نویسنده: مایکل استنفورد
ترجمه: دکتر مسعود صادقی
ترجمه: دکتر مسعود صادقی
1. داستان چیست؟
ارسطو می گوید داستان بازنمایی فعل (1) است به کمک یک طرح (2). داستان، همانند تاریخ، مربوط به فعل است و آن فعل را از طریق واسطه ای خاص که چه بسا واژگان شفاهی یا کتبی باشد، می نمایاند. اما واسطه بازنمایی ممکن است تصاویر نیز باشند ـ همانند نقاشیها، فکاهیهای مصور، نقاشیهای متحرک، فیلمها و برنامه تلویزیون. یا واسطه ممکن است تندیسها، عروسکها، یا دست آخر، بازیگران زنده بر روی صحنه باشند ـ شکلی از بازنمایی که احتمالاً ارسطو در ذهن داشته است. واسطه هر چه باشند ـ شکلی از بازنمایی که احتمالاً ارسطو در ذهن داشته است. واسطه هر چه باشد، یک روایت فعل را باز می نمایاند ـ منظور از فعل آن چیزی است که انسانها متحمل آن می شوند یا تجربه می کنند و انجام می دهند. به بیان ارسطو، تاریخ درباره چیزی است که مثلاً السیبیادس انجام داد یا برای او واقع شد (بنگرید به: Aristotle, 1965, p. 44). اما چرا این بازنمایی یک طرح دارد؟ ارسطو طرح را به «ترتیب منظم حوادث» تعریف می کند (Ibid., p. 39). این تعریف دو پرسش مهم برای سازنده داستان برجا می گذارد: کدام حوادث باید انتخاب شوند و کدام حذف گردند؟ و نظمی که آنها باید بر آن اساس مرتب شوند چیست؟ فهم ما از «طرح» آسان تر است اگر به یاد داشته باشیم که طرح متضمن دو مفهوم انسجام و معناست.همان طور که ارسطو اظهار می کند، طرح باید دارای وحدت باشد. داستان باید یکدست باشد. داستان گو نباید از مطلب دور بیفتد و وارد موضوعات نامربوط شود. داستان باید معنایی نیز داشته باشد: باید انعکاسی در اذهان ما بیابد؛ در غیر این صورت می پرسیم مقصود آن چیست؟ بنابراین باز تأکید می کنیم که هر داستانی (چه تراژدی شکسپیر، یک اثر عظیم تاریخی و چه لطیفه ای که در کافه ای گفته شده) بازنمایی فعل است به کمک طرح. اما چیز دیگری هم هست. ما شنونده را فراموش کرده ایم. روایت (گفتن یک داستان) مستلزم یک یا چند شخصی است که برای آنها داستان نقل می شود. و همان طور که هر قصه گوی با تجربه ای می داند، ماهیت شنونده بر داستان تأثیر می گذارد، هم به لحاظ اینکه چه حوادثی انتخاب شوند و هم به لحاظ چگونگی گفتن آنها.
آشکار است که داستان و روایت وجوه مشترک زیادی دارند، اما یکسان نیستند. بسیاری از روایتها خیالی اند و بنابراین تاریخی نیستند؛ بسیاری از تواریخ مدعی راست بودن هستند، اما داستان نیستند. اجازه دهید به تفاوتهای آنها بنگریم.
2. تفاوت روایتهای خیالی و تاریخی در چیست؟
به منظور انجام مقایسه ای نظام مند، شایسته است به طور مجزا به مؤلفه های اساسی روایت بپردازیم. در اینجا، من عمدتاً از رمان به عنوان نمونه داستان استفاده می کنم، اما ملاحظاتم در مورد همه انواع روایتهای خیالی صادق است.الف) شروع. روایتگر برای یافتن نقطه آغاز، غالباً یک شخص یا رویداد را که برای ادامه اهمیت دارد، بر می گزیند. هومر ایلیاد را این گونه شروع می کند:
«آپولون پسر زئوس ولتو بود که خصومت را آغاز کرد...» اما مورخ چگونه می تواند بدون شکستن پیوستگی و اتصال تاریخ شروع کند؟ مورخان روایی برجسته، توسیدید، گیبن، پرسکت، [به ترتیب] در جملات آغازینشان جنگ، امپراتوری و مکزیک را ذکر کرده اند.
ب) فاعل. نقش فاعل در افسانه متمرکز کردن فعل است. روایت روی او متمرکز می شود، هم به خاطر اعمالش و هم به خاطر آگاهی اش: هملت، تام سایر، الیزابت بنت. اما تاریخ فاقد این فاعل محوری است. پاره ای از اقدامها برای نگارش تاریخ حول یک فرد (مثلاً، فردریک کبیر، اثر کارلایل، یا هزار روز نخست، اثر شلزینگر)، تلاشهایی بوده اند جهت تدارک دیدن فاعل مفقود؛ اما در تاریخ چنین تلاشهایی عمدتاً فاقد ارزش اند.
قهرمان مرد یا زن در داستان، تنها محور علاقه برای خواننده نیست. وی «خبری از واقعه ای که در زمانی خاص رخ داده» نیز فراهم می آورد ـ یعنی آگاهی از بخش اعظم فعل ( Olafson, 1979, p. 79، چندین نکته ای را که در اینجا مطرح کرده ام مدیون الافسون هستم). مطمئناً این آگاهی محوری همواره آگاهی قهرمان نیست. گاهی اوقات (همانند آقای لاکوود در بلندیهای بادگیر امیلی برونته)، آگاهی ناظر است. آنچه برای ما اهمیت دارد این است که تاریخ فاقد آن است. در داستان، دوره فعل می تواند در طول یک عمر زندگی ـ و معمولاً کمتر از آن ـ جای گیرد. بنابراین خواننده می تواند خودش را با این آگاهی محوری، یکی بداند ـ و موقتاً زندگی واقعی اش را فراموش کند. من بسیاری از ساعات خوش کودکی ام را در جلد [شخصیتهای داستانی] دارتاگنان یا جیم هوکینز گذراندم. اما چه کسی احساس کرده است که قانون اساسی امریکا یا دهقانان لانگدوک بوده است؟
ج) رویدادها. اینها اتفاقات مهمی اند که در مدتی بلند یا کوتاه رخ داده اند. رمان نویس می تواند آنها را آن طور که مقتضی است ابداع کند؛ مورخ نمی تواند. وی باید بپرسد کدام رویدادهای واقعی برای روایتش مهم اند. و اگر او مورخی آگاه باشد باید اطمینان حاصل کند که رویدادهایی که برای روایتش مهم هستند برای جریان تاریخ نیز واقعاً مهم بوده اند.
د) شخصیتها. اینها شرکت کنندگان در فعل اند، «کسانی که»، به قول ارسطو، «ضرورتاً منش و اندیشه ای متمایز را به نمایش می گذارند». (Aristotle, 1965, p. 39). بیشتر گیرایی یک داستان از تعامل و تقابل بین شخصیتهای کاملاً توصیف شده نشئت می گیرد. اما تاریخ چنین تجملاتی را در اختیار روایتگرانش قرار نمی دهد. مورخ باید نه تنها به افراد آن گونه که آنها را می یابد ـ بدون هرگونه توصیف یا با سنجشی نامتناسب ـ بلکه به گروههای زیادی از افراد یا بدتر از آن، نهادها یا سازمانهایی که اصلاً شخصیت انسانی نیستند نیز بپردازد. وی چگونه آنها را ترسیم کند؟ روایتگر داستان چنین کاری نمی کند، و حتی اگر هم بکند به توفیقی دست نمی یابد.
هـ) صحنه. صحنه پس زمینه ای انسانی، مصنوعی یا طبیعی را ـ که شخصیتها در برابر آن قرار می گیرند ـ شکل می دهد. گاهی اوقات صحنه حس و حال داستان را تعیین می کند ـ باز هم بلندیهای بادگیر را به یاد آورید. اما برای روایتگر تاریخی، صحنه بیشتر تداوم شخصیتهاست تا نقطه مقابل آنها. حتی پادشاهان جزئی از صحنه ای اند که در آن عمل می کنند. و هنگامی که مورخان صحنه را تا اوضاع جغرافیایی، اقتصادی، اجتماعی و فرهنگی گسترش می دهند، بخشی از داستان را می سازند و نه صرفاً مکانی را برای بازیگران. علاوه بر این، این تفاوت نیز هست که در داستان، صحنه معمولاً بی تغییر می ماند (در تئاتر دست کم برای دوره های طولانی چنین بوده است)، در حالی که مورخ می داند، ولو اینکه به آن بی اعتنا باشد، صحنه پیوسته تغییر می کند. در تواریخ غیرروایی، همان طور که خواهیم دید، صحنه می تواند جایگزین داستان و شخصیتهای آن شود.
و) توالی. رویدادها در داستان جایگزین یکدیگر می شوند و به این ترتیب حس کنجکاوی خواننده یا شنونده را بر می انگیزند. شنونده بی شکیب می پرسد «او چه گفت؟»، «بعد چه اتفاقی افتاد؟»؛ این پرسشها که در ظاهر درباره توالی محض اند، در واقع، درباره پیوندهای قوی تری در روایت اند. آنها درباره علت و معلول اند و داستان را با گذر از یک رویداد به رویداد بعدی پیش می برند. در داستان، باید پیوندهای علّی را برای خواننده آشکار کرد ممکن است این پیوندهای علّی و معلولی فوراً بیان شوند و ممکن است، همچون داستانهای پلیسی، در اواخر قصه آشکار گردند. رویدادها معمولاً از نیات یا واکنشهای انسانی شکل گرفته اند.
رمان نویس کمتر به آن نوع علل و معلولهایی که مورد توجه یک دانشمند است می پردازد. رمان نویس اگر بخواهد داستانی متقاعد کننده بنگارد، نمی تواند [بدون توجه به روابط علّی و معلولی] رویدادها را به مثابه وقایعی تصادفی بیان کند. بسیار گفته شده که رمان نویس جرأت نمی کند از اتفاقهای محضی که در زندگی واقعی می افتد استفاده کند. مورخ با مسائل متفاوتی مواجه است. نخست اینکه وی باید توالی رویدادها را تعیین (نه ابداع) کند. دیگر اینکه وی برای رضایت خاطر خود و خوانندگانش، باید اثبات کند کدام دسته از توالیها صرفاً ترتیب زمانی اند و کدام علّی اند. سوم اینکه وی باید از افعال نزدیک به ذهن و سطحی و واکنشهای ما در تبادلات شخصی روزمره فراتر رود و به فهم نیروهای علّی ناشناخته تر روان شناختی و اجتماعی نایل آید. غالباً در چنین نیروهای چه بسا نامعلوم است که وی باید در پی تبینی باشد. سرانجام اینکه وی، برخلاف رمان نویس، آزادی پذیرش نیروی اتفاق و تصادف محض را دارد.
ز) طرح. این لوازم افعال، طرح داستان نیستند، هر چند ممکن است بخشی از آن را بسازند. همان طور که دیدیم، طرح «ترتیب منظم حوادث» است، هر چند آن حوادث نباید به ترتیبی که اتفاق افتاده اند مرتبط شوند (Aristotle, 1965, p. 39؛ در ادیسه این نکته به نحوی تحسین برانگیز نشان داده شده است). ترتیب آنها به نحوی است که به بهترین وجه، به خواننده اجازه می دهد کل داستان را دریابد. طرح، از چند لحاظ به معنی کل است. اول اینکه، بزرگ تر از مجموع اجزایش است. دوم اینکه، هر جزء آن به طور تکمیلی با کل مرتبط است. سوم اینکه کامل است: یعنی، هیچ چیز اساسی حذف نشده است. سرانجام اینکه، معنایی دارد: یعنی، اثری ماندگار در ذهن باقی می گذارد. همه این مقتضیات، مسائل بزرگ تری را برای مورخ روایی مطرح می کند. اگر وی در جمع همه آنها کامیاب شود، قریب به یقین است که این کار را به بهای از دست رفتن حقیقت ـ یا به هر حال، قسمتی از اعتبار تاریخی ـ انجام داده است. برای مثال، چگونه می تواند اطمینان حاصل کند هیچ چیز اساسی ای حذف نشده، یا اینکه وی معنای رویدادهایی را که به هم مرتبط ساخته به درستی تشخیص داده است؟
ح) زاویه دید. در داستان خیالی، روایتگر می تواند خودش را درون یا بیرون داستان قرار دهد، به زمان یا مکان فعل نزدیک یا از آن دور باشد؛ وی می تواند رهیافتهای متفاوتی از همدلی گرم تا بی میلی سرد اتخاذ کند. این امر، با ظرافت خواننده را به مشارکت دعوت می کند. کلمات آغازین یک رمان نه تنها فعل را آغاز می کنند، بلکه غالباً به خواننده نشان می دهند که کجا بایستد تا بتواند ناظر آن باشد. اما مورخ تنها یک جا برای ایستادن دارد ـ جای خودش. وی تنها حق اتخاذ یک رهیافت را دارد ـ رهیافت ناظر بی طرفی که به یک اندازه، نسبت به تحسین و تنفر، بی اعتناست. وی همچنین نمی تواند به خود اجازه دهد که واکنش خواننده را تعیین کند؛ او تنها واقعیتها را به هم ربط می دهد.
ط) واقع نمایی. یک افسانه نمی تواند حقیقت داشته باشد. اما برای اینکه متقاعد کننده باشد، باید همانند حقیقت باشد. قصه، هر قدر هم شگفت انگیز باشد (مانند هزار و یک شب یا داستان علمی تخیلی)، شخصیتها و دست کم پاره ای از رویدادهای آن باید قابل قبول باشند تا بتوانیم با طیب خاطر، ناباوریمان را موقتاً کنار بگذاریم. نگارنده روایتی تاریخی نمی تواند رویدادها یا شخصیتها را طوری شکل دهد که آنها را باور کنیم. وی باید حقیقت را بگوید، هر چند غریب باشد. اما می تواند مهارتش را در توصیف و تبیین طوری به کار گیرد که بتوانیم به فهم و ارزیابی افعال انسانها و دلیل دست زدن به چنین افعالی نایل شویم.
ی) زمان درونی. هر داستانی زمان خودش را دارد ـ چند ساعت، چند روز یا چند سال که فرض بر این است که بین آغاز و پایان آن می گذرد. این زمان از زمان واقعی ای که ما برای خواندن آن صرف می کنیم، کاملاً متمایز است. در مورد روایت تاریخی، پرسش از چگونگی ارتباط «زمان داستان» و «زمان واقعی»، پرسشی بسیار پیچیده تر است. برخلاف داستان، در اینجا «زمان داستان» و «زمان واقعی»، هر دو به توالی زمان واحدی متعلق اند. علاوه بر این، هم فاعلهای داستان و هم نویسنده و خوانندگان بیرون از داستان، از جایگاهشان در آن تولی زمان، آگاه اند ـ یعنی آنها واجد «تاریخیت» اند (الافسون، 1979، به طور مفصل تری به این موضوع پرداخته است). در واقع، آنها همگی از گذشته واحدی آگاه اند. برای مثال، فاعلهای امپراتوری روم، ادموند گیبن که زوال آن امپراتوری را نقل کرد، و ما که دو قرن بعدتر، تاریخش را می خوانیم، از خاستگاههای آن امپراتوری در جمهوری روم و سرنگونی اش به دست ژولیوس سزار و آگستوس آگاه بوده و هستیم. برای دو هزار سال، اروپاییان گذشته مشترکی داشته اند.
ک) پایان. داستان خوب صرفاً متوقف نمی شود؛ بلکه به نتیجه ای می انجامد. پایان، مانند آغاز، به خاطر اهمیتش انتخاب می شود. در بهترین داستانها ما احساس می کنیم که پایان لازمه کل آن چیزی است که قبلاً اتفاق افتاده است و گاهی همه آنها را تبیین می کند. مورخ نمی تواند از چنین بخت و اقبالی برخوردار باشد. او می داند هر جایی که برای پایان دادن به روایتش انتخاب می کند نتیجه ماجرا نیست؛ زندگی پیش می رود. توقفگاهش نمی تواند مستلزم همه آنچه قبلاً جریان داشته باشد؛ سرنخها و رشته های بسیار زیادی در تاریخ وجود دارد. بدتر از همه آنکه، پایان نمی تواند تبیین کاملی باشد؛ اگر تنها بدین سبب که نتوانسته است توصیف کاملی از رویدادهای روایتش به دست دهد. همان طور که دانتو خاطر نشان ساخته، ما نمی توانیم هیچ رویداد تاریخی را به نحوی درست توصیف کنیم. مگر اینکه پیامدهایش را بدانیم ـ و این، قبل از پایان، امکان پذیر نیست (بنگرید به: Danto, 1965, pp. 61ff و نیز Kermode 1967). فقط بدین دلیل، هر تاریخ نگاری ای صرفاً گزارشی موقت است.
ل) حقیقت. البته، این تفاوت بنیادین است؛ تاریخ مدعی حقیقی بودن است؛ داستان مدعی نیست. با این حال، دیدیم که این تنها یکی از وجوه بسیار روایت است که تاریخ و داستان، در آن متفاوت اند.
بیشتر بخوانید:
پی نوشت ها :
1. action.
2. ploe.