تغییر چهره (4)

96. داخلی ـــ اتاق نشمین دیتریش ـــ ادامه حرکات تمام اوباش از ساختمان دیتریش تعریف می کنند ... محو نقاشی های دیواری و کف شیشه ای عمارت شده اند.
دوشنبه، 14 اسفند 1391
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
تغییر چهره (4)
تغییر چهره(قسمت چهارم)
 




 
96. داخلی ـــ اتاق نشمین دیتریش ـــ ادامه حرکات
تمام اوباش از ساختمان دیتریش تعریف می کنند ... محو نقاشی های دیواری و کف شیشه ای عمارت شده اند.
آلدو: یه جای بهشتیه، خیلی رویاییه، دیتریش. نگفتی با چی می خوای ما رو غافلگیر کنی؟
آرچر وارد می شود. مردها شوکه می شوند و زن ها خیلی شاد!
فیش: دیوونه شدی؟ می خوای پلیسا رو اینجا رو سر همه مون خراب کنی؟
آرچر: نه، آرچر منو می خواد، به شماها کاری نداره! اما من با کمک شما می خوام زرنگی کنم و اول دستگیرش کنم.
آلدو: آرچر الان یه آدم خوش شانسه که قهرمان هم هست... اما تو، چه عرض کنم ... بیشتر شبیه عناصر رادیواکتیو می مونی... نایاب!
آلدو برمی گردد که برود. آرچر را به طرف او می رود و او را به دیوار می کوبد. آلدو دستش را به طرف تفنگش می برد تا آن را بردارد، اما آرچر سریع تر عمل می کند... آچر تفنگ را در دست دارد.
چهار محافظ اسلحه هایشان را بیرون می کشند و ... آرچر را محاصره می کنند.
آرچر: می خوای با کاستور تروی دست و پنجه نرم کنی؟ زود باش. شروع کن. چون روز خیلی مزخرفی رو هم پشت سر گذاشتم...
چهار در برابر یک... همه در حال انتظارند به جز آرچر. یکی بعد از دیگری، مخافظان سر جای خودشان برمی گردند. آرچر تفنگ را به سمت آلدو نشانه می رود... بعد می خندد و دستش را پس می کشد.
آرچر: همه شماها واقعا فراموش کردین دشمن اصلی کیه.
آرچر (رو به آلدو): شش ماه پیش، آرچر تو رو بازداشت کرد وازت بازجویی کرد. بد جوری پیچوندت ... جوری که توی شلوار آرمانی شیکت گند زدی، توی همون اتاق بازجویی...
آلدو کاملا غافلگیر می شود ... چطور کاستور می توانست اینها را بداند؟ فیش می خندد.
آرچر: می خندی فیش... همون جوری که آرچر تو آخرین دادگاه بهت می خندید... یادته به زانو در اومده بودی و ازش می خواستی که آزادت کنه...
فیش شوکه می شود. مثل هر کس دیگری در این موقعیت پس می رود.
دیتریش: هر کدوم از ما دلیلی برای تنفر از آرچر داریم. راستش همه می خوایم سر به تنش نباشه...
آرچر: و هیچ کس قهرمان و دست نیافتنی نیست، اکه ما بخوایم که نباشه!
دیتریش: همه ش تموم می شه. کاز (2) آرچرو وا می داره که باز به همون آدم قبلی تبدیل شه.
آرچر: معلومه اول با همون آدم ربایی های شما شروع می کنیم... بعدشم یه کوچولو عمل جراحی لازمه.
فیش: عمل جراحی؟
آرچر: می خواهم یه جورایی سر و صورتش رو صفا بدم که تو یکی باورت نشه.
آلدو: کاز تو یه حرومزاده ای، شیطان مجسم... ولی رو کمک ما حساب کن.
آرچر نفسی می کشد ... از رلی که ایفا کرده حسابی خشنود و راضی است.
دیتریش: بسه دیگه... بیا... بیا با هم یه گیلاسی بزنیم.
نمای تمام صفحه ـــ کپسولی آبی رنگ
دیتریش آن را باز می کند... پودر درون آن را در یک لیوان بزرگ با نوشیدنی پر شده می ریزد. لیوان را به آرچر می دهد.
دیتریش: کاز، نظرت چیه که به سلامتی تو و به افتخار تو امشب بنوشیم؟
همه مشتاقانه به آرچر نگاه می کنند ... او عملا در وضعیت بدی قرار دارد.
آرچر: به سلامتی کارهای قدیم، کارهای جدید و ... هوم ... کارهای نفله کردنی؟ سکوت ... همگی از کوره در می روند. آرچر با بی میلی محتویات لیوان را سر می کشد ... و خیلی زود با شتاب بر می گردد تا استفراغ کند.
لیویا: کار دیگه بسه کاز. بیا برقصیم.
آرچر: نه متأسفم، نمی تونم.
لیویا او را به طبقه شیشه ای می برد. سیندی موزیکی می گذارد که از صدای آن سر آرچر شروع به گیج رفتن می کند. دخترها می رقصند و آرچر بین آنها گیر می افتد. سعی دارد خود را از میان آنها بیرون بکشد.
لیویا: بازی اسب جنگی رو یادت هست کاز؟ جعبه مالکیت؟ ما چهار بار اونو بازی کردیم، مگه نه؟
آرچر: معلومه که یادمه... برای هر بار یه سکه بیست و پنج سنتی، درسته؟
چشمان آرچر به ردیفی از نقاشی های آبستره می افتد.
معماری و فضای پیچ در پیچ آنجا سرگیجه آرچر را بدتر می کند... در همان حال که غرق توهم است... حس می کند دشمن هایش محاصره اش کرده اند... می کوشد کنترل روانی اش را دوباره به دست آورد و برخودش مسلط شود.
لیویا: کاز، چی شده؟ حالت خوبه؟
آرچر خودش را تلو تلو خوران به پایین پله ها می کشاند ... و به سوی آشپزخانه می رود.
دیتریش: وقتی کاستور تروی نتونه حتی یه سنگریزه رو از رو زمین بلند کنه...
دیتریش (در حالی که گیلاس مشروبش را بالا آورده): اون وقته که، دوستان عزیز، اولین آثار پیری از راه می رسند...
97. داخلی ـــ آشپزخانه ـــ شب
آرچر دهانش را زیر شیر آب گرفته ... و با ولع آب می نوشد . نفسی تازه می کند ... سپس انعکاسی که از پنجره بالای ظرفشویی معلوم می شود ، توجهش را جلب م یکند . ارچر گیج و منگ بر می گردد تا نگاه کند ... ساشا.
آرچر : ساشا هاسلر . 35 ساله . کاستور تروی را در آوستین تگزاس در یه مهمانی ملاقات کرده ...
آرچر ( سعی می کند خودش را سر پا نگه دارد ) ؛ اوه چطوری عزیزکم؟
ساشا ( در حالی که او را محکم گرفته ، جواب می دهد ) ؛ لعنت به تو ، تو دیگه اینجا چی کار می کنی ؟ تو باید تا حالا مرده باشی ...
آرچر می لرزد و تکانی نمی خورد و با صورت به زمین می افتد.
98.داخلی ـــ خانه آرچر ـــ بالکن ـــ شب
کاستور در حالی که سیگار می کشد به منظره بیرون شهر نگاه می کند... او حیرت زده فکر می کند که ممکن است آرچر کجا پنهان شده باشد. اما چیزی تمام تفکراتش را متوقف می کند ... نگاهی می اندازد...

پایین در خیابان

اتومبیل بی ام وای به کنار جدول خیابان کشیده می شود. صدای بلند موسیقی ای که از داخل اتومبیل به گوش می رسد کم کم آهسته می شود، اما کسی در اتومبیل دیده نمی شود.
99. خارجی ـــ خانه ـــ شب (چند لحظه بعد)
کاستور با کنجکاوی و دقت به اتومبیل نزدیک می شود، در حالی که فاصله لازم را برای احتیاط حفظ می کند. جیمی و کارل داخل اتومبیل هستند.
جیمی: نه کارل...
کارل جیمی را به سکوت دعوت می کند...
جیمی: پدرم... اون یه تفنگ همراهشه... اون...اون...
کارل: این بی عرضه کاری ازش ساخته نیست.
با ضربه ای ناگهانی شیشه پنجره اتومبیل خرد شده و به داخل ماشین فرو می ریزد. کاستور مو های کارل را می گیرد و او را از پنجره بیرون می کشد. جیمی تقلا می کند و با شیون و زاری بیرون می آید و مثل باد به سمت خانه می دود...
کاستور: تو کی هستی که به جان آرچر می گی بی عرضه، هان؟
کاستور، کارل را به سمت شیشه جلوی ماشین هل می دهد، مثل عنکبوتی او را گرفتار می کند. کارل پایش را آزاد می کند و پشت چرخ گیر می دهد. قالپاق لاستیک اتومبیل خارج می شود و چرخان چرخان به سمتی می رود.
100. داخلی ـــ خانه ـــ شب
کاستور وارد می شود تا جیمی را پیدا کند، جیمی هنوز می لرزد.
کاستور: تو چی هستی؟ یه دیوونه احمق؟
جیمی: درست مثل خودت. یارو می خواست بهم تجاوز کنه... و تو باهاش همراه شدی.
کاستور: واقعا فکر می کنی من می خواستم با اون همراه بشم؟ واقعا من با اون یارو همراه شدم؟ (دخترک برای لحظاتی ساکت می شود) اگه می خوای با این اراذل بی بند و بار بچرخی، بهتره خوب حواستو جمع کنی. اصلا تو چه جوری از خودت محافظت می کنی؟
جیمی: منظورت...
کاستور: منظورم محافظت از خودته!
کاستور با حرکتی سریع و بسیار ماهرانه چاقوی ضامن دار تر و تمیزی را باز می کند و آن را محکم به دستان جیمی حیرت زده می دهد.
جیمی: مال منه؟
کاستور: دفعه بعد... چاقو رو اگه حتی خیلی کم فرو کنی و بعد بچرخونیش، اون وقت دیگه زخم هرگز بسته نمی شه.
جیمی در حالی که چاقو را محکم در دست گرفته ... با تعجب و حیرت با کاستور صحبت می کند. اما کاستور جواب های کوتاه می دهد.
کاستور: خب دیگه، حالا از ایجا برو.
جیمی او را می بوسد و به سمت راه پله ها می رود. بعد از رفتن جیمی...
کاستور: تعجبی نداره که آرچر تموم مدت زندگیشو صرف موش و گربه بازی با من کنه... واقعا کی می تونه با این خونواده گند گرفته زندگی کنه؟
زنگ تلفن به صدا در می آید. کاستور با عجله به سمت گوشه اتاق می رود و تلفن را برمی دارد.
کاستور: جان آرچر.
کاستور (بلافاصله گوش به زنگ می شود): گفتی کجاست؟
101. خارجی ـــ عرض خیابان ـــ شب
پلوکس با دوربین دید در شب ساشا را می بیند که پرده کرکره اتاقش را می بندد. آنجا در پس زمینه اتاق روی کاناپه ... آرچر را می بینیم.
پلوکس (در حال مکالمه با تلفن همراه): فکر می کنم اون داره یکی از دوستان قدیمی شما رو ملاقات می کنه. و داداشی، اگه نمی شناختمش... می تونستم قسم بخورم این یارو خود تویی...
102. داخلی ـــ اتاق خواب ساشا ـــ شب
آرچر بیدار است و ساشا کنار اوست.
آرچر: ای... نمی شه فقط با هم کمی صحبت کنیم.
ساشا: صحبت کنیم؟ تنها حرفی که تا حالا من از تو شنیدم این بوده که «لباسامو در بیار» ... و بعد «فردا بهت پول می دم».
ساشا لباس های تمیز کاستور را از کشو درمی آورد... آنها را روی سر و کله آرچر می اندازد.
ساشا: بقیه اون لباس کهنه ها رو هم در بیار، بعد لباس بپوش و بزن به چاک/
آرچر: تا زمانی که حسابمو با برادر سرکار تسویه نکنم از اینجا بیرون نمی رم.
ساشا: من بهش گفتم با اون آدمای پست و رذل کاری نداشته باشه... اما تو دیگه داری شورشو درمیاری.
ساشا (در حالی که سعی دارد خودش را آرام نگه دارد): ببین اگه اف. بی. آی بفهمه که تو اینجا بودی... اون وقت من پسرمو از دست می دم؛ خواهش می کنم زودتر از اینجا برو.
برای اولین بار آرچر احساس می کند که نه با یک جنایتکار که با مادری خام و وحشت زده روبه روست. آرچر کاملا متوجه شده تا چه اندازه وسواس و هراس بی رحمانه آن روزش را به این زن منتقل کرده.
آرچر: می دونم چه کارایی کردم که زندگی تو تا این حد سخت شده.
آدام وارد می شود و یکراست به سمت اسباب بازی هایش می رود... حضور کودک کمی از عصبانیت او می کاهد. آرچر کاملا لباس هایش را پوشیده.
آرچر: من دیگه اون آدمی که تو می شناختیش نیستم و چون ارزششو داره باید بگم که متأسفم...
نگاه غضبناک و تند زن به طور نامحسوس ملایم تر می شود ... درست مثل زمانی که زنی سعی می کند از کسی ابراز تنفر کند که هنوز دوستش دارد.
آرچر: من دیگه اون آدمی که تو می شناختیش نیستم و چون ارزششو داره باید بگم که متأسفم...
نگاه غضبناک و تند زن به طور نامحسوسی ملایم تر می شود... درس مثل زمانی که زنی سعی می کند از کسی ابراز تنفر کند که هنوز دوستش دارد.
آرچر: زیاد هم بد نیستن...
ساشا: خوب هم هستن، لباسای خودتن.
آرچر: بچه قشنگی داریم مگه نه؟
ساشا: معلومه که قشنگه...
ساشا کلافه شده و نسبت به استرس درونی اش بی طاقت شده.
ساشا: آدام، بیا اینجا... پدرت می خواد تو رو ببینه.
رنگ از صورت حیرت زده آرچر می پرد.
103. خارجی ـــ اتاق ساشا ـــ شب
تصویر سایه گونه و ضد نور آنها در برابر سایه ها دیده می شود.
104. خارجی ـــ پشت بام ـــ شب
کاستور، باز، واندا و لومیس به دقت به تصاویر سایه ها نگاه می کنند.
کاستور (به سمت جایگاه): ما می بینیمش...خب پلوکس کاری کن بیاد بیرون.
باز: تو از کجا مطمئنی که این یارو برای برادرش می تونه دام بذاره؟
کاستور: من هیچ وقت از هیچ چیز تا این حد مطمئن نبودم ... همه رو ببر سر پست ها و جاهای خودشون... یادت باشه ... طوری شلیک می کنین که بمیرن. قبل از آن که باز بتواند اعتراضی بکند، چشم های کاستور به او می گویند که «مخالفت نکن».
باز: تو شنیدی این مرد چی گفت... بذار همه چیزو آماده کنیم!
105. داخلی ـــ اتاق ساشا ـــ شب
آدام در حالی که همچنان سرگرم بازی با اسباب بازی هایش است، متوجه نگاه خیره و سرد آرچر نیست.
آرچر: این بچه چند سالشه؟
ساشا: پنج سال، هیچ کس نمی دونه تو پدرشی. فکر کردم کسی که بخواد تو رو اذیت کنه اونو هم آزار می ده...
آدام: بنگ! بنگ! بنگ!
آنها با بهت و حیرت به سمت آدام برمی گردند که تفنگ اسباب بازی را به سمتشان نشانه رفته. مادر تفنگ را از دست کودک می گیرد.
ساشا: می دونی مامان دوست نداره تو با این چیزا بازی کنی.
سپس ساشا تفنگ اسباب بازی را به گوشه ای پرت می کند و آدام را بلند می کند... کودک را به آرچر می دهد. آرچر به طرز ناشیانه و ناجوری بچه را از مادرش می گیرد.
احساسات آرچر همچنان که بچه را محکم تر بغل می کند، شکل می گیرد... دستان بزرگ او بدن کوچک بچه را در میان می گیرد.
ساشا: تو بچه رو درست بغل نکردی، هی کاز.
آرچر صدای ساشا را نمی شنود. آرچر در خاطرات خودش غرق شده... صدای چرخ و فلک ... صدای خنده کودک ... صدای شلیک تیر...
بعد آدام لبخند می زند ... شاید همان طور که ماتیو خندیده بود و این لبخند گویا چیزی را از درون آرچر بیرون می کشد... چیزی قوی. او دوباره به حواسش مسلط می شود و بچه را به مادرش می دهد.
آرچر: این پسر من نیست.
ساشا: چرا هست!
چیزی به ذهن آرچر خطور می کند... شاید پی برده و حضور سایه های افرادی را که آنها را محاصره کرده اند برای بار دوم از نور درون پنجره ها حس کرده.
آرچر: بخواب زمین!
بوم ـــ بوم ـــ بوم ـــ بوم. شیشه پنجره خرد می شود... گازهای اشک آور و پوکه گلوله ها کف اتاق می ریزد.

خارجی

در عرض مسیر خیابان، کاستور حمله و شلیک ها را کنترل می کند.

داخلی ـــ طبقه بالاتر

در محوطه خانه هرج و مرج زیادی است. محافظی از بالا به پایین پرتاب می شود. دیتریش و سایرین متفرق شده یا خود را به زمین انداخته اند.

آشپزخانه

سیندی و فیش وحشت زده خود را روی زمین می اندازند و آشپزخانه با شلیک پیاپی گلوله ها عملا منهدم شده.

اتاق خواب ساشا

آرچر در حالی که سرفه می کند، از میان دودها به طرف در سینه خیز می رود. تقریبا از اتاق خارج شده که ...
ساشا: آدام!
فریاد وحشت زده او آرچر را در جا نگه می دارد. آرچر نگاهی به پشت سر می اندازد ... آدام درست در تیررس گلوله هاست.
چهره آرچر نشان می دهد که او مردد است... از طرفی پای جان کودکی در بین است... از طرف دیگر این کودک فرزند بدترین دشمن اوست.
گلوله ها دیوارهای اطراف آدام را مورد هدف قرار می دهند... نزدیک و نزدیک تر می شوند. آرچر حرکت می کند و به سمت آدام سینه خیز می رود.
کمی بعد... یکی از افراد گروه پلیس در حالی که اسلحه اش را عمودی گرفته از یکی از پنجره های درب و داغان شده، وارد اتاق می شود. آرچر او را به شدت می زند و از همان پنجره به بیرون پرتاب می کند.
آرچر آدام را می گیرد و او را به خودش می چسباند. خیلی زود به فکرش می رسد که تی شرت پاره شده را با آب گلدانی که در آن نزدیکی است، خیس کند و آن را بالای صورت آدام بگیرد تا صورتش را از دود و گاز محافظت کند.
آرچر به سرعت به سمت ساشا می رود. با هم به سمت دیوار کاغذی و نرمی می روند و راه فرار را پیدا می کنند.
106. داخلی ـــ آشپزخانه
فیش در حالی که می خواهد از پنجره بیرون رود با گلوله یکی از افراد پلیس از پا درمی آید. سیندی ساتوری را به طرف فردی که تیراندازی کرده پرتاب می کند؛ او هم شلیک می کند و سیندی از ضرب گلوله به یخچال می چسبد.

طبقه پایین تر

آرچر ساشا و آدام را به سمت راه پله ها می کشاند که...

در روبه رو

در با صدای انفجار مهیبی باز می شود، یکی از افراد تیرانداز می خواهد وارد شود ... شلیک می کند و نارنجک های نوری را پرتاب می کند.
آرچر، ساشا و آدام در قسمت باز آشپزخانه گیر افتاده اند که...

در طبقه بالا

دیتریش به سمت تیرانداز مهاجم شلیک می کند. تیرانداز به زمین می افتد و به عقب پرتاب می شود.

نورگیر سقف

با صدای زیاد باز می شود و یکی از مهاجران از آن پایین می آید... و شلیک می کند. آلدو، محافظی دیگر در اثر شلیک مهاجم سوراخ سوراخ می شود و از طبقه بالا، پایین می افتد.

طبقه پایین

در حالی که تیراندازی دیگر وارد می شود، آرچر به اسلحه او ضربه ای می زند و آن را به زمین می اندازد. آرچر و تیرانداز گلاویز می شوند. تا تیرانداز می خواهد به تفنگش برسد... آدام درست مثل مادرش تفنگ را با ضربه ای دور می کند.
ساشا تفنگ را می قاپد ... و یکی دیگر از مهاجمان را از پا در می آورد. بعد شلیک می کند و طنابی را که تیرانداز سوم در حال پایین آمدن از آن است، قطع می کند، تیرانداز از روی زمین می افتد و از حال می رود.
آرچر همچنان با تیرانداز اولی درگیر است و سعی دارد ماسک گاز او را به دست آورد.
آرچر: باز...
چشمان باز فقط پر است از انزجار و بیزاری. باز تلاش می کند تا چاقویش را پیدا کند و آن را بردارد. آرچر مانع او می شود و باز را از شیشه به بیرون پرتاب می کند. آرچر آدام را به طبقه بالا می کشاند. در همین حال افراد بیشتری برای ورود مقابل در اصلی جمع شده اند.
آرچر: دیتریش! نقاشی رو داشته باش!

طبقه بالا

دیتریش بوم نقاشی ای را می بیند که بالای در سوراخ سوراخ شده... می فهمد موضوع از چه قرار است. به طرف ریسمانی که نقاشی از آن به دیوار آویزان شده، شلیک می کند. تابلو می افتد ... می غلتد ... درست روی سر تیراندازی که ایستاده فرود می آید ... زمان به همین منوال سپری می شود.
دیتریش: بزن بریم!
آرچر و ساشا خودشان را از پله های آنجا بالا می کشند.

طبقه بالا

ساشا آدام را می بیند که درست وسط طبقه شیشه ای نشسته ... سایه افراد تیرانداز در زمینه شیشه ای دیده می شود، آنها در حال حرکت اند.
ساشا: آدام!

طبقه پایین

یکی از تیراندازها، تفنگش را به سمت طبقه شیشه ای رو به بالا نشانه می رود... درون هدف او آدام زانو زده و نشسته است.

طبقه بالا

آرچر در همین حین شیرجه می رود و کودک را از روی طبقه شیشه ای بلند می کند، چند ثانیه بعد در اثر شلیک رو به بالا، تمام شیشه خرد می شود و خرده های شیشه مثل باران به روی آرچر و آدام می ریزد... اما هر دو جان سالم به در می برند.
تیراندازان و تبهکاران بی هدف به بالا و پایین طبقات شلیک می کنند ... هر دو گروه نمی توانند به هدف های مشخصی تیراندازی کنند.
نیروهای پلیس به سمت منطقه امن و حفاظت شده، شلیک می کند ... در نتیجه آخرین محافظ فیش هم به قتل می رسد.
دیتریش: مثل سوسک از در و دیوار بالا می رن.
دیتریش و لیویا نارنجک های دودزا را به داخل خانه پرتاب می کنند ... به این وسیله و با استفاده از دود، فرار می کنند.

طبقه آخر

دیتریش، آرچر و بقیه را به سمت انتهایی ترین قسمت خانه یعنی درست پشت خانه هدایت می کند. سپس با فشار یک در مخفی را باز می کند.
دیتریش: اگه این کارو تموم کنیم، می تونیم به یه نقطه امن بریم، یادته که کار؟
آرچر: راه میون بر... آره یادمه، می دونم.
آرچر آدام را به ساشا تحویل می دهد. ساشا هم پسر کوچکش را در آغوش می گیرد ... بعد هم آرچر را محکم به خود فشار می دهد ... اشک در چشمانش حلقه می زند ... حدس می زند این آخرین باری باشد که همدیگر را می بینند.
ساشا: خیلی ممنون کاز ... واقعا متشکرم.
آرچر: برو، بچه رو از اینجا ببر بیرون...
لیویا و سایر محافظان آرچر را به بیرون می کشانند...
107. داخلی ـــ ساختمان گنبدی شکل ـــ شب
نمایی از تفنگ مک - 10 که عمودی در کادر جای می گیرد، لیویا و محافظی دیگر، آرچر را با شتاب از میان ساختمان گنبدی متروک عبور می دهند. بوم. بوم! محافظان آرچر از پا درمی آیند.
کاستور با عجله از راه پله ها پایین می آید... به آرچر شلیک می کند. آرچر بدون سلاح خیلی سریع پشت یکی از هشت ستون آنجا پنهان می شود. ستون ها به وسیله صفحات آینه کاری شده از هم جدا شده اند.
بازی موش و گربه شروع می شود، کاستور به داخل محوطه می خزد و میان ستون ها و آینه ها رفت و آمد می کند، کاستور به طرف سر آرچر هدف گیری کرده و شلیک می کند!
صدای مهیبی می آید و آینه به هزاران تکه قطعه قطعه می شود.
آرچر (صدای خارج از قاب): این یه بدشانسی تقریبا هزار ساله س...
کاستور سر در گم دوباره آرچر را هدف می گیرد و شلیک می کند ... و باز هم آینه ای دیگر خرد می شود. کاستور حس می کند آرچر باید پشت آینه دیگری مخفی شده باشد ... کاستور برمی گردد و دوباره شلیک می کند ... این بار به انعکاس تصویر خودش تیراندازی کرده است.
سپس آرچر از میان قاب یکی از این آینه های فروپاشیده شده، بیرون می پرد... و با کاستور مواجه می شود. آنها برای در اختیار گرفتن تپانچه با هم زورآزمایی می کنند.
کاستور: دیگه خیلی دیر شده جان، بچه تو عاشق من شده و همسرت هم طفلکی خیلی حیوونیه! منم نتونستم جلوی خودمو بگیرم و بهش نزدیک نشم.
آن دو آن قدر به هم نزدیک شده اند طوری که کاستور درست در گوش آرچر حرف هایش را زمزمه می کند.
کاستور: امشبم دارم می رم خونه تا [...] بعدم با همدیگه سالروز تولد تو رو جشن می گیریم.
کاستور گوش آرچر را به شکلی کاملا حیوانی می لیسد. آرچر هم از روی عصبانیت اسلحه را از ضامنش آزاد می کند و آن را به سمت کاستور می چرخاند... ناگهان گلوله ها از هر طرف فضای اطراف او را مورد اصابت قرار می دهند. آرچر به طرف گوشه ای شروع به تلوتلو خوردن می کند...
لومیس وارد می شود ... و با اسلحه ام - 16 خودش شروع به شلیک می کند. در همین حال آرچر به سمت در ورودی شیرجه می رود. لومیس نارنجکی را پرتاب می کند. بوم! نارنجک منفجر می شود... در ورودی از شدت انفجار به تکه های زیادی تقسیم می شود و خرد می شود ... اما آرچر از سمت دیگری خارج شده است.
لومیس سعی می کند به کاستور کمک کند تا بتواند بایستد ... کاستور با زحمت زیاد و در عین خشم و ناراحتی خودش را سر پا نگه می دارد... کاستور عملا نمی تواند آرچر را از میان آن همه دود و آت و آشغال به خوبی تعقیب کند.
108 ـــ خارجی ـــ پشت بام ـــ شب
آرچر دریچه خروجی را با شدت باز می کند ... اما گلوله ها او را وادار می کنند تا پشت سقف گنبدی شکل پنهان شود.
پلوکس از سویی دیگر در حال شلیک کردن به اوست.
آرچر هم جواب تیراندازی او را می دهد و پلوکس را وادار به عقب نشینی می کند؛ حالا توازن برقرار می شود.
پلوکس: منو یادته؟ داداشی عزیزت!
پلوکس در حالی که سعی می کند از شیب سقف بالا رود، با احتیاط به نوک سقف گنبدی شکل می خزد.
پلوکس: تو منو با حیله مجبور کردی چیزهایی رو بهت بگم که تا حالا به هیچ کس نگفته بودم...
آرچر صدای حرکات او را می شنود که از بالا می آید، حدس می زند پلوکس در حال رسیدن به نوک سقف است.
پلوکس: حالا همه اون حرف ها رو با خودت به گور می بری.
آرچر تپانچه اش را به سمت سقف می گیرد و شلیک می کند... آرچر به گنبد شیشه ای تیراندازی می کند... شیشه زیر پای پلوکس قطعه قطعه می شود. گنبد شیشه ای زیر وزن او متلاشی و خرد می شود و پلوکس با تمام هیکل به زمین می افتد.

سقف گنبدی

کاستور با وحشت به پلوکس نگاه می کند که با پا روی زمین ولو می شود.
کاستور: پلوکس ...
پلوکس دیگر تقریبا مرده است. کاستور به بالا نگاه می کند و آرچر را می بیند. آرچر با احتیاط در حال وارد شدن به طاق گنبد شیشه ای است.
کاستور شروع به تیراندازی می کند...
آرچر از کنار گلوله ها جا خالی می دهد و ناپدید می شود.
کاستور مأیوسانه پلوکس را در آغوش می گیرد ... اما فایده ای ندارد. پلوکس جان باخته ... و مرده. او رو به لومیس می کند و می گوید...
کاستور: دکتر خبر کنین... همین الان!
لومیس: ولش کنین قربان. اون که فقط پلوکس تروی بوده که مرده...
کاستور از کوره در می رود و بدون درنگ اسلحه اش را برمی دارد و گلوله ای درست وسط پیشانی لومیس خالی می کند.
کاستور به جوانک مرده نگاهی می اندازد...
تلاطم و خروش او کمی فرو نشسته است که ...
باز و واندا وارد صحنه می شوند و جسد لومیس را مشاهده می کنند.
واندا: چی شده؟
کاستور: چه اتفاقی بدتر از این می توانست بیفته؟ کاستور تروی همین چند لحظه قبل اونو کشت!
کاستور (با تشر): منتظر چی هستین؟ برین دیگه!
بعد از رفتن باز و واندا ... کاستور بازوهای پلوکس را می گیرد و او را به کناری می کشد... کاستور کاملا حیرت زده و ناباورانه به پلوکس نگاه می کند.
109. داخلی ـــ مقر اف. بی. آی ـــ روز
کاستور گیج و مبهوت به دفتر کارش نزدیک می شود. کیم با افتخار یک نسخه از مجله تایم را در دست دارد. او روی جلد مجله است.
کیم: قربان ... شما روی جلد مجله هستین. اونا به شما لقب «قهرمان اصیل آمریکایی» رو دادن.
110. داخلی ـــ اف بی آی ـــ دفتر آرچه ـــ روز
کاستور فقط این رفتار را تحمل می کند و بعد وارد دفتر کارش می شود.
کاستور در دفتر کارش تنهاست ... قاب عکس ایو و جیمی را برمی دارد و با انزجار و بیزاری خاصی به عکس خیره می شود.
کاستور با عصبانیت و خشم زیادی، عکس را مچاله می کند... عکس در مشت گره خورده او تا می شود و عملا از بین می رود. با این عمل عکس را به بقیه یادگارهای خانواده آرچر اضافه می کند ... جایی که عکس ها و یادگارهای بیشتری در عمل از بین رفته و ویران شده اند و معنای واقعی خود را از دست داده اند.
چند لحظه ای می گذرد تا کاستور متوجه حضور لازارو می شود که در چهارچوب در ورودی ایستاده است. کاستور نمی تواند مدت زمانی که لازارو آنجا حضور داشته را حدس بزند.
کاستور: چی شده؟
لازارو در اتاق را پشت سرش می بندد.
لازارو: ما یه زمانی با هم دوستای خوبی بودیم جان، پس حس می کنم یه جورایی به هم مدیونیم ... باید مطلبی رو، رو در رو بهت بگم.
لازارو (کمی جلو می آید): برام مهم نیست که الان ترفیع گرفتی و آدم گنده ای شدی یا این که چه مسیری رو داری می ری. بعد از قتل عام شب گذشته، به من مأموریت دادن تا درباره اوضاع آشفته اخیر تو تحقیقات و بازجویی کاملی انجام بدم. چون رفتار تو بسیار مشکوک بوده. کاستور: من و آشفتگی؟ ویگتور منظورت از این حرفا چیه؟
ناگهان کاستور کرکره بین دفتر خودش و دفتر کناری را می بندد.
لازارو: تو به تازگی ملاقاتی با برادی و میلر برقرار کردی. بعدش هر دوی اونا به طرز مرموزی کشته می شن. بهترین دوست تو به قتل می رسه... و تو ککت هم نمی گزه ... بعدشم بلافاصله تو شروع می کنی به سیگار دود کردن و مشروب خوردن و طوری عمل می کنی انگار چیزی برای مخفی کردن داری...
لازارو (بعد از مدتی): نمی دونم شاید خریده باشنت ... شایدم عقلتو از دست دادی ... اما قول می دم ... هر چی باشه من ته و توی قضیه رو در میارم.
آنها چشم در چشم هم می دوزند ... کاستور می داند که این بار دیگر نمی تواند کاری بکند...
کاستور: خیلی خب ویکتور، من باید برم به گناهان خودم اعتراف کنم؛ اما تو اینو نمی خوای...
کاستور (دستانش را به دور گردن لازارو حلقه می کند): من کاستور تروی هستم.
لازارو: من که متوجه نمی شم.
ناگهان کاستور مشتش را وسط سینه لازارو می زند. لازارو التماس می کند که او را نکشد... کاستور مرتبا به قلب او ضربه می زند ... بالاخره لازارو از حال می رود و قلبش از حرکت می ایستد.
لازارو به حال مرگ روی زمین می افتد.
کاستور: حالا همه چیز خوب دستگیرت می شه.
کاستور دگمه منشی را فشار می دهد.
کاستور: لطفا قرار ساعت چهار منو کنسل کنین... در ضمن یه دکتر هم خبر کنین، چون آقای ویکتور لازارو دچار حمله قلبی شدن.
کاستور یک واحد دیگر از داروی توهم زا برای خودش درست می کند... ساعتش را نگاه می کند ... انگار در حال شمارش ثانیه هاست... بعد کنار جنازه لازارو زانو می زند.
در دفترش باز می شود. دو دکتر با شتاب وارد اتاق می شوند. آنها می بینند که کاستور به شدت در حال فشار آوردن به سینه لازارو است و انگار او را ماساژ قلبی می دهد ... همه فکر می کنند مشغول انجام کمک های اولیه است.
دکترها او را به کناری راهنمایی می کنند. یکی از امدادگران نبض لازارو را می گیرد، سپس سرش را تکان می دهد.
111. خارجی ـــ پارک گریفیث ـــ روز
کاستور با دقت و کنجکاوی به منظره شهر نگاه می کند ... سعی می کند بر اعصابش مسلط شود... سیگاری آتش می زند ... درباره حرکت بعدی خودش در ذهن نقشه می کشد و فکر می کند. رشته افکار کاستور را پرواز هلی کوپتر پلیسی پاره می کند.
تصویر فوق وصل می شود به:
112. خارجی ـــ شهر ـــ تصاویر و صحنه های مختلف ـــ روز
هلی کوپترهای پلیس ... گروه ماشین های گشت زنی پلیس ... افراد پلیس و اعضای اف. بی. آی که راه ها را بسته اند و تحت کنترل دارند. شهر در حال کنترل شدید است.
113. خارجی ـــ مرکز تجاری شهر ـــ برادوی ـــ روز
آرچر با دور زدن و گذشتن از یکی از پست های بازرسی ظاهر می شود ... با چشمانی وحشت زده و چهره ای عصبی ... ناگهان قوطی کنسروی را از روی زمین برمی دارد و در حال راه رفتن آن را مقابل صورتش می گیرد و به آن نگاه می کند. عابران آن حوالی به این مرد دیوانه زل زده اند و انگار از خود می پرسند که او چه می کند؟
ناگهان آرچر مقابل فروشگاه لوازم فروشی ای توقف می کند. او قوطی را به سمت مغازه پرت می کند. ویترین مغازه می شکند و آژیر خطر آن به صدا درمی آید.
عابری برای چند لحظه به آرچر خیره می شود... حیرت زده حرکات او را نگاه می کند. بعد گروهی از جوانان بیکار داخل ویترین مغازه لوازم ورزشی می شوند و اجناس مغازه را بیرون می آورند.
جار و جنجال به پا می شود... فروشندگان بیرون می آیند و با سارقان زد و خورد پیدا می کنند.
یکی از اتومبیل های گشت پلیس برای کنترل و سامان بخشیدن به اوضاع وارد می شود. یکی از افراد پلیس پیاده می شود و در حال آمدن به سمت غارتگران مغازه است که همگیشان به اطراف متفرق می شوند.
راننده کنار در اتومبیل ایستاده و بی سیمی در دست دارد. چیزی حس می کند و برمی گردد... درست در همین موقع آرچر کپسول گاز اشک آور را از زیر کمربند او برمی دارد.
آرچر محتویات کپسول را به صورت راننده می پاشد. پلیس دچار حالت خفگی می شود و از هوش می رود. بلافاصله آرچر پشت فرمان اتومبیل می نشیند.

داخل اتومبیل

آرچر سوییچ را می چرخاند... پنجره های رنگی اتومبیل به طور خودکار تیره رنگ می شوند تا سرنشین را از دید بیرون مخفی نگه دارند. آرچر پایش را روی پدال گاز فشار می دهد ... ماشین با صدای بلندی به راه می افتد.
114. خارجی ـــ خیابان ـــ روز
آرچر سرعت ماشین گشت زنی را کم می کند.
درست در مقابل؛ اتومبیل های پارک شده راه اصلی را به طور کامل بسته اند ... پست بازرسی برای کنترل تمام عبور ومرورها.
آرچر از جاده خارج می شود تا از دید آنها فرار کند. او کانکس متصل به اتومبیل گشت را باز می کند تا سریع تر براند.
115. داخلی ـــ اف. بی. آی ـــ روز
دستگاه اعلام آمادگی مرکز پلیس روشن می شود.
بلندگوی اعلام آمادگی: همه واحدها. کد صفر ـــ صفر. وضعیت اضطراری. ادامه مسیر تا پایانه خیابان پارتینا. اینجا پارتینا واقع در نوردهوف.

تصاویر سریع پشت سر هم

(الف) پارکینگ اتومبیل ها
گروهی از گشتی های پلیس به صورت جیپ های زرهی جمع شده اند.
(ب) باند هلی کوپترها
هلی کوپترها بلند شده و به سمت شرق تغییر جهت می دهند.
(پ) منزل آرچر
اتومبیل های گشتی همه جا به گشت زنی مشغول اند.
116. خارجی ـــ ایست بازرسی ـــ روز
آرچر به ایست بازرسی نگاه می کند، اتومبیل های پلیس از هم جدا می شوند و هر یک به سویی می روند. آنها به سمت شرق حرکت می کنند و از کنار آرچر عبور می کنند. همین که اتومبیل ها می روند، آرچر راهش را به سوی غرب در پیش می گیرد.
117. خارجی ـــ خانه آرچر ـــ حیاط پشتی ـــ روز
یکی از تخته های نرده های محافظ کنده شده و در حال تاب خوردن است که آرچر وارد حیاط می شود. آرچر با دقت از پشت گاراژ به فضای بیرون نگاه می کند. مأمور پلیسی روی صندلی راحتی ای نشسته و در حال تنظیم دستگاه بی سیمش است.
آرچر به دستگاه تغذیه اتوماتیک پرندگان نزدیک می شود، دستش را کاملا داخل آن می کند و دنبال کلید خانه می گردد.
درست زمانی که وا کلید را از داخل دستگاه پیدا می کند... پرنده ای مزاحم درست بالای سرش شروع به سر و صدا می کند... مأمور پلیس نگاهی به اطراف می اندازد ... آرچر بسیار سریع آنجا را ترک می کند. مأمور می بیند که فقط پرنده ای آنجاست.
118. داخلی ـــ اف. بی. آی ـــ روز
کاستور از راه می رسد. واندا از دیدن او جا می خورد.
واندا: قربان شما اینجا چه کار می کنین؟
کاستور (با نگاهی به اطراف): مگه کجا باید باشم؟ بقیه کجان؟
واندا: برای پشتیبانی از عملیات شما آمدن! مگه شما دنبال کاستور توی پایانه خیابان پارتینا نبودین؟
کاستور: چی؟
واندا: شما از کد امنیتی شخصی خودتون به ما بی سیم زدین و هیچ کس غیر از خودتون از اون کد اطلاعی نداره.
کاستور: که این طور، ولی معلومه غیر از منم یکی دیگه این کد رو می دونه! همین الان همه باید سر پستشون حاضر باشن... خیلی زود!
119. داخلی ـــ خانه آرچر ـــ هنگام طلوع آفتاب
آرچر پاورچین پاورچین داخل خانه راه می رود... گوش می دهد. پلیس شماره 2 را می بیند که روی صندلی میز اتاق ناهارخوری نشسته و در حال تمیز کردن تپانچه اش است. آرچر به سمت طبقه بالا حرکت می کند، یعنی جایی که صدای آب از آنجا به گوش می رسد.

اتاق خواب اصلی ـــ ادامه حرکت

آرچر وارد می شود و مستقیما به سمت حمام می رود... از کنار تختخواب عبور می کند، می ایستد. از روی لباس های در هم ریخته لباس خواب ایو را می بیند و یک جفت از لباس های زیر و سیاه رنگ کاستور را.
با تعجب و شگفتی می نشیند... اصلا متوجه بسته شدن شیر آب نمی شود. ایو از داخل حمام وارد اتاق می شود.
آرچر: ایو...
وحشت در چهره زن او را متوجه واقعیت می کند. زن می دود، اما آرچر موفق می شود او را بگیرد. زن تقلای زیادی برای رها شدن می کند... با آرچر درگیر می شود و او را مورد ضرب و شتم قرار می دهد... اما به هر صورت آرچر موفق به بستن دهان او می شود.
آرچر: نمی خوام بهت صدمه ای بزنم. فقط داد نزن، باشه؟
آرچر (جوابی نمی شنود): گفتم باشه؟
با وحشت فراوان ... بالاخره زن سر تکان می دهد تا آرچر دست از سرش بردارد.
ایو: من تو رو خوب می شناسم... تو همون کسی هستی که تلفن کردی. تو همون کاستور تروی هستی. تو پسر منو کشتی...
آرچر: منو کاستور صدا می کنن، اما کاستور نیستم. من شوهر توام.
آرچر دوباره سعی می کند ایو را بگیرد و به او نزدیک شود که باز هم با مقاومت و تقلای زن مواجه می شود.
آرچر: خب، حالا خیلی خوب گوش کن. آخرین باری که ما همدیگه رو دیدیم ... توی همین اتاق بود و بعد از این که من گفتم که مجبورم از اینجا برم با هم دعوای سختی کردیم. یادته؟
آرچر (کمی مکث): مأموریت من ... مأموریت جان آرچر بود... یعنی من باید با عنوان کاستور تروی وارد زندان ایالتی می شدم.
ایو از شنیدن این اطلاعات تلویحی کاملا یکه می خورد و بهت زده می شود، اما حیرت خودش را از شنیدن این حرف ها بروز نمی دهد. صدای آژیر اتومبیل های پلیس نزدیک تر می شود و این به آن معنی است که پلیس ها برگشته اند. زن نیم نگاهی به در دوخته و منتظر موقعیت مناسبی است. او عملا با زمان بازی می کند.
ایو: چطوری انتظار داشتن این کارو انجام بدی؟
آرچر: یکی از جراح های اف. بی. آی صورت کاستورو به من داد. اون خودش کار جراحی پلاستیک و پیوند و انجام داد، حتی صداهای ما رو هم جایگزین کرد، یعنی خلاصه همه چیزو عوض کرد. اما به هر حال کاستور از کما دراومد... و همه کسانی رو که چیزی درباره این مأموریت می دونستن، کشت. اما همه این کارا رو قبل از این که به شکل من تغییر چهره بده، انجام نداده.
در پشتی با صدایی باز می شود... و صدایی به گوش می رسد.
صدای پلیس (خارج از قاب): دکتر آرچر، حالتون خوبه؟
آرچر: اگه احتیاج به یه مدرک محکم و مستدل داری، امتحانش کن، گروه خونی شوهر تو اُ منفی اما گروه خونی کاستور آ ـــ ب هستش.
آرچر نگاهی کوتاه و سریع به بالکن می اندازد ... پاهایش را روی پله ها می گذارد و حرکت می کند. ایو می خواهد پاسخ حرف های او را بدهد یا فریاد بکشد، اما ...
آرچر: قضیه سقوط من و چتر نجاتو یادته؟ من دارم می پرم، ایو ... من دارم می پرم ...
رنگ از صورت زن می پرد ... و هم زمان آرچر از راه بالکن می رود و ناپدید می شود.
120. داخلی ـــ اتاق مطالعه ـــ اندکی بعد
ایو جلوی کامپیوتر نشسته است... گیج و مبهوت و سردرگم. با شنیدن باز شدن در، گوش به زنگ می شود... کاستور دارد به مأموران پلیس خود فرمان می دهد تا از خانه مراقبت کنند.
کاستور (صدای خارج از قاب): از شما آقایون می خوام مثل ساعت دقیق باشین و از زمین چمن هم فاصله بگیرین.
با ورود کاستور به اتاق، ایو وانمود می کند که حواسش کاملا متوجه لپ تاپش است. وقتی کاستور شروع به ماساژ دادن پشت او می کند، ایو کمی احساس دلهره دارد.
کاستور: همه عضلاتت گرفتن، شاید یه خوشگذرونی شبوه بتونه آرامشو بهت برگردونه و احساس راحتی کنی...
ایو: امشب نه... خیلی کار دارم که باید انجام بدم عزیز دلم.
کاستور حال ایو را بیشتر درک می کند و او را محکم از شانه هایش می گیرد.
کاستور: تو فکر می کنی هنوزم دارم مثل غریبه برات نقش بازی می کنم و غریبه هستم.
ایو: بله.
کاستور: خیلی خب، حالا لازم شد تا برات یه اعترافی کنم، اما فکر نکنم زیاد از این موضوع خوشت بیاد...
کاستور دستانش را به دور گردن باریک زن می اندازد...
کاستور: من یادداشتای روزانه تو رو خوندم، سعی کردم عوض شم، خیلی سعی کردم اون مردی بشم که تو دوست داری باشم.
ایو به اظهارات کاستور عکس العمل نشان می دهد و برای این کار دلیل منطقی دارد.
کاستور: و برای این که اینو بهت ثابت کنم، می خوام تو و جیمی رو به یه سفر تفریحی ببرم... البته بعد از مراسم یادبود.
ایو: منظورت از مراسم یادبود چیه؟
کاستور: ویکتور لازارو دچار حمله قلبی شد ... درست توی دفتر کار من ... خیلی وحشتناک بود ...
ایو: وای ... خدای من ...
کاستور به قضیه شاخ و برگ می دهد ... و وانمود می کند که غم بزرگی دارد.
کاستور: اول تیتو ... حالا هم ویکتور بیچاره.
کاستور: خواهش می کنم بهم نگو که می ترسی منم از دست برم.
ایو (در جواب): البته که نمی گم.
121. داخلی ـــ اتاق خواب آرچر ـــ شب
کاستور خیلی راحت و آسوده به خواب رفته. ناگهان شانه اش درد می گیرد و از جا می پرد. نگاهی می کند تا ایو را پیدا کند؛ ایو کنار او مشغول مطالعه است.
کاستور: چی بود؟
ایو: چی، چی بود؟
کاستور: یه چیزی منو نیش زد.
ایو: شاید پشه ای چیزی بوده... من پنجره ها رو می بندم.
ایو شانه کاستور را می مالد تا این که او دوباره به خواب رود. زن بلند می شود و پنجره را می بندد و سپس وارد حمام می شود.
122. داخلی ـــ حمام ـــ شب
ایو نفس عمیقی می کشد و بعد تیغ تیزی را از جیبش خارج می کند. محکم فشار می دهد و می گیرد... قطره ای خون به داخل لیوان شیشه ای می چکد ... خون کاستور.
123. خارجی ـــ خانه آرچر ـــ شب
در حالی که ایو در حال چرخاندن سوییچ ماشین است ... دستی او را متوقف می کند. ایو خود را کنترل می کند تا فریاد نزند... بعد دو مأمور پلیس را می بیند.
مأمور: ببخشین دکتر آرچر. این وقت شب کجا تشریف می برین؟
ایو: یه وضعیت اورژانس تو بیمارستان پیش اومده.
پلیس: یکی از ما باید شما رو تا اونجا همراهی کنه.
ایو: بسیار خب، اشکالی نداره...
ایو (کمی مکث): اما خواهش می کنم شوهرم بیدار نشه؛ چون خیلی خسته س.
124. خارجی ـــ بیمارستان ـــ شب
در واقع هیچ اتفاقی آن هم ساعت چهار صبح رخ نداده. هیچ اتفاقی. پلیس محافظ دائما مراقب اطراف است ... ایو وارد بیمارستان می شود.
منبع : ماهنامه فیلم نگار شماره 23

 



ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.