مرز پیشرفت بشر

این یکی از جنبه های کنایه آمیز تاریخ است که کُنُدرسه اثر خوشبینانه خود (Esquisse) را تحت حکم محکومیت به مرگ نگاشت، تحت حکمی که ژاکوبَن های کنوانسیون انقلابی(1793 و1794) علیه او صادر کرده بودند.
جمعه، 2 فروردين 1392
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
مرز پیشرفت بشر
مرز پیشرفت بشر

نویسنده: مارکی دوکندور سه(*)
مترجم: کامبیز گوتن



 

مقدمه

فرانکلین لوفان باومر:
این یکی از جنبه های کنایه آمیز تاریخ است که کُنُدرسه اثر خوشبینانه خود (Esquisse) را تحت حکم محکومیت به مرگ نگاشت، تحت حکمی که ژاکوبَن های کنوانسیون انقلابی(1793 و1794) علیه او صادر کرده بودند.

مقدمه

نتیجه [کارم] این خواهد شد که نشان دهم هیچ حد و مرزی برای تکامل قوای ادراکه انسانی وجود ندارد، و این کار را من چه با اشاره به حقایق عملی و چه توسل به توجیه عقلانی انجام خواهم داد؛ و نیز نشان خواهم داد که ظرفیت کمال پذیری انسان واقعاً نامحدود است؛ و اینکه پیشرفتهای این کمال پذیری، تا زمانی که کره زمین پایدار است، جائی که طبیعت، ما را ساکن آن کرده، همچنان ادامه خواهد یافت و قصد اراده کسانی که بخواهند این پیشرفتها را متوقف سازند بی نتیجه خواهد ماند. بی تردید جریان این پیشرفت ممکن است کم و بیش کند و یا سریع باشد، ولی تداوم خواهد داشت و به عقب برنخواهد گشت، لااقل زمانی که زمین جای همیشگی خود را در نظام کیهانی حفظ کند، و قوانین کلی این نظام نه دچار واژگونی گردیده و نه تغییراتی کُند که دیگر نگذارد نوع بشر دوام آورده و قوای ادراکه خود را مثل همیشه به کار گرفته و از منابعی که در اختیارش بوده استفاده کند... .
همه چیز به ما گواهی می دهد که ما به دورانی از بزرگترین انقلابهای نژاد انسانی نزدیک می شویم... .

دهمین دوران

پیشرفت آتی بشر

اگر انسان بتواند، با اطمینان نسبتاً کاملی، پدیده هایی را که قوانینش را می داند پیش بینی نماید، اگر، چنانچه حتی قوانین آن پدیده ها برایش نامعلوم باشند، باز می تواند، بر اساس تجربه گذشته، با احتمال زیاد وقایع آینده را پیش بینی کند؛ چرا باید تصور کنیم که ترسیم کردن تصویر نسبتاً درست آینده انسان، بر اساس نتایج تاریخی، یک نوع خیالبافی است؟ تنها شالوده اعتقاد در علوم طبیعی این اصل است که قوانین کلی، چه آنهایی که شناخته شده اند و چه آنهایی که نه، قوانینی که بر پدیده های گیتی حاکم هستند، ثابت اند و دچار تغییر نمی شوند؛ پس چه دلیل می توان یافت که بگوییم این اصل در مورد تکامل قوای تعقلی و اخلاقی انسان کمتر صدق می کند، در حالی که در مورد سایر عمل- کردهای طبیعت هیچ خلل بردار نیست؟ و بالاخره، همان طور که از طریق تجربه می توان نظریاتی را حاصل نمود که به موضوعات مشترک ربط می یابند، و این قاعده ای است که خردمندترین انسانها رعایتش می کنند، پس چرا فیلسوفی را ممنوع می کنند که نظریاتش را بر همین مبنای واحد ابراز نماید، آنهم وقتی که او برای این نظریات حتمیت بیشتری از آنچه رقم، ثبات منطقی، و دقت نظر در مشاهدات نشان می دهند قائل نیست؟
امیدهای ما برای آینده بشری در سه نکته خلاصه می شوند: نابودی نابرابری میان ملتهای مختلف، پیشرفت برابری در بین قومی واحد؛ و سرانجام تکامل واقعی انسان.
آیا آن روز فرا نخواهد رسید که هر ملتی بدان مرحله ای از تمدن برسد که روشن اندیش ترین، آزادترین، از تعصبات برکنار مانده ترین ملتها به آن رسیده اند، چونان فرانسویان و آنگلو- آمریکائیان؟ آیا آن روز فرا نخواهد رسید که بردگی کشورهای زیر سلطه شاهان جبار، بربریّت طوایف آفریقائی، نادانی وحشیان به تدریج از میانه برافتد؟ مگر خطه ای هم در سطح زمین هست که مردمانش به حکم طبیعت محکوم شده باشند تا به ابد روی آزادی را نبینند و هرگز عقلشان را به کار نیندازند؟
با مرور تاریخ جوامع، ما فرصتی داشتیم که نشان دهیم، اغلب، تفاوت عمده ای بین حقوق مردم یک کشور با تأیید قانونی، و آنهایی که مردم واقعاً از آنها برخوردارند وجود دارد؛ بین مساواتی که بنیادهای سیاسی برقرار کرده اند، و آنچه که بین افراد، حاکم است، و اینکه این تفاوت یکی از علل نابودی آزادی در جمهوریهای قدیم بوده است، طوفانهایی که خرابی و بلا بر سرشان آورده، ضعفی که آنها را به چنگ جباران خارجی انداخته.
این تفاوتها سه علت اساسی داشته است: نابرابری ثروت، نابرابری وضع آن کسی که موضوع منابع معاش برای او و بازماندگانش تأمین است، و آن کسی که با خاتمه زندگیش منابع درآمد نیز از بین می روند، ویا اگر کار نکند هیچ چیز برایش نمی ماند؛ و سرانجام، نابرابری آموزش.
پس لازم است نشان داده شود که این سه علت نابرابری واقعی باید تقلیل پیدا کنند، و نه اینکه ناپدید گردند؛ زیرا آنها دلایل طبیعی و ضروری دارند و و عزم نابودیشان از عقل بدور و خطرناک خواهد بود؛ حتی سعی بیهوده ای خواهد بود اگر کسی اقدام کند که تأثیرات آنها را کاملاً منهدم سازد، بی اینکه در آن واحد منابع نابرابری عمیق تری را سربگشاید، و ضربه ای مستقیم و مهلک تر بر حقوق آدمی وارد آورد.
اثبات این امر ساده خواهد بود که دارائی ها طبیعتاً به برابری گرایش دارند، و اینکه عدم توازن بی حد و حصر یا نمی تواند دوام آورد، و یا می باید زود متوقف گردد چنانچه قوانین مدنی وسایل واهی انباشتن و تداوم آنها را برقرار نسازد؛ چنانچه آزادی کامل در زمینه تجارت و صنعت چنان کارساز باشد که نگذارد از راه غیرقانونی، یا مزایای حقوق مالی، ثروتمندان بر تهیدستان اجحاف نمایند؛ چنانچه مالیاتهای هر نوع مبادله و قراردادی، و ممنوعیتها و مقررات خسته کننده و پرخرج، بر افراد کم درآمد فشار وارد نسازد و پس اندازهای کم آنها را فرو نبلعد؛ چنانچه بنیادهای سیاسی وضعی را پیش نیاورد که تعداد معدودی ثروت بیاندوزند وگروه کثیری به فقر و فلاکت بیافتند... .
و بالاخره، آموزش اگر درست تنظیم شده باشد، عدم برابری طبیعی استعدادها را تقلیل داده و یا از میان می برد و نه اینکه افزایششان داده و آنها را تحکیم کند، به همانگونه ای که قوانین درست قادراند برای نابرابری طبیعی در امر تأمین معاش، چاره ساز باشند؛ جوامعی که این برابری را تعمیم داده باشند. آزادی در آنها، هر چقدر هم که تحت نظر دولت باشد، باز گسترده تر و کاملتر از استقلالی خواهد بود که در یک زندگی نوع وحشیانه حکم فرماست. در آن چنان وضعی است که هر اجتماعی به هدفش نایل آمده و به همه امکان می دهد که از حقوق همگانی بهره مند شوند، حقوقی که طبیعت بدون غرض ورزی بر همه ارزانی داشته است.
میزان توانایی و حد واقعی اذهان آدمیان ممکن است تغییر نیافته و ثابت بماند، ولی وسایلی که به کار گرفته می شوند می توانند تکثیر یافته و تکامل حاصل کنند؛ و نیز زبانی که برای تعیین و تثبیت افکار به کار می رود می تواند دقیق تر شده و تعمیم بیشتری یابد. ما در اینجا با یک جریان مکانیکی روبرو نیستیم که افزایش قدرت با کاهش سرعت همراه باشد؛ بلکه برعکس، شیوه هایی که یک نابغه را به کشف حقایق جدید رهبری می کنند، هم بر نیروی او می افزایند و هم کارهایش را تسریع می بخشند.
اگر به جریان هنرها توجه کنیم که تئوری آن به همین علوم ربط می یابد، می بینیم که پیشرفتهای آن باید نظریه مشابهی را دنبال کند و اینکه محدودیتهایش کمتر نیست، و جریانهایش می تواند به همان اندازه تکامل پیدا کند، و به اندازه روشهای علمی ساده شود؛ و اینکه وسایل، دستگاهها، ماشینهای پارچه بافی هر روزه بر توانها و ورزیدگی انسان خواهند افزود، و در عین حال، هم کم نقصی و ظرافت محصولات را بالا خواهند برد، و هم از مقدار وقتی که صرف ساختنشان می گردد خواهند کاست؛ بدینسان موانعی که هنوز سر راه پیشرفت هنرها و صنایع است می تواند برطرف گردند؛ حوادث می توانند پیش بینی شده و از بروزشان جلوگیری به عمل آید؛ و آنگاه دیگر شرایطی ناسالمی که معلول طرز کارها، عادات، و محیط های زیست بوده وجود نخواهد داشت.
ولی در این پیشرفتهای صنایع و امور رفاهی بین نیازمندیهای انسان و استعدادهای او تناسب مطلوبتری برقرار خواهد شد، و در هر نسلی مقداری از کالاهائی از دوره پیشین باقی خواهد ماند که مورد بهره برداری قرار خواهد گرفت و به افزایش جمعیت کمک خواهد کرد. حال، آیا جای آن نیست که بپرسیم اصول این پیشرفتها و این ازدیاد جمعیت ممکن است سرانجام نتیجه ای متضاد به بار آورد؟ یعنی وقتی شمار جمعیت از حد امکانات زیست متجاوز کرد آیا انحطاط به تدریج بروز نخواهد کرد، و میزان نیک بختی تقلیل نخواهد یافت، و راه بسوی بربریت باز نخواهد شد، و لااقل نوعی نوسان بین خیر و شر دامنگیر بشر نخواهد شد؟... .
فرض کنیم پیش آمدن چنین وضعی ممکن باشد، با این حال نتیجه به هیچ وجه هولناک نخواهد بود، چه برای بهروزی بشر و چه برای تکامل بی پایانش؛ زیرا اگر دقت کنیم، قبل از فرا رسیدن چنین زمانی پیشرفت عقل بشر همدوش با ترقی علوم و هنر به جلو خواهد رفت، و اینکه تعصب های احمقانه خرافه پرستی قدرت آنرا نخواهد یافت که اخلاقیات را در تنگنایی گذارد که فساد و خفّت ببار آورد و نگذاردش که موجب تهذیب و تعالی گردد(1)، و اینکه انسانها خواهند دانست وظیفه ای که نسبت به امر زاد ولد دارند این نیست که شمار آیندگان را هر چه بیشتر بالا و بالاتر برند، بلکه این است که خوشبختی آنان را میسر سازند؛ هدفشان این خواهد بود که رفاه عمومی بشر را تأمین نمایند و یا لااقل آن جامعه ای را که از آن برخاسته اند؛ یعنی به وضع خانواده هایی که با آنها پیوند دارد بهبود ببخشند؛ و نه اینکه زمین را با موجوداتی بی فایده و بدبخت تلمبار کنند.
آیا در میان شمار تقریباً بی نهایت نظامهای ممکنه که در آنها اصول کلی مساوات و حقوق طبیعی می باید رعایت شوند، مگر تاکنون قواعد دقیقی را که به بهترین وجهی حافظ این حقوق باشند ما وضع کرده ایم که در یقین بودنشان شکی نماند تا این حقوق بتوانند کاربردی داشته و مورد بهره برداری قرار گرفته، و به صورت بسیار مؤثری آرامش و رفاه افراد را تأمین کرده و موجب قدرت، ثبات، و غنای ملتها شوند؟
کاربرد علم حساب در این علوم برای محاسبه ترکیبات ممکنه و احتمالات، نوید پیشرفتهای چشمگیری را می دهد، چون تنها وسیله ای است که بتوان به نتایجی دست یافت که دارای دقت تقریباً ریاضی است، و بنابراین می شود به درجه حتمیت یا احتمال آنها اعتماد کرد.
به همان طریق که علوم ریاضی و طبیعی در خدمت آنند که فنون لازم را برای رفع نیازمندیهای بسیار ساده مان تکامل بخشند، آیا ترتیب ضروری طبیعت ایجاب نمی کند که علوم اخلاقی و سیاسی نیز تأثیر مشابهی را بر انگیزه هایی که احساسات و کارهای ما را هدایت می کنند اِعمال نمایند؟... .
چیست آن عادت پلید، آن رفتار ناپسند، آن جرم و جنایتی که آدمی نتواند ریشه آن را، علت اولیه آن را در قوانین حاکم، در تشکیلات سیاسی، در تعصبات عرفی یک مملکت نشان دهد؟
بالاخره، رفاه یا آسایشی که به دنبال پیشرفت در امر فنون مفید می آید و بر شالوده نظریه ای سالم استوار است و حاصل قانون عادلانه بوده و یا بر مبنای حقایق علوم سیاسی بنا شده آیا آدمیان را به سوی انسانیت، خیراندیشی، و عدل سوق نمی دهد؟ تمامی ملاحظاتی که ما در این کتاب به بسط آنها اشاره کرده ایم آیا ثابت نمی کنند که اخلاقیات نیک انسان، نتیجه لازم سازمان یابی او(مثل تمام استعدادهای دیگرش) تکامل پذیر است؟ و اینکه طبیعت، با زنجیری ناگسستنی، حقیقت و خوشبختی و فضیلت را بهم پیوند داده است؟
ملتهایی که به درایتمندی نایل آمده اند و حق نثار کردن خون و ثروتشان را در اختیار خویشتن دارند، به تدریج خواهند آموخت که به جنگ به صورت بزرگترین بلا و جنایت نگاه کنند. نخست بساط آن جنگهایی برچیده خواهد شد که قاصبان استقلال کشورها به راه انداخته اند تا از حقوق به اصطلاح ارثی خود دفاع کنند.
ملتها پی خواهند برد که در این نوع جنگها به غیر از اینکه آزادی خود را از دست دهند هرگز جزء فاتحان نخواهند شد؛ و اینکه پیوندهای مستمر همکاری و اتحاد، تنها راه حفظ استقلالشان خواهد بود؛ و اینکه هدفشان باید کسب امنیت باشد و نه دستیابی به قدرت. کم کم غرض ورزیهای تجاری از میان خواهند رفت؛ یک قصد نادرست و بهانه تجاری که بر پایه وهم باطل ثروتمند شدن مردم استوار گردیده قدرت سهمگین خون جاری کردن بر زمین و نابود کردن ملتها را از دست خواهد داد. با نزدیکتر شدن ملتها به همدیگر از لحاظ اصول سیاسی و اخلاقی، با سهیم شدن برابر ملتها در بهره مندی از منابع صنعتی یا طبیعی، تمامی این عللی که به طور زهرآگین و دائمی نفرت و دشمنی های ملی را می زایند اندک اندک از میان خواهند رفت؛ آنها دیگر نه آتش جنون را بر خواهند افروخت و نه عذر و بهانه ای به دست ناکسان خواهند داد.
بنیادها و تشکیلات با پیوند بهتری از آنچه در طرحهای صلح دائمی برخی از فیلسوفان آمده و موجب آرامش دل بوده است به وجود خواهند آمد؛ پیشرفت، این همبستگی و اخوت ملتها را تسریع خواهد نمود؛ و جنگها، مثل آدمکشی ها، جزء آن اعمال ننگ آمیزی به حساب خواهند آمد که موجب خفت و شرمساری طبیعت است؛ و اینکه برای کشور و یا عصری که گاهنامه هایش آلوده به آن هستند مایه رسوائی دیر پاست.
تا اینجا، بشر را فقط بر اساس اینکه استعدادهای طبیعی و ساختار ثابتی دارد مورد توجه قرار داده ایم. اگر بتوانیم ثابت کنیم که خود این استعدادهای طبیعی، خود این ساختار و سازمان نفس انسانی نیز تکامل پذیر هستند، در آن صورت یقین ما چقدر می تواند بیشتر باشد و امیدهایمان تا چه حد گسترده تر؟ و این آخرین سؤالی است که می ماند تا آن را بررسی کنیم.
تکامل اُرگانیک یا فاسدشدگی انواع نباتات، یا جانداران، می تواند یکی از قوانین کلی طبیعت محسوب شود.
این قانون مشمول نژاد انسانی نیز می گردد؛ شکی در این نیست که پیشرفت در ساختن دواهای حفاظت کننده، استفاده از غذاهای سالم تر و اماکن مسکونی بهتر، همچنین نحوه ای از زندگی که بر اثر تمرین موجب افزایش قدرتهای جسمانی می گردد، بی اینکه زیاده روی در آنها شود که صدمه می زنند؛ و بالاخره، از میان برداشتن دو علت فعال فرسودگی، یعنی فلاکت از یک طرف، و ثروت بیش از حد از طرف دیگر، می باید قاعدتاً عمرمعمولی انسان را افزایش داده و سلامت و شادابی بیشتری برایش تأمین کند.
پیداست که پیشرفت در امر ساختن داروهای شفابخش که به یمن تکامل عقل و نظم اجتماعی می تواند کارسازی بهتری داشته باشد باید سرانجام امراض واگیردار را علاج کرده و از بلاهای مسری دفع شر کند، آنهم علاوه بر بیماریهای عمومی که سببشان آب و هوا، تغذیه، و ماهیت برخی از حرفه هاست. مشکل نخواهد بود اثبات کنیم که این امید می تواند در مورد شفاپذیری تقریباً تمامی بیماریهای دیگر نیز تعمیم پیدا کند، زیرا بعید نیست که روزی علل بسیار دور دست آنها را کشف کنیم. حال، آیا نامعقول خواهد بود که تصور کنیم این تکامل نوع بشری امکان دارد که پیشرفت شایانی در پیش داشته باشد؟ اینکه روزگاری فرا خواهد رسید که مرگ چیز دیگری نخواهد بود مگر بر اثر سوانح خارق العاده، یا فرسودگی کند و تدریجی نیروهای حیاتی؛ و اینکه میانگین بین تولد آدمی و این فروپاشی عمر حد مشخصی نخواهد داشت؟ مسلماً آدمی مرگ ناپذیر نخواهد شد، ولی آیا بین لحظه ای که زندگی را می آغازد و زمان به پایان بردن عمر بدون بیماری یا حادثه ای ناگوار وقتی درمی یابد که دیگر بودن برایش آسان نیست[ و باید جان به جان آفرین تسلیم کند]فاصله ای دراز و طولانی نخواهد بود؟... .
ولی آیا ممکن نیست که قوای جسمانی ما، نیرو، کیاست، و دقت حواس ما جزء کیفیت هائی به حساب آیند که تکامل فردی بتواند آنها را به نسل بعد منتقل سازد؟ توجهی به انواع مختلف حیوانات اهلی باید ما را متقاعد کند که جواب مثبتی برای این سؤال اتخاذ کنیم، و مشاهده و بررسی مستقیم روی خود نژاد انسانی این نظریه را تحکیم خواهد نمود.
سرانجام، آیا این امید را می توان در مورد قوای عقلانی و اخلاقی نیز تعمیم داد؟ آیا این امکان وجود ندارد که اولیاء ما که حسن و عیب ساختار جسمانی خود را به ما انتقال می دهند، و ما از آنها قیافه و شکل و برخی از جنبه های بدنی را به عاریت می گیریم، بتوانند آن نوع سازمان و نظمی را به ما منتقل کنند که شعور، قدرت فهم، نیروی روحی و حساسیت اخلاقی به آن بستگی دارد؟ آیا احتمال این نیست که تعلیم و تربیت، با تکامل بخشیدن به این کیفیت ها، و تأثیرگذاری بر این نظم و سازمان آن را تحول بخشیده و اصلاحش کند؟ مقایسه و تحلیل قوای ادراکه آدمی، و حتی برخی از شواهد زنده، این گونه برداشتها را تأیید می کنند، و بدینسان حدود و ثغور امیدهای ما را وسیع تر می سازند.
اینها هستند پرسشهایی که با مطرح کردنشان آخرین بخش این کتاب را به پایان می بریم. و چقدر این تابلوی نژاد انسانی، انسان رهیده از زنجیرهای اسارت، آزاد شده از چنگ اتفاق، و همچنین از آن دشمنانی که مانع پیشرفتش هستند، که با پای محکم و مطمئن در مسیر حقیقت، فضیلت و سعادت گام بر می دارد، برای فیلسوفی که از دست اشتباهات، جنایتها، بی عدالتی هائی که هنوز زمین به آنها آلوده است آزرده است می تواند موجب آرامش دل باشد! با نگریستن به چنین تابلو و تعمق کردن در آن است که او پاداش تلاشهای خود را برای پیشرفت عقل، برای دفاع از آزادی، دریافت می دارد. او جرأت می کند که به این تلاشها به صورت زنجیره جاودانی سرنوشت انسانی نگاه کند: در آنجاست که او اجر واقعی تقوا، و لذت انجام خدمت پایدارش را کسب می کند، خدمتی که دست تقدیر با کیفری دلخراش، یعنی با عودت دادن خرافات و بردگی، نابودش نخواهد ساخت. این غور و تأمل برای او پناهگاهی است که خاطره شکنجه گران نمی تواند تعقیبش کند: او در این پناهگاه در عالم پندار با انسانی که به حق خود رسیده، از ظلم نجات پیدا کرده و با گامهای تند به سر منزل سعادت راهسپار است، همدم می گردد؛ با چنین افکار بدبختیهای خویش را از خاطر می زداید؛ او دیگر با کسی که حرص، نگرانی، و رشک آزارش داده و فاسدش می سازد سرو کار ندارد، بلکه با همطرازان واقعی خویش است که بسر می برد، در مأوای خجسته ای که عقلش خلاقیت داشته و عشقش برای بشریت زینت بخش پاکترین دلخوشی هاست.(2)

پی نوشت ها :

* condorcet: The progress of the Human Mind(Philadelphia: Lang and Ustick, 1796), pp. 11-12
, , 3-22, 1-250, 60-259, 6-265, 268, 3-270, 275, 9-278, 2-281, 93-288.
1-باید توجه داشت که کندرسه به بزرگواری نفس بشر و قدرت اخلاقی او بسیار خوش بین است، بدین ترتیب نظریه ای را که بعدها مالتوس ارائه می دهد از پیش ردّ می کند.(مترجم)
2. این آخرین جملات کتاب کندرسه است که نگارش آن را روز سیزدهم نخستین ماه از سال دوم انقلاب فرانسه ذکر کرده است، و بدینسان گویی با خشنود کامل پاسخی دندان شکن به «بدخواهان» خویش داده که در تعقیبش بودند.(مترجم)

منبع: فرانکلین، لوفان باومر؛ (1389)، جریان های اصلی اندیشه غربی جلد دوم، کامبیز گوتن، تهران، انتشارات حکمت، چاپ دوم، 1389.

 

 



ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
مقالات مرتبط