مترجم: محمد رفیعی مهرآبادی
انقلاب مداوم
خاستگاه های آن چه را که بعدها می بایست تروتسکیسم نامیده می شد، می توان در رویدادی ردیابی کرد که تروتسکی را در صفِ اول سوسیالیست های روس قرار داد، یعنی انقلاب 1905. تا پیش از رویداد مزبور، که در نقطه ی اوج خود در زمستان 1905- 1906 تروتسکی را در سنّ بیست و شش سالگی به ریاست شورای نمایندگان کارگران سن پترزبورگ رسانید، تروتسکی درباره آینده ی سیاسیِ نزدیک روسیه با سایر مارکسیست ها همباور بود. ظهور مارکسیسم در روسیه در آغاز دهه ی 1880، واکنشی بود به سنّت انقلابی رایج و غالب در میان روشنفکران، یعنی جنبش پاپولیسم (1) [مردم گرایی]. از نظر مردم گرایان که تحت تأثیر عمیق سوسیالیسم غرب قرار داشتند؛ تحول جامعه روس- یک جامعه فئودال و اساساً کشاورزی، که در حاکمیت استبداد تزاری قرار داشت- به یک کشور صنعتی نظری بریتانیا، فاجعه ای بود که می بایست به هر قیمتی از آن جلوگیری کرد. شکل های «کُمونی» سازمان اجتماعی که در میان طبقه دهقانان وجود داشت، به روسیه امکان می داد تا از سختی های کاپیتالیسم گریخته و یکراست به سمت سوسیالیسم برود. «مردم گرایان» به گونه ای فزاینده نقش خود را در «به جلو راندن تاریخ» می دیدند، همان طور که ژلیابوف (2)، رهبر گروه تروریستِ «نارودنایاول» (3)، این کار را از طریق نابودی فیزیکی قدرت استبدادی روسیه که فراراه آینده سوسیالیست این کشور بود، مقدور می دانست. پلخانوف، بنیانگذار مارکسیسم در روسیه، با یک چنین نابود کردن ارادیِ استبداد تزاری به مخالفت برخاست. او استدلال کرد که سوسیالیسم متضمّن یک پیش فرض رشد نیروهای موّلدی (4) است که فقط کاپیتالیسم قادر است آن نیروها را به وجود آورد. توسعه بازار [رشد سرمایه داری] و تجزیه جوامع دهقانی در مراحل بعد، که لنین در چرخش قرن بیستم به تحلیل آن پرداخت و با ارائه اسناد و مدارک آن را به اثبات رسانید، پیش شرط های ضروریِ تاریخیِ انقلاب سوسیالیستی بودند.مارکسیست های روس در آستانه انقلاب 1905، همگی بر این باور بودند که نتیجه ی منطقی استدلال مزبور [پلخانوف و لنین] این است که انقلاب آینده روسیه باید یک انقلاب «بورژوایی- دموکراتیک» باشد. این انقلاب، همانند انقلاب های انگلستان و فرانسه در گذشته، نظام استبدادی را از میدان بیرون کرده و چارچوب سیاسی را به وجود می آورد تا سرمایه داری بتواند به گونه ای لگام گسیخته رشد یابد. با این وصف، اختلاف نظرهای عمده ای درباره نقشِ طبقات اجتماعی کلیدی [کارگران و بورژوازی] در انقلاب بورژوازی روسیه وجود داشت. در واقع، شکاف تاریخی که در کنگره 1903 حزب سوسیال دموکرات کارگران روسیه بین جناح های بُلشِویک و مِنِشویک بروز کرد، هر چند که بر سر مسائل تشکیلاتی حزب تسریع شد لیکن تشدید آن در اثر اختلاف نظر دو جناح درباره نقش طبقات اجتماعیِ کلیدی بود. پلخانوف و منشویک ها انتظار داشتند که بورژوازی لیبرال همان نقش رهبری را ایفا نماید، که بنابر باور آنان، همتاهای انگلیسی و فرانسوی شان در انقلاب های خود ایفا کرده بودند؛ بر مبنای این پیش بینی، وظیفه ی جنبش نوپای کارگران روسیه همانا حمایت از لیبرال ها در برابر تزار است- نوبت کارگران فقط موقعی فرا می رسد که نظام استبدادی فرو پاشیده و سرمایه داری به طرز چشمگیری رشد یافته باشد. برخلاف آنان، لنین و بلشویک ها معتقد بودند که رشدِ دچارِ تأخیر شده ی کاپیتالیسم در روسیه، باعث شده است که بورژوازی به لحاظ اقتصادی، به دولت و سرمایه خارجی وابسته شود و از حیث سیاسی نیز فرمانبردار دولت باشد. لیبرال ها به هیچ رو قادر نیستند یک اقدام مردمی علیه دولت استبدادی را هدایت کنند، آنان حتّی در برابر پرولتاریا، از دولت حمایت می کنند، پرولتاریایی که از چندی پیش نشانه هایی مبنی بر «در دسترس نبودن» را از خود بروز می دهد. جنبش کارگری باید در این شرایط همان نقشی را که بورژوازی سست اراده رها کرده است، به عهده گرفته و قشرهای دهقانی را علیه تزار برانگیزد. اگر حزب سوسیال دموکرات کارگران روسیه ابتکار عمل را در زمان یک قیام عمومی به دست گیرد، احتمال دارد که بتواند یک «دیکتاتوری دموکراتیکِ انقلابی پرولتاریا و دهقانان» را جایگزین حکومت استبدادی نماید، و حکومت جدید تلاش خواهد کرد تا در محدوده ی سرمایه داری، شرایط را برای انتقال و گذار به سوسیالیسم فراهم و ممکن سازد.
تحلیل لنین، صحیح تر از تحلیل پلخانوف از کار درآمد، هم در انقلاب 1905 و هم در انقلاب 1917: سرمایه دارانِ لیبرال در هر دو انقلاب، از کارگران و دهقانان طغیانگر بیش تر هراس داشتند تا از رژیم قدیم. (5) تروتسکی ضمن پذیرش تحلیل لنین، فراتر از او رفت. در وهله اول، او رشد سرمایه داری در روسیه را در شرایط اقتصاد جهانی توجیه کرد. بر طبق این توجیه، صنعتی کردن سریع که حاصل همکاری رژیم پادشاهی روسیه با سرمایه گذاران خارجی در اواخر سده ی نوزدهم بود، پاسخی بود به فشارهای رقابتی که در نظام دولت در مفهوم اروپایی آن وجود داشت: قدرت نظامی اینک نیازمند یک پایگاه صنعتی پیشرفته بود. نتیجه ی آن، مثال و مصداق آن چیزی بود که تروتسکی (تروتسکی: تاریخ انقلاب روسیه، دوره ی سه جلدی، لندن، 1967، انتشارات اِسفیِر، جلد اول،صفحه 23) بعدها آن را «قانون رشد مختلط» نامید، یعنی «تجمّع مراحل مختلف یک سفر [تحول]، آمیزه ای از گام های مستقل، ترکیبی از شکل های قدیم و جدید». بر مبنای «مزیّت عقب ماندگی اقتصادی»، روسیه به جای این که تمام مراحل جداگانه ای را که کشورهای بریتانیا و فرانسه درگذار به سرمایه داری طی کردند، پشت سر بگذارد، می تواند از پیشرفته ترین شکل های تکنولوژی و سازمان های موجود در غرب بهره جویی کرده و جدیدترین واحدهای صنعتی را وارد نماید. هنگام پایان یافتن قرن [نوزدهم]، تعدادی از بزرگترین، و جدیدترین کارخانه های جهان، در روسیه قرار داشت، آن هم در شرایطی که شمار زیادی از دهقانان فقیر بودند. پرولتاریای جدید، که در چند مرکز شهرهای بزرگ متمرکز شده بود، قادر بود که نفوذی را کاملاً فراتر از تعداد اعضایش، اِعمال نماید. طبقه کارگر از تمامی بدبختی های اجتماعی که نوعاً زاییده توسعه صنعتی سریع بودند و نیز محرومیت از حقوق سیاسی اولیه رنج می برد، و به عقیده تروتسکی (همچون لنین) این طبقه نقش اساسی و محوری را در پیکار با تزاریسم ایفا می کند.
از این مرحله به بعد، راه تروتسکی از لنین جدا شد. تروتسکی این مطلب را عنوان کرد که بلشویک ها درباره توانایی دهقانان در کارِ انقلاب به عنوان یک نیروی مستقل اجتماعی و سیاسی، مبالغه کرده اند:
دهقانان به دلیل پراکندگی شان، عقب ماندگی سیاسی شان، و به ویژه تضادهای درونی عمیق شان که در چارچوب نظام سرمایه داری حل نشدنی است، تنها قادرند برخی ضربات محکم را از پشت سر به رژیم قدیم وارد آورند، نظیر قیام های خودجوش در مناطق روستایی از یکسو، و ایجاد ناخشنودی در ارتش از سوی دیگر.
(تروتسکی: انقلاب 1905، هارموندزورث، 1973، انتشارات پنگوبین، صفحه 237)
[به عقیده تروتسکی]، طبقه دهقان فقط می تواند به عنوان یک نیروی ملّی و تحت رهبری یک طبقه شهر نشین [بورژوا]، فعالیت کند. احزاب دهقانی نظیر «سوسیالیست های انقلابی» (6) که طبق پیش بینی لنین در «دیکتاتوری دموکراتیکِ انقلابی» مشارکت خواهند کرد، مظهر چیرگی بورژوازی شهری و خرده بورژوازی بر اقشار روستایی هستند. ائتلاف میان احزاب مزبور و حزب سوسیال، دموکرات کارگران روسیه، به ناچار تسلیم تضادهایی می شود که در بطن این ائتلاف وجود دارد. پرولتاریا می تواند یکی از دو مسیر زیر را انتخاب کند: «فرمان خود- محرومی خویش» را صادر کرده و از کاربست قدرت سیاسی اش برای پیشبرد منافع اقتصادی خویش اجتناب کند، که در آن صورت، به تدریج به وسیله بورژوازی فرسایش می یابد؛ با این که به قدرت اقتصادی سرمایه یورش آورد، مثلاً از راه مصادره مؤسساتی که کارگران را اخراج کرده اند، که در آن صورت، از مرزهای انقلاب بورژوازی- دموکراتیک فراتر رفته و دیکتاتوری پرولتاریا را برقرار می سازد. تروتسکی استدلال کرد که سوسیالیست های روسیه باید مسیر دوم را برگزینند. بنابراین، فقط از طریق یک «انقلاب مداوم» که در آن، عناصر بورژوایی و سوسیالیست به یکدیگر متصل می شوند، می توان تزاریسم را نابود کرد.
این موضع گیری باعث شد که تروتسکی تا برپایی انقلاب فوریه 1917 روسیه، در انزوا باقی بماند. سپس معضلی که او متجاوز از یک دهه ی قبل آن را پیش بینی کرده بود تحقق یافت. حکومت موقتِ لیبرال [کرنسکی] فقط می توانست با پشتیبانی شوراها، بقای خود را حفظ کند، در حالی که این حکومت علاوه بر برخورداری از پشتیبانی منشویک ها و سوسیالیست های انقلابی، از حمایت سران بلشویک و از جمله استالین و کامِنِف نیز بهره مند بود. لنین پس از بازگشت به روسیه در آوریل 1917، حمایت حزب را برای یک استراتژی کاملاً متفاوت، به سرعت جلب کرد، یعنی قبضه کردن قدرت به وسیله شوراها بر طبق برنامه ای که مصادره ی املاک اشراف و واگذاری آن ها به دهقانان، همراه با سایر خواست ها- به طور مثال، نظارت کارگران بر کارخانه ها، که پیش درآمدی بر سوسیالیسم بود- را تضمین می کرد. بسیاری از بلشویک های قدیمی گِلایه سردادند که «تزهای آوریل» لنین مترادف با تروتسکیسم است پذیرش واقعی و عملی نظریه انقلاب مداوم از سوی بلشویک ها به درک این مطلب کمک می کند که چرا تروتسکی تصمیم گرفت در تابستان 1917 به بلشویک ها بپیوندد. عامل دیگری نیز دست اندرکار بود. از کنگره 1903 حزب سوسیال دموکرات به آن سو، تروتسکی با تلاش های لنین برای ایجاد یک حزب انقلابی متمرکز جداً مخالفت کرده بود. او نیز همچون رُزا لوکزامبورگ باور داشت که رشد مبارزات توده ای کارگران موجب تحولات خودآگاهی می شود، و این خود آگاهی برای پرولتاریا ضرورت دارد زیرا می تواند نقش سیاسی مستقلی را ایفا نماید که در تئوری انقلاب مداوم، به طور ضمنی بیان شده بود. حزب انقلابی می بایست اساساً بازتاب سیر تکاملی خودآگاهی طبقه کارگر باشد. با این وصف، به نظر می رسد که انقلاب فوریه 1917 و پیامد آن، تروتسکی را متقاعد ساخت که لنین درست می گوید: فقط یک سازمان پیشتازِ همگن همچون سازمان بلشویک ها، قادر است که کانون و مرکز لازم برای تسخیر قدرت را به جنبش های خودجوشِ پیکار طبقاتی ارزانی نماید. «بدون یک سازمان راهنما، انرژی و توان توده ها پراکنده می شود، همچون پراکندگی بخار موجود در پیستون- یاتاقان شَفت موتور. با این وصف، آن چه که موتور را به حرکت وامی دارد، پیستون یا یاتاقان شَفت نیست بلکه خودِ قوه بخار است (تروتسکی: تاریخ انقلاب روسیه، جلد اول، صفحه 17). از منظر این دیدگاه، نظریه انقلاب مداوم تروتسکی، بدون وجودِ بُلشِویک ها، فقط یک سازه ی فکریِ فاقد ساز و کار اجرایی بود، به رغم تماس استعداد های تروتسکی به مثابه یک رهبر مردمی.
انقلاب اکتبر 1917 ضمن تأیید پیش بینی تروتسکی، انواع سنتی مارکسیسم مکتبی را به دو گروه تقسیم کرد [: مارکسیسم بُلشِویسم و مارکسیسم اروپایی]. به گفته گِرامِشی (7) (گزیده ای از نوشتارهای سیاسی گِرامشی در سال 1910- 1920، لندن، 1977، انتشارات لارنس و ویشارت، صفحات 34- 37): «انقلاب اکتبر یک انقلاب واقعی علیه سرمایه بود»- به بیان دیگر، این انقلاب طرح های تنظیم شده به وسیله کائوتسکی، پلخانوف و سایر نظریه پردازان بین الملل دوم را درباره تاریخ به عنوان یک رشته شیوه های تولید پی درپی، که تابع جبر مطلقِ [ماتریالیسم تاریخی] هستند و به پیروزی گریزناپذیر سوسیالیسم می انجامند، زیر سؤال برد. با این وصف، فقط در دهه ی بعد بود که تروتسکی آن چه را که یک تحلیل خاص از غرایب رشد تاریخی روسیه بود، به یک نظریه ی انقلاب در کشورهای عقب مانده تبدیل کرد. مناسبت آن نیز انقلاب 1925- 1927 چین (8) بود. استالین و بوخارین (9) که در آن زمان رهبری جناح مسلط در حزب بلشویک، و مآلاً رهبری بین الملل سوم یا کمینترن را به عهده داشتند، پافشاری کردند که حزب کمونیست چین با الگو گرفتن از استراتژی قدیم بلشویک ها، در یک «بلوک مرکب از چهار طبقه اجتماعی» (10) با جناح ناسیونالیست بورژوایی (که «کومین تانگ» مظهر آن بود) همکاری نماید تا بتواند «انقلاب دموکراتیک ملی» را که برای رهایی از چنگال استثمارگران بیگانه ضرورت داشت، جامه ی عمل بپوشاند. تروتسکی به انتقادی، شتابزده از خطاهای سیاست مزبور پرداخت- زیرا کومین تانگ بعد از آن که از وجود کمونیست ها برای غلبه بر فرماندهان ارتش استفاده کرد، سپس متوجه خود کمونیست ها شد و آنان را قتل عام کرد (11)- و این نظریه را عنوان کرد که بورژوازی در کشورهای عقب مانده، دیگر قادر به ایفای یک نقش انقلابی نیست. [تروتسکی افزود] اما همان فرایندهای جهانیِ رشد سرمایه داری، یعنی عجین کردن کشورهای پیشرفته و عقب مانده، که تروتسکی آن را «رشد نابرابر و مختلط» می نامید، و این سرمایه داران را به امپریالیسم وابسته می کرد، در عین حال در کشورهایی نظیر چین و هندوستان و نیز همچون روسیه، موجب پیدایش طبقات کارگر شد. این کارگران، با این که در اقلیت [به لحاظ تعداد] قرار داشتند، اما دامنه ی نفوذشان فراتر از تعدادشان می رفت. [به عقیده تروتسکی] سلطه ی امپریالیسم بر سایر نقاط جهان را فقط موقعی می توان در هم شکست که پرولتاریای کشورهای عقب مانده بتوانند رهبری دهقانان را در انقلاب هایی به عهده بگیرند که ضمن حذف مرحله اقتصاد پیشاسرمایه داری و استثمار استعماری، گذار به سمت سوسیالیسم را آغاز کنند.
نظریه ی انقلاب مداوم، در شکل عمومی و کلّی خود، متضمن یک چالش مستقیم با آن چیزی بود که پس از سال 1945 [پایان جنگ جهانی دوم] به صورت یک درست اعتقادی در جنبش های آزادیبخش جهان که متأثر از الگوهای مارکسیسم- لنینیسم روسی، چینی یا کوبایی بودند، درآمد. چون این جنبش ها می کوشیدند با پیروی از الگوی [مارکسیسم- لنینیسم] چین، ائتلاف هایی را با عضویت کارگران، دهقانان، روشنفکران و «بورژوازی ملی» (یعنی قشری از سرمایه داران که فرض می شد علاقه مند به بریدن از امپریالیسم هستند) برای نیل به استقلال ملّی تشکیل دهند، تروتسکی بر تعارض های طبقاتی در درون چنین ائتلاف ها و سرشت متمایز و مشخص پرولتاریا به عنوان تنها نیرویی که ضمن علاقه به استقلال ملّی، توانایی انجام این کار را نیز دارد، تأکید کرد. تروتسکی همین مضمون را در نوشتارهای خود درباره اروپا، در دهه 1930، بیان می کند. او قویاً مخالفِ سیاست کنگره سوم کمینترن در اواخر دهه 1920 و اوایل دهه 1930 بود. کمینترن، اتحاد حزب کمونیست آلمان با حزب سوسیال دموکرات آن کشور را علیه نازی ها توصیه کرده بود؛ در حالی که تروتسکی استدلال می کرد که حزب سوسیال دموکرات آلمان و نازی ها، هر دوی آن ها بد هستند. تروتسکی با استراتژی استالین در سال 1935 مبنی بر «تأسیس جبهه های مردمیِ» ضد فاشیست با مشارکت جنبش کارگری و جناح «دموکراتیک» بورژوازی، نیز به همان اندازه مخالف بود. او دلیل می آورد که تشکیل جبهه های مردمی به جای این که موجب اتحاد طبقه کارگر در برابر فاشیسم شود، باعث خواهد شد که جبهه های مردمی در فرانسه و اسپانیا در عمل، منافع کارگران را فدای منافع سرمایه داری کند، و نتایج این نوع اتحاد فقط موجب تقویت رژیم های هیتلر، موسولینی و فرانکو خواهد شد. همچون در نظریه ی انقلاب مداوم، در این مورد نیز تروتسکی اولویت را برای اقدام مستقل طبقه ی کارگر قائل بود.
انتقاد از استالینیسم
عمومیت دادن نظریه انقلاب مداوم باعث روشن تر و آشکارتر شدن آن چیزی شد که جنبه ضمنی و تلویحی داشت، یعنی این که تروتسکی نظام کلی سرمایه داری جهانی را مبنای داوری خود قرار داده بود.مارکسیسم نقطه ی شروع خود را از اقتصاد جهانی می گیرد، نه به عنوان یک مجموع از اجزاء ملّی، که به عنوان یک واقعیت توانمند و مستقل که در اثر تقسیم کار بین المللی (12) و بازار جهانی به وجود آمده است، و این امر در مقطع زمانی ما به گونه ای سلطه جویانه بر بازارهای ملی چیره است.
(تروتسکی: انقلاب مداوم، نتایج آن و چشم اندازها، نیویورک، 1969، انتشارات پَت فایندر، صفحه 279)
بنابراین، او استدلال کرد که در حالی که انقلاب سوسیالیستی در یک کشور واحد شروع می شود، اما تکامل آن فقط در مقیاس جهانی امکان پذیر است. بین الملل کردن نیروهای مولّد (که زاییده ی نظام کاپیتالیستی است) به این معناست که سوسیالیسم نمی تواند در یک کشور احد، و بی شک در روسیه ی عقب مانده، به وجود آید. یک دولت کارگری باید اساساً به عنوان یک سکّو [پایگاه ثابت] تلقی شده و انقلاب از آن جا به سایر کشورها گسترش یابد.
انقلاب سوسیالیستی در عرصه ملّی شروع می شود، در عرصه بین المللی خود را هویدا می کند، و در عرصه جهانی کامل می شود. از این رو انقلاب سوسیالیستی به صورت یک انقلاب مداوم در یک مفهوم جدیدتر وگسترده تر درمی آید؛ تکامل آن فقط در گرویِ پیروزی نهایی این جامعه نوین در سراسر کره زمین است.
(تروتسکی: انقلاب مداوم، نتایج آن و چشم اندازها، صفحه 146)
لذا تروتسکی با مردود شمردن احتمالِ سوسیالیسم در کشور واحد، مطلبی را بیان می کند که در سال 1917 برای مارکسیست ها یک امر بدیهی به شمار می آمد. لنین بر مناسبت های متعددی که بقای رژیم بلشویکی، متّکی بر پیروزی انقلاب سوسیالیستی در کشورهای پیشرفته [صنعتی] و به ویژه در آلمان است، تأکید می نمود. از این رو، بلشویک ها کمینترن را در سال 1919 با هدف ایجاد یک «جمهوری شورایی [سوویت] بین المللی» تأسیس کردند. مارکس هشدار داده بود که تا وقتی انقلاب جهانی [سوسیالیستی] تحقق نیافته است «محرومیت و نیازها فقط عمومیت می یابد و پیکار به خاطر تأمین مایحتاج زندگی از سرگرفته خواهد شد، و تمامی این کارِ مبتذل [پیکار به خاطر تأمین مایحتاج زندگی] تکرار خواهد شد (مجموعه آثار مارکس و اِنگلس در سال های 1845- 1847، لندن، 1976، انتشارات لارنس و ویشارت، جلد پنجم، صفحه 49). چنین می نماید که تحولات پس از سال 1917 پیش بینی مزبور را تأیید می کند. زیرا هیچ انقلاب موفّقی در غرب صورت نگرفت تا به یاری رژیم بلشویکی بیاید. تحت تأثیر هجوم، جنگ داخلی و محاصره اقتصادی روسیه، صنعت این کشور سقوط کرد. طبقه کارگر شهری که انقلاب را برپا کرده بود، به لحاظ تعداد و اشتیاق سیاسی، به شدت ضعیف شد. شوراها در مراحل بعد به صورت صدف های توخالی حکومت پرولتاریا درآمدند، به طوری که در اواخر جنگ داخلی روسیه در سال 1921، خود حزب بلشویک نیز تبدیل به یک تشکیلات دیوانسالاری شد که با دستگاه دولتی عجین شده بود. حزب بلشویک به نام طبقه ای که دیگر وجود نداشت [طبقه کارگر] بر جمعیتی حکومت می کرد که اکثریت آن را دهقانان خرده پا تشکیل می دادند، تعهد رژیم به نظامِ مالکیت اشتراکی زمین، به جای مالکیت خصوصی، بدگمانی دهقانان به رژیم را افزون کرد.
با توجه به این پیش زمینه بود که در سال های پس از مرگ لنین (از ژانویه 1924) یک پیکار فرقه ای شدید در میان بلشویک ها آغاز شد. استالین، که ابتدا با زینوویف و کامِنِف، و سپس با بوخارین، هم پیمان شده بود، طلوع قدرت خود را مدیون دیوانسالاری جدیدِ دبیران حزب بود که بر آنان ریاست می کرد. آیین «سوسیالیسم در کشور واحد» با این که به وسیله بوخارین قاعده بندی شده بود، ولی این که می گویند آیین مزبور به مثابه اثبات اعتماد به نفس دیوانسالاری جدید بود، شاید بهترین تعبیر باشد. زیرا این گروه، امکان انقلاب [سوسیالیستی] در سایر جاها را، به ویژه پس از شکست حزب کمونیست آلمان در بهره گیری از وخامت اوضاع آن کشور در اثر تورم سال 1923 (13)، از فهرست محاسبات سیاسی شان حذف کردند و استالین و یارانش مدعی بازسازی جامعه روس با بهره گیری از منابع فراهم در داخل روسیه شدند. در اکثر سال های دهه ی 1920، استراتژی قاعده بندی شده به وسیله بوخارین و جناح راست حزب، به عنوان بهترین وسیله دستیابی به هدف مزبور شناخته شد. این استراتژی شامل ادامه ی برنامه جدید اقتصادی (نپ) بود که در پایان جنگ داخلی (1921) برای آشتی کردن با دهقانان عرضه شده بود: از راه متّکی شدن به ابتکارات اقتصادِ بازار، به جای مجبور کردن دهقانان به فراهم کردن مواد غذایی برای شهرنشینان، حتّی اگر به این معنا بود که به گفته بوخارین، صنعت «حلزون وار گام بردارد.» تروتسکی و اُپوزیسیون چپ با سیاست مذکور به مخالفت برخاستند زیرا احتمال می دادند که این سیاست باعث رشد خرده کاپیتالیسم و مآلاً ایجاد یک پایگاه اجتماعی- اقتصادی برای ضد انقلاب شود. [از سوی دیگر] سیاست رشد سریع صنعت، سبب می شد که علاوه بر افزایش تعداد کارگران و بالا رفتن وزنه اجتماعی آنان، شرایط ضروری برای استقرار دموکراسی در حزب و در شوراها فراهم شود. با این وصف، تروتسکی استدلال کرد که هیچ استراتژیِ صرفاً ملّی قادر نیست تعارضات رویاروی رژیم بلشویکی را حل کند. بنابراین یکی از مضامین عمده ی انتقاد جناح چپ از استالین و بوخارین، این بود که آیین سوسیالیسم در کشور واحد باعث خواهد شد که کمینترن تابع منافع سیاست خارجی شوروی بشود و نهایتاً فرصت های بزرگ انقلابی [در سایر کشورها] را از دست بدهد- به طور مثال در چین در سال های 1925- 1927 و در بریتانیا در اعتصاب عمومی سال 1926. (14)
شکست قطعی اپوزیسیون چپ در 1927- 1928- که طبق تحقیقات اخیر، امکان آن از قبل پیش بینی شده بود و یک پایان از پیش تعیین شده و برنامه ریزی شده نبود- در شرایط یک بحرانِ جدّیِ فزاینده ای صورت گرفت که متضمن تیرگی روابط شوروی با غرب، رکود صنعتی شوروی و کاهش شدید در تحویل غلات از جانب دهقانان به دولت بود (رایمان: زایش استالینیسم، لندن، 1987، انتشارات آی. بی توریس). واکنش استالین به این صورت ظاهر شد که رابطه اش را با جناح راست گسست و برای دریافت غلّات از دهقانان متوسل به زور و اجبار شد. این اقدام مصلحت آمیز، سرآغاز یک استراتژی جدید بود که صنعتی کردن سریع و تحت کنترل دولت و اشتراکی کردن اجباری کشاورزی را شامل می شد. با اجرای سیاست مزبور در طول برنامه عمرانی پنجساله اول (1928-1932)، اتحاد جماهیر شوروی سوسیالیستی به یک قدرت بزرگ صنعتی تبدیل شد، اما به قیمت از دست رفتن جانِ انسان ها بسیار: اشتراکی کردن کشاورزی به مرگ میلیون ها نفر دهقان در اثر سرکوب، قحطی، یا کار اجباری در «مجمع الجزایر گولاگ» [اردوگاه های کار اجباری] انجامید. حتّی برآوردهای اخیر نیز نشان می دهد که هزینه های صنعتی کردن روسیه، از راه یک کاهش شدید در دستمزدهای واقعی تأمین شد. نفاق و اختلاف نظرهایی که پیامدهای سیاست مزبور در درون رژیم پدید آورد، در سال 1936 به «پاکسازی بزرگ» انجامید که طیّ آن، بسیاری از اعضای قدیمی حزب بلشویک نابود شدند.
تروتسکی که در ژانویه 1929 از اتحاد جماهیر شوروی سوسیالیستی تبعید شده بود، تلاش کرد تا یک توجیه مارکسیستی را برای این تحولِ مهم در روسیه، ارائه دهد. چون او این تحول را بی سابقه فرض کرد لذا تعجب آور نیست که عقاید وی در این مورد، دگرگونی های چشمگیری را پشت سرگذارده است. رشته ای که در میان این دگرگونی های عقیدتی تروتسکی جریان دارد، یک دل مشغولی با علل اجتماعی سوسیالیسم است. از اوایل دسامبر 1923، تروتسکی (تروتسکی: مبارزه طلبی اپوزیسیون چپ در سال های 1923- 1925، نیویورک، 1975، انتشارات پَت فایندر، صفحه 91) تأکید می کرد که «دیوانسالاری گرایی یک پدیده اجتماعی است.» استالین نماینده یک لایه ی اجتماعی مشخص بود، «کاستِ» دیوانسالاری که پس از 1917 در حزب و دستگاه دولت پدید آمده بود. با وجود این، بر مبنای دیوانسالاری گرایی نبود که تروتسکی انتظار یک معادلِ روسی رویداد 9 ترمیدور (15) (27ژوئیه 1794) را داشت، یعنی هنگامی که دیکتاتوری ژاکوبن ها به رهبری روبسپیر (16) سقوط کرد و یک ارتجاع محافظه کار آزاد شد. خطر عمده ی ضد انقلاب [در روسیه] بیش تر از جانب «بورژوازی جدیدِ» کولاک ها (17) (دهقانان مرفّه) و «نپ مَن» (18) ها (محتکران و واسطه ها) بود از احیای بازار آزاد در دوره «نپ» بهره مند شده بودند. دیوانسالاری استالینیستی، از دیدگاه تروتسکی، یک نیروی «مرکز گرا» (19) بود. درست همان طور که دموکرات های اجتماعی نظیر کائوتسکی، بین اصلاح و انقلاب در نوسان بودند، استالین نیز بین دو طبقه عمده ی- «بورژوازی جدید» که بوخارین مظهر آن بود، و تروتسکی و جناح چپِ مجاهدِ (20) پرولتاریا- نوسان می کرد. از این رو، چپ اندر قیچی رفتن استالین از یک اتحاد با بوخارین در میانه دهه ی 1920 تا صنعتی کردن و اشتراکی کردن اجباری کشاورزی در 1928، تحولی بود که بسیاری از هواداران اُپوزیسیون چپ از آن استقبال کردند زیرا آن را سیاستِ خودشان می دانستند. با این حال، باید گفت که تروتسکی با گام های آهسته تری از صنعتی کردن حمایت کرده بود (در مقایسه با سرعت صنعتی کردن در برنامه عمرانی اول) و ضمناً مخالف این سیاست بود که دهقانان را به زور و جبر وادار به کار در مزارع اشتراکی کنند.
رویدادهای 1927- 1928 باعث شد که تروتسکی در ارزیابی خود از رژیم شوروی تجدید نظر کند. تروتسکی استدلال عرضه شده از سوی ویکتور اسمیرنوف (21) و گروه سانترالیست دموکراتیک در اوایل سال 1926 را مبنی بر این که یک ضد انقلاب صورت گرفته است، رد نمود (درباره مباحثات در درون اپوزیسیون چپ، نک آ. کلیگا: معماری روسیه، لندن، 1979، انتشارات «اینک لینکز» (22)، صفحات 261- 269). ترمیدور، در مفهوم «اعاده ی کاپیتالیسم»، بیش تر به صورت یک خطر باقی ماند تا یک واقعیت تحقق یافته (تروتسکی: مبارزه طلبی اپوزیسیون چپ در سال های 1928- 1929، نیویورک،1981، انتشارات پَت فایندر، صفحات ، 321- 323) روسیه هنوز هم یک کشور کارگری بود، هر چند که حزب و شوراها را دیوانسالار کرده بودند. «چپ اندر قیچی رفتن استالینیسم نشان می دهد که دیوانسالاری یک طبقه نیست، یک عامل تاریخی مستقل نیست، بلکه یک وسیله و ابزار است، یک ارگان اجرایی طبقات است» (تروتسکی: نوشتارها در سال های 1930- 1931، نیویورک، 1973، انتشارات پَت فایندر، صفحه 215) رژیم استالینیستی نشانگر شکلی از بُناپارتیسم (23) بود. این رژیم نیز مانند امپراتوری دوم ناپلئون سوم (که مارکس در کتاب هیجدهم برومر لویی بُناپارت آن را تحلیل کرده است) به جای این که یک پایگاه اجتماعی- اقتصادی مستقل داشته باشد، بر توازن میان بورژوازی و پرولتاریا استوار بود. وظیفه ی اپوزیسیون چپ این نبود که با توسل به زور و برپایی یک انقلاب دیگر در روسیه، این دیوانسالاری را سرنگون سازد،بلکه از طریق مسالمت آمیز، آن را تابع کنترل دموکراتیک کند:
در وضع موجود، بورژوازی فقط می تواند از طریق اغتشاشِ ضد انقلابی، قدرت را قبضه کند. در مورد پرولتاریا [باید گفت که این نیرو] قادر است قدرت [از کف رفته را] بازیابد، دیوانسالاری را اصلاح کند، و با اصلاح حزب و شوراها، دیوانسالاری را در کنترل خود درآورد.
(تروتسکی: مبارزه طلبی اُپوزیسیون چپ در سال های 1928- 1929، صفحه 295)
به علت شکستِ نیرومندترین شاخه ی کمینترن در خارج از روسیه [در آلمان] در جلوگیری از به قدرت رسیدن حزب نازی، و نه به دلیل هر گونه تغییرات صورت گرفته در داخل اتحاد جماهیر شوروی، تروتسکی ناگزیر شد که در ارزیابی خود [از رژیم استالینیستی] بازنگری کند. او در ژوئیه 1933 اعلام کرد. «اکنون ما در یک مرحله تاریخی جدید قرار داریم که در آن، سیاست اصلاح [دیوانسالاری استالینیسم] از توان افتاده است» (تروتسکی: نوشتارها در سال های 1933- 1934، نیویورک، 1972،انتشارات پَت فایندر، صفحه 27). وانگهی «ترمیدور انقلاب کبیر روسیه در برابر ما قرار ندارد چون این مرحله را در سال 1924 پشت سرگذاردیم» (تروتسکی: نوشتارها در سال های 1934- 1935، نیویورک، 1971، انتشارات پَت فایندر، صفحه 182). مع ذالک، این ترمیدورِ روسی، نماینده ی «نخستین مرحله ی ضد انقلاب بورژوازی، و با هدف مخالفت با پایگاه اجتماعی دولتِ کارگران، به آن گونه که اُپوزیسیون چپ در دهه ی 1920 مطرح کرده بود، به شمار نمی آمد (تروتسکی: نوشتارها در سال های 1934- 1935، صفحه 173). اتحاد جماهیر شوروی سوسیالیستی هنوز هم یک دولت کارگری، هر چند از نوع منحّط آن، بود. با حکومت کردن بر یک «جامعه در حال تحول و انتقال» بین کاپیتالیسم و سوسیالیسم، این دولت «یک سرشت دوگانه داشت: سوسیالیستی، تا جایی که از مالکیت اجتماعی وسایل تولید حمایت می کرد؛ و بورژوایی، تا جایی که توزیع کالاهای مورد نیاز برای ادامه حیات مردم [مایحتاج عمومی] را بر طبق یک معیار کاپیتالیستیِ ارزش [کالا] و تمامی عواقب ناشی از آن، انجام می داد» (تروتسکی: انقلابی که به آن خیانت شد، نیویورک، 1970، انتشارات پَت فایندر، صفحه 54). [به عقیده تروتسکی] تعارضی که میان دو خصلت سوسیالیستی و بورژواییِ سرشت رژیم استالینیستی وجود داشت، در اثر«کمبود مایحتاج عمومی» که زاییده ی انزوای سیاسی روسیه پس از انقلاب [اکتبر 1917] بود (24)، تشدید شد.
پایه و شالوده ی قدرت دیوانسالاری [شوروی] بر فقر جامعه، به لحاظ [کمبود] کالاهای مصرفی استوار است، و همین وضع باعث می شود که هر قشر اجتماعی بکوشد تا مقدار بیش تری کالا را در مقایسه با سایر اقشار، به دست آورد. هنگامی که کالای کافی در یک فروشگاه وجود دارد، خریداران می توانند هر گاه دلشان بخواهد برای خرید به آن فروشگاه مراجعه کنند. ولی وقتی که کالا به مقدار کم وجود دارد، خریداران ناگزیرند که در صف بایستند. و هنگامی که صف ها خیلی طولانی می شوند، لازم است که پلیسی را گمارد تا نظم را برقرار سازد. قدرت دیوانسالاری شوروی از همین جا شروع می شود.
(تروتسکی: انقلابی که به آن خیانت شد، صفحه 112)
اگر دیوانسالاری ثمره ی کمبود کالاهای مصرفی در شوروی در دوره پس از انقلاب [اکتبر 1917] بود، ولی این دیوانسالاری در مراحل بعد توانست جامعه شوروی را در راستای منافعِ دیوانسالاری تغییر شکل دهد، قدرت سیاسی را در انحصار خود درآورد و مدعی تعداد زیادی مزایای مادّی [برای خود] شود. (25) با این حال، تروتسکی تأکید می کرد که با این که این دیوانسالاری «بانی و حامی نابرابری است» (تروتسکی: انقلابی که به آن خیانت شد، صفحه 113) ولی یک طبقه ی حاکم جدید محسوب نمی شود. تروتسکی این ادعای برخی از هوادارانش را که استالینیسم مظهر کاپیتالیسم دولتی و با یک شکل تازه از جامعه طبقاتی است- «کولکتیویسم دیوانسالار» (26)- قویاً رد کرد. [به گفته تروتسکی] دیوانسالاری «یک تحول موقت و گذرا» و «ثمره ی یک امر اتفاقی» [موقت و غیر عادی] بود که در شرایط تاریخی پدید آمده بود، و مهم تر از آن، ناشی از شکست انقلاب [سوسیالیستی] در غرب بود (تروتسکی: در دفاع از مارکسیسم، نیویورک،1973، [سوسیالیستی] در غرب بود (تروتسکی: در دفاع از مارکسیسم، نیویورک، 1973، انتشارات پَت فایندر، صفحه 6) مع ذلک روابط تولید [در شوروی] هنوز هم همان مناسبات تولید بود که به وسیله انقلاب اکتبر ایجاد شده بود.
ملّی کردن زمین ها، وسایل تولید صنعتی، حمل و نقل و بانک ها، همراه با انحصار تجارت خارجی در دست دولت، شالوده ی ساختار اجتماعی شوروی را تشکیل می دهد. این مناسبات جدید که در اثر انقلاب پرولتاریایی [17 اکتبر] برقرار شد، ماهیت اتحاد شوروی را اساساً به عنوان یک دولت پرولتاریایی، برای ما تعریف کرد.
(تروتسکی: انقلابی که به آن خیانت شد، صفحه 248)
به این ترتیب، مالکیت دولت بر وسایل تولید، یک شرط لازم و کافی برای [اثبات] وجود یک دولت کارگری بود. همان طور که ماکس شاختمن یادآور شده است (شاختمن: انقلاب دیوانسالارانه، نیویورک، 1962، انتشارات دونالد، صفحه 92) وضعیت مزبور باعث شد که تروتسکی معیار پیشین خود را رها کرده و به ضابطه جدیدی درباره مفهوم دولت کارگری روی آورد. او پیش تر معتقد بود که پرولتاریای شوروی می تواند دیوانسالاری را اصلاح کند، «آیا طبقه کارگر هنوز هم از قدرت سیاسی برخوردار است، حتّی اگر فقط در این مفهوم باشد که باز هم قادر است یک دیوانسالاری گمراه و خطرناک را از طریق اقدامات اصلاحی، به کنترل خود درآورد؟» اما اکنون باور داشت که طبقه کارگر فقط از طریق وسایل انقلابی قادر است رژیم استالینیستی را برکنار سازد. اما این مطلب که انقلاب مزبور یک «انقلاب سیاسی» باشد، یعنی «شالوده های اقتصادی» جامعه شوروی را به همان صورت که هست حفظ نماید و به آن دست نزند، عملاً منجر به برپایی «یک انقلاب دوم و مکمّل علیه استبداد دیوانسالاری خواهد شد» (تروتسکی: انقلابی که به آن خیانت شد، صفحات 288- 289).
دیدگاه های انقلابی
اما نتیجه گیری که قبلاًشرح داده شد و نیاز به یک انقلاب جدید در اتحاد جماهیر شوروی سوسیالیستی را مشروع و بحق می دانست، بار سنگینی را بر دوش تروتسکی و پیروان او نهاد. با این که اُپوزیسیون چپ همواره در معرض سرکوب پلیس مخفی شوروی در داخل اتحاد جماهیر شوروی سوسیالیستی بود، اما توانست حمایت پراکنده ای را در احزاب کمونیست متعدد [در خارج از شوروی] به دست آورد. غالباً عامل تصادف نیز نقش را در این رهگذر ایفا کرد. جیمز. پ. کانون، که در آن زمان رهبر حزب کمونیست ایالات متحده امریکا بود، یکی از اسناد تروتسکی را که اشتباهاً در میان نمایندگان شرکت کننده در کنگره ششم کمینترن در 1928 توزیع شده بود مطالعه کرد و استدلال های تروتسکی او را متقاعد نمود. به روال معمول در چنین مواردی، کانون به زودی از حزب کمونیست امریکا اخراج شد. با این وصف، «مجمع کمونیست بین الملل» (27) که در سال 1930 به وسیله تروتسکی تأسیس شد، تا سال 1933 خود را همچنان بخشی از کمینترن می دانست که متعهد به خط فکری اصلاحگرانه تروتسکی در زمینه ی جلب پشتیبانی کمونیست ها برای دور کردن آنان از رهبری استالین بود. پیروزی هیتلر در آلمان، از دیدگاه تروتسکی، مظهر یک رویداد قابل مقایسه با تسلیم شدن بین الملل دوم در برابر جنگ امپریالیست ها در اوت 1914 بود، (28) و ورشکستگی جبران ناپذیر کمینترن را اعلام می کرد. اکنون لازم بود که یک بین الملل جدید (بین الملل چهارم) ایجاد شود که ضمن پایبندی به سنّت بُلشِویسم و [تصمیمات] چهار کنگره اولیه کمینترن (1919- 1922)، تلاش کند تا احزاب انقلابی را جایگزین تشکیلات ورشکسته استالینیستیِ [کمینترن] نماید.مجموع کمونیست بین الملل وظیفه خطیری را به عهده گرفته بود. این مجمع، از پشتیبانی زیادی برخوردار نبود. دو شاخه ی بسیار مهمّ آن، احتمالاً روسی و چینی بود (بسیاری از رهبران حزب کمونیست چین پس از شکست مفتضحانه ی 1925- 1927، گِردِ آن مجمع جمع شده بودند). اپوزیسیون چپِ روسی در اواخر دهه ی 1920 متلاشی شد زیرا اعضای آن بازداشت و به گولاک ها تبعید شدند. این افراد در تبعیدگاهشان شجاعت و عزم راسخی را از خود نشان دادند- به ویژه در اعتصاب غذایی که در «وُرکوتا» (29) در 1936- 1937 به آن دست زدند- و از تحسین اجباری و اکراه آمیز سولژه نیتسین برخوردار شدند (سولژه نیتسین: مجمع الجزایر گولاگ، جلد دوم، لندن، 1976، انتشارات کالینز/ فونتانا، صفحات 303- 307، 372- 376)، هر چند که این تحسین نتوانست جان آنان را از اعدام نجات دهد تروتسکیست های چینی سرانجام بهتری داشتند- کومین تانگ، حزب کمونیست چین به رهبری مائوتسه تونگ، و ژاپنی های اشغالگر، به یک اندازه آنان را سرکوب کردند (نک: فان هِسی وانگ؛ انقلابیِ چینی، انتشارات دانشگاه آکفورد، 1980). لذا عضوگیری وسیع در مجمع کمونیست بین الملل، در اروپا و قارّه امریکا متمرکز شد. شاخه های آن در این کشورها، کوچک بودند- یکی از شاخه های بسیار مهمّ آن، «مجمع کمونیست امریکا» (30) بود، که در 1931 ادعا می کرد 154 عضو دارد. آن چه که وضع مجمع کمونیست بین الملل را بدتر می کرد، آزار و اذیت جنبش تروتسکیسم به وسیله احزاب کمونیست بود که توانست گروه های تروتسکیست را به حواشی جنبش کارگری سوق دهد. در جریان محاکمات مسکو در سال های 1936- 1938، این سیاست ایذاء به اوج خود رسید، زیرا دادرسان این محاکم می کوشیدند تا ثابت کنند که تروتسکی، همراه با سایر رهبران بلشویک نظیر زینوویف و کامِنف و بوخارین، با هیتلر [علیه شوروی] هم پیمان شده اند. در حالی که استثنائاتی در این مورد وجود داشت- تروتسکیست های امریکایی نقش رهبری را در یک اعتصابِ عظیم رانندگان کامیون در میناپولیس (31) در سال 1934 ایفا کردند. (نک: دوبس؛ طغیان رانندگان کامیون نیویورک، 1972، انتشارات پَت فایندر) و نخستین گروه بریتانیایی نیز سهم بزرگی در تداوم یک سنت قدیمی تر خودآموزی (32) مارکسیست پرولتاریایی داشت (نک: گرووز؛ گروه بالهام، لندن، 1974، انتشارات پُلوتو؛ مکینتایر، یک علم پرولتاریایی،کمبریج، 1980، انتشارات دانشگاه کمبریج)- شاخه های مجمع کمونیست بین الملل نوعاً محیط اجتماعی را اشغال کردند که تروتسکی آن را به عنوان «خرده بورژوا» توصیف می کند؛ یک اقلیت از روشنفکران طبقه متوسط، که نَفسِ مجادله فرقه ای تروتسکیسم، غالباً به خودی خود برای آنان به صورت یک هدف درآمد [و کمتر به فعالیت سیاسی می پرداختند].
دارایی عمده ی مجمع کمونیست بین الملل در شرایط مزبور، خودِ تروتسکی بود. توانمندی او به عنوان رهبر برجسته انقلاب اکتبر (در کنار لنین) توجّه بین المللی زیادی را به سوی او جلب کرد که تناسبی با نفوذ سیاسی واقعی او نداشت. سال های تبعید تروتسکی، به لحاظ فکری بسیار سازنده بود. علاوه بر این که برخی آثار برجسته اش را نگاشت- زندگی من، تاریخ انقلاب روسیه، انقلابی که به آن خیانت شد- در یک رشته از نوشتارهای اتّفاقی به بررسی بحران های بزرگ آن زمان پرداخت- طلوع نازیسم، جنگ داخلی اسپانیا، تشکیل جبهه ی مردمی در فرانسه- و مجموعه ای از تحلیل های سیاسی را پدید آورد که از حیث حیطه و نفوذ، فقط قابل مقایسه با آثار مارکس نظیر هیجدهم برومر لویی بُناپارت و جنگ داخلی فرانسه است. مع ذلک تأثیرگذاری عملیِ این مجموعه نوشتاری، بسیار اندک بود. بارزترین موردِ آن، یک رشته مقالات و جزوه هایی است که در آن ها تروتسکی با پیشگویی و فوریّت فزاینده به تحلیل ریشه های اجتماعی و «تحرّک» سیاسی فاشیسم آلمان پرداخت و خطر ناشی از متحد نشدن کمونیست ها و سوسیال دموکرات ها در برابر هیتلر را هشدار داد (تروتسکی: پیکار با فاشیسم در آلمان، نیویورک، 1971، انتشارات پَت فایندر). در میان آثار برجسته تروتسکی [که درباره آلمان نوشته شده بود، نظیر «پیکار با فاشیسم در آلمان»]این آثار هیچ تأثیر عملی در آلمان به جا نگذارد. هنگامی که نازی ها [در سال 1932] به قدرت رسیدند، شاخه مجمع کمونیست بین الملل در آلمان، فقط یکصد نفر عضو داشت.
بنابراین تروتسکی سعی کرد که ضمن افزایش دادن اعضای مجمع کمونیست بین الملل، کاری کند که این اعضا بتوانند در جنبش طبقه کارگر ریشه بدوانند. شاید مهم ترین ترفندی که در این راه به کار برد، «دورِ فرانسوی» (33) بود. وجه تسمیه آن به این خاطر است که تروتسکی اصطلاح مزبور را ابتدا برای یک گروه فرانسوی در سال 1934 به کار برد- این گروه شامل شاخه هایی از مجمع کمونیست بین الملل بود که به احزاب سوسیال دموکرات ملحق شدند، و در مرحله بعد، تجدید حیات، و در واقع افراط گرایی را، عمدتاً در پاسخ به نابودی جنبش های کارگری اآلمان و اتریش در سال های 1933- 1934 تجربه کردند. این نخستین استفاده تروتسکی از تجربه ی «ورود به احزاب دیگر» (34)، به هیچ رو با این انتظار همراه نبود که تروتسکیست ها بتوانند قدرت را به دست گیرند و احزاب سوسیال دموکرات را متحول سازند. در واقع، تروتسکی (بحران، در شاخه فرانسوی در سال های 1935- 1936، نیویورک، 1977، انتشارات پَت فایندر، صفحه 125) استدلال کرد که «وارد شدن تروتسکیست ها به یک حزب «رِفُرمیست» (35) [اصلاحگر] یا «سانتریست» [مرکزگرا]، به خودی خود شامل یک چشم انداز دراز مدت نیست بلکه فقط مرحله ای است که تحت بعضی شرایط، می تواند محدود به یک رویداد شود.» امّا «دورِ فرانسوی» موجب هیچ تغییر کمّی در وضعیت مجمع کمونیست بین الملل نشد. در مصاحبه ای مهم با سی. اِل آر. جیمز در آوریل 1939، تروتسکی (نوشتارهایی در سال های 1938- 1939، نیویورک، 1974، انتشارات پَت فایندر، صفحات 251- 252) اذعان داشت:
از لحاظ سیاسی، ما پیشرفت نمی کنیم. آری، این حقیقتی است که بیانگر افول عمومی جنبش های کارگری در پانزده سال اخیر می باشد. عدم پیشرفت ما اساساً زاییده افول مزبور است. هنگامی که جنبش انقلابی به طور کلّی در حال زوال است، موقعی که یک شکست در پی شکست دیگر می آید، هنگامی که فاشیسم در سراسر جهان گسترش می یابد، موقعی که مارکسیسم رسمی [حزب کمونیست اتحاد شوروی] قوی ترین سازمانِ فریب دهنده کارگران است، و نظایر آن، این وضعیت گریز ناپذیر وجود دارد که عناصر انقلابی باید خلافِ جریان عمومی [تاریخ] فعالیت نمایند، لذا دقت و عقلانیتِ تبیین ها و توجیهات ما را باید در راستای شرایط مزبور سنجید.
به رغم این شرایط ناگوار، تروتسکی تصمیم گرفت که همچنان پیش برود و بین الملل چهارم را جایگزین کمینترن کند. در کنفرانس مؤسّس آن در 3 سپتامبر 1938، که نمایندگان یازده شاخه تروتسکیسم شرکت داشتند، بین الملل چهارم («حزب جهانی انقلاب سوسیالیستی» (36) که نام کامل این بین الملل جدید است) مدعی شد که اگر با خوش بینی بنگریم، جنبش ما 5395 عضو دارد، و از میان آنان، رقمِ بالای 2500 نفر به قوی ترین گروه یعنی «حزب کارگران سوسیالیست» (37) در ایالات متحده امریکا تعلق دارد (دابلیو. ریسنِر: اسناد بین الملل چهارم: سال های اولیه (1933- 1940)، نیویورک، 1973، انتشارات پَت فایندر، صفحات 288- 289).
با این وصف، تروتسکی (نوشتارها در سال های 1938- 1939، صفحه 87) پیش بینی کرد: «در طول دهسال آینده، برنامه بین الملل چهارم به صورت رهنمود میلیون ها نفر درخواهد آمد، و این میلیون ها انقلابی خواهند آموخت که چگونه به زمین و آسمان حمله کنند.» تروتسکی چه دلایلی را برای این خوش بینی خود داشت؟
در وهله اول، تروتسکی اساساً یک ارزیابی فاجعه آمیز از چشم انداز اقتصاد جهانی داشت. «نیروهای مولّدِ متعلّق به بشریت دچار رکود می شوند»، او این مطلب را در برنامه ی بین الملل چهارم، و نیز در لحظات احتضار کاپیتالیسم و وظایف بین الملل چهارم اعلام کرد (ریسنر، اسناد بین الملل چهارم، صفحه 180). [از دیدگاه تروتسکی]، احتمال هر گونه بهبود پایدار از بحرانِ بزرگ اقتصادی که پس از بحران بزرگ اقتصادی سال 1929 در «وال استریت» سراسر جهان را فراگرفته است، بسیار کم است. در واقع «فروپاشی کاپیتالیسم به اوج خود رسیده است... و ادامه وجود این نظام ناممکن است (تروتسکی: در دفاع از مارکسیسم، صفحه 18)، تنها مانعی که فراراه این فروپاشی قرار دارد، سلطه ی نیروهای استالینیسم و سوسیال دموکراسی بر جنبش کارگری است، زیرا آن ها نهایت تلاش خود را به عمل می آورند تا از برپایی انقلاب سوسیالیستی جلوگیری کنند. نتیجتاً «بحران [تاریخی] بشریت به سطح بحران رهبری انقلابی تقلیل می یابد» (ریسنر: اسناد بین الملل چهارم، صفحه 181). وجود نداشتنِ احزاب انقلابی قدرتمند تنها عاملی است که مانع تسخیر قدرت به وسیله طبقه کارگر شده است. اما گستره ی بحران اقتصادی [جهانی] وسایلی را برای حلّ این بحران رهبری عرضه خواهد کرد.
سمت گیری توده ها، ابتدا به وسیله شرایط عینی کاپیتالیسمِ در حال انحطاط، و سپس به وسیله سیاست خیانت آمیز سازمان های کارگری قدیمی، تعیین می شود. از دو عامل مزبور، اوّلی البته یک عامل سرنوشت ساز است: قوانین تاریخ قوی تر از دستگاه دیوانسالاری هستند... با گذشت زمان، تلاش های آنان [استالینیست ها و سوسیال دموکرات ها] برای متوقف کردن چرخ تاریخ، به وضوح بیشتری به توده ها نشان خواهد داد که بحران رهبری پرولتاریا... را فقط می توان با [کمک] بین الملل چهارم حل کرد. (ریسنر: اسناد بین الملل چهارم، صفحه 182)
در فرازهایی این چنینی است که به نظر می رسد تروتسکی در برابر اتهام «تقدیر گرایی تاریخی» (38) بسیار آسیب پذیر است. گاهی ادعا می شود که این فرض که رشد نیروهای مولّد باعث اجتناب ناپذیری انقلاب سوسیالیستی می شود، مؤلّفه اصلی تفکر تروتسکی را تشکیل می دهد (هاجسون: تروتسکی و مارکسیسم تقدیرگرا، ناتینگهام، 1975، انتشارات اسوکمن؛ مولینو: تئوری انقلاب لئون تروتسکی، برایتون، 1981 انتشارات هاروِستر؛ بیارز: تروتسکی، تروتسکیسم و گذرا به سوسیالیسم، بِکنِهام، 1987، انتشارات کروم هِلم). اما به نظر می رسد که این ادعایی مبالغه آمیز باشد. زیرا تجربه ی انقلاب 1917، و به خصوص نقش ایفا شده به وسیله بلشویک ها به رهبری تروتسکی (تروتسکی: پنجسال اول بین الملل کمونیستی، جلد اول، نیویورک، 1973، انتشارات موناد، صفحه 211) عنوان می کند «ایمان به سیر تکاملی خود به خود [تقدیرگرایی تاریخی] مهم ترین ویژگی و ویژگی بارزِ [تفکرِ] فرصت طلبی (39) است»، در حالی که خود تروتسکی بر اهمیت عوامل ذهنی تاریخ تأکید می کند، یعنی اراده انقلابی و آگاهی انقلابی طبقه کارگر (تروتسکی: پنجسال اول بین الملل کمونیستی، صفحه 288). تروتسکی حتی دلیل تراشی کرد که بدون وجودِ لنین، امکان داشت که بلشویک ها نتوانند از فرصت پدید آمده در اثر سقوط رژیم تزاری، استفاده کنند (تروتسکی: تاریخ انقلاب روسیه، جلد اول، صفحه 310). اما کاملاً احتمال دارد که در فضای انزوا، ایذاء و شکست، که تروتسکی و پیروانش در دهه 1930 محکوم به آن بودند، تروتسکی گاهگاه راه را به روی این باور گشود که «قوانین تاریخ» به بین الملل چهارم اجازه می دهد تا پیروان بسیار داشته باشد. (40)
تروتسکی همچنین تحت تأثیر یک شباهت و مقایسه تاریخی قرار داشت. در سال های واپسین عُمرش، او غالباً وضع موجو خود را با جناح چپ بین الملل دوم در طول جنگ جهانی اول [جناح چپ زیمروالد] مقایسه می کرد. لنین، رزا لوکزامبورگ، کارل لیبکنشت و سایر مخالفان جنگ، که در ابتدا منزوی و در معرض سرکوب قرار داشتند، دریافتند که قادرند همزمان با موج ناخشنودی [سربازان] در جبهه ها و [کارگران] در کارخانه ها، از حمایت فزاینده سایر سوسیالیست ها نسبت به مواضع خود، بهره مند شوند- یک فرآیند که به انقلاب های 1917 روسیه و انقلاب 1919 آلمان انجامید. اما موقعی که روشن شد که یک جنگ دیگر اجتناب ناپذیر است [جنگ جهانی دوم]، تروتسکی پیشگویی کرد که آن جنگ نیز در میان ناآرامی های اجتماعی به پایان می رسد. پس از این که جنگ جهانی دوم آغاز شد، تروتسکی ادعا کرد: «این جنگ آنقدر ادامه می یابد که تمامی منابع تمدن را مصرف کند یا این که سرش به دیوار انقلاب بخورد و بشکند» (تروتسکی: نوشتارها در سال 1939- 1940، نیویورک، 1973،انتشارات پَت فایندر، صفحه 151). آشوب هایی که تروتسکی پیش بینی کرده بود- و انتظار داشت که عظیم تر از نابسامانی های 1917- 1918 خواهد بود- به بین الملل چهارم امکان می داد که همچون بلشویک ها در گذشته، از انزوا رهایی یافته و اعتماد شمار فزاینده ای از کارگران را به دست آورد (او در این پیشگویی تنها نبود. در آخرین روزهای صلح، سفیر فرانسه در برلین به هیتلر گفت که «در نتیجه ی جنگ، فقط یک فاتح وجود خواهد داشت- آقای تروتسکی» (تروتسکی: نوشتارها در سال های 1939- 1940، صفحه 122).
سومین ملاحظه ی مربوط به امیدهای باطنی تروتسکی به بین الملل چهارم، به اتحاد جماهیر شوروی سوسیالیستی مربوط می شد. در چین، آلمان، فرانسه و اسپانیا، نفوذ احزاب کمونیست [طرفدار شوروی] در قشرهای بسیار مبارز طبقه کارگر، باعث شده بود که فرصت های انقلابی از دست برود. با این حال، جنگ جهانی دوم، به احتمال بسیار زیاد، مسلّم بودن سقوط رژیم استالین را در برداشت. تروتسکی در مه 1940 نوشت:
برهه ی ناآرامی های بزرگ، که بشر پا به آن نهاده است، ضربات پی در پی را بر پیکر اُلیگارشی (41) کرملین وارد کرده و دستگاه توتالیتر (42) آن را درهم خواهد شکست، روحیه ی اعتماد به نفس توده های کارگر را بیدار کرده و مآلاً باعث تسهیلِ تشکّل شاخه شوروی بین الملل چهارم خواهد شد. (نوشتارها در سال های 1939- 1940، صفحات 201- 202)
باور او مبنی بر این که دیوانسالاری استالینیستی چیزی جز یک اِنکسار [انحراف] خاص، استثنایی و موقت از «قوانین عمومی جامعه نوین نمی باشد... تحت شرایط یک کشور انقلابی عقب افتاده در یک فضای سرمایه داری» یکی از دلایل عمده «تروتسکی برای ایستادگی در برابر استدلال های شاختمن و هوادارانش بود که می گفتند اتحاد جماهیر شوروی سوسیالیستی یک دیوانسالاری جمع گرا و یک جامعه طبقاتی نوین است. تروتسکی در سپتامبر 1939 به آنان اعتراض کرد و گفت: «آیا ما خود را در یک وضعیت مضحک قرار نمی دهیم اگر در اُلیگارشی بُناپارتیستِ [استالینیستی]، «نومنکلاتورا (43)» یِ طبقه حاکم جدید را قرار دهیم، آن هم فقط چند سال، یا حتی چند ماه، پیش از سقوط ننگین آن (تروتسکی: در دفاع از مارکسیسم، صفحات 7 و 14)
تروتسکی در 21 اوت 1940 به دست یک عامل روسی کشته شد. در طول پنجسال [بعد]، سیر رویدادها نواقص موجود در تحلیل تروتسکی را که وی بر مبنای آن، انتظارات امیدوار کننده ای را درباره رشد بین الملل چهارم داشت، نشان داد با این حال، نباید اجازه داد که این خطاها، مقیاسِ سنجش دستاوردهای تروتسکی در سال های تبعیدش را تحت الشعاع قرار دهد. تروتسکی در شرایط سخت و دشوار کوشید تا سنّت مارکسیسم کلاسیک را حفظ کند، نه فقط به وسیله تأیید مجدد قضایای [اصول] اصلی آن، بلکه به وسیله گسترش آن، ابتدا در تئوری عمومی استراتژی و تاکتیک انقلابی که به طور ضمنی در آثار او درباره بریتانیا، آلمان، چین، اسپانیا و فرانسه وجود داشت (نک: د. هالاس، مارکسیسم تروتسکی، لندن، 1979، انتشارات پُلوتو)، و دوم، در توجیه مارکسیستیِ استالینیسم، که او آغازگر آن بود، به ویژه در «انقلابی که به آن خیانت شد» (تروتسکی: انقلابی که به آن خیانت شد). تروتسکی با ایجاد بین الملل چهارم، استمرار سنّت سوسیالیست انقلابی را تضمین کرد. او در یادداشت های روزانه اش در مارس 1935، این مطلب محرمانه را نوشته است:
من قادر نیستم از «واجب بودن» (44) کارم سخن بگویم، حتّی برای دوره ی زمانی 1917- 1921. اما اکنون کارِ من، «واجب» در مفهوم کامل این کلمه است. هیچ نوع تکبّری در این ادعا، به هیچ رو وجود ندارد. سقوط دو بین الملل [سوسیال دموکراسی (45) و استالینیسم (46)] مشکلی را پدید آورده است که هیچ یک از رهبران این بین الملل ها به هیچ رو آمادگی حلّ آن را ندارند. فراز و نشیب های سرنوشتِ شخصِ خود من، مرا رویاروی این مشکل قرار داد و مرا مجهّز کرد به تجربه بزرگی در پرداختن به آن. اکنون هیچ کس به جز من وجود ندارد تا رسالت. مسلّح کردن یک نسل جدید را با روشی انقلابی در بالای سرِ رهبران بین الملل های اول و دوم و سوم، به اجرا درآورد... من دست کم نیاز به پنج سال کار مداوم دارم تا این جانشینی را تضمین کنم.
(تروتسکی: یادداشت های روزانه در تبعید، نیویورک، 1963، انتشارات آتِنیوم، صفحات 46- 47)
تروتسکی این پنج سال فرصت را در اختیار داشت، و طیّ آن یک «نسل جدید» را به روشی که از طریق آن، در انقلاب اکتبر 1917 پیروز شده بود- هر چند موقت و گذرا- پرورش داد. اما تمامی وارثان او به زودی در بوته ی آزمایش رویارویی با دنیایی قرار گرفتند که کاملاً متفاوت از آن چیزی بود که تروتسکی در پایان عمرش برای آنان پیشگویی کرده بود.
پی نوشت ها :
1. populism
2. ژلیابوف (Zhelyabov)، (1881-1851) از انقلابیون بنام جنبش «مردم گرایی» روسیه است. وی در ترور الکساندر دوّم شرکت کرد و پس از بازداشت و محاکمه به چوبه دار سپرده شد. (نک: منابع کمونیسم روسی و مفهوم آن، صفحات 140 و 142، 290، 351). م.
3. Narodnaya voll [سازمان اراده خلق]
4. نیروهای مولّد (productive forees) به مجموعه ی وسایل تولید و نیروی کار که در روند تولید، به هم پیوسته است، اطلاق می شود. م.
5. (aneien regime)؛ این واژه برای نخستین بار برای خاندان سلطنتی فرانسه (بوربون) پس از پیروزی انقلاب 1789 به کار رفت. در عرف سیاسی، به هر رژیمی که در اثر انقلاب سقوط می کند، «رژیم قدیم» می گویند. م.
6. Revolutionry Socialists [«اُسرها» در زبان روسی]
7. Gramasci
8. اشاره به جنبش 30 مه 1925چین است که تا سال 1927 ادامه داشت. در تاریخ مذکور، نیروهای انگلیسی- در سرزمین های اجاره ای شانگهای جهت فعالیت های تجارتی- به سوی تظاهرکنندگانِ غیرمسلح چینی آتش گشودند. این ماجرا، به اتحاد کارگران، دهقانان، روشنفکران و بورژوازی علیه استعمارگران خارجی (انگلستان و ژاپن) انجامید. (نک: تاریخ چین، جلدهای 3 و 4، فصل سوم). م.
9. Bukharin
10. اتحادی شامل کارگران، دهقانان، روشنفکران و بورژوازی ملی. م.
11. کومین تانگ (Kumin Tang) نام رسمی حزب ناسیونالیست چین است که در سال 1891 توسط دکتر سون یاتسن و با هدف استقرار دمکراسی سیاسی و انجام اصلاحات اجتماعی، تأسیس شد. این حزب، نقش مهمّی را در انقلاب 1911 چین (فروپاشی نظام سلطنتی) ایفا کرد. در سال 1926، ژنرال چیانکایشک (رهبر کومین تانگ) توانست سایر نیروهای مبارز چینی (از جمله کمونیست ها) را تحت رهبری خود درآورد. (نک: فرهنگ تاریخ نوین، صفحه180). م.
12. (international division of labour)؛ نظریه ای در اقتصاد بین الملل (بر مبنای تئوری هزینه های مقایسه ای ریکاردو) که می گوید هر کشور باید به تولید کالا یا کالاهایی بپردازد که متضمّن بیش ترین تخصص و کمترین هزینه تولید است، مثلاً اسپانیا باید شراب تولید کند و آن را به انگلستان صادر نماید و متقابلاً پارچه و منسوجات از آن کشور وارد نماید.
سوسیالیست ها و مارکسیست ها نیز با نظریه مزبور موافق هستند زیرا شالوده بهتری را برای بهره وری از منابع فراهم کرده و منجر به توسعه های سریع تر، بهره وری بیش تر و سطوح بالای زندگی می شود. مارکسیست ها در مورد تقسیم کار بین المللی، با توجه به ماتریالیسم تاریخی، بر تأثیر مرحله ی رشدِ نیروهای مولّد و مناسبات تولید در هدایت و محتوای تقسیم کار بین المللی، تأکید دارند. به لحاظ تاریخی، آنان چهار مرحله را در فرآیند تقسیم کار بین المللی قائل هستند: (1) تخصص و مبادله کالا میان جوامع شبانی و کشاورزی؛ (2) تخصص و تجارت میان کشورها، که متمرکز بر صنایع دستی، مواد غذایی و مواد خام است؛ (3) تخصص و تجارت کاپیتالیستی، به خصوص پس از انقلاب صنعتی، که متضمّن تولید انبوه، بازارهای جهانی و تقسیم جهان به ملل ثروتمند و فقیر است؛ (4) تقسیم کار بین المللی سوسیالیستی که مبتنی بر مالکیت اجتماعی وسایل تولید می باشد، و امر تخصص را به طرز دقیقی در میان کشورهای سوسیالیست تقسیم می کند و تعهدات محکمی را برای امور صادرات و واردات این کشورها پیش بینی می نماید. (نک: دانشنامه مارکسیسم، سوسیالیسم و کمونیسم، صفحات 259- 260). م.
13. فشار شدید متفقین به جمهوری وایمار مبنی بر پذیرش پرداخت غرامت جنگ، باعث سقوط کابینه ی «فهرنباخ» و روی کار آمدن کابینه ی «ویرت» (با ائتلاف با سوسیالیست ها) شد. ویرت به پیشنهاد غرامت تن داد و همین موضوع، بحران مالی آلمان را به مرز وخامت رسانید. (نک: تاریخ دول معظم (جلد اول)، صفحات 231- 234). م.
14. اشاره به اعتصاب معدنچیان و نیز اعتصاب عمومی است که در سال 1926 در انگلستان (در زمان نخست وزیری استنلی بالدوین صورت گرفت.) علت اصلی این اعتصاب، بازگشت سیستم پشتوانه طلا بر اساسِ برابری لیره با سایر ارزها بود. در نتیجه ی این سیاست، صنایع صادراتی لطمه خورد. از سوی دیگر، صاحبان معادن تصمیم گرفتند که دستمزد کارگران را پایین بیاورند و همین امر موجب اعتصاب معدنچیان شد. کنگره اتحادیه های کارگری نیز، یک اعتصاب عمومی را اعلام کرد. (نک: نخست وزیران انگلیس، صفحات 293- 295). م.
15. (thermidor): نام یازدهمین ماه در تقویم انقلابی فرانسه (تقویم هبریست ها) و برابر با 19- 20 ژوئیه تا 17- 18 اوت بر طبق تقویم گریگوری است. م.
16. robespiere
17. Kulaks
18. Nepmans
19. مرکز گرایی (centrism) به معنای گزینش راه میانه بین گروه های چپ افراطی و راست افراطی در یک جنبش سیاسی است. در تفکر و عمل مارکسیستی، واژه مزبور در بین الملل دوم (1889) باب شد زیرا کارل کائوتسکی راه میانه را بین انقلابیون چپ (متأثر از افکار لیبکنشت، لوکزامبورگ و مهرینگ) و هوادران تجدیدنظر طلبی در مارکسیسم (نظیر برنشتاین) اتخاذ کرد. اصطلاح مرکزگرایی ابتدا در مورد کائوتسکی و مارکسیست های اتریش به کار رفت زیرا آنان آماده سازش بودند و اعتقاد داشتند که یک انقلاب بورژوا- دموکراتیک قبل از انقلاب پرولتاریایی ضرورت دارد. مارکسیست های انقلابی معتقدند که مرکز گرایان دچار لیبرالیسم سردرگمی هستند، مظهر بلاتکلیفی و بُزدلی می باشند، و آنان را «فرصت طلب دوگانه» می نامند. (نک: دانشنامه مارکسیسم، سوسیالیسم و کمونیسم، صفحات 66- 67). م.
20. champion
21. Victor Smirnov
22. Ink Links
23. واژه بناپارتیسم (Bonapartism) را مارکس ابداع و باب کرد. این واژه در مورد رژیم هایی (نظیر رژیم ناپلئون) به کار می رود که ضمن این که دولت در سلطه ی بورژوازی نیست، لیکن به سود منافع طبقاتی آن عمل می کند. م.
24. از انقلاب اکتبر1917 تا اوایل دهه 1930 کشورهای غربی (به جز آلمان) رژیم شوروی را به رسمیت نشناختند و همین امر باعث انزوای سیاسی شوروی و برخی مشکلات اقتصادی عمده شد. م.
25. نظیر تسهیلات مادّی و اقتصادی که برای اعضای حزب کمونیست شوروی وجود داشت و آنان را به صورت یک طبقه ممتاز درآورده بود. م.
26. Bureaucratic Collectivist
27. International Communist League(ICL).
28. پس از شروع جنگ جهانی اول (سوم اوت 1914)، احزاب سوسیالیست اروپا جنبه بین المللی خود را کنار گذارده اند و از تلاش های جنگیِ دولت های خویش پشتیبانی کردند؛ سوسیالیست ها، حتّی در انگلستان و فرانسه وارد کابینه شدند. در کنفرانس زیمروالد (سپتامبر 1915)، گروهی از سوسیالیست ها به مخالفت با جنگ برخاستند و از دولت هایشان درخواست کردند که سیاست «صلح بدون غرامت و الحاق» را دنبال کنند. (نک: تاریخ معاصر اروپا، صفحات 72- 73). م.
29. (Vorkuta): شهری در سیبری، در منتهاالیه منطقه ی اورال. م.
30. American Communist League(ACL)
31. (Minneapolis): شهری در جنوب شرقی میسی سی پی. م.
32. autodidacts
33. French Turn
34. entrism
35. reformism
36. World Party of the Socialist Revolution
37. Socialist Workers' Party -SWP [ در بریتانیا و ایالات متحده امریکا]
38. historical fatalism
39. opportunism
40. اشاره به طغیان نافرجام کمونیست های آلمانی (اسپارتاکیست ها) به رهبری کارل لیبکنشت و رُزا لوکزامبورگ از 12 تا 15 ژانویه 1919 است. کابینه سوسیالیست ابرت از ارتش آلمان کمک خواست و طغیان کمونیست ها را به شدت سرکوب کرد. (نک: تاریخ دول معظم (جلد اول)، صفحات 217- 220؛ تاریخ سوسیالیسم ها، صفحات 445- 449). م.
41. oligarchy
42. totalitarian
43. nomenclatura
44. indispensability
45. بین الملل اول و دوم. م.
46. مقصود بین الملل سوم با کمینترن است. م.