نویسنده: سید روح الله موسوی زاده
نفس
اشو به شدت به نفس حمله می کند و برای تشریح پستی آن کدویی تلخ را مثال می زند که هیچ گاه در هیچ معبد مقدسی تغییر پذیر نیست؛ (1) لذا انسان باید نفس را پشت سر گذارد و آن را دور نگه دارد. (2) نفس هرگاه از انسان جدا شود، تنها لطافت و خوبی می ماند. اشو ملاک ارزشمندی و بی ارزشی را نفس می شمارد:باید از نفس رها شوید. رها شدن از نفس است که رسیدن به اوج عظمت را ممکن می سازد. اگر نفس پرست باقی بمانید، ناچیز و بی ارزش باقی خواهید ماند. نفس پست است، بی اهمیت است. نفس تنها سد راه برای رسیدن به عظمت است. فقط به خاطر نفس است که انسان این قدر بی ارزش است. وقتی نفس نباشد، دیگر هیچ کس از انسان بالاتر نخواهد بود. (3)
مراقبه با تمام اهمیتش تنها به دنبال یک حقیقت است و آن چیزی جز انداختن نفس نیست. (4)
اشو در تفسیر کتاب ایشاپاش اوپانیشاد می گوید:
از دیدگاه اوپانیشادها انسان ها به دو گروه تقسیم می شوند: گروه اول انسان هایی که جسم خود را می کشند (قاتلین) و گروه دیگر که عارف به پلیدی نفس هستند و عارفان حقیقی نیز جزء این گروه می باشند. (5)
باری، اشو معتقد است که نفس موجب بدبختی و ناشادمانی است. نفس ساکن در جهنم است و فقط در جهنم و بدبختی و ناامیدی است که تاب عمل می آورد. (6)
یک. چیستی نفس
اشو معتقد است که نفس همان «خود» انسان است؛ همان چیزی که مخاطب انسان قرار می گیرد و به عبارت دیگر «خودت نفس توست». (7)طبق این تعریف، نفس همان منیّت است که همچون قلاده بسیار کوچک نامحسوس بر گردن انسان آویخته است. (8) در نتیجه نفس همان منیّت قوی انسان است؛ همان منیّتی که انسان را از دیگران جدا می کند و به فرد بودن و شخصیت او شکل می دهد. این نفس باید محو و از وجود انسان ناپدید شود تا انسان به حقیقت مشتری خود برسد. (9)
نفس سه حالت دارد: حالت اول کینه ورزی نامیده شده است و انقلابی هایی مانند استالین و لنین، انقلابی و کینه ورز هستند. حالت دوم حیله گری است و سیاست مداران و کشیشان جزء این گروه می باشند. حالت سوم که مشکل ترین گروه هاست،جادوگران اند. اشو آمریکایی هایی را که سبب اخراج او از آمریکا شدند، در زمره این گروه می داند و راه مبارزه و مقابله با هر سه نوع را شادی و خنده معرفی می کند. (10)
بر این اساس با تمام کثافت و خباثت نفس، پایه ای ترین چیز شناخت خویش است و معرفت به خویش یعنی مانند خورشید شدن. (11)
دو. کارکردهای نفس
نفس ضررهای فراوانی دارد که از نظر اشو آگاهی و توجه به آنها در راستای جدایی از نفس، لازم و ضروری است. این کارکردها به قرار زیر می باشد:1 . نفس موجب بدبختی است:
اگر انسان جویای بدبختی است، بدبختی ملازم نفس است؛ اما انسان با نفس فقط جهنم را دارد. (12)2. نفس مانع واقعیت است:
نفس به تو اجازه نخواهد داد که واقعیت را ببینی؛ زیرا بین تو و واقعیت یک جدایی می آفریند. نفس می گوید: من جدا هستم و تو جدا نیستی. (13)3. نفس مشکل آفرین است:
نفس به مذهب آسیب می رساند و هیچ کمکی به پیشرفت معنوی نمی کند. (14) با توجه به همین دوری میان نفس و مذهب، از طریق نفس نمی توان خدا را دید. نفس حالتی است که در انسان وجود دارد و دیدن خدا با آن ممکن نیست؛ چون نفس تنها نیاز جنسی، پول و قدرت را می بیند. نفس در مورد خدا کور است و تا انسان نفس را از خود دور نکند، نمی تواند خدا را ببیند. (15)4. نفس مانع وصال به عشق هم می باشد:
علت این کارکرد این است که نفس عشق را چیزی بی معنا می داند. عشق اکسیری است که با آن می توان نفس را حل و ناپدید کرد و هنگامی که دیگر نفس وجود نداشته باشد، روحانیت خود را می نمایاند. روحانیت هنگامی رخ می نماید که دیگر نفس در میان نباشد. (16)5. نفس همچون ذهن مانع بزرگ مراقبه می باشد: (17)
بدون آن همه چیز زیباست (18) و سرانجام آن در آینده است. (19)سه. پیشنهادهای اشو در مقابل نفس
از نظر اشو بزرگ ترین کاری که انسان می تواند در زندگی انجام دهد، انداختن نفس است و هیچ کاری ارزشمندتر و مهم تر از این وجود ندارد. او برای رویارویی با نفس این توصیه ها را مورد تأکید قرار می دهد:1. آنچه در مقابل نفس اهمیت دارد، شناخت دقیق نفس است؛ نه طرد و دور کردن نفس. اینکه دقیقاً به حقیقت و پوچی و روان رنجوری آن پی برده شود؛ نه اینکه نفس درگیری ایجاد شود. (20)
2. یکی از گام های مهم در فراموشی نفس، پذیرش گری است؛ زیرا نفس در حالت پذیرش نمی تواند به حیات خود ادامه دهد. در این هنگام استعداد خیال پردازی در انسان قوت می گیرد. این موجب حساسیت آدمی می گردد و سرانجام نفس فراموش می شود. (21)
3. با آمیزش جنسی - به ویژه در حالت انزال که اکسیر اشو برای حل تمام مشکلات می باشد- نیز نفس از بین می رود:
در لحظه انزال نفس ناپدید می شود. بی نفسی سر بر می آورد. برای یک لحظه نفس وجود ندارد. برای یک آن، حتی اثری از «من هستم» وجود ندارد. در آمیزش جنسی، نفس به طور موقت محو می شود، شخص از یاد می برد که هست یا نیست. احساس «من بودن» برای لحظه ای از بین می رود. (22)
4. آگاهی به هیچ بودن بشر و اینکه «من» وجود ندارد، موجب نابودی نفس می گردد، زیرا نفس به معنای آن است که چیزی وجود دارد. هستی هیچ است و انسان باید در این هیچ سهیم شود و به ناچار برای سهیم شدن در هیچ باید نفس را رها کند؛ چون نفس شخصیت ایجاد می کند. (23)
نقد و بررسی
اشو مشخص نمی کند که این همه تعریف ها و تمجیدهایی که از خود می کند و ادعاهای فراوانی را که ناشی از تکبر، غرور و بزرگ بینی خود اشو است، چگونه با دستورات ناشی از نبود «من» هماهنگی می کند؟! شاید نفی نفس و دوری از آن برای همه به جز خود را امری ضروری می داند!همان طور که گذشت، نفس از جمله ی اصولی است که اشو به شدت به آن می تازد و به صراحت آن را مانع اهداف و نظرات خویش می داند. در مقایسه دیدگاه اشو با اسلام، نکات مفیدی به دست می آید که به آنها اشاره می کنیم:
از نظر اسلام مباحث انسان شناسی با مسائل دینی بسیار مرتبط است. برای مثال رابطه میان انسان شناسی و خداشناسی کاملاً عمیق و ناگسستنی است؛ چرا که طبق نگاه دین شناخت انسان راهی برای شناخت خداست. (24) به همین دلیل نفس (همان خود یا من) از مهم ترین مباحث انسان شناسی است و همان هویت انسان است و چیزی جدا از آن نیست.
نگاه دین به نفس، صرفاً منفی یا مثبت نیست. همچنین دین برای انسان چند نفس متفاوت و متمایز از هم بر نمی شمارد؛ بلکه آنچه هست ابعاد مختلف یک نفس و «خود واحد» است.
اسلام برخلاف نگاه اشو که نفس را فقط امری منفی می داند، معتقد است که نفس دارای دو بعد است: نفس قوه ای به نام عقل دارد که ادراکات انسان و تشخیص خوب و بد را شامل می شود. همچنین نفس خواسته ها و گرایش هایی نیز دارد و چون بُعد خواسته ها و گرایش ها فقط خواستن و میل داشتن است، حد و مرز نمی شناسد؛ اما شناخت و ادراک مربوط به بعد دیگر وجود دیگر وجود انسان (عقل) است. (25)
نفس انسان از نظر قرآن حالتی معتدل و معنوی دارد که خدا آن را در تن آدمی دمیده است و تحت تعلیم و تربیت به اشکال و اقسام مختلف تبدیل می شود. قرآن در این باره می فرماید:
وَ نَفسٍ وَ مَا سَوَّاهَا. (26)
سوگند به نفس و کسی که آن را درست کرد.
بنابراین اصلی ترین حالتی که برای نفس می توان تصور کرد حالت اعتدال و استوار است، در ادامه یادآور می شود که این چیزی که موجب استواری و اعتدال نفس است، همان الهام تقوا و الهام فجوری است که بر آن وارد می شود. (27) در نتیجه قرآن آلوده شدن نفس را ممکن می شمارد و بر لزوم پاکیزه کردن آن از آلودگی ها که آن هم در اختیار انسان است، اصرار فراوان دارد و سعادت و رستگاری را درگرو آن می داند. (28)
تعبیر دیگری در قرآن هست که نفس را فرمان دهنده به شر (امارة بالسوء) توصیف می کند. این تعبیر ممکن است این سؤال را پیش آورد که آیا نفس از نظر قرآن کریم امر شری است و آیا این نگاه به نفس با نگاه اشو یکسان است؟
اشو معتقد است که ذات طبیعت نفسانی انسان شر و پلید است؛ لذا پروراندن آن خطاست و باید آن را همواره ضعیف کرد و تحت فشار و زجر قرار داد و مانع ظهور و فعالیت نفس شد و بالاخره اینکه باید آن را از میان برد؛ اما اسلام یکجا از نفس با صفت «امارة بالسوء» یاد می کند و در جای دیگر از «النفس اللوامة» یعنی نفس ملامت کننده خود سخن می گوید و نسبت به ارتکاب شرارت از نفس سخن می گوید و در جایی هم با صفت «النفس المطمئنة» یعنی نفس آرام گیرنده و به حد کمال رسیده از آن یاد می کند.
در مجموع فهمیده می شود که طبیعت نفسانی انسان می تواند مراحل مختلفی داشته باشد. در یک مرحله به شرارت فرمان دهد، در مرحله دیگر از شری که مرتکب شده است ناراحت می شود و خود را ملامت می کند و در مرحله ی دیگر آرام می گیرد و گرد شر و بدی نمی گردد. (29)
به عبارت دیگر نفس انسان دارای دو رویکرد است؛ رویکرد طبیعی یا حیوانی که گرایش به مادیات، گناه و چیزهای پست و منفی دارد و رویکرد قدسی یا الهی که گرایش های متعالی مانند تقرب به خدا، حس نوع دوستی، ایثار و فداکاری به آن نسبت داده می شود. (30)
در نتیجه اسلام دیدگاه اشو مبنی بر لزوم نابود سازی نفس را نمی پذیرد؛ زیرا:
اولاً. نفس دارای جهات مثبت و منفی با هم است.
ثانیاً. اگر بحثی از نابودی نفس در اسلام هست، به معنای کنترل و خاموش کردن فتنه های نفس اماره است؛ چرا که نفس اماره نماینده اختلال و به هم خوردگی خیر در انسان است و کشتن نفس اماره به معنای خاموش و فرونشاندن فتنه و طغیانی است که نفس اماره برای انسان ایجاد می کند؛ نه از بین بردن کل نفس.
پینوشتها:
1- اشو، راز بزرگ، ص 137.
2- همو، آه، این...، ص 67.
3- همو، راز بزرگ، ص 271.
4- همو، عشق، رقص زندگی، ص 160.
5- همو، ضربان قلب حقیقت مطلق، ص 94.
6- همو، الماس های اشو، 249.
7- همو، خلاقیت، ص 64؛ همو، آه، این...، ص 172؛ همو، راز، ص 256.
8- همو، تعلیمات تانترا، ص 162.
9- همو، اولین و آخرین رهایی، ص 169.
10- همو، شکوه آزادی، ص 218-212.
11- همو، راز، ص 15؛ همو، ضربان قلب حقیقت مطلق، ص 99.
12- همو، تفسیر آواهای شاهانه ساراها، ص 261.
13- همو، راز، ص 66.
14- همو، راز، ص 223؛ همو، اولین و آخرین رهایی، ص 29.
15- همو، شکوه آزادی، ص 206.
16- همو، عشق، رقص زندگی، ص 157.
17- همو، اولین و آخرین رهایی، ص 169.
18- همو، خلاقیت، ص 55.
19- همو، و آن گاه نبودم، ص 79.
20- همو، آه، این...، ص43؛ همو، شکوه آزادی، ص 209.
21- همو، خلاقیت، ص 91.
22- همو، از سکس تا فراآگاهی، ص 62.
23- همو، تفسیر آواهای شاهانه ساراها، ص 84.
24- ذاریات (51):21-20؛ سوره فصلت (41): 53.
25- مصباح یزدی، آیین پرواز، ص 26.
26- شمس (91): 7.
27- شمس (91): 8.
28- شمس (91): 10-7.
29- مطهری، اخلاق جنسی در اسلام و غرب، همان، ص 56-55.
30- مصباح یزدی، آیین پرواز، ص 30-28.
/ج