1. مقدمه
بررسی علل و عوامل وقوع جنگ یکی از مهم ترین موضوعات در مطالعه جنگ ها است؛ چرا که با این بررسی، چرایی وقوع جنگ آشکار می شود؛ موضوعی که می تواند زمینه یی برای جلوگیری از جنگ های بعدی باشد. علل و عوامل مؤثر در بروز جنگ میان ملت ها را می توان در حوزه های گوناگون اختلافات و تعارضات سیاسی، قدرت طلبی و فزون خواهی، رقابت های اقتصادی و درگیری های مرزی و غیره جست و جو کرد.جنگ ایران و عراق، یکی از طولانی ترین جنگ های قرن بیستم، بر اثر فراهم شدن شرایط سیاسی، نظامی، اقتصادی، اجتماعی و روانی خاص در سال 1359 رخ داد. در این تحقیق، با فرض امکان مطالعه ی علمی علل آغاز جنگ ایران و عراق، درصدد هستیم تا تطابق یا عدم تطابق علل آغاز این جنگ را با نظریات فلسفی درباره ی علل آغاز جنگ ها بررسی کنیم. البته، با توجه به این مسئله که علل آغاز جنگ ها از دیدگاه های تاریخی، جامعه شناسی، سیاسی، روانشناسی و
فلسفی قابل مطالعه و بررسی است، در این مقاله، ضمن توجه به حوزه های دیگر، علل جنگ، تنها از دیدگاه سنتی فلسفی با توجه به جوانب آن بررسی می شود.
در این امر، نخست دیدگاه های فلسفی درباره ی علل آغاز جنگ ها را بیان و سپس علل آغاز جنگ ایران و عراق را براساس نظریات مزبور بررسی می کنیم.
با توجه به گستردگی مباحث فلسفی و تعداد زیاد فیلسوفان، چاره یی جز گزینش و انتخاب برخی از آنها نیست. در این انتخاب، سعی شده است فیلسوفان برجسته که در مورد جنگ نظریات در خور توجهی دارند، مدنظر قرار گیرند. همچنین از میان عقاید نزدیک به هم، یکی از نمایندگان مهم آن طرز تفکر انتخاب و بررسی شود.
2. ماهیت جنگ
از دیدگاه فلسفی و روانشناسی، جنگ به ماهیت و طبیعت انسان ارتباط پیدا می کند؛ بنابراین، می توان گفت از دیدگاه فلسفی و روانشناسی، جنگ حالتی است که در آن طبیعت انسان با بحران و بیماری روبه رو می شود. یعنی اگر انسان را موجودی دارای بعد مادی و معنوی بدانیم، جنگ، وضعیتی است که در آن، بُعد مادی انسان بر بُعد معنوی اش غلبه می کند. از این رو، در دیدگاه برخی از فلاسفه هنگامی که بُعد مادی انسان بر بُعد معنوی او غلبه کند و انسان از مسیر اصلی انسانیت خارج شود، جنگ به منزله ی عمل جراحی برای انسان ضرورت می یابد. [1]3. علل آغاز جنگ ها: چند دیدگاه کلان
درباره ی علل آغاز جنگ ها تبیین های متفاوتی وجود دارد که در حوزه های مختلف علوم قابل بررسی است. دیدگاه سیاسی یکی از معروف ترین دیدگاه های بررسی جنگ است. در این حوزه، دو دیدگاه معروف آرمان گرایان و واقع گرایان مطرح است که ماهیت روش های آنها بیش تر فلسفی است، نگرشآنها پیشینی است و برای کشف علل جنگ می کوشند ماهیت انسان را کشف و براساس آن، جنگ را تفسیر و تحلیل کنند. در مقابل این دو مکتب که یکی به انسان خوش بین و دیگری بدبین است، دیدگاه رفتارگرایان قرار دارد که می کوشد با بهره گرفتن از ابرازهای علمی از قضاوت پیشین خودداری کند و جنگ را آن گونه که هست، بررسی کند. گفتنی است که کارکردگرایان، ساختارگرایان، تقدیرگرایان و... در قالب این دیدگاه قرار دارند. [2]
بررسی روانشناسانه جنگ یکی دیگر از دیدگاه های قابل طرح است. در این دیدگاه جنگ ها با توجه به ماهیت و طبیعت انسان بررسی می شوند. روانشناسان معتقدند که جنگ از ویژگی های طبع بشری است. مطابق این نظریه، بشر فطرتاً درنده خو و متجاوز است؛ بنابراین، در جامعه ی انسانی جنگ امر اجتناب ناپذیری محسوب می شود. [3] مطالعه ی روانشناسانه جنگ نشان می دهد که بین پرخاشگری و سرخوردگی انسان ها رابطه ی نزدیکی وجود دارد. احساس سرخوردگی زمانی ایجاد می شود که مانعی ما را از ارضای یک تمایل یارسیدن به یک هدف بازدارد؛ بنابراین، خشم و غضب ناشی از سرخوردگی، به صورت پرخاشگری بروز می کند. [4] بدین ترتیب، در دیدگاه روانشناسی، اصل غریزه ی پرخاشگری توجیه کننده ی بسیاری از رفتارهای آدمی است. یعنی اینکه حالت پرخاشگری به منزله ی نیرویی است که در درون انسان تولید و متراکم می شود و در شرایط محیطی خاصی بروز می یابد؛ بنابراین، انسان به صورت فطری، در درون خود، نیروها و واکنش های نهفته یی دارد که در صورت فراهم شدن محرک های لازم برای بروز آنها، به منصه ی ظهور می رسند. نگرانی های انسان از حمله ی دشمن از جمله این محرک هاست که نیروی درونی وی را برای نبرد و دفاع آماده ظهور می کند.
گاستون بوتول معتقد است که انگیزه ی روانی ستیزه جویی ناشی از سرخوردگی و عقده ی حقارت، عقده ی شکست است که غالباً به شکل عقده ی گناهکاری طبیعی یا ماورای طبیعی آشکار می شود. در این حالت، انسان یا
انسان های سرخورده می کوشند گناه شکست خود را به گردن دیگران بیندازند؛ بنابراین، می کوشند تا با آغاز ستیزه با آنها، عقده ی خود را تلافی کنند. بدین ترتیب، از نظر روانی، عقده ی گناهکاری و سرخوردگی در انسان به صورت ابزاری برای شجاعت در می آید تا انسان خود را فدای آرمان هایش کند. [5]
سومین دیدگاه کلان به بررسی فلسفی علل آغاز جنگ ها می پردازد که با توجه به اینکه موضوع اصلی مقاله است، به صورت مشروح بیان می شود.
4. علل فلسفی جنگ ها، فلاسفه ی غربی
فلاسفه بزرگ نیز همچون دیگر اندیشمندان، علل جنگ ها را بررسی و از زوایای مختلف به آن پرداخته اند. در این میان، ماهیت انسان به منزله ی موجودی که قدرت اندیشه و تفکر دارد، موضوعی است که در بیان فلاسفه از علل جنگ ها بیش تر از متغیرهای دیگر مورد تأکید قرار گرفته است. نگاه فلاسفه به انسان در علت یابی جنگ ها، نگاه صرف روانشناختی نیست، بلکه بررسی فلسفی ابعاد وجودی انسان را نیز در برمی گیرد. با این حال، در بررسی انسان به منزله ی عامل تصمیم ساز در جنگ ها، با علم روانشناسی و رویکردهای سنتی علوم سیاسی وجوه اشتراک زیادی دارد و در مواقعی از رویکردهای آنها نیز بهره می گیرد.4. 1. افلاطون
افلاطون، یکی از بزرگ ترین فیلسوفان یونان باستان، وجود جنگ را پدیده یی واقعی و بدیهی و نتیجه ی طبیعی ساختار انسان عنوان می کند و در عین حال، ضمن مذموم دانستن آن، گاهی برای حفظ دولت - شهر، وجود آن را ضروری می داند. در نظر افلاطون، تمایل مردم به چیزهایی که لزوم حیاتی ندارند و جزء نیازهای تجملاتی به شمار می روند، عامل اساسی جنگ است. به عبارت دیگر، وی جنگ را ناشی از غلبه ی جنبه ی حیوانیت انسان بر جنبه ی الهی او می داند؛ زیرا در نظرش نفس انسان دو جنبه ی شهوانی و همت و اراده دارد. بنابراین،هرگاه جنبه ی شهوانی روح انسانی به جنبه همت و اراده وی غلبه کند، نفس انسان نفسی شهوانی خواهد بود که سبب تعدی فردی به دیگر افراد می شود.
به عبارت دیگر، از دید افلاطون زمانی که یک دولت در مسیر تجملات افتاد، از تأمین تمامی آن چیزهایی که برای رفع نیازهای تجملی لازم است، عاجز می ماند و ناچار به خاک دیگران حمله می کند. منشأ این عجز در فنای آن سیستم اقتصادی قرار دارد که در نظر افلاطون نشانه ی سالم بودن جامعه ی بشری بود. حمله به خاک دیگران برای تصرف وسایل تولید، راه حلی است که از فکر زمامداران یک کشور بیمار و آشفته حال تراوش می کند وگرنه یک دولت سالم و تندرست به این گونه تنش ها برای رفع مشکلات اقتصادی خود نیاز ندارد. در واقع، تهاجم به خاک دیگران در نظر افلاطون از ضعفی ناشی می شود که در فضیلت و علو صحیح یک دولت وجود دارد و وضع چنین دولتی (از این حیث) به وضع انسانی شبیه است که اگر در فضیلت و علو اخلاقی اش ضعفی وجود داشته باشد، غالباً به موجودی متجاوز به حقوق دیگران تبدیل می شود. [6]
به طور خلاصه، از نظر افلاطون، علل جنگ به بیماری ماهیت انسان ارتباط دارد. در واقع، بیماری و نقص در فضایل انسانی، نتیجه ی غلبه ی جنبه ی شهوانی او به ابعاد دیگر وجودش است؛ نقصی که وی را به ستیز با دیگران و در نتیجه، جامعه ی او را به جنگ با جوامع دیگر خواهد کشاند.
4. 2. اگوستین
از میان فیلسوفان قرون وسطی، اگوستین، جنگ و منشأ آن را از زاویه ی صلح طلبی بررسی می کند. از دید وی، صلح هدفی است که تمام مردمان و آفریدگان جهان به حکم قانون طبیعی خلقت (قانون هستی و بقا) برای رسیدن به آن می کوشند؛ چرا که صلح و شادکامی خواسته ی تمام افراد بشر است و جنگاوران، تنها عمل فتح را انجام می دهند.در نظر اگوستین، هدف جنگ چیزی جز استقرار یک صلح با شکوه نیست. صلح مقصد نهایی جنگ و هدف تمامی فنون نظامی است؛ بنابراین، تمامی انسان ها می کوشند برای برقراری صلح بجنگند، اما کسی سعی ندارد از طریق صلح، جنگ به راه بیندازد. در واقع، می توان گفت هدف کسانی که صلح و آرامش را برهم می زنند، نه نفرت از صلح، بلکه نشان دادن قدرت خود به جهانیان از طریق دگرگون کردن وضع موجود است. در واقع، هدف این گونه افراد در زمان آغاز جنگ، نه حذف صلح و آرامش از عرصه ی اجتماع، بلکه برقراری آرامش نوین مطبوع طبعشان است. هر چند در این زمان، خواه ناخواه، از دیگرانی که طالب صلح اند، جدا می افتند، اما به هر تقدیر، ناچارند که میان افراد و پیروان خود که در ستون ها و سازمان های جنگی متشکل شده اند، صلح برقرار کنند و گرنه به هدف نهایی خود دست نمی یابند. [7]
بنابراین، در نظر اگوستین، علت جنگ همان هدف نهایی آن، یعنی برقراری صلح با شکوه تری است. به عبارت دیگر، هدف غایی جنگ به منزله ی علت فاعلی و تصور ذهنی غایت جنگ، یعنی صلح، به منزله ی علت عینی، آغاز جنگ را سبب می شود. گاهی نیز تصور جامعه ی مطلوب و تلاش برای تحقق آن به بروز جنگ می انجامد.
4. 3. ماکیاول
ماکیاول یکی از اندیشمندان سیاسی و فیلسوفان سیاسی ایتالیا در قرن پانزدهم، دیدگاه های خاص دنیاگرایانه یی درباره ی ماهیت انسان دارد. وی برخلاف اندیشه ی مسیحی، برای انسان اهداف معنوی قائل نیست. در نظر وی، ارزش هایی که در ماورای سعادت مادی انسان قرار گرفته اند، بیش تر همان ارزش های دنیوی، یعنی عظمت، قدرت و شهرت هستند. [8] در اندیشه ی ماکیاول، قانون الهی برای انسان وجود ندارد، بلکه هر چه هست برای انسان و در وجود اوست. ماکیاول افزون بر انکار قانون الهی برای انسان، قانون طبیعی رانیز منکر است. در نظر وی فضیلت عبارت است از صفاتی که به انسان اقتدار، عظمت و شهرت می بخشد. [9]
وی دو راه قانون و زور را برای کسب هدف، یعنی کسب فضیلت پیشنهاد می کند و از آنجا که معمولاً راه قانون را بی نتیجه می داند، برای انسان، به ویژه انسان شهریار، استفاده از راه دوم را مجاز می داند.
از طرف دیگر، وی معتقد است که در تمامی انسان ها، میل به نوآوری وجود دارد، یعنی مردم از آسایش و رفاه دائم خسته می شوند، همچنان که غم و اندوه آزرده شان می کند؛ بنابراین، عشق مردم به دگرگونی، راه گشای هرکس برای طلب اهداف خود است که در شکل فضیلت نمودار می شود. افزون بر این، آدمیان در اعمال سیاسی خود تحت تأثیر دو انگیزه ی مهم، یعنی مهر و ترس هستند؛ بنابراین، مردم به طور کلی تحت فرمان جباران و بزرگان محبوبشان می باشند؛ البته با این تفاوت که جباران زودتر از قهرمانان، مردم را به اطاعت وامی دارند. [10] ماکیاول اعتقاد دارد افزون بر صفات مزبور، صفاتی چون مال دوستی، حسادت و جاه طلبی سبب می شود که انسان به مقامی که می رسد، قانع نباشد. به نظر او، طبیعت انسان چنان است که آرزومندِ داشتن همه چیز است؛ موضوعی که موجب می شود تا انسان همواره در احوال خود و محیط اطرافش برای تحقق آرزوهایش دگرگونی و تغییراتی انجام دهد و از آنجا که فزون خواهی انسان ها سلب آزادی های دیگران یا تصادم با فزون خواهی رقبایشان می شود، زمینه ی آغاز جنگ فراهم می آید. به گفته ی ماکیاول: «از آنجا که تنها راه مطمئن برای استقلال یک فرد آن است که دیگران را از استقلال محروم کند، آزادی خواهی موجب می شود تا آدمیان به فرمانروایی گرایش یابند، حتی آنان که جز آزاد زیستن سودای دیگری در سر ندارند، اگر تنها بخواهند اطمینان حاصل کنند که به وسیله ی رسیدن به آزادی خود را در دست داشته باشند، الزاماً در پی تسلط بر دیگران خواهند رفت؛ بدین ترتیب، جنگ میان افراد و میان کشورها اجتناب ناپذیر می شود. [11] در واقع، در نظر ماکیاول، میل به آزادی در انسان سبب می شود که وی از تمامی ابزارهای لازم برای تحقق آن استفاده کند که از آن
جمله می توان به محدود کردن آزادی دیگران یا به اسارت در آوردن آنها اشاره کرد که به تعبیر ماکیاول، چیرگی یا ستمگری بر دیگران است؛ موضوعی که نشان می دهد گویی طبیعت انسان چنان است که باید یا ستمگر باشد یا ستمدیده و امکان ندارد انسان در جامعه یی عاری از ستم زندگی کند. ماکیاول این میل به آزادی را در شکل سیاسی، در قالب ایجاد یک امپراتوری می داند، یعنی نتیجه ی سیاسی میل به آزادی در انسان، تمایل او به ایجاد یک امپراتوری ارضی است که هدف آن نیز توسعه ی فراخنای ارضی و حفظ آزادی های به دست آمده می باشد. در نتیجه، تلاش برای توسعه ی ارضی امپراتوری و حفظ آزادی های آن، به علت تمایل آزادی خواهانه ی دیگران به وقوع جنگ ها می انجامد. [12]
بنابراین در نظر ماکیاول، زندگی انسان به علت وجود تمایلات خاص در وی، همواره در ستیز با دیگران است. بنابر نظر وی، جنگ نشان دهنده ی ماهیت ستیزه جویی، شهوت طلبی و فزون خواهی انسان است؛ موضوعی که افلاطون نیز آن را قبول دارد؛ با این تفاوت که در نظر افلاطون وجود چنین وضعی نشان دهنده ی بیماری انسان و جامعه است، در حالی که ماکیاول آن را ویژگی طبیعی انسان و نتیجه ی طبیعی سلامت دولت می داند.
4. 4. توماس هابز
توماس هابز، فیلسوف تجربه گرای انگلیسی نیز معتقد است که انسان ها طبیعتاً در وضعیت جنگ به سر می برند؛ وضعیتی که وی آن را وضع طبیعی می نامند. هابز معتقد است که آدمیان طبق طبیعت خود، در توانایی های بدنی و ذهنی با هم برابر هستند؛ یعنی در انسان ها نوعی برابری طبیعی وجود، دیده می شود؛ بنابراین، تمامی انسان ها امید برابری برای دست یابی به هدف هایشان دارند. از آنجا که هر فردی بقای خویش را می جوید، تکاپوی فردی در پی بقا و کام جویی خود به هم چشمی و بدگمانی در حق دیگران می انجامد. افزون بر آن، هر کس خواهان این است که دیگران چنان ارجی بر او نهند که او بر خودمی نهد و هنگامی که ببیند که وی را فرومایه و خوار می دارند، سخت می رنجد. به عقیده ی هابز «در نهاد بشر، سه علت اصلی برای ستیزه جویی وجود دارد: رقابت، عدم اعتماد، و شأن و مقام.» [13]
رویکرد هابز در بررسی علل ستیزه ها و جنگ ها، به طبیعت و ماهیت انسان است. از همین رو، وی معتقد است که انسان ها در حالت طبیعی نمی توانند در زندگی مدنی و اجتماعی، با یکدیگر همزیستی داشته باشند، چرا که به عقیده ی وی، انسان در حالت طبیعی دشمن انسان است. یعنی هر کس هرچه می خواهد برای خود و به ضرر دیگری است؛ خواسته یی که نتیجه ی آن جنگ انسان ها با یکدیگر است و هر کسی که نیروی بیش تری داشته باشد، می تواند امور را به نفع خود به پیش برد و این حقی طبیعی است و غیر از این، وضعیت امنیتی میان مردم نخواهد بود و زندگانی تلخ و دشوار خواهد بود.
رقابت برای به دست آوردن سود بیش تر و عدم اعتماد برای فراهم آوردن امنیت جان و مال، و شأن و مقام برای به دست آوردن نام آوری و آبرومندی است؛ موضوعاتی که موجب می شوند تا انسان به هم نوع خود بتازد و آتش جنگ را شعله ور کند. هابز در تبیین موارد مزبور می گوید: «به نظر من تمایل عمومی آدمیان در درجه ی نخست، خواهش دائم و ناآرامی است که قدرت را جست و جو می کند؛ میلی که تنها با مرگ فرو می نشیند. علت این تمایل همیشه آن نیست که بشر امیدوار است به لذت هایی بیش از آنچه از پیش بدان رسیده است، دست یابد یا آنکه به یک قدرت متعادل قناعت نمی کند، بلکه سبب آن است که نمی تواند یقین داشته باشد که آن قدرت و افزار کنونی زندگی اش بدون به دست آوردن قدرت بیش تر برایش محفوظ خواهد ماند.» [14]
هابز با داشتن چنین دیدگاهی درباره ی ماهیت انسان و تأکید بر اینکه انسان، گرگ انسان است؛ وضع طبیعی زندگی انسان را وضع جنگی می داند و می گوید آنچه بر زمان جنگ، یعنی زمانی که همگان دشمن یکدیگرند، مترتب می باشد، این است که افراد غیر از آنچه قدرت مشخص و قوه ی ابداع ایشان فراهم می آورد، وسیله دیگری
برای ایمنی خویش ندارند. در نظر هابز در چنین حالتی نبود قدرت حاکمه در جامعه یکی از علل بروز جنگ است. یعنی در جامعه یی که انسان ها ذاتاً با یکدیگر در حال ستیز هستند، اگر نظام سیاسی حاکم یا نظام قانونی سیاسی وجود نداشته باشد، وقوع جنگ مصیبت بار را می توان از ویژگی های اصلی چنین جامعه یی دانست.
به طور خلاصه، در نظر هابز، از آنجا که عقل انسان در نهایت، بنده و خدمت گزار شهوات اوست؛ تنها وظیفه اش این است که از طریق جست و جوی عواملی که می توانند آن شهوات را ارضا کنند در خدمت انسان قرار گیرد. [15] البته، هابز به این مسئله توجه دارد که هر چند انسان خواهان صلح است، اما ترس او از دیگران، اشتیاقش (رغبت ها و نفرت های اصلی وی) را برای به دست آوردن امکانات بیش تر سبب می شود؛ موضوعی که او را وامی دارد تا همواره با همسایگان خود در ستیز باشد.
4. 5. امانوئل کانت
کانت یکی از فیلسوفان بزرگ آلمان است که در روشنگری اروپا نقش بسیار مهمی را ایفا کرد و از زاویه ی نگاه خوش بینانه به صلح و تلاش برای تحقق صلح پایدار و جهانی، به جنگ نیز توجه دارد. از نظر وی جنگ میان انسان ها برای تحقق صلح پایدار، امر اجتناب ناپذیری است. وی در بیان این عقیده به دولت های اروپایی قرن هجدهم توجه دارد و درباره ی آنها می گوید که جنگ تنها شرِّ جبری برای نظام های اروپایی نبود، بلکه حفاظ انکارناپذیری برای بقا و استقلال دولت های گوناگون اروپا نیز بود. در نظر وی، جنگ به رغم تلفات و ویرانگری آن، واقعیتی از زندگی است که انسان ها باید آن را تحمل کنند. [16]کانت تحت تأثیر روسو، به جنگ نگاه بدبینانه یی دارد و به همین دلیل معتقد است که جنگ شرِّ تحمل ناپذیری است که برای پایان دادن به کاربرد آن از سوی دولت ها برای تحمیل آنچه آنها حق خود می پندارند، باید تلاش کرد. در نظر کانت، عامل و علت هر جنگی را باید آشفتگی، هرج و مرج و در نهایت بی قانونی دید؛
چرا که وی جنگ را ذاتاً ضد قانون می داند. یعنی از آنجا که به ایجاد صلح پایدار قائل است، ماهیت جنگ و علت آن را اموری شری و عدمی می داند. در نظر وی، جنگ بزرگ ترین شرِّ آزار دهنده ی جوامع بشری است. کانت تا آنجا پیش می رود که جنگ را سرچشمه ی تمامی شرها و تباهی های اخلاقی می نامد. از نظر وی جنگ زمانی رخ می دهد که انسان از نظر اخلاقی، به فساد و تباهی دچار شده باشد و دیگر خود را به انجام خیر اخلاقی بر حسب تکلیف اخلاقی مکلف نداند؛ بلکه در انجام کارها در پی سود جویی و جاه طلبی هایش باشد. از این رو، کانت جنگ را شکل حاد شر عام، یعنی خودپرستی طبیعی در سرشت انسان می داند؛ [17] زیرا، جنگ زمانی رخ می دهد که انسان از ماهیت حقیقی خود که در اخلاق کانت، توجه به خیر اخلاقی است، خارج و به خودپرستی هولناکی دچار شده باشد.
4. 6. کلاوزویتس
کارل فون کلاوزویتس یکی از مهم ترین فیلسوفان جنگ و از نظامیان ارتش پروس در قرن نوزدهم است که در فعالیت های جنگی زیادی نیز شرکت کرده است و می توان در علت یابی جنگ از نظریاتش استفاده کرد. در نگاه وی به جنگ، غلبه ی متغیر سیاسی نمایان است. از همین رو کلاوزویتس جنگ را تنها ابزار سیاست و ارتش را وسیله یی می داند که برای تأمین اهداف سیاسی مورد نیاز است و از آنجا که بین وسیله و هدف ارتباط ذاتی برقرار است بین این دو، یعنی جنگ و سیاست، همبستگی و تلازم همیشگی وجود دارد. [18] البته کلاوزویتس تعریف های دیگری را نیز از جنگ ارائه می دهد، از جمله اینکه جنگ عمل خشونت آمیزی است که هدف آن، مجبور کردن حریف به گردن نهادن بر اراده ماست، [19] یا اینکه جنگ پدیده ی مهمی است؛ زیرا هدفی سیاسی را دنبال می کند که دست یابی بدان به اندیشه محتاج است. در اندیشه ی کلاوزویتس، جنگ صرف سرگرمی، هرج و مرج یا شورش نیست، بلکه کنش و عمل آگاهانه یی است که در پس اهداف معینی پدید می آید.کلاوزویتس ضمن تأکید بر ماهیت سیاسی جنگ ها، سه انگیزه ی مهم را در وقوع آنها دخیل می داند: کینه، تصادف و سیاست. اما پس از آغاز جنگ، این پدیده، هنر تفکر درباره ی شیوه ی استفاده از نیروهای نظامی به قصد تحمیل عقیده ی سیاسی به دشمن، در عین نابودی اوست [20] که نشان دهنده ی هدف جنگ نیز می باشد. هر چند این هدف ذهنی می تواند علت عینی آغاز جنگ باشد. اگر طبق دیدگاه کلاوزویتس بگوییم نابودی دشمن هدف طبیعی عمل جنگ است؛ در واقع، همین تصور نابودی دشمن، علت اساسی آغاز جنگ نیز هست. بنابراین، در نظر کلاوزویتس، علت اصلی جنگ، عدم دست یابی به اهداف نظام های سیاسی از طریق تعاملات سیاسی است. یعنی از آنجا که دولت ها و حکومت ها از طریق ابزارهای سیاسی نمی توانند به اهداف مورد نظر خود برسند؛ از طریق جنگ که به کار بردن ابزار نظامی است، برای تحقق آنها عمل می کنند. بنابراین، جنگ مولود بن بست روش سیاسی دست یابی به هدف است که در نتیجه ی آن، اهداف مورد نظر به روش خشونت باری با برپا کردن جنگ جست و جو می شوند.
5. علل فلسفی جنگ ها، فلاسفه ی اسلامی
فیلسوفان و اندیشمندان اسلامی نیز به تناسب مباحث خود به این موضوع جوامع بشری پرداخته و کوشیده اند به علل و ریشه های وقوع جنگ توجه کنند، هرچند نمی توان آنها را نظریه پرداز جنگ به حساب آورد. در این جا نظریات دو تن از فیلسوفان اسلامی بیان می شود:5. 1. خواجه نصیر الدین طوسی
در میان اندیشمندان اسلامی، فیلسوفانی چون خواجه نصیر الدین طوسی، ابن خلدون و فارابی موضوع جنگ را مورد توجه قرار داده اند که در این میان توجه خاص خواجه نصیرالدین طوسی در علت یابی جنگ برجسته تر است. وی در کتاب اخلاق ناصری، وجود نیازهای گوناگون برای انسان ها را مورد تأکید قرارداده است؛ نیازهایی که نه تنها با نیازهای افراد دیگر جامعه هماهنگ و منطبق نیستند، بلکه با یکدیگر نیز همگونی و تشابه ندارند. همین تنوع و تعارض نیازهای انسانی است که بروز اختلافات در سطح اجتماع انسانی را موجب می شوند. در نظر خواجه نصیر، تلاش تمامی انسان ها برای تحقق زندگی راحت و بی دغدغه به علت محدودیت امکانات زندگی، از علل آغاز جنگ هاست؛ زیرا تمایلات و درخواست های نامتناهی انسانی با وجود محدودیت امکانات زندگی، به تلاش آدمی برای بهره مندی بیش تر و تنازع برای بقا و جنگ که جامعه و نسل آدمی را در معرض انهدام و خطر قرار می دهد، می انجامد. [21]
5. 2. ابونصر فارابی
ابونصر فارابی نیز به علت یابی جنگ پرداخته است و آن را به طبیعت و ماهیت انسان مربوط می داند. در نظر فارابی، تلاش آدمی برای حفظ خود و استفاده ی کامل از تمتعات زندگی، یکی از علل اصلی جنگ است. وی در این باره می گوید: «... ما مشاهده می کنیم که موجودات طبیعی با یکدیگر تضاد و تقابل دارند، هر یک درصدد از بین بردن دیگری است. هنگامی که موجودی تولد پیدا می کند، طبیعت به او وسیله ی حفظ موجودیت و دور راندن آنچه را که مخالف آن است عطا می کند. البته، از سوی دیگر، به او این قابلیت را می بخشد که ضد خود را از پا در آورد و آن را به صورت امکانی قابل استفاده برای نوع خود مبدل کند و موجودات دیگر را در خدمت خود گیرد تا از این راه، مدت زیست خود را درازتر کند و چنان است که گویی هر یک در دیگران چیزی جز طعمه یی برای خود نمی بیند و استفاده ی کامل از حق زندگی را تنها مخصوص خود می داند. جانورانی به جانوران دیگر حمله می کنند و بدان می ماند که غریزه ی طبیعی به آنان فرمان داده باشد که حق زیستن را تنها ویژه ی خود بدانند و تمامی موجودات دیگر را دشمن خود بشناسند. زندگی آنها جنگ و نزاعی دائمی است. [22]6. علل فلسفی وقوع جنگ ایران و عراق
از بررسی کلی دیدگاه های فیلسوفان مزبور درباره ی علل جنگ، موارد متعددی را می توان به دست آورد که فهرست وار عبارت اند از:1. سرخوردگی از گذشته و تلاش برای جبران آن.
2. ترس از آینده باری حفظ و ابقای موجودیت خود.
3. زیاده طلبی و تعرض های ناشی از آن.
4. تجاوزگری و جباریت.
5. بن بست روش سیاسی برای تحقق اهداف.
6. جنگ برای صلح.
البته، از دیدگاه های دیگر نیز می توان علل دیگری را استنتاج کرد که برای جلوگیری از به درازا کشیدن بحث از پرداختن به آنها خودداری می شود. در ادامه، تمامی موارد مزبور درباره ی جنگ ایران و عراق ارزیابی می شوند.
6. 1. سرخوردگی از گذشته و تلاش برای جبران آن
یکی از علل روانی آغاز جنگ هشت ساله به دست حکومت عراق، احساس سرخوردگی این کشور از مناسبات خود و نوع روابطش با ایران در دهه های پیش از انقلاب بود. دولت عراق،به ویژه پس از استقرار حکومت بعثی در آن، به دلیل نقش ژاندارمی ایران در خلیج فارس و حمایت امریکا از رژیم پهلوی و نیز اختلاف درباره ی خطوط مرزی، اروندرود، کردها و نحوه ی اجرای معاهداتی که بین دو کشور منعقد شده بود، اختلافات بسیاری با ایران پیدا کرد و از آنجا که قبل از انقلاب، ایران مورد حمایت شدید سیاسی و نظامی امریکا بود، دولت های حاکم بر عراق نتوانسته بودند اهداف خود را درباره ی ایران تحقق بخشند و در نهایت احساس کردند در معاهده ی الجزایر مجبور بوده اند موضوع حاکمیت ایران بر ساحل شرقی اروندرود را بپذیرند. در واقع امضایاین قرارداد، شکست سختی بر سیاست های رژیم بعث و مایه ی سرخوردگی و حقارت عراق در مقابل ایران تلقی می شد؛ چرا که پیش از صدام و حسن البکر، هیچ یک از زمامداران عراق حاضر نبودند این واقعیت را بپذیرند. براساس دیدگاه هابز، صدام هم نسبت به جمهوری اسلامی ایران بدگمان بود و هم احساس می کرد که دیگران آن گونه که شایسته است، به وی ارج نمی نهند و او را فرومایه می پندارند. بنابراین امضای قرارداد الجزایر، از نظر روانی، صدام را که در زمان پیروزی انقلاب اسلامی در اوج قدرت نظامی بود، بر آن داشت تا حقارت ناشی از این قرارداد و عدم تحقق اهداف پیشین این کشور را با حمله به ایران جبران کند. [23] در واقع، براساس نظریه ی روانشناختی بحث شده، بین سرخوردگی صدام از مسائل یاد شده و پرخاشگری ذاتی او درباره ی ایران ارتباط برقرار شد؛ ارتباطی که همان احساس حقارت از گذشته بود. در نتیجه، وی گناه شکست ها و حقارت ها و سرخوردگی ها را به گردن ایران گذاشت و کوشید تا با حمله به این کشور آنها را تلافی کند؛ چرا که طبق این نظریه، حمله ی صدام به ایران و پرخاشگری ناشی از آن، توجیه کننده ی رفتار و اعمال وی در آغاز جنگ بود. بنابراین، این حمله، کانون رها شدن تمام نیروهایی بود که طی سال های گذشته بر اثر حقارت های تاریخی در اندیشه ی زمامداران عراق انباشته شده بود. به همین دلیل صدام در 26 شهریور 1359، یعنی پنج روز پیش از تهاجم سراسری به ایران، ضمن پاره کردن قرارداد سال 1975 الجزایر در مجلس عراق، آن را ملغی اعلام کرد.
6. 2. ترس از آینده و تلاش برای حفظ و ابقای موجودیت خود
ترس از آینده، یعنی تردید درباره ی امکان حفظ موجودیت خود در آینده، یکی از علل فلسفی آغاز جنگ است. یعنی هر انسان یا نظامی از تحولات و اتفاقاتی که در اطراف خود می گذرد، احساس تهدید می کند و موجودیت خود را در خطر می بیند؛ بنابراین، برای حفظ خود، تنها راه را در حمله به همسایگان خودمی داند؛ موضوعی که در مورد زمامداران عراق صدق می کرد. این ترس از آنجا نشئت می گرفت که در ایران تحول بسیار مهمی چون انقلاب اسلامی به وقوع پیوسته بود. در واقع، پیروزی انقلاب اسلامی در ایران و سقوط شاه و برقراری نظام جدید سیاسی با ماهیت دینی و انقلابی در ایران، تمامی معادلات و مناسبات سیاسی و نظامی و... منطقه و حتی عراق را تحت تأثیر قرار داده بود. بیداری دینی در کشورهای اسلامی منطقه، بی تأثیر شدن پیمان های نظامی و سیاسی و ساختار سیاسی این کشورها را موجب شده بود. عراق با حدود 60 درصد مسلمان شیعه یکی از کانون های اصلی جذب تأثیرات انقلاب اسلامی ایران بود که منادی اصول الهی و برابری و عدالت اسلامی و مدعی حاکمیت مرم بر سرنوشت خودشان بود. [24]
افزون بر این، باید نارضایتی اکثریت شیعه عراق از حزب بعث را نیز یادآور شد که پیروزی انقلاب اسلامی آن را جدی تر کرد. شیعیان برای تحقق اهداف خود گروه هایی نظامی و سیاسی تشکیل دادند و رسماً سرنگونی رژیم بعث و برقراری حکومت اسلامی را خواستار شدند. [25] این وضعیت عراق را با احساس ناامنی روبه رو کرده بود. بدین ترتیب، هر نظام یا شخصی را بر آن می داشت با برای خروج از ذهنیت ناامنی نسبت به همسایه ی خود یا دیگری، پرخاشگری یا با آن ستیزه جویی کند. [26]
این واقعیت در نظریات زمامداران عراقی با زبان دیگری بیان شده است. آنها در توضیح علل جنگ بر مفهوم حقوقی پیشگیری تأکید می کنند و در اظهارت خود می گویند پس از پیروزی انقلاب اسلامی در برابر وضعیتی قرار داشتند که به جز مقاومت و برخورد با تجاوزگری، راهی برای حفظ کشور خود نداشتند. [27] به عبارت دیگر، عراقی ها بر اثر تأثیرات ناشی از انقلاب ایران موجودیت خود را ناامن می دیدند و برای حفظ آن به جنگ متوسل شدند. این اقدام عراقی ها را می توان در چارچوب نظریات هابز نیز مورد تحلیل قرار داد. چرا که آنها به حکومت انقلابی نوپا اعتماد نداشتند و عدم
اعتماد یکی از علل اصلی ستیزه های در نظر هابز است. بدین ترتیب، آنها از هر گونه تحول سیاسی و نظامی در اطراف خود هراسان بودند، به ویژه آنکه کشور عراق با داشتن زمینه های فراوان کودتا و شورش، از این نظر مساعد بود. به عبارت دیگر، زمامداران عراق از قدرت نهفته در ایران و طرفداران آن در منطقه ترسیده بودند. طبق نظر هابز، ترس از قدرت دیگران یکی از علل بروز جنگ هاست. براساس نظریات دانشمندانی مانند هابز و گاستون بوتول، ترس از تحولات ایران و امکان تهدید عراق از سوی ایران، یکی از علل مهم حمله ی عراقی ها بود. [28]
6. 3. زیاده طببی و تعارض های ناشی از آن
همان طور که در دیدگاه های فیلسوفان آمد، تعارض زیاده طلبی ها و فزون خواهی های انسان ها با یکدیگر، یکی از علل اصلی جنگ هاست. این تعارض در اشکال گوناگون نمایان می شود. از نظر افلاطون در شکل تمایل به تجملات بیش از حد، در نظر ماکیاول در اشکال گرایش به نوآوری، خستگی از رفاه دائم، میل به استقلال نامتناهی و میل به گسترش قلمرو ارضی؛ در دیدگاه هابز در اشکال رقابت انسان ها، هم چشمی میان آنها و خودپسندی و از نظر خواجه نصیر الدین طوسی در تنوع نیازها و تزاحم آنها و محدودیت امکانات زندگی، و در نظر فارابی در اختصاص حق حیات به خود بیان شده است.بررسی و تطبیق نظریات اندیشمندان مزبور با جنگ ایران و عراق نشان می دهد که زیاده طلبی های رژیم عراق را می توان در شکل های گوناگونی چون رهبری جهان عرب، سرنگون کردن نظام جمهوری اسلامی ایران، تجزیه ی خاک ایران و تصرف خوزستان، تسلط بر اروندرود، دفاع از حیثیت ملت عرب، ادعای لزوم استرداد جزایر سه گانه از سوی ایران، گسترش اندیشه ی حزب بعث و ژاندارمی منطقه خلیج فارس مشاهده کرد.
داعیه ی رهبری جهان عرب یکی از آرزوهای دیرینه ی حزب بعث و زمامداران عراق بود که فزون خواهی زمامداران این کشور را به ویژه در دهه های 70 و 80 میلادی موجب شد. صدام حسین نیز رویای رهبری جهان عرب را در سر می پروراند. از نظر ایدئولوژیکی، رسالت تاریخی حزب بعث ایجاد یک امپراتوری به رهبری عراق بود. حزب بعث شعار "امه عربیه واحده ذات الرساله خالده"، یعنی "یک ملت عرب یک مأموریت ابدی" را دستمایه ی اغراض خود قرار داده بود. در واقع، رسالت تاریخی حزب بعث احیای مجدد عظمت عصر جاهلیت اعراب و امپراتوری های امویان و عباسیان بود. به همین دلیل، صدام حسین جنگ خود را با ایران قادسیه ی دوم یا قادسیه ی صدام می نامید. صدام قصد داشت تا جنگ ایران و عراق را به جنگ فارس و عرب مبدل کند. وی بارها در سخنان خود اظهار کرده بود که از جانب اعراب بپاخاسته است تا حقوق از دست رفته ی آنان را دوباره به دست آورد. [29]
سرنگون کردن نظام اسلامی یکی دیگر از علل و در نهایت، اهداف زمامداران عراق از حمله به ایران بود که در چارچوب فزون خواهی های آنها قابل تبیین است. این موضوع را پیش از جنگ و حتی در دوران جنگ، صدام و دیگر دولتمردان عراقی بارها اظهار کرده بودند. صدام در مصاحبه یی در اوایل مرداد 1359 در جمع خبرنگاران داخلی و خارجی، درباره ی روابط با ایران گفت: «ما با رژیم ایران روابط تیره یی داریم؛ بنابراین انتظار نداشته باشید که اگر یکی از معارضان یا مخالفان این رژیم اعلام کند که در مخالفت با ایران با عراق هم صداست، به او جواب منفی بدهیم و دست رد به سینه شان بزنیم، بلکه به سلام شان پاسخ می گوییم.» [30] طه یاسین رمضان، معاون اول نخست وزیر عراق نیز در مصاحبه یی در دی ماه 1360 گفت: «ما بر این نکته تأکید می کنیم که جنگ به پایان نخواهد رسید مگر اینکه رژیم حاکم بر ایران به طور کلی منهدم شود؛ زیرا اختلاف اساسی ما با ایران بر سر چند کیلومتر مربع زمین یا نصف شط العرب یا جنگی مرزی نیست که بتوان آن را به تعویق انداخت، بلکه در حقیقت، جنگ سرنوشت است.» [31]
دو مورد مزبور، یعنی ادعای رهبری جهان عرب و تلاش این کشور برای شکست و براندازی نظام جمهوری اسلامی و موارد دیگر، چون تصرف خوزستان از طریق تجزیه ی ایران، تسلط کامل بر اروندرود و غیره از تمایلات فزون خواهی زمامداران عراق ناشی بود که در چارچوب نظریات بیان شده قرار می گیرد. برای نمونه، صدام همان شهریار ماکیاولی است که به دلیل تمایل به ایجاد امپراتوری گسترده، جلوگیری از تحول در اطراف خود و پوسیدگی قدرتش و به دست آوردن امکان توجیه قدرت جبارانه اش، با استفاده از ویژگی زیاده طلبی ذاتی که در شخصی وی وجود داشت، کوشید با نقض استقلال و تجاوز به خاک دیگران، حوزه ی قلمرو خود را گسترش دهد و کشورگشایی کند. البته زیاده طلبی های عراق به علت محدودیت امکانات زندگی در آن کشور نبود؛ چرا که عراق یکی از حاصل خیزترین و مهم ترین صادرکنندگان نفت منطقه ی خاورمیانه است که در دهه ی 1970 در وضعیت اقتصادی، نظامی و سیاسی مطلوبی قرار داشت. بنابراین نیازهای دولت عراق از نظر اقتصادی در آن زمان با ایران در تعارض نبود، اما از آنجا که زمامداران عراق در ابعاد سیاسی، اقتصادی، نظامی و جغرافیایی، موقعیت های جدیدی را خواهان بودند، با اشغال بخشی از قلمرو همسایه خود درصدد تحقق چنین هدفی برآمدند. هدفی که مصداق بارز زیاده طلبی انسان است که برای بار دوم در سال 1369 در حمله ارتش عراق به کویت تبلور یافت.
6. 4. تجاوزگری و جباریت
گفته شد که در نظریات فیلسوفانی چون افلاطون، ماکیاول، هابز و کانت، وجود تمایلات تجاوزگرانه و خوی جباریت در انسان یکی از علل عمده ی آغاز جنگ هاست؛ با این تفاوت که هر یک از اندیشمندان مزبور از تجاوزگری و جباریت انسان تعریف خاصی دارند. برای نمونه از دید افلاطون تجاوزگری نتیجه ی غلبه ی جنبه ی حیوانی انسان بر جنبه ی انسانی و الهی اوست. به عبارتدیگر، از دیدگاه وی، نقص در فضایل اخلاقی انسان به تجاوزگری در او می انجامد. با ملاحظه ی دیدگاه افلاطون و دیگر فلاسفه ی مزبور عوامل زیر را می توان سبب ایجاد تجاوزگری در انسان دانست:
1. غلبه ی جنبه ی حیوانی بر جنبه ی انسانی.
2. نقص در فضایل اخلاقی.
3. فزون خواهی.
4. برتری زور بر محبت.
5. اساس بودن زور نسبت به سیاست.
6. وجود انگیزه رقابت و عدم اعتماد به دیگران.
7. فساد اخلاقی و گسترش شرارت.
از نظر سیاسی و نظامی، تجاوزگری عراق در مورد ایران و سپس کویت آشکار است که در قسمت هایی از این نوشته بررسی می شود. در این قسمت، تلاش شده است خوی تجاوزگری در رفتار و اندیشه ی رهبران عراق در سال های پیش و پس از جنگ تشریح شود. در این زمینه توجه به شخصیت صدام در روشن شدن موضوع، اهمیت ویژه یی دارد. بررسی های به عمل آمده درباره ی شخصیت صدام نشان می دهد که وی شخص دیکتاتور، خشن، بی رحم، ماجراجو و جاه طلبی است. برای این توصیف مصداق های بارزی چون تهدید ایران، اخراج ایرانیان مقیم عراق، هجوم سراسری به سرزمین ایران در سال 1359، حمله به کویت در سال 1369، کشتار بی رحمانه ی کردها و شیعیان، کشتار مردم مظلوم حلبچه، بمباران مکرر و گسترده ی مناطق مسکونی و غیر نظامی ایران، استفاده ی گسترده از سلاح های شیمیایی، پای بند نبودن به اصول انسانی و مرتکب شدن هر گونه جنابت ممکن به دستور صدام و زمامداران عراق را می توان ارائه کرد. بررسی دقیق نحوه ی رفتار صدام با شیعیان و کردهای عراق و نیز ایران در طول هشت سال جنگ و پس از آن به خوبی نشان می دهد که برای دولتمردان بعثی هیچ یک از اصول اخلاقی و انسانی ارزشی نداشت و آنها خود را به رعایت
اخلاق ملزم نمی دانست. صدام در طول سه دهه ی گذشته در مناسبات جهانی، حتی برای حل کردن اختلافات خود با همسایگان همواره از قدرت نظامی استفاده کرد. موضوعی که نشان دهنده ی بی اعتمادی وی به دیگران و اولویت مطلق زور در نظرش برای رسیدن به مقاصدش است.
6. 5. بن بست روش سیاسی برای تحقق اهداف
همان طور که در دیدگاه های هابز و کلاوزویتس بیان شد، ناکارآمدی ساختار سیاسی بین المللی و منطقه یی و نیز استفاده از زور برای تحقق اهداف سیاسی، یکی از علل اساسی بروز جنگ هاست. از این نظر، جنگ زمانی حادث می شود که دولت ها نتوانند از طریق سیاسی برای تحقق اهدافشان تلاش کنند یا اینکه نظام سیاسی کارآمدی وجود نداشته باشد تا بتواند از وقوع آن جلوگیری کند.این دو ویژگی سیاسی در مورد عراق پیش از جنگ صدق می کرد؛ یعنی این کشور هم خواهان تحقق اهداف سیاسی خود از طریق کاربرد زور بود و هم اینکه در آن زمان به علت تحولات ناشی از انقلاب ایران و شرایط دو قطبی جهان، ساختار سیاسی بین المللی مناسبی برای جلوگیری از تجاوز وجود نداشت. در مورد ویژگی نخست باید گفت همان طور که کلاوزویتس معتقد است جنگ ادامه ی سیاست است به روش دیگر، یا نتیجه ی بن بست روش سیاسی است. صدام نیز دقیقاً در سال 1359 برای تحقق اهداف سیاسی و اقتصادی خود، از جمله: کسب موقعیت در خلیج فارس، مقابله با انقلاب اسلامی، رهبری جهان عرب، تسلط بر اروندرود و غیره از روش نظامی استفاده کرد. در نظر زمامداران عراق، حمله ی نظامی به ایران و اشغال این کشور تنها راه دست یابی به اهداف مورد نظرشان بود؛ چرا که هیچ یک از اهداف مزبور از طرق سیاسی دست یافتنی نبود. دولتمردان عراق نه اسناد و دلایل حقوقی محکمه پسند داشتند و نه برای دست یابی به اهداف شان از قدرت سیاسی کافی برخوردار بودند. از سوی دیگر، به دلیل موقعیت پدید آمده بر اثر وقوع انقلاب اسلامی، زمینه ی مناسب برای
اقدام نظامی عراق فراهم شده بود. حمایت بیش تر کشورهای جهان از اقدامات عراق، چنان فضایی را در عرصه ی بین المللی ایجاد کرده بود که نه تنها مانع از وقوع جنگ نمی شد، بلکه متجاوز را نیز ترغیب می کرد. از این رو فقدان عوامل بازدارنده ی بین المللی سبب شد تا عراق با آسودگی بیش تری برای حمله به ایران اقدام کند و آن را تا آخر جنگ ادامه دهد.
این مطامع پیش از جنگ نیز در سخنان و رفتارهای دولتمردان عراق به وضوح نمایان بود. عراق از سال 1358 اقدامات سیاسی و نظامی خود را در خوزستان ایران آغاز و به مرور آنها را تشدید کرد و رنگ و بوی نظامی بیش تری به آنها داد. صدام برای حل و فصل اختلافات خود با ایران نخواست از ابزارها و شیوه های حقوقی بهره گیرد و در آغاز کار، به طور رسمی به سازمان های جهانی چون شورای امنیت متوسل نشد؛ چرا که چنین سازمان هایی نمی توانستند از طریق سیاسی تأمین کننده ی اهداف توسعه طلبانه ی عراق باشند.
عراق به راه حل های سیاسی به منزله ی شیوه یی مستقل توجه نداشت و پس از اجرای اقدامات نظامی، از این طریق کوشید تا اقدامات نظامی خود را توجیه و حمایت بین المللی از آن را فراهم کند یا مانع از تلاش آنها در محکومیت خود شود. به بیان دیگر، در استراتژی عراق در سال 1359، شیوه های سیاسی در خدمت اقدامات و ابزارهای نظامی بودند نه عکس آن.
6. 6. جنگ برای صلح
جنگ برای تحقق صلح در دیدگاه های اگوستین و کانت بیان شده است؛ چرا که آنها جزء گروه خوش بینان نسبت به جنگ هستند. همان طور که بیان شد اگوستین جنگ را برای استقرار صلح و ایجاد آرامش نوین و عبور از دنیای خاکی برای رسیدن به شهر خدا تجویز می کند. کانت نیز ضمن توجه به واقعیت جنگ، از نگاه خوش بینانه آن را برای تحقق صلح لازم می داند.با ملاحظه ی دلایل مختلف وقوع جنگ ایران و عراق، این نتیجه به
دست می آید که هیچ یک از دلایل و حتی اهداف جنگ هشت ساله را نمی توان در چارچوب صلح طلبی و برای تحقق صلح تبیین کرد. همان طور که در موارد پیشین بیان شد، زمامداران عراق به دنبال اهداف و منافعی نامشروع و غیر قانونی بودند و نمی توان اقدامات آنها را در جهت تحقق صلح جهانی یا منطقه یی یا جنگ رهایی بخش یا آزادی بخش قلمداد کرد. در این دوره به خاک کشور آنها هیچ گونه تجاوزی نشده بود و مسئولان ایران بیش از آنکه به فکر سیاست خارجی خود باشند، گرفتار مسائل داخلی بودند. در عین حال، حمله ی عراق به ایران در قالب هیچ یک از عناوین جنگ انقلابی، جنگ عادلانه، جهاد، دفاع مردمی، دفاع مشروع، دفاع مشروع جمعی یا دفاع مشروع پیش گیرانه قرار نمی گرفت تا اینکه زمامداران عراق بتوانند بهانه یی مورد قبول درباره آغاز آن داشته باشند. در ماده ی 51 منشور ملل متحد، استفاده از حق دفاع مشروع جمعی یا حق دفاع مشروع فردی در صورت وقوع حمله ی مسلحانه علیه یک عضو سازمان ملل متحد جایز شمرده می شود و در تعریف جنگ عادلانه گفته می شود: جنگ آزادی بخشی است که دفاع از میهن و دستاوردهای زحمت کشان بر ضد استعمارگران، اشغالگران و متجاوزان صورت می گیرد. [32]
البته رهبران عراق برای فریب افکار عمومی و تحت تأثیر قرار دادن تصمیم ها و رفتار کشورهای دیگر از این جنگ به جنگ عرب و فارس یا نبرد قادسیه - که یادآور تاریخ صدر اسلام است - یاد می کردند و می کوشیدند با خطرناک جلوه دادن انقلاب اسلامی ایران و احتمالاً بنیادگرایی ناشی از آن، رهبران عرب را بترسانند و خود را ناجی جامعه ی عرب نشان دهند، اما از آنجا که ملت و جامعه ی ایران مانند کشورهای عرب، مسلمان بودند و همچنین حمایت برخی از کشورهای عرب از ایران در مقابل عراق باعث شد تا این شیوه ی عراق و ناسیونالیسم عربی صدام کارآیی چندانی نداشته باشد.
7. نتیجه گیری
در این مقاله ضمن بررسی چند دیدگاه عمده ی فلسفی درباره ی علل آغاز جنگ، متغیرهای طرح شده در آنها بر جنگ هشت ساله تطبیق داده شد. همان طور که ملاحظه می شود تأکید اصلی دیدگاه های مزبور بر ابعاد منفی طبیعت انسانی است، یعنی آنجا که انسان موجودی دو بعدی است و عقل و شهوت، خیر و شر، فضیلت و رذیلت در نهاد آن قرار داده شده است، در صورت غلبه جنبه ی منفی انسان، یعنی غلبه ی شهوت یا شر یا رذیلت بر جنبه ی مثبت آن، وقوع جنگ را می توان یکی از نتایج چنین غلبه یی دانست. هر چند برخی از اندیشمندان چون ماکیاول این ویژگی را در انسان نکوهش نمی کنند، اما از آنجا که غالب دیدگاه های طرح شده نگاه سنتی و فلسفی به طبیعت و ماهیت انسان دارند، نسبت به عملکرد و آینده ی او نگران هستند.در جنگ ایران و عراق، با توجه به دیدگاه ها و متغیرهای مورد بحث، مهم ترین علت، همان غلبه ی عنصر شهوت، رذیلت و شر اخلاقی زمامداران عراق بر ابعاد دیگر آنهاست. یعنی اگر زمامداران عراق و در رأس آنها صدام، با وجود فراهم بودن همه شرایط دیگر برای حمله به ایران، فردی خودخواه، زیاده طلب، متجاوز و غیره نبودند، قطعاً چنین حادثه یی رخ نمی داد. از این زاویه علت العلل آغاز جنگ هشت ساله را می توان تباهی و فساد اخلاقی زمامداران عراق و در رأس آنها صدام تلقی کرد که چنین فاجعه ی بزرگی را پدید آوردند و از آنجا که حکومت وی ادامه داشت، در سال های بد حمله ی عراق به کویت و سپس قدرت یابی نظامی دوباره عراق و امکان دست یابی به سلاح هسته یی برای تهدید دیگران هم پدید آمد.
پی نوشت ها :
1. این مقاله در فصلنامه نگین شماره 5 (تابستان1382) به چاپ رسیده است.
2. دانشجوی دکتری رشته فلسفه.
یادداشت ها:
[1]. Alex Moseley, "The philosophy of war", the internet Encyclopedia of philosophy, and Brian orend, "War", Stanford Encyclopedia of Philosophy, www.war-stanFord.htm.
[2]. مهدی ادیبی سده؛ جامعه شناسی جنگ روندهای نظامی؛ تهران: انتشارات سمت، 1379؛ ص 60 ر. ک. به:-Moseley, op. cit.
[3]. روسک جوزف و رولندن وارن؛ مقدمه یی بر جامعه شناسی؛ ترجمه: بهروز نبوی و احمد کریت؛ تهران: کتابخانه فروردین، چاپ دوم 1355؛ صص 213-215.
[4]. گاستون بوتول؛ جامعه شناسی جنگ؛ ترجمه هوشنگ فر خجسته؛ تهران: شرکت انتشارات علمی و فرهنگی، چاپ هفتم 1380؛ ص 73.
[5]. همان، ص 77.
[6]. ر. ک. به: مایکل ب فاستر؛ خداوندان اندیشه سیاسی، جلد اول؛ ترجمه: جواد شیخ الاسلامی؛ تهران: امیر کبیر؛ صص 85-86 و -Moseley, Ibid.
[7]. همان، ص 362.
[8]. همان، ص 465.
[9]. همان، ص 469.
[10]. و. ت. جونز؛ خداوندان اندیشه سیاسی، جلد دوم؛ ترجمه: علی رامین؛ تهران: امیرکبیر؛ صص 27-28.
[11]. همان، ص 29.
[12]. فاستر؛ پیشین، ص 490.
[13]. فریدریک کاپلستون؛ تاریخ فلسفه، جلد پنجم؛ ترجمه: امیر جلال الدین علم؛ تهران: انتشارات علمی و فرهنگی، 1372؛ ص 46.
[14]. جونز؛ پیشین، ص 122.
[15]. همان، ص 127.
[16]. ر. ک. به: و.ب گالی؛ فیلسوفان جنگ و صلح؛ ترجمه: محسن حکیمی؛ تهران: نشر مرکز؛ ص 29.
[17]. همان، ص 34.
[18]. ر. ک. به: رامین جهانبگلو؛ کلاوزویتس و نظریه جنگ؛ تهران: هرمس، 1378؛ ص 22. و همچنین: - Collarry.D.New Usaf. Clausewitz's Theory: on War and its Application Today, www.clausewitz's Theory.htm
[19]. جهانبگلو؛ پیشین، ص 34.
[20]. Usaf, Op Cit.
[21]. مهدی ادیبی سده؛ پیشین، ص 87.
[22]. همان، ص 88.
[23]. فرهاد درویشی و دیگران؛ ریشه های تهاجم؛ تهران: مرکز مطالعات و تحقیقات جنگ، 1378؛ صص 32-33.
[24]. منوچهر محمدی؛«علل و عوامل بروز جنگ تحمیلی: یک بررسی همه جانبه» مجموعه مقالات جنگ تحمیلی؛ تهران: دانشکده فرماندهی و ستاد سپاه، 1373؛ صص 19-23.
[25]. غلامرضا ثانی نژاد؛ «ریشه یابی تهاجم عراق به ایران»؛ درویشی؛ پیشین، ص 218.
[26]. محمد درودیان؛ آغاز تا پایان؛ تهران: مرکز مطالعات و تحقیقات جنگ؛ ص 17.
[27]. درودیان؛ پیشین، ص 105-109.
[28]. ثانی نژاد؛ پیشین، ص 217.
[29]. اصغر جعفری ولدانی؛ «اهداف عراق از تجاوز به ایران»، کتاب بازشناسی جنبه های تجاوز و دفاع، جلد دوم؛ تهران: دبیرخانه کنفرانس بین المللی تجاوز و دفاع، 1368؛ صص 73-74.
[30]. ابراهیم انوری تهرانی؛ «تمهیدات رهبران عراق برای تجاوز به قلمرو ایران»؛ همان، ص 26.
[31]. حسین سلامی؛ «علل به وجود آورنده جنگ عرق علیه ایران» مجموعه مقالات انقلاب اسلامی، جنگ تحمیلی و نظام بین الملل؛ تهران: سازمان تبلیغات اسلامی، 1376؛ ص 53.
[32]. علی آقابخشی؛ فرهنگ علوم سیاسی؛ پیشین، ص 224.