مترجم: محمد رفیعی مهر آبادی
توانایی های فکری عظیم تروتسکی به عنوان یک نظریه پرداز اجتماعی، تحلیل گر سیاسی، و نویسنده- که شاید به بهترین نحو در اثر عظیم او به نام تاریخ انقلاب روسیه نشان داده شد- احترام بسیاری از کسانی را که نسبت به او بی تفاوت بودند برانگیخت. وانگهی تروتسکی این بخت و اقبال را داشت که زندگینامه اش که به وسیله آیزاک دویچر نگاشته شده بود در سال 1970 در سه جلد منتشر شود، که بی شک یکی از زندگینامه های برجسته در عصر و زمانه ما است. اثر مزبور گواهی است بر توانمندی تروتسکی، که اینک پنجاه سال پس از قتل او، یکی از مسائل عمده در ارزیابی مجدّد گذشته ای است که به تازگی در اتحاد جماهیر شوروی سوسیالیستی انجام می شود، و می خواهند که یک ارزیابی صادقانه از نقش او در انقلاب روسیه و پیامد آن صورت گیرد.
اما تروتسکیسم، یعنی سنّت فکری و سیاسی که به وسیله تروتسکی بنیان نهاده شد، موضوعی کاملاً متفاوت است. یکی از زندگینامه نویسان عادّی تروتسکی- رونالد سِگال (2) (سگال: تراژدی لئون تروتسکی، لندن، 1979، انتشارات هاچینسون، صفحه 403) تروتسکیسم را به عنوان یک «نابسامانی فرقه ای» به شمار آورده و آن را مردود می شمارد. اثر مزبور خلاصه ی دقیقی است از نقش غالب و مسلط تروتسکیسم به عنوان انبوهی از فرقه های ستیزه جو که با یکدیگر متحد شدند؛ این هم پیمانی به همان اندازه که بیانگر دور بودن کاملاً آن ها از واقعیات حیات سیاسی است، از رقابت پایان ناپذیرشان برای تُولیت «درست اعتقادیِ» (3) به ارث برده از این «پیشگو» (4) نیز حکایت دارد. همان گونه که خواهیم دید، موضوع رقابت مزبور کاملاًحقیقت دارد. با وجود این، سرنوشت نهایی و تجزیه تروتسکیسم به مکتب های گوناگون، به خودی خود دلایلی را برای مردود شمردن افکاری که مظهر تروتسکیسم است و به طرق مختلف در گسترش آن اهتمام شده است، به وجود نمی آورد.
تروتسکیسم به عنوان یک جریان سیاسی، با مردود شمردن دو تعریف رایج از سوسیالیسم- تعاریف ارائه شده از سوی استالینیسم در اروپای شرقی و از سوی سوسیال دموکراسی در غرب- تعریفی از خود ارائه داد و به عرض اندام مجدّد آن چیزی پرداخت که حَمل بر سنت های انقلاب اکتبر 1917 می شود، یعنی تحول انقلابی جامعه به وسیله پرولتاریایی که به گونه ای دموکراتیک، و از طریق شوراهای کارگران سازمان دهی شده باشد. رادیکالیسم موجود در این افکار، در سوق دادن تروتسکیست ها به حاشیه های جنبش کارگری مؤثر بود، ولی بینش سیاسی تروتسکیست ها در سال های اولیه فعالیت شان، توانست استعدادهای پراکنده و چشمگیر زیر را به سوی خود جلب کند: جیمز پ. کانون (5) شورانشگر طبقه کارگر، سی. آر. جیمز (6) نویسنده پیشتاز سیاهپوست، و آندره برتون (7) شاعر سوررئالیست. در دهه های 1930 و 1940، تعداد حیرت انگیزی از افرادی که بعداً «روشنفکران نیویورک» (8) نامیده شدند، به طور مستقیم یا غیرمستقیم وارد جنبش تروتسکیست امریکا شدند- نظیر سائول بیلو (9)، جیمز برنهام (10)، جیمزتی. فارِل (11)، کِلمِنت گرین بِرگ (12)، سیدنی هوک (13)،آیروینگ هاو (14)، سیمور مارتین لیپسِت (15)، مِری مک کارتی (16)، و دووایت مکدونالد (17)- البته پیش از آن که آنان به سمت لیبرالیسم جنگ سرد (18)، یا محافظه گرایی نوین (19) سوق داده شوند.
(نک: آ. ام. والد، روشنفکران نیویورک، 1987، چاپل هیل، از انتشارات دانشگاه کارولینای شمالی). بسیاری از گروه های تروتسکیست که در اثر جار و جنجال های سال 1968 (20)، نیروی تازه ای گرفته بودند، و نیز پس از آن، توانستند یک نسل جدید فعّالان را به طرف خود جلب کنند. شمار زیادی از نظریه پردازان برجسته مارکسیست در زمان معاصر، در شاخه های سنّت تروتسکیسم عضو بوده اند- نظیر نِویل اَلِکساندِر (21)،پِری اَندرسون (22)، دانیل بنِد (23)، رابین بِلَک بِرن (24)، رابرت بِرِنِر (25)، پی یر بروئه (26)، تونی کلیف، هال دِریپر (27)، تِری ایگلتون (28)، نورمَن گیراس (29)، آدولفوگیلی (30)، دونکان هالاس، نیگل هَریس (31)، مایکل لووی (32)، و ارنست ماندل (33).
برای درک کامل این سنّت سیاسی [تروتسکیسم]، باید آن را تلاشی در راستای استمرار مارکسیسم کلاسیک در شرایطی دانست که از یکسو کشورهای سرمایه داری پیشرفته توانستند از فشارهای انقلابی [مارکسیستی] در سال های فاصل میان دو جنگ [جهانی اول و دوم] جان سالم به در برند، و از سوی دیگر، بر باد رفتن امیدهایی بود که انقلاب اکتبر [1917 شوروی] به وجود آورد ولی طلوع قدرت استالین در اتحاد جماهیر شوروی سوسیالیستی و گسترش [ایدئولوژیکی آن] به اروپای شرقی و چین، امیدهای مزبور را نقش بر آب کرد. دویچر (دویچر: مارکسیسم، جنگ ها و انقلاب ها، لندن، 1984، انتشارات وِرسو، صفحه 245) مرثیه خوانی کرد برای این وضع غیرعادی، و برای یک مارکسیست که غالباً تضاد بین آن چه را که من آن را مارکسیسم کلاسیک می نامم- مجموعه ی تفکر به وجود آمده به وسیله مارکس، اِنگلس، معاصران آنان، و سپس کائوتسکی، پلخانوف، لنین، تروتسکی،رُزا لوکزامبورگ- و مارکسیسم عامیانه- (34) مارکسیسمِ کاذبِ انواع گوناگون سوسیال دموکرات اروپایی، رِفُرمیست ها [اصلاحگران]، استالینیست ها، خروشچفیست ها و امثالهم را- ناچیز می شمارد.
اَندرسون (اَندرسون: ملاحظاتی در باب مارکسیسم غرب، لندن، 1976، انتشارات «نیولِفت بوکز») نظریه مارکسیسم کلاسیک را مطرح کرد و استدلال کرد آیین هایی در گستره ی آن قرار می گیرند که دارای مشخصه های زیر باشند: مشارکت لازم و ضروری در جنبش طبقه کارگر عصر و زمانه خود؛ نظریه خود را بر سیر تکامل اقتصاد کاپیتالیستی، شکل های سیاسی حکومت بورژوازی و استراتژی و تاکتیک های مبارزه طبقاتی متمرکز کرده باشند. او به مقایسه این سنّت با سنّت مارکسیسم غرب پرداخت: مارکسیسم غرب پس از جنگ جهانی دوم، مجموعه ای از اندیشمندان را متبلور کرد- نظیر آدورنو (35)، آلتوسر (36)، دِلاوُلپ (37) هورک هایمر (38)، مارکوزه (39) و سارتر- که مشخصه های آنان، دوری کردن از هر شکل کردار سیاسی و نیز دل مشغولی آنان با مسائل فلسفه و زیبایی شناختی بود. تروتسکیسم که متکّی بر این اندیشه است که یکی از کارورزان مارکسیسم کلاسیک می باشد، عموماً به لحاظ فکری در برابر مضامین و واژگان مارکسیسم غرب ایستادگی کرده است. همین امر می تواند کمکی باشد در تبیین این مطلب که چرا تئوری های اجتماعی معاصر علاقه ای به تروتسکیسم نشان نمی دهند و به طور کلّی پذیرای مارکسیسم غرب شده اند. انواع مارکسیسم قاعده بندی شده در مارکسیسم غرب، احتمال دارد که بیش تر برای دانشمندان علوم اجتماعی غرب خوشایند باشد تا کسانی که هنوز هم آرزو دارند منافع طبقه کارگر را مخاطب قرار داده و در کردارهای آنان تأثیر بگذارند. رساله ی بحث انگیز آخرین روشنفکران (40) اثر راسل جَکوبی (41) (نیویورک، 1987، انتشارات بیسیک، صفحه 5) در امریکا، از مرگ «روشنفکران اجتماعی، نویسندگان و اندیشمندانی که شنوندگان عمومی را مخاطب قرار می دهند» ابراز تأسف می کند. «روشنفکران نیویورک» نشانگر یک نسل زودگذر بودند که جایگزینی نداشتند؛ اَنتلیگنتسیای (42) چپ که در اثر جنبش های دهه 1960 به وجود آمد، از دانشگاه هایی سردر آورد که در آن جا اَنتلیگنتسیای چپ موجد یک مباحثه دانشگاهی پیچیده است که برای افراد غیردانشگاهی قابل درک نیست. این تحول، انکار ناپذیر بوده و محدود به ایالات متحده امریکا نمی باشد. «جَکوبی» علل اجتماعی متعددی را در این باره ارائه می دهد: حومه نشینی [زندگی در حومه ی شهرها (43)] اعیان نشینی (44)، توسعه تحصیلات عالی؛ که باعث نابودی محیطی شد که در آن اَنتلیگنتسیای قدیمیِ فعال در سیاست، رشد کرده بود، و یک فضای متفاوت و منزوی تر را برای جانشینان آنان فراهم کرد. شکّی نیست که عوامل مزبور از اهمیت زیادی برخوردارند، اما یک شرط سیاسی نیز وجود دارد که جَکوبی آن را نادیده می گیرد: تجربه سیاسی عمده ای که بسیاری از روشنفکران نیویورک در آن سهیم بودند، مشارکت آنان در جنبش تروتسکیست بود، که می کوشید به گونه ای پیوسته و منظم، تحقیق تئوریک جدی را به مشارکت در امور دنیوی [کردار سیاسی ] مرتبط سازد. عاداتی که روشنفکران نیویورک در این رهگذر کسب کردند، در وجود آنان باقی ماند، حتّی پس از آن که به سَمت تعهدات سیاسی کاملاً متفاوت حرکت کردند. برعکس، نسل دهه ی 1960 روشنفکران چپ، متمایل به روبرو شدن با شکل های گوناگون مارکسیسم بودند- و همین امر باعث شد که کارِ درآمیختن تئوری نقّادانه و کردار سیاسی را دشوارتر سازد.
آلاسدِر مکینتایر (45) که خود او زمانی یک تروتسکیست بود، به تازگی بر اهمیت آن چه که آن را «تحقیق مبتنی بر سنّت» (46) می نامد، تأکید ورزید، که در آن تحقیق: معیارهای توجیه عقلانی، زاییده و بخشی از یک تاریخ هستند. این معیارها هنگامی تقویت می شوند که از محدودیت ها فراتر روند و راه حل هایی را برای رفع نواقص پیشینیان خود در تاریخ همان سنّت بیابند.
(مکینتایر: عدالت چه کسی؟ کدام عقلانیت؟ لندن، 1988، انتشارات داک ورث، صفحه 7)
لزومی ندارد که ادّعای مکینتایر را مبنی بر این که تماس معیارهای عقلانیت منحصر به یک سنت و آیین خاص هستند بپذیریم، چه برسد به این که بخواهیم سنّت برگزیده او- مسیحیت مبتنی بر عقاید قدّیس آگوستین- را پذیرا شویم تا از آن طریق بتوانیم به این مطلب پی ببریم که تکامل آیین ها و سنّت ها از راه تلاش برای حل مسائل و مشکلات داخلی شان امکان پذیر است. در صفحات بعد خواهیم دید که تاریخِ متعاقبِ تروتسکیسم، در اثر بحران دهه ی 1940 دگرگون شد، و این دگرگونی در اثر ابطال پیش بینی های تروتسکی درباره جنگ جهانی دوم و پیامدهای آن، تسریع شد. واکنش های متفاوتی که نسبت به این بحران ابراز شد، یکپارچگی جنبش تروتسکیسم را به گونه ای برگشت ناپذیر درهم شکست و سه معیار تئوریک- سیاسی عمده را ارائه داد که ضمن این که تفاوت اساسی با یکدیگر دارند، لیکن همگی آن ها نشأت گرفته از تروتسکی هستند:تروتسکیسم مکتبیِ (47) اجلاس های متعدد بین الملل چهارم (48)؛ بازنگری های صورت گرفته در درست اعتقادی تروتسکیسم که متمایل به گسستگی ضمنی از مارکسیست کلاسیک هستند (نظیر شاختمن (49) و کاستوریادیس (50))؛ و سنّت سوسیالیست بین الملل که به وسیله کلیف بنیان نهاده شد، و انتقاد او از تروتسکیسم مکتبی، بیش تر به عنوان یک بازگشت به مارکسیسم کلاسیک تعبیر شد.
پی نوشت ها :
ا. تروتسکی به دست یکی از عوامل سازمان «گ پ او» به قتل رسد. «کا گ ب» در سال 1954 و پس از به قدرت رسیدن خروشچف تاسیس شد. م.
2.Ronald Segal
3. در برابر orthodoxy آورده ایم که به معنای پایبندی کامل به یک آیین فکری و عقیدتی است (در برابر heresy به معنای ارتداد و بدعت). م.
4. (prophet): چون اکثر عقاید و افکار تروتسکی، پیشگویی تحولات آینده جهان است، لذا واژه ی «پیشگو» را در مورد او به کار می برند (و این عنوان را ظاهراً از ایزاک دویچر به عاریه گرفته اند). م.
5. James P. Cannon
6. C.R.James
7. Andre Breton
8. New York Intellectuals
9. Saul Bellow
10. James Burnham
11. James T.Farrell
12. Clement Greenberg
13. Sidney Hook
14. Irving Howe
15. Seymoor Martin Lipset
16. Mary McCarthy
17. Dwight Mackonald
18. توجیه جنگ سرد شرق و غرب از دیدگاه محافل لیبرالیستی غرب، با هدف حفظ وضع موجود دنیای غرب در برابر خطر کمونیسم. م.
19. neoconservatism
20. اشاره به حوادث ماه مه- ژوئن 1968 فرانسه است که حکومت ژنرال دوگل را در آستانه سقوط قرار داد. م.
21. Neville Alexander
22. Perry Anderson
23. Daniel Bensaid
24. Robin Blackburn
25. Robert brenner
26. Pierre Broue
27. Hal Draper
28. Terry Eagleton
29. Norman Geras
30. Adolfo Gilly
31. Nigel Harris
32. Micheal Lowy
33. Ernest Mandel
34.vulgar marxism
35. Adorno
36. Althusser
37. Della volpe
38. Horkheimer
39. Marcuse
40. The Last Intellectuals
41. Russel Jacoby
42. واژه ی اَنتلیگنتسیا (intelligentsia با ضبط فرانسوی و intelligensia با ضبط انگلیسی) اسم جمع واژه فرانسوی اَنتلِکتوِل (intelectuel/elle) است. این واژه را پیسارِف ( نیهیلیست روسی) برای نخستین بار در دهه 1860 به کار برد، و سپس در قرن نوزدهم به غرب راه یافت. مقصود از «اَنتلیگنتسیا» در فرهنگ روس، آن بخش از تحصیل کردگان دانشگاهی است که با دیدِ انتقادی به مسائل می نگرند. مارکس نیز در «مانیفست کمونیست» روشنفکران را بخشی از بورژوازی به شمار می آورد که به طبقه کارگر می پیوندد تا اندیشه های خود را بر حَسَب روند تاریخ، شکل دهند. این واژه عموماً به معنای روشنفکر چپ گراست، در حالی که واژه روشنفکران (intellectuals) یک مفهوم عامّ است؛ گروهی کم و بیش همگِن و متشکل از افراد منّورالفکر که دارای نظریه ها و اندیشه هایی در زمینه مسائل سیاسی و اجتماعی هستند، و در مواردی نیز می توانند در عمل و واکنش در برابر اَعمال صاحبان قدرت، نیرویی خاص را تشکیل دهند. روشنفکران، برحَسب موارد، روشن نگر، لیبرال، پیشرفته، مترقی و یا عامل دگرگونی به حساب می آیند و یا آن که خود آنان چنین اندیشه ای را در مورد خویشتن دارند. (نک: دانشنامه سیاسی، صفحات 178-180؛ فرهنگ علوم اجتماعی (آلن بیرو)، صفحه 186). م.
43. suburbanization
44. gentrification
45. Alasdair Macintyre
46. tradition-constituted enquiry
47. در برابر orthodox (با توجه به مفهوم orthodoxy/ درست اعتقادی) آورده ایم. م.
48. Fourth Interational(FI(
49. Schatman
50. Castoriadis