رودکی و چرخ بازیگر

در این مقاله درصددیم، نگاه رودکی را به«دنیا و جهان و روزگار» نشان دهیم. سؤال مقدر این است که شاعری در شرایط رودکی، چرا اینقدر بر طرد و نفی دنیا و پرهیز و گریز از جلوه های آن، داد سخن داده است. پارادوکس قابل توجه
چهارشنبه، 23 مرداد 1392
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
رودکی و چرخ بازیگر
رودکی و چرخ بازیگر

نویسنده: دکتر منوچهر اکبری
استاد زبان و ادبیات فارسی، دانشگاه تهران



 

چکیده

آنانکه در شناخت شرح احوال و به خصوص ترسیم زوایای ناشناخته زندگی و شخصیت ابوعبدالله جعفر بن محمد رودکی تحقیق کرده اند، با وجود اشعار اندکی که از آن گنجینه سرشار باقی مانده است، دریافته اند، رودکی از جمله شاعرانی بوده است که از زندگی مرفه و آسایش خوبی برخوردار بوده است. از الطاف و انعام و صله و نیز منزلت و جایگاه معنوی قابل توجهی بهره مند بوده است. اینکه رودکی در آغاز تولد روشن بین بوده است یا بعداً از نعمت بینایی محروم شده، با وجود دلایل، شواهد و قراینی که از متن اشعارش برمی آید و نیز اشارات قابل تأمل دیگران مبنی بر نابینا بودن، هنوز هم نمی توان بر نظر قطعی و قابل استنادی تکیه زد، زیرا در توصیف طبیعت و بیان دقیق رنگها و محیط اطراف خود به قدری هنرنمایی و استادی نشان داده است که اعجاب و شگفتی محققان را برمی انگیزد.
در این مقاله درصددیم، نگاه رودکی را به«دنیا و جهان و روزگار» نشان دهیم. سؤال مقدر این است که شاعری در شرایط رودکی، چرا اینقدر بر طرد و نفی دنیا و پرهیز و گریز از جلوه های آن، داد سخن داده است. پارادوکس قابل توجه اینکه شاعری که در دربار سامانیان از اعتبار و شأن و جایگاه والایی برخوردار بوده است چرا در موضع مخالف دنیا ایستاده است؟
کسی که در توصیف جوانی خود منصفانه حرف زده است. مردی که در یک نگاه نابیناست از سویی از لذت بودن با سیه چشمان و شاد زیستن با آنان حرف زده است! گویا اظهار نارضایتی از جهان و اعتراض به رفتار و کردار فلک و دوری از دنیا یکی از نقاط مشترکی است که کمابیش در ویژگی شعر شاعران سبک خراسانی برشمرده اند، هم مؤلف «سبک خراسانی» و هم استاد محمدتقی بهار در سبک شناسی و هم دیگرانی که مقاله یا تحقیق مستقلی پیرامون ویژگی سبک خراسانی دارند. شاید بتوان محرومیت از بینایی را حداقل برای رودکی دلیلی بر اعتراض او از دنیا دانست. گویا برآورده نشدن بسیاری از آمال و آرزوهای بحق یا ناحق افراد، آنان را معتقد کرده است که در پی مجرم و مقصری بگردند و چه کس مناسب تر از روزگار و دنیا؟ زیرا دنیا نه کسی است که بتوان از او نشان دقیق داد و نه مجرمی است که اگر از جانب او جفایی رفته باشد، قابل برخورد است. از نظر شاعران سبک خراسانی که رودکی در صدر آنان نشسته است، روزگار و دنیا به مثابه محکوم بی جواب نشسته ای(1)است که فرصت بث و شکوی را به همه شاعران داده است، بی آنکه در پاسخ آنهمه دادنامه های شاعرانه حتی کلامی بر زبان جاری کند. روزگار یا دنیا، سنگ صبوری است که حرف همه را می شنود. اگر در این بیان تمثیلی، روزگار یکبار لب به سخن می گشود، چه بسا محکومان واقعی، شاعرانِ حق به جانبی باشند که خود را مُبری و منزه از خطا و گناه می دانند.
تقابل رودکی با دنیا، بیش از آنکه صرفاً معترضانه باشد، اخلاقی است. در برخی از اشعار احساس می شود، حکیمی جهان دیده، سرد و گرم روزگار چشیده، خود را موظف می داند، تجارب ارزشمند خود را برای آیندگان بازگو کند. البته اصل مبالغه به عنوان مؤلفه ای مقبول و اثرگذار در شعر، خواننده را متقاعد می کند که شاعران تحمل کوچک ترین ناملایمات را ندارند. به قدری تنگ حوصله اند که از کوچک ترین ناسازگاری فریاد برمی آورند، رودکی از جهت زندگی کمبودی نداشته است. برای به نظم کشیدن کلیله و دمنه نیز به تمام و کمال صله و انعام دریافت کرده است، افزون بر صله ای که از مدح امیرنصربن نوح سامانی بدو تعلق گرفته است.
سعید نفیسی او را از شاعران توانگر دانسته است:« در اینکه رودکی از دولت شعر توانگر شده بود به هیچ وجه تردید نیست، نظامی عروضی در چهار مقاله، گوید که ارکان دولت نصر بن احمد وی را برای برانگیختن امیر به بازگشت بخارا پنج هزار دینار وعده کردند و پس از آنکه بر این کار فایق شد وی را ده هزار دینار دادند و نیز از قول دهقان ابورجاء عابدی که بسال 504 از جد خود روایت کرده است می نویسد که در این سفر در بازگشت از هری و ورود به سمرقند رودکی را چهارصد شتر زیر بار بود، چنانکه جامی در همین معنی سروده است:

رودکی، آن که دُر همی سفتی
مدح سامانیان همی گفتی

صله شعرهای همچو دُرش
بود در بار چارصد شترش

این نکته دوم را عوفی در لباب الالباب و جامی در بهارستان و مؤلفان هفت اقلیم و مجمع الفصحاء و نویسنده مقدمه دیوان چاپ تهران نیز تأیید کرده اند. مؤلف تاریخ سیستان آورده است که امیر ابوجعفر پس از رسیدن قصیده رودکی به وی از سیستان او را ده هزار دینار فرستاد. عنصری بلخی شاعر شهیر قرن پنجم در قصیده ای بدین مطلع:

آیا شنیده هنرهای خسروان به خبر
بیا، زخسرو مشرق عیان ببین تو هنر

در مدح سلطان محمود غزنوی در مدیحه گوید:

چهل هزار درم رودکی زمهتر خویش
بیافتست به توضیع ازین در و آن در

شگفتش آمد و شادی فزود و کبر گرفت
ز روی فخر بگفت این به شعر خویش اندر

مصرع دوم بیت اول را بعضی نسخ چنین ضبط کرده اند:« عطا گرفت به نظم کلیله در کشور» و البته بدین شکل سست تر از آن روایت دیگر است ولی همین نکته باعث شده است که مؤلف خزانه عامره گوید:
«بفرمود او (نصربن احمد)کتاب کلیله و دمنه به نظم آورد و چهل هزار درم صله برگرفت».
نویسنده مقدمه دیوان چاپ تهران نیز بر همین عقیده است و دولتشاه هم می نویسد:« از شعرای عجم رودکی را امیرنصر بن احمد سامانی صله نظم کتاب کلیله و دمنه هشتاد هزار درم نقره انعام فرمود». ازرقی هروی شاعر بزرگ قرن پنجم نیز در قصیده ای بدین مطلع:

خوش و نکو ز پی هم رسید عید و بهار
بسی نکوتر و بهتر ز پار و از پیرار

بدان دو بیت عنصری نظر داشته او گفته است:

حدیث میر خراسان و قصه توضیع
بگفت رودکی از روی فخر در اشعار

بدانکه داد مرو را هزار دیناری
بنا و جوب به هم کرده از صغار و کبار

خواه این چهل هزار درم را برای نظم کلیله و دمنه و خواه برای خدمت دیگر یافته باشد در هر حال مسلم است که وقتی نصر بن احمد چهل هزار درم وی را صلت داده است»، چنانکه رودکی خود گوید:

بداد میر خراسانش چهل هزار درم
درو فزونی یک پنج میر ماکان بود

ز اولیاش پراگنده نیز هشت هزار
به من رسید، بدان وقت حال خوب آن بود

چو میر دید سخن، داد داد مردی خویش
ز اولیاش چنان کز امیر فرمان بود
(محیط زندگی و احوال و اشعار رودکی، صص 429-430)

با وجود این، جای سؤال این است که چرا رودکی دنیا را چنین تیره و تار، ناسازگار و ناهموار می داند؟ نگاه و تلقی رودکی به جهان متنوع است:
رودکی از قاعده شاعران هم عصر و سبک خود استثناء نیست. آنها نیز با رویکردی منفی به جهان می نگرند. با وجودی که برای کسب تعلقات و سرمایه های دنیوی، شعر را هم وسیله قرار می دهند. چه بسا در مدح و تمجید حتی شاهان جائر و ستم پیشه و اطرافیان جاهل آنان بر یکدیگر سبقت می گیرند و به طعن و لعن رقیبان نیز بی تمایل نیستند. گویا همه شاعران در نوعی اعتراض بر آنچه می بینند حس مشترک دارند. کم نبوده اند شاعرانی که روزی دور از قدرت و دنیا زیسته و روزی غرق در دنیا شده و مدح قدرت کرده اند. شواهد زیر گویای نگاه اخلاقی و اندرزی رودکی نسبت به جهان است.

هیچ شادی نیست اندر این جهان
برتر از دیدار روی دوستان
(دیوان، ص 566)

یعنی اگر در جهان دیدار و زیارت دوستان نصیب کسی شود، شادی آن از کسب جهان برتر است. مفهوم این شعر این است که آنچه از جهان برای ما جلوه می کند غم است، یأس است و ناسازگاری. البته به همین شعر می توان به نگاه مثبت و خوش بینانه هم نگریست، یعنی بگوییم در جهان شادی بسیار است، اما برترین آن شادیها، دیدار روی دوستان است. با این تلقی که به ظاهر هم باشد سازگارتر می نماید، رودکی جهان را سرای شور و شوق و شادی می داند.
اگر بپذیریم که رودکی کور مادرزاد نبوده است، این سروده متعلق به زمانی است که رودکی با دوستان تعامل داشته، زندگی راحت و عیش مناسب داشته است. از رفت و آمد، با دوستان خاطره خوش داشته، چه بسا در دوره ای از زندگی از آنان جدا افتاده و یاد آن روزهای خوشِ‌ رفته،‌ انگیزه و شأن نزول سرودن بیت مذکور بوده است.
-شعر بلند و ماندگار و مشهور دیگری که الحق باید آن را به خط زر نگاشت و بر کوی برزن به عنوان عبرت نامه صورت بست، این است:

هرکه نامخت از گذشت روزگار
هیچ ناموزد ز هیچ آموزگار
(دیوان، ص 439)

در این بیت هم نگاه رودکی به جهان خوش بینانه است. زیرا از آموزگار آنچه می آموزیم خوبی، حسن، نیکی، ‌صلاح و خیر است. روزگار را کلاس عبرت و آموزش دانسته است. این نگاه و تلقی به سنت ائمه شیعه نزدیک است، حتی این نگاه را می توان نگاه قرآنی دانست. اینکه باید از فرصتها و گذر عمر عبرت گرفت «فاعتبروا یا اولی الابصار»(آیه 2،‌ سوره حشر). اصل تجربه اندوزی را نیز می توان از اندیشه های رودکی از همین بیت بلند و اخلاقی و پر محتوی اما در عین حال ساده و شیوا دریافت. در بیت زیر:

ازو بی اندهی بگزین و شادی با‌ تن آسانی
به تیمار جهان دل را چرا باید که بخسانی؟
(دیوان، ص 562)

نگاه رودکی به جهان منصفانه تر و خردمندانه تر است، زیرا جهان را بستر شادی و اندوه می داند. ما را توصیه می کند که از جهان نباید فقط شادی را انتظار داشت. البته اهل جهان را حکم می کند که حق اختیار و انتخاب دارند. این نگاه با نگاه دیگرانی که ما را فردی مجبور و سلب الاراده می دانند کاملاً مغایر است، حتی با نگاه و تلقی دیگر رودکی هم ناسازگار است که جهان«چرخه کج باز»است یا جهان چشمه ای نیست که تشنگان را ثمری دهد. در جایی دیگر جهان را سرای«جور و شرم و غمزا»می داند. قوی ترین نگاه از نگاههای سه گانه و تصویرهای تحلیلی رودکی از جهان، نگاه اول است زیرا در جایی دیگر چنین داد سخن می دهد:

گیتی چو گاو نیک دهد شیر مر ترا
خود باز بشکند به کرانه خنور(2) شیر
(دیوان،‌ص 526)

روزگار به ما شیر خواهد داد اما همین روزگار به دست خویش ظرف و آفنه شیر را می شکند. اگر قرار باشد به اشتراکات مفهومی و مضمونی در شعر فارسی بپردازیم، یا به تعابیر و تلقّیهای مشابه بین شاعران از جمله رودکی و شاعران هم عصر او نظری بیفکنیم، ‌چه شعری مناسب تر و ماننده تر از این رباعی مشهور خیام را سراغ دارید:

جامی است که عقل آفرین می زندش
صد بوسه زمهر بر جبین می زندش

این کوزه گر دهر چنین جام لطیف
می سازد و دوباره بر زمین می زندش
(رباعیات خیام)

در این رباعی تمثیلی، روزگار یا گیتی یا جهان سازنده وجود آدمی است. و هم اوست که این جام را پس از صد سال خواهد شکست، با وجودی که به ظاهر فلسفه آفرینش و خلقت را با نوعی سؤال شک برانگیز مواجه می سازد، اما در واقع درس عبرت می دهد که روزگار جای درنگ نیست، جای تأمل بیش از حد نیست، جای خواب و خور و غفلت نیست. ما را از قبول استمرار و جاودانگی پرهیز می دهد. رودکی هم در واقع، قبل از خیام، شکست خنور شیر را از گاو تمثیلی فلک، بی دریغ بر ما ارزانی داشته است. البته نگاه دیگر به این اشعار می تواند نگاه رئالیستی یا واقع گرایانه باشد. اگر مثل برخی از تحلیل گران شعر خیام به این شعر بنگریم با همان سؤالی روبرو می شویم که پیرامون هدف و فلسفه آفرینش از خیام، خود خلقت را زیر سؤال می برد. در این شعر نوعی سؤال در تقدیر نیز نهفته است و آن سؤال این است که اگر قرار باشد، گاو گیتی شیر داده را بریزد، پس چرا به ما شیر داده است؟ شک برآمده از این بیت، تداعی کننده شک دکارتی است، از این جهت تحسین برانگیز است.
-در بیتی عبرت انگیز کار جهان را مبنی بر قبول توأمان شادی و ناشادی می داند. نگاه توحیدی رودکی آنجا متجلی است که اصل وجود غم و شادی را از جانب صاحب عرش یعنی خداوند می داند زیرا جهان فی حد ذاته شاد و ناشاد نیست. خود افرادند که تقدیر را رقم می زنند، نوع ورود و تعامل با جهان است که نتیجه آن شادی یا ناشادی خواهد بود. واقع امر همین است، هیچ کس در عالم همیشه شاد نبوده و هیچ کس هم همیشه با غم و اندوه روزگار را سپری نخواهد کرد. تلخ و شیرین جهان را باید پذیرفت، نه شیرینی و شادکامی، همیشگی و اصل است و نه تلخکامی و اندوه. صادقانه و محسوس ترین جلوه و صورت آن در تولد و مرگ عزیزان است. همان جماعتی که در تولد عزیزی شادند و سرخوش، در مرگ و فقدان عزیزی دیگر سراسر اندوه و غم و حزن و عزایند و تلخکام.

خدای عرش جهان را چنین نهاد نهاد
که گاه مردم شادان و گه بود ناشاد
(دیوان، ص 518)

-رودکی در برخی از اشعار که قطعاً به جای مانده از قصیده ای بلند است، حساب جهان را چندان به انتظار و معقول و خردورزانه توصیف نمی کند. توصیفهایی دور از انتظار از جهان به دست می دهد، می گویم دور از انتظار، چون همیشه ما توقع مهرورزی و شادکامی از جهان داریم در حالی که رودکی واقع بین تر از افراد معمولی است. در توصیف و تعریف جهان به نوعی«رئالیزم»رسیده است. سرد و گرم چشیده است، حکیم بوده است. پست و بلندیهای بخت و جهان را دیده است.
تعامل او با اقشار و طیفهای گوناگون او را به حدی پخته و کارآمد کرده است که در توصیف جهان اسیر رنگ و ننگ نشود. مگر نه این است که خداوند هم در برخی آیات ابلاغی و صادره خویش خطاب به رسول الله در بیان فلسفه و علت برخی از امور چنین حکم می کند:« عَسی ان تکرهوا شیئاً و هو خیرٌ لکم و عسی ان تُحبوا شیئاً و هوَ شرٌ لکم»(آیه 216سوره بقره) چون می داند افراد در برخورد اولیه با برخی از مسائل و امور قضاوت خردمندانه و معقول و منطقی نمی کنند، رسول الله که خود آخرین رسول و کُمّل اولیاء و انبیاء الهی است، متذکر می شود که در برخی از تجارب تلخ و طاقت فرسا عبرت و حکمتی نهفته است. رودکی را از جهتی باید شاعر عبرتها و حکمتها نامید. در بسیاری موارد در جایگاه یک معلم اخلاق ایستاده، خارج از احساس و عاطفه برمدار و محور عقل حکم می کند، شاید اشعار شاخصی که رودکی را در نظر محققان و ادیبان خاطره آمیز کرده سروده هایی چون، بوی جوی مولیان یا شادزی با سیه چشمان شاد، یا مرا بسود و فرو ریخت هرچه دندان بود، یا کاروان شهید رفت از پیش و نمونه هایی از این گونه، فرصت تأمل و تدبر در مفاهیم و مضامین بلند از دیگر سروده های رودکی را سلب کرده است. در عین حال که جهان ستیز و دنیاگریز می نماید، اما علاوه بر پدر شعر فارسی، باید او را پدر شعر رئالیزم فارسی هم دانست، با وجودی که ممکن است برخی از اشعارش را چندان مروج اخلاق ندانست یا اشعار شخصی تلقی کرد. اتفاقاً یکی از ملاکها و معیارهای مکتب رئالیزم بیان واقعیات«کما هوَ حقّه» است، یعنی شاعر زشتی و زیبایی، راستی و کجی را بدون دخالت و تصرقات شاعرانه بازگو می کند. برخورد رودکی با کردار ملک بسیار تأمل برانگیز است. رودکی در عین حال که نمی تواند نوع نگاهش را در مواردی به جهان شادی زا و مثبت کند، ما را به شاد زیستن تشویق می کند:

شاد زی با سیاه چشمان شاد
که جهان نیست جز فسانه و باد
(دیوان، ص 518)

نگاه به جهان در نظر رودکی و بسیاری از شاعران حلقه یا مکتب یا نحله خراسانی و حتی عراقی مشابه است. در عین حال که سعدی از خرمی جهان دم می زند:

به جهان خرم از آنم که جهان خرم از اوست
عاشقم بر همه عالم که همه عالم از اوست
(سعدی)

و یا حافظ چنین سرمست و شادمانه گوید:

بیا تا گل برافشانیم و می در ساغر اندازیم
فلک را سقف بشکافیم و طرحی نو دراندازیم

اگر غم لشکر انگیزد که خون عاشقان ریزد
من و ساقی به هم سازیم و بنیادش براندازیم
(حافظ)

باز هم به دل نبستن به جهان پیر عشوه گر توصیه می کند و حتی شکافتن سقف فلک را با غروری تحسین برانگیز همراه می سازد. رودکی به خوب دیداری و زیبایی ظاهری جهان معتقد است. خود این نگاه تحسین برانگیز است. گویا رودکی به نوعی خرافه در تفسیر و تعبیر خواب معتقد بوده است. اینکه خواب جهان را باید وارونه تفسیر کرد.

این جهان پاک خواب کردارست
آن شناسد که دلش بیدارست

نیکی او به جایگاه بدست
شادی او به جای تیمارست

چه نشینی بدین جهان هموار؟
که هم کار او نه هموارست

دانش او نه خوب و چهرش خوب
زشت کردار خوب دیدارست
(دیوان، ص 516)

تعبیری که از بیت آخر این شعر مستفاد می شود مشابه تعبیری بلند از حضرت علی(ع)است که در نهج البلاغه در توصیف دنیا آمده است:
«مثَلُ الدنیا کمثَل لَیّنٌ مَسُّها و السّمُّ النافعُ فی جَوفها(نهج البلاغه، ترجمه سیدجعفر شهیدی، ص 381).
-عبرت نامه دیگری که در آثار رودکی بچشم می خورد و به عنوان سرمشق درس و کلاس اخلاق می تواند باشد این ابیات است:

به روز نیک کسان، گفت تا تو غم نخوری
بسا کسا که به روز تو آرزومندست

زمانه گفت مرا خشم خویش دار نگاه
کرا زبان نه به بندست پای در بندست
(دیوان، ص 516)

درسهایی که باید از این سروده گرفت: 1- قناعت پیشگی و رضایت بداشته مقّدر؛ 2- پندپذیری از زمانه و گذر عمر؛ 3-پرهیز از رقابت و افزون خواهی؛ 4-تصور اینکه آنچه ما داریم، دیگران در آرزوی به دست آوردن آن هستند و 5-کنترل یا حفظ زبان و هشدار نسبت به آفتهای زبانی که به موقع باز نشود.
در واقع رودکی بر کرسی اخلاق نشسته و ما را از آفتهای زبان پرهیز می دهد. رودکی در تقدیرباوری، اندکی راه افراط را در پیش می گیرد. اینکه فرد باید دست روی دست بگذارد و هر چیز را به تقدیر حواله کند، اصلاً با مکتب و نگاه شیعه که یک مکتب و نحله متعادل و عقلانی است، همخوانی ندارد، تذکر این نکته ضروری است که تقدیر باوری اگر متعادل باشد بسیار پسندیده است اما افراط در تقدیرباوری به گونه ای است که اگر سلب اراده را در پی داشته باشد، مذموم و ناپسند است. در طول تاریخ از تقدیرباوری افراطی برای استمرار جور و ظلم و سلطه بر اقشار جامعه و حتی ملتها و کشورها سوءاستفاده شده است. اینکه ما نمی توانیم سرنوشت را عوض کنیم، تقدیر هر کس را بر پیشانی او نوشته اند، باید به داده (حق یا باطل) رضا داد و با روی خوش آن را پذیرفت، اینکه آنچه بر سر ما می آید از سوی گردش روزگار و چرخ ناموافق است و افراد در تعیین سرنوشت خود و جامعه نقشی ندارند، تفکر و تلقی و اندیشه ای نیست که بتوان آن را تبلیغ کرد. در کنار این نگاه از رودکی، نگاه دیگری داریم که بیانگر تفکر تجربی است. تجربه بدین معنا که در اثر معاشرت با شاهان و امرا و حکام عصر خود و به استناد خصایص و رفتار و خوی و خصلت شخصی او به دست آمده است. اتفاقاً امروز برای واقع نگر بودن افراد این تلقی و نگاه را تبلیغ می کنند. این تجارب را رودکی به قیمت بذل و صرف عمر به دست آورده است. اینکه برخی شکست را سرلوحه پیروزی می دانند، یقیناً همان است که امروز به پوزیتوزیسم مشهور است. باید عمل کرد تا در عمل به تجاربی دست یافت. چه بسا این تجارب چندان هم خوشایند نباشند. مگر در تاریخ کم بوده اند مردانی که در ابتدای راه دچار ضعف و ناتوانی، یأس و شکست شده اند، اما در اثر تلاش و مقاومت و سخت کوشی و واقع بینی مجدداً کمر راست کرده و حتی به تدریج قد کشیده و توانسته اند به مشکلات غلبه یابند.
اگر کسی در شناخت شخصیت واقعی رودکی به جهت تنوع نگاه به نوعی حیرت گرفتار آید جای سؤال نیست در شعر زیر:

شاد زی، با سیاه چشمان، شاد
که جهان نیست جز فسانه و باد

به نوعی مکتب نیهیلزیم حکم می کند و آن اعتقاد و به بی اعتباری دنیا است. البته نه از نوع آلبر کامویی آن. باز هم به مفاهیم مشترک و مشابهی با مکتب شعری خیام برمی خوریم که «از دی که گذشت از او دگر یاد مکن».
مثل خیام از بی اعتباری جهان حرف می زند. از بی اعتباری دیروز و بی اعتمادی فردا و چون نه امروز جای قرار است و نه ما را از فردا خبر«پس حالی خوش باش، عمر بر باد مکن» این نتیجه شاعرانه از صغری و کبرای شاعرانه ای بدست می آید که هم خیام بر پای داشته است و هم رودکی، شاید فرق اساسی رودکی با خیام در این نمونه ها این باشد که رودکی از طرح سؤال و شک، حکم روشن و شفاف و مستندی استخراج نمی کند یا به قول اصحاب منطق، صغری و کبری چیدن رودکی منتج به حکم نمی شود. شاید کسی بگوید فرق رودکی با خیام در آن است که رودکی اول نتیجه را اعلام می کند، بعد روند رفته را ترسیم می نماید. زیرا رودکی گوید: شاد زی با سیه چشمان شاد، چون جهان بر باد است خیام گوید: حسرت گذر عمر را نخور و حال را دریاب. رودکی از بُعدی ما را به فردا امیدوار می سازد. از گذشته پرهیز می دهد در کنار این مضامین حکم به سخاوت، کرامت، جود و بخشندگی می کند، کنار هم گذاشتن مضامین بلند اخلاقی چون سخاوت و خست، شگفت انگیز است. اگر چه برای رهایی از جهان بر باد نهاده و گذرا چون ابر حکم به باده خواری می کند، اما باز هم با همین اعتقاد به استقبال آینده می رود.
نکته اخلاقی در این زمینه این است که رودکی غم و شادی جهان را به خدا منسوب می داند. در این شعر:

خدای عرش جهان را چنین نهاد نهاد
که گاه مردم شادان و گه بود ناشاد
(دیوان، ص 518)

تصویری واقع گرایانه از دنیا به دست می دهد و اینکه در جهان باید زشت و زیبا و خوب و بد، غم و شادی را با هم پذیرفت. در عین حال معتقد است گویا«داد دهی»با ذات جهان ناسازگار می نماید. آنچه تحت عنوان حکمتهای شاعرانه باید بدان پرداخت همین درسها و عبرتهایی است که از اشعار شاعران بزرگ و حکیم و جهاندیده می توان به دست آورد. تعبیری که در دوره های نخستین شعر فارسی برای جهان، بسآمد نسبتاً بالایی دارد، اصطلاح «سپنجی سرا» است. رودکی تعابیری چون:

«به سرای سپنج مهمان را»
دل نهادن همیشگی نه رواست
(دیوان، ص 516)

یا:

مهر مفگن برین سرای سپنج
کین جهان پاک بازویی نیرنج
(دیوان، ص 517)

-رودکی حکم به دل کندن از جهان، ترک جهان حتی زهدورزی و خویشتنداری نسبت به جهان و تعلقات آن را تجویز نمی کند. بلکه ترک طمع و افزون خواهی را مذموم می داند.

تا کی گویی که: اهل گیتی
در هستی و نیست لئیمند؟

چون تا طمع از جهان بریدی
دانی: که همه جهان کریمند
(دیوان، ص 521)

-تمثیل دیگری که رودکی از جهان به دست می دهد، تمثیل مار بودن جهان است. در عین حال که خوش خط و خال است،‌ اما با مار دوستی کردن شرط عقل نیست. کسی که دنبال جهان می رود، برای به دست آوردن دنیا تلاش می کند، در پی افزونی و افزون خواهی است، در واقع دنبال کار خطرناک و مهلک می رود. اگر به ظاهر هر مارگیر هم بتواند مار را بگیرد، اما نباید بدان اعتماد کند، چون بالاخره مار لحظه ای و فرصتی زهر خود را خواهد ریخت و دمار از روزگار مارگیر درمی آورد.

ای خواجه، این همه که تو خود می دهی شمار
بادام تر و سیکی و بهمان و باستار

ماری است این جهان و جهان جوی مارگیر
از مارگیر مار برآرد همی دمار
(دیوان، ص 525)

-تمثیل دیگری که رودکی در توصیف جهان به کار برده و واقعاً هم زیبا و پرمعنی و نغز و عبرت آموز است، این است که به چرخ و بازیهای آن باید با چشم خرد و معرفت نگریست باید واقعیت جهان را پذیرفت، ولی نباید آن را سرای عافیت و سکنی و آرامش و اطمینان دانست. از دریا نباید روی برگرداند. دنیا مثل دریایی است که راهی جز گذر از آن نداریم. همان گونه که در عرفان برای سالک سفر از لوازم و حتی از ضروریات مسلم است و در سفر هم با سختیها و مشکلات فراوان روبرو می شود. برای سفر از دریا هم کشتی لازم است. رودکی از موضع فردی جهان دیده، فردی که گویا دریانوردی متبحر و موج آشناست، ما را به تهیه کشتی برای گذر از جهان، حکم و نصیحت می کند. در تلقی قرآنی نیز دریا سراسر برکت و نعمت است. البته رسیدن به هر نعمتی با سختی و خطر همراه است. رودکی دریا را نیکو و پرثمر می داند، و نیکوتر از آن کسی است که با تمام توان از آن گذر کند. تلقی صاحب قلم این است که این رگه های فکری برگرفته از قرآن است. اگر چه مستقیم به آیه یا سوره ای اشاره نکرده است اما نوع برداشت و تصویر شاعر از سرچشمه های معارف اسلام و به خصوص تعابیر و تمثیلهای قرآنی بارور است. در قرآن خود دریا چنین توصیف شده است:
والفلک التی تجری فی البحر بما ینفع الناس(آیه 164، سوره بقره)
و هو الذی سخّرَ البحر لتأکلوا منه لحْماً طرّیاً(آیه 14، سوره النحل)
الله الذی سخّر لکم البحر لتجْری الفُلکُ فیه باَمره(آیه 12، سوره الجاثیه)
علاوه بر این در دهها آیه دیگر به نعمتها و برکتهای دریا اشاره دارد و البته اگر کسی با دریا آشنا نباشد، همین دریا که کانون نعمت و برکت است، موجب غرق شدن است« واترکِ البحرِ و هو اِنّهم جندُ مُغْرقون»(آیه 24، سوره الدخان).
چه بسا طومار حیات کسی در ظلمات و طوفانهای سهمناک دل دریا درهم پیچیده شود. دریایی که به ظاهر آرام است اما در دل دهها خطر و موج دارد.
اوْ کظُلُماتٍ فی بحرٍ لُجّیٍ یغْشاهُ موجٌ من فوقِه موج(آیه 4، سوره نور).
نگاه قرآنی، نگاهی همه جانبه نگر است. هم دریا را برای بهره مندی انسان ها قرار داده است و هم امکانی برای آزمونهای سخت و طاقت فرسا و بعضاً مهلک. شاید معروف ترین عبارتی که از رودکی در توصیف روزگار و تعریف زمانه به جای مانده، بیتی است که به علت روانی، شیوایی و پیام روشن و هدایتگر به ضرب المثل یا مَثَل سائر تبدیل شده است. اگر کسی از روزگار و گذر عمر عبرت نگیرد، آموزگار بدان چیزی نمی آموزد نه اینکه مشکل و کوتاهی از آموزگار است، بلکه از غفلت و دیرفهمی یا کج فهمی دانش آموز است که از کلاس درس بدان گستردگی و تکرار بی بهره می ماند. دقت شود که رودکی بین آموزش و عدم آموزش نقطه یا مرحله دیگری را قائل نیست. نمی گوید افراد غافل یا دیرفهم از روزگار کم می آموزند یا خوب نمی آموزند یا ناقص می آموزند حکم دائر است بین آموزش و عدم آموزش. واژه هیچ را آگاهانه انتخاب کرده است، زیرا آموزگار هم از طرفی خود شاگرد روزگار است.

هرکه نامخت از گذشت روزگار
نیز ناموزد ز هیچ آموزگار

تأکید هیچ، دوسویه است، هم چیزی از ‌آموزگار نمی آموزد و هم از هیچ آموزگار چیزی فرانمی گیرد.
تمثیل بکر و بدیع و صریح است، با چاشنی یأس و نومیدی تشبیه جهان به صیادی است که در کمین شکار، نشسته است. جهان را بسان زغن می داند و اهل جهان را صعوه، از تصویرپردازی و تمثیل سازی دیگر در نمونه زیر اینکه پژمردن هر گل را حکم قطعی و بلامنازع می داند و اهل جهان را به مثابه گلی می داند، هر چند هم شاداب و بانشاط باشد، بالاخره از کمند باد خزان در امان نخواهد ماند.

جمله صید این جهانیم، ای پسر
ما چو صعوه، مرگ بر سان زغن

هر گلی پژمرده گردد زو، نه دیر
مرگ بفشارد همه در زیر غن
(دیوان، صص 529-530)

-تمثیل دیگر تشبیه جهان به باغ است. باغی که میوه و ثمر ندارد. باغی است پر از بید. باز هم گواه واقع گرایی رودکی است. بید در نوع خود دارای ثمر است. هوا را خنک می کند، سایه می گستراند، درخت بید از جهت دیدار بسیار زیبا و چشم نواز است. گیسوی پریشان دارد. و در رقص باد و حرکت شاخه های آویزان یکی از زیباترین درختان از جهت بَصَری است، اما از آن میوه ای نصیب باغبان نخواهد شد. باغبان جهان اجازه نمی دهد در سایه بید یله داد، دلخوش بود، بساط اقامت دیر پا گسترد، نمی توان دل بست و ماندگار بود باغبان در پی آدمی است، جهانی که ساکنان خویش را فرامی خواند، آنان را به سوی سرای آخرت دعوت می کند. هنرنمایی رودکی در توصیف این است که جهان را به بیدستان تشبیه کرده اما نه بیدستانی محصور که بتوان در آن احساس امن و امان کرد بلکه بیدستانی است با دو در، یک در برای ورود و یک در برای خروج، یعنی عمر رفته برنمی گردد. از دری که وارد شدی از در دیگر باید خارج شوی این تعبیر بسیار اخلاقی و عبرت آموز است. اهل جهان را به مثابه خاک تشنه تصور کرده است. افراد تشنه معمولاً در جایی اطراق نمی کنند، ‌در پی آنند که آبی پیدا کنند، به همین جهت باید مانند باد در پی آب باشند، قطعاً رودکی ما را در این جهان به دنبال آب نمی فرستد. معتقد است باید گذر کرد. تعبیر خاک تشنه برای اهل جهان بدیع و بکر و از آن رودکی است، چون قبل از او در دیوان یا مجموعه ای دیگر یافت نمی شود. جهان به مثابه آب است که با اهل خود وفا نمی کند. هر چند هم به آرزوهای دنیوی خود دست یابیم و هرقدر هم شادکام باشیم، بالاخره تشنه ایم. قرار نیست کسی در دنیا بتواند از پس همه آمال و آرزوهایش برآید. قرار نیست کسی سیراب از این جهان برود. تلقی و توصیف دنیا به سراب شاید اشتراک توصیف باشد بین همه کسانی که تشنه، دنبال آب می گردند.

هان! تشنه جگر، مجوی زین باغ ثمر
بیدستانیست این ریاض به دو در

بیهوده ممان، که باغبانت به قفاست
چون خاک تشنه گیر و چون باد گذر
(دیوان، ص 543)

-تمثیل بدیع و بکر دیگر، توصیف جهان به کجه(3) و اهل جهان به کُجه باز است. رودکی می گوید برخی از اهل جهان را، به کجه بازان تشبیه کرده است. کجه بازی نوعی بازی خاص آن روزگار بوده است، با انگشتری بی نگین بازی می کردند. افراد در دنیا سرگرم بازی می شوند. قرار هم نیست در این بازی کسی برنده شود زیرا بازیگر و به تعبیر امروزی صحنه گردان واقعی، چرخ کجه باز است. چرخ کجه باز یک طرف این نبرد یا تقابل است. ما شب را سپری می کنیم ولی در این بازی هیچ مهره ای به نفع ما نمی آید گویا در بخت و شانس به روی، همیشه بسته است. به زبان امروز طاس به نفع ما نمی نشیند. ما قرار نیست شش بیاوریم. کاربرد تعابیری چون کجه باز و کجه بازی و چرخ کجه باز و دایره و.... گرچه به ظاهر از جوهره شعری می کاهند زیرا در این کلمات، طول موج شعری بالایی دیده نمی شود. اما از جهت اخلاقی، تمثیلی محسوس و قابل درک برای اهل زمانه فراهم آورده است. صاحب این قلم مدعی و معتقد است که رودکی از تمام ظرفیت و محیط اطراف و تجارب روزمره و حتی بازیهای شبانه بومی و عامیانه و محلی روزگار خویش برای بیان مضامین و مفاهیم بلند اخلاقی بهره برده است. نمونه زیر شاهد و تمثال بارزی است.

چرخ کجه باز، تا نهان ساخت کجه
با نیک و بد دایره در باخت کجه

هنگامه شب گذشت و شد قصه تمام
طالع به کفم یکی نینداخت کجه
(دیوان، ص 544)

عبدالقاهر جرجانی، که بی تردید یکی از بزرگ ترین منتقدان ادبی روزگار خویش و حتی قرنهای متمادی پس از خویش است و مبالغه نیست اگر بگوییم هنوز هم برخی از نظریه ها و آرای ایشان از آرای منتقدان ادبی امروز جهان پیشرفته تر و دقیق تر است، معتقد است شاعر در کوچه و خیابان و محیط اطراف خود در پی یافتن فرصتها و تجارب و اتفاقهایی است که به ظاهر ساده، عادی و تکراری رخ می دهند. فرق شاعر با دیگران این است که شاعران هیچ صحنه و لحظه ای را از کف نمی دهد. واقعاً به گونه ای دیگر به جهان و محیط اطراف می نگرد با قدرت خارق العاده و جادویی شاعری به برخی موضوعها و اتفاقهای عادی رنگ جاودانگی می زند. یقیناً کجه بازی در روزگار رودکی و چه بسا سالها قبل از او بین مردم رایج بوده، اما هیچ شاعری از آن برای توصیف و عملکرد جهان و چرخ و روزگار و فلک بهره نبرده است. این همان ظرفیت نهفته ای است که در شاعر جماعت وجود دارد و در غیر ندارد. علاوه بر آن شاعر با توصیف این بازی یا سرگرمی او را زنده می کند از فراموشی آن جلوگیری می کند.
شاید امروز در جهان، رسم کجه بازی از میان رفته باشد و افراد با بازیهای دیگری اوقات فراغت را پُر کنند، اما همین کار شاعرانه رودکی به فرهنگ عامیانه خدمتی بزرگ محسوب می گردد.
رودکی هم دارای ظرفیت محدود و معینی است. بالاخره از دست این چرخ بازیگر فریاد برمی آورد. برای رودکی بی تردید صراحت بیان و رسالت شاعرانه بیش از صورت شعری مهم بوده است. اگرچه امروز با شرایطی که برای یک شعر ناب برمی شمارند بسیاری از اشعار رودکی یا شعر نیستند یا نهایت نظم به حساب می آیند، اگر این اشعار را در ظرف زمان تحلیل و بررسی کنیم، فضل تقدم رودکی به حدی است که به کسی اجازه ایراد و اشکال به خود نمی دهد. حتی خواننده را از جور زمانه شوم با خویش همنوا می کند، آنجا که غم و شادی جهان را به یکدیگر آمیخته می بیند:

آه از این جور بد زمانه شوم
همه شادی او غمان آمیغ(4)
(دیوان، ص 554)

گاهی هم راه چرخ را راه نیرنگ و فریب کاری می داند. معتقد است چرخ شیوه را بر فریب و فریبکاری قرار داده است. حتی پاسخ نیک را هم به بدی می دهد و این جزء ذات و ماهیت چرخ است.

چرخ چنین است و بدین ره رود
لیک زهر نیک و زهر بد نوند(5)
(دیوان، ص 552)

برای آنانکه در دنیا غرق اند و گامی فراتر از این، اسیر دنیا شده اند، تعلقات و وابستگی و دلبستگی آنان به دنیا از مرز علاقمندی فراتر رفته است تعبیر« بت پرست» را به کار برده است.

بت پرستی گرفته ایم همه
این جهان چون بت است و ما شمنیم
(دیوان، ص 556)

رودکی نگاه مثبت و رویکرد مساعد نسبت به دنیا را به شرطی تجویز می کند که موجب آزار و اذیت دیگران نشود و در استفهامی مجازاً مفید نفی و نهی می گوید:

ازو بی اندهی بگزین و شادی با تن آسانی
به تیمار جهان دل را چرا باید که بخسانی؟
(دیوان، ص562)

از نظر رودکی رسیدن به شادی و تن آسانی در جهان در اختیار ماست، یعنی رویکرد و تعامل ما با جهان است که می تواند از او چهره ای خوب و مقبول ترسیم کند یا چهره ای منفی و غیرقابل تحمل. به تلقی و زبان دیگر ماییم که جهان را سرای امن و راحت و عیش می کنیم یا سرای سختی و عذاب و غم و ناسازگاری. رودکی در بیت مذکور حکم به تعلیق محال می کند، از جهان طلب بی اندهی و شادی و تن آسانی می کند در حالی که در دهها نمونه جهان را فاقد فرصتها و امکانات می داند.
-رودکی دیدار روی دوستان را برترین شادی در این جهان می داند. از این نمونه چنین برمی آید که رودکی شاعری مردمی و اهل تعامل و معاشرت با مردم بوده است. اگر رودکی را نابینای مادرزاد بدانیم اهل دیدار به معنی رفت و آمد و گفتگو و ارتباط با مردم بوده است. اگر بپذیریم رودکی نابینا نبوده یا حداقل در دوران کودکی نابینا نبوده است در آن صورت واقعاً دیدار به معنی مشاهده و ملاقات بوده است. از اتفاق از محتوی این اشعار می توان برای اثبات بینا بودن رودکی حداقل در مرحله یا دوره ای از عمر بهره مند شد. شاید قوی ترین دلیل قابل اعتماد بر اثبات این مدعا این باشد که رودکی از شرایط ناگوار و سختیهایی که یک فرد نابینا آن هم شاعر، با آن روبروست گلایه و شکوائیه نکرده است. معمولاً شاعرانی که از نعمت بینایی محرومند در مناسبتهای گوناگون به این مشکل می پردازند و از آرزوی بینایی حرف می زنند اما رودکی چندان به این معضل نپرداخته است.

هیچ شادی نیست اندر این جهان
برتر از دیدار روی دوستان
(دیوان، ص 566)

در غزل یا قصیده معروف که با مطلع زیر شروع می شود:

شاد زی با سیه چشمان شاد
که جهان نیست جز فسانه و باد

موضوع جهان و تعامل و رفتار آدمی با آن مفصل تر از مواردی است که تاکنون تحلیل شده است. چنین می نماید که باید تعداد ابیات شعر بیش از آن باشد زیرا به تصورم دامنه موضوع فراخ تر از آن است که رودکی به هفت بیت بسنده کند. آن هم با شروعی چنان عاشقانه، صریح، شورانگیز و نشاط آور. این شعر یادآور مکتب شعری خیام است، برخی از تعابیر و تمثیلات و تلقیهای این شعر ماندگار را باید در نظام و منظومه فکری خیام سراغ گرفت. تصورم این است که حکم«شاد زیستن» برآیند طرح کلی است که رودکی در ذهن داشته است. حکم این است، چون جهان به کسی روی خوش نشان نداده است و کسی خاطری شاد از جهان ندارد و در ذات جهان شادی وجود ندارد و چون جهان را بر باد نهاده اند پس در این سرای بی قراری و اضطراب، در این وادی حیرت و بی خبری، در این منزل متزلزل چرا باید قرار گرفت و چون از آدمی برای تغییر منش و کنش و رفتار فلک کاری ساخته نیست، نباید نگران فردا بود و نه باید از دیروز پریشان حالی و اضطراب خاطره ای را زنده کرد. و البته در اوج غلبه و غلیان شعری باز حکم عقل هم از یاد نمی رود. این تلقی را باید از ذهن دور کرد که راه حل نجات و رهایی آدمی ترک جهان است نه دست روی دست گذاشتن، حکم کرامتی که شاعر صادر می کند قابل توجه و تأمل است. ما در میان دو لحظه گذرا و موقت گرفتاریم، یعنی زمان بر ما احاطه دارد پس باید از مال و خواسته هم بهره مند شد و هم به دیگران داد. چون قرار نیست ما بمانیم پس برای چه به جمع مال و مکنت و ثروت بیش از نیاز بکوشیم. این توصیه رودکی یادآور سخن بلند و اخلاقی حافظ است:

رضا به داده بده وز جبین گره بگشای
که بر من و تو در اختیار نگشاده است

اگر جایگاه و عصر تاریخی رودکی را به یادآوریم، الحق باید گفت تا زمان رودکی کسی جهان را به گونه رودکی توصیف نکرده است. اینکه انتظار داشته باشیم شاعران که به باده نوشی و شادی با سیه چشمان نپردازند اولاً‌ باید بین واقعیت و آنچه آفرینش شاعرانه می دانیم فرق بسیار قائل شد. اثبات اینکه این کارها در جهان واقع رخ داده است کاری است مشکل. علاوه بر این شاعر برخی کلمات را به ضرورت هماهنگی و همآوایی و همخوانی و تقویت واژآرایی و سایر هنرهای شعری و فنون بلاغی کنار هم آورده است، نمی توان به سادگی گفت اگر شاعری از می دم زده است حتماً میخواره بوده است. نکته دیگر، درک تجارب دیگران است. اگر کسی قبل از ما راهی را رفته که به بن بست ختم شده است، عقل می گوید نباید این تجربه را تکرار کرد. «شاد بودن و شاد زیستن» به معنی خروج از چهارچوبه اخلاق و تکلیف و حتی وظیفه نیست. شاد بودن نقطه مقابل عبوس زیستن است. اگر کسی بگوید شاد بودن و شاد زیستن به معنی بهره بری سالم و مجاز از عمر و سایر نعمتهای خوب و پاک و مجاز الهی است آیا می توان او را محکوم کرد. شادی مؤمن با شادی غیرمؤمن یقیناً متفاوت است، این برداشت را به بیت آخر شعر رودکی مستند می کنم که گفته است فرزانگان از جهان روی خوش و داد انصاف ندیده اند، فرزانگان اصحاب خرد و آگاهی و معرفت اند اگر می گفت هیچ خوشگذران و عیاش یا اهل دنیایی، باز جای درنگ و تأمل بود. همین که حکم را به فرزانه منسوب می کند، یعنی کسانی که به کنه فلک و شناخت فلک، کردار فلک و جهان پی برده اند هرگز ما را به سبّ دنیا حکم نکرده اند. تصورم این است که برخی گرفتار ظاهر واژه ها شده اند که شاعران بزرگ را افراد عیاش و خوش گذران و لاابالی و حتی میخواره دانسته اند یقیناً رودکی، سعدی، حافظ، عطار، مولوی و عراقی راه حل درک جهان و لذت از جهان را پرداختن به ماهروی حورنژاد، به عنوان یک فرد، با شناسنامه معین و شکل و خصایص انسانی قابل ترسیم و توصیف با نام مشخص نمی دانند، زیرا بودن با آن زیبای ناشناخته هر قدر هم صاحب جمال باشد خود به نوعی اسارت جهان و جلوه ای از آن است که با عقل سلیم آن هم کسی که ما را به پرهیز از جهان حکم می کند، ناسازگار است. اگر کسی شعر رودکی را عرفانی سمبلیک هم معنی نکند، نمی تواند با قاطعیت و یقین کامل بگوید رودکی یک اپیکوریست تمام عیار است. زیرا اپیکورها برای خود تعریف و مبنا و اصولی دارند. متأسفانه ما پس از صدها سال بعضی از بزرگان ادب و عرفان را به صرف ظاهر تعابیر و یا قضاوت احکام شاعرانه، از اوج عزت و مقام تنزل می دهیم. اگر ما، در عصر امام خمینی(ره) زندگی نمی کردیم و از زندگی و مشرب و سلوک و سیره آن بزرگوار باخبر نبودیم، مثل سایر شاعران برخی از اشعارش را آن گونه که متأسفانه حتی برخی از بزرگان در حق حافظ جفا کردند، تفسیر می کردیم. اگر امام راحل فرمود:« من از مدرسه و میکده بیزار شدم»(دیوان امام خمینی، 1385)یعنی مخالفت امام با دروس حوزوی و مدارس علمیه است؟ میکده یعنی چه؟ میکده در نگاه و تفسیر تلقی فقیهی مهذب و پاک دین و عارفی خداترس و والا مقام و رهبری سترگ و الهی با آنچه در ذهن و افواه عوام از میخانه برداشت می شود، کاملاً متفاوت و حتی متضاد است. حتی امام تعبیری ورای اینها دارد که «من از مسجد و از میکده بیزار شدم»واقعاً کدام مسجد است که امام از آن بیزار است؟ اصلاً این مسجد چه نوع مسجدی است؟ مسجد ضرار نیست که رسول الله(ص) به تخریب آن حکم می کند. میخانه ای که در آن سالک عارف تطهیر شود، سرمست از باده الست و باده ربانی و باده معرفت نشود از ویران کردن بهتر است تا برقرار ناصواب ماندن. اگر بپذیریم که بزرگان ادب و عرفان از آلودگی و معاصی و گناه بدوزند. پس باید در پی شناخت جدید و طرح دوباره اما صحیح و قریب به واقع از بزرگان عرفان و ادب و هنر برآمد. اگر ملاک شاد زیستن را این رباعی اخلاقی و حکمی از رودکی بگیریم که:

چهار چیز مر آزاده را ز غم بخرد:
تن درست و خوی نیک و نام نیک و خرد

هر آنکه ایزدش این هر چهار روزی کرد
سزد که شاد زید جاودان، و غم نخورد
(دیوان، ص 518)

آیا با وجود این شرایط و عنایت که خداوند در حق کسی روا می دارد و بدو چهار نیکویی و فرصت در مکان مذکور را عنایت می فرماید باز باید زانوی غم در بغل بگیرد؟ کسی که با وجود آن چهار امکان و فرصت در پی بدی و معاصی برود نمی تواند نیک نام باشد و نیک خوی، نمی تواند صاحب خرد باشد و تن درست. پس باید نوع نگاه و تلقی خود و دیگران را از شاد زیستن و شاد بودن عوض کرد.

شاد زی با سیه چشمان شاد
که جهان نیست جز فسانه و باد

ز آمده شادمان بباید بود
وزگذشته نکرد باید یاد

من و آن جعد موی غالیه بوی
من و آن ماهروی حور نژاد

نیک بخت آن کسی که داد و بخورد
شور بخت آنکه او نخورد و نداد

باد و ابرست این جهان، افسوس!
باده پیش آر، ‌هر چه بادا باد

شاد بوده ست ازین جهان هرگز
هیچ کس؟ تا ازو تو باشی شاد

داد دیده ست ازو به هیچ سبب
هیچ فرزانه؟ تا تو بینی داد
(دیوان، ص 518)

-توصیف اخلاقی دیگر از جهان این است که رفتار جهان به یک روال نیست، افراد و اهل جهان را بچگان تصور کرده و جهان را متغیر الاحوال می داند. نه ثبات قدم دارد و نه ثبات رفتار. جهان حتی برای بچگان خود هم نامادری است و نامادری چه بسا به مرگ فرزندان خود هم رضایت بدهد. در واقع این ابیات را باید نفرین نامه رودکی برای جهان دانست.

جهانا، چنینی تو با بچگان؟
که گه مادری گاه مادندرا

نه پاذیر باید ترا، نه ستون
نه دیوار خشت و نه زآهن درا
(دیوان، ص 513)

در بیان عدم ثبات جهان، رودکی انصافاً داد سخن داده است. رفتار جهان را با شاهان هم نامعلوم خوانده است، زیرا به یک گردش کسی را صاحب تاج و دیهیم می کند و دیری نمی پاید که طومار حیات و حکومت همان شاهان را درهم می پیچد و حتی از بسیط خاک آنان را بیرون می راند، و مگر مرور اسامی شاهانی که در قرون متمادی آمده اند و رفته اند و از آنان نام و نشانی نمانده است، درس عبرت نیست.

جهان اینست و چونینست تا بود
و همچونین بود اینند، یارا

بیک گردش به شاهنشاهی آرد
دهد دیهیم و تاج و گوشوارا

تو شان زیرزمین فرسوده کردی
زمین داده بریشان بر زغارا

(دیوان، صص 513-514)
-قصیده در شکایت پیری که خود حجتی آشکار بر مقام و جایگاه و توان و ظرفیت بالای شعر رودکی و در واقع گردش عملکرد و رفتار جهان با خود شاعر است. اگر تاکنون در نمونه های متنوع و متعدد، دیگران را در آیینه عبرت می دید و به وصف و بیان حال آنان می پرداخت، در این قصیده بسیار محکم و نغز و قوی از خویش سخن می گوید. حدیث نفسی است در نوع خود بی نظیر، رودکی را در بستر روزگار و در چرخه فلک از جوانی تا روزگار وابستگی به عصا و انبان توصیف کرده است. اگرچه اندکی شرح حال شخصی شاعر است اما مهم عبرتی است از آنچه که روزگار بر سر او و یاران و آشنایان او آورده است. شرح قوس صعودی و نزولی افراد است در گردش هستی. شاعری که در فرازی به نفرین و دشنام جهان نشسته بود، اینک خود را در ظرف زمان تعریف می کند. با حسرتی دردناک از روزگار سخت و طاقت فرسای پیری، ناتوانی، ضعف، شکست و سخت گذرانی عمر. دقیقاً نقطه مقابل خوشگذرانی و جوانی و توان و برنایی و شادابی و طراوت و سرمستی و دلخوشی و حتی نظربازی و نشاط و خرمی و طرب، فراخ میدانی و سرور و حضور در مجلس شاهان دست و دلباز و غرق در نعمت با صله های بادآورد چهل هزار درمی و تحلیل دقیق و بیان مضامین لطیف در این شکوائیه، خود موضوع مقاله و گفتاری است جامع و مستقل اما به تناسب موضوع از آن بهره می گیریم، زیرا این شعر حدیث نفس رودکی است. رودکی با گونه ای نوستالژیک و تداعی معانی و خاطره گویی وقتی در پایان راه ایستاده است تجارب خویش را از فراز تا فرود از جوانی تا پیری، استادانه و شاعرانه و البته صادقانه بازگو می کند.
اولاً رودکی از اندیشه قوی توحیدی برخوردار بوده است. گویا از این کلام بلند امام صادق باخبر بوده است که فرموده است:« و لا تسُّب الدّهر فانَّ الدّهرَ هوَ الله». رودکی در این قصیده گویا در تعادل کامل روحی بوده است. هر آنچه از جانب عمر و روزگار به او رسیده است به رضامندی می پذیرد. حتی عملکرد فلک را که برخی نحس می دانند، رودکی قضای یزدان می داند. رودکی در توصیفی بسیار بدیع و دلنشین، جهان را مانند چشم می داند هم گرد است هم گردنده.
و این دو ویژگی و مؤلفه را از جمله آیین جهان می داند. اگر نگویم جز قاموس لایتغیر زمانه حداقل جز اصول ثابت و بلامنازع آن. بازی چرخ را که برای حافظ« بیضه در کلاه می شکند»یعنی در او رسم وفا معنا ندارد. جریانی تعریف شده و ثابت از توانمندی به ناتوانی و از درمان به درد توصیف می کند. البته برای بیان ظاهر خویش هم با مخاطبانی خویش آفرید، سخن می گوید. مخاطبانی شاید خیالی، زیرا در برابر شاعر«ماهروی مشکین موی» نایستاده که به مقایسه حال و روز رودکی در دوران جوانی و پیری بپردازد.
رودکی حتی در برابر آن ماهروی مشکین موی خیالی هم چوگان زلف خود را به رخ می کشد. در جایی از این شکوائیه به قدرت و اعجاز شعر می پردازد و می گوید من روزی در جوانی با شعرم هر دل سنگی را نرم می کردم چون حریر به جوانی و تجرّد و محبوبیت از کف رفته خود غبطه می خورد، یقیناً این قصیده نمی تواند کامل باشد زیرا ناگهان در یک مصرع فقط به پیری و عصا بسنده نمی کرد، و در برابر بیست و اندی بیت در توصیف جوانی و سرودگویی و عیش و تنعم خویش. اگرچه در پایان شعر حق شریطه را هم به خوبی ادا کرده، اما وقتی به دگر گشتن زمانه و خود می پردازد به یک مصرع بسنده می کند. این تا حدی بعید می نماید که رودکی از کنار پیری تا این حد گذرا و کوتاه بگذرد. مگر با این توجیه بپذیریم که ضعف و ناتوانی و عزلت و تنهایی برای او به قدری سخت بوده است که به سخن کوتاه قناعت کرده است. در هر صورت این شعر در عملکرد زمانه عالی ترین و غنی ترین اثر تا روزگار شاعر است به خصوص از آنچه بر سر رودکی آورده است تصویری روشن و شفاف به دست می دهد. به نمونه هایی چند از آنچه در تحلیل آورده ایم بسنده می شود.

مرا بسود و فرو ریخت هرچه دندان بود
نبود دندان، لابل، چراغ تابان بود

سپید سیم رده بود، درّ و مرجان بود
ستاره سحری بود و، قطره باران بود

یکی نماند کنون زان همه، بسود و بریخت
چه نحس بود! همانا که نحس کیوان بود

نه نحس کیوان بود و نه روزگار دراز
چه بود؟ منت بگویم: قضای یزدان بود

جهان همیشه چو چشمیست گرد و گردانست
همیشه تا بود آیین گرد، گردان بود

همان که درمان باشد، بجای درد شود
و باز درد، همان کز نخست درمان بود

کهن کند به زمانی همان کجا نو بود
و نو کند به زمان همان که خلقان بود

بسا شکسته بیابان، که باغ خرّم بود
و باغ خرم گشت آن کجا بیابان بود

همی چه دانی؟ این ماهروی مشکین موی
که حال بنده ازین پیش بر چه سامان بود؟

به زلف چوگان، نازش همی کنی تو بدو
ندیدی آنگه او را که زلف چوگان بود

شد آن زمانه که رویش به سان دیبا بود
شد آن زمان که مویش به سان قطران بود

چنانکه خوبی مهمان و دوست بود عزیز
بشد که بازنیامد، عزیز مهمان بود

بسا نگار، که حیران بدی بدو در، چشم
بروی او در، چشمم همیشه حیران بود

شد آن زمانه، که او شاد بود و خرم بود
نشاط او به فزون بود و غم به نقصان بود

بسا کنیزک نیکو، که میل داشت بدو
بشب زیارت او نزد جمله پنهان بود

به روز چون که نیارست شد بدیدن او
نهیب خواجه او بود و، بیم زندان بود

نبیذ روشن و دیدار خوب و روی لطیف
اگر گران بُد، زی من همیشه ارزان بود

کرا بزرگی و نعمت زاین و آن بودی
ورا بزرگی و نعمت ز آل سامان بود

کنون زمانه دگر گشت، و من دگر گشتم
عصا بیار، که وقت عصا و انبان بود
(دیوان، صص 521-522)

در دو نمونه زیر رودکی از تقابل آزارمند گردون و مأموریت بلاخیزی و بلاریزی او بر سر بشر سخن می راند.

آزار بیش زین گردون بینی
گر تو به هر بهانه بیازاری

گویی: گماشتست بلایی او
بر هرکه تو دل برو بگماری
(دیوان، ص 537)

-رودکی در توصیف و تعریفی دیگر ما را گوسپند می داند و جهان را گوسفندچران یا چوپان. تمثیل از این قرار که حق گوسفند این است که، به چرا برود. اما روزگار او را از چرایی نامحدود و طولانی منع می کند. روزگار و جهان گوسفندان را در نغل 6 گرد خواهد کرد. باز همه از محیط اطراف مایه گرفته است. اما هنرمندانه این موضوع پیش پا افتاده را که چه بسا از نظر برخی چندان شاعرانه و لطیف هم نباشد، به مضمونی عبرت آموز تبدیل کرده است.

گوسپندیم و جهان هست به کردار
چون گه خواب بود سوی نغل باید شد
(دیوان، ص 551)

-حکم شاعرانه و توصیه اخلاقی دیگر رودکی در برخورد با دنیا این است که در خانه را به روی خود ببندد، برای اینکه مبادا در خانه دنیا به روی تو باز شود و تو را بفریبد چفت در را هم با زنجیر ببند و هم برای احتیاط و اطمینان چوبی را از درون پشت در قرار بده که مبادا در دنیا به روی تو باز شود. باز هم از محیط اطراف و تجربه های زندگی عادی مایه گرفته است:

دل از دنیا بردار و به خانه بنشین پست
فرابند در خانه به فلج(7) و به پژاوند(8)
(دیوان، ص 551)

ناتوانی بشر در برابر ستم روزگار و عالم را در رباعی دیگر چنین بازگو می کند:

در منزل غم فگنده مفرش ماییم
وز آب دو چشم دل پر آتش ماییم

عالم چو ستم کند ستمکش ماییم
دست خوش روزگار ناخوش ماییم
(دیوان، ص 544)

-معبر دنیا، معبری است که اگر کسی از آن گذر کرد در واقع قدم در راه بی برگشت گذاشته است. دنیا معبر و میدانی نیست که به کسی فرصت تکرار دوباره بدهند از عمر رفته حتی یک ثانیه هم برنمی گردد، رودکی آیین جهان را ثابت می داند، تا بوده چنین بوده است که هیچ مرده ای زنده نشود، بلکه زندگان به سوی قبر در حرکتند. اگر آدمی این رسم و آیین سخت و تلخ و غیرقابل تصور و تحمل را بپذیرد، حداقل خود را برای رفتار و تعامل با آن آماده می کند. حداقل در معبر و مسیل دهر بساط نمی گستراند. در حد زمانی که برای او تعیین کرده اند توقف می کند و به تبع از آن مناسب با سرای موقت زندگی می کند:

مرده نشود زنده، زنده به ستودان شد
آیین جهان چونین تا گردون گردان شد
(دیوان، ص 551)

نصایح اخلاقی رودکی در عبرت از تجربه روزگار قابل توجه و تأمل است. اینک که به هیچ وجه و طریق نمی توان با روزگار و زمانه کنار آمد بهتر است از آن عبرت و تجربه آموخت.

برو زتجربه بهره بگیر
که بهر دفع حوادث تو را به کار آید
(دیوان، ص 552)

سرو بودیم چند گاه بلند
کوژ گشتیم و چون درونه شدیم
(دیوان، ص 556)

گر نعمهای او چو چرخ دوان
همه خوابست و خواب باد فره
(دیوان، ص 560)

جهانا همانا کزین بی گناهی
گنه کار ماییم و تو بی کناری
(دیوان، ص 562)

از شعر چنین برمی آید که رودکی نگاه خوش بینانه به جهان نداشته است. نکته قابل توجه این است که شاعران خوشامد و بدآمد روزگار را با خودشان می سنجند، یعنی اگر دنیا و ظواهر اسباب آن به کام شاعری باشد، خوب و خوش و سازگار و موافق مراد، توصیف و تعریف می شود و اگر آنچه شاعر می خواهد تمام و کمال در اختیارش نباشد یا او را در صله و انعام غرق نکنند در آن صورت جهان، ناموافق و کج رفتار و نارهیار. از نگاه توحیدی و نگاه خداپسندانه این نگرش قابل دفاع نیست. اینکه ما همیشه محور و ملاک خوبی و خوشی باشیم از جهتی با آنچه در قرآن آمده است اندکی ناهمخوانی دارد. چه بسا محنت و کراهتی به فرد یا اشخاص وارد می شود که در آن خیری نهفته است و چه بسا شادکامی و توافق و اقبال زمانه که با شر همراه باشد به استناد کریمه شریفه«عسی ان تکرهوا شیئاً و هو خیرٌ لکم و عسی اِن تحّبوا شیئاً و هوَ شرٌ لکم»(آیه 216، سوره بقره).
نمی توان از دنیا توقع خوشی و شادکامی و رضایت همیشگی داشت. نکته اخلاقی دیگر اینکه دنیا محل امتحان و ابتلاء است چه برای رودکی، چه منوچهری، چه هر شاعر و عارف دیگر. دریغا که از رودکی کمتر از 1600 بیت باقی مانده است. اگر از آنچه در سفرنامه آمده است حتی یک دهم باقی می ماند، قریب یکصد و سی هزار بیت بود تا چه رسد به تمام آنچه از اشعار او برشمرده اند که افزون بر یک میلیون و سیصد هزار بیت می شد.
اگر مشت را نمونه خروار بدانیم، در صورت وجود تمام اشعار و دیوان رودکی از چه سرمایه گرانباری برخوردار بودیم نه ما که حتی جامعه و فرهنگ جهانی.

حواشی:

1-تعبیر« محکوم بی جواب نشسته» برگرفته از شعر قادر طهماسبی(فرید) به نام کتیبه کوفه است.

ای کوفه ای کتیبه بیداد
فریاد از جفای تو فریاد

ای زشت در نقاب نشسته
محکوم بی جواب نشسته

2- خنور: ظرف و آوند خامه.
3- کجه و کجه باز: کچه و انگشتری بی نگینی که بدان شبها بازی کنند و کجه بازی، انگشتر بازی .
4-آمیغ:آمیخته.
5-نوند: فریبنده و مکار.
6-نغل: کنده و خندق برای گوسفندان- محلی که گوسفندان را در آن نگه دارند.
7-فلج: زنجیر و چفت در.
8-پژاوند: چوبی که در پس در گذارند و جامه نشسته بر آن افگنند.
منابع تحقیق :
1-قرآن کریم.
2-امام روح الله خمینی. دیوان اشعار. چاپ چهل و پنجم، تهران: مؤسسه تنظیم و نشر آثار حضرت امام خمینی، 1385.
3-حافظ. دیوان. به اهتمام محمد قزوینی، قاسم غنی، چاپ اول، ناشر زوار.
4-خیام.رباعیات. ویرایش میر جلال الدین کزازی،‌
چاپ اول، تهران: نشر مرکز، 1371.
5-دهخدا، علی اکبر. لغت نامه. تهران: ناشر دانشگاه تهران، مؤسسه لغت نامه دهخدا.
6-سعدی. کلیات. تصحیح محمدعلی فروغی، ناشر کتابفروشی محمدحسن علمی.
7-عبدالباقی، محمد فواد، معجم المفهرس لالفاظ القرآن الکریم. چاپ اول، قم: چاپ قدس(قم)، 1386.
8-نفیسی، سعید، محیط زندگی و احوال و اشعار رودکی. چاپ اول، تهران، ناشر اهورا، 1382.
9-نهج البلاغه، ترجمه جعفر شهیدی، چاپ اول، تهران، ناشر شرکت انتشارات علمی و فرهنگی، 1368.
منبع :اکبری، منوچهر(1387)، رودکی سرآمد شاعران فارسی، تهران، خانه کتاب، چاپ دوم: 1388.


 

 



ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
موارد بیشتر برای شما