غزالی حتی در اصول و امور دینی و عقلی مانند دکارت به ورطه ی شک و تردید افتاد اما آنچنان که خود می گوید سرانجام نفس او با لطف الهی به صحت و اعتدال بازگشت. غزالی این فرج بعد از شدت را از ناحیه خداوند می دانست و در این باب می گوید:
«ولم یکن ذلک بعظم دلیل وترتیب کلام، بل نبورقذفه الله تعالی فی الصدور و ذلک النور هو مفتاح اکثرالمعارف».(2)
غزالی در تتبع خود به اقناع عقلی قانع نبود و جز به یقین ایمانی به هیچ چیز دیگر راضی نمی شد.(3) غزالی اصناف جویندگان و کاوشگران حقیقت را اعم از متکلمان، فلاسفه، باطنیه و صوفیه را مورد مطالعه قرار می دهد و سرانجام طریق تصوف و سلوک عملی را بر طُرق دیگر رجحان می دهد. طریقی که به تعبیر وی به دو چیز وابسته است. 1. علم، 2. عمل. علم را از ائمه و مشایخ باید آموخت و اما عمل در پرتو گذشتن از عقبات نفس است و پاک کردن آن از اخلاق مذموم و صفات ناپسند و تخلیه قلب از غیرخدا و تحلیه آن به ذکر خداست... و این امر به تعلم حاصل نشود بلکه به ذوق و حال و تبدل صفات، و دوری از دنیا و تجافی از دارغرور و توجه به دار خلود میسر شود.(4)
غزالی در کتاب المنقذ، من الصلال اذعان می کند که برتری طریق تصوف برطرق دیگر را از راه مکاشفه حاصل کرده و در این امر به یقین رسیده است.(5) لازم به ذکر است که شک غزالی با شک فخر رازی که به امام المشککین ملقب شده است تفاوت دارد. از خلقیات علمی فخر رازی این بود که از گفته های پیشینیان انتقاد می کرد و بر آنها خرده می گرفت و هرچند در ایراد و انتقاد ساعی بود اما به اثبات چندان علاقه ای نداشت به همین جهت در اثر اشکالات وی دیگران دچار شک و تردید می شدند و برخی گفته اند «اعتراضات و ایرادهای فخر رازی نقد و پاسخهای او نسیه است!»(6) درحالیکه غزالی شخصاً دچار شک و حیرت و تلاطم روحی گشت و در پی کشف حقیقت و اقناع نفس و عقل خود برآمد.
لازم به یادآوری است که هرچند غزالی در سلک صوفیان وارد شد اما برخلاف گروهی از آنان که اعمال و آداب دینی را نفی می کردند معتقد بود که انجام تکالیف دینی برای نیل به کمال و قرب به بارگاه الهی کاملاً لازم است و آداب، تنها به ظواهر آن نیست بلکه به معانی حقه ی آنها است و به خشوع و اخلاص و نیت است.(7) غزالی پس از دوران مهاجرت و سیروسلوک به علم و یقین رسید... . «با این تفاوت که علم او در این مرتبه شهودی و از خرافات و اوهام پیراسته بود. شریعت قرآن و دلیل و برهان و کشف و شهود و تصوف را به هم آمیخته مذهب و آئین خویش قرار داد و تصوف و عرفان توأم با زهد و ورع پرده ی عقاید معنوی او گردید».(8)
لازم به ذکر است که برخی از بزرگان مانند مولی محسن فیض کاشانی با استناد به کتابی به نام سرالعالمین گفته اند که غزالی در اواخر عمر شیعه شده است.(9) اما مرحوم جلال همائی بر این باور است که کتاب مذکور که در فصل چهارم آن به خلافت علی بن ابی طالب (ع) اشاره کرده و خلافت خلفای دیگر را برنمی تابد از غزالی نیست و به او نسبت داده شده است.(10) البته قرائن دیگری بر شیعه شدن غزالی در اواخر عمر از سوی برخی محققان ارائه شده که فعلاً مجال پرداختن به آن نیست.
پی نوشت ها :
1. غزالی؛ محمد، المنقذمن الضلال، ص5.
2. همان، 11. این تغییر از ناحیه برهان عقلی نبود بلکه بواسطه ی نوری بود که خداوند در سینه ها و دلها می افکند و آن کلید اکثر علوم و معارف است.
3. مبارک، زکی، الاخلاق عندالغزالی، ص 378، چاپ مصر، المطبعه الرحمانیه.
4. غزالی، المنقذمن الضلال، 43.
5. ... انکشف لی فی اثناء هذه الخلوات امورلایمکن احصاوها و استقصاؤها، والقدرالذی اذکره لینتفع به انی علمت یقیناً ان الصوفیه هم السابقون لطریق الله تعالی خاصه وان سیرتهم احسن السیر و طریقهم اصوب الطریق، و اخلاقهم ازکی الاخلاق، ازکی الاخلاق، بل لو جمع عقل العقلاء وحکمه الحکماء وعلم الواقفین علی اسرار الشرع من العلماء لیغیروا شیئا من سیرهم و اخلاقهم و یبدلوه بما هو خیر منه لم یجدوا الیهم سبیلاً. فان جمیع حرکاتهم و سکناتهم فی ظاهرهم و باطنهم مقتبسه من نور مشکاه النبوه ولیس وراء نورالنبوه علی وجه الارض نور یستضاءبه... (المنقذ، 49)
6. محدث قمی، هدیه الاجبات، ص 229، امیرکبیر، 1363ش. «وکان یعاب بایراد الشبهه الشدیده و یقصرفی حلها حتی قال بعض المغاربه: یورد الشبهه نقدا ویحلها نسیئه».
7. الفاخوری، حناوالجر، خلیل، تاریخ فلسفه درجهان اسلام، ص 531.
8. همائی، جلال، غزالی نامه، ص290، چاپ دوم، تهران، فروغی، بی تا.
9. ... وانما رزقه هذه السعاده فی اواخرعمره کما اظهره فی کتاب المسمی بسرالعالمین وشهد به ابن الجوز الحنبلی. المهجه البیضاء، منبع سابق، 1/1.
10. همائی، جلال، غزالی نامه، ص272.