اُسطوره رودکی (2)

ما از زندگی رودکی چندان مطلب مستندی در دست نداریم، به همین جهت تذکره نویسان، مطالبی درباره او نقل کرده اند که کم کم زندگی و شخصیت او را در هاله ای از افسانه فرو برده است و در تاریخ شعر فارسی، به اسطوره پیوسته
شنبه، 28 بهمن 1391
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
اُسطوره رودکی (2)
 اُسطوره رودکی (2)

نویسنده: دکتر رضا اشرف زاده



 
ما از زندگی رودکی چندان مطلب مستندی در دست نداریم، به همین جهت تذکره نویسان، مطالبی درباره او نقل کرده اند که کم کم زندگی و شخصیت او را در هاله ای از افسانه فرو برده است و در تاریخ شعر فارسی، به اسطوره پیوسته است. داستانی که نظامی عروضی (1) درباره نصربن احمد سامانی و دور شدنِ او از بخارا نقل می کند، بی شباهت به قصه مرگ شبدیز و سرود نکیسا در دربار خسروپرویز نیست، و می توان با تردید گفت که حکایت رودکی را با توجه به واقعه مذکور ساخته اند، و جالب این جاست که شباهتهای رودکی با باربد و نکیسا، تصادفی نیست، زیرا رودکی هم مانند آنان در دربار و برای سرودگویی نیز می کرده است، چنان که شباهت تخلص او ـ رودکی ـ به «رود» سبب شده است که او را مخترع رود بدانند(2)، و محمد عوفی بنویسد:
«و او را آفریدگار ـ ‌تعالی ـ آوازی خوش و صوتی دلکش داده بود و به سبب آواز، در مطربی افتاده بود و از «ابوالعبَکِ بختیار» که در آن صفت صاحب اختیار بود بربط بیاموخت ودر آن ماهر شد و آوازه او به اطراف و اکناف عالم برسید و امیر نصربن احمد سامانی، که امیر خراسان بود، او را به قربتِ حضرتِ خود مخصوص گردانید و کارش بالا گرفت.»(3)
البته رودکی خود در همین اشعار بازمانده، در چند جا به سرود اندازی و آواز خوش خود اشاره دارد که:

رودکی چنگ برگرفت و نواخت
باده انداز، کو سرود انداخت
نفیسی /493

و در قصیده دندانیه ـ که در زمان پیری سروده شده ـ به یاد جوانیها و آن روزگاران خوش، می سراید:

تو رودکی را ـ ای ماه رو ـ کنون بینی
بدان زمانه ندیدی که این چنینان بود؟

بدان زمانه ندیدی که در جهان رفتی
سرودگویان، گفتی هزار دستان بود؟
نفیسی /499

و در پیری هم ـ که لابد صدای او ناخوش شده است ـ‌ به راوی خود خطاب می کند که:

ای مَج! کنون تو شعر من از برکن و بخوان
از من دل و سگالش، از تو تن و روان
نفیسی /509

و مهمتر از همه، در واقعه «بوی جوی مولیان» گفته شده است:
«رودکی... قصیده ای بگفت و به وقتی که امیر صبوح کرده بود، درآمد و به جای خویش بنشست و چون مطربان فرو داشتند، او چنگ برگرفت و در پرده عشاق، این قصیده آغاز کرد:

بوی جوی مولیان آید همی
بوی یار مهربان آید همی

پس فروتر شود و گوید:

ریگ آموی و درشتی راه او
زیر پایم پرنیان آید همی...»(4)

همچنین در کتاب بساتین الفضلاء که ترجمه ای از تاریخ یمینی است و مترجم آن حمیدالدین ابوعبدالله محمودبن عمر نجاتی نیشابوری است از رودکی به عنوان «شاعر مُفلِق و مطرب فایقِ استاد» یاد می کند و می گوید:
«رودکی را سراینده ای شگفت گوی و خنیاگری چیره دست استاد می دانند...»(5) و امین احمدرازی نیز در ترجمه حال رودکی، به این بُعد از هنر رودکی، به صورتی اغراق آمیز می گوید:
«... و او را حق ـ سبحانه و تعالی ـ آوازی خوش و صوتی دلکش عنایت کرده بود که هرگاه قفل زبان را در قرائت گشودی، قدسیان را قلوب ربودی و اگر به کلیدِ تلاوت دهان را بر مفتاح پیوستی، اَعلی و اَدنی و پیر و بُرنا، شیفته وی گردیدندی، در آخر به مطربی افتاد و بربط بیاموخت و کارش در نوازندگی به جایی رسید که آب دستش در مقام نواخت، هم خاک ملال به باد دادی و هم آتش در جگر کدورت زدی.»(6)
به هر صورت، رودکی در چنگ نوازی استاد بوده است ولی گمان می رود که قصه نکیسا، در پرداختن داستان «بوی جوی مولیان» بی تأثیر نبوده است.
افسانه سازی درباره زندگی رودکی و شهرتِ بسیار او سبب شده است که هر موضوعی که در حول و حوشِ زمان او به نوعی به پدیده ادبی ارتباط می یابد، او را نیز در آن امر شرکت دهند، چنان که در مسأله به وجود آمدن قالب رباعی، رودکی را به وجود آورنده آن قالب می شمارند.
شمس قیس رازی، درباره به وجود آمدنِ قالب رباعی و بحر هَزَج، می گوید:
«...یکی از متقدمانِ شعرای عجم ـ و پندارم رودکی، وَاللهُ اعلم ـ از نوع اخرم و اخربِ این بحر، وزنی تخریج کرده است و آن را وزنِ رباعی خوانند، وَالحق وزنی مقبول و شعری مُستلِذ و مطبوع است و از این جهت اغلب نفوسِ نفیس را بدان رغبت است و بیشترِ طباع سلیم را بدان میل.
و گویند سبب استخراجِ این وزن، آن بوده است کی روزی از اعیاد بر سبیلِ تماشا، در بعضی از متنزهاتِ غزنین بر می گشت و به هر نوع از اجناس مردم بر می گذشت و طایفه ای اهل طبع را دید گردِ مَلعبه جمعی کودکان ایستاده و دیده به نظاره گوزبازی کودکان نهاده، از آن جا که شطارت جوانانِ شاعر و بطالتِ شاعران شاطر باشد، قدم در نهاد و سر به میدان ایشان برآورد، کودکی دید ده پانزده ساله، با زلف و عارضی چون سنبل پیرامن لاله... منظری دلشگای و مخبری جانفرای، گفتاری ملیح و زبانی فصیح، طبعی موزون و حرکاتی مطبوع، مردم در جمال و کمالش حیران مانده و او به لطفِ طبع، آن نقش بازخوانده... و در گوزبازی اسجاع متوازن و متوازی می گفت، درآمد و شد، تمایلی می کرد و در گفت و شنود شمایلی می نمود. گِردکانی چند از کف به کوی می انداخت و در خَفض و رفع، خود را از اشارات مردم غافل می ساخت.شاعر در آن لباقتِ خُلق و ذلاقت نطق، حیران مانده و انگشت تعجب در دندان گرفته، بر آن تناسب اعضا آفرین و تحسین می کرد و بر آن صورت زیبا، مُعَوّذتیَنْ و یاسین می خواند. تا یک باری در انداختن گِردکانی از گوَ، گوز بیرون افتاد و به قهقری هم به جایگاه باز غلتید، کودک از سرِ ذکای طبع و صفای قریحت گفت:
غلتان غلتان همی رود تا بُنِ گَو
شاعر را، این کلمات وزنی مقبول و نظمی مطبوع آمد، به قوانین عروض مراجعت کرد و آن را از متفرعات بحر هزج بیرون آورد و به واسطه آن کودک، بر این شعر شعور یافت و از عَظم محل و لطف موقع آن به نزدیکِ او در نظم هر قطعه بر دو بیت اقتصار کرد، بیتی مُصَرَّع و بیتی مقفی، و به حکم آنکِ مُنشد و مُنشیء و بادی و بانی آن وزن، کودکی بود، نیک موزون و دلبر و جوانی سخت تازه رو وتَر، آن را ترانه نام نهاد.»(7)
البته این مطلب، هر چند دلکش و زیباست، اما از افسانه ای خالی نیست. اما آنچه مسلم است قالب رباعی از وزنهای خاص ایرانیان است. به تعبیر دیگر، همان گونه که دو بیتی ها ـ‌ فَهلوّیات ـ زبان حال مردم عامی و عادیِ مردمِ عراقِِ عجم بوده است، رباعی نیز زبان حال و شعرِ مردمی و عامه مردم خراسان بوده است، و این گفته به چند دلیل قابل اثبات است:
نخست این که در مآخذ یونانی، رکن وزن شعر فارسی پیش از اسلام ـ پرسیفیک ـ را دو هجای بلند و دو هجای کوتاه (--UU) ـ مُستُفْعَلُ(8) ـ ذکر کرده اند، که از تکرار آن یعنی متستفعَلُ مستفعَلُ مستفعَلُ فع لن (--UU/--UU/--UU/--)، یکی از اوزان رباعی به دست می آید و ثابت می کند که این وزن در سرزمین خراسان بزرگ، سروده می شده است.
دیگر این که رُباعیی به زبان پهلوی، بر زبان شیخ ابوالحسن خرقانی گذشته است بدین صورت:

تا گَوْر نشی با تو بُتی یار نَبو
ورگَوْرشی، از بهر بُتی عار نَبو

آن را که میان بسته زُنّار نَبو
او را به میان عاشقان کار نبو(9)

که با توجه به زمان شیخ ابوالحسن خرقانی (348-425) و لهجه رباعیِ مذکور و مُصرَّع بودن هر چهار مصراع آن، معلوم می شود که رباعی کهنه و عامیانه است و باید پیش از قرن چهارم سروده شده باشد. علت وجود چندین رُباعی ـ در صورتی که از دیگران نباشد ـ‌ و این که خراسان، مظهر رباعی و رباعی سرایان بزرگی چون شیخ ابوسعید ابی الخیر، خواجه عبدالله انصاری، خیامی نیشابوری، عطار نیشابوری و مولوی و... بوده است، همین موضوع می تواند باشد.
این مطلب شمسِ قیسِ رازی نیز ثابت می کند که خاستگاه رباعی، خراسان بوده، همان گونه که خاستگاه دو بیتی و فهلویات، قسمت مرکزی ایران و به لهجه فارسی میانه بوده است و رودکی نیز یکی از حلقه های زنجیره شاعرانِ این گونه شعر است نه مُبدع آن.
در واقعه رابعه بنتِ کعب قُزداری ـ شاعره قرن چهارم و احتمالاً هم زمان رودکی ـ نیز رودکی نقشی اساسی دارد. این زن از امیرزادگان عربی بود که اجداد او در زمان ابومسلم خراسانی، به خراسان و بلخ وارد شدند و فرمانرواییِ این شهر را برعهده گرفتند(10) ولی در هیچ تاریخی نامی از امیر بلخ ـ ‌یعنی کعب ـ برده نشده است و اولین جایی که نامی از او برده شده در کتاب الهی نامه عطار نیشابوری (11) (539-617) است که قصه عشق او و بکتاش را با عنوان «حکایت امیر بلخ و عاشق شدن دختر او» آورده است.
و دیگران ـ‌ حتی محمد عوفی (12) (573-635) ـ با توچه به همان حکایت، شرح زندگی مجملی با عبارات مبهم از رابعه نوشته اند. حقیقت این است که بین زندگی این رابعه و رابعه عَدویه ـ از زنان عارف قرن دوم هجری ـ‌(ف 180/0) در اذهان خلطی صورت گرفته است و شاید به همین اعتبار باشد که دیگر تذکره نویسان به پیروی از عطار نیشابوری نوشته اند:«چون شیخ ابوسعید ابی الخیر، داستان زندگی او را شنید، فرمود:
من این جانب رسیدم و از حال دختر کعب پرسیدم که عارف بوده است یا عاشق؟ جواب دادند:
اشعاری که بر زبان او جاری بوده، دلیل این است که در عشق مجازی، ایجاد این قدر سوز و گداز ممکن نیست، در شعر او هزل اصلاً وجود ندارد، بلکه همه جا او ذاتِ قدیم ـ جَلَّ جلالُه ـ ‌را خطاب کرده است.»(13)
و عطار نیشابوری، قبلاً گفته بود:

ز لفظ بوسعید مهنه دیدم
که او گفته است: من آنجا رسیدم

بپرسیدم ز حال دختر کعب
که عارف گشته بود اَوْ عاشقی صعب

چنین گفت او، که معلومم چنان شد
که آن شعری که برلفظش روان شد

ز سوز عشقِ معشوق مجازی
بنگشاید چنان شعری به بازی

نداشت آن شعر با مخلوق، کاری
که او را بود با حق روزگاری

کمالی بود در معنی تمامش
بهانه بود در راه آن غلامش(14)

شاید یکی از عللی که عطار نیشابوری، حکایت آن را در کتاب خویش آورده است، همین باشد، در حالی که می دانیم که در قرن چهارم، هنوز تصوف و عرفان، به صورت گسترده وارد شعر فارسی نشده است، اگر چه بعضی اشعار را عارفانِ با ذوق چون ابوسعید ابی الخیر، رنگ عارفانه می زدند و با آن سماع می کردند (15)
به هر جهت، در قصه عشق رابعه و بکتاش، رودکی نیز ـ طبق گفته عطار نیشابوری ـ‌ دخالت تام دارد که منجر به کشته شدن رابعه شده است.
ماجرا از این قرار است که: روزی دختر ـ بعد از زخمی شدن بکتاش ـ ‌بر بام نشسته بود و از سوز دل اشعاری زیر لب زمزمه می کرد، رودکی از آن جا گذشت، وقتی شعر او را شنید، اشعاری گفت و دختر آن را جواب گفت رودکی از آن همه لطف طبع متعجب ماند، و به هر صورت از عشق رابعه به بکتاش ـ غلام او ـ آگاه شد، بعد از آن، رودکی به بخارا رفت، اتفاقاً امیر بخارا، جشنی شاهانه بر پا کرده بود و برادر رابعه ـ حارث ـ را نیز به آن جشن خوانده بود، در آن مجلس، شاه از رودکی شعری درخواست کرد، رودکی شعری را که از دختر کعب شنیده بود، انشاء کرد و مجلس با آن شعر گرم شد، پادشاه از او پرسید که:«این شعر را که گفته است؟» و رودکی با شادی گفت: که این شعر از دخترِ کعب است که عاشق غلامی شده که خواب و خوراک خود را از یاد برده است و کاری جز غزل گفتن ندارد، آن عشق، مایه این گونه شعر است. برادر رابعه ـ حارث ـ از غیرت به خود می پیچید، ولی به ظاهر، خود را به مستی زد و پس از برگشتن به بلخ، طی ماجرایی، خواهر خود را کشت.
عطار، ماجرا را بدین گونه بازگو می کند:

...نشسته بود آن دختر، دل افروز
به راهی رودکی می رفت یک روز

اگر بیتی چو آبِ زر بگفتی
بسی دختر از آن بهتر بگفتی

بسی اشعار گفت آن روز استاد
که آن دختر مجاباتش فرستاد

ز لطفِ طبعِ آن دلداده دمساز
تعجب ماند آن جا رودکی باز

ز عشق آن سمنبر گشت آگاه
نهاد آن گاه از آن جا، پای در راه

چو شد بر رودکی راز آشکارا
از آن جا رفت تا شهر بخارا

به خدمت شد روان تا پیش آن شاه
که حارث را مدد او کرد آن گاه

رسیده بود پیش شاه عالی
برای عذر، حارث نیز حالی...

مگر از رودکی شَه شعر درخواست
زبان بگشاد آن استاد و برخاست

چو بودش یاد شعرِ دختر کعب
همه برخواند و مجلس گرم شد صعب

شهش گفتا:بگو! تا این که گفته است؟
که مروارید را ماند که سُفته است

زحارث، رودکی آگاه کی بود؟
که او خود گرمِ شعر و مستِ مَی بود

ز سر مستی زبان بگشاد آن گاه
که شعر دختر کعب است، ای شاه!

به صد دل عاشق است او بر غلامی
در افتاده است چون مرغی به دامی

زمانی خوردن و خفتن ندارد
بجز بیت و غزل گفتن ندارد...(16)

آنچه مسلم است، داستان رابعه و بکتاش، حکایتی است که شاید بعد از مرگِ شاعر پرداخته اند، ولی رودکی نیز افسانه وار، وارد این حکایت شده است تا داستان نظمی منطقی به خود بگیرد و گره داستان گشوده شود.
پی نوشت ها:
1 ـ‌ نظامی عروضی، چهار مقاله، انتشارات جامی /49.
2 ـ نفیسی.268 و 280 و 398.
3 ـ لباب الالباب، ج2/ صص 6 و7.
4 ـ‌ نظامی عروضی /52.
5 ـ به نقل از نفیسی /258.
6 ـ‌ هفت اقلیم /ج2/ 115.
7 ـ‌ المعجم فی معاییر اشعار العجم /112.
8 ـ رک. تاریخ ادبیات، یان ریپکا، ترجمه عیسی شهابی/ 96 و گزیده رباعیات عطار /11.
9ـ سبک خراسانی در شعر فارسی، محمد جعفر محجوب /163.
10 ـ رک. شعر فارسی در بلوچستان /2.
11 ـ الهی نامه، ریتر، از ص 330 تا 352.
12 ـ رک. لباب الالباب /ج2/ 61.
13 ـ‌شعر فارسی در بلوچستان /4.
14 ـ الهی نامه /341.
15 ـ در اسرار التوحید، حکایتی آمده است که وقتی قوال این بیت را خواند:

اندر غزل خویش نهان خواهم گشتن
تا بر لب تو بوسه زنم چونش بخوانی

شیخ پرسید که: این بیت که راست ؟ گفتند: از عَمَاره مروزی است. گفت به زیارت قبر او رویم...(ر.ک: دکتر صفا /280)
16 ـ الهی نامه / 348.
منبع: نشریه پایگاه نور شماره 21


 

 



ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.