جایگاه انسان در طبیعت و ارتباط وی با مابعدالطبیعه در نظر فارابی
1- نظام ماوراء الطبیعه
فارابی ذات باریتعالی را خالق همه چیز و سبب همه موجودات، مبرا از همه نقائص و وجودی بالفعل می داند. عالم از ذات واحد حضرت حق صادر شده است، خداوند چون واحد است و صدور کثیر از واحد هم محال است بنابراین عقل اول از ذات باری صدور می یابد، عقل اول بذاته ممکن الوجود است و نسبت به خداوند واجب الوجود؛ از عقل اول به واسطه بعد واجب الوجودی اش به علت اندیشه در ذات باریتعالی عقل دوم صادر می شود و همچنین از لحاظ بعد ممکن الوجودی اش و تفکر به ذات خود فلک اعلی صادر می شود و پس از آن به ترتیب از عقل دوم نیز عقل سوم و فلک بعدی صدور می یابد تا عقل دهم که عقل فعال است و واسطة العقد بین طبیعت و ماوراء الطبیعه می باشد.(1) در این خصوص فارابی چنین می گوید:«نخست از موجود اول دومین موجود فایض می شود، دومین موجود نیز خود جوهری بود که نه متجسم بود و نه در ماده پس هم ذات خود را تعلق کند و هم ذات موجود اول را و آنچه از ذات خود تعقل کند چیزی جز ذاتش نبود پس به واسطه تعقلی که از ذات اول کند وجود سومین موجود لازم آید و به واسطه اینکه متجوهر به ذات ویژه خود بود وجود آسمان اول لازم آید، وجود سومین موجود نیز نه متجسم بود و نه در مادت وبجوهر خود عقل بود، او نیز هم ذات خود را تعقل کند و هم ذات موجود اول را، پس به واسطه اینکه متجوهر به ذات ویژه خود بود وجود کره «کواکب ثابته لازم آید و به واسطه تعقلی که از ذات اول دارد وجود چهارمین موجود(عقلی) لازم آید و این نیز در مادت نبود، هم ذات خود را تعقل کند و هم ذات اول را، پس بدان جهت که متجوهر به ذات ویژه خود بود وجود کره زحل لازم آید و به واسطه تعقلی که از ذات اول دارد وجود پنجمین موجود لازم آید.(2)»
2- نظام طبیعت
طبقه بندی نظام ماوراء الطبیعه در نظر فارابی از عالی ترین درجه شروع و به پایین ترین مرتبه ختم می شود، حال آنکه طبقه بندی نظام طبیعت از پست ترین مرتبه شروع و تا عالی ترین مراتب یعنی حیوان ناطق ادامه می یابد( نظام متصاعد).طبقه بندی نظام طبیعت به ترتیب زیر است:
1- ماده مشترکه2- اسطقسات معدنی3- نباتات 4- حیوان غیرناطق5- حیوان ناطق
در اینجا برای احتراز از اطاله کلام با استفاده از مقدمه آقای دکتر سجادی بر کتاب آراء اهل مدینه فاضله در خصوص نحوه ارتباط عالم طبیعت و ماوراء الطبیعه و همچنین ارتباط نظام و مراتب طبیعت با یکدیگر عبارات زیر را نقل می نمائیم.
« نظام متصاعد موجودات طبیعی عالم شهادت در آخرین مرتبت متصل می شود به آخرین مرتبت نظام متنازل موجودات ماوراء الطبیعت در یک حدی که باید حد مشترک نامید. در سوی عالم طبیعت از ناقص ترین نوع شروع می شود تا به کاملترین نوع برسد. در طرف عالم ماوراء طبیعت از اکمل موجودات شروع می شود تا به انقص آنها برسد. در اینجا حلقه انقص عالم ماوراء طبیعت با حلقه اکمل عالم طبیعت تماس پیدا کرده، اتصال می یابد و همین جاست که دو نظام مختلف( متصاعد و متنازل) در یک برزخی که متناسب با دو طرف باشد پیوند می یابد،
یکی حاکم و آن دیگر محکوم است. یکی مفیض و آن دیگر مستفیض است. و نوعی از وحدت به وجود می آید.
حد فاصل بین عالم طبیعت و عالم عقول عقل فعال است، در جهت افاضه معقولات و عقل مستفاد است در جهت استفاضه معقولات که شرح آن بعداً بیاید.
موجودات این عالم نیز به همین صورت طبقه بندی شده ومرتبت کمال مادون به مرتبه انقص مافوق اتصال می یابد چنانکه حد کامل جماد به نخستین مرتبه و مرتبه ناقص نباتی اتصال می یابد و حد کامل نباتی به مرتبه ناقص حیوانی اتصال می یابد و مرتبه کامل حیوان غیرناطق به نخستین مرتبه حیوان ناطق و قوه ناطقه پیوند می یابد. آخرین و کامل ترین مرتبه قوه ناطقه که عقل مستفاد است به عقل فعال اتصال می یابد.
و بنابراین مهم ترین اصل در ایجاد ارتباط و اتصال بین طبقات متمایزه موجودات همین برزخهاست.(3)
3- جایگاه انسانی و مقام وی در عالم
انسان به عنوان کامل ترین موجود عالم طبیعت در رأس هرم موجودات طبیعی قرار دارد، و بنابراین لازم است ویژگی ها و مختصات وی مشخص شود تا از یک طرف دلایل برتری انسان بر سایر موجودات و از طرف دیگر نقش وی در شکل گیری انواع جوامع معلوم گردد.فارابی با بررسی قوای انسان و تأکید بر قوه ناطقه به عنوان فصل ممیز انسان از سایر حیوانات، مقام رفیعی را برای نوع انسان قائل است. در این بخش ابتدا قوای انسان به طور کلی وسپس قوه ناطقه و بعد از آن اراده و اختیار انسان مورد بررسی قرار می گیرد.
الف- قوای انسان: فارابی در فصل بیستم کتاب اندیشه های اهل مدینه فاضله به بررسی اجزای نفس انسانی و قوای او پرداخته که در اینجا جهت رعایت اختصار مطلب را به صورت نمودار ارائه می نماییم:
با توجه به این تقسیم بندی در می یابیم که قوای نفس انسان در ابتدا به دو قوه محرکه و مدرکه و سپس به اجزای مختلف تقسیم می شود. تمام این قوا جلوه ذات واحد نفس هستند؛ به عبارت دیگر تعدد قوا مانع وحدت نفس نمی شود، زیرا که این قوا هم شأن و هم مرتبه نیستند بلکه قوای پست تر نسبت به قوای برتر حالت ماده داشته و قوای برتر نسبت به آنها حالت صورت. ارتباط قوا به همین نحو ادامه می یابد تا می رسد به نفس ناطقه، که صورت برای تمام صورتهای پایین تر از خود است و ماده برای هیچ قوه ای نیست.(4)
قوای نفس به تعبیری دیگر به قوای رئیسه و قوای خادمه منقسم می شود؛ ریاست با قوه ناطقه است و همه قوای دیگر برحسب مراتب به او خدمت می کنند:
پس قوت غاذیه بدان جهت در انسان آفریده شده است که به بدن انسانی خدمت کند و حاسه و متخیله بدان جهت آفریده شده اند که هم به بدن انسان و هم به قوه ناطقه وی خدمت کنند و نتیجه خدمت این سه قوت به بدن نیز بازگشت به قوه ناطقه و عاید بدان شود زیرا قوام قوه ناطقه نخست به بدن بود.
قوت ناطقه دو قسم بود: قوت ناطقه عملی و قوت ناطقه نظری.
قوت ناطقه عملی بدان جهت آفریده شده است که خادم قوه ناطقه نظری بود و قوه ناطقه نظری برای آن آفریده نشده است که خادم چیزی دیگر بود بلکه برای این آفریده شده است که انسان به واسطه آن به سعادت رسد.(5)
ب- عقل: قوام وجودی انسان به قوه ناطقه است. قوه ناطقه به دو بخش تقسیم می شود:
1- عملی2- نظری
ادراک اموری که عمل بر آنها تعلق نمی گیرد توسط قوه ناطقه نظری و معرفت بر امور که مستند به اراده انسان و متعلق عمل است به وسیله قوه ناطقه عملی انجام می گیرد.
عقل عملی دارای دو بخش است، یک بخش به اعمال نیک و بد می اندیشد و بخش دیگر به امر صنعت و هنر می پردازد.
عقل نظری دارای سه مرحله است:
1- عقل هیولایی: که همان استعداد درک اشیاء است، ماده ای که آمادگی قبول تصاویر معقولات را دارد.
2- عقل بالفعل: پس از اینکه تصاویر معقولات در عقل هیولایی نقش بست، به عقل بالفعل مبدل می شود.
3- عقل مستفاد: این مرحله اعلی درجه معرفت است. عقل مستفاد معقولات مجرد را تعقل می کند و صور مفارقه را ادراک می نماید. عقل مستفاد معقولات را از عقل فعال ( که منشأ بالاتر از انسان دارد) می گیرد و از ماده مستغنی می شود.
عقل هیولایی به منزله ماده است نسبت به عقل بالفعل، و عقل بالفعل حکم صورت برای عقل هیولایی و ماده برای عقل مستفاد دارد؛ و عقل مستفاد نیز به نوبه خود به منزله صورت است برای عقل بالفعل و ماده است برای عقل فعال.
آدمی در اتصال به عقل فعال است که جوهر خود را باز می یابد و متصل به عالم اعلی و مفارق از ماده می شود.
چنانچه فارابی در اثر معروف خود سیاست مُدنیّه می گوید:
«قوه ناطقه یعنی آنچه مقوم انسان است؛ و انسانیت انسان به آن است؛ نه در گوهر ذات خود عقل بالفعل است و نه بالطبع؛ ولکن عقل فعال آن را به مرتبت عقل بالفعل می رساند؛ و امور معقول را معقول بالفعل وی می گرداند. در آن گاه که قوه ناطقه کمال یابد؛ و عقل بالفعل شود، و در آن گاه است که در اثر مجانس و شبیه شدن به مفارقات عقلیه هم ذات خود را و هم ذات غیر را ادراک می کند و معقولیت او برای ذاتش عین عاقلیت و عقلیت او می شود و جوهر عاقل عین جوهر معقول می شود و عاقل و عقل و معقول یکی می شود، و در اینجاست که قوه ناطقه به مرتبت عقل فعال می رسد؛ و این همان رتبت است که هرگاه آدمی بدان رتبت رسد به سعادت ممکن و مطلوب خود رسیده است.(6)
ج- اراده و اختیار: به عقیده فارابی اختیار یکی از عمده ترین خصائصی است که انسان را از سایر حیوانات ممتاز می کند، وی می گوید، منشأ خیر و شر ارادی، افعال ارادی انسان است، حرکت انسان به سوی سعادت و تأسیس مدینه فاضله و یا حرکت وی در جهت تأسیس مدینه های غیرفاضله و اقدام به شرور همه به واسطه قوه اراده و اختیاری است که در وجود انسان نهاده شده است.
در اینجا یک نکته قابل توجه است و آن تمایز اراده و اختیار از نظر فارابی است؛ وی اراده را عام و اختیار را خاص و تنها از خصائص آدمی تلقی می کند چنانچه می گوید:
« و نزوع انسان به طرف مدرکات خود بالجمله عبارت از اراده او بود، پس هرگاه این نزوع ناشی از احساس یا تخیل بود به اسم عام خود یعنی کلمه اراده نامیده می شود و هرگاه ناشی از رؤیت و یا قوه ناطقه بود فی الجمله «اختیار» نامیده می شود. و این نوع نزوع( که اختیار نامیده می شود) تنها در انسان یافت می شود( و از خصائص اوست) و اما نزوع ناشی از احساس یا تخیل در سایر حیوانات نیز حاصل می شود و حصول معقولات اولی برای انسان عبارت از استکمال اول او بود و این نوع از معقولات به خاطر این در انسان نهاده شده است که انسان در جهت نیل به کمال اخیر خود به کار گیرد( و مورد عمل قرار دهد).
و سعادت انسان عبارت از همین بود و آن (سعادت)عبارت از صیرورت و انتقال و تحول نفس بود در کمال وجودی خود بدان مرتبتی که در قوام خود محتاج به ماده نبود و این امر به این بود که تا آنجا کمال یابد که از جمله موجودات مفارق و مبرای از ماده گردد.(7)
پی نوشت ها :
1.رجوع شود به: رسائی( داود) و مهرین(مهرداد)، زندگی و آثار فلسفه ابونصر فارابی.
2. اندیشه های اهل مدینه فاضله، ص 16.
3. دکتر سید جعفر سجادی، مقدمه کتاب اندیشه های اهل مدینه فاضله، ص22.
4.رجوع شود به حنا الفاخوری، جلیل الجر، تاریخ فلسفه جهان اسلام، بخش فارابی.
5. اندیشه های اهل مدینه فاضله، ص228.
6. سیاست مدنیه، ص 80.
7. آراء مدینه فاضله، ص 225.