مراد از مشرقیین و مغربیین دو دسته از شارحان و پیروان حکمت مشاء اند نه صاحبان دو مکتب مختلف فلسفی. در کتاب حکمه المشرقیین ابوعلی سینا نیز همین حقیقت ملاحظه میشود. ابن سینا در شرح کتاب ائولوجیا منسوب به ارسطو که جزئی از کتاب الانصاف اوست بارها تعقیب مباحثی را که ارتباط با موضوعات آن کتاب دارد به کتاب «الحکمه المشرقیه» احاله کرده است. مثلاً موضوع مربوط به تعبی که نفوس غیرمهذب بعد از مفارقت از جسم باید تحمل کنند تا قابل رجعت به عالم خود باشند و همچنین در باب ترحم بر مردگان و اینکه آن از جنس استمداد از فیض الهی بوسیله ادعیه است، خواننده را به مراجعه به کتاب حکمه المشرقیه دعوت کرده (1) و همچنین است بحث در اینکه امکان چگونه از لوازم ماهیات است و آیا با این حال در ابداع داخل میشود یا نه و بحث در این هر دو صورت را به کتاب حکمه المشرقیه ارجاع نموده است (2). بنابراین معلوم میشود مطالب حکمه المشرقیه یا حکمه المشرقیین در اجزاء مختلف آن فی الواقع دنبالهای از همان مباحث موجود در فلسفه بود که تا عهد ابوعلی بر اثر بحثهای حکما و متکلمین اسلامی پدید آمده و در بعض موارد نیز با حکمت مشاء اختلافات و مباینت هایی و احیاناً اضافات و نظرهای تازهای داشته است و از این رو باید حدس نالینو را در مقاله خود راجع به حکمه المشرقیه ابوعلی باور داشت که گفته است:(3) «با نشر بقیه قسمتهای حکمه المشرقیه (یعنی قسمتهای دیگر غیر از منطق آن که به سال 1328 هجری در قاهره چاپ شده) میتوانیم نظر دقیقتری نسبت به فکر فلسفی ابن سینا پیدا کنیم. اما ضروره نباید انتظار داشته باشیم که به اکتشافات غیرعادیهای برسیم، زیرا گذشته از بعض مطالب و نکات خاص ظاهراً اختلاف حکمه المشرقیه با سایر کتاب ابوعلی که مبتنی بر روش مشائی بود بیشتر در کیفیت طرح مطالب و توزیع مواد است و این وجه اختلاف در میان آنها بیش از اختلاف در مضمون و اساس مطالب میباشد و اگر در دو کتاب او که بیش از سایر کتب به طریق مشائی نزدیک و با روش ارسطو متقارب است یعنی شفا و نجات دقت کنیم سخنان ابوعلی در مقدمه حکمه المشرقیه بیشتر تأیید میشود، یعنی معلوم میگردد که ابن سینا در این کتاب کوشیده است آراء شخصی و انحرافات خود را از مذهب مشاء به نحو غیرصریحی بیاورد تا بر خوانندگان متعصب مشائی به وضوح معلوم نباشد. با اینحال اگرچه منتظر نظرهای کاملاً جدیدی در کتاب حکمه المشرقیه نمیتوانیم بود معهذا اگر این کتاب را برای بیان مذهب و روش فلسفی ابن سینا بیش از دو کتاب شفا و مختصر آن نجات اساس کار قرار دهیم بهتر خواهد بود زیرا از این راه فکر حقیقی این فیلسوف بزرگ نیکوتر و دقیقتر معلوم خواهد گردید. ذکر این نکته نیز لازم است که کتاب الاشارات و التنبیهات را هم باید در همان ردیف قرار داد که سایر کتب شیخ را قرار میدهیم. (4)»
در اینجا میبایست به قول شیخ در مقدمه منطق المشرقیین در باب روشی که او در حکمه المشرقیه دارد اشاره شود، ولی پیش ازین کار خوب است اشاره دیگری را که وی در آغاز منطق شفا در این باب کرده است بیاوریم. شیخ گوید: غیر از این دو کتاب شفا و اللواحق (5) کتابی دیگر دارم درباره فلسفه شرقیه و در آن حقیقت فلسفه را بی آنکه رعایت شرکاء (یعنی مشائین) را کرده باشم به صراحت آوردهام و اگر در کتب دیگر خویش گاه از در مسامحه و اغماض درآمده و از شق عصای انبازان سر باز زدهام در این کتاب (حکمه المشرقیه) از اظهار خلاف با آنان ابا نکرده ام و هرکس بخواهد به حقیقتی دور از تمجمج و تردید برسد، باید آن کتاب را بجوید و هرکس خواست حقیقت را بدون آنکه تعرضی در آن بشریکان شده باشد، دریابد- و توضیحات بسیار و تلویح به مسائلی را که اگر دانست از کتاب دیگر بی نیاز گردد- بخواند، بر اوست که از این کتاب (الشفا) استفاده کند. این مطالب را بیانات شیخ در مقدمه منطق حکمه المشرقیه به نحو بهتری روشن و قصد او را آشکار میکند. وی در این کتاب گفته است:
«همت ما را بر آن داشت که کلامی در آنچه اهل بحث در آن اختلاف کردهاند گرد آوریم و در آن توجه و میلی به عصبیت یا هوی یا عادت یا انس نکنیم و همچنین از مفارقت و خلافی نترسیم که متعلمین کتب یونانی بر اثر انسی که از روی جهل و قلت فهم به مطالب آنها یافتهاند، نسبت به ما اظهار میکنند و یا از آنروی که در کتبی که برای عامه متفلسفه که دوستدار مشائینند و گمان نمیبرند که خداوند جز آنان کسی را هدایت کرده و از رحمت خویش غیر از ایشان را برخوردار ساخته باشد یا این سخنان را از ما نشنیدهاند، با ما از در عناد و خلاف درآیند. با آنکه به فضل سلف فاضل خود (ارسطو) معترفیم و میدانیم که او بدانچه دیگران از تمییز اقسام علوم درنیافته بودند در رسید و دانشها را بسی بهتر از آنان ترتیب و نظم داد و در بسیاری از امور به ادراک حق توفیق یافت و بر اصول صحیح و واقعی اکثر علوم مطلع شد و عامه مردم را از آنچه متقدمین و اهل بلاد او تبیین کرده بودند بیاگاهند و این اقصی حد قدرت آدمی در تمییز مخلوط و تهذیب مفسد است که نخستین بار بدان اقدام کند و حق آن بود که آیندگان هر رخنه را که در بنای او یافتند ترمیم کنند و اصولی را که پدید آورده بود کامل سازند، اما هرکس که بعد از او (ارسطو) آمد نتوانست خود را از عهده آنچه از وی به ارث برد بیرون آرد و عمر وی یا در فهم آنچه ارسطو نیک دریافته بود و یا در تعصب بر خطاهای وی گذشت و وقت او به سخن گذشتگان مشغول است و مهلتی برای مراجعه به عقل ندارد و اگر فرصتی بر او دست داد آن را در راه افزایش بر گفتار پیشینیان و اصلاح یا تنقیح خطایای آنان صرف نکرد.»
«ولیکن ما هرچه را پیشینیان گفتند به آسانی در آغاز تحصیل دریافتیم و بعید نیست که غیر از جهت یونانیان هم علومی به ما رسیده باشد و زمانی که ما بدین علم اشتغال یافتیم دوره آغاز جوانی بود و خداوند مدتی را که برای فهم سخنان پیشینیان لازم بود بر ما کوتاه کرد و آنگاه هم آنها را حرف به حرف با علمی که یونانیان منطق مینامند و شاید نزد مشرقیین نامی دیگر داشته باشد (6) برابر نهادیم و آنچه را که با موازین این علم سازگار و یا با آن مغایر بود شناختیم و وجه حقیقی هرچیز را جستیم تا حق از باطل آشکار گشت.»
«اما چون مشتغلین به علم شدیداً از مشائین یونانی پیروی میکردند شق عصا و مخالفت با جمهورر اینک ندانستیم و جانب آنان را گرفتیم و نسبت به مشائین که اولیترین فرق یونانیان بودند تعصب ورزیدیم و آنچه را که ایشان اراده کرده لیکن به کنه آن نرسیده بودند و خردشان بدان راه نیافت تکمیل کردیم و از خطاهای آنان چشم پوشیدیم و برای آن وجه و مخرجی ترتیب دادیم، اگرچه به نادرستی آن آگاه بودیم و اگر در موردی اظهار مخالفت با آنان کردیم در مسائلی بود که صبر بر آن امکان نداشت، اما در بیشتر موارد آن را در حجاب تغافل پوشیدیم. ازین مسائل بعضی به درجهای از یقین تلقی شده بودند که مردم در روز روشن شک میکردند و در آنها شک نداشتند و ازینروی کراهت داشتیم از اینکه جهال بر مخالفت ما با آنها آگاه شوند و بعضی از آنها در دقت در مرتبهای بودند که عقول معاصران از درک آن عاجز بود و ما ناگزیر بودیم با آنان که چون چوبهای بی عقلند در این امر مدارا کنیم زیرا این قوم تعمق در مسائل فلسفی را بدعت و مخالفت با مشهور را ضلالت میشمرند، چنانکه گویی به منزله حنابله در حدیث اند (7). اگر ما کسی را از آنان مییافتیم که راه رشاد بپیماید حقایقی را که دریافتیم برای او روشن میکردیم، اما چون این قوم را در فهم معنی سخنان خود به راه نیافتیم منفعتی را که در اظهار نفرت از آن استمداد میکردند تعویض کردیم و بجای آن مسائل دیگر را بیان داشتیم.»
«از جمله مسائلی که در اظهار آن ضنت کردیم و از آن درگذشتیم حقیقتی مغفول عنه است که در صورت اظهار جز با تعصب بر گوینده آن تلقی نمیشود و از این روی در بسیاری از مسائل که در آن اطلاع کافی داشتیم طریق مساعدت گرفتیم و اگر در مطلبی که نخستین بار بر آن آگهی یافته بودیم بعد از مراجعه به رأی خود و انتقاد در آن نسبت بدان شکی حاصل میکردیم آن را به طریق تردید اظهار داشتیم. اما شما، ای یاران من، از حال ما نیک آگاهید و از آغاز تا انجام آن را میشناسید، و از مدتی که بین حکم اول و آخر ما موجود است مطلعید، و چون ما وضع خود را چنین یافتیم سزاوار است به اکثر مطالبی که در آنها حکم کردهایم اطمینان داشته باشیم مخصوصاً در موضوعاتی که اغراض بزرگ و اساسی هستند، دویست بار در آنها تحقیق و مطالعه را تجدید کردیم و چون وضع بدین نحو و قضیه بر این جمله است بهتر دانستیم کتابی ترتیب دهیم که جامع امهات علمی واقعی باشد که پس از دقت و تحقیق و فکر بسیار استنباط کردهایم و دور از جودت حدس نبوده است.»
«ما این کتاب را از آن جهت جمع کردهایم که تنها خود از آن استفاده کنیم و مراد کسانی است که قائم مقام ما هستند و اما برای عامه کسانی که با حکمت سروکار دارند کتاب شفا را ترتیب دادهایم و آن خود برای آنان فوق حاجت و حاوی مطالب بسیار است و در کتاب اللواحق هم به زودی مطالبی بیشتر از آنچه دیدهاند و برای ایشان لازم است خواهیم نوشت و به هرحال تنها از خداوند استعانت میجوییم.»(8)
بعد از این مقدمه ابن سینا در تقسیم علوم سخن گفته (9) و آن را بر دو قسم کرده است: نخست علومی که در تمام ادوار مورد حاجت نیست بلکه در قسمتی از زمان بر سر کار است و بعد از میان میرود و یا آنکه حاجت بدان در برههای از زمان معدوم و بعد از آن موجود است. دوم آنکه در تمام ادوار به یک حال موجود است، یعنی احکام آن موقت و زائل و معتبر در زمان معین نیست و این علم حکمت است که خود اصول و فروعی دارد و ابوعلی گفته است که ما در حکمه المشرقیه تنها به اصول علم متوجهیم و حاجتی به ذکر فروع آن مانند طب و فلاحت و تنجیم و صنایع دیگر نداریم.
علوم اصلیه را هم بر دو قسمت کرده است یا علومی که در امور موجوده عالم و ماقبل عالم مورد حاجت و استفاده است و مقصود غائی از فراگرفتن آنها رسیدن به همانهاست و آن عبارتست از علم به امور عالم و ماقبله و یا آلت رسیدن بدین علوم است و آن علم منطق است و ابوعلی میگوید با آنکه ممکن است این علم را برخی به نام دیگر بخوانند لیکن ما بنابر عادت اهل زمان آن را منطق می گوئیم. علوم دیگر دو قسم است نظری و عملی. علوم نظری خود بر چهار قسم میشود بدین شرح که یا راجع است به اموری که وجودشان جز در ماده نیست و جز با ماده تعقل نمیشوند مثل انسانیت و در شمار همین دسته است اموری که ذهن در اولین نظر آن را از ماده جدا تواند کرد لیکن ذهن ضروره مجبور به انصراف از این تجویز خواهد بود و این معنی برای ماده حاصل نمیشود مگر آنکه معنی زائدی بر آن باشد مانند سیاهی و سپیدی؛ یا مربوط به اموری باشد که در بادی امر میتوان آن را مجزا از ماده تصور کرد لیکن برای آنکه موجود و متکون باشد محتاج به ماده است مثل اعداد؛ و یا راجع است به امور مباین با ماده که چه در ذهن و چه در خارج نمیتواند مقارن با ماده باشد مثل خالق اول؛ و یا موضوع آن معانی و اموری است که گاه مخالط با ماده است و گاه چنین نیست مثل وحدت و کثرت و کلی و جزئی و علت و معلول. به این طریق نوع دوم از علوم (یعنی علوم غیرآلی) بر چهار قسم میشود و عادت بر این جاری شده که علم اول را طبیعی و دوم را ریاضی و سوم را الهی و چهارم را کلی نامند، حکمت عملی را هم با بحث در موضوعات آن به چهار قسمت اخلاق و تدبیر منزل و تدبیر سیاسه المدنیه و فن تشریع (الصناعه الشارعه) منقسم ساخته و آنگاه چنین گفته است:
«قصد ما آن نیست که در این کتاب جمیع اقسام علم نظری و علم عملی را بیاوریم بلکه میخواهیم از اصناف علوم الهی و علم کلی و علم طبیعی و علم عملی مقداری را که برای طالب نجات لازم است مذکور داریم، اما علم ریاضی علمی نیست که در آن اختلاف وجود داشته باشد و اگر بخواهیم آن علم را ذکر کنیم آنچه را که در کتاب الشفا نوشتهایم خواهیم آورد و همچنین است حال اصناف علم عملی که در اینجا ذکری از آن نخواهد رفت؛ و اینک شروع میکنیم به علم آلی که منطق باشد...»(10)؛ و ازین پس به بحث در منطق پرداخته و جز در بعضی موارد مطالب تازهای اظهار نکرده و در طرز تنظیم و ذکر مطالب و اصطلاحات هم بین این کتاب و سایر کتب منطق شیخ اختلاف کلی موجود نیست.
چنان که قبلاً گفتیم اجزائی از کتاب حکمه المشرقیه موجود است و از آن جمله تنها قسمت منطق به طبع رسیده است و چون مابقی اجزاء هنوز چاپ نشده و به نظر نرسیده است نمیتوان در اینکه واقعاً از حکمه المشرقیه است یا نه حکم کرد و چگونگی مطالب آنها و نظرهای جدید شیخ را در آنها مورد مطالعه قرار داد، ولی با قیاس به منطق المشرقیین به حدس میتوان گفت که اولاً خلاف آنچه بعضی پنداشتهاند این کتاب در فلسفه اشراق یا مسائل عرفانی نیست و ثانیاً مانند کتب بزرگ دیگر شیخ شامل همه اجزاء فلسفه است و علاوه بر مسائل مقبول از فلسفه مشاء حاوی نظرهای جدید از او است که یا از نظر ارسطو و پیروان او مستور مانده و یا مشائین گفته ولی در اظهار آن راه خطا پیموده بودند و در حقیقت مطالب این کتاب دنباله معارضاتی بود که مشرقیین نسبت به مغربیین و خاصه اسکندرانیین در مسائل مختلف فلسفه ارسطو داشتند و همچنین حاوی زیاداتی که برای فیلسوف بزرگ اسلامی بر نظرها و دریافتهای ارسطو دست داده بود.
پینوشتها:
1.تفسیر کتاب ائولوجیا من الانصاف. مجموعه ارسطو عندالعرب، ج 1، ص 43.
2.ایضاً ص 61.
3. التراث الیونانی فی الحضاره الاسلامیه، ص 289-290.
4. در اینجا بیمناسبت نیست که قول راجر بیکن Roger Bacon روحانی و فیلسوف معروف انگلیسی (1214-1294 میلادی) را از رسالهای که برای پاپ کلمانت چهارم نوشته است راجع به بوعلی نقل کنیم (از مقاله مذکور نالینو ح ص 227 از التراث الیونانی). وی گفته است: «ابن سینا یکی از بزرگترین مقلدین ارسطو و توضیح دهندگان مذهب او و مکمل فلسفه وی به حسب طاقت خویش است. او چنان که در مقدمه کتاب شفا گفته سه کتاب در فلسفه تألیف کرده است، یکی از این سه کتاب بنابر مذهب مشهور مشائین که پیروان ارسطو هستند نوشته شده، کتاب دیگر برحسب حقیقت محض در فلسفه نگارش یافته و ابن سینا چنان که خود گوید در این کتاب بی آنکه از طعن متعرضین بترسد آن حقیقت خالص را اظهار کرده است. سومین کتاب را در اواخر ایام حیات خویش تألیف کرده و شرح مبادی و اسرار طبیعت و صناعت را در آن آورده، لیکن از این دو کتاب اخیر چیزی به ما نرسیده است». مراد از این دو کتاب اخیر الحکمه المشرقیه و الاشارات و التنبیهات است.
5. این کتاب اللواحق که شیخ یکی دو بار بدان اشاره کرده بنابر آنچه خود در نظر داشت میبایست کتابی عظیم و حتی عظیمتر از کتاب الشفا و بمنزله شرحی بر آن کتاب باشد که معانی موجز آن را بسط دهد و فروع و اصولی را که در آن است استخراج و تکمیل کند و کسانی را که کتاب الشفا برای رفع مشکلاتشان کافی نباشد به کار آید و شیخ وعده داده بود که تألیف آن را تا پایان حیات خود به تدریج ادامه دهد و هر قسمت را به تاریخ سالی که نوشته شود مورخ سازد.
6. جای دیگر از منطق حکمه المشرقیین (ص 5) گفته است: «علمی که آن را آلت علوم دیگر میدانند بنابر عادت اهل این زمان و این بلاد منطق نامیده میشود و شاید نزد دیگران به نامی دیگر خوانده شود، لیکن ما ترجیح میدهیم که او را بدین اسم مشهور بخوانیم.»
7. اشاره است به نظر حنابله نسبت به احادیث مشهور در عقاید و عبادات و معاملات که به زعم آنان غیرقابل تکذیب بلکه موجب یقین تام و مطلق است.
8. منطق المشرقیین. چاپ قاهره سال 1328، ص 2-4.
9. ایضاً منطق المشرقیین، ص 5-8.
10.منطق المشرقیین، ص 8.
/ج