نویسنده: مایکل استنفورد
ترجمه: دکتر مسعود صادقی
ترجمه: دکتر مسعود صادقی
1. تعریف معرفت
دانست چیزی، به چه معناست؟ فیلسوف ممکن است پاسخ دهد که شخص الف می تواند مدعی دانستن گزاره ج شود، اگر و تنها اگر شرایط زیر برآورده شود:1. الف به ج باور داشته باشد.
2. الف دلایلی قطعی برای باور ج داشته باشد.
3. ج واقعاً صادق باشد.
بنابراین، ماری اسمیت می تواند مدعی این شود که می داند که شمال فاتح جنگ داخلی امریکا شد، زیرا:
1. وی باور دارد که شمال فاتح شد؛
2. وی یک نیم سال تمام را در دانشکده به پژوهش درباره جنگ گذرانده است.
3. شمال، واقعاً فاتح شد.
به نظر می رسد این نمونه خوبی از معرفت تاریخی است. اما اجازه دهید ادعای جان براون را در نظر بگیریم که مدعی است می داند که لوتر دین مسیحی را در قرن شانزدهم پیراست. ما ممکن است تصدیق کنیم که (1) وی آن را باور دارد؛ حتی ممکن است بپذیریم (2) زیرا وی پژوهشهایی عمیق، اما یک جانبه درباره آلمان زمان لوتر انجام داده است. اما شاید حاضر به پذیرش این نباشیم 3ـ که لوتر واقعاً آنچه را جان ادعا می کند انجام داد. یا اجازه دهید ادعای هوراتیو والدگریو، محقق فرهنگ یونانی ـ رومی را در نظر بگیریم که مدعی است آگاممنون، پادشاه مسینیها، سفر دریایی عظیمی را هدایت کرد و تروا را به تصرف درآورد. در اینجا نیز ممکن است بپذیریم که وی شرایط (1) و (2) را درباره باور داشتن و ادله قوی در دست داشتن برآورده کرده است. اما نمی توانیم شرط (3) را تصدیق کنیم، زیرا در اینجا نیز هیچ یقینی درباره آن وجود ندارد.
2. معرفت تاریخی باید مبتنی بر شواهد باشد.
قوت دعاوی جان و هوراتیو، مبتنی بر شرط (1) نیست؛ زیرا باور، برای توجیه معرفت، کافی نیست (برخی از ما، مانند ملکه وایت در آلیس در برابر آینه (Alice Through Looking Glass), می تواند به شش چیز محال، قبل از صبحانه باور داشته باشد). قوت آنها بر شرط (3) نیز مبتنی نیست، زیرا آن قضایا بسیار قابل تردیدند. همه اعتبار معرفتی جان و هوراتیو، باید مبتنی بر شرط (2) باشد؛ یعنی بر شواهد تاریخی. اما ماری اسمیت، که در دانشکده ای خوب درس خوانده است، سریعاً به آنها خاطرنشان می سازد که آنها باید پژوهش کامل تری در مورد شواهد انجام دهند. اگر آنها چنین کرده بودند، در می یافتند که شواهدی نیز علیه باورهایشان وجود داشته است. بنابراین، طبق معیارهای فیلسوف، آنها نمی توانند مدعی دانستن چنین گزاره هایی درباره لوتر و آگاممنون شوند. نهایت چیزی که آنها می توانند ادعا کنند این است که شواهد، به نفع آنهاست. آن وقت، آنها می توانند به ماری حمله کنند. وی مدعی است که باورش درباره جنگ داخلی، برخلاف باور آنها، معرفت حقیقی است. آنها معترض می شوند «معرفت حقیقی! از کجا شما به آن پی بردید؟»؛ او با غرور جواب می دهد «زیرا من، برخلاف شما، مدعی دانستن چیزی هستم که واقعاً اتفاق افتاده است»؛ «از کجا می دانی که اتفاق افتاده است؟»؛ وی پاسخ می دهد «زیرا همه شواهد به جانب من است»؛ «همه؟! آیا تو همه شواهد ممکن برای آن جنگ را بررسی کرده ای؟»؛ «خوب، نه. اما تمام آنچه بررسی کرده ام به جانب من است». جان و هوراتیو پاسخ می دهند «دقیقاً همانها به جانب ماست». «شما مدعی هستید که شواهد تاریخی به جانب شماست. ما می پذیریم که تمایل آنها بیشتر به جانب شماست تا ما، اما اصولاً تفاوت در چیست؟ شما نمی توانید شرطی را بیشتر از ما برآورده سازید. زیرا، هر چند همگی موافقیم که شمال فاتح جنگ داخلی شد، غیر از شرط (2)، یعنی وجود شواهد تاریخی، هیچ شرط دیگری برای تأیید معرفت شما در این مورد برآورده نشده است. بنابراین، نمی توانیم تصدیق کنیم که باور شما واقعاً صادق است (شرط 3)؛ اما فقط می پذیریم که ادله ای قوی به نفع آن وجود دارد».از محاوره فوق ممکن است نتیجه بگیریم که چیز نسبتاً عجیبی درباره معرفت تاریخی وجود دارد، زیرا علی الاصول نمی تواند هر سه شرط فیلسوف را برآورده سازد. در مورد معرفت تاریخی، ظاهراً شرط سوم، همواره به شرط دوم خلاصه می شود. این امر، ظاهراً در نمونه های روزمره و عادی معرفت، چنین نیست؛ مانند «من می دانم که در حال تایپ این جمله هستم».
3. سه پیشفرض معرفت تاریخی
حال ببینیم از چه چیزی می توانیم مطمئن باشیم، نخست اینکه، تاریخ مدعی است به آنچه واقعاً اتفاق افتاده است می پردازد. درباره اینکه دقیقاً چه اتفاق افتاد و چه اتفاق نیفتاد مشکلاتی وجود دارد. اما هنگامی که معین کردیم که چیزی اتفاق نیفتاد، آن چیز از تاریخ بیرون و به قلمروهای افسانه یا خطا رانده می شود. ما نمی توانیم تخیلات را بپذیریم.دوم اینکه، معرفت تاریخی مبتنی بر تفسیر شواهد است. هیچ راهی برای دست یافتن به گذشته، به جز از طریق آنچه در زمان حاضر باقی است، وجود ندارد؛ و این شامل ویرانه ها، اسناد و مدارک، خاطرات و چیزهای دیگر می شود. به علاوه، از آنجا که هرگز مطمئن نیستیم که همه شواهد مربوطه را در اختیار داریم، و از آنجا که افراد غالباً درباره تفسیر شواهد موجود، اختلاف نظر دارند، باید نتیجه گرفت که در بسیاری از موارد، معرفت تاریخی چیزی بیشتر از در نظر گرفتن و سنجش احتمالات نیست. البته، در بسیاری از موارد دیگر، معرفت تاریخی به یقین تقریبی می رسد؛ اما حتی یقین تاریخی نیز بر مبنایی غیر از تفسیر شواهد استوار نیست.
سوم اینکه علت اساسی بسیاری از مشکلات، زمان است. معرفت تاریخی درباره حقایق موجود (مانند مثالی که در بالا از تایپ کردنم آوردم) نیست؛ همچنین، درباره حقایق ظاهراً بی زمانی مانند «آب ترکیبی از اکسیژن و هیدروژن است» هم نیست. معرفت تاریخی همواره مستلزم زمان است، زیرا مستلزم فاصله ای زمانی بین زمان حاضر و زمانی در گذشته است ـ فاصله ای به طول چند دقیقه یا چند هزار سال. اما زمان، معمولاً به شیوه دومی نیز دخیل است. رویداد یا وضع اموری که مورد نظر ماست (برای مثال، ترور آبراهام لینکلن، یا نهاد فئودالیسم در اروپای قرون وسطا) دارای امتدادی زمانی ـ از یک میلیونیم ثانیه تا قرنها ـ نیز هست. و خود زمان امری رازآلود است. تقریباً 1600 سال از زمانی که قدیس آگوستین به جهل خودش [درباره ماهیت زمان] اعتراف کرد می گذرد. البته، ما امروزه بسیار عاقل تریم. هر کسی می تواند زمان را تبیین کند. این گوی و این میدان ... .
4. بعد زمان
شاید سه پیشفرض فوق تمام آن چیزی باشد که برای تعریف تاریخ لازم داریم. به شرط اینکه واقعیت، تفسیر آثار بازمانده و زمان، دخیل باشند، ما تاریخ خواهیم داشت. بنابراین، با این سه می توان هر چیزی را به لحاظ تاریخی، مورد بحث قرار داد. می توانیم تواریخی داشته باشیم از سنگ آهک، کرمهای خاکی، صندلیها، پنیر، بانکداری یا اپرا. همان طور که به کرّات، در این قرن، به اثبات رسیده است، لازم نیست تاریخ را به پادشاهان و نبردها و مردان بزرگ محدود کنیم. شاید آن قدرها که باید تاریخ را به عنوان راهی برای دانستن یا الگویی برای معرفت نگریست، نباید آن را رشته ای با موضوعی خاص (مانند گیاه شناسی) تلقی کرد. به شیوه های مختلف، می توان به جهان پرداخت. می توان رویکردی عمل گرا اتخاذ کرد، یعنی آن را برای اهدافمان، مانند ساختن لانه خرگوش یا ترتیب دادن تعطیلات در خارج از کشور، به کار ببریم. می توان به لحاظ علمی و نظری به آن پرداخت، یعنی تلاش کرد تا قوانینی کلی درباره شکل گیری بلورها یا جهت یابی پرندگان مهاجر بنا نهاد. می توان از نظر ریاضی به آن پرداخت ـ یعنی قلمرو آمار و رایانه ها. اما همچنین، می توان به لحاظ تاریخی به آن پرداخت، و آن را به عنوان رشته ای از پدیده هایی نگریست که در بعد زمان بسط یافته اند.هر کسی با این دیدگاه درباره تاریخ موافق نیست، هر چند که در کتاب پرفروش استفان هاوکینگ، تاریخچه زمان، انعکاس یافته است. هیچ کس نمی تواند دیدگاهی گسترده تر از دیدگاه هاوکینگ نسبت به زمان اتخاذ کند و مانند او به عقب، به لحظه آغاز جهان بازگردد و حتی درباره تلخیص رویدادها جهت بازگشت به زمان گذشته، نظریه پردازی کند. با این حال، تعاریف دیگری از تاریخ آن را به زندگی انسان محدود می کنند و بر اساس اینکه «انسان» را چگونه تعریف کنیم، بیشتر از پنجاه هزار سال یا پنج میلیون سال، به عقب باز نمی گردند. تعریفی که اکثر مورخان ترجیح داده اند تاریخ را از حدود پنج هزار سال پیش شروع می کند. هگل که از این هم محدودتر می اندیشید معتقد بود که تنها آن اقوامی را که خودشان از داشتن تاریخ و از زیستن در تاریخ آگاه بودند می توان به عنوان اقدام تاریخی در نظر گرفت.
5. سه شکل معرفت
تاریخ را هر گونه تعریف کنیم، ظاهراً مستلزم معرفت به گذشته است. پیش تر گفتیم که برای تاریخ، تنها به سه چیز نیاز داریم: واقعیت گذشته، تفسیر آثار بازمانده و زمان. چگونه معرفت تاریخی را بر اساس اینها بنا می نهیم؟یک) بیایید اشکالی اصلی معرفت را ملاحظه کنیم. شکل نخست، شکل تجربه مستقیم عمدتاً حسی است. (برخی ادعا می کنند هر تجربه مستقیمی، حسی است؛ لازم نیست این مسئله ما را در اینجا معطل کند). من در زندگی روزانه ام، از آنچه دور و برم هست به خوبی آگاهم: انسانها، خانه، عبور و مرور و مانند آن. به این امور بسیار یقیق دارم. با این حال، تا اینجا کمی بیش از یک حیوان هوشمند ـ مانند یک سگ یا یک شمپانزه ـ هستم.
دو) اما معرفت ما گستره بیشتری دارد. من مقدار زیادی اطلاعات، ورای تجربه مستقیم ـ از کتابها، روزنامه ها، تلویزیون، عکسها و به طور شفاهی ـ دریافت کرده ام. بنابراین، کمابیش چیزهایی درباره ژاپن یا کره ماه می دانم، علی رغم اینکه هرگز آنجا نبوده ام. این معرفت دست دوم یا غیر مستقیم، غالباً با تجربه مستقیم یا معرفت دست اول، تأیید می شود. بنابراین، وقتی که من برای نخستین بار از نیویورک دیدن کردم، از دیدن آسمان خراشها و از فهمیدن اینکه منهتن با آب محاصره شده است متعجب نشدم. برای پیدا کردن نشانیها تقریباً هیچ مشکلی نداشتم، زیرا قبلاً شماره خیابانهای اصلی و فرعی را می دانستم. این اطلاعات پیشاپیش، به صور مختلفی پدید آمد. پاره ای از آن (برای مثال، عکسهای آسمان خراشها) نوع بدل یا بازنمایی یک تجربه حسی بود. در مواجهه با یک آسمان خراش، از روی تصاویری که دیده بودم، بی درنگ آن را تشخیص دادم. شناختم از جزیره بودن منهتن، از یک نقشه حاصل آمد. از منبع سومی (به طور شفاهی) دانستم که جاده ها با خیابانهای شمالی ـ جنوبی و غربی ـ شرقی، به وسیله شماره های پیاپی نام گذاری شده اند. برای پیدا کردن راهم در شهر می بایست از منبع معرفت چهارمی، یعنی عقلم استفاده می کردم. هیچ تصویر، نقشه یا فردی به من نشان نداد که وقتی از خیابان پنجم می گذشتم، گذر 45 سه بلوک بالاتر از گذر 42 قرار دارد؛ این موضوع را [به کمک عقل خودم] متوجه شدم.
س) این کاربرد عقل در کسب معرفت دست دوم عالمی کلی از معرفت تعمیم یافته را پدید می آورد: اشیاء در خلأ با شتاب 9/7 متر در ثانیه سقوط می کنند؛ آب در دمای صفر درجه سانتیگراد یخ می زند؛ پرندگان تخم می گذارند. اینها نمونه هایی از معرفت تعمیم یافته (یا مرتبه سوم) هستند. بیشتر معرفت علمی این شکل را دارد. عقل نقش زیادی هم در ساختن چنین معرفتی (برای مثال، از طریق شکل دادن و آزمودن فرضیه ها) و هم در کاربرد و اطلاق آن بازی می کند. امتیازات عظیم این نوع معرفت عبارت اند از اینکه به شکلی بسیار متمرکز پدید می آید (که انتقال و حفظ آن را آسان می سازد) و با این حال، می توان آن را در مواقع بسیار زیادی به کار برد.
6. معرفت به گذشته : یک نمونه
اما درباره معرفت به گذشته، وضع از چه قرار است؟ به نظر می رسد که معرفت به گذشته، به انحاء مختلف، در همه ی این انواع معرفت شریک است. با این حال، درباره گذشته، معمایی هست و آن اینکه، گذشته وجود ندارد. ماشین تحریر من، منهتن، تخمهای پرندگان، آب یخ زده و حتی کره ماه همگی بخشی از جهانی عینی اند. اما الکساندر کبیر، جنگ داخلی امریکا و مادربزرگم ظاهراً این اطراف نیستند. آنها کجا هستند؟ چگونه می توانم مدعی شناخت آنها بشوم؟به عنوان مثال، مادربزرگم را در نظر بگیرید. هنگامی که می نویسم، از درون قاب عکس مرا نگاه می کنند. او را به خوبی به یاد می آورم. یادگار دیگری از او وجود دارد ـ نامه ها، کتابها و املاک شخصی. اما شناخت من از او عمدتاً بر مبنای حافظه است. به گمانم، این نزدیک ترین چیزی است که به واسطه آن می توانم به تجربه مستقیم او نایل آیم. اما من درباره او بیشتر از این می دانم. آنچه دیگران درباره او به من گفته اند نیز وجود دارد، همین طور عکسها، نوشته ها و از این قبیل. اینها موجب می شوند معرفتی غیرمستقیم درباره او کسب کنم، همانند معرفت غیرمستقیم من به منهتن، قبل از اینکه به آنجا بروم. تا اینجا راجع به معرفت دست اول و دست دوم گفتیم.
از معرفت تعمیم یافته ـ نوع سوم ـ چه می توانم بیاموزم؟ او غذا خورد، نوشید، لباس پوشید، ازدواج کرد، فرزندانی داشت، خوب عمر کرد و مانند آن. همه اینها می تواند از این واقعیت که من مادربزرگم را می شناختم، استنتاج گردد. اما موضوعات واقعاً جالب درباره او را نمی توان از چنین تعمیمهای استنتاج کرد: نظیر اینکه او یک گیاهخوار بود و از پوشیدن کفشهای چرمی امتناع می ورزید، همه فرزندانش را شخصاً تعلیم می داد و برای کمک به همسایه بیمارش نیمه شب از خانه بیرون رفت. از همه اینها می توان استنتاج کرد که او زنی با خوی و منشی قوی بود. این استنتاج را به این شکل می توان بسط داد: انگلستان در روزگار او جامعه ای تشریفاتی بود و به ویژه از زنان انتظار می رفت که از این تشریفات حمایت کنند. هر زنی که برخلاف این تشریفات عمل می کرد و با این حال دید خوبی نسبت به هم نوعانش داشت، می بایست خوی و منشی قوی داشته باشد. این استنتاج شبه استنتاج از یکی از قوانین فراگیر همپل است. چنین استنتاجی تا چه اندازه مفید است؟
آیا چیز جدیدی درباره او به ما می گوید؟ هر کسی که مستقیماً او را نمی شناخته، ممکن است از اطلاعات دست دوم درباره او، بدون کمک از قانونی فراگیر، شخصیت قوی او را تشخیص داده باشد. قانون فراگیر تبیین نمی کند که چرا وی شخصیتی قوی داشت، هر چقدر هم دانستن این امر جالب باشد. بنابراین، معرفت از نوع تعمیم یافته (سوم) کاربرد محدودی در تاریخ دارد. این نوع معرفت تنها هنگامی به کار می آید که معرفت بسیاری از این نوع، قبلاً با روشهای دست اول و دست دوم کسب شده باشد. این امر شامل این شناخت هم می شود که تا چه اندازه و در چه اوضاع و احوالی، قانونی عام بر موضوعی خاص قابل اطلاق است. قانون عام ممکن است کمی بیشتر از همه آنچه تاکنون معلوم شده است، امری گفتنی برای ما داشته باشد. اما ضعف بزرگ تر معرفت تعمیم یافته این است که ذاتاً امور استثنایی و غیرمنتظره را نادیده می گیرد. و اینها درست همان مواردی اند که مورد علاقه ما هستند.
7. معرفت دست اول به گذشته
اندکی به تفصیل به بحث درباره مادربزرگم پرداختم. زیرا شناخت یک خویشاوند نزدیک آسان تر است. اما درباره الکساندر کبیر و جنگ داخلی امریکا چه؟ کمابیش اینها هستند که خمیرمایه معرفت تاریخی تلقی می شوند. چگونه می توانیم مدعی شناخت اینها و بقیه تاریخ شویم؟در ابتدا، تمایل داریم معرفت دست اول را بی درنگ کنار بگذاریم. هیچ شخصی که اکنون زنده است نمی تواند جنگ داخلی امریکا را به یاد آورد، چه رسد به نبرد هیستینگز(1)، یا الکساندر کبیر. به نظر می رسد گویی ما تنها به معرفت دست دوم و معرفت درجه سه تنزل کرده ایم. اما آیا حافظه هیچ نقشی برای ایفا کردن ندارد؟ شاید حداقل در حافظه جمعی نقشی داشته باشد. در حافظه جمعی، پاره ای اندیشه ها، عقاید و گرایشها غالباً به نحوی غیرمدون و کاملاً جدای از اطلاعات صریح، از نسلی به نسل دیگر منتقل می شود. برای مثال، هر چند من بعد از جنگ جهانی اول به دنیا آمدم، برداشت بسیار روشنی از احساسات والدین و پدربزرگ و مادربزرگم درباره آن دارم. این برداشت از هر اطلاعی که درباره آن جنگ داشتم متمایزتر و قوی تر بود. احتمالاً بدین خاطر بود که به عنوان یک کودک، سنم آن قدر بود که از عواطف آنها تأثیر کافی بپذیرم، اما به سنی نرسیده بودم که اطلاعات ناظر به واقع را درک کنم. می توانم بفهمم نسلهای بعد از الکساندر یا هیستینگز یا اپومتوکس، به همین نحو، تأثیرات عمیقی را که این افراد بر آنها گذاشته بودند به ارث بردند.
حافظه به شیوه دیگری نیز به معرفت تاریخی مان کمک می کند. هر شخص جا افتاده ای می تواند جهان بیست یا سی سال قبل را به یاد آورد، جهانی بسیار شبیه جهان امروز، اما با این حال، در برخی جهات به نحو چشمگیری متفاوت. تلاش زیادی لازم نیست تا جلوتر برویم و تصویری ذهنی از همان جهان، در اندک زمانی پیش تر بیافرینیم (همان طور که روان شناسان به ما می گویند، فرایندی بسیار شبیه به یاد آوردن). انطباقهای کمی بیشتر باید انجام داد (به لحاظ لباسها یا وسایط نقلیه یا سرگرمی)، اما زیاد دشوار نیست که تصویری از جهان پدربزرگ و مادربزرگمان شکل دهیم. ما داستان آن روزگاران را به راحتی می خوانیم. این آفرینش تخیلی جهان پیش تر، چیزی است که تاریخ نیز درباره آن است. انجام این کار مستلزم بسط قوه حافظه است. نژادی از موجودات را تصور کنید که مانند خودمان اند، اما قوه حافظه ندارند؛ افرادی که صرفاً در زمان حال زندگی می کنند. آیا آفریدن تصویری از سالی پیش تر برای آنان دشوارتر نیست؟ مثلاً آنها برعکس ما هیچ تصوری از چگونگی تمایز نهادن بین امر ماندگارتر و امر زودگذر ندارند. همچنین، آنها نمی توانند از آثار دیکنز یا جین آستین لذت ببرند.
8. معرفت دست دوم به گذشته
اما سهم حافظه هر چه می خواهد باشد، تردید اندکی در این باره وجود دارد که بیشتر معرفت تاریخی ما باید از نوع دوم و سوم باشد. اکنون، اینها را بررسی می کنیم. به یاد آورید که معرفت دست دوم من به منهتن، دارای چهار نوع بود. نخست اینکه من، تصویرهایی از آن دیده بودم. در اینجا قیاس بی واسطه ای با یک نوع از معرفت تاریخی وجود دارد. عکسها، نقاشیها، حکاکیها و مانند آن، امروزه نشان می دهند که یک شخص یا مکان یا شیء، در گذشته به چه شکلی بوده است. اگر شما جرح واشنگتن را ببینید، به خوبی او را به جا می آورید. دوم اینکه، نقشه ای را دیده بودم. این نه فقط با نقشه های تاریخی (همان طور که ممکن است نقشه ای از خیابانهای لندن در نیمه سده هجدهم باشد)، بلکه با همه انواع شکلها و نمودارهای تبیینی نیز مطابقت دارد. برخی از آنها مثلاً ساختار حکومت فیلیپ دوم یا ناپلئون را نشان می دهند.برخی دیگر سازمان کمپانی هند شرقی یا کلیسای کاتولیک رومی یا قانون اساسی امریکا را نشان می دهند. اما تاکنون، مهم ترین نمودارها برای معرفت تاریخی نمودارهای زمانی اند ـ فهرست پادشاهان یا رئیس جمهورها، همه انواع جدولهای ترتیب زمانی. سوم اینکه، درباره خیابانهای نیویورک چیزهایی شنیده بودم. این منبع همانند مهم ترین منبع اطلاعاتی مورخ است ـ یعنی، آنچه به شکل کلامی به وی می رسد. برخلاف آنچه زمانی تعلیم داده می شد، درست نیست که بگوییم بدون اسناد و مدارک، هیچ تاریخی نمی تواند موجود باشد؛ اما یقیناً این درست است که بیشتر معرفت ما به گذشته در قالب کلمات ـ برخی شفاهی، اما بخش بیشتری نوشتاری ـ به ما رسیده است. سرانجام اینکه، چیزی وجود دارد که من به وسیله قوای استدلالگر خودم درباره منهتن کشف کردم. گاهی (همانند مثال من)، استدلال به کار رفته استدلالی ریاضی است. این استدلال کاملاً قابل اعتماد است، به شرط اینکه محاسبات صحیح باشند. استفاده فزاینده از آمار و رایانه در پژوهش تاریخی کارایی این روش را نشان می دهد. اما (هر چند با یقینی کمتر) استدلال به شیوه های دیگری نیز به کار می رود. این امر ما را وارد بحث از معرفت درجه سوم یا تعمیم یافته می کند.
9. معرفت درجه سوم به گذشته
معرفت تعمیم یافته می تواند دو شکل به خود بگیرد: معرفت پیشینی و معرفت تجربی. شکل نخست را می توان به عنوان آنچه بدون ارجاع به تجربه می توان شناخت تعریف کرد. دو نمونه معیارین معرفت پیشینی، ریاضیات و منطق اند. از طرف دیگر، معرفت تجربی از تجربه نشأت می گیرد. این نوع معمول است. در واقع، بیشتر معرفت تعمیم یافته ای که بر تاریخ اطلاق می شود تجربی است.10. قیاس و استقرا
به بیان ساده، دو فرایند منطقی در تعمیمها وجود دارد: قیاس و استقرا، استدلال قیاسی استدلالی است که در آن، تصدیق مقدمات و انکار نتیجه، بدون ارتکاب تناقض، محال است. برای مثال:همه مربعهای داخل این بشقاب یا سیاه اند یا سفید.
آخرین مربع طرف راست سیاه نیست. (این دو مقدمه اند)
بنابراین، آخرین مربع طرف راست سفید است. (نتیجه)
در اینجا، واضح است که اگر شما نتیجه را نپذیرید، باید یکی از مقدمات را انکار کنید. چیزی که شما (بدون ارتکاب تناقض) نمی توانید انجام دهید؛ تناقض این است که مقدمات را بپذیرید، اما نتیجه را انکار کنید. نتیجه ضرورتاً از مقدمات حاصل می شود. استدلالهای قیاسی کاملاً یقینی اند.
اما عدم قطعیت به استقرا راه می یابد. مثل مشهوری را در نظر بگیریم: تا حدود دویست سال پیش، قُو نمونه نوعی پرنده سفید بود. هر شخصی قبول داشت که همه قوها سفیدند، زیرا هر قویی که تا به آن وقت دیده شده بود سفید بود. قانون عام «همه قوها سفیدند» از شمار زیادی مصادیق خاص استنتاج شده بود: «این قو سفید است» و «این قو سفید است» و قس علی هذا. هرگز، هیچ استثنایی یافته نشده بود؛ بنابراین، این قانون عام به وسیله آنچه «استقرا» خوانده می شود اثبات شده بود.
آنگاه قوهای سیاه در استرالیا کشف شدند؛ قانون عام به وضوح خطا بود. روند استقرا خطا بود. شما چه بسا از شماری مصادیق جزئی مورد مشاهده دست به تعمیمی بزنید و تنها با برخورد به یک مورد نقض، کذب آن اثبات شود. بر اساس تجربه شخصی تان، ممکن است معتقد باشید که همه آلمانیها، با لیاقت اند، یا همه ولزیها می توانند آواز بخوانند. برخورد با یک آلمانی گیج و بی لیاقت یا یک ولزی دارای صدای شبیه جغد استقراهای شما را بی اعتبار می کند. مشکل این است که از گزاره «همه الفهایی که بررسی کرده ام، ب هستند» نمی توان نتیجه گرفت که «همه الفها ب هستند»، زیرا همواره، امکان آن وجود دارد که در جایی استثنایی برای تعمیم وجود داشته باشد، و هیچ اهمیتی ندارد که چه مقدار مشاهدات در ظاهر آن را تأیید کنند.
با این حال، تعمیمها هر چند کاملاً قابل اعتماد نیستند، اما بسیار مفیدند. هر ماشینی که دیده ام، وقتی فرمان آن به طرف راست چرخیده، به طرف راست پیچیده است. هرگاه ماشینی را می رانم، بر این قانون عام تکیه می کنم که «همه ماشینها وقتی که فرمان آنها به طرف راست بچرخد، به طرف راست می پیچند». در واقع، من زندگی ام را با تکیه بر آن به مخاطره می اندازم. با این حال، برای یکی از دوستانم ماجرای خنده داری رخ داد وی چنین تعریف می کرد که وقتی رفته بود ماشینش را از تعمیرگاه بگیرد مجبور شد تا منزل با فرمان معکوس رانندگی کند چون به اشتباه تعمیر شده بود؛ به طوری که هنگامی که وی فرمان را به راست می گردانده، ماشین به چپ می چرخیده است. هرگز نمی توان کاملاً یقین داشت.
11. تعمیم در تاریخ
واضح است که این مشکل در منطق، چگونگی استفاده از تعمیم در تاریخ را به تردید می افکند. ممکن است دست به تعمیمهایی بزنیم که در جهان حاضر کاملاً معتبر، اما در زمان گذشته گمراه کننده باشند. امروزه، در بریتانیا کار کردن کودکان غیرقانونی است و به لحاظ اخلاقی، در خور توبیخ و نشانه فقر شدید است. با این حال، در دهه 1720، دانیل فوی خیراندیش در اثرش، سیاحتی در سراسر جزیره بریتانیای کبیر، از دیدن کودکان بسیاری که در یورکشایر کار می کردند شادمان بود. این امر نشانه آن بود که برای همه کار هست؛ بنابراین، تمام خانواده به اندازه لازم غذا و لباس خواهند داشت.هر پژوهشگر تاریخ می تواند نمونه هایی از این دست تعمیمها فراهم سازد که ظاهراً به خوبی اثبات شده اند، ولی در زمان یا مکان خاصی ناکام می مانند. از طرف دیگر، درست همان طور که نمی توانیم زندگی روزانه خود را بدون اتکا به تعمیمهای مفید بی شمار (اما نه مصون از خطا) سپری کنیم، همچنین، بدون آنها نمی توانیم امید به فهم جهان های گذشته داشته باشیم. به رغم [شکست] واترلو باید همچنان فرض کنیم که ارتش بزرگ تر و بهتر یا فرمانده با تجربه تر پیروز خواهد شد، مگر اینکه شواهدی برخلاف آن داشته باشیم. در مورد همه تعمیمات راجع به گذشته، امر از همین قرار است: باید فرض را بر این بگذاریم که آن تعمیمها قابل اطلاق اند، مگر اینکه شواهدی قوی در دست داشته باشیم مبنی بر اینکه در موقعیت خاصی اطلاق نمی شوند. مشکل این است که خود تعمیم به ما نخواهد گفت که در کدام موقعیتهای خاص قابل اطلاق نیست. در نتیجه، برای تأیید یا عدم تأیید آن تعمیم، باید بر دیگر اقسام معرفت تکیه کنیم. واضح است که نمی توانیم تنها بر تعمیمها تکیه کنیم ـ مگر اینکه آنها همانند تعمیمهای ریاضی، از نوع پیشینی باشند. باید از تعمیمها، تنها در معاضدت نزدیک با معرفتی خاص بهره بگیریم. بنابراین، چنین معرفت خاصی باید از نوع دست اول یا دست دوم باشد. از آنجا که رویدادها دور از دسترس حافظه اند، غیر از معرفت دست دوم، معرفت اندکی در اختیار داریم.
12. اهمیت معرفت دست دوم
معرفت دست دوم جزئی، تجربی و غیر مستقیم است. همان طور که در مثال منهتن دیدیم، این معرفت معمولاً بر بازنمایی بصری (تصاویر)، بازنمایی ساختاری (نمودارها و جدولها)، یا بازنمایی کلامی (اسناد و مدارک یا گفته ها) مبتنی است. علاوه بر بازنماییها، معرفت تاریخی ممکن است بر آثار و بقایا مبتنی باشد. به مورد خاصی از بقایا که آن را حافظه می نامیم قبلاً پرداخته شد. موارد دیگر عبارت اند از:عمارتها و اشیاء فیزیکی دیگر؛ انواع مختلف نهادها، سازمانها، رسوم و عادات، اموری که تا حدی فیزیکی و تا حدی ذهنی اند (مانند حکومتها)؛ و زبانها و اندیشه ها و نظامهای اندیشه ای که کاملاً ذهنی، یعنی غیر مادی اند. همه این منابع معرفت می تواند برای مورخ به منزله شواهد باشد، اما تنها بعد از اینکه مورد تفسیر قرار گرفتند. بحث از شواهد به فصل بعد مربوط است. در اینجا ماهیت معرفتی را که از دل این منابع پدید می آید، ملاحظه خواهیم کرد.
پی نوشت ها :
1.Hastings؛ شهر ساسکس شرقی در انگلستان. شهرتش از آن است که میدان نبرد هیستینگز (14 اکتبر 1066) بین نورمانها به سرکردگی ویلیام اول و ساکسونها به سرکردگی هرلد بود. در این نبرد، سپاهیان ویلیام، پس از یک روز جنگ، پیروز شدند. این اولین مرحله کشورگشایی نورمانها بود.
منبع: استنفورد، مایکل؛ (1384)، درآمدی بر تاریخ پژوهی، مسعود صادقی، تهران: سازمان مطالعه و تدوین کتب علوم انسانی دانشگاهها (سمت)، مرکز تحقیق و توسعه علوم انسانی، دانشگاه امام صادق (ع) معاونت پژوهشی، 1385.