استادیار دانشگاه آزاد اسلامی واحد تاکستان
2-1. وظایف متقابل دولت و مردم در مقابل یکدیگر
در اندیشه کانت با توجه به منع شورش و لزوم اطاعت از دولت قابل بحث است. کانت میگوید: 1. مردم مکلفند حتی تحمل ناپذیرترین سوء استفادهها از قدرت را نیز تحمل کنند. مقاومت در برابر قوانین دولت خود عملی خلاف قانون است. 2. اگر تغییر در قانون اساسی و نظام سیاسی لازم باشد فقط قدرت حاکم میتواند به آن مبادرت کند نه مردم از طریق انقلاب، 3. ولی اگر انقلابی به پیروزی برسد و نظام سیاسی جدیدی تأسیس شود عدم مشروعیت اصل و آغاز آن شهروندان را معاف از این تکلیف نمیکند که نظام سیاسی جدید را نپذیرند و مطیع آن باشند، 4. مردم فقط میتوانند درباره کسی که به ایشان ستم میکند قضاوت کنند و حق ندارد در برابر او به زور متوسل شوند، 5. مردم هرگز حق شورش و انقلاب را ندارند حتی اگر سوء استفاده و ظلم به حد اعلاء برسد. شورش و انقلاب یکی از بدترین جرمها و مستوجب سختترین کیفرها حتی مجازات اعدام است. (1)روی دیگر سکه دولت است حکومت نیز مانند مردم باید پای بند حق و عدالت باشد مردم نیز در مقابل دولت حقوقی دارند که به هیچ وجه چشم پوشیدنی نیست منتها قدرتی ندارند که آن حقوق را اعمال کنند. کانت در این مورد میگوید: 1. حقوق انسانی مهمتر از نظم و آرامش است. پایه نظام و آرامش ممکن است ظلم و جور باشد حکومت ستمگر حتی بی نظمیها و اختلالهایی را که مبین عدالتخواهی است سرکوب میکند، 2. مردم حق دارند از حکومت بخواهند که از اقدامات خلاف عدل خودداری کند، 3. هر چیزی را که ممکن نباشد مردم خود بر خویشتن تحمیل کنند قانونگذار نیز نمیتواند برایشان تحمیل کند، 4. تنها ضامن حقوق مردم آزادی بیان است. بنابر این این تنها حربهای که ممکن است حکومت را وادار به اصلاحات کند، باید محفوظ بماند، 5. اطاعت عاری از روح آزادی سبب پیدایش گروههای مخفی میشود. (2) حال بایستی دید که این مسئله در رابطه میان کشورها چگونه است و از کدام اصل کانتی نشئت میگیرد؟ کانت به دلیل توجه و اهمیتی که برای مفهوم ترقی و پیشرفت قائل است میگوید باید ترتیبی اتخاذ شود که صلحی بین افرادی که خواهان ترقی هستند برقرار شود. در نتیجه بر ترقی و پیشرفت انسان خردمند تأکید میکند و معتقد است در سایه برقراری یک جامعه مبتنی بر صلح تحقق خواهد پذیرفت. بنابراین بارقههایی از روابط بینالملل در اندیشه کانت دیده میشود. پیش زمینه صلح پایدار، شرطهای بنیادین صلح پایدار اعم از نظام جمهوری، فدراسیون دولتهای آزاد و حق جهان شهری، جامعه مدنی جهان، جمهوری جهانی مسائلی است که در افکار کانت مشاهده میشود در نهایت صلح پایدار از طریق دموکراسی و گفت و گو امکان پذیر است.
2-2. زمینههای صلح پایدار
برای ایجاد صلح پایدار کانت در رساله صلح پایدار به پیش شرطهایی معتقد است او به ایجاد و برقراری صلح پایدار در سیاست بینالملل در سطح جهانی میاندیشد. صلحی که بر پایه اخلاق استوار است. این اصول از منظر کانت که در رساله صلح پایدار وی آمده به شرح ذیل است:یک. هیچ پیمان صلحی که در آن به طور ضمنی دستاویز برای جنگ در آینده حفظ شده باشد معتبر نخواهد بود.
دو. هیچ کشور مستقل موجودی (خواه کوچک و خواه بزرگ) نباید از راه وراثت، مبادل، خرید و فروش یا هبه، تحت مالکیت کشور دیگر درآید.
سه. ارتشهای ثابت میباید به تدریج کاملاً برچیده شوند.
چهار. هیچ کشوری نباید خود را به واسطه امور برون مرزی خویش مفروض سازد.
پنج. هیچ کشوری حق ندارد با تمسک به زور در تشکیل یا اداره کشور دیگر فعالیت کند.
شش. هیچ دولتی نباید به هنگام جنگ با کشوری دیگر به خود اجازه تمسک به آن قبیل اقدامات خصمانه دهد که اعتماد دو سویه میان طرفهای درگیر را برای صلح آینده ناممکن میسازد. (3)
2-3. شرط بنیادین صلح پایدار
با فهم پیش زمینههای صلح پایدار شروط بنیادین صلح پایدار را نام برد. این شروط عبارتند از: برپایی نظام جمهوری، فدراسیون دولتهای آزاد، جمهوری جهانی و حق جهان شهری.2-3-1. برپایی نظام جمهوری
همچنان که اشاره کردیم بر اساس قاعده اخلاق اول، حکومت نمیتواند به انسانها تحمیل شود و بر اساس قاعده دیگر انسان دارای حقوق و آزادیهایی است که فقط در نام جمهوری قابل تحقق است نظامی که بر پایه قانون اساسی استوار است و تفکیک قوا در آن وجود دارد.2-3-2. فدراسیون دولتهای آزاد
کانت از جمله متفکران است که به تحقق ارزشها بشری و تقویت اخلاقی در سیاست و روابط بینالملل معتقد است همان گونه که در فلسفه سیاسی کانت میبینیم بحث وی درباره امور داخلی فرد فرد دولتها نبود، زیرا او عقیده داشت که شرط تحقق بالاترین خیر سیاسی صلح جهانی است که توافقهای عادلانه میان دولتها آن را تأمین میکند. او در معروفترین رساله خویش صلح جاوید دولتها را اشخاصی اخلاقی معرفی میکند دارای همان وظایف سایر اشخاص نسبت به یکدیگر. دولتها نیز مانند افرادی که جدا از وضع قانونمند زندگی میکنند بدواً در یک وضع طبیعی بینالمللی بی قانون به سر میبرند و همواره با یکدیگر در جنگند یا پیوسته مشغول آماده شدن برای جنگ. آنها نیز مخالف واگذاری قدرت و اختیار خویش به واحدهای سیاست دیگرند و در برابر این فکر مقاومت میورزند ولی در اینجا نیز کانت با تکیه بر انگیزه خودخواهی به جای انگیزه اخلاقی میخواهد ثبات و صلح بینالمللی را پیش برد. (4)در واقع از نظر کانت همان نیروهایی که فرد را به عضویت در درون یک حکومت دلالت کرد میباید حکومتها را به عضویت در فدراسیون از حکومتها دلالت کند...
این فدراسیون خود ایفا میکند و تضمین ضروری برای آزاد بیرونی در میان شهروندان حکومتهای مختلف را فراهم میآورد.» (5) به عبارت دیگر او معتقد بود که همان نفع شخصی که افراد را از وضع طبیعی به جامعه قانونمند رانده است ملتها را نیز به سوی فدراسیونی بینالمللی یا نوعی جامعه ملل به صورت قسمی جمهوری جهانی مرکب از قدرتهای دارای حق حاکمیت سوق خواهد داد. همین که چنین وضعی دستیاب شود، وابستگی اقتصادی متقابل دولتها را در آن وضع نگاه خواهد داشت و همان تمایل ضد اجتماعی سابق در افراد و تمایل ناسیونالیستی کنونی در دولتها به پیش گرفتن از دیگران، کشورها را وادار خواهد کرد به آموزش و پرورش شهروندان خود بپردازند تا هر کشور بتواند به نحوی مؤثر با سایر کشورها رقابت کند. (6)
ولی پرسش کلیدی این است که این فدراسیون چگونه بایستی اداره شود او استدلال کرد که برای آنکه یک حکومت نقش خود را به خوبی ایفا کند باید توسط یک حاکم مطلق اداره شود از اینجا ظاهراً چنین نتیجه میشود که فدراسیون حکومتها تنها در صورتی میتواند نقش خود را به نحو مؤثر ایفا کند که توسط یک حاکم مطلق اداره شود به این ترتیب چنین به نظر میرسد که یکی از لوازم روشن استدلال کانت این است که میباید یک ملت واحد جهانی موجود باشد، بدون وجود حکومتهای مستقل کوچکتر اما کانت هیچ گاه از مفهوم ملت واحد جهانی دفاع نمیکند و در جایی این نگرانی را مطرح میسازد که چنین حکومت جهانی ممکن است به ترسناکترین استبداد منتهی شود. (7) این در حالی است که بر خلاف نظر اسکروتن کانت در پاسخ به این مسئله کهگرایشهای مادی حرص و آز، بهره کشی و لایه بندی اجتماعی میتوانند به عنوان مانع اخلاق عمل کنند مینویسد: طنز قضیه این است که موارد مذکور ممکن است وسایل ضروری، رشد و توسعه بیشتر فرهنگ بشری و سپس آگاهی اخلاقی از کار در آیند و به تأمین حقوق همه دولتها از طریق حقوق بینالملل بینجامند. (8)
2-3-3. جمهوری جهانی
تئوری جهانی میهن 500 سال قبل از میلاد توسط هراکلیتوس مطرح شد و بعدها توسط کانت تشریح شد. زمانی که این ایده مثبت از سوی کانت در رساله صلح پایدار مطرح شد امکان پذیر بودن آن مورد پرسش و چالش قرار گرفت. حتیخود وی در رساله صلح پایدار میافزاید که بر پایه مفهوم کنونی حقوق بینالملل ایده مثبت یک جمهوری جهانی نمیتواند تحقق یابد، زیرا در حال حاضر خواسته ملتها نیست. (9)به هر حال به عنوان ایده وی در اصل هفتم مقاله تاریخ کلی در غایت جهان وطنی ایده تأسیس جامعه جهانی را مطرح میکند تا آنجا که عنوان شده اگر حرکت تاریخی انسان از توهش به تمدن و از تفرد به تجمع باشد، منطقاً باید این مسیر را تا آخر بپیماید. از زندگی انفرادی به تشکیل خانواده و از تشکیل خانواده به اجتماعات قبیلهای و شهری و از آنجا به تشکیل ملیتها میرسد. اما دلیلی ندارد که در نیمه راه بماند. ادامه این مسیر به طرف جامعه بینالمللی است. (10) همچنان که در بحث فدراسیونهای آزاد دیدیم بایستی ارتباطات خارجی قانونمند میان حکومتها وجود داشته باشد و از این طریق زمینه برای تشکیل جمهوری جهانی فراهم شود. جامعه جهانی که زمینه جغرافیایی آن کره زمین است، زمین وطن انسانی است و جامعه جهانی دارای یک جهان وطن است. در این وطن واحد جنگ به حکم عقل ممنوع است و دلیل ممنوعیت آن این است که از طریق جنگ تمام افراد یا ملتها میتوانند به حقوق خود دست یابند بلکه فقط فرد یا ملت پیروز به حقوق خود میرسند. پس باید از جنگ پرهیز کرد. اما پرهیز از جنگ مستلزم صلح دایم است و تحقق صلح پایدار مشروط به این است که مرزهای تصنعی برداشته شود و افراد هم شهروندان یک حکومت جهانی تلقی شوند. تحقق این آرمان مستلزم تأسیس یک قانون کامل جهانی است. (11)
به نظر میرسد با توجه به عصر جهانی شدن و جهانشمولی مفاهیمی مانند دموکراسی، حقوق بشر، آزادی، جامعه مدنی جهانی و محیط زیست و ... تحقق این ایده قابل بحث است. حتی اکنون شاهدیم که از تفکر وستفالیا محور نوعی گذار به منظومه پساملی صورت گرفته و کمتر نظریه پردازی در حوزه سرزمین و یا ملت- دولت صورت میگیرد. به نظر میرسد در اندیشه کانت تحقق ایدههای مذکور به شرطی صورت میگیرد که انسان به درجهای از خردورزی، اندیشه، بلوغ و روشنفکری دست یابد. به این ترتیب از نظر کانت رسیدن به صلح دایمی مستلزم تغییر آگاهی افراد، قانونگرایی جمهوری خواهانه و قرارداد فدرالی بین دولتها برای از بین بردن جنگ است (به جای آنکه طبق نظر رئالیستهای لیبرال مانند هوگو گروسیوس جنگ را قاعده مند کند). این فدراسیون به جای آنکه به بازیگر ابر دولت یا دولت جهانی تبدیل شود، میتواند به یک پیمان صلح دایمی منتهی شود. (12) به نظر میرسد با توجه به عصر جهانی شدن و جهانشمولی مفاهیمی مانند دموکراسی، حقوق بشر، آزادی، جامعه مدنی و جهانی، محیط زیست و ... تحقق این ایده قابل بحث است. حتی اکنون شاهدیم که از تفکر وستفالیا محور نوعی گذار به منظومه پساملی صورت گرفته و کمتر نظریه پردازی در حوزه سرزمینی و یا ملت- دولت صورت میگیرد. به نظر میرسد در اندیشه کانت تحقق ایدههای مذکور به شرطی صورت میگیرد که انسان به درجهای از خردورزی، اندیشه و بلوغ و روشنفکری دست یابد.
2-3-4. حق جهان شهری
سومین شرط دستیابی به صلح پایدار بهره مند شدن شهروندان از حق جهان شهری است. از نظر کانت روابط انسانها بر پهنه زمین بر پایه حق استوار است افراد با یکدیگر آمیزش و داد و ستد میکنند و میتوانند این گونه رابطهها را تداوم بخشند بدون آنکه به مانند دشمن با آنان رفتار شود. وحدت و پیوستگی میان انسانها بر زمینه حق میتواند پدید آورنده قانونهای معین شود تا مناسبات و معاملات افراد را سامان بخشد. کانت چنین حقی را، حق جهان شهری میخواند. کانت در این زمینه و با توجه به اینکه مشکل جدایی کشورها به پایان میرسید هر گونه استعمار را منتفی میدانست چرا که از نظر وی مقاصد خیرخواهانه استعمارگران نمیتواند داغ جنگ بی عدالتی در به کارگیری و مسائل اجرایی آنها را بزداید. وی همچنین در چارچوب حق جهان شهری از مهمان نوازی جهانی [1] سخن میراند همچنان که یادآور شدیم هر انسان نه فقط شهروند یک دولت بلکه شهروند جهانی نیز هست که میتواند از آن به جامعه مدنی جهانی یاد کرد. کانت دو بخش از قوانین را عناوین قوانین عمومی داخلی و خارجی مشخص میکند و آنگاه بخش سومی بر آن میافزاید و این بخش سوم را حقوق جهانی [2] مینامد. معاهده جهانی و خیالی صلح پایدار کانت سه اصل دارد:یک. قانون اساسی هر کشور میبایست جمهوری باشد (قانون عمومی داخلی)
دو. قانون بینالمللی باید اساسش بر فدراسیونی از دول آزاد باشد (قانون عمومی خارجی).
سه. حقوق جهان- سیاسی [3] باید محدود به شرایط پذیرایی جهانی باشد.
پرسش در اینجا این است که چرا کانت این اصل سوم را اضافه میکند! چون کانت فکر میکرد روابط یک دولت با شهروندانش و آن دولت با دولتهای دیگر کافی نیست بلکه روابط بین یک دولت و شهروندان دولتهای دیگر و یک شهروند با دولتی غیر از دولت خودش هم مهم است که البته حق میهمان بخشی از آن است. پذیرایی دو جانبه است. در مورد اول حق شهروند است که در ورود به کشور دیگر از پذیرایی برخوردار باشد و از سوی دولت محور مورد ظلم یا خشونت قرار نگیرد. مورد دوم بر پایه این نظر کانت استوار است که دنیا کرهای محدود است، انسانها فضای نامحدودی برای زندگی ندارند و باید یکدیگر را تحمل کنند. از این رو دو وظیفه متوجه دولتها میشود:
یک. تکلیف اول آن است که اجازه دهند شهروندان خارجی در ورود و عبور از خاکشان آزاد باشد (به گروگان و بردگی گرفته نشوند ) و
دو. وظیفه میهمانان بود که از پذیرایی سری استفاده نکنند... پذیرایی رابطهای شرطی نیست اما دو سویه است (13) در این مورد منازعات گفتمانی زیادی صورت گرفته است. برخی به دیدگاه اخلاق کانت در مورد تکلیف حمله بردهاند و آن را بر اساس نسبیت باوری تحلیل کرده و معتقدند روا نیست در مورد کسانی رعایت بطلبیم که خود اهل رعایت نیستند.
به هر حال کانت در مابعد الطبیعه اخلاق، در مورد روابط شهروندان با همگنان خویش و با کشورهای دیگر نکات ذیل را در ارتباط با حق مهاجرت مردم و حق تبعید افراد توسط دولتها مطرح میکند:
اول. هر شخص اعم از اینکه تبعه یا شهروند باشد از حق مهاجرت برخوردار است. از آنجا که اشخاص دارایی و مایملک دولتها نیستند، هیچ دولتی نمیتواند آنان را از چنین حقی باز دارد.
دوم. دولتها از حق تشویق مهاجرت خارجیان به کشورهای خود به عنوان مهاجر برخوردارند حتی اگر ساکنان اصلی این کشورها به آنان به چشم حقارت بنگرند.
سوم. اگر تبعهای با ارتکاب جنایت با اتباع دیگر علیه دولت همداستان شود، آن دولت حق دارد او را به یک کشور خارجی تبعید کند. چنین فردی که به شکل گروهی در برابر دولت با ارتکاب جنایت دست به مقاومت زده، در نگاه کانت از حقوق شهروندی برخوردار نیست.
چهارم. دولت حق دارد، چنین فرد جنایتکاری را از کشور بیرون کند و به التزام نسبت به ایمنی و حفاظت از او خاتمه دهد. (14)
ایدههای مذکور، ما را به نوعی شهروندی جهانی متصل میکند. البته شهروندی که مد نظر کانت است دارای صفاتی است که ذاتی و تفکیک ناپذیر یک شهروند محسوب میشود و آنها عبارتند از:
الف. اختیار قانونی: شهروند از هیچ قانونی اطاعت نمیکند مگر قانونی که خود با آن موافقت کرده است.
ب. تساوی مدنی: به معنی اینکه شهروند با دیگران در وضعیت مساوی قرار دارد و هر تهدیدی نسبت به حقوق او همانند دیگران است و هیچ تبعیضی روا داشته نمیشود.
ج. استقلال مدنی: هستی و بقای شهروند در جامعه ناشی از گزینش افراد دیگر نیست بلکه نتیجه حقوق و استعدادهای خاص خود او به عنوان عنصر جامعه مشترک المنافع است. (15) این گونه شهروندان امروزه هم به هویت ملی اعتقاد دارند و هم خود را عضو جامعه مدنی جهانی میدانند و این مسئله و درک آن ما را به صلح پایدار میرساند. صلحی که با استفاده از روش گفت و گو و تعامل و نه اقدامات انقلابی صورت میپذیرد. صلحی که از تأسیس دولتهای دموکراتیک، فدراسیون جهانی در چارچوب جامعه جهان شهری با روش گفت و گو میان انسانها با شرط کاربرد آزاد و همگانی عقل انسانها که تضمین شده نیست میپردازد. اکنون با توجه به دستگاه فکری- فلسفی، اخلاقی و اندیشه کانت در روابط بینالملل، بینالمللگرایی لیبرال را توضیح داد. هر چند این نظریه در مجموعهای منظم تنظیم شده ولی میتوان توسعه تاریخی دو متغیر عمده در لیبرالیسم مفروضهای تئوری آن و در جمع بندی به منطق تحلیل نظریه بینالمللگرایی لیبرال را بر اساس مفروضهایی که عنوان میشود اشاره میگردد.
4-2. توسعه تاریخی
ناکامی سیستم فئودالی رنسانس، ظهور طبقه متوسط رفرمهای مذهبی، ظهور دولتهای ملی مدرن و ... زمینههای تاریخی این نظریه محسوب میشود. از نظر حاملان فکری و از پیشگامان آن میتوان به منتسکیو، کانت، ویلسون، کیوهن [4] و میولر[5] اشاره کرد. در واقع تا اواسط قرن بیستم عمدتاً پیشگامان این تئوری از فلاسفه سیاسی، متفکرین اقتصاد سیاسی و شخصیتهایی که به امور بینالملل معتقد بودند تشکیل میشد و متفکرین روابط بینالملل در آن جایگاهی نداشتند. نگاهی تاریخی میتواند نقش مذکور را توضیح دهد. در حالی که لاک به حقوق به عنوان پایه دموکراسی تأکید میکرد، روسو عمدتاً روی اخلاق و اصول اخلاقی متمرکز بود و تأکید میکرد که جهان کشورهای دموکراتیک جهان صلح است. او هر چند در عمل میپذیرد که چنین جهانی وجود ندارد و دولتها از طریق کسب قدرت بیشتر نسبت به همسایگان خود درصدد ایجاد امنیت هستند، در نهایت نتیجه میگیرد که: قدرت بیشتر از استدلال نقش تعیین کننده تری در روابط بینالملل دارد. مفاهیمی که لاک و روسو به کار میبردند مانند دموکراسی و صلح امکان دستیابی به امنیت از طرق سازمانهای بینالملل اهمیت اصول اخلاقی و غیره.امروزه در تئوری بینالمللگرایی لیبرال قابل مشاهده است در پایان قرن 18 و 19 لیبرالها نسبت به اسلاف خود راجع به رشد روابط بینالملل خوشبین تر بودند. آنها استدلال میکردند جنگ و تجاوز به وسیله رژیمهای آریستوکراتیک و سیاستهای اقتصادی مرکانتیلستی به وجود میآید و صلح و ثروت میتواند به وسیله دموکراسی سازی و تجارت آزاد حاصل شود. کانت بر روی ایجاد موازنه قدرت برای صلح تأکید میکرد بر تامس پین ماهیت حکومتها و فضایل تجارت آزاد را در تحصیل صلح بینالمللی مورد تأکید قرار میداد. جری بنتهام معتقد است که تجارت آزادبیشترین سود را برای بیشترین افراد فراهم میکند و تجارت فعال مانع جنگ میگردد. به پیروی از اسمیت و بنتهام اغلب متفکرین مانند جیمز میل، جان استوارت، ریچارد و کابدین و... روی گزارههای ذیل توافق نمودند:
یک. رفاه بینالمللی صلح و همکاری محصول تجارت آزاد است.
دو. از آنجایی که تجارت فرایند خارج از حوزه عمومی است فرد جایگاه کافی در رشد آن دارد.
سه. رونق تجاری وابسته به آزادی است که از طریق حکومت جمهوری یا دموکراتیک حاصل میشود.
در آغاز قرن بیستم متفکرانی چون هابسون و نورمن آنگل بر روی تفکر لیبرالیسم تأثیر گذاشتند. هابسون رقابت تجاری اروپا با دیگر کشورها را موجب تعارض در روابط بینالملل عنوان میکند. او لیبرالیسم کلاسیک را در برابر آریستوکراسی و نخبگان اقتصادی قرار میدهد و برای دستیابی به صلح اصلاحات سیاسی را پیشنهادمی کند. نورمن انگل، استدلال میکند که تغییرات مهم در تولید، انتقال و فناوریهای ارتباطی جنگ را برای همه ملل پرهزینه ساخته است. او همچنین تأکید میکند که دولت نمیتواند امنیت را از طریق برتری نظامی تحصیل کند. به طور خلاصه موضوعهای اساسی این رهیافت عبارتند از:
یک. بینالمللگرایی لیبرال، خط تکامل تدریجی را برای تأمین آزادی بیشتر انسان دنبال میکند، در حالی که رئالیسم معتقد به عدم تکامل تاریخ است.
دو. معتقد است که صلح، رفاه، عدالت و ... از طریق همکاری بینالمللی قابل حصول است.
سه. معتقد است صلح، رفاه و عدالت از فرایند مدرنیزاسیون نشئت میگیرد.
عناصری که در کلیه اشکال بینالمللگرایی لیبرال مشاهده میشود که عبارتند از: لیبرال دموکراسی، رشد تکامل اقتصادی، وابستگی متقابل اقتصادی، توسعه دانش بشری و افزایش توانمندیهای عقلی و استدلالی. (16) به طور اختصار، این دیدگاهها را میتوان در جدول ذیل خلاصه کرد: (17)
|
لیبرالیسم/ نهادگرایی نولیبرال |
بازیگران کلیدی |
دولتها، گروههای غیر دولتی، سازمانهای بینالمللی |
دیدگاه تئوری نسبت به فرد |
نگاه خوشبینانه، مستعد همکاری |
نقطه نظرات نسبت به سیستم بینالملل |
وابستگی متقابل میان بازیگران جامعه بینالملل، آنارشی |
اعتقادشان در مورد تغییر |
محتمل، پروسهای مطلوب و ضروری |
تئوریسینهای عمده |
منتسکیو، کانت، ویلسون، کیوهن، میولر |
3. متغیرهای عمده در لیبرالیسم و جایگاه اخلاق
این دو متغیر برای تعریف مهم است: الف) لیبرالیسم لسه فر: جان لاک در قرن هفدهم دولت را به عنوان شر ضروری تلقی میکند. خواست آن دولت عقلانی محدود برای به اجرا گذاردن قانون رفع مخامصات دفاع از مالکیت و حقوق فردی به خصوص در برابر تجاوز بود. در اینجا اخلاق به عنوان فرایند سیاسی مستقل تلقی میگردد. ب) لیبرالیسم دموکراتیک یا مداخله گر، اطمینان کمتری در استعداد رشد بخش خصوصی دارد و دولت را بیشتر مطلوب تلقی میکند و به عنوان حلقهای برای آموزش توزیع مجدد قدرت و ثروت توصیف مینماید. با توجه به نکات مذکور میتوان اکنون از مفروضهای تئوری بینالمللگرایی لیبرال سخن گفت.4. مفروضهای تئوری بینالمللگرایی لیبرال
4-1. مفهوم سازی بینالمللگرایی لیبرال از پیشرفت در قالب آزادی بشر و اهمیت نسبت دادن آن به لیبرال دموکراسی، تجارت آزاد، تحولات شناختی، ارتباطات و اصول اخلاقی و هنجارها همه اشاره به این مسئله دارد که در این تئوری فرد انسانی به عنوان نخستین بازیگر بینالملل محسوب میشود.4-2. لیبرالیسم منافع دولتها را چند سویه و متغیر میبیند و در نتیجه منافع خود و دیگران را مد نظر دارد. منافع متغیرند زیرا ارزشهای افراد و روابط قدرت در درون گروههای ذینفع متحول است.
4-3. بینالمللگرایی لیبرال معتقدند که منافع افراد و دولتها به وسیله شرایط داخلی و بینالمللی وسیعی شکل میگیرد و در نهایت با چانه زنیهای در میان گروههای ذینفع معین میگردد. اما تعیین منافع این گروهها تحت تأثیر عوامل مختلفی قرار دارد.
4-4. نفوذ نسبی الگوهای منافع و خشونت در نتایج روابط بینالملل یک امر فرازمانی است. برای درک این مفروضات در مقایسه با تئوریهای رئالیسم/ نئورئالیسم، رادیکالیسم/ تئوری وابستگی و سازه انگاری میتوان به جدول مقابل مراجعه کرد. (18)
با توجه به این مفروضها و بحثهایی که صورت گرفت، اینک میتوان سه تز اساسی بینالمللگرایی لیبرال را ارائه داد:
اول. روابط بینالملل به صورت منظم به گونهای تغییر میکند که آزادی بیشتر انسان را از طریق ایجاد شرایط صلح، رفاه و عدالت تأمین نماید. در این تلقی، تغییر تدریجی و دایمی انسان و جامعه مفروض گرفته میشوند. انسان عقلانی است و رفتار عقلانی انجام میدهد. در لیبرالیسم انسان به عنوان موجود عقلانی و اخلاقی تعریف میگردد... از اینکه لیبرالها انسان را عقلانی و اخلاقی میدانند نبایستی استفاده شود که آنها ایده آلیسم هستند. زیرا آنان معتقدند که بر سر راه عقلانیت و عمل اخلاقی انسان موانعی وجود دارد که میبایست شناسایی و رفع گردد.
دوم تز دوم، تمرکز روی فعلیت بخشیدن آزادی انسان همکاری بینالملل را توسعه میبخشد. همکاری برای حداکثر ساختن سودمندیهای ممکن و به دست کم رساندن مخاطرات اجتماعی در روابط درونی و وابستگی متقابل این امر مفروضهایی را برای تحقق صلح،رفاه و عدالت فراهم میکند.
دورنمای تئوریها (19)
سازه انگاری |
رادیکالیسم/ تئوری وابستگی |
رئالیسم/ نئورئالیسم |
لیبرالیسم/ نهادگرایی نئولیبرال |
|
افراد، هویتهای جمعی |
طبقات اجتماعی، نخبگان فراملی، همکاریهای چند جانبه |
سیستم بینالمللی، دولتها |
دولتها، گروههای غیر دولتی سازمانهای بینالمللی |
بازیگران کلیدی |
واحد عمده به ویژه نخبگان |
اعمال قاطع و مصممانه توسط طبقه اقتصادی |
در جست و جوی قدرت خودخواه خصمانه دشمن |
ماهیتاً خوب، مستعد همکاری |
دیدگاه آنها نسبت به افراد |
رفتار دولت شکل گرفته توسط اعتقادات نخبگان، نرمها، دسته جمعی و هویت اجتماعی |
عامل ساختاری کاپیتالیسم بینالمللی، عامل اجرایی بورژوازی |
در جست و جوی قدرت بازیگران واحد [6]، پیروی از منافع ملی |
بازیگر خودمختار نیست، وجود تعدادی منافع |
دیدگاه آنها نسبت به دولت |
ساختارهای بینالمللی برای توضیح کافی نیست |
قشبندی شده در سطح بالا، تفوق توسط سیستم کاپیتالیست بینالمللی |
آنارشیک دستیابی به ثبات در سیستم موازنه قوا |
وابستگی متقابل میان بازیگران جامعه بینالمللی آنارشیک |
نقطه نظرهای آنان در رابطه نظم بینالملل |
اعتقاد به تغییر تکامل |
تغییر رادیکال ضروری و مطلوب است. |
تغییر اندک به شکل بالقوه تغییر آهسته ساختاری |
محتمل، پروسه ای مطلوب و ضروری |
اعتقاد آنها نسبت به تغییر |
سوم. سومین و آخرین تز بینالمللگرایی لیبرال این است که روابط بینالملل به وسیله فرایند نوسازی که توسط انقلاب صنعتی شکل گرفت و به وسیله عصر روشنگری لیبرالیسم تقویت شد، تغییر پیدا میکند. این امر همکاری میان دولتها را موجب گشته و زمینههای تدارک صلح، رفاه و عدالت را فراهم میکند.
با فهم تزهای اساسی تئوری روابط بینالمللگرایی لیبرال، میتوان حوزههای تئوری بینالمللگرایی را عنوان کرد و جمع بندی ارائه کرد .
5. حوزههای تئوری بینالمللگرایی معاصر(20)
در میان نویسندگان قبل و بعد از جنگ تفاوتی عمده وجود دارد و آن اینکه بعد از جنگ بیشتر مطالعات روی پیشرفت و توسعه متمرکز بود و در این مقطع اعتماد قبلی بر تکامل بودن تاریخ و توسعه از میان رفت. استانلی هافمن در این راستا اظهار داشت که: لیبرال بودن ضرورتاً به معنای اعتقاد به تکامل نیست، بلکه بدین معنی است که قابلیت کمال انسان و جامعه مورد اذعان قرار گیرد. به هر حال اشکال مختلف حوزههای اساسی تئوری بینالمللگرایی لیبرال عبارتند از:5-1. حوزههای مختلف لیبرالیسم در تقابل یکدیگر قرار ندارند، هر کدام وجهی از عوامل گسترده و مؤثر در تغییر بینالملل است.
5-2. عناصر متفاوت مدرنیزاسیون منافع چند سویه را تولید و همکاری را تسهیل مینماید، به ویژه مردم سالاری و دلبستگی متقابل لیبرالیسم، تولید کننده منافع عمومی و همکاری است.
5-3. مناسب است که از تمامی کمک کنندگان و حمایت کنندگان همکاری بینالملل عنوان حمایت کنندگان تئوری بینالمللگرایی، اطلاق کرد.
در یک جمع بندی مختصر میتوان منطق تحلیلی نظریه بینالمللگرایی لیبرال را بر اساس مفروضهایی که مورد توجه قرار گرفتهاند، بیان کرد:
الف. نقش انقلاب صنعتی و روند مدرنیته و مدرنیزاسیون
ب. ایجاد نهادهای وابسته
ج. تغییرات بینالمللی در راستای آزادی بیشتر انسان
د. افزایش همکاری متقابل برای تحقق صلح و رفاه
ه. تکیه بر نقش اخلاق در روابط بینالملل (21)
آنچه در این فرایند قابل تأمل است توزیع نابرابر ثروت در میان ملل جهانی است که خود تردیدهای جدی در مورد این مسئله که روند تغییرات نظام جهانی به سوی آزادی بیشتر انسان است، به وجود میآورد. با توجه به اینکه تئوری بینالمللگرایی صلح و ثبات جهانی را از طریق توسعه تجارت آزاد قابل تأمین میداند، این پرسش مطرح میشود که آیا تلقی مشترکی از مفاهیم کلیدی چون رفاه، عدالت، صلح جهانی و اخلاق میان کشورهای ثروتمند و سایرین وجود دارد؟ آیا اگر چنین تلقی مشترکی وجود نداشته باشد باز هم میتوان توسعه تجارت آزاد را در راستای تأمین صلح و رفاه جهان تحلیل کرد؟ علاوه بر این تزهای اساسی، این تئوری از دادههای عمدتاً غربی استخراج میگردد و تصمیم آن به کشورهای در حال توسعه با تأملات نظری همراه است. مگر اینکه معتقد باشیم همه فرهنگهای انسانی ابزارهای مفهومی ویژه خود را میسازد و معتقد باشیم که علم جهان شمول است. (22)
دستاورد
انسانها همواره با این گونه پرسشها مواجه بودهاند: چه چیزی خیر است؟ چه چیزی شر و بد است؟ آیا فاعل اخلاقی مهم است یا اصول اخلاقی؟ آیا انسانها میتوانند اعمال خوب را از بد تشخیص دهند یا اینکه دین یا خدا باید آنها را آشکار سازد؟ از انجام این اعمال چه هدفی داریم؟ از منظر کانت، و از نظر اخلاقی کانت، اخلاق وظیفهگرایانه است و ما براین اساس میتوانیم خوبی و بدی عملی را از طریق خود عمل و معیارهای ورای آن تشخیص دهیم. کانت معتقد است که اخلاق مستقل از هر علمی حتی دین و مابعدالطبیعه است. همچنان که یادآور شدیم، از نظر وی اخلاق نه نیازمند تصور وجود دیگری بالای سر آدمی است تا از وظیفه خود عمل کند. بنابر این اخلاق به هیچ روی به خاطر خودش به دین نیاز ندارد بلکه به برکت عقل محض عملی خود بسند و بی نیاز است. از این رو وی انقلاب در اخلاق پدید آورد. سپس وی به معیار عملی اخلاق میپردازد، و صورتبندیهایی ارائه میکند که عبارتند از:1. صورت بندی قانون کلی یا قانون طبیعت
2. صورت بندی غایت فی نفسه و
3. صورت بندی خودمختاری اراده و کشور عایات در واقع وی آنها را معیار عمل اخلاقی میداند.
در زمینه دستورهای اخلاقی کانت میتوان به عدم تحمیل حکومت بر مردم، عدم نگاه ابزاری به انسان و اصل ترقی و پیشرفت را یاد آور شد. در زمینه اخیر نگاه کانت به روابط بینالملل شکل میگیرد. در واقع با توجه به اصل ترقی و پیشرفت است که نظریه پردازی تحت عنوان نگاه کانتی به روابط بینالملل شکل میگیرد. این نگاه نظریه پردازی در زمینه جلوگیری از جنگ، ایجاد صلح بر مبنای اخلاق را یادآور میشود. برای تحقق صلح پایدار نیز برپایی نظام جمهوری، فدراسیون دولتهای آزاد و حق جهان شهری و تأسیس جامعه جهانی را مطرح میکند. به این ترتیب راه برای ایجاد و تأسیس تئوری بینالمللگرایی لیبرال گشوده میشود. تئوری که مبنای آن دستگاه فلسفی یا متفکرین اقتصاد سیاسی بودهاند. بر اساس همین تئوری است که بازیگران کلیدی دولتها، گروههای غیر دولتی و سازمانهای بینالمللی هستند. نوع نگاه به انسان خوشبینانه و آماده همکاری است، در مورد نگاه به سیستم بینالملل وابستگی متقابل میان بازیگران جامعه بینالمللی را در عین آنارشیک بودن آن توصیه میکند. تغییر را محتمل پروسهای مطلوب و ضروری میداند و این دیدگاهها در مقایسه با سازه انگاری رادیکالیسم، رئالیسم و نئورئالیسم جایگاه خاص خود را پیدا میکند.
امروزه با توجه به مفهوم جهانی شدن که منظومه ملت- دولت را به پرسش کشیده و آن را با چالش روبه رو ساخته و پدیده اتحادیه اروپا نیز از همین مسئله شکایت میکند شاید بحث اخلاق در ساختار حکومت جهانی تخیلی به نظر نرسد تکیه به هنجارهای انسانی و حقوق موظف بودن دولتها برای کاستن از اقتدار خود به منظور تقویت نهادهای فراملی امروزه به دستور کار بسیاری کشورها تبدیل شده است. به همین منظور، تحت تفکر کانت، اصلاح ساختاری قلمروهای سیاسی و حقوقی نه تنها به ساماندهی جهانی سیاست کمک خواهد کرد، بلکه میتواند سیاست بینالملل را نیز اخلاقی کند که این مسئله در قالب حکومتی جهانی امکان پذیر است. مسائلی که معضل است جهانی به شمار میروند و تلاش همه دولتها برای رفع این مشکلات نشان دهنده تقویت تحقق ایدههای انسانی در سطح اخلاق و ارزشهای انسانی است.
پاورقی :
[1] Universa Hospitality
[2] Cosmopolitan Rights
[3] Cosmopolitica
[4] Keohant
[5] Mueller
[6] Unitary
پی نوشت ها :
(1) همان، ص 36.
(2) ایمانوئل کانت، صلح پایدار، محمد صبوری، تهران: به باوران، 1380، صص 75-69.
(3) راجر سالیوان، اخلاق در فلسفه کانت، ترجمه عزت الله فولادوند، تهران: طرح نو، 1380، ص 51.
(4) راجر اسکروتن، کانت، ترجمه علی پایا، تهران: طرح نو، 1375، ص 191.
(5) راجر سالیوان، همان، ص 52.
(6) راجر اسکروتن، کانت، پیشین، ص 191.
(7) راجر سالیوان، پیشین، ص 52.
(8) سید علی محمودی، «صلح پایدار کانت و بازتاب آن در جهان امروز»، مجله پژوهش حقوق و سیاست، سال هشتم، شماره بیستم، بهار و تابستان 1385، ص 148.
(9) نگاه کنید به: منوچهر صانعی دره بیدی، رشد عقل، تهران: نقش و نگار، 1384.
(10) همان.
(11) جان بیلیس و استیو اسمیت، جهانی شدن سیاست و روابط بینالملل در عصر نوین، تهران: ابرار معاصر، 1383، صص 375-374.
(12) محمودی، پیشین، ص 150.
(13) همان، ص 150 و نگاه کنید به:
Kant: The Metaphysics of Morals: 1991, 127.
(14) رامین احمدی، حقوق و اخلاق در نقد نوشته محمدرضا نیکفر،
http:// mag. gooya.com2009/08/27
(15) محمودی، پیشین، ص 151 و نگاه کنید به:
Kant: The Metaphysics of Morals: 1991, 160-61.
(16) غفلت از حقوق شهروندی مدرن در:
http:// bashgag. net 2009/08/27
(17) See to Mark W. Zacher, Richard A. Mattew, Liberal International Theory: Common Threats, Divergent Standard: in Bargaines in international, 2005.
(18) See to: Robert Aue Lord and Robert O. Keohane, " Achieving Cooperation Under Anarchy: Strategices and institution", Cooperation Under Anarchy ed. Kennethoye, Princeton, N. J.: Princeton University Press, 1986, pp. 226-54.
(19) برای مطالعه در مورد جدول مذکور و مقایسه تئوریها نگاه کنید به:
Ted Hopf, " The pro, ise of Constructivis, in international Relation Theory", International Security, 23:1 (summer 1989), 172.
و برای مطالعه بیشتر نگاه کنید به:
Alexander Wendt, " Anarchy is Wath State Make of it: The Social Construction of Power Politics", International Organization, 46:2 Spring 1992, 369.
(20) Mark W. Zacher and Richard A. Mattew and See to: Bruce Buchan, " Enplaining War and Global, Peace: Kant and Iibera (IR Theory, Alternatives)"; Local Political. Vol. 27, 2007, p. 1.
البته حوزههای تئوری بینالمللگرایی شامل لیبرالیسم عمومی، لیبرالیسم تجاری (اندیشه پیتر گوروویچ)، لیبرالیسم نظامی (به ویژه آثار رابرت جردیس)، لیبرالیسم معرفتی( در اندیشه دیوید میتران)، لیبرالیسم جامعه شناختی (کارل دویچ) و لیبرالیسم نهادی( تفکر هدل بول، مارتین رایت و باری بوزان) نیز میشود که در اینجا تنها به ذکر عنوان آن اکتفا میکنیم.
(21) Ibid.
(22) نگاه کنید به: http:// ir. Mondediplo. com/2009/06/13.