مترجم: سکینه باقری پبدنی
منبع:راسخون
من علاقه خاصی به تئوری تکامل داشتم و مشتاقانه آماده پذیرش تکامل به عنوان یک واقعیت بودم. من، شیفته داروین، و داروینیسم شدم، اگر چه برخی از فلاسفهی تکامل به استثنای ساموئل باتلر (1) بر من تاثیرات نامطلوبی گذاشتند.
کتاب «منطق پژوهش علمی» من، شامل تئوری رشد دانش از طریق آزمون و خطاست، یعنی نظریه انتخاب داروینی، نسبت به نطریهی یادگیری لامارکیسم، روش سریعتری است.
آنچه که در کتاب بالا به آن اشاره کردم، به علاقهام به نظریهی تکامل کمک کرده است. لازم به ذکر است که برخی از مواضع من که از تلاش برای استفاده از روش و تشابه آن به داروینیسم ناشی میشود، به منظور پرتو انداختن بر نظریه تکامل داروین است. کتاب «فقر تاریخگرایی» (2) شامل اولین تلاش کوتاه من به منظور پرداختن به برخی مسائل شناخت شناسانه بود که مربوط به نظریه تکامل میشد. کار خود را با این مشکلات ادامه دادم و بعدها از حمایتهای بی شماری بهره مند شدم، یعنی زمانی که کشف کردم نتایجم کاملا شبیه به برخی ایدههای شرودینگر (3) است.
در آکسفورد (1961) سخنرانی به یاد ماندنی هربرت اسپنسر را تحت عنوان تکامل ودرخت دانش (4) خواندم. در این سخنرانی، زمینه برخی ایدههای شرودینگر را آوردم. از آن زمان به بعد، آنچه را که به عنوان بهبود نظریهی داروین (5) در نظر گرفته شده بود، توسعه دادم.
از همان زمان، پایبند به محدودیتهای شدید داروینیسم در برابر لامارکیسم (Lamarckism) بودم که این محدودیتها در حوزهی انتخاب طبیعی در مقابل یادگیری بود.
همچنین در سخنرانیام در کامپتون (سال 1966) (6) سعی کردم برخی مسائل مربوطه، مانند: مسائلی پیرامون موقعیت علمی داروینیسم را روشن سازم. تصور میکنم که داروینیسم در موارد زیر با لامارکیسم در ارتباط است:
لامارکیسم |
داروینیسم |
استقراگرایی |
قیاس گرایی |
یادگیری به واسطه تکرار |
انتخاب |
توجیه |
حذف انتقادی اشتباهات |
تناقض منطقی ایدههای سمت چپ جدول به نوعی توجیه منطقی از داروینیسم را (که همچون ایدههای سمت راست جدول اند) فراهم میکند. داروینیسم را میتوان «حشو و زائد» توصیف کرد؛ یا میتواند به عنوان منطق موقعیت باشدکه بعدها خواهیم دید.
از این منظر سوالی پیرامون وضعیت علمی نظریهی داروین در یک مفهوم گسترده به عنوان تئوری آزمایش و رفع خطاها مطرح است که جالب توجه میباشد. به این نتیجه رسیدم که داروینیسم، یک نظریه علمی آزمونپذیر نیست، بلکه یک برنامهی پژوهشی متافیزیکی است: چارچوبی ممکن برای نظریههای آزمونپذیر علمی. (7)
علاوه بر این میتوان چنین گفت: من داروینیسم را به عنوان برنامهی کاربردی از آنچه «منطق موقعیت» نامیدم مورد توجه فرار میدهم. داروینیسم به عنوان منطق شرطی میتواند مفهومی به شرح زیر داشته باشد.
فرض کنید جهانی با ساختار باثبات محدود وجود داشته باشد که موجودات آن جهان در اصل تنوع محدودی دارند. در این زمان بعضی موجودات که در نتیجهی تنوع ایجاد شدهاند (یعنی آنها که سازگار شدهاند) میتوانند با شرایط این ساختار، زنده بمانند؛ در حالی که برخی دیگر (مانند آنها که با این شرایط و ضوابط در تضاد بودهاند میمیرند)
علاوه بر این، ما معترف به وجود یک ساختار ویژه هستیم مجموعهای از شرایط نادر و بسیار منحصر به فرد که حیات، یا بسیار خاصتر، خودبازسازی با وجود اجسام متغیر، بتواند در آن وجود داشته باشد. پس موقعیتی مفروض است که در آن، ایدهی آزمون و حذف خطا، یا برای داروینیسم، تحول، نه تنها کاربردی، بلکه تقریباً به لحاظ منطقی ضروری است.
این بدین معناست که ما با نظریه انتخاب یا در مواجههی چارچوب ساختاری هستیم و یا بامنشأ حیات روبروییم.
در این چارچوب ساختاری زندگی امکان پذیر خواهد بود. اما تلاشهای آزمایشی که منجر به زندگی بودند، در آن اتفاق نخواهد افتاد؛ یا اینکه همهی این نمونههایی که منجر به زندگی هستند حذف خواهند شد. در آخر، این نه تنها امکان پذیر است بلکه میتواند در هر زمان نیز رخ دهد. بیش از یک راه وجود دارد که باکمک آن تمام زندگی زمینی نابود میشود.
این بدین معناست که اگر وضعیتی ایجاد شود که در آن زندگی ممکن شود در آن هنگام این وضعیت کلی باعث میشود که ایدهی داروینیسم یکی از ایدههای منطق شرطی باشد.
برای جلوگیری از هر گونه سوء تفاهم اینطور میگویم: نظریهی داروین نمیتواند در هر شرایط ممکنی موفق باشد. اما در عوض این نظریه در رابطه با وضغیت بسیار خاص موفق خواهد بود و حتی شاید در این وضعیت منحصر به فرد هم باشد.
حتی در وضعیتی که هیچ گونه زندگی در آن وجود ندارد، بااین حال نظریه انتخاب داروینی ممکن است کاربرد گستردهای داشته باشد: هستهی اتمی نسبتأ پایدار (که در این مورد در نظر گرفته شده) بی ثباتتر خواهد شد. همان را پیرامون ترکیبات شیمیایی نیز میتوان گفت.
فکر میکنم که داروینیسم بتواند منشأ حیات را توضیح دهد. بنده بر این باورم که زندگی خارق العادهای که هیچ چیز را نمیتواند شرح دهد کاملا امکان پذیر است. چرا که آن به عنوان توجیه آماری ظاهر شد و عملأ در دراز مدت اعتبار بیشتری پیدا میکند.
اما اگر احتمالات بزرگ ما که در واقع به صورت احتمالات کوچکی بودند وبا گذر زمان بسیار بزرگ شدهاند ایجاد شوند در آنصورت تقریبأ همه چیز را توجیه میکند (مثل توجیه «بولتزمن»)(8) .اما اگر حتی وضعیت این چنین باشد، ما هنوز هم دلایل کمی به منظور دستیابی به هر توجیه مناسبی برای این مشکلات منشأ حیات داریم. بااین حال این ارائه بر داروینیسم به عنوان یک منطق شرطی تأثیر نمیگذارد. از آنجاست که ما به این فرضیه میرسیم که زندگی و چارچوب ساختاریاش به موقعیت ما شکل میدهد.
فکر میکنم که دلایل زیادی برای این گفتهها وجود دارد که در ذیل میآید:
داروینیسم خود را یکی از برنامههای متوالی متافیزیکی در میان دیگر برنامهها نشان میدهد. در واقع داروینیسم با منطق شرطی شباهت نزدیکی دارد و میتواند دستاوردهای برجستهاش را علی رغم اظهارات حشو و زائد و مشخصههای داروینیسم توضیح دهد. همچنین این واقعیت وجود دارد که تا به حال مفاهیم جدی جایگزینی تحت فشار نبوده اند.
اگر این دیدگاه تئوری داروین به عنوان منطق شرطی پذیرفته باشد، در آن صورت ما قادر به توضیح شباهت شگفت انگیز بین نظریهی رشد دانش خودم و نظریهی داروین میباشم. (هر دو نظریه موارد خاص منطقهای شرطی را نشان میدهد. عنصر جدید و خاص در یک رویکرد آگاهانه علمی برای دانش، انتقاد هوشمند از فرضیات آزمایشی و نمونههای دقیق آگاهانه از این فرضیات که توسط منتقدان صورت گرفته، میتواند به عنوان یک نتیجهی روایی و زبان استدلالی باشد؛ یعنی شرح چنین زبانی میتواند مورد انتقاد قرار گرفته باشد)
پیدایش چنین زبانی دوباره ما را با وضعیت باور نکردنی و منحصر به فردی روبرو میسازد و این وضعیت به همان اندازه که ماهیت زندگی را دور از ذهن میداند، غیر متحمل میباشد. اما اگر این وضعیت را بپذیریم، در آنصورت از تئوری رشد دانش این طور برمی آید که این تئوری از طریق روشهای آگاهانهی فرضیات و رد آنها اجرا میشود این تئوری به خاطر اینکه بخشی از داروینیسم است، قسمتی از این شرایط هم میباشد. این همان چیزی است که از نظریه داروین به نظر میرسد، و در آنصورت باید آنچه که از اصطلاح داروینیسم هم در اینجا وهم در اشکال مدرن با نامهای مختلف استفاده میکنم، شرح بدهم. مانند: نئوداروینیسم یا سنتز مدرن (جولیان هاکسلی).
داروینیسم اساسأ شامل فرضیات زیر و یا پیش فرضهایی است که بعدها بر آن تکیه خواهم کرد:
1. تنوع وسیع زندگی زمینی از اشکال کمی ایجاد میشود که این اشکال ممکن است حتی از ارگانیسمهای واحدی ایجاد شده باشند: مکان درخت تکاملی، تاریخ تکاملی وجود دارند.
2. وجود نظریهی تکاملیای که این فرایند را توضیح میدهند. آن نظریه اساسأ فرضیههای زیر را شامل میشود.
a. وراثت: نوزادان متولد شده از لحاظ صفات کاملا نزدیک به صفات پدر و مادر خود هستند.
b. تنوع: بعضی از تغییرات جزئی در میان سایر تغییرات وجود دارد که مهمترین آنها تصادفی بودنشان و جهش موروثی را نشان میدهد.
C . انتخاب طبیعی: مکانیزمهای گوناگونی وجود دارند که بوسیله آنها نه تنها تنوع، بلکه همهی مواد ارثی را به وسیله حذف تحت کنترل قرار میدهد.
در بین آنها مکانیزمهایی وجود دارد که فقط به جهشهای کوچک اجازه میدهند که بزرگ شوند (هیولای امیدوار کننده) و این جهشها مرگبارند، به خاطر اینکه معمولاً کشندهاند و به همین دلیل حذف میشوند.
d. تغییرپذیری: اگر چه تغییرات در برخی با حضور رقبای مختلف دلایل آشکار انتخاب بوده با این حال ممکن است که طیف وسیعی از نوسانات مانند توجه به فرکانس و هم چنین میزان تغییرات توسط انتخاب طبیعی کنترل شوند. با محو شدن تئوری وراثت و عدم ثبات حتی میتوان از وجود ژنهای خاص کنترل شده از تنوع ژنهای دیگر جلوگیری میکرد.
ما میتوانیم به یک سلسله مراتب و شاید حتی ساختار متقابل پیچیده تری دسترسی یابیم. مانباید از بروز عوارض بترسیم به خاطر اینکه مشخص شده است که آنها به طور قطع وجود ندارند.
طبق این نقطه نظرات انتخابی، ما باید فرض کنیم که چیزی شبیه به روش کد ژنتیکی، کنترل کننده وراثت خود نیست؛ و خود به عنوان محصول اولیه و محصولات بسیار پیچیده ظاهر میشود.
با فرضیه 1 و 2 حدس میزنم که وجود داروینیسم با برخی پیش فرضهای محیط زیست در حال تغییر، که با نظم خاصی تنظیم شدهاند همراه است.
پاراگراف زیر (3) نشان دهندهی تفکر من دربارهی بند ( 2 ) میباشد.
3. به نظر من تناسب نزدیکی بین اصول (حفاظت) (a) و (b) وجود دارد. واقعیت این است که آنرا عقاید کوته فکرانه نامیدم و هم چنین بین (b) و (с) نیز تفکر دگماتیک (کوته فکری) وجود دارد.
هم اینک میخواهم چندین دلیل برای روشن ساختن اینکه چرا داروینیسم را هم به عنوان برنامهی متافیزیکی و هم برنامهی پزوهشی بیان میکنم، بررسی نمایم.
این یک برنامه متافیزیکی است، به این علت که ما قادر به آزمایش (چک کردن) آن نیستیم. هر کسی ممکن است که فکر کند این برنامه اثبات شده است.
میتوان اظهار کردکه اگر در چندین سیاره ما بتوانیم زندگی بیابیم که طبق شرایط (a) و (b) باشد در آن صورت است که آن را تثبیت میکنیم (c) .اینجاست که سبب غنی شدن فرمهای گوناگون میشود. با این حال داروینیسم بعدها در اظهارات خود چیزی نیاورده است.
در واقع فرض میکنیم که ما زندگی بر روی مریخ را که متشکل از سه نوع باکتری با دستگاه ژنتیکی مشابه سه گونهی زمینی را بیابیم. آیا داروینیسم در این مورد رد خواهد شد؟ به هیچ وجه!
میگوییم که این سه مورد تنها فرمهایی هستند که بین جنبشهای دیگر نشان داده شدهاند؛ و آنها به خوبی برای بقا سازگار شدهاند. در همین حال ما میگوییم اگر وجود دارد تنها یک نوع (یا نه یک نوع) میباشد.
به این ترتیب، داروینیسم تغییر تکاملی را پیش بینی نمیکند و واقعا قادر به توضیح این تحول نیست.
در بهترین حالت، داروینیسم قادر است تغییر تکاملی تحت شرایط مطلوب را پیش بینی کند. اما به طور کلی به ندرت میتواند این محیط مطلوب به جز استثنایی که در این شرایط از اشکال گوناگون وجود دارند را توضیح دهد.
بنابر این، معتقدم که این نظریه را میتوان از بهترین حالات آن، تقریبا در فرم تئوری آزمایش ارائه داد؛ و میتوان گفت که آن، تقریبا تنوع خارق العادهی فرم زندگی را پیش بینی میکند. (9) در زمینههای دیگری توانایی پیش بینی و توجیه اش اندک است.
سازگاری را لمس میکنیم.
در نگاه اول، به نظر میرسد که مفهوم انتخاب طبیعی باید سازگاری را توضیح دهد و معمولا چنین توضیحی به سختی به به عنوان روش علمی ارائه میشود.
میگویند که در حال حاضر، گونههایی که با محیط خود سازگارند در حقیقت گفتهای تقریبا حشو وزائد است.
در واقع ما از اصطلاحات سازگاری و انتخاب استفاده میکنیم که بتوانیم اظهار کنیم که اگر گونهای سازگاری نداشته باشد آنها توسط انتخاب طبیعی حذف خواهند شد.
به همان شکل اگر گونهای محو شود باید در نتیجهی سازگاری نامناسب با شرایط موجود باشد سازگاری و یا (نکامل مدرن) قادر است به عنوان توانایی برای بقا تعیین شود.
هرگونه احتمال آزمایشی از چنین نظریهی ضعیفی به سختی بر میآید. (10).
و این نظریه بسیار ارزشمند است. نمیدانم که بدون این نظریه چطور میتوان دانش مان را همچون دانش زمان داروین رشد دهیم. کاملا بدیهی است، در تلاش اند که آزمایش باکتریهایی مثل پنی سیلین که سازگار شدهاند را توضیح دهند. برای این آزمایش ما ملزم به وجود نظریهی انتخاب طبیعی هستیم. هرچند که این یک نظریهی متافیزیکی است و آن اساسا «مسائل بسیار خاص و عملی را به طور کامل روشن ساخته است.»
این به ما اجازه میدهد که تمایل به محیط جدید (محیط زیست آلوده به پنی سیلین) را به عنوان راه عقلانی تجزیه و تحلیل کنیم.
این راه به ما مکانیزم دستگاهی معرفی کرده است و حتی به ما اجازه میدهد که به طور مفصل به بررسی جزییات کار این مکانیزم بپردازیم.
این مکانیزم به صورت نظریه واحدی ظاهر میشود که تا الأن همه چیز را انجام میدهد. بدون شک در این مورد دلیلی برای پذیرش کلی داروینیزم وجود دارد.
نظریه سازش داروین به عنوان اولین نظریه غیر خدایی متقاعد کننده بود. اما خداشناسی در این نظریه در قبال حل مسائل درمانده بود؛ چرا که احساس میکرد توسط این نظریه راه حل نهایی ارائه میشود.
در حال حاضر چند کلمه در بیانیههای نسبتأ معتبر وجود دارند که بیان میدارد، داروینیسم ایجاد کنندهی این تصور بود، و آن بهتر از عقیدهی خداپرستانهی پیرامون سازگاری نبود.
به همین دلیل مهم است نشان دادن اینکه داروینیسم نظریهای متافیزیکی است نه یک تئوری عملی.
اما این تئوری به عنوان یک برنامهی پژوهشی متافیزیکی برای علم بسیار باارزش است. به خصوص اگر تصور کنیم که میتواند مورد انتقاد قرار گیرد و بهبود یابد.
هم اینک در برنامهی پژوهشی داروینیسم همانطور که در پاراگرافهای 1 و 2 مطرح شده بود به طور عمیقتری بررسی میکنیم.
در ابتدا به بند 2 اشاره میکنیم.
اگر چه بند 2، یعنی تئوری تکامل داروین به اندازهی کافی برای توضیح دادن تکامل اَشکال زمینی مختلف حیات قوی نیست با این حال چنین توجیهی را بیان میدارد و بدین ترتیب توجه همگان را به سمت خود جذب کرده است.
البته او پیش بینی میکند که اگر این تحول صورت گیرد به صورت تدریجی خواهد بود. پیشگویی غیر بدیهی او، تریجأ به طور کامل قابل توجه قرار گرفت و آن پیش بینی مستقیما از (a) 2 و (c)2 پیروی میکند. هم (a) و هم (b) و همچنین حداکثر میزان چهشهای کوچک مطرح شده در c، تنها به خوبی از لحاظ تجربی تأیید شده بود و با جزییات کامل برای ما شناخته شده است.
بنابراین، طبق نقطه نظرات منطقی، پیشرفت تدریجی توسط پیش بینی اصلی این تئوری ایجاد شده به نر میرسد که این تنها پیش بینی آن تئوری میباشد.
علاوه بر این، آن تغییرات تا حدی در اساس ژنتیکی موجودات زنده به طور تدریجی ظاهر میشوند.
این تغییرات- حداقل در اصول-توسط این نظریه شرح داده میشوند، به همین دلیل، آن نظریه اتفاقی بودن تغییرات کوچک را که هر کدام از آنها در نتیجه جهش ایجاد میشوند را پیش بینی میکند.
با این حال (بیانهی اصول) (11) آن چیزی نیست که کاملا مجزای از این نوع توضیح باشد که ما در فیزیک به آن نیاز داریم.
ما میتوانیم گرفتگی خاص (ماه یا خورشید- خسوف یا کسوف) را از طریق پیش بینیهایش توضیح دهیم. اما قادر به پیش بینی و یا توجیه برای هر تغییر تکاملی خاص (به جز برخی از تغییرات جمعیت ژنهای درون یک گونه) نمیباشیم.
همهی چیزی که میتوانیم بگوییم این است که اگر این تغییر کوچک نباشد در آن صورت باید برخی مراحل میانی وجود داشته باشد و این محرکی واقعی برای پژوهش بالاٌخص برنامههای پژوهشی است.
علاوه بر این، این تئوری جهشها وتغییرات اتفاقی را پیش بینی میکند. اگر (هر گرایشی) توسط این تئوری مورد نیاز شود در آن زمان جهشی که پیشرفت را به عقب زده، نسبتا «سریع رخ خواهد داد.»
بنابر این ما باید منتظر عواقب مراحل تکاملی که به طور تصادفی ایجاد شدهاند، باشیم.
به عنوان مثال، یک مرحله که به طور تصادفی ایجاد شده، راه خود را که توسط افراد پی ریزی شدهاند را باید در هر مرحلهی تغییر جهت رولت به منظور «جهت» مرحله بعدیاش تعیین کند. در اینجا سوال مهمی مطرح میشود و آن این است که چطور میشود مراحل انجام شده تصادفی در درخت تکاملی قابل مشاهده میباشد؟
جواب این سوال میتواند چنین باشد که داروینیسم قادر بود تمایل جبری را توضیح دهد. گاهی اوقات آن را به این عنوان مینامند. در غیر این صورت اثر تغییرات تکاملی در همان جهت است که به صورت مراحل تصادفی بودهاند.
اندیشمندان گوناگونی همچون شرودینگرو وادینگتن (waddington) وبه خصوص سر آلیستر هاردی (SerAlisterHardi) بر این تلاشند که برای روند جبری توجیه داروینی بدهند؛ و نیز در صدد آن هستم که آن را در کنفرانس اسپنسر انجام دهم.
پیشنهادات من که برای دوباره پر کردن داروینیسم است و میتوانند جبر را توضیح دهند در ذیل به طور خلاصه آمده است.
A . من تاثیر بیرونی و یا زیست محیطی (میانی) انتخاب را از تاثیر درونیاش تشخیص میدهم. تاثیر درونی انتخاب از بیشترین سازواره ها منشاء میگیرد و به نتیجهی قطعی خاص از مزیتها آن معتقدم. اگرچه این اولویتها در جواب به محرکهای بیرونی میتوانند تغییر یابند.
B . حدس میزنم که گروههای مختلفی از ژنها وجود دارند. آنهایی که آناتومی را بررسی میکنند ژن a و آنهایی که رفتار را کنترل میکنند ژن b می نامنم.
ژنهای میانجی (متوسط) (از جمله ژنهای با کارکردهای مختلف است) که خارج از بحث هستند را رها میکنم. اگرچه، به نظر میرسد که وجود دارند.
ژنهای b به نوبهی خود میتوانند از لحاظ ظاهر یکسان، به ژنهای p (کنترل کنندهی تنظیمات و اهداف) و ژنهای s (کنترل کنندهی مهارت) تقسیم شوند.
بعلاوه، حدس میزنم که بعضی ژنهای موجودات زنده تحت فشار شرایط بیرونی تغییر میکنند، بالاخص ژنهای b که امکان بعضی تغییرات را برای سازواره آشکار میکنند.
دامنه تغییرات رفتاری تا حدی توسط ساختار ژنتیکیb کنترل میشود و نتیجه آن است که شرایط بیرونی، تعیین رفتاری که ناشی از ساختار b هستند را بیش از حد تغییر نمیدهند. (نگاه کنید به قبلتر) 2(d) .
بنابر این ما میتوانیم دربارهی تغییرات یا ناپایداری رفتارهایی که صرفا رفتاری هستند و یعنی تغییرات ژنتیکی به ارث رسیده در حوزه گرانش جبری یا ریرتوارهای اجرائی صحبت کنیم.
و ما میتوانیم آنها را با تغییرات ژنتیکی ثابت یا جبری مقایسه کنیم.
هم اکنون میتوانیم بگوییم که برخی از این تغییرات که تحت تاثیر محیط زیست ایجاد شدهاند میتوانند منجر به ایجاد مسائل جدید و در نتیجه پذیرش تنظیمات و یا اهداف جدید شوند. (به عنوان مثال، به دلیل ناپدید شدن برخی از مواد غذایی خاص) برتریها (تنطیمات) یا اهداف جدید، در ابتدا ممکن است به صورت اقدامات آزمایشی جدید رفتاری ظاهر شوند. (رفتارهای مجازی که توسط ژنهایb ثبت نشده اند) در این روش جانور میتواند با کمک تلاشهای مداوم، بدون تغییر ژنتیکی، با شرایط جدید سازگار شود.
اما این تغییر رفتاری و تجسسی واضح است، اگر آن تغییر با موفقیت به نتایج سازگاری یا به افتتاح سولهی تکاملی برسد، این رفتار برای حیوانات با ساختار ژنتیکی P مساعد خواهد بود. (یعنی تنظیمات یا اهداف آنهایی را که بیشتر یا کمتر تحریک خواهند شد یا آنهایی که تنظیمات ساختار جدید رفتاری ثابت خواهند داشت)
این گام، به طور قطع ثبت خواهد شد و میتواند چنین اثبات کرد. به دلیل اینکه درحال حاضر در ساختار مهارت (ساختار S) چنین تغییراتی که به تنظیمات جدید سازگار شدهاند، مساعد میشوند. به عنوان مثال: توانایی در پیدا کردن غذا.
حالا باور دارم که تنها پس از تغییر ساختار S، برخی از تغییرات در ساختار a ایجاد میشود. یعنی آن تغییراتی که توسط اقدامات ماهرانه جدید در ساختار آناتومی مطلوب شدهاند.
تأثیر انتخاب داخلی در چنین مواردی «هدایتی» خواهد بود؛ و در نتیجه منجر به یک نوع جبر میشود.
طرح من پیرامون چنین مکانیزم درونی انتخاب میتواند به صورت شکل زیر نشان داده شود.
p→s→a.
در این طرح تنظیم ساختار و توانایی کنترل تغییرات ساختار انتخاب و تغییرات آن نشان داده شده است. این طرح، به نوبهی خود، انتخاب ساختار آناتومی و تغییراتش را کنترل میکند. با ابن حال، چنین دنبالهای میتواند به صورت چرخه باشد: آناتومی جدید میتواند تنظیمات و غیره را توسط این تغییرات پرورش دهد. آنچه که داروین آن را «انتخاب جنسی» نامید با نقطه نظرات ارائه شده در اینجا میتواند به عنوان حالت خاصی از تأثیر انتخاب درونیای که شرح دادهام وجود داشته باشد. یعنی به عنوان چرخهای باشد که ابتدای آن با تنظیمات جدید شروع میشود.
این طرح به عنوان نشانهی خاصی از اثر انتخاب درونی ظاهر میشود که میتواند به طور قابل توجهای منجر به سازگاری با شرایط محیطی شود. از این رو این طرح توسط داروین ثبت شد. برای داروین امیدوار کننده بود که در توجیه برخی از ناسازگاریهای عجیب (ناسازگاریهایی با نقطه نظرات بقا، که همسان با نمایش دم طاووس بود) به عنوان یکی از محرکهای اصلی باشد. برای اینکه تئوری «انتخاب جنسی» را ارائه دهد.
اولویت اولیه میتواند بسیار تطبیقی باشد، اما تأثیر و بازخورد انتخاب طبیعی تغییرات ایجادشده توسط آناتومی به تنظیمات تغییر یافته (а به р)ـ میتواند به طور غیرعادی منجر به ایجاد اشکال عجیبی همچون فرم رفتاری (آیین) و فرم آناتومیکی شود.
به عنوان نمونهای از انتخاب غیر جنسی میتوانم به یک دارکوب اشاره کنم.
یک فرض معقول، که به ذهن میرسد، این است که تخصص از تغییر در تنظیمات به انواع جدیدی از مواد غذایی (موارد برگزیده) شروع شد، که منجر به تغییرات ژنتیکی در رفتار و سپس توانایی جدید در انطباق با این طرح میشود.
p→s.
ودر نهایت، تغییرات آناتومیکی (12) رخ میدهد. پرنده، بدون هیچ تغییری در شور و هیجانش، دستخوش تغییرات آناتومیکی تغییرات نوک زبان برای غذا و پرورش مهارت میشود.
همان طور که میتوان انتظار داشت، به سرعت با انتخاب طبیعی حذف میشود، اما نه در جهت مخالف.
بدین ترتیب روشن شده است که: پرنده با یک مهارت تازه بدون برتری جدید به مهارتهای جدیدی که هیچ گونه برتری ندارد، میتواند خدمت کند. البته در هر مرحلهای بازخوردهای بسیاری وجود خواهد داشت:
p→s منجر به بازخورد ذکر شده در همان روش میشود. (یعنی s به تغییرات بعدی، از جمله تغییرات ژنتیکی، در همان جهت که در P هست متمایل خواهد شد) اما برعکس در S و P تأثیر خواهد گذاشت. میتوان فرض کرد که این طرح یک بازخورد است که عمدتا مسئول توسعهی غیر طبیعی فرمها و آیینها میباشد. (13)
برای آنکه موضوع آزمایش بر دیگر نمونهها را توضیح دهیم، میپذیریم که چندین موضوع تاثیرات انتخاب بیرونی، کاملا مطلوب است، در همان زمان کارآمدترینها هم چنین اولویت جنسی برای تنومندی را ترجیح خواهند داد: این مزیت در نتیجهی تاثیرات بیرونی همانند غذا میتواند باشد. اما به طور ناگهانی ژنهای جدیدی پدیدار میشوند و چرخهای کاملا جدید ظاهر میگردد: این منجر به اصل (قاعدهی) کلی تقویت متقابل (دو طرفه) میشود: ما از یک طرف مقدمات بازرسی وابسته به سلسله مراتب به منظور برتری یا ساختار هدفی را داریم اما نوع دوم عمل متقابل فرعی و ارتباط معکوس (متقارن) میان این ساختارها را نیز داریم معتقدم که این سیستم وابسته به سلسله مراتب، به شدت معکوس کار میکند، بدین ترتیب که در اکثریت رخدادها، کنترل برای برابری یا ساختار هدف بر اندازهی قابل توجهی بر کمترین کنترل تسلط دارد. (14)
این نمونه میتوانند این دو ایده را شرح دهند. اگر ما پیدایش تغییرات (جهش) به سطح آن را که «ساختار برتر» یا «ساختار هدف» نامیدهام را تشخیص دهیم، از تغییرات ژنتیکی در «ساختار آناتومی» از آنجایی که اثر متقابل میان ساختار هدف و ساختار آناتومی را مورد بررسی قرار دادند، امکانات بعدی وجود خواهند داشت:
(a). اثر متقابل جهش در ساختار هدف روی ساختار آناتومی: زمانی که مکان تغییرات در علفزارها و در غذا، همانند دارکوب، در این صورت ساختار آناتومی و توانایی برای دریافت (پذیرش) غذا میتواند بدون تغییر باقی بماند در این صورت انواع (گونهها) نزدیکترین به حذف به وسیلهی انتخاب طبیعی (اگر توانایی نوع خاص استفاده نشود) باشد یا میتواند به وسیلهی رشد آناتومی اختصاصی جدید، ارگان همسان مثل چشم که شدیدترین علاقه به نگاه کردن (ساختار هدفی) دارد، میتواند منجر به انتخاب جهش برتر، سوق دهنده به بهبود آناتومی چشم گردد.
(b) . اثر متقابل جهش بر ساختار هدفی: زمانی آناتومی تغییر مییابد که به دریافت غذا مربوط شود، در صورت (زمانی که) ساختار هدفی که با غذا مناسبت دارد، تواناییها به وسیلهی انتخاب طبیعی ثابت یا تثبیت میشوند که به نوبهی خود میتواند به آناتومی اختصاصی بعدی (دیگری) سوق داده شوند.
این شباهت شرح اتفاق با چشمان مساعد: برای بهبود جهش آناتومی میباشد و علاقه و هوشیاری برای دیدن را تقویت میکند (این مشابه با اثر معکوس است).
تئوری مشخص شده در اینجا راه حل مشابه چنین مسالهای را طلب میکند. بدین ترتیب تکامل منجر به آن میگردد که میتوان آن را «فرم» عالی زندگی نامید.
داروینیسم مثل همیشه نمیتواند چنین توصیفی را ارائه دهد.
در بهتربن صورت، او میتواند بهبودی در هر اندازهی سازگاری را توضیح دهد. اما باکتری بایستی سازگار باشدوگرنه میگویند سازگار در هر مقیاسی بزرگتر، مثل خود همانند مردم. در هر صورت، باکتریها مدت زیادی وجود دارند و دلیل ترسی است که مردم را مظرب میکند. اما آنچه که میتوان در کیفیت شکل سابق زندگی تشخیص داد این است که غنیترین رفتارروابط ساختارهای برتر- ساخته با اکثر امکانات برای عمل میباشد، که این ساختارهای برتر نقش هدایتی خواهند داشت که آن را نوشتهام، زمانیکه (در صورتیکه) تکامل تدریجی در روابط بالاترین شکل میتواند واضحترین شود. (15) . تئوری من میتواند معرفی کنندهی دیگری نیز باشد و به عبارت دیگر: بالاترین فرمها پدیدار گردند، گذر از اصل سلسلهی مراتب p→s ، یعنی هربار و مادامی که ساختارهای برتر هدایت شوند، رکورد وشباهت به نیاکان شامل تخصص مافوق در عواقب تعویض در نتیجهی رابطهی معکوس درونی این سلسله مراتب ابتدایی میباشد، ظاهر میشود.
این تئوری همچنین امکان راه حل مسئلهی از هم پاشیدگی را نشان میدهد. (میتواند یک راه حل از میان همه باشد) این مسئله شامل موارد زیر میباشد:
همانطور که انتظار میرود، جهش در راه خود (در نوع خود) منجر به تغییرات ژنتیکی در اساس گونه میشود که گونهی جدید ایجاد میکند.
اغلب به شکاف جغرافیایی فکر میکنند (16)، اما فکر میکنم که تقسیم جغرافیایی میتواند به عنوان یک حالت خاص از تقسیم که در نتیجهی سازگاری بارفتار جدید و سولهی اکولوژیکی جدید است، بررسی شود، اگر تمایل به رابطه با سولهی اکولوژیکی جدید نوع جدیدی از عوارض زمینی باشد، منجر به تقسیم محلی شود، ارثی میشود، و کافی است که عبور بین جنسی حتی با وجود اینکه ممکن است فیزیولوژیکی هم باشد، متوقف شود. بنابراین میتوانند با زندگی در همان منطقهی جغرافیایی به دو نوع تقسیم شوند؛ حتی اگر این منطقه خود را در اندازه یک درخت انبه نشان دهد، این تقسیم میتواند با چندین صدف حلزونی آفریقایی هم اتفاق بیفتد. انتخاب جنسی هم میتواند پیامدهای مشابهی داشته باشد.
همانطور که در بالا اشاره شد؛ شرح مکانیسمهای ژنتیکی ممکن که براساس گرایشهای ارتو ژنتیکی قرار گرفتهاند، به صورت تجزیه و تحلیلهای موقعیتی معمولی بروز کند.
لازم به ذکر است که تنها تحت شرایطی که سازههای توسعه یافته دقیقا همان نوع سازههایی را شامل شود که قادر به استفاده از روشهای منطق شرطی باشند و فقط در این صورت است که آنها میتوانند در هر شرایطی پیشرفت کنند. فرض دیگری که در مورد نظریهی تکامل شایان ذکر است، در رابطه با ایدهی «دلایل ارزشی برای بقا» و هم چنین الهیات میباشد.
فکر میکنم که اگر این ایدهها در حل مسائل بیان شوند، میتوانند به اندازهی زیادی روشن شود. همیشه هر موجود زنده و هر گونهای باخطر انقراض مواجه است، اما این تهدیدات به شکل مشکلات خاصی است که باید حل شود. بسیاری از این مسائل کنترلی شامل مشکلات بقا نمیباشد. مسئلهی یافتن مکان مناسب برای تخم گذاری میتواند به عنوان مسئلهی کنترلی برای جفت پرندگان باشد. برای پرندگان چنین مشکلی، مشکل بقا نخواهد بود، هر چند آن پرنده برای نسلهای خود تابع چنین مسائلی میشوند؛ و همین جاست که این پرندگان خاص در حل مسائل موفقند و در حال حاضر میتوانند تأثیر ناچیزی بر گونه خود داشته باشد.
معتقدم که بیشترین تعداد مشکلات به دلیل مشکلات بقا نیستند، بلکه مشکلات تنظیماتی به خصوص برتری غریزی است.
در این موارد، غرایزی که در اجزای (ژن P) میآیند ناچارند که تحت تأثیر انتخاب بیرونی تکامل یابند، و مشکلات ایجاد شده، به عنوان یک قاعده، از جمله مشکلات بقا برای آنها نمیباشد.
به همین دلیل فکر میکنم بهت راست موجودات زنده به عنوان حلکنندهی مسائل «دنبالکنندهی اهداف» در نظر گرفته شود. همان طور که در عمل سعی کردم «ابرها و دورهها» (17) را نشان دهم، ما میتوانیم به همین ترتیب توجیه منطقی البته در اصول در تکامل نو ظهور بدهیم.
گمان میکنم که منشأ حیات و خاستگاه مسائل ارتباط تنگاتنگی با یکدیگر دارند. اما این مرتبط با مسائل نیست، میتوانیم انتظار داشته باشیم که زیست شناسی به شیمی و حتی به فیزیک ادغام خواهد شد. براین باورم که چنین توانایی نه تنها ممکن است، بلکه به شبیه به چیزی است که ما یک روزی میتوانیم موجودات زنده را از غیر زنده به هم پیوند دهیم. اگر چه این به صورت رویدادی بسیار برهه زننده بوده، (18) (و نیز با حمایت از نقطه نظرات)، با این وجود این رویداد به اثبات اینکه زیست میتواند به فیزیک یا شیمی «ادغام شود» منجر نشد. به همین خاطر توجیه فیزیکی برای خواستگاه مسائل نسبت به قابلیت ما در ایجاد رابطه شیمی با ابزارفیزیکی ای که تئوری روابط شیمیایی را اثبات میکنند و یا حتی وجود چنین تئوری را حفظ میکنند بیشتر نیست.
بدین ترتیب موضع من میتواند همچون تقویت تئوریهای القایی و ظاهری شرح داده شود. این موضع را میتوان به شرح زیر خلاصه کرد:
1 گمان میکنم که هیچ روند بیولوژیکی (زیستی) وجود ندارد که بتوان به عنوان رابطه در جزئیات به همراه پروسهی فیزیکی بررسی کرد و یا نمیتواند با موفقیت در اصطلاحات فیزیکی، تحلیل شود.
اما هیچ گونه تئوری فیزیکی نمیتواند پیدایش مشکلات جدید را توضیح دهد و هیچ گونه پروسهای نمیتواند این چنین مشکلی را حل کند. (اصل تغییرات فیزیک، اصل مشابه کمترین عمل یا قاعدهی کشتزار، امکان نزدیک به این، اما آنها راه حل مشکلات نمیباشند. روش خداشناسی اینشتین نشان داد، تلاش برای استفاده از خدا برای اهداف مشابه میباشد)
2ـ پذیرش قطعی این پیشنهاد، منجر به ایجاد تفاوتها میشود. ما باید درک کنیم که:
مشکلات فیزیکی مسائلی فیزیکی هستند.
مشکلات زیستی مسائل زیستیاند.
مشکلات ترکیب موجود زنده (بدن): بررسی این گونه مسائل است؛ چگونه میتوانم زنده بمانم؟ چگونه میتوانم تولید مثل کنم؟ چگونه میتوانم تغییر کنم؟ چگونه میتوانم سازگار شوم؟
مشکلات ساختهی دست بشر: این چنین مسائل است: چگونه هزینهها را کنترل کنیم؟
پس از راهی شدن از این تفاوتها به نتایج بعدی میرسیم، مسایل سازوارهای (بدن) به منزلهی مشکل نمیباشند، آنها نه اشیاء زندهاند، نه قوانین فیزیکی و نه حقایق فیزیکی میباشند. آنها حقایق زیستی ویژهای را ارائه میدهند. معنای این حقایق این است، که موجودات میتوانند دلیل عمل زیستی باشند.
3 فرض میکنیم «برخی اجسام فیزیکی مشکلات تولید مثلی خود را حل میکنند.» یعنی خودشان میتوانند یا به روشی کاملا دقیق یا مثل کریستالهایی با اشتباهات کم که از لحاظ شیمیایی (یا حتی عملکردی) ناچیزند، تولید مثل کنند. اگر آنها نتوانند سازگار شوند (به معنای واقعی کلمه) نمیتوانند زندگی کنند. به علاوه برای زنده بودن، لازم است که آنها با تغییرات واقعی تولید مثل کنند.
4 معتقدم که «ماهیت» مسائل در توانایی حل مشکلات نهفته است. (اما ما در مورد «ماهیت» صحبت نخواهیم کرد ودر اینجا به این اصطلاح اهمیت جدیای نمیدهیم)
همانطور که ما میدانیم زندگی از «اجسام» فیزیکی (دقیقتر بگوییم، ساختار) تشکیل شدهاند، که ساختارهای خود را جهت حل مسائل ارائه میدهند. بعدها، گونههای مختلف از طریق انتخاب طبیعی یا به عبارت دیگر، از طریق تولید مثل تغییراتی که، به نوبهی خود، نیاز به آموزش دارندرا از همان روش یاد بگیرند. این رگرسیون لزوما به صورت نامحدود ظاهر نمیشود. او در عمل میتواند به چندین نقطهی کاملا خاص در حال توسعه به عقب برگردد. افرادی از قبیل، باتلر و برگسون، که مثل من معتقدند به این قضیه، با این وجود با ارائه نظریات خود در شهودات خود حق داشتند. نیروی حیاتی (توانایی) در واقع وجود ندارند. اما این نیرو، به نوبه خود، بیشتر به صورت محصول زندگی، انتخاب، نسبت به هر «ماهیت» زندگی، پدیدار میشود.
در حقیقت، دقیقا تنظیمات را جهت پیشرفت تعیین میکنند؛ و این رفتاری لامارکیسمی نیست، بلکه داروینی میباشد.
این چنین مزیت تأکیدی که، (به صورت تنظیمات ساختاریاند و خیلی دور از امیال نیستند) در نظریهی من، به وضوح به عنوان کارها «اهداف» عینی ظاهر میشوند. ضرورتی ندارد که فرض کنیم این مزیت آگاهانه است. اما آنها میتوانند به آگاهانه تبدیل شوند. حدس میزنم که، در ابتدا در فرم کاملی از هستی و رنج وعذاب است (لذت و درد).
رویکرد من در نتیجهی تصورات واقعی بود که منجر به برنامهای پژوهشی شد که وظیفهی توجیه بروز شرایط خود آگاهی در روابط بیولوژیکی عینی را دارد.
شش سال پس از خواندن این بخش (19)، احساس کردم که لازم است خلاصهی دیگری به منظور آسانتر و واضحتر ارائه دادن به خواننده، که بتواند به طور مناسب به عنوان یک تئوری انتخاب، مورد استفاده قرار گیرد. (نظریهی «انتخاب ذاتی» بالدوین”Baldwin” و لوید مورگان” Lioyd Morgan” که برای حمایت از برخی از جنبههای تکامل حسی است، توسط لامارک” Lanarck”، باتلر” Butler” و برگسون” Bergson” برجسته شده است. بدون هر گونه امتیازی به تعالیم لامارک پیرامون ارث بری ویژگیهای اکتسابی) دربارهی تاریخ انتخاب ذاتی به کتاب بسیار خوب «جریان زندگی» مراجعه کنید. (20)
در نظریهی اول داروین (در مخالفت با لامارکیسم)، به نظر میرسد، که بر نوآوری انطباقی رفتاری (من جمله ترجیحات، خواستهها و علایق و انتخاب) هیچ گونه تأثیر تکاملی موجود زنده مستقل را نسبت نمیدهد. چنین برداشتی بسیار سطحی است.
هر گونه تغییر در رفتار موجود مستقل رابطهی بین موجود و محیط پیرامونش را تغییر میدهد. در نتیجه، این تغییر منجر به سازگاری و یا حتی ایجاد یک بدن جدید از سولهی جدید زیست محیطی میشود. اما سولهی جدید زیست محیطی به معنی طیف جدیدی از اثرات انتخاب است که به طور خاص برای این سوله انتخاب شدهاند.
بنابراین، موجود زنده، خود را از طریق عمل و برتریاش از برخی موقعیتهای انتخاب آنهایی که بر او و فرزندانش تأثیر خواهد گذاشت، گزینش میکند. اساسا این تغییر میتواند برجهت گیری آنهایی که تکامل مییابند تأثیر بگذارد. سلزگاری به شیوهی جدیدی از عمل و یا پیش بینی جدید (و یا «تئوری») شبیه به تودهای از مسیر تکاملی جدید است. اما وجود تفاوت بین لامارکیسم و داروین، تفاوت بین موفقیتها و تواناییها نیست، و ساموئل باتلر بر این باور بود که: ما نمیتوانیم مهارتهایی که متمایل به داروین و انتخاب بودند را رد کنیم.
پینوشتها:
1ـ ساموئل باتلر از معتقدین به نظریه تکامل، من جمله از حملات خود داروین رنج برد، اگر چه با آن حملات دگرگون شد، اما با این حال، هیچ گاه آنها را به رسمیت نشناخت. تا آنجایی که امکان داشت پسرچالز- فرانسیس پس از مرگ باتلر این را اصلاح کرد. این حقیقتی است که تا حدی دراین منبع مورد خطاب قرار گرفت و شایسته است که به آن اشاره شود.
Nova Barlow, ed., The Autobiography of Charles Darwin (London. Collins, 1958). Р.167-219
به خصوص در صفحه 219، میتوان منابع دیگری در رابطه با این موضوع یافت.
2(مراجعه شود به فقر تاریخ گرایی. ترجمه کتاب: «فقر تاریخ گرایی» در مجلهی «مسائل فلسفه». 1992. شمارهی 8 و 9 و 10. بخش 27.)
3 با مراجعه به دیدگاه شرودینگر پیرامون نظریه تکامل در کارش «Mind and Matter», و به خصوص در آنهایی که واژهی «لامارکیسم خیالی (Feigned)» است. رجوع شود به:
Mind and Matter. Р.26 & Р.118.
4 تسخه خطی سخنرانی «Evolution and the Tree of Knowledge که در اکتبر 1961 ارائه شده بود، در همان روز در مرجع کتابخانهی (بادلن) Bodken هم اینک این کنفرانس در نسخهی ویرایش شدهی همراه
با اصلاحات در فصل 7 کتاب من قرار دارد:
Objective Knowledge: An Evolutionary Approach. Oxford, 1972.
5 نگاه کنید به «Of Clouds and Clocks»..ترجمهی روسی: «پیرامون ابرها و ساعتها» // پاپر. منطق و کشف علمی. مسکو 1983. S . 496.
6 همان
7 اصطلاح (برنامهی پژوهشی متافیزیکی) از حدود سال 1949 در سخنرانیهای من مورد استفاده قرار گرفت که شاید قبل از آن هم میبود. اما تا سال 1958 در نشریات دیده نشد. پروفسور لاکاتوش اذعان کرد که آنچه را او به عنوان برنامه پژوهشی علمی نامیده، در ارتباط متوالی با چیزی است که آن را برنامه پژوهشی متافیزیکی نامیدم. «به این دلیل (متافیریکی) است که آن برنامهای ابطال ناپذیر است.»
نگاه کنید مقالهی او را «تحریف و روش شناسی برنامههای علمی پژوهشی» در کتاب:
«Criticism and Growth of Knowledge». Cambridge, 1970
8. The Logic of Scientific Discovery, Chapter VII
9 پیرامون مسئله (توان پیش بینی) نگاه کنید به کتاب فریدریش فون هایک«Degrees of Explanation», که چاپ اولیهی آن کتاب در سال 1955 بوده و اکنون در فصل 1 کتابش است:
«Studies in Philosophy, Politics and Economics» (London, Routledge and Kegan Paul, 1967).
10 نظریه انتخاب جنسی داروینی تاحدی شامل تلاش در توجیه نمونههایی است که در تضاد با تئوریاش بوده است، به عنوان مثال:چیزهایی مانند دم طاووس و یا شاخ گوزن.
11 پیرامون مسئله «شرح اصول» (یا بر اساس اصول) در مخالفت (توضیح جزئیات)، رجوع کنید به:
Hayek, Philosophy, Politics and Economics, VI. p.11-14.
12 دیوید لک در کتاب بسیار عالی خودش به آن اشاره میکند:
Darmin’s Finches (Cambridge; Cambridge University Press, 1947) , р. 72.
سهرههای داروین که تمام نوکهای اولیه با شناسههای متمایز داشتند میتواند به عنوان سازگاری با تفاوتهای غذایی بررسی شود. اظهارات مرتبط بارفتار پرندگان را باید مدیون آر ن پترسون دانست.
13 همانگونه که به تفضیل در لکا ذکر شده (همان، صفحهی 58 ) نبود زبان دراز در منقار انواع سهرهها برای استخراج حشرات از تنه و شاخههای درخت توسط این پرنده جلوگیری نمیکند؛ یعنی پرندهها از روی طعم خوش، آنها را جذب کرده. اما در نتیجهی ناسازگاری آناتومیاش، سهره مهارت غلبه بر این مشکل را بوجود میآورد. برای استخراج، او خار کاکتوس یا شاخهی کوچک به طول یک یا دو اینچی را چنگ میزند و آن خار یا شاخه را از درازا در نوک خود نگه میدارد و برای برداشتن شاخهای که توسط حشرات تصرف شده یعنی زمانی که آن حشرات حضور داشتند، شکافی ایجاد میکنند.
14 رجوع شود به متممهای من «A Hopeful Behavioural Monster»به سخنرانی اسپنسرم؛ فصل 7 در کتاب «Objective Knowledge», و هم چنین:
Alister Hardy «The Living Stream: A Restatement of Evolution Theory and Ist Relation to Spirit of Man» (London, Collins, 1965).
15 این یکی از ایدههای اصلی اسپنسر است که در فصل هفتم کتاب «شناخت عینی، برداشتی تکاملی» ارائه شده است.
16 نظریهی تقسیم جغرافیایی یا ویژگیهای جغرافیای برای اولین بار در این کتاب ابداع شده است:: Moritz Wagner. Die Darwinsche Theorie und das Migrationgezetz der Organizmen (Leipzig, Duncker und Humlot, 1868).
ترجمهی انگلیسی آقای لارد:
The Darwinian Theory and the Law of Migration of Organismus (London, Edward Stanford, 1873).
و هم چنین
Theodosius Dobzhansky. Genetics and Origin of Species, 3-d rev. ed. (New York, Columbia University Press, 1951). P. 179-211.
17 نگاه کنید به «پیرامون ابرها و ساعت» // منطق و رشد کشف علمی. مسکو،1983. S. 496.
18 رجوع کنید به:
«A Realist View of Logic, Physics and History»// Logic, Physics and History. New York and London. P. 1-30, and 35-37.
19 پاراگرافهای متن حاضر و بعدی (و یادداشتهای مرتبط) در سال 1975 معرفی شدهاند.
20 نگاه کنید به: Sir Alister Hardy. The Living Stream,
به خصوص: Lectures VI and VII.
و هم چنین رجوع کنید به:
W.H.Thorpe. The Evolutionary Significance of Habitat Selection// The Journal of Animal Ecology, 14 (1945), 67-70.
/ج