گر سری باید به عالم کس به نیکو شاعری
رودکی را بر سر آن شاعران زیبد سری
شعر او را برشمردم سیزده رَه صد هزار
هم فزون آید اگر چونانش باید بشمری(1)
که با این گفته، باید شعر رودکی بالغ بر 1/300/000 بیت بوده باشد، جالب این است که اغلب تذکره نویسان، از جمله جامی در بهارستان، امین احمد رازی در هفت اقلیم، نجاتی در بستاتین الفضلا(2)، همگی با توجه به همین گفته رشیدی، تقریباً همین مقدار ـ با اندکی کم و زیاد ـ ذکر کرده اند، و بعضی نیز بیت دوم را به گونه ای دیگر با مکثی بینِ سیزده رَه و صد هزار، بدین گونه خوانده اند:
شعر او را برشمردم سیزده ره، صد هزار
هم فزون آید اگر چونانش باید بشمری (3)
که در این صورت بیت، چنین معنی می شود:
شعر او را سیزده بار شمردم، صد هزار بیت بود، اگر چنان که بایسته است تو آنها را بشماری بیشتر از آن می شود!!
که لااقل به ذهن خواننده، چنین خطور می کند که رشید سمرقندی، شاعر قرن ششم، آن قدر بی کار و ناشی بوده است که سیزده بار شعر رودکی را شمرده است و بالاخره هم نتوانسته تمامی آنها را بشمارد!!
آنچه مسلم است، رودکی شاعری بسیارگو و بسیار شعر بوده است. بنابر مقدمه شاهنامه ابومنصوری، رودکی کلیله و دمنه را به امر نصربن احمد سامانی به نظم کشیده است (4) و با تحقیقاتی که مرحوم سعید نفیسی و میرزایف (5) کرده اند، ابیاتی از 6 مثنوی دیگر نیز در اشعار باز مانده او جُسته اند که مثلاً سندبادنامه، یکی از آنهاست، و اگر گفته عوفی را نیز از همان افسانه ها نپنداریم که گفته:«اشعار او صد دفتر آمده است.»(6) و اگر این بیت ناصرِخسرو را بپذیریم که:
اشعار پند و زهد بسی گفته است
آن تیره چشم شاعر روشن بین (7)
و گفته هموار را نیز باور داشته باشیم که:
جان را ز بهر مدحت آل رسول
گه رودکی و گاهی حسان کنم (8)
و از خود بپرسیم که اشعارِ عربی او کجاست؟ و مدایح آلِ رسول رودکی چه شده است؟ و اشعارِ زهد و پندِ او چه سرنوشتی یافته است ؟ به این نکته می رسیم که او شاعری بسیارگو و پُر شعر بوده است، اما واقعاً 1/300/000 بیت شعر گفته است؟ و اگر این تعداد را بپذیریم، در آن صورت رودکی ـ از جهت تعداد اشعار سروده اش ـ به افسانه و اسطوره نپیوسته است ؟
موضوع دیگری که درباره رودکی گفتنی است، مسأله کوری است.
بسیاری از تذکره نویسان و شاعرانِ نزدیک به زمان او، او را کور مادرزاد ـ اَکمه ـ می دانند و بعضی او را «شاعرِ تیره چشم» گفته اند، از کسانی که به کوریِ او اشاراتی دارند، می توان از ابوذراعه گرگانی ـ نزدیک به زمان شاعر، اما در محیطی دیگر ـ دقیقی، فردوسی و ناصر خسرو، نامی برد. دقیقی که یکی از شاعران نزدیک به زمانِ فوت رودکی است (9)، چنین سروده:
استاد شهید زنده بایستی
وان شاعر تیره چشمِ روشن بین
تا شاه مرا مدیح گفتندی
با لفاظ خوش و معانیِ رنگین (10)
و فردوسی ـ که زمان تولدش، ظاهراً، مصادف با مرگ رودکی (سال 329) بوده است، درشاهنامه، در وقایع روزگار خسرو انوشیروان، پادشاه ساسانی، درباره آوردن، ترجمه و نظم کلیله و دمنه، چنین می گوید:
کلیله، به تازی شد از پهلوی
بدین سان که اکنون همی بشنوی
به تازی همی بود تا گاهِ نصر
بدان گه که شد در جهان شاه نصر
گران مایه بوالفضل، دستور اوی
که اندر سخن بود گنجورِ اوی
بفرمود تا پارسی و دری
نبستند و کوتاه شد داوری
وزان پس چو پیوسته رای آمدش
به دانش خرد رهنمای آمدش
همی خواست تا آشکار و نهان
کز و یادگاری بوَد در جهان
گزارنده را پیش بنشاندند
همه نامه بر رودکی خواندند
بپیوست گویا، پراکنده را
بسُفت این چنین دُرِّ آکنده را(11)
این مطلبی را که فردوسی به نظم کشیده است به یقین، از مقدمه شاهنامه ابومنصوری برگفته است. در مقدمه، که به قلم ابومنصور المعمری ـ دبیر و وزیر ابومنصور عبدالرزاق ـدر سال 346 نوشته شده است ـ یعنی 17 سال بعد از مرگ رودکی ـ اشاره ای به کور بودن رودکی نیست، عین مطلب چنین است:
«... پس امیر سعید، نصر بن احمد، این سخن را بشنید، خوش آمدش، دستور خویش، خواجه بلعمی، بر آن داشت تا از زبانِ تازی به پارسی گردانید، تا این نامه به دست مردمان اندر افتاد و هر کسی دست بدو اندر زدند و رودکی را فرمود تا به نظم آورد کلیله و دمنه، اندر زبان خُرد و بزرگ افتاد...»(12)
در شعر فردوسی از «گزارنده ای» سخن به میان آمده است که کلیله و دمنه را ـ عربی یا پارسی؟ ـ بر رودکی خوانده و او «پراکنده» ـ یعنی نثر را، پیوسته ـ به نظم کشیده ـ است. این لغت «گزارنده» به معنی مترجم است، یعنی مترجمی را ـ که به زبان پهلوی یا عربی ـآشنایی داشته، در پیش رودکی نشاندند واو، مطالب را به فارسی دری ـ از متنِ اصلی ـ بر می گردانده و رودکی آن را به نظم در می آورده است.
در جملات مقدمه شاهنامه ابومنصوری، و هم در گفتار فردوسی ـ اگر دقت شود ـ هیچ یک نگفته اند که رودکی ترجمه فارسی خواجه بلعمی را پیش روی داشته و «گزارنده» آن را بر رودکی خوانده است. به قول سعید نفیسی:
«می توان چنین استنباط کرد که چون رودکی زبان پهلوی را نمی دانسته است. مترجمی، متن پهلوی را برایش می خوانده و وی نظم می کرده است (13)
از این گذشته، در همین آثار باقی مانده از او، هیچ جا اشارتی به کوری خود نکرده است، شاید بهترین جایی که می توانست از کوری، در کنار پیری شکوه کند، در قصیده «دندانیه» بوده باشد، در این قصیده، نه تنها اشاره ای به کوری خود ـ لااقل در آن زمانه ـ نمی کند، بلکه از شادی و خوش گذرانی و نظر به چهره خوبان و بی رنجی سخن می گوید و بر گذشته و این شادی های از دست رفته حسرت می خورد:
تو رودکی را، ای ماهرو! کنون بینی
بدان زمانه ندیدی که این چنینان بود؟
بدان زمانه ندیدی که در جهان رفتی
سرودگویان، گویی هزاردستان بود؟
دیوان/24
و یاد می آورد که:
بسا نگار که حیران بُدی بدو در، چشم
به روی او در، چشمم همیشه حیران بود
و:
همیشه چشمم، زی از زلفکانِ چابک بود
همیشه گوشم، زی مردم سخندان بود
(همان)
کور، هر چند هم زیباروی باشد نمی تواند نه چشمی را به خود حیران کند و نه چشمش حیران جمال زیبارویی گردد، و اصلاً نمی تواند به زلفک زیبا رویان چشمی بیندازد. حتی در آخر قصیده، با حسرتی دلسوزانه می سراید:
کنون زمانه دگر گشت و من دگر گشتم
عصا بیار، که وقت عصا و انبان بود
همان /25
آیا کور مادرزاد، در تمام طول عمر دراز خود، هرگز از عصا استفاده نمی کرده است که سرِ پیری، طلب عصا و اَنبان می کند؟
در قصیده «مادرمَی» نیز از «ضعیفی» و «بی بُدیِ» خود سخن می گوید، ولی از کوری خود، سخنی به میان نمی آورد:
وَرم ضعیفی و بی بُدیم نبودی
ورکه ببود از امیر مشرق، فرمان
خود بدویدی بسانِ پیک مرتب
خدمتِ او را گرفته چامه به دندان
دیوان /39
اما از سوی دیگر، او گاهی سخن به صورتی می گوید که واقعاً می بیند و با چشمِ باز، آنچه را دیده، تصویر کرده است، صرف نظر از بیتِ
همیشه چشمم زی زلفکان چابک بود
همیشه گوشم، زی مردم سخندان بود
ابیاتی از قبیلِ:
پوپک دیدم به حوالیِ سرخس
بانگک بر برده به ابر اندرا
چادرَکی دیدم رنگین بَرو
رنگ بسی گونه بر آن چادَرا
دیوان /12
یا:
مهر دیدم بامدادان چون بتافت
از خراسان سوی خاور می شتافت
میرزایف /191
این نمونه ها و نظایر آن، که از اشعار او باقی مانده و به دست است، صراحتی دارد بر این که حتی، تا آخر عمر دیده او بینا بوده است.
تصویرهای شعری او نیز دلیل دیگری است بر بینایی او، زیرا در تصویرگری و آوردن تشبیهات شعری، شاعر باید عین مشبه و مشبه به را ـ مخصوصا در تشبیه های حسی ـ ببیند، تشخیص دهد، در آن دقت کند و وجه مشترک و شباهت را در آنها پیدا کند، تا تصویر شعری، پویا و قابل فهم باشد. تنها با شنیدن و از راه گوش ـ خصوصاً با مقدار اندک شعر و کمی شاعر تا آن زمان ـ تصویرسازی، اگر هم ممکن باشد، اصالت و پایه ای ژرف ندارد.
تصویر های شعر رودکی، تصویرهایی اصیل و بنیادی است و مشخص است که شاعر آنها را با دقت و تیزبینی انتخاب کرده است، مثلاً این تصویر باید با دیدی ژرف و نگرشی عینی به وجود آمده باشد:
خورشید را ز ابر دهد روی گاه گاه
چونان حصاریی که گذر دارد از رقیب
دیوان /13
که بعدها منوچهری، همین تصویر را از رودکی اخذ کرده و جالب این است که چیزی اضافه بر آنچه رودکی گفته، ندارد با عنایت به این که منوچهری در توصیف صحنه های عینی، استادی به کمال است:
سر از البرز برزد قرص خورشید
چون خون آلوده دزدی سر ز مَکمن
دیوان
در این دوبیتِ رودکی نیز تصویری بس عینی دیده می شود:
به حجاب اندرون شود خورشید
چون تو برداری از دو لاله حجیب
وان زنخدان به سیب مانَد راست
اگر از مشک خال دارد سیب
دیوان /14
مخصوصاً اگر توجه داشته باشیم که تصویرهای رودکی، اغلب بِکر است و پیش از او ظاهراً هیچ شاعری آن را به کار نبرده است که رودکی از ذهنیات و شنیده ها در تصویرسازی از او تقلید کرده باشد. نکته دیگری که قابل تأمّل است این است که از سمعانی گرفته تا مؤلف تاریخ سیستان، هیچ کدام درباره کوری او چیزی نگفته اند.
در تاریخ یمینی، تأْیف ابونصر محمدبن عبدالجبار عُتبی ـ که مدتی در خراسان در دستگاه ابوعلی سیمجور و سبکتکین ـ پدر سلطان محمود غزنوی ـ خدمت می کرده و بسیاری از حوادث اواخر عهد سامانی را، به مناسبت، در کتاب خود در آورده است (معین) و آن را به زبان عربی و قبل از سال 427 تألیف کرده است ـ آمده است:
«وَ یُخاطب الرّودکی شاعرٌ مُفلِق و مُطرِبٌ فائقٌ اُستاذ، منسوبٌ اِلی رودکِ نَسَف، کانَ یُلازمٌ نوح بن منصور وَ قَد سُمِّلَ فی آخِرِ عُمرِه...»(14) مترجم این کتاب، یعنی حمید الدین ابوعبدالله محمود بن عُمر نجاتی نیشابوری، که کتاب خود را «بساتین الفضلا و ریاحین العقلاء فی شرحِ تاریخ العُتبی» نامیده است این مطلب را چنین ترجمه کرده است:«رودکی را سراینده ای شگفت و گوی و خنیاگری چیره دستِ استاد می دانند، نسبت او به رودک در نَسف است، گماشته نوح بن منصور بود و در پایان زندگی چشمانش را میل کشیدند.(15)
و البته بر این کار می توان دلایلی چند آورد که مهمترین آن دلایل، اسماعیلی و فاطمی بودنِ رودکی است. محمد عوفی در لباب الالباب می گوید:
«معروفی بلخی، در مدح او ـ رودکی ـ گفته است:
از رودکی شنیدم استاد شاعران
کاندر جهان به کس مگر و جز به فاطمی (16)
در آثار رودکی 7 مصراع ـ ظاهراً از قصیده ای در مدح ابوالفضل بلعمی ـ بازمانده است، بدین صورت:
تا خوی ابر گل رخ تو کرد شبنمی
شبنم شدست سوخته چون اشک ماتمی
.......................................
«کاندر جهان به کس مگرو جز به فاطمی»
کی مار، ترسگین و گربه مهربان
گر موش ماژ و موژ کند گاهِ دَرهمی
صد جهان! جهان همه تاریک شب شده است
از بهر ما سپیده صادق همی دمی (17)
(که بیت اخیر را سوزنی سمرقندی نیز به اسم رودکی تضمین کرده است) این مصراع به طور صریح دلالت بر فاطمی بودنِ او می کند.
دیگر این که ناصرخسرو ـ که در اسماعیلی بودن او هیچ شکی نیست و به تمام شاعران مداح ـ حتی کسایی مروزی ایرادهایی دارد و عنصرها را سخت می نکوهد ـ از رودکی با تجلیل یاد می کند و می گوید:
اشعارِ زهد و پند بسی گفته است
آن تیره چشم شاعرِ روشن بین
یا:
جان را ز بهرِ مدحتِ آل رسول
گه رودکیّ و گاهی حسان کنم
دلیلی دیگر که رودکی اسماعیلی مذهب و پیروِ فاطمیان مصر بوده ـ و چندان دور از ذهن نمی نماید. این است که بنابر قول خواجه نظام الملک، در سیاست نامه، نصربن احمد سامانی، تحتِ القائات محمد نخشبی، که از داعیان اسماعیلی در نخشب بود و سپس به دعوتِ درباریانِ نصر به بخارا آمد ـ به مذهب فاطمی درآمد و باقیِ درباریانِ او، که تا آن زمان به این مذهب نگرویده بودند نیز به مذهب فاطمی در آمدند و این مطلب، باعث شورش بعضی از سرداران سپاه شد، به طوری که در جلسه ای قرار گذاشتند که اموالِ خزانه نصربن احمد را غارت کنند و او و همه درباریانِ او را بکشند، زیرا معتقد بودند که نصربن احمد، قرمطی و کافر شده است، که البته با تدبیرِ«نوح» پسر او، و پس از مطلع شدن از آن جلسه، با هم به آن مجلس درآمدند و همان جا، نوح بن نصر«... پس بند خواست تا بر پای پدر نهادند و در حال به کهندژ بردند و محبوس کردند.»(18) و سپس دستور داد: «... هین! به غزا مشغول شویم، هر چه در ماوراءالنهر و خراسان ملحد گشتند و این مذهب گرفتند ـ که پدرم گرفت ـ همه را بکشید و خواسته و نعمتِ ایشان، شمار است و این که در مجلس بود ـ از آنِ پدرم ـ همه شما را دادم... هم اکنون محمد نخشبی را بیاورید و هم نشینان و هم مذهبانِ او و پدرم را. پس حسن و بوبکر و منصورِ چغانی و اَشعث را، با چندان امیر ـ که باطنی شده بودند ـ گردن بزدند و در شهرها افتادند و هر که را از ایشان می یافتند می کشتند... پس تمام لشکر، شمشیر در نهند و از رعبت و لشکری، هر که را در آن مذهب رفته باشند بکشند.»(19)
بر اساس این دستور «هفت شبانه روز در بخارا و ناحیتِ آن می گشتند و می کشتند و غارت می کردند و چنان شد که در ماوراءالنهر و خراسان یکی از ایشان نماند.»(20)
این واقعه را دیگر تاریخ نویسان، از جمله رشیدالدین فضل الله همدانی نیز نقل کرده است.(21)
با توجه به همین کودتاست که چند تن از بزرگان عصرِ سامانی کشته، مفقود و یا سرگردان شدند.
واقعه ای که سیاست نامه و سایر تواریخ ذکر می کنند از سال 326ـ سال جلوس نوح بن نصر ـ تا سال 331 بوده است و به قول میرزایف، اوج آن در سال 329 بوده که سال از بین رفتن بلعمیِ وزیر و رودکی سمرقندی است.
بنابراین بسیار محتمل است که این دو بزرگِ دربار نصربن احمد سامانی که ـ مذهبی جز فاطمی برنگزیده اند ـ در این واقعه به دست شورشیان شکنجه و یا کشته شده باشند.
با پیدا شدن گور رودکی، در نزدیکی شهر پنج کنت، در ناحیه رودک و در روستای پنج رودک، در شمال سمرقند و در گورستان کهنه ای که ابوسعید ادریسی در تاریخ سمرقند نشان داده است، وضعیت کوری رودکی و حتی کشته شدنِ اومشخص می شود.
مرحوم سعید نفسی، در این مورد می نویسد:
«... پس از کاوشِ جایگاه، قبر وی را یافتند و در آنجا، استخوانهای وی از زیر خاک بیرون آمد. در کاسه چشم وی، در جمجمه اش اثر سوختگی و برخورد با جسمِ گداخته ای پیدا شد، و مسلم شد که وقتی جسم گداخته ای را در چشمان وی فرو برده اند و آنچه نجاتی گفته بود که: چشم وی را میل کشیده اند، ثابت شد. در ستون فقراتِ وی نیز اثر شکستگی پدیدار بود و دانشمندان گفتند که برای کور کردنِ وی و نزدیک کردن چهره اش به اخگری که سبب اثر گذاشتنِ آتش در استخوان جمجمه و کاسه چشم و کوری وی شده است، سرش را بر روی آتش خم کرده اند و وی مقاومت کرده است و استخوان پشتش شکسته و شکستگی آن آشکار است و در استخوان پشت باقی مانده است.(22)
این مطلب و تأیید میرزایف و تحقیقات صدرالدین عینی (23)، می تواند ثابت کند که رودکی، پس از شورش سپاهیان بر ضد نصربن احمد و فاطمیان، به سمرقند زادگاه خود گریخته، اما در آن جا هم گرفتار شورشیان شده و چون از نزدیکان نصر و فاطمی بوده است، او را شکنجه و کور کرده اند و شاید در اثر همین شکنجه ها مرده باشد. اما به جهت عظمتِ مقام او در شعر و شاعری و مرگ در انزوای سمرقند و شنیدن داستان های اغراق آمیز درباره او و شهرت کور شدن او، کم کم در افواه و اذهان، چهره ای اسطوره ای از او ساخته شده و او را اکمه و کور مادرزاد تصور کردند و با وجود آن همه شعر، از او چهره ای افسانه ای چون «هومر» ساختند.
پی نوشت ها :
1 ـ ابوعبدالله رودکی و آثار منظوم رودکی، عبدالغنی میرزایف/228 و نفیسی /420.
2 ـ میرزایف/ 230.
3 ـ رک. همان، همان صص .
4 ـ ر.ک بیست مقاله قزوینی، ج2، از ص 30 به بعد.
5 ـ ر.ک نفیسی / 433،میرزایف/ 233 به بعد .
6 ـ لباب الالباب، ج2 /7.
7 ـ دیوان ناصرخسرو /88.
8 ـهمان /372.
9 ـ نفیسی /431.
10 ـ میرزایف/187.
11 ـ شاهنامه، ج8 /254.
12 ـ بیست مقاله قزوینی، ج2/ 33.
13 ـ نفیسی/ 427.
14 ـ همان /258.
15 ـرک. همان و میرزایف/188.
16 ـ لباب الالباب /245.
17 ـ میرزایف/211.
18 ـ سیاست نامه /329 به بعد نیز رک. نفیسی /400 به بعد، میرزایف/213 به بعد .
19 ـ همان، همان صفحه .
20 ـ همان.
21 ـ جامع التواریخ /13.
22 ـ نفیسی /409.
23 ـ رک.میرزایف/217 به بعد.
منابع:
1 ـ ابوعبدالله رودی و آثار منطوم رودکی، عبدالغنی میرزایف، نشریات دولتی تاجیکستان، استالین آباد، 1958.
2 ـاسرارالتوحید فی مقامات شیخ ابوسعید، محمد بن منور، دکتر صفا، امیر کبیر، تهران، بی تا.
3 ـ الهی نامه، عطار نیشابوری، هلموت ریتر، انتشارات توس، تهران، 1359.
4 ـ بیست مقاله قزوینی، محمد قزوینی، به کوشش ایرج افشار، تهران، انتشارات جاویدان، بی تا.
5 ـ تاریخ ادبیات، یان ریپکا، عیسی شهابی، چاپ اول، تهران، 1354.
6 ـ جامع التواریخ، رشید الدین فضل الله همدانی ـ بخش اسماعیلیان، به کوشش محمدتقی دانش پژوه، محمد مدرسی، تهران، 1338.
7 ـچهار مقاله،نظامی عروضی، سمرقندی، تصحیح علامه محمد قزوینی، شرح لغات: دکتر معین، جامی، تهران 1372.
8 ـ دیوان اشعار حکیم ناصر خسرو قبادیانی، مجتبی مینوی ـ مهدی محقق، مؤسسه مطالعات اسلامی دانشگاه مک گیل، تهران، 1357.
9 ـ دیوان حافظ، حافظ شیرازی، موحد زاده، انتشارات پژوهش، تهران، 1370.
10 ـ دیوان شعر رودکی، دکتر جعفر شعار،نشر قطره، تهران 1378.
11 ـ رباعیات خیام، بر اساس نسخه محمد علی فروغی و دکتر قاسم غنی، کتاب همراه، تهران 1380.
12 ـ رودکی، استاد شاعران، نصرالله امامی، جامی، تهران، 1373.
13 ـ سبک خراسانی در شعر فارسی، محمد جعفر محجوب، انتشارات دانشسرای عالی، تهران، 1350.
14 ـ سیاست نامه، خواجه نظام الملک، جعفر شعار، شرکت سهامی کتابهای جیبی، تهران، 1348.
15 ـ شاهنامه، فردوسی توسی، رستم علی یف، چاپ مسکو، ج8 /1970.
16 ـ شعر فارسی در بلوچستان، دکتر انعام الحق کوثر، مرکز تحقیقات فارسی ایران و پاکستان، 1353.
17 ـ گزیده رباعیات عطار(مختارنامه)، رضا اشرف زاده، تهران، انتشارات اساطیر، 1377.
18 ـ لباب الالباب، محمد عوفی، محمد قزوینی، چاپ لیدن، 1930 میلادی.
19 ـ محیط زندگی و احوال و اشعار رودکی، سعید نفیسی، امیرکبیر، چاپ سوم، تهران 1336.
20 ـ المعجم فی معابیر اشعار العجم، شمس الدین محمد قیس رازی، تصحیح مدرس رضوی، کتابفروشی تهران، بی تا.
21 ـ نامه آل سامان، به کوشش علی اصغر شعر دوست ـ قهرمان سلیمانی، مجمع علمی تمدن، تاریخ و فرهنگ سامانیان، تهران، 1378.
22 ـ هفت اقلیم، امین احمد رازی، جواد فاضل، علی اکبر علمی، تهران، بی تا.
منبع: نشریه پایگاه نور شماره 21