ترجمه: دکتر مسعود صادقی
الف) ارتباط
1. ارتباط یعنی تقسیم چیزی با دیگران
معروف است که پژوهش تاریخ مستلزم خواندن بسیار است. تمام این خواندن را می توان دریافت ارتباطات برشمرد. به همین نحو، هر سند و هر کتابی را می توان مخابره یک پیام قلمداد کرد. خود واژه «ارتباط» دلالت بر این دارد که چیزی، داراییمشترک دو یا بیش از دو نفر است. در مورد اطلاعات تاریخی، این «چیز» چیست؟
نخستین امر شایان توجه ناهماهنگی گاه و بی گاه است بین آنچه ارسال و آنچه دریافت شده است. هنگامی که فرستنده و گیرنده تا حدی به لحاظ زمانی نزدیک باشند و علایق، شناخت و اهداف مشترکی داشته باشند پیام رسانی بهتر صورت می
گیرد ـ بهتر به این معنا که آنچه دریافت شده با آنچه ارسال شده تفاوت زیادی ندارد. تا حد زیادی، در مورد خوانندگان جدید و تواریخ جدید امر از این قرار است. اما هنگامی که مورخان نوشته های قدیمی را خوانند (یعنی اسناد و مدارکی که شواهدشان را فراهم می سازد)، آنچه دریافت می کنند چه بسا از آنچه نویسنده ارسال می کند کاملاً متفاوت باشد (برای
مثال، مطالعه دومزدی بوک [ = دفتر ثبت املاک انگلستان در سال 1086 م] را تصور کنید). و این امر می تواند به دو روش متفاوت باشد یکی کاملاً به نفع آنها و دیگری نه چندان نافع.
آنچه به نفعشان است این است که با افزودن دانش برترشان به اسناد (یعنی دانشی بیشتر از دانش فرستنده، هم از آنچه بعد از آن زمان جریان یافته و هم از آنچه در آن زمان در جریان بوده است) می توانند بیشتر از آنچه نویسنده قصد رساندن آن را داشته، بخوانند (یعنی از آن دریافت کنند). این امر، به ویژه، هنگامی اهمیت دارد که اسناد و مدارک به قصد متأثر کردن، منحرف کردن، یا فریفتن خواننده آینده نگاشته شده باشد.
اما نکته دوم این است که همان گونه که ما به عنوان موجودات زنده در جهانی متفاوت و با مجموعه متفاوتی از اندیشه ها عمل می کنیم غیر محتمل است که بتوانیم منظور کامل نویسنده ای از عصر پیش تر را درک کنیم. همان طور که دیدیم، زمانی عموماً تصور بر این بود که انسانها و فرهنگهایشان همواره بسیار شبیه به هم بوده اند. اما با پیشرفت تاریخ دریافته ایم
که شکافهای ذهنی بزرگی بین ما و انسانهای عصر کهن وجود دارد. طنز قضیه اینجاست که شناخت بهتر آنها دورترشان می سازد. ما به هنرپیشگان قرون وسطی می خندیم که شخصیتهای کتاب مقدس و باستانی را در جامعه های قرون وسطایی به نمایش می گذاشتند، اما آیا ما از اینکه به اذهان مردان و زنان عصرهای گذشته لباسهای ذهنی خودمان را بپوشانیم اجتناب می کنیم؟ یا اطمینان کمتری که ما در قیاس با اسلافمان در فهم ذهنیتهای اعصار پیشین داریم، گمان می رود پیامی که دریافت می کنیم کمتر از آن چیزی است که نویسنده قصد ارسال آن را داشته است.
2. چه چیزی موجد یک کتاب خوب تاریخ است؟
حال می خواهیم از شواهد تاریخی، به گفتار تاریخی رو کنیم: یعنی به نگارش تاریخ یا نگارش در باب تاریخ. (به دو معنای «تاریخ»، در جمله پیشین توجه کنید.) در اینجا عمل اطلاع رسانی، واضح است: مورخ چیزی درباره گذشته می داند (یا معتقد است می داند) که می خواهد به انسانهای دیگر ـ یعنی خوانندگانش ـ بگوید.یکی از نخستین پرسشها این است: چه چیزی موجد یک کتاب خوب تاریخ است؟ شاید سه راه برای پاسخ گویی به این سئوال وجود داشته باشد؛ نخست، یک کتاب خوب است اگر راست باشد. آیا آن کتاب گزارش یا بازسازی قابل اعتمادی از گذشته است؟ دوم، ما حکم به خوبی آن می کنیم اگر در رساندن پیام به خوانندگانش موفق باشد. سوم، ممکن است خوب باشد اگر بتوان ان را اصالتاً یک اثر هنری دانست. خلاصه اینکه، آیا راست است؟ آیا واضح است؟ آیا زیباست (به معنای مورد نظر در «هنرهای زیبا»)؟ غالباً چنین اتفاقاتی نمی افتد، اما آثار «کلاسیک» تاریخی محدودی وجود ندارد که تصور بر این است امتیاز ادبی دایم و عظیمی دارند و از این رو، اساساً نه به خاطر اطلاع تاریخی خوانده می شوند.
ملاک نخستین، یعنی راستی را کنار می گذاریم. درباره ملاک سوم نیز نمی توانیم به روشنی چیزی بگوییم.
اما درباره ملاک دوم چه؟ چه چیزی موجب می شود یک کتاب تاریخ در پیام رسانی موفق باشد؟ پاسخ کوتاه این است که اگر آنچه نویسنده می خواهد انتقال دهد به خواننده برسد [آن کتاب] موفق است. عالی است! اما در واقع، معدودی از کتابهای تاریخ در مقابل خواننده ها صددرصد موفقیت نشان می دهند. بنابراین، مشکل کار چیست؟
مشکل کار چیست؟
اگر درباره این نوع از اطلاع رسانی کلامی دقیق تر بیندیشیم، ملاحظه می کنیم چیزی که بین نویسنده و خواننده ارتباط برقرار می سازد مجموعه ای از واژگان نیست، بلکه مجموعه ای از اندیشه هاست. در کتابهای تاریخ، این مجموعه اندیشها معمولاً معرفتی به گذشته است. این معرفت عمدتاً با واژگان انتقال می یابد، هر چند غالباً همراه آن تصویر، نمودار، جدول، آمار و مانند آن نیز هست. همه اینها را می توان به عنوان رمزی در نظر گرفت که به وسیله آن، یک مجموعه از اندیشه ها (پیام) از نویسنده به خواننده انتقال می یابد. الگوی اطلاع رسانی به چیزی مانند این شباهت دارد:فرستنده ــــــ رمزگذاری ــــــ پیام رمزگذاری شده ــــــ رمـز گشایی ــــــ دریافت کننده.
اگر تصور شما از رمز، نه زبان معارف، بلکه چیزی شبیه یک پیغام رمزی یا الفبای مورس یا زبان بیگانه باشد مفید خواهد بود.
حال آسانتر می توان دید که اطلاع رسانی در چه مواردی از موفقیت صددرصد برخوردار نیست.
نخستین مورد در رمزگذاری است. به واسطه بی احتیاطی یا جهالت، فرستنده ممکن است از نمادهای رمز به طور نادرست استفاده کند و پیامی را بفرستد که قصد رساندن آن را ندارد. به همین نحو، خطاهایی در رمزگشایی می تواند به فهم نادرست خواننده از آن پیام بینجامد. سومین امکان عدم موفقیت، بسیار ظریف تر است. بسیاری از نقادان ادبی بر این باورند که یک متن حیات خویش را دارد، کاملاً متمایز از آنچه نویسنده مورد نظر داشته و آنچه خواننده تصور کرده که از آن فهمیده است همان طور که فوکو بیان می کند:
انسانها با اظهار اندیشه هایشان در قالب کلامی که بر آن سیطره ندارند و پوشاندن آنها در جامه های لفظی ای که از وجود تاریخی شان ناآگاه اند، گمان می کنند سخنشان خادمشان است و در نمی یابند که خودشان را تسلیم مطالبات آن کرده اند (بنگرید به: foucault, 1970, p. 297).
مطلب فوق این واقعیت را گوشزد می کند که هیچ متنی هر چقدر هم پرطول و تفصیل باشد، نمی تواند تمام اندیشه های
نویسنده، همه مفروضات ناآگاهانه، اشاره های تلویحی، تفاوتهای ظریف، کنایه ها و سایه های اندیشه را صراحتاً بیان کند.
همچنین نمی تواند متضمن تمام اندیشه هایی باشد که خواننده از آن اخذ کرده است.
اگر یک فرهنگ لغت را بردارید و سعی کنید یک شعر خوب را از زبانی به زبان دیگر ترجمه کنید، شاید به راحتی منظورم را دریابید. در ترجمه لفظ به لفظ (یا کمک فرهنگ لغت)، رمزگشایی به لحاظ فنی صحیح است، اما اگر آن شعر همه معنایی را که در زبان اصلی داشته است در زبان دوم نیز واجد باشد، شما کاری را به انجام رسانیده اید که حاکی از نبوغی نادر است.
4. کلمات چگونه معنا را می رسانند؟
وانگهی وجوه دیگری از اطلاع رسانی موفق نیز وجود دارد. تا اینجا تنها تلاش مورخ را در بیان معرفتش در قالب کلمات ونمادهای دیگر و بنابراین ارائه تصویری لفظی از گذشته ملاحظه کردیم. اما به یاد داشته باشید که کلمات نمی توانند یک نبرد یا سفر دریایی یا یک انقلاب را همانند یک قلم مو و بوم نقاشی تصویر کنند. کلمات شباهتی با خون یا دریاهای متلاطم با انسانهای گرسنه ندارند. بنابراین یک تصویر لفظی مقدار زیادی کار از جانب خواننده می طلبد. حداقل وی باید خواندن را
آموخته باشد. با این حال، یک کودک هفت ساله نیز می تواند کلمات را تلفظ کند. پس چه چیز بیشتری نیاز است تا بتوان گزارشی از مثلاً تصرف باستیل را درک کرد؟ نویسنده باید فرض کند که خوانندگانش می توانند دانش اضافی کافی جهت رمزگشایی از متن او را به دست آورند، دانشی که آنها را قادر می سازد از آنچه وی درباره آن سخن می گوید، سر درآورند: یعنی دانشی از شهرها، دژها، جنگ افزارها، گروهها، سیاستها و بالاتر از همه، از روان شناسی مردان و زنان. اینها شهرها و مردمان معاصر نیستند؛ بلکه انسانها، جنگ افزارها و غیره، آن گونه که بیش از دویست سال پیش در پاریس بودند، هستند. با این حال بدون مطالعه درباره انقلاب فرانسه، چگونه فرد می داند که آنها چطور بودند؟ ما تنها اگر قبلاً تاریخ را خوانده باشیم می توانیم تاریخ را بدانیم. آیا کل این دوری باطل نیست؟ در واقع چنین نیست، ولی توضیح بیشتر در فصل بعد خواهد آمد. در اینجا نکته مورد تأکید این است که خواننده برای اینکه به درستی بتواند پیام مورخ را رمزگشایی کند باید به معرفت بسیاری دست یابد. اگر این معرفت به هر نحوی نارسا باشد، رمزگشایی به همان اندازه نارسا خواهد بود.
مشکلی دیگر از رمزگذاری پدید می آید. به طور خلاصه، نویسنده هنگامی که پیامش را در یک متن رمزگذاری کرد، باید اطمینان حاصل کند که معنای متن با منظور او مطابقت می کند. یعنی آیا هر خواننده بی طرفی همان پیامی را از متن به دست می آورد که وی قصد رساندن آن را داشته است؟ برای مثال، مورخی اظهار کرده است که «هنری پنجم قاتلی تمام عیار بود»؛ آیا مراد وی این است که پادشاه شخصاً انسانها را به قتل می رساند؟ یا مراد وی این است که هنری از اینکه فرمان به قتل کسانی را بدهد که از آنها متنفر بود، هیچ عذاب وجدانی احساس نمی کرد؟ در محاوره به راحتی می توان از گوینده پرسید که مراد وی چیست؛ اما مراد نویسنده باید به کمک معرفت بیرونی و معرفت به بافت و زمینه مربوطه استنباط شود. حتی در این صورت نیز سوء فهم محتمل است. از این روست که نویسنده باید دقت زیادی به خرج دهد تا اطمینان حاصل کند که معنای متنش با مرادش مطابق است.
5. مورخ در صدد انجام چه کاری است؟
با وجود آن همه مطالب که در باب نگارش تاریخی به منظور انتقال معرفت گفتیم این امر تقریباً همیشه هدف ظاهری نگارش تاریخ است. اما نویسنده غالباً اهداف دیگری نیز دارد. بیایید پاره ای از این اهداف را بررسی کنیم.نخست باید اذعان کنیم که خواندن تاریخ همواره اثری غیر از صرف افزودن به اندوخته اطلاعاتی، بر روی خواننده خواهد داشت.
برای مثال چه بسا خواننده از خواندن تاریخ لذت بسیار ببرد. از این رو، نویسنده ممکن است اثرش را طوری تألیف کند که لذت بخش باشد. سرگرم کردن و در عین حال آموزنده بودن، هدف برخی از مورخان از هرودوت تا ای. جی. پی. تیلر بوده است.
مضافاً اینکه، نویسنده چه بسا بخواهد نه تنها دانشش بلکه شور و اشتیاقش را نیز با خواننده اش تقسیم کند.
وی ممکن است بخواهد محرک یا الهام بخش تلاشهای بیشتر تخیل یا شهود عقلی باشد. وی ممکن است بخواهد به خواننده در گذراندن امتحاناتش کمک کند یا الهام بخش او در انجام طرحهای پژوهشی اش باشد. اینها نیز برای نویسنده تاریخ نیتهایی ستودنی اند.
در واقع نتایج مطالعه تاریخ تنها به افزودن اطلاعات محصور و محدود نمی شوند. خواندن تاریخ معمولاً موجب تغییراتی ظریف در باورها، ارزشها، نگرشها و فهم خواننده می شود. به مثال پیشین برگردیم، برای یک پیرو کلیسای انگلستان (مانند من نویسنده)، یادآوری اینکه مبدع آن کلیسا یک قاتل بود، خوشایند نیست. من خود را چنین تسلی میدهم که پیشینه کلیسای انگلستان بعد از قرن شانزدهم، بسیار کمتر خونین بوده است. با این حال، شناخت من از پادشاه درک گرایش دیگر دوستان به کلیسای کاتولیک را برایم آسان تر کرده است.
بنابراین، آگاهی از تاریخ نهضت اصلاح دین می تواند بر باورهای دینی فرد تأثیر بگذارد. با این حال، شاید هیچ تاریخ نگاریای
به لحاظ تأثیرش، به اندازه خود کتاب مقدس قوی نبوده باشد. شما ممکن است فریاد بکشید که «اما کتاب مقدس کتاب تاریخ نیست؛ کتابی دینی است». بله، در وهله اول دینی است، زیرا هدف آشکار نویسندگان آن گواه آوردن به وجود خدا بود. اما وسیله ای که آنها برای این کار انتخاب کردند چه بود؟ این کتاب وسیله نشان دادن افعال خداوند «در تاریخ» بود. آیا در نقل آزادی یهودیان از اسارت مصریان، تبعید به بابل، زندگی و مرگ عیسی یا گسترش مسیحیت در سرتاسر امپراتوری روم، هدف نویسندگان هر دو عهد عتیق و جدید رساندن معرفت تاریخ ـ یعنی [حضور] خدا در تاریخ ـ نبود؟ از این رو، سنت یهودی ـ مسیحی، به لحاظ اهمیتی که به تاریخ می دهد، با سنتهای دیگر تفاوت دارد.
6. استفاده بی جا از تاریخ
اما آیا برای مورخ امروزی درست است که به قصد تغییر دادن گرایشهای اخلاقی، سیاسی یا دینی خواننده اش تاریخ بنویسد؟ بسیاری این پرسش را بی مورد می دانند. آنها می گویند درست یا نادرست، محال است تاریخ به گونه ای نگاشته شود که تا اندازه ای بر این گرایشها تأثیر نگذارد. اما حتی اگر مورخ به کلی نتواند از داشتن چنین تأثیری دوری کند، آیا جهت اجتناب از انجام آن نباید تلاش کند؟ آیا می توان با اطمینان گفت که نگارش تاریخ به جهت تبلیغات اخلاقی، سیاسی یا دینی ناخوشایند و احتمالاً تحریف است؟ مگر نمی خواهیم موضع معتقدات اخلاقی، سیاسی و دینی خود را مشخص کنیم؟با این حال پاسخ به این پرسش چندان هم ساده نیست. با تأکید بر اینکه مورخ باید همه تلاش خود را جهت اجتناب از تأثیرگذاری بر اندیشه های ما بکند، آیا محدودیت بیش از اندازه برای وی قائل نشده ایم؟ با ملاحظه پاره ای از روشهایی که وی ممکن است به حق جهت افزایش فهم ما از گذشته به کار گیرد، شاید چنین کرده باشیم. دلیل آن در یک کلمه نهفته است: عاطفه. اگر نوشته اش هیچ عواطفی را برنینگیزد، ما نه می آموزیم، نه به خاطر می سپاریم و نه می فهمیم. اطلاع رسانی ـ در هر معنایی فراتر از تلفظ کودکانه کلمات ـ تحقق نمی یابد. باید واکنشی عاطفی نیز موجود باشد. و اگر عواطف درباره امور انسانی برانگیخته شوند، تقریباً محال است که هر چند به طور ظریف بر معتقدات اخلاقی، سیاسی یا دینی ما اثر نگذارند. این امر، حتی روشن تر خواهد شد اگر ملاحظه کنیم که مورخ چگونه به نیاتش پی می برد.
7. اطلاع رسانی مستلزم این است که به هدف دیگری بچسبیم اگر قرار است مورخ به اهدافش دست یابد، باید توجه خوانندگانش را برانگیزاند و کاری کند که او دست از مطالعه برندارد. برای انجام این کار راههای متعددی وجود دارد. وی ممکن است داستانی بگوید، تبیینی ارائه کند، موضوعی را روشن سازد،
استدلالی منطقی بنا کند یا حتی صرفاً توصیفی ارائه کند. بگذارید برای اینها عناوینی از قفسه کتابهایم را مثال بیاورم: جنگ داخلی انگلیس، داستانی را بازگویی می کند؛ علل انقلاب صنعتی در انگلستان، تبیینی ارائه می کند؛ دین و زوار سحر، موضوعی را روشن می سازد؛ اسطوره رکود عظیم 1873 ـ 1896، استدلالی را بنا می کند (دایر بر اینکه هرگز چنین چیزی وجود نداشت)؛ و جهانی که از دست دادیم، یک توصیف است.راه دیگر نگه داشتن خواننده سبک نویسنده است. نمی توان سبکی را برای مورخ تجویز کرد. اما با مطالعه آثار مورخان بزرگ غالباً می توان به سبک نگارش آنها دست یافت. سبک تاریخ (1975) پیترگی سبک چهار مورخ را مورد مقایسه قرار می دهد و ملاحظات کلی مفیدی را یادآور می شود. کتاب نه به وسیله واقعیت تنها: جستارهایی درباره نگاشتن و خواندن تاریخ (1989) نوشته جان کلیو، بحثهای زیادی درباره سبک دارد. عمیق تر از همه، فرا تاریخ (1973) هایدن وایت، به بررسی چهار مورخ و چهار فیلسوف تاریخ از دیدگاه نظریه ادبی می پردازد. با این حال، توصیف یک سبک خوب چندان آسان نیست؛ زیرا سبک، امری شخصی برای نویسنده است (همان طور که بوفن گفت، سبک هر کس [معرف] خود آن فرد است). و ارزیابی فرد به دلبستگی و علاقه ای که بین او و نویسنده برقرار است بستگی دارد ـ درست همان طور که ویژگیهای منش یک شخص ممکن است محبوب کسی و مغضوب دیگران باشد. آسان تر است بگوییم یک مورخ باید از چه چیزی اجتناب ورزد. از جمله نقصها اینها هستند: تفکر آشفته، ناتوانی از بیان صریح، فقدان ساختار محکم کار، استفاده از زبانی نامفهوم، افراط در انتزاع به جای سخنان عینی، و ابهام و بی دقتی. فراتر از اینها احتمالاً امکان ندارد پیشاپیش بگوییم چه چیزی یک سبک خوب را می سازد؛ اما اگر سبکی خوب باشد، می توان فقط آن را بازشناخت.
سبک مانند خوبی یا زیبایی محض است؛ یعنی چیزی است که نمی توانیم تجویز کنیم، اما هنگامی که با آن روبرو شویم، آن را باز می شناسیم. اکنون دل به دریا می زنم و برای خوانندگان از یکی از نویسندگان صاحب سبک تاریخی خودم، ادوارد گیبن، نقل قول می کنم؛ وی به تبیین این امر می پردازد که چرا امپراتوری روم در حصار هادرین (1) توقف کرد:
کالدونیهای (2) بومی در منتهی الیه شمالی جزیره، استقلال چیرگی ناپذیرشان را حفظ کردند، در این کار، دینشان به فقر، هیچ کمتر از دینشان به شجاعت نبود. تاخت و تازهایشان، غالباً دفع می شد و گوشمالی داده می شدند؛ اما کشورشان هرگز مغلوب نشد. سروران منصفانه ترین و زیباترین اقالیم کره زمین با حقارت از تپه های دلگیر و ملامت انگیز که دایماً در معرض توفان زمستانی بودند، از دریاچه هایی که در مهی آبی پوشیده شده بودند، و از خلنگ زارهای سرد و دور افتاده ای که در آن گوزنهای جنگلی توسط بربرهای برهنه تعقیب می شدند، منصرف شدند و بازگشتند (انحطاط و زوال امپراتوری روم، فصل 1،
1910، ص 5).
8. آیا تاریخ باید مربوط باشد؟
سومین شیوه حفظ علاقه این است که تاریخ را «مربوط» کنیم. این اندیشه که ما گذشته را تنها به خاطر ارتباط داشتن با علایق کنونی مان، باید مطالعه کنیم بسیار مورد انتقاد بوده است. در سال 1931، هربرت باترفیلد مورخ، حمله به تفسیر ویگ از تاریخ را آغاز کرد:جزء لاینفک تفسیر ویگ از تاریخ این است که گذشته را با ارجاع به حال مورد پژوهش قرار می دهد... از طریق این نظام ارجاع بی واسطه به زمان حال، شخصیتهای تاریخی را می توان به آسانی و به طور مقاومت ناپذیری به دو دسته تقسیم کرد: مردانی که به پیشرفت کمک کردند و مردانی که سعی کردند مانع آن شوند (Butterfield, 1950, p. 11).
طبق این تفسیر، «پیشرفت» به معنای «هر آنچه به وضعیت کنونی امور انجامیده» فهمیده می شود و این حکم ضمنی را با خود دارد که پیامد فعلی امور بهترین امکان است. باترفیلد احتمالاً در اینجا لرد مکولی را در نظر داشته است.
دو سال بعد، فیلسوف جوان، مایکل اوکشات، تمایز قاطعی بین «گذشته عملی» و «گذشته تاریخی» نهاد. تنها گذشته تاریخی موضوعی مناسب برای مورخ است ـ یعنی گذشته به خاطر خودش. وی نوشت:
هر کجا که گذشته صرفاً چیزی است که بر حال تقدم داشته و از دل آن حال پدید آمده است، هر کجا که اهمیت گذشته در این واقعیت نهفته است که بر تعیین بخت و اقبالهای حال و آینده انسان تأثیر داشته است، گذشته مورد نظر گذشته ای عملی است نه تاریخی (Oakeshott, 1933, p. 103).
این مطلب قابل فهم است. با این حال، نه تنها خوانندگان تاریخ، بلکه نویسندگان نیز تمایل به ترجیح آن دوره هایی دارند که به نظر می رسد به واسطه شباهت یا از طریق زنجیره های علّی، با زمان حال ارتباطی خاص دارند. در واقع، ای. اچ. کار تأکید
داشته که مورخ نمی تواند خودش را از نگرشها و علایق عصرش رها سازد. وی خاطر نشان می سازد که:
تغییر تعادل قوا در صد سال گذشته در اروپا، تلقی مورخان انگلیسی را نسبت به فردریک کبیر دگرگون ساخته است (Carr, E.
H., 1964, p. 25).
وی مسیر تاریخ را همانند «رژه» می بیند، و البته، مورخ در جایگاه ویژه در حال سان دیدن نیست، بلکه چهره ای نامشخص است که در میان انبوه رژه روندگان، سلانه سلانه قدم بر می دارد. در جمع پیچاپیچ جلو می رود، گاه به
راست و گاه به چپ می گراید، و گاهی به عقب بر می گردد. مواضع نسبی قسمتهای مختلف رژه مدام تغییر می کند، به نحوی که شاید کاملاً معقول باشد که بگوییم... عصر قیصر به ما نزدیک تر است از عصر دانته.
وی نتیجه می گیرد که :
مورخ جزئی از تاریخ است. زاویه دید او از گذشته منوط به محل قرار گرفتن او در صف رژه است (Ibid., p. 36).
9. آیا تاریخ باید از علایق ما متابعت کند؟
اظهار نظر ای. اچ. کار بدیع نبود. مورخ و جامعه شناس بزرگ آلمانی اظهار داشت که ما پاره ای از رویدادهای گذشته را شایسته و در خور تاریخ می دانیم (مثلاً جنگهای بین ملل اروپایی)، اما رویدادهای دیگر را نه (مثلاً، نزاعهای بین قبایل افریقایی یا سرخ پوستان امریکای شمالی (بنگرید به: Weber, 1949, p. 172). این دلیلی بود که هگل به خاطر آن مردم بدون تاریخ را انکار کرد. وبر مطلب متفاوتی می گوید. وی تصور می کند که انسانها، رویدادها یا مسائلی که ما برای پژوهش بر می گزینیم، از زمانی به زمانی و از جایی به جایی دیگر تفاوت دارند. این عقیده مسلماً درست است. وبر می گوید که تاریخ با ارزشهای ما ارتباط دارد؛ ما تنها آن قسمتهایی از تاریخ را مطالعه می کنیم که آن ارزشها را در آن می یابیم.دوران بعدی تاریخ نگاری ظاهراً ادعای وبر را تکذیب کرد. زیرا از زمان ظهور مکتب آنال، تقریباً هر جنبه ای از زندگی هر انسان
به کار مورخ می آمد. یکی از اهداف اعلام شده آن مکتب نگارش تاریخ کامل و جامع است.
با این حال وبر هنوز مطلبی درباره خوانندگان، و نه نویسندگان تاریخ دارد. اکثر افرادی که تاریخ می خوانند (عجیب نیست که)کتابهایی را انتخاب کنند که با علایق خودشان ارتباط دارد. این علایق نمی تواند از نظر مورخان و ناشران آنها، که به جوانب
تجاری کتاب هم نظر دارند، دور بماند؛ از این رو، کتابهای فراوانی درباره جنگ، زنان، مسائلی جنسی یا سرکوب نژادی در تاریخ، سرازیر می شود. بنابراین، روش کاملاً مناسبی که مورخ برای جلب خواننده و حفظ توجه آنان اتخاذ می کند مرتبط ساختن نوشته هایش به علاقه خوانندگان است.
10. مسائل حل نشده
هر تاریخی متضمن اطلاع رسانی ـ در میان گذاشتن یک اندیشه یا مجموعه ای از اندیشه ها ـ است این در میان نهادن دست کم دو مرحله دارد: انتقال از فاعل تاریخی به محقق تاریخی ـ جهشی که ممکن است شکافهای بزرگ زمان، مکان و فرهنگ را طی کند ـ و انتقال بعدی از محقق به خوانندگانش. عجیب نیست که آنچه منتقل شده غالباً شکل و حتی ماهیتش در انتقال دگرگون می شود. در پرتو این مطلب، با تأکید کالینگوود بر اینکه تاریخ، «بازسازی تجربه گذشته است (بنگرید به: Collingwood, 1961, pp. 282, 288) چه باید بکنیم؟ ظاهراً ما با دو سؤال نگران کننده مواجهیم: آیا اصلاً انجام این کار امکان دارد؟ و اگر گاهی اوقات می توانیم در انجام آن موفق شویم، چگونه می توانیم بدانیم که موفقیم؟ برخی از بزرگ ترین مسائل بی پاسخ تاریخ حول این واقعیت اطلاع رسانی می گردد. اطلاع رسانی مطلقاً لازمه تاریخ است، با این حال باید همواره درباره اینکه تا چه اندازه اطلاع رسانی حاصل شده است در تردید باشیم.پی نوشت ها :
1. hadrian's Wall؛ دیوار قدیم رومی به طور 118 کیلومتر، ممتد در قسمت باریک جزیره بریتانیای کبیر از والزند (Wallsend) واقع در رود تاین، تا بونس (Bowness) بر خلیج سالوی که حدود 121 ـ 127 میلادی به فرمان امپراتور هادریانوس ساخته شد.
2. Caledonia؛ نام رومی قسمتی از جزیره بریتانیای کبیر که در شمال خلیجهای کلاید و فورث قرار دارد. این نام هنوز در
ادبیات به تمام اسکاتلند اطلاق می شود.