دنیای قرمزِ قرمزِ قرمز

کلاه قرمزی ابتدا به عنوان شخصیتی با هدف آموزش شیوه درست صحبت کردن به بچه ها آفریده شد. به همین دلیل از همان ابتدا قرار شد کلاه قرمزی به نامفهوم ترین شکل ممکن صحبت کند، جوری که اوایل عملاً نمی شد چیز زیادی از
سه‌شنبه، 17 بهمن 1391
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
دنیای قرمزِ قرمزِ قرمز
 دنیای قرمزِ قرمزِ قرمز

نویسنده: شهرزاد رحمتی




 
نگاهی به چند شخصیت اصلی دنیای کلاه قرمزی

* کلاه قرمزی

کلاه قرمزی ابتدا به عنوان شخصیتی با هدف آموزش شیوه درست صحبت کردن به بچه ها آفریده شد. به همین دلیل از همان ابتدا قرار شد کلاه قرمزی به نامفهوم ترین شکل ممکن صحبت کند، جوری که اوایل عملاً نمی شد چیز زیادی از حرف هایش سردر آورد. این بیان پرغلط ولی بامزه و شیرین با مرور زمان و تبدیل شدن شخصیت کلاه قرمزی به شخصیتی ماندگار، گرچه تعدیل شد ولی برای همیشه با او ماند. این شیوه نامتعارف حرف زدن چیزی است که در سنت های نمایشی مختلف در دنیا می توان نشانه ها و نمونه هایش را پیدا کرد. در نمایش های خیمه شب بازی خودمان عروسک ها به واسطه این که عروسک گو/ عروسک گردان ها با قرار دادن ابزار ریز و خاصی مثل سوتک در دهان شان حرف می زدند حرف های شان اغلب نامفهوم بود و «مرشد» مجبور می شد حرف های عروسک ها را دوباره به نوعی برای بینندگان ترجمه کند. این همان کاری است که آقای مجری نیز گاه، به خصوص در برنامه های قدیمی تر، برعهده می گرفت. در نمایش های عروسکی اساساً بریتانیایی موسوم به «پانچ و جودی» نیز صدا و بیان خاص و نامتعارف شخصیت اصلی نمایش یعنی پانچ را استاد یا اوستای نمایش با قرار دادن شیء سوتک مانند خاصی در دهانش بازآفرینی می کند. این در حالی است که استاد نمایش موقع حرف زدن به جای سایر شخصیت ها از این سوتک استفاده نمی کند. به همین دلیل مجبور است در طول اجرای نمایش، مدام سوتک را در دهانش بگذارد و دربیاورد.
حتی در همین نمایش های روحوضی و سیاه بازی خودمان نیز شخصیت سیاه که بار اصلی طنز و خنده بر دوش اوست اغلب چندان قابل فهم صحبت نمی کند یا لااقل این که نمی توان به راحتی معمول، حرف هایش را فهمید. بدیهی است که بستگی و وابستگی میان این فرم های مختلف نمایش خود موضوعی است بسیار جالب که در این جا مجال پرداختن به آن نیست. همه این هنرهای نمایشی به شدت ریشه در کمد یا دل آرته ایتالیا دارند که به نوبه خود در کمدی های روم باستان ریشه دارد و...
آیا واقعاً دلیل اصلی شیفتگی بی حد ما نسبت به «آقای کلاه قرمزی» این نیست که برخلاف ما که همان آخرین رسوبات باقی مانده از کودکی و کودک درون مان را هم معمولاً جرأت نمی کنیم بروز دهیم و در خیلی موارد بی رحمانه مدفونش می کنیم، کودکی ابدی است و خواهد بود و این که در این زمانه تغییرها و تحول های - اغلب منفی - یک شبه و گاه آنی و دوره بی ثباتی همه چیز که حتی به سفت بودن زمین زیرپایت هم نمی توانی اعتمادی بی کم و کاست داشته باشی، کلاه قرمزی همیشه همانی هست و خواهد بود که باید باشد؟ کلاه قرمزی؛ نامی که می شناسید و به آن اعتماد دارید! این نکته اصولاً در مورد همه عروسک های محبوب و دوست داشتنی که در مقطع زمانی طولانی ای با ما بوده اند صدق می کند. حتی آقای مجری عزیز هم گرچه در گذر سال ها هم چنان مهربان و بردبار و خوش رو مانده ولی برخلاف عروسک عزیزدردانه اش نتوانسته و قطعاً نخواهد توانست نشانه های گذر سال ها- هم نشانه های آشکارتر و هم نشانه های نهان تر - را پنهان کند. کدام انسانی می تواند؟ این هنری است خاص عروسک ها و موهبتی است که فقط جمع عروسک ها از آن بهره مندند.
کلاه قرمزی شخصیت عجیب و پیچیده ای ندارد. تصویر نمونه ای و نوعی اغلب بچه هایی است که می شناسیم: شیطان و بازیگوش و دردسرآفرین و در عین حال بامزه و دوست داشتنی که آخرین تیرترکش شان برای رسیدن به خواسته های شان همین تحت تأثیر قرار دادن و به نوعی خلع سلاح کردن بزرگ ترها با بامزگی و شیرینی شان است. و البته بسیار خوش قلب و مهربان و با دل سوزی و شفقتی بی حد نسبت به همه موجوداتی که به این مهربانی و شفقت بیش از همه نیاز دارند. چه پسر عمه زا و چه ببعی تپل مپل و چه فامیل دور و ... بیش تر دردسرهایی که درست می کند حول و حوش همان شیطنت های معمول بچه ها شکل می گیرد: ناخنک زدن بی اجازه به خوراکی ها، دست زدن به وسایلی که در واقع نباید کاری به آن ها داشته باشد، دخالت کردن در اموری که به او مربوط نیست، به زبان آوردن برخی مسائل بدون ملاحظات و رودربایستی های معمول بزرگ ترها و ...
یکی از شاخص ترین ویژگی های فردی و کلاه قرمزی و البته یکی از دلایل مهم شیرینی و بامزگی اش قطعاً همان شیوه خاص و کاملاً متمایز حرف زدنش است. در واقع گذشت مدتی لازم بود تا کم کم همه حرف هایی که می زند دستگیرمان شود. یکی از اولین چیزهایی که دست مان آمد این بود که حرف ب را در اکثر مواقع ف تلفظ می کند. به همین دلیل « پسر خوف» در واقع همان « پسر خوب» است یا «خافم نمیاد» در واقع همان «خوابم نمیاد» است و... یکی دیگر از ویژگی های بیانی کلاه قرمزی این است که به خصوص وقتی بخواهد طرف مقابلش را که طبعاً به طور معمول آقای مجری است متقاعد کند آخرین آوای جمله اش را به طرز اغراق آمیزی چند متری می کشد! عادت دیگری هم در این جور مواقع داشت که البته به لطف تلاش ها و نصیحت های آقای مجری اصلاح شده و آن هم این است که موقع حرف زدن، بیش از حد به طرف مربوطه- و باز هم اغلب آقای مجری طفلی- نزدیک می شد واز آن جا که در این مواقع با شور و حرارت بیش تری هم صحبت می کرد آب دهانش پاشیده می شد توی سر و صورت آقای مجری!
یکی از شیرین ترین عادت ها و رفتارهای قدیمی کلاه قرمزی که البته متأسفانه در سال های اخیر بسیار کم رنگ تر شده رفتنش در قالب افراد دیگر برای رسیدن به هدفی خاص بود. مثلاً برای رفع دلخوری آقای مجری یا دست پیدا کردن به شیرینی هایی که آقای مجری خریده یا جا باز کردن بیش تر در دل آقای مجری و ... یا گاهی هم صرفاً از سرشیطنت. این شخصیت می توانست مثلاً خانم مهربان یا پیرزن همسایه باشد که آمده تا از خوبی های کلاه قرمزی تعریف کند(!) یا مثلاً توریستی خارجی یا یک خبرنگار یا ...مثلاً وقتی پای شیرینی ها وسط بود اصلاً بعید نبود که کلاه قرمزی در قالب فیلم سازی قرار بگیرد که دوربین فیلم برداری با شیرینی کار می کند و به همین دلیل نیاز مبرمی به آن شیرینی ها پیدا کرده!
یکی از جالب ترین نکته های اولین فیلم سینمایی کلاه قرمزی یعنی کلاه قرمزی و پسر خاله این بود که در قالبی مشابه خیلی از دنباله های سینمایی این سال ها که به عنوان prequel داستان شان به لحاظ زمانی پیش از فیلم اول رخ می دهد ( و البته در آن سال ها اصلاً به قدر الان رواج نداشتند) ماجراهای پیش از حضور کلاه قرمزی در تلویزیون در کنار آقای مجری را روایت می کند و در واقع به این قضیه می پردازد که این اتفاق از کجا شروع شده و کلاه قرمزی برای به دست آوردن این جایگاه چه مصیبت هایی کشیده و صد البته چه دسته گل هایی به آب داده است. در فیلم دوم، کلاه قرمزی و سروناز، اوضاع و احوال زندگی کلاه قرمزی تثبیت شده و او با آقای مجری زندگی به هر حال خوب و خوشی را می گذراند . درام آن فیلم به شکلی دزد دوچرخه ای با به سرقت رفتن دوچرخه کلاه قرمزی شکل می گرفت. در عین حال در این فیلم برای اولین و آخرین بار با شخصیت عمومی کلاه قرمزی یعنی جناب «قرمزی بزرگ» آشنا می شویم! در فیلم سوم یعنی کلاه قرمزی و بچه ننه، کلاه قرمزی بچه کوچولویی پیدا می کند و پس از ماجراهای مختلفی که با باز شدن پای این بچه در زندگی او و البته اطرافیانش مثل آقای مجری و پسرخاله و بعد پسر عمه زا پیش می آید با پیدا شدن سروکله مادر بچه، خانم گل قرمزی( که جداگانه به این شخصیت درخشان هم خواهیم پرداخت) چنین می نماید که کلاه قرمزی در قالب او به مفهوم واقعی کلمه soulmate یا نیمه گم شده خود را پیدا کرده است!
دنیای قرمزِ قرمزِ قرمز

* پسرخاله

شخصیت پسرخاله از بعضی جنبه ها نقطه مقابل شخصیت کلاه قرمزی است. او بچه ای است که هم و غمش خشنود کردن و خوش حال کردن همه آدم هاست- بدون البته کوچک ترین نشانی از خودشیرینی و لوس بازی و صرفاً از سر محبت و صفایی واقعی. او «لوطی» ترین و «بامعرفت » ترین عروسک/ بچه روی زمین است. بخش عمده شوخی هایی که حول شخصیت او شکل می گیرد هم بر همین اساس است، یعنی این که پافشاری پسرخاله برای کمک کردن به هر آشنا و غریبه ای که به نظر خود او نیاز به کمک دارد خیلی وقت ها به حدی غریب و گاه حتی فراطبیعی به افراط کشیده می شود! مثلاً به آب و آتش زدنش برای خریدن نان تازه از نوعی خاص برای پیرزنی در محل که به خاطر آن مجبور می شود از شهر تهران هم بیرون برود و پا به جایی ناشناخته و مرموز بگذارد! پسر خاله، همه این کارها را با از خود گذشتگی تمام انجام می دهد. او حتی با کمال میل حاضر است برای آن که کلاه قرمزی یا سایر عروسک ها به خاطر کاری که مرتکب شده اند سرزنش و مجازات نشوند خودش تقصیر را به گردن بگیرد. بدیهی است که این اصرار بیش از حد برای همیشه مثبت ومفید بودن گاهی می تواند دردسرآفرین هم باشد. مثلاً عجیب نیست که او با شنیدن صحبت های آقای مجری درباره این که مگس ها کثیف و ناقل بیماری هستند در غیاب آقای مجری و قطعاً به نیت کاملا خیر، هر چیزی در خانه را که مگس روی آن نشسته بشوید تا تمیز شود. حتی مثلاً گوشی تلفن یا پول ودفتر و کتاب و...! مظلومیت و خاموشی شخصیت پسرخاله گاه حتی غم انگیز می شود. او آشکارا در رده آن بچه های محروم و مظلومی قرار می گیرد که هرگز کودکی نکرده اند. می بینیم که تقریباً هیچ وقت هم در بازی ها و سرگرمی ها و شیطنت های بقیه عروسک ها شرکت نمی کند و حتی به ندرت شاد به نظر می رسد، آن هم در حالی که عروسک ظاهراً بزرگ سالی مثل فامیل دور که از قضا بسیار بچه تر از پسرخاله است در همه این برنامه ها حضور دارد! او از آن بچه هایی است که خیلی زود بار مسئولیت و از جمله نان آور خانه بودن برگردن شان افتاده و احتمالاً مسئولیت نگه داری از خواهران و برادران کم سال تر. در فیلم کلاه قرمزی وپسر خاله هم می بینیم که او در واقع کاسب است و دکه ای دارد که در آن کاسبی می کند. او وقتی برای شیطنت های معمول ندارد. بنابراین اصلاً عجیب نیست که تکیه کلام های آشنایش هم حول همین وجه مفید بودنش برای دیگران شکل بگیرند. مثل «نون بگیرم؟» و «نفت بگیرم؟» او البته مثل همه بچه های تیپ خودش در کنار لوطی بودنش یک وجه سرکش بودن هم دارد که از حساسیت بیش از حدش نسبت به زیر بار حرف زور نرفتن می آید. اما از آن جا که او به واسطه شخصیت عروسکی اش به هر حال به طور طبیعی باید این خصلت ها را به شکلی اغراق آمیز از خودش بروز دهد، نتیجه آن می شود که در اکثر مواقع به واسطه بروز سوء تفاهم هایی در این قالب قرار می گیرد. حاصلش هم تکیه کلام هایی مثل «چی گفتی؟» ( با یک لحن تقریباً نوک زبانی و لاتی خاص ) و «مگه چیه؟ مگه چی شده حالا؟» و از این قبیل است.
پسر خاله گرچه اغلب ساکت است و کم تر حرف می زند و به لحاظ منش نیز رفتار توأم با شیطنت و بی قراری عروسک های دیگر را ندارد و به همین دلیل طبعاً حضورش کم تر به چشم - و به گوش- می آید، در حساس ترین موقعیت ها می تواند به داد دیگران برسد و اوضاع را حل و فصل کند. در بین تمام عروسک ها او تنها کسی است که تا حدی از چیزی با عنوان تدبیر و قدرت چاره جویی و گره گشایی بهره مند است! در همان فیلم کلاه قرمزی و پسر خاله هم می بینیم که وقتی کلاه قرمزی از رسیدن به هدفش یعنی دوستی با آقای مجری و کار در تلویزیون ناامید شده پسر خاله با حرف هایش و البته با خواندن ترانه «نترس، نترس، بچه جون! برو، برو، برو تو میدون!» به او انگیزه دوباره ای می دهد. در فیلم کلاه قرمزی و بچه ننه هم در فصل نهایی که در دادگاه می گذرد باز پسرخاله است که با حرف های سنجیده و اثرگذارش مسیر ماجرا را تغییر می دهد.

* پسر عمه زا

شخصیت «پسر عمه زا» اصولاً آشوب محض است! حضور او در هر جا و هر موقعیتی به مفهوم به آشوب کشیده شدن همه چیز است و این آشوب حتی در شیوه حرف زدن او هم خودنمایی می کند او به شخصیت آشنای فرد روستایی که رفتار و حرکاتش ترکیبی از ساده لوحی و خامی و در عین حال زرنگی و رندی های خاص است، نسبت می برد. گاهی حتی شخصیت هایی مثل صمدآقا را تداعی می کند. یکی از وجوه این رندی آن است که به خصوص در رابطه با آقای مجری، هر جا که به صلاحش نباشد خودش را به نشنیدن یا نفهمیدن حرف ها می زند. گاهی هم با آن «ها»؟ گفتن های مکررش طرف را کلافه می کند و از نفس می اندازد تا قید حرفش را بزند و او بتواند کار خودش را بکند. او شخصیت ساده لوحی نیست بلکه بسیار هم زرنگ است و گاف هایی که می دهد هم بیش تر از بیگانگی اش با مناسبات شهری و آپارتمان نشینی و آداب معاشرت مردم شهرنشین و از این قبیل عوامل برمی آید تا ساده لوحی ذاتی.
پسر عمه زا هم مثل ببعی قبلاً با بی بی زندگی می کرده و به نوعی می توان او را هم «هدیه» ای از سوی بی بی به حساب آورد! می توان تصورش را کرد که بی بی از دست او به ستوه آمده و برای راحت شدن خودش، او را به نزد کلاه قرمزی و آقای مجری طفلی فرستاده ! مثل کلاه قرمزی و اغلب شخصیت های عروسکی دیگر، او هم به لحاظ بیانی و گفتاری ویژگی های متمایز خود را دارد که بخش مهمی از آن ها قطعاً به هوشمندی و استعداد فوق العاده محمدرضا هدایتی برمی گردد. مهم ترین ویژگی بیانی او این است که حرف هایش کاملاً نامفهوم هستند و به ندرت چیزی از آن ها دستگیر آدم می شود. به همین دلیل کلاه قرمزی مجبور است اغلب مترجم او شود، چرا که هر چه باشد قوم و خویش و هم ولایتی هستند. در مواقع استثنایی هم که کلماتی قابل درک می گوید، مفهوم و معنای نهایی آن چه می گوید به سادگی قابل درک نیست. مثلاً حرف هایی که درباره شخصیت های ظاهراً مخوفی با نام ها و عنوان های عجیب و غریب از نوع « اژدر پشمک به سر» و «دراز خسته خاک بر سر » می زند!
در کلاه قرمزی و بچه ننه، پسر عمه زا را در قالب زندانی ای می بینیم با علاقه مفرط به حفر نقب و البته مهارتی استثنایی و عجیب در این کار. او با استفاده از فقط یک قاشق معمولی می تواند در حداقل زمان ممکن، درازترین نقب ها را حفر کند!

ببعی

ببعی سفید و تپل مپل که اصولاً اسمش هم همان «ببعی» است در برنامه تلویزیونی نوروز سال قبل کلاه قرمزی سر وکله اش برای اولین بار پیدا شد و به خاطر محبوبیت و دوست داشتنی بودنش در برنامه عید امسال هم حضورش تداوم پیدا کرد. این بره نازنازی البته به عنوان بره، خصلت ها و ویژگی های شخصیتی بسیار خاصی دارد و می توان او را یک « اَبَر بره» به حساب آورد. طبیعی است که دوست داران برنامه های عروسکی و انیمیشن صرفاً به خاطر بره بودنش با دیدن او به یاد بره عروسکی دیگری که متعلق به کمپانی معروف آردمن است یعنی shaun the Sheep بیفتند(اصلاً با توجه به تسلط غریب « ببعی» به زبان انگلیسی بعید نیست که در این زمینه نسبت خانوادگی و خویشاوندی در کار باشد!) که اولین بار در یکی از فیلم های والاس و گرامیت معروف سرو کله اش پیدا شد و بعد به دلیل جذابیتش سریال مستقل و خاص خو درا پیدا کرد ( همان طور که ببعی خودمان هم می تواند برنامه/ سریال مستقلی برای خودش داشته باشد چرا که نه؟) ولی به نظر من ببعی شخصیتی جالب تر و دوست داشتنی تر و البته پیچیده تر از شان دارد. او که هدیه ای است که بی بی جان فرستاده، در ابتدا بره ای معمولی و البته دوست داشتنی می نماید ولی به تدریج وجوه استثنایی و حیرت انگیز شخصیت خودش را بروز می دهد و به طرز جالبی پس از مدت کوتاهی چنین می نماید که از همه عروسک های انسانی دور و برش هم با معلومات تر است و هم باهوش تر و البته با عشقی طبیعی و پذیرفتنی به کاهو( به قول خودش «کائو!» و گیاهان سبز که گاهی می تواند دردسر آفرین باشد. بامزه ترین ویژگی های شخصیتی ببعی احتمالاً یکی صدای باریتون خاص اش است که برای بره ای نازنازی با این قد و قواره نامعمول و بسیار بامزه می نماید و دیگری تسلط بی نقص اش بر زبان انگلیسی که در بزنگاهی از ماجرا از خود بروز می دهد و همه را شگفت زده می کند. این که هرگز دلیل و منطق این تسلطش بر زبان انگلیسی فاش نمی شود( هر چه باشد او پیش از آن با بی بی زندگی می کرده!) و خیلی زود همه شخصیت های دیگر، از جمله آقای مجری، آن را به عنوان حقیقتی عجیب ولی به هر حال قابل قبول می پذیرند، بر طنز ماجرا می افزاید. او حرف های معمولش را هم به زبان انگلیسی می گوید. حتی در جریان اجرای ترانه های درخشانی که عروسک های برنامه در قالب شو اجرا می کنند هم ببعی بخش هایی از ترانه ها را به زبان انگلیسی می خواند، آن هم با عینک آفتابی ای که برچشم زده! یکی از بامزه ترین جلوه های این توانایی ببعی را هم در واکنش های او نسبت به وقایع پیرامونش می بینیم. مثلاً در جایی موقع آواز خواندن آقای مجری با خنده ای تصنعی و در حالی که معلوم است به زور دارد نهایت تلاشش را می کند تا مؤدب باشد( ناگفته نماند که ببعی بسیار جنتلمن است!) به آقای مجری رو می کند و با همان صدای کاملاً مختص خودش می گوید:« آقای مجری، آقای مجری، «don't sing»! او دقیقاً نمونه ای است تمام عیار از آن شخصیت های عروسکی که مرتب دلش می خواهد به طرزی جادویی دست ببری توی صفحه تلویزیون و لپش را حسابی بکشی! بخشی از درخشان ترین ماجراهای برنامه با وجود او شکل گرفته اند، از جلمه در جریان استفاده اش از کمربند لاغری. قضیه رابطه میان او و شخصیت فامیل دور هم که در بخش مربوط به فامیل دور بیش تر به آن می پردازیم یکی از جذاب ترین ماجراهای کل برنامه است.
ببعی قطعاً یکی از درخشان ترین و معرکه ترین مخلوقات دنیای کلاه قرمزی است و از آن شخصیت هایی که به واسطه جذابیت و محبوبیتش نزد بینندگان خوش بختانه ماندگار شد و امیدواریم همین طور ماندگار بماند.

* فامیل دور

شخصیت فامیل دور که اهل قریه ای است به نام «دور» (!) را در درجه اول، دغدغه و دل مشغولی عجیب و غریبش نسبت به انواع و اقسام در ( که از شغل او به عنوان دربان می آید!) تعریف می کند و بعد ترس بیمار گونش از عملاً همه چیز. او حتی از ببعی هم می ترسد، یعنی کلاً از بره و گوسفند هم مثل تقریباً هر موجود دیگری می ترسد. صد البته که خودش با آن روحیه لاف زنانه معمولش هرگز زیر بار این ترسو بودن نمی رود و می کوشد ترس های متعددش را با جمله هایی مثل این توجیه کند که «نمی ترسم که. چندش ام می شه» یا «خاطره خوبی ازش ندارم» و ... ماجرای ترس و وحشت اولیه او از ببعی که به تلاش های چند باره او برای خلاص شدن از دست ببعی( از جمله با گرفتن اعلان« گوسفند زنده موجود است» دم در خانه!) متبلور می شود. و البته دوستی خلل ناپذیر و بسیار نزدیکی که به تدریج میان آن دو شکل می گیرد، یکی از جذاب ترین درون مایه های کلاه قرمزی های اخیر بوده. یکی از ویژگی های معمول این شخصیت، آن است که هرگز زیر بار چیزی نمی رود و اشتباه هایش را تصحیح نمی کند. مثلاً پس از رفاقت با ببعی از جایی شروع می کند به تعلیم و آموزش او. از جمله ببعی را عادت می دهد که با شنیدن عبارت «سیر داغ» که روایت فامیل دور از «سیت داون!» است فوراً بنشیند. صد البته که او هرگز توضیحات آقای مجری درباره غلط بودن این عبارت را نمی پذیرد و طبق معمول با استفاده باربط و بی ربط از ضرب المثل « گر نخوردیم نان گندم، دیده ایم در دست مردم» به توجیه خودش می پردازد. از همه بامزه تر این که بعداً معلوم می شود اصولاً خود ببعی تسلط کامل بر زبان انگلیسی دارد!
بین فامیل دور و ببعی کم کم رابطه ای شبیه به عشق شکل می گیرد. مثل رابطه مشدحسن و گاوش که از قضا یکی دوبار ارجاع های خیلی بامزه اش هم به آن داده می شود. یکی از جلوه های فراموش نشدنی این رابطه، جایی است که ببعی پس از مشاهده توجه بی حد فامیل دور به شخصیت «جیگر» به طرز نومیدانه ای که باعث دل سوزی مخاطب نسبت به او می شود از هر حربه ای برای جلب توجه دوباره فامیل دور استفاده می کند!
فامیل دور در کنار تکیه کلام های آشنایش- مثل « من چه جوری بودم؟!» - یک دشمن دیرینه نادیده هم دارد به اسم « درِ پیت». فامیل دور نه فقط شغلش بلکه اساساً تمام زندگی و جهان بینی اش را حول موتیف «در» شکل داده و بنابراین اصلاً جای تعجب ندارد که دشمن دیرینه اش هم چنین اسمی داشته باشد!

* آقای هم ساده

آقای هم ساده یکی از عجیب ترین و درخشان ترین شخصیت هایی است که در کل زندگی ام در برنامه های نمایشی کودکان و بزرگ سالان دیده ام! او که نام کوچکش «هم» است و نام خانوادگی اش «ساده» مرد میان سالی است با لهجه شیرازی که ظاهراً شغلش هم مسافر کشی است. اولین بار وقتی با او آشنا می شویم که «جیگر» به تحریک فامیل دور که با همان حساسیت همیشگی اش نسبت به در، از همسایه ای که ماشینش را دم در خانه آقای مجری پارک می کند شاکی است، ماشین را بلند می کند و به اتاق پذیرایی خانه آقای مجری می آورد! به زودی معلوم می شود که صاحب ماشین هم درون خود ماشین تمام مدت خواب بوده و بویی از ماجرا نبرده. صاحب ماشین هم کسی نیست مگر همین جناب آقای هم ساده. او شخصیتی است که اگر روایت های خودش درباره ماجراهای مختلف زندگی اش را معیار قرار دهیم، قطعاً بدشانش ترین شخصیت تاریخ بشریت است. بدبیاری های او در واقع ابعادی افسانه ای و محیرالعقول دارد و گاه حالتی ابسورد و فراطبیعی هم به خود می گیرد، مثلاً این که وقتی در خانه مشغول تماشای بازی تیم فوتبال مجبوبش است، تیم محبوبش سه بر دو پیش است. او هم از شوقش راه می افتد می رود به استادیوم ولی با رسیدن به آن جا متوجه می شود که تیم محبوبش چهار بر دو شکست خورده! نتیجه- برای آقای هم ساده- طبیعی این قضیه و اصولا هر قضیه دیگری این است که او توسط تماشاگران ناراضی کتک مفصلی می خورد! در تشریح ابعاد بدبیاری و البته حماقت توأمان او همین بس که یک روز که برای معامله ماشین به دفترخانه رفته، جریان وقایع جوری پیش می رود که در نهایت پرداخت مهریه زنی که از مرد دیگری طلاق گرفته و هیچ کدام هم ربط و نسبتی با آقای هم ساده ندارند برعهده او می افتد! آقای هم ساده در عین حال منبع تضادها و تناقض های غریبی است. او موقع روایت تلخ ترین ماجراهای شخصی اش می زند زیر خنده و وقتی آقای مجری به او می گوید: «چه خوب که با این همه مصیبت باز داری می خندی و خیلی غصه نمی خوری»، جوابی در این مایه ها به او می دهد که «غصه نمی خورم؟ داغون شدم اصلاً! له له ام الان!» او در عین حال چنان به این بدبیاری ها و مصیبت ها خو گرفته که در موارد نادری که اوضاع به شکل خوب و خوشایندی پیش می رود نوعی احساس توهین و تحقیر می کند. انگار که هر اتفاق خوب یا هر واکنش مثبتی نسبت به او در حکم توهینی مستقیم و تحمل ناپذیر به اوست.
آقای هم ساده از آن شخصیت هایی است که همیشه دل مان می خواست و می خواهد بیش از این در برنامه ها حضور داشته باشد ولی سازندگان هوشمند برنامه، او را به این سادگی ها هم همه جا رو نمی کردند تا عطش ما برای دیدن او هر چه بیش تر شود. امیدواریم که باز هم او را ملاقات کنیم چون قطعاً از هر نظر و با هر معیاری شخصیتی است منحصر به فرد و بی همتا.
دنیای قرمزِ قرمزِ قرمز

* جیگر

جیگر هم مثل آقای هم ساده در برنامه های نوروز امسال برای اولین بار سروکله اش پیدا شد. او الاغی است بسیار حساس و زودرنج و عصبی که خیلی زود از کوره درمی رود. مثل اغلب شخصیت های عروسکی، او هم به لحاظ گفتار و بیان، ویژگی های متمایز خودش را دارد. مهم ترین ویژگی بیانی جیگر، علاقه عجیبش به این است که همه حرف هایش را سه بار پشت سر هم تکرار کند؛ در حالی که هر بار صدایش بلندتر و لحنش هم معمولاً خشمگینانه تر می شود. مثلاً وقتی او را صرفاً الاغ یا خر خطاب کنند، سه بار پشت سر هم و هر بار بلندتر از قبل تکرار می کند که «جیگرم!» ( به مفهوم «جیگر هستم» و نه «جیگر من» البته). در مواقعی هم که احساس می کند توجه شایسته و بایسته به حرف یا منظورش مبذول نشده و به خصوص اگر حس کند عواقبی هم از بابت این کم توجهی ایجاد شده، باز سه بار پشت سر هم و هر بار بلندتر از قبل فریاد می زند: « گفتم یا نگفتم؟!»
یکی از بامزه ترین عناصر مربوط به حضور شخصیت جیگر، شرمندگی و رودربایستی آقای مجری در هنگام نام بردن مستقیم از او یا مورد خطاب قرار دادنش بود که به نظر می رسید آقای مجری را حسابی معذب می کند!

* گیگیلی

«گیگیلی» پسر بچه بسیار شل و ول و وارفته ای از بچه محل های کلاه قرمزی و از دوستان اوست. از قرار معلوم سازندگان کلاه قرمزی با مشاهده تب فزاینده و گاه جنون آمیز گرایش به بازی کامپیوتری در بچه ها که در نتیجه، باعث نشستن بیش از حد و طولانی آن ها در پشت کامپیوترشان می شود به فکر خلق چنین شخصیتی افتاده اند. در واقع گیگیلی یکی از آن شخصیت هاست که آفریده شدنش پیامد مستقیم مسأله ای اجتماعی بود. همه چیز در وجود گیگیلی بی نهایت اسلو موشن است. مثلاً او در حالی که روز اول عید قصد داشته برای عید دیدنی به خانه آقای مجری و کلاه قرمزی سر بزند بالاخره در روز سیزده به در سر و کله اش در آن جا پیدا شده است! البته تناقضی در مورد شخصیت گیگیلی وجود داشت که به شخصیت دیگر اعضای خانواده اش برمی گشت و احتمالاً با توجه به همین قضیه یا شاید هم صرفاً به دلیل کم رنگ تر شدن این شخصیت در برنامه های جدیدتر کلاه قرمزی بود که دیگر صحبت چندانی از خانواده اش به میان نیامد. مساله این است که قرار بوده وارفتگی و کندی بیش از حد گیگیلی ناشی از عشق بی حدش به بازی های کامپیوتری و مدام یک جا نشستن اش باشد ولی در برنامه های سال ها پیش معلوم می شد که اصولاً خانواده گیگیلی همگی همین خصلت را دارند و این اسلو موشن بودن بیش تر عارضه ای ژنتیک و مادر زادی به نظر می رسید. مثلاً در یکی از قسمت های بسیار قدیمی کلاه قرمزی (شاید نزدیک به بیست سال پیش). بنابراین نباید انتظار داشته باشید که گزارش دقیقی بدهم!) کلاه قرمزی با بیان و لحنی که شنیدنش رسماً باعث ریسه رفتن مخاطب از خنده می شد ماجرای مهمانی رفتنش به خانه گیگیلی را روایت می کرد و از جمله این که چه گونه وقتی به آن جا رسیده پدر گیگیلی در حالی که روی زمین دراز کشیده بود با دیدن او ابراز خوش حالی کرده و گفته که سه روز است در خانه باز است و او زورش می آمده که ببندد و خدا را شکر که حالا کلاه قرمزی آن جاست و می تواند در را ببندد! بعد تک تک اعضای خانواده هر یک به نوبه خود شروع کرده بودند به کار کشیدن از کلاه قرمزی چون طبعاً خودشان حال تکان خوردن نداشته اند! تکیه کلام تک تک اعضای خانواده هم این بوده که «آخه من که نمی تونم!» با «نمی تونم» که بسیار کشیده تر و کش دار تر از شکل عادی اش تلفظ می شود.

* گل قرمزی

با شخصیت فوق العاده بامزه و غافل گیر کننده «گل قرمزی» در فیلم کلاه قرمزی و بچه ننه آشنا شدیم و بنا به دلایل مختلف بعید به نظر می رسد که در تلویزیون سر و کله اش پیدا شود. او خانم جوانی است آراسته و کمی گیج که کاملاً مشخص است آن قدر که در بند رسیدن به ظاهر خودش است به بچه اش و نیز وقایع پیرامونش توجه نمی کند. او مادر همان بچه ای است که کلاه قرمزی پیدا کرده و در دادگاه، این سوء تفاهم تا جایی در مورد او وجود دارد که بچه را دزدیده است. مثل خیلی از فیلم های ملودرام، در این جا نیز قرار گرفتن بچه ای بین یک «مرد» و یک زن، مقدمه و بهانه ای می شود برای ایجاد علاقه متقابل در آن دو نسبت به همدیگر. با این حال بامزه ترین و غافل گیر کننده ترین نکته در مورد خانم گل قرمزی این است که از خیلی جنبه ها- و نه فقط اسم- قرینه مؤنث شخصیت کلاه قرمزی به نظر می آید، از جمله در لحن و صدا، بیان «عقاید» و سلیقه ها و... به همین دلیل هم هست که آن دو خیلی زود و به طرز آشکاری به هم علاقه مند می شوند و چنین می نماید که کلاه قرمزی عزیز و نازنین ما هم بالاخره دارد بزرگ تر می شود و کم کم از دنیای معصومانه کودکی اش فاصله می گیرد، هر چند که در علاقه و توجه او به خانم گل قرمزی هم باز آن چه می بینیم و می شنویم بیش تر حال و هوای محبت های کودکانه و ساده را دارد.

... و دیگران

بی بی، دلاک، مرغ، دوره، خواهر فامیل دور، گلابی، ژولی پولی، و ...و نیز کلی شخصیت مختلف از سه فیلم کلاه قرمزی، این جمله سروناز، از دیگر مخلوق های این دنیا هستند که برخی از آن ها شخصیت های عروسکی اند و برخی دیگر انسانی. قطعاً در این جا نه مجال پرداختن به همه آن ها هست و نه این که در مورد شخصیت های قدیمی تری مثل گلابی و ژولی پولی و... حافظه من یاری می کند. متأسفانه آن کارهای تلویزیونی قدیمی هم در دسترس نیستند که با دیدن و مرورشان بتوان حافظه را تازه کرد. به همین دلیل خواه ناخواه روی شخصیت هایی تمرکز کردم که در برنامه های دو سه سال اخیر کلاه قرمزی حضور پررنگی داشته اند و امیدواریم که در برنامه های بعدی نیز حضور داشته باشند.
منبع: ماهنامه سینمایی فیلم سال سی ام شماره 446

 

 



نظرات کاربران
ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.