مارکسیسم از زبان مارکس (2)

کمونیست‌ها در منزلت عمومی پرولترها چه جایگاهی دارند؟ کمونیست‌ها یک حزب مستقل و متعارض با سایر احزاب طبقه کارگر نیستند. منافع آنان، متفاوت از منافع طبقه کارگر به عنوان یک کل، نمی‌باشد. کمونیست‌ها هیچ نوع اصول
چهارشنبه، 11 بهمن 1391
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
مارکسیسم از زبان مارکس (2)
مارکسیسم از زبان مارکس (2)

نویسنده: چارلز رایت میلز
مترجم: محمد رفیعی مهرآبادی



 

2- پرولترها و کمونیست‌ها:

کمونیست‌ها در منزلت عمومی پرولترها چه جایگاهی دارند؟ کمونیست‌ها یک حزب مستقل و متعارض با سایر احزاب طبقه کارگر نیستند. منافع آنان، متفاوت از منافع طبقه کارگر به عنوان یک کل، نمی‌باشد. کمونیست‌ها هیچ نوع اصول فرقه‌ای (66) را عرضه نمی‌کنند تا بر مبنای آن، بخواهند جنبش پرولتاریا را شکل بدهند. تنها راه‌هایی که که وجوه مشخصه کمونیست‌ها از احزاب پرولتری است. این‌ها هستند: از یکسو، در پیکارهای ملی متعدد پرولتاریا [با بورژوازی]، کمونیست‌ها از منافع طبقه کارگر، یعنی آن منافعی که مستقل از ملیت است، جانبداری کرده و بر آن‌ها تأکید می‌کنند؛ و از سوی دیگر، در مراحل مختلف تکاملیِ پیکار میان پرولتاریا و بورژوازی، کمونیست‌ها همواره از منافع این طبقه [پرولتاریا] به عنوان یک کلّ، حمایت می‌نمایند.
به این ترتیب، به لحاظ عملکرد واقعی، کمونیست‌ها مصمم‌ترین و با پشتکارترین قشر احزاب کارگری را در تمامی سرزمین‌ها [کشورها] تشکیل می‌دهند، در حالی که تا جایی که به تئوری مربوط می‌شود، کمونیست‌ها پیشگام و پیشتاز اقشار وسیع پرولترها هستند، [چرا که] عوامل تعیین کننده جنبش پرولتاریا را درک کرده و به پیش بینی مسیر [آن جنبش] و نتایج آن پی برده‌اند.
هدف‌های مستقیم کمونیست‌ها، همانند اهداف سایر احزاب پرولتری است: سازماندهی پرولتاریا بر یک مبنای طبقاتی؛ نابود کردن برتری [سیطره] بورژوازی؛ تسخیر قدرت سیاسی به وسیله پرولتاریا.
تئوری‌های کمونیست‌ها به هیچ رو مبتنی بر افکار یا اصول کشف شده یا وضع شده به وسیله فلان و بَهمان اصلاحگر جهانی نمی‌باشد. این تئوری‌ها صرفاً برای بیان شرایط واقعی یک پیکار طبقاتی و حقیقتاً موجود، و یک جنبش تاریخی که در برابر دیدگان ما جریان دارد، به کار می‌روند. [البته باید گفت که] الغاء روابط مالکانه از قبل موجود، رهیافتی نیست که فقط منحصر به مشخصه کمونیسم باشد. [بلکه] در سرتا سر تاریخ، تمامی روابط مالکانه در معرض تغییر مداوم و تحولی بی‌وقفه قرار داشته است. به طور مثال، انقلاب [1789] فرانسه نظام فئودالی مالکیت را لغو کرد و نظام مالکیت بورژوایی را جایگزین آن نمود. با این وصف، مالکیت در بورژوازی نوین، جلوه نهائی و بسیار کامل روشِ تولید و [«درجه] تخصیصی» است که مبتنی بر پیکارهای طبقاتی و استثمار شمار فراوانی از انسان‌ها به وسیله سایر انسان‌ها است. در این معنا و مفهوم، کمونیست‌ها می‌توانند تئوری خود را در این عبارت پرمغز خلاصه کنند: الغاء مالکیت خصوصی.
به ما کونیست ها اتهام می‌زنند که می‌خواهیم مالکیتی را الغاء کنیم که در اثر تلاش و زحمت فردی به دست آمده است؛ مالکیتی که آن را شالوده‌ی آزادی، فعالیت و استقلال یک فرد می‌دانند.
[اما] مالکیت حقیقی آن است که با رنج و زحمت، یعنی با کار کردن، به دست آمده باشد! آیا شما درباره مالکیت خُرده بورژوا یا خُرده دهقانان سخن می‌گویید که مقدم بر مالکیت بورژوایی بود؟ ما نیازی نداریم آن نوع مالکیت را الغاء کنیم زیرا [روند] توسعه صنعتی باعث الغاء آن شده است، یا این که به تدریج آن را الغاء خواهد کرد.
شاید منظور شما، مالکیت خصوصی بورژوازی نوین است؟ آیا کار مزدبگیری موجب مالکیت [خصوصی] برای کارگر زحمتکش شده است؟ خیر، به هیچ رو نشده است. [بلکه] باعث پیدایش سرمایه شده است؛ و سرمایه همان مالکیتی است که کار مزدبگیری را استثمار می‌کند، سرمایه‌ای که قادر به ازدیاد خویش است، به شرط آن که همواره موجد عَرضه تازه‌ای از کارمزدبگیری به منظور استثمار باشد. مالکیت در شکل کنونی آن، مبتنی بر خصومت میان سرمایه و کار مزدبگیری است. پس بیایید دو طرف این تخاصم را بشناسیم.
سرمایه‌دار علاوه بر داشتن یک موقعیت شخصی، در عین حال از یک موقعیت اجتماعی در زمینه تولید نیز برخوردار است. سرمایه یک محصول جمعی است. سرمایه فقط می‌تواند به وسیله فعالیت‌های مشترک بسیاری از اعضای جامعه- و نهایتاً فقط به وسیله تمامی اعضای جامعه- به حرکت درآید. از این رو، سرمایه یک قدرت شخصی نیست، بلکه یک قدرت اجتماعی است. نتیجتاً موقعی که سرمایه تبدیل به مالکیت جمعی می‌شود، یعنی مالکیتی که به تمامی اعضای جامعه تعلق دارد، این تغییر در اثر یک انتقال مالکیت شخصی به مالکیت اجتماعی صورت نمی‌گیرد، [بلکه] تنها تغییری که صورت می‌گیرد همانا سرشت اجتماعی مالکیت است که خصایص طبقاتی خود را از دست می‌دهد.
اکنون بیایید به سراغ کارِ مزدبگیری برویم. قیمت میانگین کار مزدبگیری، حداقل مزد است [بر طبق قانون مفرغ دستمزدها]. یعنی مقدار مزدی که به کارگر امکان می‌دهد تا ضروریات زندگی خود را تأمین کرده و قدرت کار خود را حفظ نماید. لذا تمامی آن چه که کارگر می‌تواند به شکرانه فعالیت خویش [دستمزد] برای امور شخصی خویش تخصیص دهد فقط برای امرار معاش و تولید نسل [داشتن فرزند] کفایت می‌کند. ما به هیچ رو قصد نداریم این تخصیص شخصی کارگر از محصول کار [تولید اجتماعی] را که برای تأمین ضروریات زندگی لازم است- تخصیصی که هیچ گونه مازادی ندارد تا بتواند به عنوان وسیله‌ای برای اعمال قدرت نسبت به کار فرد دیگری به کار رود- لغو کنیم. آن چه که ما می‌خواهیم، این است که سرشت رقت انگیز این تخصیص [سهم اندک کارگر در تولید اجتماعی] را الغاء کنیم، یعنی نظامی که تحت آن، زندگی کارگر در افزایش سرمایه [سرمایه‌دار] خلاصه می‌شود و حیات یک کارگر تا جایی ارزش دارد که به نفع طبقه حاکم کار کند.
در جامعه بورژوایی، کار زنده [کار مولد کالا] فقط وسیله‌ای برای افزایش میزان کار انباشت شده [سرمایه] بوده است. در جامعه کمونیستی، کار انباشت شده چیزی جز وسیله‌ی بزرگ کردن، غنی کردن و افزایش هستی کارگران نمی‌باشد.
لذا در جامعه بورژوایی، گذشته، بر زمان حال حکومت می‌کند؛ ولی در جامعه کمونیستی، زمان حال بر گذشته حکمفرماست. در جامعه بورژوایی، سرمایه جنبه مستقل و انفرادی دارد، در حالی که انسان زنده حالت وابسته [غیرمستقل] داشته و فاقد فردیت [شخصیت] است.
با این وصف، بورژوازی اعلام می‌کند که خاتمه دادن به وضعیت مزبور [توسط کمونیست‌ها] به معنای پایان شخصیت و آزادی است! این حرف به قدر کافی حقیقت دارد. بی‌شک ما می‌خواهیم به شخصیت و استقلال و آزادی بورژوازی پایان دهیم.
در درون چارچوب نظام تولید بورژوازی، آزادی به معنای تجارت و آزادی خرید و فروش است. البته اگر تجارت از میان برود، تجارت آزاد نیز از میان خواهد رفت. این حرف‌هایی که بورژواها درباره تجارت آزاد می‌زنند، همچون گُنده گوزی‌های (67) آنان درباره آزادی، فقط موقعی می‌تواند معنا داشته باشد - اگر معنایی داشته باشد- که در تضاد با محدودیت خرید و فروش و وضعیت برده وار پیشه وران در سده‌های میانه (68) نباشد. ولی هرگاه این حرف‌ها در تضاد با [برنامه] کمونیستی برای الغاء حق خرید و فروش آزاد، الغاء شرایط تولید بورژوایی و الغاء خود بورژوازی باشد، حرف‌های چرند و مُهملی خواهد بود.
شما [بورژواها] خشمگین هستید زیرا ما می‌خواهیم مالکیت خصوصی را الغاء کنیم. ولی در جامعه [موجود] مالکیت خصوصی [قبلاً] برای 9/10 مردم الغاء شده است؛ و اگر هم وجود دارد، فقط به این دلیل است که این 9/10 هیچ سهمی از آن ندارند. پس ما را سرزنش می‌کنید که می‌خواهیم شکلی از مالکیت را الغاء کنیم که فقط به شرطی می‌تواند وجود داشته باشد که اکثریت عظیم اعضای جامعه هیچ سهمی در آن نداشته باشند. در یک کلمه، ما را متهم می‌کنید که می‌خواهیم مالکیت شما را الغاء کنیم. خوب، ما این کار را خواهیم کرد!
استدلال شما این است که از لحظه‌ای که کار، دیگر نتواند به سرمایه، به پول، به رانت [بهره مالکانه] تبدیل گردد، هستی یک فرد قطع می‌شود؛ حاصل کلام، از لحظه‌ای که [کار] دیگر قابل تبدیل به قدرت اجتماعی انحصاری نباشد؛ یعنی از لحظه‌ای که مالکیت فردی، دیگر بخشی از مالکیت بورژوایی نباشد. پس اعتراف می‌کنید که وقتی شما از «افراد» سخن می‌گویید، فقط به فکر بورژواها هستید، یعنی صاحبان مالکیت بورژوایی. بی‌شکّ، ما آرزو داریم که [مالکیت] چنین افرادی را الغاء کنیم؟
کمونیسم هیچ کسی را از اختصاص دادن [بخشی از] تولید اجتماعی به خویش، محروم نمی‌نماید، بلکه فقط آن کسانی را محروم می‌کند که بخواهند به این طریق، کار یک فرد دیگر را به سود خودشان استثمار کنند.
اعتراض شده است که الغاء مالکیت خصوصی منجر به متوقف شدن تمامی کارها شده و کاهلی و تنبلی در سطح جهانی پدید خواهد آمد. اگر این حرف درست باشد، جامعه بورژوازی می‌بایست مدت‌ها قبل در اثر تنبلی محض از میان رفته باشد؛ زیرا آن کسانی که در این جامعه کار می‌کنند [پرولتاریا] هیچ چیزی عایدشان نمی‌شود، و آن کسانی که هر چیز عایدشان می‌شود، کسانی هستند که کار نمی‌کنند. تمامی این اعتراض، چیزی جز بیان توضیحِ واضحات (69) نیست: وقتی سرمایه‌ای در کار نباشد، [کارگر] مزدبگیری نیز وجود نخواهد داشت.
تمامی اعتراض‌هایی که به روش تولید و توزیع محصولات مادی در مرام کمونیسم شده است، به همان ترتیب نیز در مورد روش کمونیستی تولید و توزیع محصولات فکری به کار رفته است. یعنی درست همان طور که برای یک بورژوا، از میان رفتن مالکیت طبقاتی [مالکیت خصوصی] مُتلازم با از میان رفتن تولید است، به همان ترتیب نیز محو فرهنگ طبقاتی به معنای محو فرهنگ به طور کلی، خواهد بود.
فرهنگی که یک بورژوا برای از دست رفتن [احتمالی] آن ماتم گرفته است، و این بورژوا معتقد است که این فرهنگ به اکثریت عظیم جامعه تعلق دارد، فرهنگی است که موجودات انسانی را به ماشین تبدیل می‌کند.
لطفاً با استفاده از افکار بورژوایی درباره آزادی، فرهنگ، حق، و نظایر آن، به عنوان معیارهای داوری درباره لغو مالکیت بورژوایی، با ما بحث و جدل نکنید. همین افکار شما نیز زاییده‌ی روش‌های بورژوایی تولید و روابط مالکانه است؛ درست همان طور که «حق» مورد نظر شما، فقط به معنای اراده‌ی حکم و فرمان طبقه شما است که به بزرگی [اهمیت] قانون می‌باشد، گرایش‌های همین اراده نیز در اثر شرایط مادی که طبقه شما در آن زندگی می‌کند پدید می‌آید.
نفع شما، شما را به این فکر سوق می‌دهد که روش‌های تولیدی شما، روابط مالکانه شما، [همگی آن‌ها در حکم] قوانین ابدی طبیعت و عقل و خرد هستند، به جای این که پیامدهایی موقت در مسیر تولید باشند. طبقات حاکم پیشین، که اینک از اریکه قدرت به زیر افتاده‌اند، همین توهّم شما را داشتند. خود شما هم می‌دانید که مالکیت در ایام قدیم و مالکیت در عصر فئودالیسم [بر مبنای] یک توهم [استوار] بود؛ ولی قادر نیستید باور کنید که مالکیت بورژوایی نیز دچار همان توهّم شده است.
[امّا] الغاء خانواده [به وسیله کمونیست‌ها]! حتی تندروترین افراد نیز وقتی این پیشنهاد شرم آور کمونیست‌ها را می‌شنوند دست‌هایشان را به نشانه وحشت بالا می‌آورند. خانواده، خانواده بورژوایی، امروزه بر چه چیزی استوار است؟ بر سرمایه، بر نفع خصوصی، خانواده در شکل کاملاً توسعه یافته آن، فقط برای بورژوازی وجود دارد و دو مکمل دارد: یکی از آن دو، نابود کردن زندگی خانوادگی پرولترها، و دیگری، روسپی‌گری عمومی است.
البته خانواده بورژوازی، همراه با محو شدن مکمل‌هایش، محو خواهد شد، و خانواده و مکمل‌های آن نیز همزمان با از میان رفتن سرمایه، از میان می‌روند. آیا شما ما را سرزنش می‌کنید که خواستار متوقف شدن استثمار کودکان به وسیله والدین آنان هستیم؟ ما این اتهام مجرمانه را می‌پذیریم.
شما می‌گویید که عزم ما [کمونیست‌ها] برای جایگزین کردن تعلیم و تربیت خانگی با تعلیم و تربیت اجتماعی، به معنای ضمنی بی‌حرمتی به مقدس‌ترین روابط است. اما آیا تعلیم و تربیتی که شما [در محیط خانه] ارائه می‌دهید تحت تأثیر شرایط اجتماعی تعیین می‌شود؟ آیا به وسیله شرایط اجتماعی که شما در درون چارچوب آن به کار آموزش می‌پردازید تعیین نمی‌شود؟ آیا به طور مستقیم یا غیر مستقیم به وسیله جامعه- یعنی از طریق مدارس و نظایر آن- تعیین نمی‌شود؟ کمونیست‌ها کاشف تأثیر جامعه بر تعلیم و تربیت نبوده اند! بلکه فقط پیشنهاد کرده‌اند که ماهیت این روش تغییر کند، یعنی این که نظام تعلیم و تربیت را از سیطره‌ی طبقه حاکم دور کنند.
بورژواها درباره [اهمیت] خانواده و تعلیم و تربیت [فرزندان] و نیز درباره [لزوم] روابط نزدیک میان اولیاء و فرزندان داد سخن می‌دهند؛ ولی به نسبتی که توسعه صنعت در مقیاس وسیع باعث قطع کلیه روابط خانوادگی پرولترها می‌شود و نیز به نسبتی که فرزندان خانواده‌های پرولتری تبدیل به اشیاء محض بازرگانی و ابزار کار می‌شوند، به همان نسبت نیز لفاظی بورژواها [در مورد اهمیت خانواده و تربیت فرزندان] حالت تهوع آوری می‌یابد.
بورژواها یکصدا بانگ برمی آورند: «ولی شما کمونیست‌ها می‌خواهید که زنان را نیز اشتراکی کنید؟»
یک بورژوا به زنش به چشم یک ابزار تولید [وسیله تولید نسل] می‌نگرد. به او گفته شده است که وسایل تولید [در نظام کمونیسم] به طور مشترک استفاده خواهد شد، پس چگونه او می‌تواند به این موضوع فکر نکند که اشتراکی کردن وسایل تولید متضمن اشتراکی کردن زنان و سایر چیزهاست؟
بورژوازی حتی برای یک لحظه هم که شده، به ذهنش خطور نمی‌کند که هدف اصلی ما [کمونیست‌ها] این است که کاری کنیم که زنان در آینده از این وضعیت ابزاری محض تولید نسل، خارج شوند.
علاوه بر آن، هیچ چیز نمی‌تواند بی‌معناتر از خشم و آزردگی شرافتمندانه بورژواها نسبت به اشتراکی کردن زنان باشد که از قرار معلوم، کمونیست‌ها از آن فکر جانبداری می‌کنند. کمونیست‌ها نیازی نمی‌بینند که اشتراکی کردن زنان را معرفی و اعلام نمایند؛ زیرا این نوع اشتراک تقریباً به طور مستمر وجود داشته است. بورژواها به داشتن زنان و دختران پرولترهای در خدمتشان (اگر ذکری از روسپی‌گری عمومی نشود) اکتفا نکرده و فریب دادن زنان یکدیگر را نیز جزء تفریحات عمده خود به شمار می‌آورند. ازدواج بورژوایی، در واقع همان اشتراکی کردن زنان است! تنها گناه کمونیست‌ها این است که می‌خواهند این اشتراک مخفی و پنهانی را به صورت رسمی و پذیرفته شده درآورند. وانگهی، بدیهی است که الغاء سیستم فعلی تولید نسل [ازدواج شرعی]، منجر به محو شدن آن شکل از اشتراکی کردن زنان می‌شود که ناشی از سیستم مزبور است- یعنی امحاء روسپی‌گری رسمی و غیررسمی.
همچنین، کمونیست‌ها را متهم کرده‌اند که قصد دارند کشورها و ملت‌ها را براندازند، [اما] کارگران کشور و ملتی ندارند که از آنان گرفته شود. چون پرولتاریا باید ابتدا قدرت سیاسی را کسب کند، باید خودش را طبقه حاکم کند، باید خود را به منزلت یک طبقه ملی برساند، باید خود را به عنوان یک ملت مستقر کند، لذا تاکنون به صورت یک تَبَعه ِ [شهروند] - گرچه نه در مفهوم بورژوایی آن- باقی مانده است.
همزمان با توسعه بورژوازی و عمومی‌تر شدن تجارت آزاد و بزرگ شدن ابعاد و اهمیت بازار، و یکسان‌تر شدن روش‌های تولیدی و شرایط آن، تفاوت‌ها و خصومت‌های ملی در میان کشورها به میزان بیش‌تری کاهش می‌یابد. حکومت پرولتاریا نیز این تفاوت‌ها و خصومت‌ها را باز هم کاهش خواهد داد. اقدام یکپارچه [کارگران]- دست کم در میان کشورهای متمدن- یکی از نخستین شرایط ضروری برای نجات و رهایی کارگران است. به همان نسبتی که استثمار یک فرد به وسیله فرد دیگری پایان می‌یابد، به همان نسبت نیز استثمار یک ملت به وسیله ملت دیگری خاتمه خواهد یافت. با پایان گرفتن جنگ طبقاتی در درون ملت‌ها، جنگ متقابل میان ملت‌ها نیز پایان خواهد یافت.
اتهام‌های وارد شده بر کمونیست‌ها در زمینه‌های فلسفی [قائل شدن پایه مادی- اقتصادی برای پیدایش جهان و تحولات آن] یا دینی [انکار خدا و مردود شمردن دین و مذهب و...] در زمینه‌های ایدئولوژیکی، ارزش آن را ندارد که به طور تفصیل بررسی شوند. [لذا به همین اکتفا می‌کنیم که بگوییم] آیا نیاز به ذکاوت و هوشمندی زیادی است تا انسان درک کند که وقتی تغییراتی در شیوه‌ی زندگی مردم و در روابط اجتماعی یا نظام حقوقی آنان روی می‌دهد، تغییراتی نیز در افکار و بینش‌ها و برداشت‌های آنان صورت می‌گیرد- در یک کلام، آگاهی آنان دگرگون می‌شود؟
تاریخِ افکار و عقاید، اگر ثابت نکند که فعالیت‌های فکری انسان به تناسب تغییرات مادی، دگرگون می‌شود، پس چه چیز دیگری را می‌خواهد ثابت کند؟ در هر دوره تاریخی، افکار رایج و مرسوم همواره افکار طبقه حاکم بوده است.
موقعی که مردم از افکاری سخن می‌گویند که جامعه را منقلب می‌نماید، مقصود واقعی آنان فقط بیان این حقیقت است که در درون جامعه قدیم، عناصر یک جامعه جدید پدید آمده‌اند، و این که از میان رفتن افکار قدیم، همزمان و همگام با از میان رفتن شرایط اجتماعی پیشین است.
موقعی که دنیای کلاسیک [جهان باستان؛ به ویژه یونان و روم] در حال انحطاط بود، ادیان کهن [دین یهود و مذاهب باستانی یونان و روم] به وسیله مسیحیّت تسخیر شدند. هنگامی که خردگرایی قرن هجدهم به پیکار با مسیحیت برخاست، این امر در همان زمانی بود که جامعه فئودالی به خاطر حفظ هستی خویش، با بورژوازی پیکار می‌کرد، و بورژوازی نیز در آن زمان، یک طبقه انقلابی به شمار می‌آمد. افکار انتزاعی نظیر «آزادی عقیده» و «آزادی دین و مذهب»، چیزی جز تجلّی [خواستِ] رقابت آزاد در درون قلمروی معرفت نبودند.
[اما یک] معترض خواهد گفت:
«گرچه حقیقت دارد که افکار دینی، اخلاقی، فلسفی، سیاسی، و حقوقی، تحولاتی را در سیر تحول تاریخی پشت سر گذارده‌اند، اما (به رغم این تحولات) دین و اخلاق و فلسفه و علم سیاست و علم حقوق همچنان دوام آورده‌اند.
علاوه بر آن، حقایق عمومی وجود دارد نظیر: آزادی، عدالت، و نظایر آن، که در تمامی نظام‌های اجتماعی وجود دارند. اما کمونیسم به جای این که آن‌ها را از نو شکل بدهد، منکر حقایق ابدی و دینی و اخلاقی شده، و طبعاً در تضاد با تمامی مسیر تکامل تاریخی قرار دارد.»
این اتهام به چه نتیجه‌ای می‌انجامد؟ [باید گفت که] تاریخ تمامی جامعه بشری در گذشته و حال، تاریخ خصومت‌های طبقاتی بوده است، و این خصومت‌ها در دوران‌های مختلف به صورت‌های گوناگون ظاهر شده‌اند.
صرف نظر از شکل و صورت این دوران‌ها، این حقیقت که بخشی از جامعه [همواره] به دست بخش دیگر آن استثمار شده است، حقیقتی است که در تمامی اعصار گذشته مشاهده می‌شود. لذا نباید تعجب کرد که حرکت آگاهی اجتماعی در تمامی اعصار (به رغم انواع گوناگون آن) در طول مسیر تفکر مشترک تمامی آن ادوار و همچنین در مسیری بوده است که می‌بایست ضرورتاً دوام بیاورد تا اضداد [کشاکش‌های طبقاتی] از صفحه گیتی محو شوند.
انقلاب کمونیستی، شدیدترین صورت زیر پا گذاشتن روابط مالکانه‌ی مرسوم است. پس آیا باید تعجب کرد که چرا کمونیسم نیز می‌خواهد پیوند [جامعه] با افکار سنتی [مرسوم] را به همان اندازه بُگسَلَد؟
ایرادات بورژوازی به کمونیسم، به همین اندازه کافی است! ما پیش‌تر دیدیم که نخستین گام در انقلاب کارگری، حاکم کردن پرولتاریا و برقراری دموکراسی است. پرولتاریا با بهره گیری منظم از برتری سیاسی‌اش، به تدریج و مرحله به مرحله، تمامی سرمایه‌ها را از چنگ بورژوازی بیرون می‌آورد، تمامی وسایل تولید را در دستان دولت (پرولتاریای سازمان یافته به عنوان طبقه حاکم) قرار می‌دهد، و در اسرع وقت بر میزان نیروهای مولّد خواهد افزود.
البته در وهله اول، این کار را فقط می‌توان از طریق یورش مستبدانه به حقوق مالکیت و از راه دخالت مستبدانه در روش‌های تولید بورژوایی انجام داد؛ یعنی به وسیله اقداماتی که از حیث اقتصادی، ناکافی و غیرعقلانی است، لیکن تأثیرات وسیعی دارد؛ و به عنوان وسایلی برای متحول کردن کل نظام تولید، ضروری هستند.
این اقدامات طبیعتاً برحسب کشورها فرق می‌کند. در کشورهای پیشرفته، این اقدامات به طور کلی صورت‌های زیر را خواهد داشت:
1- سلب مالکیت از مالکان زمین، و استفاده از رانت‌های زمین برای تأمین هزینه‌های دولت.
2- وضع کردن مالیات بر درآمد که برحَسَب میزان درآمد، میزان آن تفاوت می‌کند [مالیات تصاعدی].
3- الغای حقّ ارث.
4- مصادره اموال کلیه مهاجران و یاغیان [در دوران پیروزی انقلاب پرولتاریایی].
5- تمرکز اعتبارها در دستان دولت، از طریق تأسیس یک بانک ملی با سرمایه دولتی و انحصار مطلق.
6- تمرکز وسایل حمل و نقل در دست‌های دولت.
7- افزایش کارخانه‌های دولتی و ابزار تولید، به زیر کشت درآوردن زمین‌های بایر و بارور ساختن اراضی مزروعی به وسیله یک نقشه و طرح کلی.
8- اجباری ساختن یکسان کار برای همگان؛ سازمان بندی مجهز سپاه‌های صنعتی [کارگران مورد نیاز برای بخش صنایع] و به ویژه برای کشاورزی.
9- هماهنگ ساختن کشاورزی و صنعت به منظور امحاء تدریجی تفاوت میان شهر و روستا.
10- ایجاد تعلیم و تربیت عمومی و رایگان برای تمام کودکان؛ الغای کار کودکان در کارخانه‌ها به روال فعلی. گنجاندن مفهوم تولید مادی در نظام آموزشی و تحصیلی.
هنگامی که در جریان تکامل اجتماعی، تفاوت‌های طبقاتی از میان رفت؛ و زمانی که تمامی امر تولید در دستان تولیدکنندگان اجتماعی [واقعی] قرار گرفت، مقامات عمومی [نهاد دولت] نیز ماهیت سیاسی خود را از دست می‌دهد. [زیرا] اگر بخواهیم به طور دقیق سخن بگوییم، باید گفت که قدرت سیاسی [یعنی دولت] به معنای استفاده سازمانمند از زور به وسیله‌ی یک طبقه و به منظور در انقیاد قرار دادن یک طبقه دیگر است. لذا موقعی که پرولتاریا در مسیر پیکارش با بورژوازی، ضرورتاً خود را در قالب یک طبقه تحکیم می‌کند، و از طریق برپایی انقلاب، به صورت طبقه حاکم برمی آید، و مالاً با روشی قهرآمیز نظام تولیدی قدیم [بورژوایی] و همراه با آن، نظام اجتماعی را که تضادهای طبقاتی بر آن استوار بود، از میان می‌برد و به عمر طبقات خاتمه می‌دهد، عملاً سلطه‌ی خود را به عنوان یک طبقه، الغاء می‌کند.
جامعه قدیم بورژوازی، همراه با طبقات و تضادهای طبقاتی‌اش، جای خود را به تشکیلاتی می‌دهد که در آن‌ها، رشد آزاد هر فرد به رشد آزاد همگان می‌انجامد.

کارل مارکس: تبدیل و تحولِ انقلابی کاپیتالیسم

انباشت اولیه سرمایه، یعنی [روند] پیدایش تاریخی آن، خود را به چه چیزی تبدیل می‌کند؟ تا جایی که این انباشت به صورت تبدیلِ فوریِ بردگان و سرف ها به مزدبگیران نمی‌باشد، و صرفاً یک تغییر مطلقاً صوری است، فقط به معنای مصادره [خلع ید از] تولیدکنندگان مستقیم یعنی الغاء مالکیت خصوصی مبتنی بر کار مالک است. مالکیت خصوصی به عنوان آنتی تز مالکیت اجتماعی و جمعی، فقط در جایی وجود دارد که در آن جا وسایل کار و شرایط خارجی کار [سرمایه و شرایط حقوقی حکمفرما بر آن] متعلق به افراد خصوصی باشد. ولی برحَسَب این که این افراد خصوصی کارگر هستند یا خیر، مالکیت خصوصی دارای ماهیتی متفاوت خواهد بود. تفاوت‌های جزیی بیشماری که مالکیت خصوصی در نگاه اول عرضه می‌کند، منطبق است با مراحل میانی که بین این دو نوع مالکیت [مالکیت خصوصی کارگران و غیرکارگران] وجود دارد.
مالکیت خصوصی کارگر بر وسایل تولید، شالوده‌ی خُرده صنعت را تشکیل می‌دهد- اعّم از کشاورزی، مانوفاکتوری، یا هر دوی آن‌ها؛ وانگهی خرده صنعت یک شرط ضروری و اساسی برای توسعه تولید اجتماعی و شخصیت آزاد شخص خود کارگر است. البته این حالت خُرده پایی تولید در وضعیت‌های برده داری، سِرواژ و سایر وضعیت‌های وابستگی نیز وجود دارد. اما این [نظام] خُرده تولید فقط در جایی که کارگر مالک خصوصی وسایل تولیدی است که آن را به کار می‌برد- دهقانی که کِشت می‌کند، کارگر فنی که از ابزارش به عنوان یک وسیله صنعتی استفاده می‌کند- شکوفا شده، تمامی انرژی خود را آزاد می‌کند و شکل کلاسیک و رضایت بخش خود را به دست می‌آورد.
وجه تولید مزبور دارای پیش فرض قطعه قطعه کردن خاک [زمین] و پراکندگی وسایل تولید است. چون این وجه تولید با تمرکز وسایل تولید مخالف است، لذا مالاً با همکاری و تقسیم کار در درون هر فرآیند تولید، همچنین با نظارت جامعه بر [بهره گیری از] نیروهای طبیعت و کاربرد تولیدی آن، و نیز با رشد آزاد نیروهای مولّد اجتماعی سَر مخالفت دارد. این وجه تولید فقط با یک نظام تولید و با جامعه‌ای که در محدوده‌ی کمابیش بدوی و ابتدایی حرکت می‌کند، همسویی دارد. همان طور که پکور به درستی می‌گوید، استمرار این وجه تولید به معنای «فتوا صادر کردن برای ادامه‌ی یک وضعیت متوسط عمومی است.» در یک مرحله معین از توسعه، این وجه تولید باعث فراهم شدن زمینه‌ی اقدامات مادی برای نابودی خویش می‌شود.
از آن لحظه به بعد، نیروها و اشتیاق‌های تازه‌ای از بطن این جامعه سر بر می‌آورند؛ ولی سازمان اجتماعی قدیم، آن‌ها را به بند می‌کشد و مهار می‌کند. این وجه تولید باید نابود شود؛ و نابود می‌شود. نابودی آن، یعنی تبدیل وسایل تولید انفرادی و پراکنده به وسایل تولید اجتماعی و متمرکز، یعنی تبدیل شمار زیادی از خرده مالکان به معدودی بزرگ مالک، یعنی مصادره‌ی [خلع ید از] وسایل ارتزاق و کار توده عظیمی از کسانی که بر روی زمین [کشاورزی] کار می‌کنند؛ و این خلع ید هولناک و دردناک از توده مردم، پیش درآمد تاریخ سرمایه‌داری است. این [فرآیند] شامل رشته‌ای از روش‌های قهرآمیزی است که از میان آن‌ها، ما فقط مروری داشته‌ایم بر آن‌هایی که به عنوان روش‌های انباشت اولیه سرمایه، روش‌هایی دوران ساز بوده‌اند. خلع یَد از مالکان مستقیم و بلافصل، با از بیخ و بُن برکندن دَدمنشانه‌ای انجام شد، و با انگیزه‌های اشتیاق‌های بسیار شرم آور و پست و کوته نظرانه و بسیار نفرت انگیز همراه بود. مالکیت خصوصی مبتنی بر کار مالک، که به طور مثال استوار بر ترکیب و ادغام کار انفرادی مستقل با شرایط کار است، جای خود را به مالکیت خصوصی سرمایه‌داری می‌دهد که مبتنی است بر استثمار کار آزاد صوری سایرین، یعنی متکی است بر کار مزد بگیری.
به محض این که این فرآیند تبدیل و تحوّل توانست به قدر کافی جامعه قدیم را از بالا به پایین متلاشی کند، به محض این که کارگران تبدیل به پرولتاریا شدند و وسایل کار آنان به صورت سرمایه درآمد، به محض این که وجه تولید سرمایه‌داری روی پای خودش ایستاد، آنگاه اجتماعی کردن پیش‌تر و تبدیل بیش‌تر زمین و سایر وسایل تولید به شکل استثمار اجتماعی شده درآمده و لذا وسایل مشترک تولید و نیز مصادره [خلع ید از] مالکیت‌های خصوصی [به وسیله سرمایه‌داران بزرگ] شکل تازه‌ای به خود می‌گیرد. آن چه که اینک مصادره [خلع ید] می‌شود، فقط مصادره کار کارگر به سود سرمایه‌دار نبوده و بلکه سرمایه‌دار، کارگران زیادی را نیز استثمار می‌کند.
این استثمار از راه اجرای قوانین ماندگارِ خودِ تولید سرمایه‌داری و از طریق تمرکز سرمایه صورت می‌گیرد. یک سرمایه‌دار معمولاً سرمایه‌داران زیادی را از بین می‌برد. همراه با این تمرکز [سرمایه] با این استثمار شدن سرمایه‌داران متعدد به وسیله چند سرمایه‌دار معدود، [ضمناً] توسعه سرمایه‌داری در شکل همکاری کار- روش [تولیدی]، کشت علمی خاک، تبدیل شدن ابزار کار [انفرادی] به ابزاری که فقط برای کار مشترک قابل استفاده است، مقرون به صرفه کردن کلیه وسایل تولید با استفاده از آن‌ها به عنوان وسایل تولید مشترک کار اجتماعی شده، و درگیر کردن ملت‌ها در شبکه بازار جهانی، صورت می‌گیرد، و این وضعیت، ناشی از سرشت بین المللی رژیم سرمایه‌داری است. همراه با کاهش روزافزون سرمایه‌داران بزرگی که تمامی مزایای این تغییر و تحول را غصب کرده و به انحصار خود درآورده اند، بر میزان فقر، ظلم، بردگی، تحقیر و استثمار افزوده می‌شود؛ ولی همراه با آن، در عین حال قیام طبقه کارگر- طبقه‌ای که همواره تعداد اعضای آن فزونی می‌یابد- رشد می‌کند، منضبط‌تر و یکپارچه‌تر و سازمان‌مندتر می‌شود و این رشد در اثر همان ساختکار فرآیند خود تولید سرمایه‌داری است. انحصار سرمایه به صورت غُل و زنجیری برای وجه تولید در می‌آید، در حالی که این انحصار، همراه با وجه تولید و تحت شرایط آن، سربر آورده و رشد کرده است. تمرکز وسایل تولید و اجتماعی کردن کار، بالأخره به نقطه‌ای می‌رسد که در آن نقطه، هر دوی آن‌ها [تمرکز وسایل تولید و اجتماعی کردن کار] با پوسته‌ی سرمایه‌داری شان در تعارض و تضاد قرار می‌گیرد. این پوسته با صدای بلندی می‌ترکد. ناقوس مرگ [سرمایه‌داری] به صدا درمی‌آید. مصادره‌کنندگان [غاصبان سرمایه] خود مصادره می‌شوند.
وجه تخصیصِ تولیدی که ثمره‌ی وجه تولید سرمایه‌داری است، باعث ایجاد مالکیت خصوصی کاپیتالیستی می‌شود. این نخستین [مورد] از نفی مالکیت فردیِ مبتنی بر کار مالک است. اما تولید کاپیتالیستی در اثر یک قانون محتوم و تغییرناپذیر طبیعت [نفی]، موجب نفی خودش می‌شود و وضعیت نفی در نفی پیش می‌آید. وضعیت مزبور، مالکیت خصوصی برای تولید کننده را از نو برقرار نمی‌کند بلکه مالکیت فردی مبتنی بر تملک‌های عصر کاپیتالیستی را به او ارزانی می‌دارد، یعنی این که زمین و وسایل تولید مشترکاً در تملک مالک درمی آیند.
تبدیل مالکیت فردی پراکنده که ناشی از کار انفرادی [افراد] است، به مالکیت خصوصی سرمایه‌داری، طبیعتاً فرآیندی است که به طرز بی‌سابقه‌ای طولانی‌تر و خشن‌تر و دشوار تر از تبدیل مالکیت خصوصی سرمایه‌داری (که از قبل متکی بر تولید اجتماعی است) به مالکیت اجتماعی [سوسیالیستی] است. در مورد اول، ما شاهد سلب مالکیت‌های فردی بی‌شمار به دست چند نفر غاصب هستیم؛ در مورد دوم، توده مردم مبادرت به سلب مالکیت از چند [بزرگ] مالک می‌کنند.

کارل مارکس: تزهایی درباره فویرباخ

1- عیب اصلی تمامی انواع مادیگری تا زمان حاضر... در این است که «عین» یا واقعیت، یعنی آن چه که ما از طریق حواس درک می‌کنیم، فقط به صورت عین یا موضوع تفکر ادراک می‌شود، اما نه به عنوان فعالیت حسی بشر، یعنی به صورت عملی [و تجربی] و نه ذهنی. از این رو، مخالفت عمده با مادیگری، از جانب مکتب ایده الیسم [اصالت تصور و ذهن] صورت گرفت- که البته این مکتب به وجود یک چنین فعالیت حسی واقعی معتقد نیست. فویرباخ می‌خواهد که اعیان حسّی را به راستی متمایز از اعیان عقلی کند، لیکن خود او نیز فعالیت بشر را به عنوان یک فعالیت عینی ادراک نکرده و نهایتاً از اهمیت جنبه «انقلابی» فعالیت «عملی و تجربی» آگاه نیست.
2- این مسأله که آیا حقیقت عینی یکی از صفات نیروی فکر بشر است یا خیر [آیا می‌توان حقیقت عینی را به اندیشه و فکر انسان نسبت داد یا خیر] یک مسأله نظری نبوده و بلکه یک مسأله عملی است. انسان باید حقیقت را، یعنی واقعیت و قدرت «این- سویی» [دنیوی، مادی] تفکرش را عملاً ثابت نماید. مباحثه بر سر واقعیت یا عدم واقعیت تفکر مجزا از عمل [تفکر مطلق]، صرفاً یک بحث اسکولاستیک است.
3- آیین مادیگری که [معتقد است] انسان‌ها زاییده‌ی شرایط محیط و تربیت هستند، از این نکته غافل است که انسان‌ها هستند که شرایط محیط را تغییر می‌دهند، و این که خود مربی نیز نیاز به آموزش دارد. از این رو، این آیین ناگزیر است که جامعه را به دو بخش، که یکی از آن دو، بر دیگری برتری دارد [مربیان و مردم ناقد تربیت] تقسیم کند.
تقارن تغییر شرایط محیط و تغییر فعالیت انسانی یا دگرگون شدن انسان به وسیله خود او را فقط می‌توان به عنوان یک عمل انقلابی درک کرد و به طرزی معقول فهم نمود.
4- فویرباخ کار خود را با حقیقت «از خود بیگانگی دینی» آغاز می‌کند، یعنی تقسیم دنیا به دو بخش دینی و مادی. کار او خلاصه می‌شود در حل کردن دنیای دینی در شالوده مادی آن. اما این مطلب را که شالوده مادی [فویرباخ] فراتر از ماده رفته و برای خود قلمروی مستقلی را در دل ابرها پدید می‌آورد [تبدیل به یک دیدگاه متافیزیکی می‌شود] فقط می‌توان بر مبنای خودشکافتگی و تضادهای درونی که در داخل این شالوده‌ی مادی قرار دارد تبیین کرد. از این رو، شالوده مادی مزبور را باید هم به لحاظ تضادهایش درک کرد و هم عملاً [با امحاء تضادهای آن] آن را انقلابی و متحول نمود. بنابراین، به طور مثال، بعد از این که انسان پی برد که این خانواده زمینی [شالوده مادّی] رمز و راز خانواده آسمانی [شالوده متافیزیکی] است، باید اقدام به نابود کردن این شالوده زمینی به دو لحاظ نظری و عملی بنماید.
5- فویرباخ که از فکر مطلق [مثال مطلق] هگل خشنود نیست، به تأمل و تعمق روی می‌آورد، ولی او طبیعت حسی ما [انسان‌ها] را به عنوان یک فعالیت عملی، یعنی فعالیت حسی، درک نمی‌کند.
6- فویرباخ جوهر دینی را به جوهر بشر تبدیل می‌کند، اما جوهر بشر یک مفهوم انتزاعی مکنون در آحاد افراد انسانی نیست، بلکه در واقعیت خود، همانا مجموع مناسبات اجتماعی است.
فویرباخ که بررسی عمیقی درباره این جوهر واقعی بشر [که زاییده‌ی شرایط اجتماعی است] نکرده است، از این رو ناگزیر می‌شود:
الف- با استخراج از فرآیند تاریخ، ثابت نماید که طبیعت دینی انسان امری مستقل است، و وجود یک فرد انسانی انتزاعی- منزوی [مستقل]- را فرض نماید.
ب- بنابراین، جوهر انسان را فقط می‌توان به عنوان «جنس و نوع»، یعنی آن کلیّت درونی و خاموشی که طبیعتا باعث یکپارچگی افراد بی‌شماری می‌شود، تعبیر کرد.
7- از این رو، فویرباخ متوجه نیست که «احساسات دینی»، خود، یک محصول اجتماعی، و فرد انتزاعی مورد تجزیه و تحلیل او، در واقع به شکل خاصی از جامعه تعلق دارد.
8- تمامی حیات اجتماعی در اساس، جنبه عملی دارد. تمامی اسراری که یک نظریه را به سمت راز ورزی [ابهام و پیچیدگی] سوق می‌دهد، راه حل عقلایی خود را در عمل انسان و در درک و فهم آن عمل [توسط انسان] می‌یابد.
9- نقطه اوج ماتریالیسم تعقّلی، یعنی ماتریالیسمی که طبیعت حسی [تجربی] ما را به عنوان فعالیت عملی درک نمی‌کند، تفکر در باب وجود افراد مستقل و مجزا در جامعه مدنی [جامعه بورژوایی] است.
10- نوع قدیم دیدگاه مادّیگری، مبتنی بر جامعه مدنی [جامعه بورژوایی] است؛ در حالی که دیدگاه مادّیگری نوین بر جامعه انسانی یا انسانیت اجتماعی استوار است.
11- فیلسوفان تاکنون فقط جهان را به طریقه‌های گوناگون تفسیر کرده‌اند، اما اکنون باید درصدد تغییر جهان برآمد.
منبع: میلز، چارلز رایت؛ (1379)، مارکس و مارکسیسم، ترجمه: محمد رفیعی مهر آبادی، تهران: خجسته، چاپ دوم

 

 



ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
مقالات مرتبط