ملاک سنجش بصیرت

بحث جدّی ای در زمینه بصیرت مطرح است و آن اینکه، همواره هر دو طرف دعوا ادعا می کنند که ما اهل بصیرتیم. همگان اذعان می کنند که باید بصیرت داشت و هیچ عاقلی نمی تواند انکار کند و بگوید بصیرت چیز بدی است. اما
دوشنبه، 16 بهمن 1391
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
ملاک سنجش بصیرت
ملاک سنجش بصیرت

نویسنده: علامه مصباح یزدی




 
بحث جدّی ای در زمینه بصیرت مطرح است و آن اینکه، همواره هر دو طرف دعوا ادعا می کنند که ما اهل بصیرتیم. همگان اذعان می کنند که باید بصیرت داشت و هیچ عاقلی نمی تواند انکار کند و بگوید بصیرت چیز بدی است. اما سخن در آن است که هرکس ادعا می کند خود، اهل بصیرت است. برخی ممکن است ادعا کنند که ما هم هوشمان بیشتر از شماست، هم از شما بیشتر درس خوانده ایم، هم بیشتر از شما تجربه داریم، هم ارتباطاتمان با مراکز علمی و فرهنگی و سیاسی دنیا بیشتر از شماست. آنان با این ادعاها می خواهند بصیرت خود را نشان دهند و خود را در این زمینه برتر از طرف مقابل بدانند.
پس این مشکل وجود دارد که آن کسانی هم که رویاروی ما قرار می گیرند و مخالف ما هستند و حرکت های ناروایی را دنبال می کنند، مدعی هستند که ما اهل بصیرتیم. شاید در همین جریان های فتنه 1388 در کشور،‌کسانی باشند که ما را متهم به بی بصیرتی، ندانستن شگردهای سیاست و عدم درک مسائل جاری دنیا بکنند و مدعی باشند ما چیزی از مسائل را نمی فهمیم. عملاً زبان حال آنها این است که این فرمایش رهبر معظم انقلاب که باید بصیرت داشته باشید، کاملاً صحیح است؛ اما مهم آن است که چه کسی اهل بصیرت است؟ آنان مدعی هستند که خود از بصیرت برخوردارند؛ چون معلومات، تجربه ها و سوابقشان بیشتر است. ایشان طرف مقابل را نیز متهم می کنند که شما تازه به دوران رسیده هستید و تجربه ای ندارید؛ از این رو، هنوز اهل بصیرت نیستید و باید چند دهه ای در مسائل سیاسی و اجتماعی کار کنید تا اهل بصیرت شوید! پس، کسی در ضرورت بصیرت شک ندارد؛ سخن در آن است که بصیرت کدام است، و چه کسی اهل بصیرت است. بنابراین ضرورت دارد در حقیقت بصیرت، کیفیت تحقق بصیرت، راه های کسب بصیرت و شناخت موانع بصیرت، مطالعات و مباحثی بکنیم تا اگر کسانی ادعا کردند که شما اهل بصیرت نیستید بتوانیم برایشان ثابت کنیم که اشتباه می کنند یا لااقل وجدان خودمان راضی باشد به اینکه، آن بصیرتی که خداوند متعال از ما خواسته و معصومان علیهم السلام بر آن تأکید فرموده اند و در این زمان، رهبر معظم انقلاب به آن توجه و عنایت کرده اند، همان است که ما به دنبالش هستیم.
نخستین پرسشی که در این زمینه مطرح می شود آن است که، ما چگونه باید دنبال کسب بصیرت برویم و اصولاً بصیرت چه مقوله ای است و چگونه پیدا می شود؟ برای پاسخ به این پرسش ها، نیاز به ذکر مقدمه کوتاهی است. بدون شک، بصیرت از مقوله شناخت است. درواقع، شناختی که همراه با بصیرت است با شناخت های غیر بصیرانه تفاوت دارد. انسان ها ادراکاتی دارند که از ادراکات حسی شان سرچشمه می گیرد و براساس آنها هم قضاوت هایی می کنند. عموم مردم از نوجوانی که تازه به بلوغ رسیده و درک اجتماعی پیدا کرده اند تا پیرمردها و پیرزن هایی که عمری را در دنیا گذرانده و تجربه های طولانی در طی ده ها سال داشته اند، همه از این ادراکات حسی برخوردارند. مثلاً، اگر در خیابان مردی همراه با خانمی راه می روند و صحبت می کنند، نخست می پنداریم این دو همسر یکدیگرند که برای خرید به بازار می روند. این قضاوتی ابتدایی پس از دیدن چنین صحنه ای است. اگر بعد از آن، دقت بیشتری شود و رفتار و کیفیت گفت و گوی میان آن دو مدنظر قرار گیرد و یا احیاناً سخنان این دو شنیده شود، می توان با اطمینان بیشتری قضاوت کرد که آیا این دو همسر یکدیگرند یا خیر. گاهی ممکن است با چنین دقت هایی برای شخصی مشخص شود که این دو نفر می خواهند از مغازه ای سرقت کنند. شخص دیگری ممکن است متوجه شود که اینها روابط نامشروعی با یکدیگر دارند و می خواهند تا محیط خلوتی را برای اعمال نامشروع خود بیابند. در این موارد، آن قضاوت ابتدایی از روی بینش و بصیرت نیست؛ بلکه یک قضاوت سطحی است؛ اما اگر بعد از این، دقت شود و شواهدی تعیین کننده به دست آید، پی خواهیم برد که چنین رفتاری از این دو نفر چه هدف و توجیهی دارد. در اینجا، قضاوت درباره رفتار آن دو سطحی نیست؛ بلکه از روی بینش و بصیرت است؛ چون در آن خوب فکر شده، همه جوانب دیده شده، تمام شرایط بررسی شده و عقل و تدبیر به کار گرفته شده است.
نظیر مورد بالا را در تمام مسائل اجتماعی می توان دنبال کرد و مثال های زیادی برای آن یافت. قضاوت هایی که ما در مسائل گوناگون می کنیم، گاهی قضاوت سطحی و براساس شواهد بسیار ضعیف است؛ به ویژه در جایی که طراحی پیچیده ای داشته باشد. هرگاه گروهی طرح پیچیده ای را طراحی کنند و بخواهند آن را به اجرا درآورند، در چندین لفافه آن را پنهان می کنند و رمزهایی برای آنها قرار می دهند. از این رو، از یک گفت و گو و یا حرکت نمی توان به سادگی پی برد که هدف آنان چه بوده است. هرقدر ما بیشتر توجه بکنیم و بتوانیم در شواهد و قرائن دقت بیشتری کنیم و این شواهد و قرائن را با هم تنظیم کنیم، می توانیم به نتایج بهتری دست یابیم.
در مسائل سیاسی و اجتماعی، این مسئله بسیار حساس تر می شود، چون دیگر نفع یک شخص و یک گروه مطرح نیست؛ گاهی نفع و زیان کاری دامن گیر میلیون ها فرد می شود، گاهی نفع و زیان آن از مرزها می گذرد و گاهی از زمان حال فراتر می رود و حتی ده ها سال آینده را نیز دربرمی گیرد و چه بسا سرنوشت ملتی را تغییر دهد. طبیعی است در این موارد، باید بیشتر دقت کرد تا قضاوت ها براساس بصیرت عمیق تری باشد. پس، اجمالاً همه می دانیم که باید عقل را به کار گرفت و از شواهد بهره برد تا قضاوت ها سطحی نباشد، و اگر در جاهایی گمان می رود که مسئله، عمیق تر از آن است، باید مسئله را ژرف تر برسید. به رغم این سخنان، پرسشی هست: آیا کسانی که فکر ژرف، هوش سرشار و تجربه زیادی دارند، حتماً قضاوتشان از روی بصیرت خواهد بود؟ یعنی، آیا می توان گفت هرکس باهوش تر است و تجربه بیشتری دارد، قضاوتش از بصیرت بیشتری برخوردار خواهد بود و کسانی که هوش و تجربه کمتری دارند، قضاوتشان دور از بصیرت است؟
برای روشن شدن بحث، مناسب است نگاهی به حوادث صدر اسلام بیندازیم. بعد از مبعوث شدن پیامبراکرم صلی الله علیه و آله به رسالت، آن حضرت 23 سال در میان مردم بودند؛ بعد از رحلت ایشان نیز 25 سال خلفای سه گانه حکومت کردند. کمتر از پنجاه سال از عمر اسلام گذشته بود که جنگ های داخلی در کشور اسلامی رخ داد که شاید مهم ترین آنها از لحاظ حجم، جنگ صفین بود که هم زمان طولانی ای را دربرگرفت و هم تلفات بسیار زیادی داشت. یک طرف قضیه در جنگ، شخصی بود که همه او را فرد بسیار باهوشی می دانستند. کار به آنجا رسیده بود که کسانی می گفتند معاویه هوشش از علی علیه السلام بیشتر و سیاست، تدبیر و مدیریتش نیز از ایشان بهتر است. این مطلب را خود امیرالمؤمنین علیه السلام نیز در سخنانشان مورد اشاره قرار داده اند:
و اللهِ ما معاویهُ بادهی منّی و لکنهُ یغدرُ و یفجرُ و لولا کراهیهُ الغدرِ لکنتُ من ادهی الناس (1)؛ سوگند به خدا، معاویه از من سیاست مدارتر نیست؛ اما معاویه حیله گر و جنایتکار است، اگر نیرنگ ناپسند نبود من زیرک ترین افراد بودم.
پیداست که این مسئله مطرح بوده که معاویه از علی باهوش تر و باسیاست تر است. حضرت در مقام دفاع می فرماید که هوش معاویه بهتر از من نیست. من پیرو احکام دین هستم و نمی توانم هر چیزی را که دلم می خواهد عمل کنم؛ بلکه به آنچه خداوند می خواهد پایبند هستم؛ اما طرف مقابل چنین پایبندی ای را ندارد و برای پیشبرد اغراض خود از هر وسیله ای استفاده می کند؛ به همین دلیل است که شما می پندارید سیاست او بهتر از من است.
حال پرسش آن است که آیا می توان گفت بصیرت معاویه بیش از علی علیه السلام بود یا ماجرا چیز دیگری بوده است؟ همان گونه که از برخی سخنان حضرت در نهج البلاغه نیز برمی آید، در جنگ، شکست معاویه از لحاظ نظامی قطعی شده بود؛ مالک اشتر آن چنان قهرمانانه در میدان جنگید و فداکاری کرد که دیگر سپاه معاویه در حال شکست قطعی بود. معاویه با عمروعاص مشورت کرد تا خود را از شکست برهاند. نتیجه آن شد که پیشنهاد صلح بدهند؛ از این رو،‌ قرآن ها را بر سر نیزه کردند تا به سپاه علی علیه السلام وانمود کنند آنان پیرو قرآن اند و هرچه قرآن بگوید عمل می کنند. سپاهیان ساده لوح آن حضرت هم که از جنگ طولانی مدت به ستوه آمده بودند تا این پیشنهاد مطرح شد، گفتند، چه از این بهتر! ما آمده ایم برای اینکه به دستورات خدا و قرآن عمل کنیم، حال خود آنها حاضر شده اند چنین کنند. شمشیرها پایین آمد و عقب نشینی سپاه علی علیه السلام آغاز شد. هرچه امیرالمؤمنین علیه السلام فرمود که من قرآن ناطق هستم و اینان شما را فریفته اند، نپذیرفتند و همواره می گفتند که ما با قرآن نمی جنگیم. این مورد، یکی از نمونه های بصیرتی است. از این رو، باید به خوبی همین قضیه را تحلیل کنیم تا پی ببریم مشکل بی بصیرتی از کجا ناشی شده است تا برای ما در زمان حاضر قضایا تکرار نشود و به آسانی فریب نخوریم. باید دید چرا کار به جایی می رسد که سپاه علی علیه السلام که باید فرمان بردار ایشان باشند، طرح عمروعاص را بر دستورهای آن حضرت مقدم می دارند؛ با اینکه علی علیه السلام شخصیت بزرگی بود که افزون بر مقام عصمت، از علم بی نظیری برخوردار بود، حقیقت را بهتر از هرکسی می دانست و سالیان زیادی در دوران پیامبر صلی الله علیه و آله، فرماندهی جنگ ها را برعهده داشت.
برای درک این مسئله باید به نکته ای روان شناختی توجه کرد. روان شناسان تجربی ثابت کرده اند که گرایش های ما حتی در ادراکات حسی مان نیز مؤثرند؛ مثلاً، ما بعضی از چیزهایی را که دوست نداریم نمی بینیم و نمی شنویم. این در ادراکات حسی بود؛ زمانی هم که انسان فکر می کند، معمولاً دنبال آن افکاری می رود که دوست دارد و همواره انتظار دارد که از آن افکار، نتیجه ای به سود خودش بگیرد. انسان راضی نمی شود فکرش را در آن چیزی به کار اندازد که سودی برایش ندارد. پس، از تجارب علمی روان شناختی استفاده می شود که چیزهایی را که انسان دوست ندارد درباره اش فکر هم نمی کند.
در اینجا نیز مشخص است که بصیرت، پیرو فکر صحیح است، و ما اگر فکر صحیح و ژرف داشته باشیم بصیرت پیدا خواهیم کرد؛ اما سخن بر سر آن است که همه دلشان نمی خواهد درباره بعضی چیزها درست فکر کنند. از این رو، برخی از آیات قرآن، مردم را ملامت می کند که چرا فکر نمی کنند؟! از آیه شریفه افلا یتدّبرونَ القرآن ام علی قلوبٍ اقفالُها (2)؛ «آیا آنها در قرآن تدبر نمی کنند یا بر دل هایشان قفل زده اند»، استفاده می شود که یا به دل های انسان هایی قفل زده اند که قرآن را نمی فهمند یا تدبر در آن نمی کنند. در موارد زیادی نیز قرآن کریم کسانی را که عقل شان را به کار نمی گیرند مذمت می کند: صمُّ بکمٌ عمیٌ فهم لا یرجعونَ (3)؛«آنها کران، گنگ ها و کوران اند، از این رو(از راه خطا) باز نمی گردند»، افلا تعقلون (4)؛«آیا نمی اندیشید»، افلا تتفکرونَ (5)؛ «آیا فکر نمی کنید»، أفلا یتدبرون (6)؛ «آیا تدبر نمی کنند؟!» ذکر این نکته ها در قرآن برای آن است که انسان ها انگیزه فکر کردن در همه چیز را ندارند و فکرشان را تنها درباره چیزهایی به کار می گیرند که دوست دارند و امید دارند که از آن چیزها بهره ای به آنان برسد؛ و باز به همین دلیل است که کسانی نخست نتیجه می گیرند، آن گاه فکر می کنند؛ یعنی، نخست تا صورت مسئله بیان می شود، آنان پاسخش را به دلخواه خود می دهند، بعد برای این پاسخ، دنبال دلیل می گردند. باز از همین نمونه افراد، کسانی هستند که قرآن را به رأی خود تفسیر می کنند و حال آنکه در روایات، کسانی که قرآن را به رأی خود تفسیر می کنند، مذمت شده اند. روایت معروفی را شیعه و سنی نقل کرده اند که در قسمتی از آن آمده است: من فسّر القرآن برأیهِ فلیتبوّا مقعدهُ من النار(7)؛ «هرکس قرآن را به رأی خویش تفسیر کند، پشت او از نار پر شود». معنای تفسیر به رأی آن است که کسی آن چیزی را که دلش می خواهد به قرآن نسبت می دهد. این مسئله نیز از صدر اسلام تاکنون نظایر زیادی داشته است. در نهج البلاغه، امیرالمؤمنین علیه السلام از مفسرانی شکوه می کند که قرآن را به رأی خود تفسیر می کنند و دلخواه خودشان را بر قرآن تحمیل می کنند (8). این افراد ممکن است افرادی صاحب فکر، درایت و عقل نیز باشند، اما به گونه ای مقدمات را تنظیم می کنند و از شواهد بهره می برند که بتوانند مطابق میل خودشان نتیجه بگیرند.

پی نوشت ها :

1. سیدرضی، نهج البلاغه، خطبه 200.
2. محمد(47)، 24.
3. بقره(2)، 18.
4. بقره(2)، 44 و 76؛ آل عمران(3)، 65؛ انعام(6)، 32؛ اعراف(7)، 169؛ یونس(10)، 16؛ هود(11)، 51؛ یوسف(12)، 109؛ انبیا(21)، 10 و 67؛ مؤمنون(23)، 80؛ قصص(28)، 60 و صافات(37)، 138.
5. انعام(6)، 50.
6. نساء(4)، 82.
7. ابن ابی جمهور الاحسائی، عوالی اللئالی، ج4، تحقیق الحاج آقا مجتبی العراقی، ص 104.
8. رک. سیدرضی، نهج البلاغه، نامه 55 و 77.

منبع: مصباح یزدی، آیت الله محمدتقی،(1390)، زلال نگاه، قم، مؤسسه آموزشی و پژوهشی امام خمینی رحمه الله، زمستان 1390.

 

 



ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
مقالات مرتبط