نویسنده: ویلهلم دیلتای
مترجم: کامبیز گوتن
مترجم: کامبیز گوتن
مقدمه
فرانکلین لوفان باومر:قطعات کوتاه زیرین از دو رساله ویلهلم دیلتای(1911-1833)، فیلسوف و تاریخ نگار اندیشه ها، توجه ما را به مسئله ای جلب می کنند که در روزهای پایانی قرن نوزدهم برخی از بهترین اذهان را دچار تردید و نگرانی ساخته بود.
این مسئله، همانا نسبیّت relativism (*)( نسبی بودن افکار و اعتقادات انسانها) بود که رشد تاریخ گراییhistoricism یا روحیه تاریخی، آن را به بار آورده بود. خود دیلتای مدعی بود که این نسبیّت را به صورت نوعی«رهیدگی» از باورهای ثابت و امور مطلق می بیند. ولی حتی او، در اواخر عمرش، اعتراف نمود که مطالعه تاریخ به صورت نوعی فرو غلتیدن ذهن مدرن« در آنارشی دیدگاههای جهانی» درآمده است دیلتای به سال 1882 جانشین هگل در کرسی فلسفه دانشگاه برلین شده بود.
***
من به سخنانم چنین ادامه دادم، «چاقوی نسبیّت تاریخی که تمامی متافیزیک و دین را قطعه قطعه کرده است، می باید موجب شفا نیز بشود»... .
« همه وِلت آنشائونگ هاWeltanschauungen ( جهان -بینی ها) برخاسته از ابژکتیویکاسیون یا به عینیت درآوری طرقی است که به یاری آنها انسان جهان را تجربه می کند، انسان زنده ای که درک و اندیشه می کند، دارای احساس و هوس می باشد، انسانی که می پوید تا از عهده امور برآید. از نظرگاههای بی شماری که در طی نسلها به وجود می آیند ابژکتیویکاسیون های بی شماری نیز حاصل می گردند. اگر انسان بی هیچ تعصب ذهنی سر آن داشته باشد که همه امور را به هم بپیونداند و بار دیگر آنها را در وجود خویشتن زنده کند، اگر تمایل داشته باشد جهان را روی در رو نگاه بکند تا به کهنش پی ببرد، او با جنبه هایی مواجه خواهد شد که اجازه نخواهند داد در تعبیری یگانه درآمیخته شوند»... .
هر راه حل ارائه شده ای به مسائل فلسفی، از لحاظ دیدگاه تاریخی، به زمان و هنگامی خاص و وضعیّتی ویژه در آن هنگام تعلق دارد: انسان، این مخلوق زمان، مادامی که کارش در زمان است، امنیت وجود خویش را در این امر می یابد که آثاری را که خود وی خلقشان نموده است از جریان رودِ زمان برون بکشاند، چندان که گویی پاینده اند و جاودانه: اینچنین توهمی به خلاقیتش شادمانی و قدرت بیشتری می بخشد. و از همین جاست که بین ذهن های خلاق و هشیاری تاریخی پیوسته تضاد برقرار است. برای اذهان خلاق این امری طبیعی است که مایل باشند گذشته را فراموش نموده و به آینده بهتری که فرا می رسد توجهی نکنند: ولی هشیاری تاریخی به یمن درک و فهمی که از تمامی اعصار دارد زنده است، و در همه خلاقیتهای افراد شاهد نسبیّت است و حالت موقت. همین تضاد است که فلسفه عصر ما در خفا از آن نگران است و در ظاهر سکوت کرده و دم برنمی آورد... .
ولی اگر به دلایل نامبرده هیچ متافیزیکی قادر نیست نیازهای مبرم برای دستیابی به شواهد علمی را برآورده کند، با این حال فلسفه، در ارتباطی که سوره (شناسانده) با جهان خویش دارد، چون هنوز هم موقعیت محکمی را حفظ نموده است به یمنش هر بینشی که توسط سوژه ارائه می گردد می تواند مبیّن جنبه ای از جهان باشد. فلسفه نمی تواند با توسل به یک سیستم متافیزیکی به درک ذات جهان نایل گشته، و معرفت حاصله را به نحوی که در همه جا مقبول و معتبر باشد عرضه بدارد؛ ولی همان طور که در هر نوع شعر جدّی می توان جنبه ای از زندگی را آشکارا دید که قبلاً به چشم نمی آمده است، از آنجایی که شعر به شیوه ای اینچنین بر ما جنبه های مختلف هستی را آشکار می سازد که بازتابشان را در آثار تازه همیشه می بینیم، از آنجایی که چشم اندازی از زندگی که جامع و کامل باشد در هیچ کار هنری ما سراغ نداریم، ولی با توسل به مجموعه این آثاری هنری است که می توان به چیزی نزدیک یا مشابه آن چشم انداز رسید: به همان گونه نیز در بینشهای فلسفی متداول نیز با دنیایی مواجه می شویم که همه جنبه هایش به چشم نمی آیند بلکه با بینشی سروکار پیدا می کنیم که در آن فیلسوف توانمندی مقوله ای را با اهمیت جلوه داده و بقیه مقولات را تحت الشعاع آن قرار داده است. لذا از تمامی کار و کاوش عظیم ذهن متافیزیکی برایمان هشیاری تاریخی است که باقی می ماند که در خودش آن تلاش را تکرار کرده و در آن به تجربه ژرفاهای رازآمیز جهان می پردازد. حرف آخر ذهن، ذهنی که همه دیدگاه ها را بررسی نموده است، اعتراف به نسبی بودن آنها نیست، بلکه تأیید استقلال و شأن والای ذهن در برابر هر کدام از آنهاست، همزمان با این کار وقوف درست نسبت به راه و روشی است که در آن، در دیدگاههای مختلف ذهن، ما را واقعیتی تک از جهان وجود دارد.
پی نوشت ها :
* H. A. Hodges: Wilhelm Dilthey: An Introduction (New York: Oxford University Press, 1944). pp. 154-56.
منبع: فرانکلین، لوفان باومر؛ (1389)، جریان های اصلی اندیشه غربی جلد دوم، کامبیز گوتن، تهران، انتشارات حکمت، چاپ دوم، 1389.