم- ان شاء الله تعالی- ثابت می شود که هر کسی شایسته ی مرتبه ی ولایت و امامت نیست و باید امام، معین و منصوب از طرف خدا و رسول بوده و واقف بر علوم حقائق و دارای نفس قدسی و مؤید من عند الله تعالی باشد. و بشر معمولی با این علوم و معلومات متعارف خود نتواند این مقام را حائز شود.
ما این جا برای اتمام مقصد، از حیث کبری «لزوم امام» و تذکر به اینکه آن چه بقیه ی معتقدین و مقلدین این اساس گفته اند؛ گفته های غزّالی یا مانند او است، اشکالاتی که ابن حجر در کبرای مطلب نموده است بیان می کنیم و به جواب آن ها می پردازیم. ارباب اطلاع می دانند: ابن حجر یکی از بزرگان علمای متعصب عامّه است که در کتب خود با نهایت جرأت بر خدا و رسول، توهین ها و جسارت ها و ناسزاها به شیعه می گوید. حتی به سبب جهل و نادانی، اثبات کفر شیعه می کند، و اگر کسی با تأمّل و انصاف بخواند شکی برایش نخواهد ماند که این شخص، انسانی جاهل و مردی معاند است.
او پس از دو مقدّمه، که اثبات کفر و وجوب قتل شیعه می کند، در مقدّمه ی سوم می گوید: امامت، یا به نص از امام یا به عقد امامت از اهل حل و عقد یا به غیر آن چنان که در محلش بیان شده، ثابت می شود، و بدانکه نصب مفضول، با وجود افضل، جائز است.
به دلیل آن که: بعد از خلفای ثلثه، اجماع علما قائم شده بر خلافت بعضی از قریش با وجود آنکه افضل از آنها بودند و دلیل دیگر اینکه عمر خلافت را بین شش نفر از ده نفر قرار داد با اینکه علی و عثمان افضل زمانشان بودند، و اگر لازم بود که باید افضل باشد معین بود که باید عثمان تعیین شود، پس معلوم می شود که امامت مفضول با وجود افضل جائز است، علت و معنای آن این است که گاهی غیر افضل به مصالح دین تواناتر، و به تدبیر ملک داناتر، و در انتظام حال رعیت با مداراتر، و در دفع کردن فتنه استوارتر، است، این جمله از کلام ابن حجر تمام شد.
خوانندگان توجه بنمایند، ثبوت امامت را به نص خلیفه ی سابق- مانند خلافت عمر به نص ابابکر- و یا به تعیین اهل حل و عقد که مراد بعضی رؤسای قوم باشند- مانند خلافت خلیفه ی اول اصل مسلّم دانسته، و به اجماع علما بر خلافت خلفای جور بنی امیه و سایر خلفا و به فعل خلیفه ی ثانی، بر جواز تقدیم مفضول بر افضل استدلال می کند، و افضلیت عثمان را نیز ثابت می نماید.
در جواب این جاهل معاند... می گوئیم:
اما اینکه گفت: گاهی غیر افضل، اقدر، و اعرف، و اوفق، و اوثق است اگر چه به حسب ظاهر، گاهی اینطور مشاهده می شود، که غیر افضل در سلطنت، و امارت دنیا، و مملکت داری- که نظام غیر احسن باشد- با تدبیرتر است ولی این به همین نظر ظاهری است آن هم در نظام غیر احسن- که صرفاً نظام ملک و مملکت بدون لحاظ نظام دین، نظام احسن نخواهد شد- و در عین حال، اگر این شخص در تدابیر خود، حفظ مملکت را متوقف برظلم و جور و فساد و قتل ولیّی از اولیاء الله دید، از انجام آن ها باکی نداشته، بلکه گاهی این امور را هم لازم می داند، چون به خیال خود، این اعمال را باعث حفظ مملکت و پیشرفت خود می داند، چنان چه معاویه و یزید و خلفای بنی امیه و بنی عباس با ائمّه ی هدی (علیهم السّلام) چنین رفتار می کردند.
و معذلک کله، این مقدار را برای مماشات با طرف گفتیم و الا اگر بگذارند افضل روی کار باشد، و اشخاص دیگر در مقابل او قد علم نکنند و بگذارند مردم به اطاعت او باشند او، از روی روش علمی و اقتدار روحی، تحکیم مبانی اخلاق نموده، نشر علم و فضیلت می نماید، و مردم را به طرف اخلاق و رفتار دین، سوق داده، تشکیل «مدینه فاضله» می دهد و با اجرای احکام دین- که همین قسمت خود، مستلزم حفظ و استقلال و ترقی هر سرزمینی است که در او عملی گردد- پیشرفت اسلام و حوزه های مسلمین و شئون و حیثیت اهل دین را حفظ نموده، و ممالک و ثغور آن را با کمال امنیت و آسایش و نظام احسن و عدل اجتماعی و انفرادی نگهبانی می کند.
پس واضح شد که به هیچ وجه نتوان غیر افضل را مقدم داشت و عقل هم این را نمی پسندد لکن گاهی شخص برای اینکه عقیده خود را تصحیح نماید از حکم فطری چشم پوشیده بر خلاف ادراک عقل حکم می کند.
علاوه کلام شیعه و امامیّه، در این نیست که درباره ی سلطنت و تعیین سلطان بحث کنند، مرام و مقصود امامیّه این است کسی را که خدا برای هدایت بشر و رفع اختلاف معین فرموده، باید از همه جهت افضل باشد، هم در تدبیر مملکت هم در تعلیم و تربیت مردم، و بتواند اختلاف را از بین بردارد، و اگر مبسوط الید باشد نظام عالم، نظام صحیح و احسن خواهد بود، مانند زمان خود حضرت رسول (صلّی الله علیه و آله). و معلوم است چنین شخصی یزید و معاویه و امثال آن ها نخواهند بود و پس از پیغمبر (صلّی الله علیه و آله) اگر نص از آن حضرت بر امامت کسی نباشد، هزارها خارق عادت هم دلیل بر امامت نیست. فقط دلیل بر امامت- به مذهب شیعه- نص و عالم بودن به علم قرآن و کتاب و پیغمبر- که لازمه ی شخص منصوص علیه است- می باشد. و اما ثبوت و تعیین امام به نص امام سابق یا به امور دیگر، در قسمت دوم که بحث در صغری و تعیین امام است، بیان می کنیم که طریق ثبوت امامت به معنائی که شیعه معتقد است، منحصر به تنصیص کتاب و پیغمبر(صلّی الله علیه و آله) است. و کلام ابن حجر که می گوید: یکی از طریق اثبات امامت نزد شیعه صدور معجزه به دست امام است، کذب محض است، بلکه شیعه لزوم اتیان معجزه را منحصر به انبیا(علیهم السّلام) می داند. بلی شیعه می گوید: چون امام باید عالم و توانا به علم و قدرت الهی باشد. اظهار امور حارق عادت برای او، امری بسیار آسان است، و در مواردی که لازم می داند عمل می کند و از این جهت است که صدور خوارق عادت از مولی امیرالمؤمنین و اولاد معصومین آن حضرت (علیهم السّلام) به حسب تواریخ و سیر، مسلّم و ثابت است. و بدیهی است: نبی در اثبات دعوی خود برای عامّه احتیاج به معجزه دارد لکن امام پس از تصدیق پیغمبر و تنصیص آن حضرت احتیاج به اظهار معجزه ندارد. آری باید امام در جمیع اوصاف کمال که لازمه ی معرفت و قرب به خداوند است افضل و اکمل باشد، زیرا چنان چه دانستی، کلام در فعل خداست؛ یعنی بعث انبیا(علیهم السّلام) و تعیین وصی برای آن ها، و تقدیم مفضول بر افضل در امر نبوّت و ولایت- بلکه در هر امر ذی قدری- از قبائح عقلیه است. نیز مستلزم نقض غرض از بعث رسل و انزال کتب است و تقدیم اعلم بر غیر اعلم در مشکلات و امور مهمه دنیوی و اخروی فطری بشر است. چه آنکه کسی خودش حیران و سرگردان است چگونه بشر را به سعادت می رساند؟!
و کلام فقط در فعل بشر و نصب و تعیین سلطان و تدبیر و مدبّر مملکت ولو به ظلم و جور و فساد باشد نیست. و این جاهل «ابن حجر» برای اینکه خلافت خلفا را تصحیح کند- زیرا خلافت خلیفه ی اول، به اجماعی که می گویند و خلافت خلیفه ی دوم، به تعیین خلیفه ی اول و نصب خلیفه ی سوم به دستور خلیفه ی دوم شد- انکار حکم عقل و کتاب و سنّت نموده است.
و عجب تر از این، کلام او است- ترجمه اش را می نگاریم- که می گوید شیعه برای اینکه خلافت را منحصر به علی (علیه السّلام) نمایند شروطی چند برای امامت ذکر کرده اند، و آن از اختراعات و جهالت و ضلالت شیعه است.
پس از عبارتی که از او نقل کردیم می گوید: شرط کردن عصمت، و هاشمی بودن، و ظهور معجزه به دست امام، درباره ی امام و خلیفه از خرافات و جهالات شیعه است، زیرا که خلافت ابابکر و عمر و عثمان را بیان می کنیم با اینکه این شرائط در آن ها منتفی بود، و نیز از خرافات و جهالات شیعه است که می گوید: غیر معصوم ظالم است و به آیه ی مبارکه لاینال عهدی الظامین بر ظلم، و عدم لیاقت خلفا برای امامت و خلافت، استدلال می کنند و این استدلال، باطل است زیرا ظلم، در لغت وضع شیء، در غیر موضع لائق به اوست، و در اصطلاح به معنای عصیان است، و ظلم در آیه ی مبارکه به معنی اصطلاحی است، پس ممکن است غیر معصوم محفوظ از گناه باشد یا توبه کند، علاوه ممکن است مراد از عهد در آیه نبوّت باشد نه امامت.
خوانندگان با دقت در بیانات این مرد جاهل تأمّل کنند، اولاً دو موضوع را کذباً به شیعه نسبت می دهد، یکی شرط بودن معجزه داشتن و هاشمی بودن امام، دیگری آنکه غیر معصوم، ظالم است. این دو نسبت به شیعه از روی کذب است، زیرا راجع به قسمت اول شرط بودن معجزه داشتن و هاشمی بودن- گفتیم که: این دو امر، شرط نیست، لکن لازمه امامت و تنصیصی که از طرف خدا و رسول باشد این است که امام عالم به غرائب، و خوارق عادات باشد و قادر بر اظهار آن باشد.
و اما هاشمی بودن، اگر چه به طور کلی در کبرای مطلب اخذ نشده است ولی چون تعیین صغری و تشخیص امام به عقیده ی شیعه منوط به تنصیص پیغمبر(صلّی الله علیه و آله) است، از آن حضرت علاوه بر نص غدیر که لازمه ی وقوعی آن هاشمی بودن است، نصوص دیگر رسیده است که ائمّه (علیهم السّلام) از اولاد علی (علیه السّلام) می باشند. پس هاشمی بودن، از ناحیه ی تنصیص رسول اکرم (صلّی الله علیه و آله) بر آن، و لازمه ی وقوعی تعیین امام است در نظر شیعه. و نیز این قسمت که گفت: شیعه می گویند: غیر معصوم ظالم است، واضح است که شیعه، غیر معصوم را ظالم نمی دانند، بلکه مورد اتفاق است که غیر معصوم ممکن است عادل و ممکن است غیر عادل باشد.
ثانیاً: اعتراف می کند که خلفا دارای شرائط نبودند و علی (علیه السّلام) منزه و پاک و دارای کمالات و فضائل بود.
ثالثاً: قبول دارد که اگر مراد از عهد در آیه، نبوّت باشد عصمت شرط است، و گذشت که نبوّت و امامت، در شرائط متحدند، و مراد از امامی که شیعه معترفند، کسی است که تالی تلو پیغمبر(صلّی الله علیه و آله) و رافع اختلاف باشد. و ممکن نیست اینطور کسی، جاهل، و عاصی و خطا کار باشد.
پس مراد شیعه از امام کسی است که دارای این خصوصیّات باشد نه سلاطین ظلم و جور، مانند خلفای بنی امیه و بنی عباس و سایر سلاطین، که به قوه و حیله و زور، سلطان شدند. چنان که این آیات مبارکات: (انزلنا معهم الکتاب و المیزان)(12) (کفی بالله شهیداً بینی و بینکم)(13) (و من عنده علم الکتاب)(14) (و یتلوه شاهد منه)(15)
چنان چه بیانش خواهد آمد، دلالت بر مدّعای ما می کند- از آن جهت که- المیزان- من عنده علم الکتاب- شاهد منه- به امام و حضرت تفسیر شده است و کسی که این منزلت «که در ردیف کتاب بوده و پیش او علم کتاب باشد و گواه حال رسول خدا باشد» را داشته باشد منطبق نشود مگر بر کسی که دارای همان اوصافی باشد که شیعه، معتقدند) و اما استدلال، به آیه ی مبارکه ی (لا ینال عهدی الظالمین)(16) بر اینکه ظالم و فاسق، لیاقت مقام امامت و خلافت الهی را ندارد، این است که حضرت ابراهیم (علیه السّلام) تقاضای امامت برای ذریّه ی خود کرد، پس خطاب رسید: توقع خلافت برای ظالم مکن، که عهد و امامت و خلافت مرا ظالم، نائل نخواهد شد، و چون خلفا بالاتفاق، قبل از اسلام مشرک بودند. مشرک، هم کافر و کافر، ظالم است به نص کتاب که می فرماید: (الکافرون هم الظالمون)(17) پس خلفای ثلثه به تصریح آیه ی مبارکه «لا ینال عهدی الظالمین» لایق مقام خلافت الهی، پس از پیغمبر(صلّی الله علیه و آله) نخواهند بود و ممکن نیست که دارای آن مقام «خلافت الهیه» باشند.
نهایت تحقیقی که در مقام جواب از استدلال امامیّه گفته شده، کلام شارح قوشجی، در شرح تجرید است که می گوید: دلالت آیه بر عدم لیاقت ظالم، مقام امامت را مادامی است که متصف به ظلم است و دلالت بر عدم لیاقت حال اسلام و توبه ندارد.
جواب از این اشکال این است که: مراد از ظالم در آیه، کسی است که تمام عمر ظالم باشد یا کسی است که در یک قسمت از عمرش ظالم بوده و در قسمت دیگر نه. و یا مراد کسی است که در هیچ زمانی از عمرش ظالم نباشد.
وجه اول باطل است، زیرا؛ لازم آید که حضرت ابراهیم (علیه السّلام) تقاضای ولایت کرده باشد برای کسی که تمام عمر ظالم است و این تقاضا از ساحت مقدّس پیامبر بزرگوار حضرت خلیل الرحمن، دور و محال است و مورد رد آیه نخواهد بود- زیرا مورد سؤال نبوده است- پس مورد رد آیه ی کریمه، قسم دوم است.
و اگر گفته شود: قسم دوم، دو قسم می شود. اول، کسی که قبل از مقام خلافت، ظالم بوده و در زمان خلافت ظالم نباشد. دوم، کسی که به عکس باشد و مورد رد آیه ی مبارکه قسم دوم است از این تقسیم.
می گوئیم: لازم آید که حضرت ابراهیم (علیه السّلام) برای ظالم در زمان خلافت تقاضای امامت کرده باشد. پس اشکال گذشته باز می گردد.
پس آیه ی شریفه دال است بر اینکه کسی که در بعضی از عمر ظالم و مشرک باشد نائل به «عهد امامت» نخواهد شد. پس واضح شد که، شرط بودن عصمت برای امام، از مخترعات شیعه نبوده و استدلال به آیه ی مبارکه از جهالت شیعه نیست. لکن جهالت و بی ادبی ابن حجر است که نسبت جهل و اختراع به شیعه می دهد. و سِرّ این مطلب- لزوم عصمت برای امام- چنان که علمای شیعه، مطابق روایات ائمّه ی دین(علیهم السّلام) فرموده اند این است که مقام امامت و ولایت، مقام منیعی است که اتصاف به ظلم و شرک در آنی از آنات عمر، مانع از نیل به آن مقام است. و لذا این است که درباره ی علی (علیه السّلام) رسیده است:
لاتاخذه فی الله لومة لائم، و، ما اشرک بالله طرفة عین ابداً
و شیعه امامیّه می گوید: امام باید از اول عمر، تا به آخر، پاک و منزه و دارای همه ی کمالات به نحو اعلی باشد. آن طوری که شایسته ی جانشینی پیغمبر(صلّی الله علیه و آله) بوده و حافظ و مستحفظ دین باشد، خلق را به علوم و حقائق رسانیده تعلیمات عالیه ی مقدّسه ی پیغمبر(صلّی الله علیه و آله) را نشر دهد. و منصب «هدایت» را که منصب پیغمبر است او نیز دارا بوده و امت را به صراط مستقیم ایمان راهنمائی کرده به سعادت دنیا و آخرت برساند و آن ها را از مهالک و ضلالات نجات بخشد. و خلاصه حافظ دین و علم و نشانه هدایت و رستگاری خلق باشد. چنان که به همین موضوع در دعای شریف ندبه- که در حقیقت، این دعای مبارک مشتمل بر خلاصه ی عقاید امامیّه است که نتیجه ی قرآن مجید و سنّت مسلمه ی خاتم النبیین (صلّی الله علیه و آله) است. شنیده شده بعضی از گمراهان در سند این دعای شریف اشکال کرده اند، ولی غافل از این بوده اند که تمام مضمون دعای مبارک، مطابق با اصول مسلمه ی مبرهنه ی ثابته ی امامیّه است- اشاره شده است که می فرماید:
«و کل سرعت له شریعة و نهجت له منهاجا و تخیرت له اوصیاء مستحفظا بعد مستحفظ من مدة الی مدة اقامه لدینک و حجة علی عبادک و لئلا یزول الحق عن مقره و یغلب الباطل علی اهله و لئلا یقول احد لو لا ارسلت الینا رسولا منذرا و اقمت لنا علما هادیا»(18) تا آخر
و این جملات از دعای شریف، خواننده را متذکر و متوجه می سازد به حالات و اوصاف انبیا و اوصیا (علیهم السّلام) که سنّت جاریه ی پروردگار (و لن تجد لسنه الله تبدیلا)(19) در بین آن ها هم همین بوده که پس از اتمام دور رسالت و تبلیغات، دین و زحمات و تعلیمات و امت خود را به دست شخصی که از تمام جهات کامل تر و تمام تر و افضل امت بوده است که مستحفظ و اقامه کننده احکام دین و حجّت بر عباد باشد سپرده و او را برای خود وصی معین می فرمودند. و این خود حکم عقل فطری و برهان قطعی است که بیان کردیم.
زیرا اگر غیر از این باشد نقض غرض گشته، نتایج بعثت از بین رفته زحمات نبی پایمال می گردد چنان که...
این بود اشکالات «ابن حجر» بر کبرای بحث. بحمدالله جوابش واضح و حق در مقام آشکار شد.
پی نوشت ها :
1- سوره ی اسراء، آیه:1
2- سوره ی نساء، آیه: 105
3- سوره ی انعام، آیه:75
4- سوره ی بقره، آیه:260
5- سوره ی اعراف، آیه:143
6- سوره ی رعد، آیه:43
7- سوره ی بقره، آیه:213
8- سوره ی نحل، آیه :64
9- سوره ی نساء، آیه: 59
10- سوره ی نساء، آیه: 83
11- سوره ی انسان، آیه:3
12- سوره ی حدید، آیه:25
13- سوره ی اسراء، آیه:96
14- سوره ی رعد، آیه:43
15- سوره ی هود، آیه:17
16- سوره ی بقره، آیه:124
17- سوره ی بقره، آیه:254
18- بحارالانوار، ج:99،ص:104
19- سوره احزاب، آیه: 62