نویسنده: علی اکبری
سعادت دنیا و آخرت در کنار رهبر بودن است.
این وصیت نامه بنده نالایق درگاه ذات احدیت، بنده ای که با همه عیب و نقص و ضعف درصدد جلب رضایت خالق خویش خون بی رنگش را فدا و جان ناقابلش را برای رضای او تقدیم می دارد تا شاید در جوار مولایش جای گیرد. اسم مرا نپرس، من شهیدم. مدت های زیادی با تو و در کنار تو بودم، آن زمانی که بسان قرص ماه در تاریکی سنگر می درخشیدی و رو به قبله در حال نیایش بودی، چشم های همه در خواب بود ولی چشم تو بیدار. وقتی آن روز دشمن بر دزفول موشک بست، آن شب تو، در سنگر، قبضه اسلحه ات را محکم در دست می فشردی و زیر لب می غریدی و قطرات اشک چون دانه های مروارید بر گونه ات می غلتید. ای همسرم! چه دنیای شرینی با تو داشتم. این همسنگرم! سعی کن چشمت برای خدا ببیند و گوشت برای او بشنود و قلبت به یاد او بتپد و دستت برای خدا اسلحه را بچکاند. نکند دستت بلرزد و پایت بلغزد و قلبت از تپش باز ایستد.همسنگرم! تو را به خون گرم بهشتی مظلوم و 27 تن از یارانش سوگند، به خون سرخ سردار سپاه اسلام چمران، شهید محراب و پیر جماران، سوگند به اطفال یتیمی که در نیمه های شب بهانه بابا می گیرند و به ناله های مادران داغ دیده و پدران قد خمیده، سوگند به خواهری که داغ برادر دیده و بر نوعروسان سیه جامعه پوشیده، و سوگند به اسیران در بند، که پیر جماران را تنها مگذار و قلبش را نیازار و همیشه گوش به فرمانش باش.
و اما ای امت قهرمان و بیدار که تاکنون از بذل مال و جان در راه دین دریغ ننموده اید، شما ای کوخ نشینان و مستضعفان که هزاران داغ در سینه دارید، این انقلاب بر دوش شماست نه بر دوش مرفهان بی درد و بقای انقلاب و تحویل آن به صاحب اصلی اش امام زمان عجل الله تعالی فرجه الشریف همه شما موظفید گوش به فرمان رهبر و روحانیت متعهد در خط امام بوده و مدام در صحنه باشید و سستی و دلسردی به خود راه ندهید و دست از رهبر نکشید.
و اما ای روحانیت متعهد! من عاجزانه از شما تقاضامندم، تقاضای یک شاگرد کوچک و ضعیف و ناتوان، که در تمام احوال امام را تنها نگذارید و به کوخ نشینان توجه بیشتری کنید و به محرومان توجه بیشتری داشته باشید، چون آنان شما را دوست دارند و از شما فرمان می برند. من خود علاقه ام تا حدی است که گرد کفش روحانی متعهد و مومن را سرمه چشم هایم می کنم.
..... مادر! مرا ببخش و حلالم کن و از من راضی باش. مادر! تو مهر حسین را از آن زمانی که در دلت جای داشتم و آن زمانی که مرا به دنیا آوردی و شیرم دادی، در دلم جای دادی. تو بودی که کنار گهواره ام زمزمه می کردی و از کربلای حسین می گفتی. تو آن قدر به سرور شهیدان علاقه داشتی که نامم را حسین نهادی. خوشحالم از اسم زیبایی که بر من گذاشتی اگر چه لایق آن نبودم ولی مفتخرم و سرافرازم و از تو سپاسگزارم و از درگاه حسین علیه السلام تقاضا دارم که از خدا بخواهد مادرم را به خاطر محبت هایی که در حقم نموده و زحمت هایی که برایم متحمل شده ببخشد و در جوار رحمت خود جای دهد. مادرم! صبور باش و بردبار و فراقم را تحمل کن و همان گونه که برایم مادری دلسوز و مهربان بودی، برای همسر و فرزندانم نیز همان گونه باش. مادرم! اگر شبهای جمعه فرصتی یافتی فراموش نکن، ولی اول به مزار یاران و همسنگرانم برو و بعد به دیدنم بیا که به من آرامش می بخشی. به خانواده شهدا سرکشی کن و دست نوازش به سر اطفال آنان بکش.
پدر بزرگوارم! اسلام، از پیشگاه تو طلب عفو و بخشش دارم و از درگاه خداوند بزرگ برایم طلب بخشش فرما و در فراقم شکیبا باش و صبوری پیشه کن و برای همسر و فرزندانم پدری دلسوز و مهربان باش.
و اما ای همسرم! ای کوه صبر و استقامت که با فقر و نداری ام دست و پنجه نرم کردی و هنگامی که از تو جد می شدم و به یاری اسلام عزیز به جبهه می رفتم، تو چون شیرزنی با شجاعت و صبر و قناعت مشوق و مایه آرامش من بودی؛ مرحبا بر مادری که همچون تو را در دامن خود پرورانید و بر پدری که تو را تحت تعلیم و تربیت قرار داد. مرحبا به تو که همسری مهربان و قابل تحسین برای من و هم مادری دلسوز و مهربان برای فرزندانم بودی. همسرم! در فراقم شکیبا و صبور و بردبار باش که امروز روز جزع نیست بلکه روز پایمردی و استقامت است و روز امتحان و تلاش. رسالتی بر گردن ماست که لنگان لنگان با عزمی راسخ، گرچه با نقص زیاد، ولی با قلبی مملو از عشق به خدا و اهل بیت عصمت و طهارت علیهم السلام و عشق به رهبر و روحانیت متعهد انجامش می دهیم. امید است خداوند بزرگ از من بپذیرد، اما تو رسالتی بس سنگین تر و مسئولیتی بزرگ تر بر دوش داری. بکوش که با سلامت به مقصد برسانی. هرگاه دلت تنگ شد و بغض گلویت را فشرد، یاد حضرت زهرا و حضرت زینب سلام الله علیهما کن؛ یاد اسیری و استقامت و مبارزه و رسالت او. هر شب جمعه به مزارم بیا، می دانم آنجا آرام خواهی گرفت. هنگام نماز امام را دعا کن و همواره در خط او باش. زیرا سعادت دنیا و آخرت در کنار رهبر است.
و اما ای فرزندانم، جگر گوشه هایم، پاره های تنم! عنان صبر را در کف گرفته و به یاد رقیه حسین علیه السلام و سختی هایی که آن متحمل شده باشید. رقیه عزیز، تازیانه و سیلی خورد و با پای برهنه روی سنگ و خار دوید ولی طاقتش طاق نشد. میوه های دلم! فرصتی نشد و موقعیتی دست نداد که محبتم را به شما ابراز کنم و میزان علاقه ام را به شما بفهمانم. دلم می خواست که در کنارتان توقف کنم ولی امروز وقت توقف نیست بلکه مسئله اسلام و انقلاب مطرح است. دلم می خواست خنده شما را تماشا کنم ولی ناله های یتیمان آرامم نمی گذارند. دلم می خواست با شما به گردش و تفریح بروم ولی امروز روز تفریح نیست. دلم می خواست در این چند صباح عمر باقی مانده در خانه بودم ولی یاد اسرا در زندان و دوری یاران و تنهایی برادران رخصت نمی دهد. روزگاری است که جان اسلام و جان انقلاب و امید مسلمین و ناموس ملت در خطر و مورد تاخت و تاز لشکریان ابرهه و نمرود و فرعون است. آیا آسوده نشستن، آرام گرفتن، خوردن و خوابیدن، گفتن و خندیدن و بی تفاوت بودن، کار هیچ انسانی می تواند باشد؟ امروز، روز امتحان است، پس ای جگر گوشه های من! همواره در خط امام باشید و گوش به فرمان او. هرگاه دلتان برایم تنگ شد با مادرتان بر سر مزارم به دیدنم بیایید که امید من به شماست.
منبع: اکبری، علی؛ (1390) وصیت یاران، تهران: یازهرا(س)، چاپ اول.