نویسنده: مایکل استنفورد
ترجمه: دکتر مسعود صادقی
ترجمه: دکتر مسعود صادقی
مسئله صدق در تاریخ چیزی است که باید با آن مواجه شویم؛ زیرا مفهوم «امر واقع» بر آن مبتنی است. مفهوم «صدق» در تاریخ را می توان به دو شیوه نگریست؛ هیچ یک از این رو، کاملاً بدون مسئله نیستند. شیوه نخست این است که صدق را صفت گزاره ای صادق بدانیم ـ به قول معروف، همان «گفتن حقیقت» است. شیوه دوم این است که صدق را هدف بدانیم، یعنی، چیزی که هدف همه رشته های علمی است. وقتی که می گوییم می خواهیم حقیقت را درباره سقوط امپراتوری روم بدانیم، منظورمان به طور ضمنی تمام آن اموری است که امکان دانستن آن هست. این برابر است با انبوهی عظیم از گزاره های صادق که پس از آن، دیگر چیزی برای گفتن باقی نمی ماند. یعنی، دریافت حقایق جامع و تمام درباره آن. این شیوه نگریستن به مسئله متضمن همگرایی راه حلهاست، مانند تمام راههای صعود به کوه که در قله به هم می پیوندند. (از آن پس، دیگر به کجا می خواهید بروید؟)
برای لحظه ای، به شیوه نخست (صدق به عنوان صفت یک گزاره صادق) بازگردیم؛ مراد ما از گزاره تاریخی صادق چه می تواند باشد؟ فرض کنیم در آن شب آوریل 1865 در تئاتر فورد حاضر بودیم. چون شاهد ترور بودید، معرفتی مستقیم یا دست اول از آن داشتید. بعداً درباره آن با دوستانتان صحبت کردید و شاید چنان به طور زنده آن را توصیف کردید که آنها احساس کردند در آنجا بوده اند. معرفت آنها هر چند روشن و واضح است، معرفتی صرفاً غیر مستقیم یا دست دوم خواهد بود که به وسیله کلام و حالات شما به آنها انتقال یافته است. آیا باورهایشان درباره آن رویداد صادق بود؟ هنگامی که آنها ماجرا را برای دوستانشان تعریف کردند، آیا گزاره هایشان صادق بود؟ و به همین منوال، تا اینکه پس از یک قرن و از طریق مجاری بسیاری، اخبار به من می رسد، آیا همچنان صادق است؟ مراد ما از «صادق» در اینجا چیست؟ به گمانم مراد ما این است که گزارشی که من در دهه 1990 دریافت می کنم صادق است اگر عیناً مطابق باشد با آنچه شما در آن شب در تئاتر دیدید. صادق است اگر معرفت دست دوم من مطابق باشد با معرفت دست اول شما. به هر حال، این حداقل چیزی است که ما [از صادق بودن] منظور داریم.
به نظر می رسد که از شیوه نخست نگریستن به صدق، به شیوه دوم می رسیم. از صدق منطوی در گزاره های صادق ناشی از شهادت عینی، به حقیقت (کل حقیقت و صرفاً حقیقت) مرگ لینکلن، رهنمون می شویم. با فرض اینکه این هدف هدفی معنادار و دست یافتنی است، چه مسائلی وجود خواهد داشت؟ یکی از این مسائل را قبلاً حدس زده ایم: همه شاهدان عینی با هم اتفاق نظر ندارند. این یکی از دلایلی است که پژوهشها ادامه می یابد. زیرا یک گزارش صادق باید اصولاً منطقی باشد. تا همه اختلافها و تناقضات رفع و رجوع نشوند، نمی توانیم قانع شویم که به حقیقت دست یافته ایم. اجازه دهید فرض کنیم که این امر صورت گرفته است اکنون، شماری از گزاره هایی را داریم که با هم مطابقت دارند یا دست کم ناسازگار نیستند. آن وقت مسئله ای وجود دارد که دانتو طرح کرده است: به طور خلاصه اینکه، ما تا پایان تاریخ نمی توانیم گزارش کاملی از هیچ رویداد تاریخی ارائه کنیم. سپس، مسئله سومی هست: اینکه، آیا «حقیقت» درباره مرگ لینکلن با مجموعه ای از گزاره های صادق یکی است یا نه. در تأیید شقّ دوم نمی توان جز این احساس کرد که حقیقت برابر است با چیزی بیشتر از این. با این همه، می گوییم که این گزاره ها صادق اند، تنها بدین دلیل که آنچه را اتفاق افتاده است بیان می کنند. بنابراین، حقیقت با گزاره های صادق یکی نیست: حقیقت بیشتر شبیه است به «آنچه واقعاً رخ داد؟ «آنچه واقعاً اتفاق افتاد» معیاری است برای صدق یا کذب گزاره های راجع به مرگ لینکلن.
بنابراین، بین معنای یک گزاره و صدق آن تفاوتی وجود دارد. «آبراهام لینکلن در سال 1870 مرد» جمله ای است که معنا دارد، اما صادق نیست. «ایزولوکرین اسید آمینه ای است که در وسوپرسین وجود دارد» برای من بی معناست، هر چند به گمانم صادق است. اگر حقیقت درباره مرگ لینکلن (یا هر چیز دیگری در گذشته) چیزی بیشتر از مجموعه ای از گزاره ها نیست، باید از معنای آن گزاره ها و همچنین صدقشان مطمئن باشیم. درباره معنای این گزاره ساده که «بوت به لینکلن شلیک کرد»، اندک تردیدی وجود ندارد، اما اگر حقیقت عبارت است از همه گزاره های صادق، درباره مشکلات معنایی ای که ممکن است در پاره ای از آنها وجود داشته باشد چه فکر می کنید؟ چه کسی می تواند مطمئن باشد که همه آنها را می فهمد؟ آیا می توانیم مطمئن باشیم که همگی در استفاده خود از کلمات توافق داریم؟. آیا عبارت «ایالات متحده امریکا، برای من همان معنایی را دارد که برای شما دارد؟
بنابراین، به طور خلاصه، به نظر می رسد که ما از «امر واقع» به «صدق» و از «صدق» به «آنچه واقعاً اتفاق افتاده» و به «معنا» رهنمون شده ایم. و هر چند، هم درباره صدق و هم درباره معنا سخن برای گفتن زیاد است، عجالتاً می توانیم بپذیریم که معرفت تاریخی عبارت است از «معرفت به آنچه واقعاً اتفاق افتاده است.
منبع: استنفورد، مایکل؛ (1384)، درآمدی بر تاریخ پژوهی، مسعود صادقی، تهران: سازمان مطالعه و تدوین کتب علوم انسانی دانشگاهها (سمت)، مرکز تحقیق و توسعه علوم انسانی، دانشگاه امام صادق (ع) معاونت پژوهشی، 1385.
برای لحظه ای، به شیوه نخست (صدق به عنوان صفت یک گزاره صادق) بازگردیم؛ مراد ما از گزاره تاریخی صادق چه می تواند باشد؟ فرض کنیم در آن شب آوریل 1865 در تئاتر فورد حاضر بودیم. چون شاهد ترور بودید، معرفتی مستقیم یا دست اول از آن داشتید. بعداً درباره آن با دوستانتان صحبت کردید و شاید چنان به طور زنده آن را توصیف کردید که آنها احساس کردند در آنجا بوده اند. معرفت آنها هر چند روشن و واضح است، معرفتی صرفاً غیر مستقیم یا دست دوم خواهد بود که به وسیله کلام و حالات شما به آنها انتقال یافته است. آیا باورهایشان درباره آن رویداد صادق بود؟ هنگامی که آنها ماجرا را برای دوستانشان تعریف کردند، آیا گزاره هایشان صادق بود؟ و به همین منوال، تا اینکه پس از یک قرن و از طریق مجاری بسیاری، اخبار به من می رسد، آیا همچنان صادق است؟ مراد ما از «صادق» در اینجا چیست؟ به گمانم مراد ما این است که گزارشی که من در دهه 1990 دریافت می کنم صادق است اگر عیناً مطابق باشد با آنچه شما در آن شب در تئاتر دیدید. صادق است اگر معرفت دست دوم من مطابق باشد با معرفت دست اول شما. به هر حال، این حداقل چیزی است که ما [از صادق بودن] منظور داریم.
کل حقیقت؟
شاید بتوان گفت که منظور ما [از صادق بودن] فراتر از این است. ممکن است مراد ما این باشد که گزارشی صادق از آن ترور باید حتماً گزارشی کامل باشد. باید نه تنها مطابق باشد با آنچه شما دیدید و شنیدید، بلکه باید مطابق با تجربه هر کسی که آنجا حاضر بوده (از جمله بوت و لینکلن) باشد. این امر بسیار دشوار است، زیرا هیچ کسی تجاربش را آن گونه که شما به طور زنده نقل کردید، نه به خاطر آورده و نه نقل کرده است. اما شاید ما بخواهیم درباره امور واقع (در کاربرد آزادتری از این لفظ)، تفنگهای قرن نوزدهم، مسیر گلوله ها، وضعیت دانش پزشکی در آن زمان، و حتی انگیزه های ناخودآگاهی که هم لینکلن و هم بوت را به آن تئاتر کشاند بیشتر بدانیم. اینها بخشی از تجارب هیچ فردی نیستند، با این حال، بخشهای کاملاً مربوط تاریخی اند. و البته، ما به آنها اکتفا نمی کنیم. من تردید دارم که کسی قانع شود که چیز بیشتری درباره مرگ لینکلن وجود ندارد. مسلم است که پژوهش تاریخی ادامه خواهد یافت و کتابها و مقالات بیشتری درباره آنها پدید خواهد آمد (تا سال 1962 درباره جنگ داخلی امریکا، حدود صد هزار جلد کتاب پدید آمد. بنگرید به مقاله فرنباکر (Don E. Fehrenbacker)، «انفصال و اتحاد»، در: Higham, 1962, p. 98).به نظر می رسد که از شیوه نخست نگریستن به صدق، به شیوه دوم می رسیم. از صدق منطوی در گزاره های صادق ناشی از شهادت عینی، به حقیقت (کل حقیقت و صرفاً حقیقت) مرگ لینکلن، رهنمون می شویم. با فرض اینکه این هدف هدفی معنادار و دست یافتنی است، چه مسائلی وجود خواهد داشت؟ یکی از این مسائل را قبلاً حدس زده ایم: همه شاهدان عینی با هم اتفاق نظر ندارند. این یکی از دلایلی است که پژوهشها ادامه می یابد. زیرا یک گزارش صادق باید اصولاً منطقی باشد. تا همه اختلافها و تناقضات رفع و رجوع نشوند، نمی توانیم قانع شویم که به حقیقت دست یافته ایم. اجازه دهید فرض کنیم که این امر صورت گرفته است اکنون، شماری از گزاره هایی را داریم که با هم مطابقت دارند یا دست کم ناسازگار نیستند. آن وقت مسئله ای وجود دارد که دانتو طرح کرده است: به طور خلاصه اینکه، ما تا پایان تاریخ نمی توانیم گزارش کاملی از هیچ رویداد تاریخی ارائه کنیم. سپس، مسئله سومی هست: اینکه، آیا «حقیقت» درباره مرگ لینکلن با مجموعه ای از گزاره های صادق یکی است یا نه. در تأیید شقّ دوم نمی توان جز این احساس کرد که حقیقت برابر است با چیزی بیشتر از این. با این همه، می گوییم که این گزاره ها صادق اند، تنها بدین دلیل که آنچه را اتفاق افتاده است بیان می کنند. بنابراین، حقیقت با گزاره های صادق یکی نیست: حقیقت بیشتر شبیه است به «آنچه واقعاً رخ داد؟ «آنچه واقعاً اتفاق افتاد» معیاری است برای صدق یا کذب گزاره های راجع به مرگ لینکلن.
معنا
اجازه دهید به شقّ دیگر بنگریم: یعنی اینکه حقیقتی که در پی آنیم چیزی بیشتر از شماری از گزاره ها نیست. گزاره ها با کلمات بیان می شوند. کلمات نمادهایی اند دل بخواهی. نمادهایی صرفاً قراردادی برای قسمتهایی از واقعیت. شما و من می دانیم که پرچم امریکا (ستاره ها و نوارها)، ایالات متحده امریکا را می نمایاند. اما کاملاً امکان دارد شخص هوشمندی آن را نداند و تنها تکه ای پارچه رنگی ببیند؛ او صرفاً قرارداد را نمی داند. ارتباط بین پرچم و کشور صرفاً موضوع تصمیم انسان است؛ هیچ ارتباط ضروری ای وجود ندارد. به همین نحو، هیچ ارتباط ضروری ای بین کلمات «بوت به لینکلن شلیک کرد» و بعضی افعال انسانی و پاره ای جنبشهای ماده وجود ندارد. صرفاً قرارداد مفیدی است که تعیین می کند یکی باید نماینده دیگری باشد. امری مربوط به معنی نمادهاست، چه این نماد پرچم باشد، چه کلمات.بنابراین، بین معنای یک گزاره و صدق آن تفاوتی وجود دارد. «آبراهام لینکلن در سال 1870 مرد» جمله ای است که معنا دارد، اما صادق نیست. «ایزولوکرین اسید آمینه ای است که در وسوپرسین وجود دارد» برای من بی معناست، هر چند به گمانم صادق است. اگر حقیقت درباره مرگ لینکلن (یا هر چیز دیگری در گذشته) چیزی بیشتر از مجموعه ای از گزاره ها نیست، باید از معنای آن گزاره ها و همچنین صدقشان مطمئن باشیم. درباره معنای این گزاره ساده که «بوت به لینکلن شلیک کرد»، اندک تردیدی وجود ندارد، اما اگر حقیقت عبارت است از همه گزاره های صادق، درباره مشکلات معنایی ای که ممکن است در پاره ای از آنها وجود داشته باشد چه فکر می کنید؟ چه کسی می تواند مطمئن باشد که همه آنها را می فهمد؟ آیا می توانیم مطمئن باشیم که همگی در استفاده خود از کلمات توافق داریم؟. آیا عبارت «ایالات متحده امریکا، برای من همان معنایی را دارد که برای شما دارد؟
بنابراین، به طور خلاصه، به نظر می رسد که ما از «امر واقع» به «صدق» و از «صدق» به «آنچه واقعاً اتفاق افتاده» و به «معنا» رهنمون شده ایم. و هر چند، هم درباره صدق و هم درباره معنا سخن برای گفتن زیاد است، عجالتاً می توانیم بپذیریم که معرفت تاریخی عبارت است از «معرفت به آنچه واقعاً اتفاق افتاده است.
منبع: استنفورد، مایکل؛ (1384)، درآمدی بر تاریخ پژوهی، مسعود صادقی، تهران: سازمان مطالعه و تدوین کتب علوم انسانی دانشگاهها (سمت)، مرکز تحقیق و توسعه علوم انسانی، دانشگاه امام صادق (ع) معاونت پژوهشی، 1385.