مزلو و خودشکوفایی

مزلو، (1970-1908) واضع نظریه ی «خودشکوفایی» (1) در سال 1908 در بروکلین نیویورک متولد شد. تحصیلات خود را تا درجه ی دکتری در سال 1934 به پایان رسانید و در سالهای آخر زندگی به ریاست انجمن روانشناسی
سه‌شنبه، 27 فروردين 1392
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
مزلو و خودشکوفایی
 مزلو و خودشکوفایی

نویسنده: حسین شکرکن و دیگران




 

مزلو، (1970-1908) واضع نظریه ی «خودشکوفایی» (1) در سال 1908 در بروکلین نیویورک متولد شد. تحصیلات خود را تا درجه ی دکتری در سال 1934 به پایان رسانید و در سالهای آخر زندگی به ریاست انجمن روانشناسی امریکا برگزیده شد این حادثه می تواند دلیلی مقبولیت دیدگاه وی نزد بسیاری از روانشناسان تلقی شود.
تماس با صاحبنظران حوزه ی نیویورک در دهه ی 1930، ورتایمر، کافکا، نمایندگان روانشناسی گشتالت؛ گلدشتاین، نظریه پرداز روانشناسی ارگانیسمی؛ اریک فروم، کارن هورنای و لوی (2)، طرفداران مکتب نو فرویدی؛ آدلر، واضع روانشناسی فردی، روت بندیکت، مارگارت مید، پیشگامان مردم شناسی و سرانجام ثورندایک و هاری هارلو، تأثیر قاطعی بر مزلو و افکار و آثار وی داشت. او بیش از همه از نظریات گلدشتاین در مورد خود شکوفایی و نیز از آدلر در مورد اسلوب زندگی، ساخت شخصیت و نیاز آدمی تأثیر پذیرفته است.

عقاید عمده ی مزلو

الف) ویژگیهای شخصیت سالم

قبل از مزلو، تمرکز مطالعات روانشناسی و نظریه های شخصیت بر اشخاص نابهنجار بود و به اعتقاد مزلو دانشی که از این راه حاصل شده بود، به نیمی از حیطه ی روانشناسی انسانی، آن هم نیم تاریکتر و پایین تر آن، محدود می شد. بدیهی است وقتی روانشناسان منحصراً به مطالعه ی افراد نورتیک و معلول روانی بپردازند، یک روانشناسی ناقص عاید می شود و اصول آن قابل گسترش بر همه ی انسانها نیست. مزلو، به انسانهای سالم توجه می کند و معتقد است که بدین وسیله می تواند تصویر کاملی از انسان ارائه دهد. بنابراین، از اولین گامهایی که او باید بردارد، مشخص کردن تعریفی برای انسان سالم است. تلاشهای وی در این زمینه به ارائه ی صفات مشروح زیر منتهی شده است: یکی از آن ویژگیها، وحدت و یکپارچگی شخصیت است. دیگر اینکه یک شخصیت واقعاً سالم، از خلاقیت و نیز پایمردی برای پاک و بی تزویر بودن برخوردار است. منظور از بی تزویری، قابلیتی است که آدمی را توانا می سازد تا در اندیشه، در کلام و در عمل، بدون تظاهر و ریاکاری زندگی کند. شخص سالم می تواند همت خود را به هر نوع کاری که عرضه می شود، مصروف دارد. و از قید و بند نگرانیهای روانی، آشفتگیها، ترسها و نفوذ دیگران آزاد است؛ سلطه و غلبه دیگران بر او نفوذی ندارد؛ همه ی کوشش او به تحقق خویشتن و واقعیتش تعلق دارد؛ چون از نفوذ دیگران آزاد است، ماسک نمی پذیرد؛ برای نفوذ در دیگران کسب محبوبیت و ارضای خاطر و مورد تأیید دیگران قرار گرفتن، وقت خود را به هدر نمی دهد. به اعتقاد مزلو هر چه انسان بیشتر به «خویشتن خویش» نزدیک می شود و از آنگونه بودنی که مورد انتظار دیگران است بیشتر فاصله می گیرد، به سلامت روانی کامل نزدیکتر شده، در نهایت «آنگونه می شود که می تواند باشد»؛ یعنی فردی خود شکوفا یا خود شکفته. بنابراین، خود شکوفایی یعنی «به کارگیری و پرورش کامل استعدادهای بالقوه، یعنی به فعلیت درآوردن خود». این بیان مزلو اندرز «نیچه» را به یاد می آورد که می گفت: «آن چیزی بشو که هستی». مزلو می خواست وضعیتهایی به وجود آید که افراد قادر باشند به بالاترین درجه ی خود بودن (3) یا سلامت روانی برسند.

ب) انگیزش و سلسله مراتب نیازها

به نظر مزلو انگیزه ی آدمی، نیازهایی مشترک و فطری است که در سلسله مراتبی از نیرومندترین تا ضعیفترین نیاز قرار می گیرد... شرط اولیه دست یافتن به تحقق خود، که در آخرین طبقه از نیازهای آدمی قرار می گیرد، ارضای چهار گروه از نیازهاست که در سطوح پایینتر از این سلسله مراتب قرار گرفته اند و عبارتند از: 1) نیازهای جسمانی یا فیزیولوژیک؛ 2) نیازهای ایمنی؛ 3) نیازهای محبت و احساس وابستگی؛ 4) نیاز به احترام.
هر پنج نیاز، به طور همزمان ما را بر نمی انگیزند، بلکه در هر لحظه، فقط یک نیاز بر ما چیره می شود و بسته به این است که کدامیک از نیازها برآورده شده باشد. اگر چند روز گرسنگی کشیده باشید، نیاز جسمانی گرسنگی چیره می شود. ایمنی، محبت، احترام یا تحقق خود، توجه تان را جلب نمی کند، بلکه بیش از هر چیز دیگر به غذا نیاز دارید. تا گرسنگی رفع نشده باشد و از وعده ی غذای بعدی اطمینان حاصل نکرده باشید،‌ نیازهای انسانی دیگر بی اهمیت قلمداد می شود...
مزلو در نوشته های بعدی خود، سلسله مراتب نیازهای دیگری را نیز مطرح کرده است که به صورت ضمیمه سلسله مراتب اولیه عمل می کند. نیازهای سلسله مراتب دوم نیز فطری اند و عبارتند از: نیازهای دانستن و فهمیدن. نیاز دانستن نیرومندتر از نیاز فهمیدن است و باید پیش از بروز نیاز فهمیدن ارضا شود.
خردسالان، درباره ی دنیای خود کنجکاوی طبیعی دارند و در تلاش برای دانستن و فهمیدن این جهان، خود انگیخته و مشتاقانه به کندوکاو می پردازند. انسانهای بالغ سالم هم این کنجکاوی را نسبت به جهان خود حفظ می کنند. آنها می خواهند این جهان را تحلیل کنند و موازینی برای فهم آن قایل شوند. شکست در ارضای این نیازها (مانند شکست در ارضای هر نیاز دیگری)، ناکامی به بار می آورد و شخصیتی می سازد که کنجکاوی چندانی ندارد. با ناکامی در نیازها، تحقق خود، امکان پذیر نیست؛ چنانچه دنیای پیرامون خود را نشناسیم و نفهمیم، نمی توانیم برای کسب امنیت، محبت، احترام و کامیابی، به طور مؤثری با جهان خود رابطه ی متقابل برقرار کنیم. (4)

ج) اعتماد به نفس و رابطه ی آن با سلامت روانی

مزلو، تحصیلات خود را در رشته ی روانشناسی تجربی، زیرنظر هارلو، به انجام رسانیده بود. موضوع رساله اش به ایجاد سلسله مراتب تسلط (5) در بین میمونها مربوط می شد. او در مطالعات اولیه ی خود دریافت که غلبه ی یک حیوان بر سایر حیوانات، بندرت از طریق پرخاشگری آشکار و به کارگیری نیروی جسمانی صورت می گیرد، بلکه ظاهراً در حیوان غالب، نوعی اطمینان (6) درونی و یا حس غلبه (7) وجود دارد که با ابراز آن همنوعان نامطمئن تر سلطه ی حیوان غالب را می پذیرند. مزلو، همین مفهوم را به انسانها نیز گسترش داد و آن را جز ارزش دادن به خود و اطمینان از شخصیت خویشتن، چیز دیگری تصور نمی کرد. مزلو، با بهره گیری از روش «کاوش بر مبنای محاوره» که عبارت از مصاحبه ی عمیق با مراجعه کنندگانش بود، توانست به دو گروه انسان مطمئن و نامطمئن و به تعبیر خود وی،‌ افراد سالم و ناسالم برسد. گروه اول اعتماد به نفس داشتند و دارای حس برتری و ارزش گذاری مثبت نسبت به خود بودند. هیچگونه احساس کمرویی و دستپاچگی در آنها وجود نداشت، در صورتی که انسانهای نامطمئن، فاقد احساس ارزش گذاری مثبت نسبت به خود بودند و نسبت به قابلیتها و جهات کمال و قوت خویش، احساس بی اعتمادی داشتند. ویژگیهای دیگری که وی در انسانهای سالم و یا مسلط یافته، عبارتند از: سنت شکنی بیشتر، غیر مذهبی تر بودن، اضطراب و حسادت کمتر و نیز علایم عصبانیتها در این گروه در قیاس با گروه مخالف بمراتب نادرتر است. مزلو، اصطلاح خود شکفتگی را برای انسانی سالم، بسیار مطمئن و متکی به نفس و بالاخره «فرد مطلوب» به کار برده است.

د) ویژگیهای انسان کامل یا خودشکوفا

مزلو، پیشقدم مطالعه ی بهترین طبیعت بشری شد. مطالعه ی قدیمترین، خردمندترین و شکفته ترین شخصیتها، او را قادر ساخت تا با مشخصات و فضایل «فرد مطلوب» و انسان کامل آشنا شود. شیفتگی مزلو نسبت به دو تن از استادانش، یعنی ورتایمر و روت بندیکت نخستین جرقه های توجه به اشخاص استثنایی را در ذهن مزلوی جوان روشن کرد. وی با این اعتقاد که آنها چیزی بیش از مردم عادی بودند، به مطالعه ی شخصیت آنها و سپس افراد برجسته و برگزیدگان دیگر پرداخت. او با مطالعه ی سه هزار چهره ی برجسته به معیارهای فرد مطلوب و سالم دست یافت. پژوهشهای وی از طریق مشاهده و مصاحبه ادامه یافت و سرانجام به تعریف انسان خود شکفته انجامید. او ویژگیهای این انسان را چنین خلاصه کرده است:
1) به واقعیت توجه دارند؛ 2) خود و دیگران و جهان را آنطور که هست، می پذیرند؛ 3) زیاد خودجوش هستند؛ 4) بیش از اینکه خود محور باشند، توجهشان به مشکلات خارجی معطوف است؛ 5) نیاز به خلوت و حریم خصوصی دارند؛ 6) خودمختار و مستقل هستند؛ 7) منزلت اشخاص و اشیا در نظر آنها قالبی و ثابت نیست، بلکه در تحول است؛ 8) اکثر آنها دارای تجربه های روحانی و معنوی هستند که لزوماً خصیصه ی مذهبی ندارد؛ 9) خود را با همنوعان خود همانند می کنند؛ 10) روابط آنها با افراد معدودی که مورد مهر و علاقه ی آنها هستند، عمیق و عاطفی است نه سطحی و مصنوعی؛ 11) به ارزشهای آزادیخواهی و نگرشهای دموکراتیک احترام می گذارند؛ 12) وسیله را با هدف اشتباه نمی کنند؛ 13) شوخ طبعی آنها فلسفی است نه خصمانه؛ 14) خلاق هستند؛ 15) نسبت به همرنگی فرهنگی مقاومت می کنند.
البته، ویژگیهای بالا در مواردی با هم وجه مشترک دارند. به طور کلی، به نظر می رسد که ویژگی انسانهای خود شکوفا، استقلال و اعتماد به نفس است. آنها پذیرای خود و دیگران هستند و مهمتر از همه پذیرای چیزی هستند که زندگی به آنها عرضه می کند. نیازمندی این اشخاص، نیازهای سطح بالا در سلسله مراتب نیازهای مزلو است، نیاز به چیزی که برای زندگی خوب لازم است، همچون حقیقت، عدالت و فضایل مشابه دیگر. شخصیتهای خودشکوفا به مزلو آموختند که انسان نه تنها برای بقا و یا رفع کمبودها و نارساییها تلاش می کند، بلکه به دنبال وجودی با معناست که از نیاز درونی وی برای همسازی و یکپارچگی نشأت می گیرد.

ه‍) فرانیازها یا انگیزه های متعالی

سؤالی که برای مزلو مطرح بود، چگونگی به وجود آمدن انگیزه های بالاتر و شمول آنها بر وجود شخصیتهای خود شکوفا بود. اشخاص نادری که به مرحله ی رشد و خود شکوفایی می رسند، وارد مسیری می شوند که مزلو آن را انگیزش رشد می خواند. در اصطلاح روانشناسی مزلو، فرد خود شکفته به مرحله ی نیازهای وجودی می رسد. او نیازهای اساسی را پشت سر گذاشته در تمام فعالیتها، وارد فرایند رشد بیشتر می شود و در شناخت خود و دیگران و نیز تحقق خویشتن، توفیق بیشتری به دست می آورد. انگیزه ی اصلی افراد خودشکوفا، نیازهای اساسی نیست، بلکه فرانیازهاست.
فرانیازها یا ارزشهای وجودی، برخلاف نیازهای اساسی، در بین خود سلسله مراتب ندارند. وقتی فرد به مرحله ی خودشکوفایی رسید، نیاز به ارزشهای هستی را کم و بیش، همزمان با هم تجربه و احساس می کند. از نظر زمانی هم، پایانی بر آن متصور نیست؛ زیرا خود شکوفایی خصیصه ای است که با مرگ پایان می پذیرد و در طول زندگی پیوسته سیر صعودی دارد. مزلو، در سال 1954، در کتاب «انگیزش و شخصیت» مفهوم بالا را در نموداری به شکل زیر نشان داده که جهت ارضای نیازها و تقدم آنها را نشان می دهد.
مزلو و خودشکوفایی

و) تجارب اوج

ویلیام جونز، در کتاب «انواع تجربه های دینی»، صورتهای گوناگون تجربه ی روحانی را شرح می دهد. یکی از انواع این تجربه ها، حالت عرفان (8) است. جیمز، در تحقیقات خود توانست برای این حالت، چهار ویژگی مشخص کند: 1) توصیف ناپذیر بودن؛ 2) شهودی بودن (9)؛ 3) گذرا و ناپایدار بودن (10)؛ 4) فعل پذیری و حالت انفعالی داشتن. (11)
مزلو، معیارهای جیمز را به عنوان ویژگیهای تجربه ی اوج، که اشخاص خود شکوفا از آن برخوردارند، پذیرفت. تجارب اوج، به عقیده ی مزلو عبارتند از: لحظات شور، وجد، خلسه و جذب و انجذاب معنوی. حالاتی که غیر از عرفان، در عشق، به هنگام گوش دادن به موسیقی و در برخی تجارب اخلاقی یا تحت تأثیر برخی از آثار هنری نیز به وجود می آید. تجربه ی اوج، باعث احساس یکپارچگی و همسازی با عالم، خودجوشی، خودرهبری، ادراک بیشتر و آگاهی کمتر نسبت به زمان و مکان است و چون این احساسات با خودشکوفایی همراه است، مزلو، تجارب اوج را مظهر لحظات خودشکوفایی می داند و به اثر عمیق آن بر زندگی انسان معتقد است.
مزلو، معتقد است که در لحظات اوج، انسان نسبت به گذشت زمان و چگونگی مکانی که در آن قرار دارد، آگاهی ندارد. شاعر و هنرمند در لحظات هیجان خلاقیت، از پیرامون خود و از گذشت زمان غافل می شود و هنگامی که به خود می آید، نمی تواند نسبت به مدت زمانی که در این حالت بوده، اظهارنظر کند. نمونه کامل این حالت، غفلت کامل عشاق از گذشته زمان است.
مزلو، یادآور می شود که هر چند حصول تجربه ی اوج از راههای دیگر مانند استعمال مواد مخدر، دست زدن به اعمال دینی و تفکر عرفانی به آسانی صورت می گیرد، اما این راهها چون صوری و ظاهری هستند، ارزش حقیقی نخواهند داشت. به مرور، ناامیدی ناشی از این وضع به نگرشی سطحی و به بی تفاوتی (12) می انجامد و تمایلی برای حرمت زدایی (13) یا جدا کردن زندگی از کیفیات عالی و معنوی ایجاد می کند.

ز) حرمت زدایی

منظور مزلو از حرمت زدایی، نفس جنبه های شگفتی آور، زیبا، پرصلابت و متعالی انسان و عالم است. به اعتقاد وی، شخص حرمت ستیز، انسان را به مرحله ی شیء ملموس تنزل می دهد و از دیدن تواناییها و ارزشهای او اجتناب می ورزد و این مکانیسمهای دفاعی است که برخی اشخاص برای رویارویی با توقعات زندگی به آن متوسل می شوند و بدین ترتیب در مقابل افراد خود شکوفا قرار می گیرند. ویژگی ممتاز شخص خود شکوفا همین است که می تواند به اشخاص و اشیایی که دچار حرمت زدایی شده اند، مجدداً احترام و حرمت ببخشد.
مزلو، این مکانیسم حرمت زدایی را در محدوده ی ارزیابی علوم نیز مشاهده کرده است. به نظر وی روش علمی کلاسیک می تواند، برای برخی از دانشمندان، نقش مکانیسم دفاعی را داشته باشد. این دانشمندان، با تجرید موضوع مورد مطالعه ی خود، به شیء تبدیل کردن آن و به طور کلی از انسانیت انداختن اشخاص مورد تحقیق و پژوهش، به طور ناخودآگاه، در پی دور ساختن خود از شکستها، اضطرابها و سردرگمیهای انسان هستند. علم مکانیکی کلاسیک، که در روانشناسی در رفتارگرایی تبلور یافته، برای بررسی همه ی ابعاد انسان مناسب نیست. او علم انسان گرا را مکمل علم مکانیکی کلاسیک معرفی می کند و عقیده دارد که این علم انسان گراست که می تواند به مسائلی همچون ارزشها، جنبه های فردی، خودآگاهی، هدفمندی، اخلاق و رشد و اوج معنوی انسان بپردازد. در واقع، مزلو معتقد است که این نهضت نه تنها رفتارگرایی، بلکه تحلیل روانی را نیز نفی نمی کند و با استفاده از بهترین دستاوردهای این دو مکتب به عنوان مکملی برای آنها ایفای نقش می کند و در نتیجه، مجموعاً به یک آرمان شهرروانی (14) منتهی می شوند.

ح) آرمان شهرروانی

آرمان شهر مزلو، جایی است که در آن، اشخاص سالم و خودشکوفا در هماهنگی کامل به سر برده، با هم به کار و زندگی مشغولند. انسان در طول تاریخ، در جستجوی ارزشهای راهگشا و اصول تعیین کننده ی حق و باطل بوده است. اما برای یافتن پاسخ، همواره به غیر خود و به خارج از خویشتن توسل می جسته و حتی در مواردی به خارج از نوع خود نیز توجه داشته است.
مزلو، معتقد است که با مطالعه ی شرح حال بهترین انسانهای هر عصر، می توان ارزشهای عالی و غایی را که در خود انسان وجود دارد، کشف کرد. او آرمان شهرش را «اُپسایکیا» (15) می نامید. اپسایکیا فرهنگی سالم، آزاد و محبت آمیز دارد که در آن همه ی مردم و حتی جوانان، بیش از معمول از آزادی برخوردارند. در این فرهنگ، آرزوها حرمت دارند، مردم کمتر مزاحم یکدیگر هستند، عقاید کمتر سرکوب می شود و به طور کلی اهالی آرمان شهر مزلو، علاقه مند به مجاز گذاردن (16) دیگران، حرمت دادن به آرزوها و تأمین حداکثر آزادی و انتخاب خواهند بود. به اعتقاد مزلو، در چنین اوضاعی است که عمیقترین قشرهای طبیعت انسانی خود را به سهولت نشان می دهند. در این مدینه ی فاضله، تلاش برای ترکیب وجوه خداگونه (17) ماهیت انسان و تجلی انسانی ترین بعد وجود او صورت می پذیرد تا چیزی به فعلیت درآید که مزلو آن را وجود ذاتاً نیک انسان تلقی می کند. به عقیده ی مزلو، اپسایکیا محیطی است که در آن، انسان به طور کامل همان چیزی خواهد شد که واقعاً هست.

ط) انسان روان نژند

مزلو، در مقدمه ی کتاب به سوی روانشناسی بودن، بسیاری از مفاهیم مورد نظر خود را در مورد روانشناسی انسان سالم روشن می کند. او عقیده دارد که مفهوم جدیدی از سلامت و بیماری روانی در حال ظهور است که بر مبنای فرضهای اساسی زیر قرار دارد:
1. انسان دارای ماهیتی درونی (18) است که مبنای زیستی دارد. ماهیتی که طبیعی، ذاتی و تقریباً غیر قابل تغییر است.
2. ماهیت درونی هر کس تا اندازه ای منحصر به خود او و از جهتی نیز با همنوعانش مشترک است.
3. برای شناخت ماهیت درونی انسان، می توان آن را به صورت علمی مطالعه کرد.
4. ماهیت درونی انسان از نظر ذاتی لزوماً بد نیست. بدیهایی که از وی سر می زند، ظاهراً واکنشهای خشونت آمیزی (19) هستند که به علت ناکامی نیازها، عواطف و قابلیتهای ذاتی او بروز می کنند.
5. چون ماهیت درونی انسان، نیک و یا حداقل خنثی است، پس بهتر است، شناخته شده، تربیت و تقویت گردد.
6. اگر این هسته ی اساسی و ماهیت اولیه ی طبیعت بشری نفی یا سرکوب شود، به هر صورتی که باشد، دیر یا زود موجب بیماری خواهد شد.
7. ماهیت درونی انسان قوی و غالب نیست، بلکه به سهولت، مغلوب عادات، فشارهای فرهنگی و نگرشهای نادرست نسبت به خود می گردد.
8. ظاهراً، امکان از بین بردن کامل این ماهیت درونی بسیار بعید است.
9. تحقق ماهیت درونی، مستلزم انضباط، محرومیت و ناکامی است و این تجارب در موقعیتهایی، موجب عزت نفس، اعتماد به نفس و تحقق انسان سالم می شود.
مزلو می گوید، اگر مفروضات یاد شده درست باشند،‌ نویدبخش اخلاقی علمی و نظام طبیعی ارزشهای نهایی برای تعیین خوب و بد و حق و باطل است.
انسان در تمام اعصار، برای خود یک سرمشق و الگوی مطلوب داشته، که قدیس، قهرمان و عارف از آن جمله اند. آنچه برای ما به عنوان الگو به جا مانده، انسان سازش یافته است. انسانی عاری از مشکل و چنین انسانی نمی تواند، الگوی مطلوب ما باشد. الگوی صحیح، انسان خود شکفته است، انسانی که با همه ی ناملایمات در ستیز است، اما تسلیم آنها نیست. همواره در تلاش است تا امکاناتش را به کار گیرد. انسان خود شکفته و سالم، سازنده ی فرهنگ سالم و انسان بیمار، سازنده ی فرهنگ ناسالم است. سلامت، راه وصول به دنیای بهتر است.
در مورد بیماری نیز مزلو برداشت خاصی دارد. او می گوید، هر انسانی که خود را نفی کند و به استعداد ذاتی خود خیانت ورزد، مانند هنرمندی که به دستفروشی اشتغال می ورزد و یا کسی که حقیقتی را می داند و دهان می بندد، یا شخص باهوشی که احمقی می کند، بیمار است. این افراد در عمق وجود خود می دانند که به خود ظلم کرده، خود را تحقیر و تنبیه می کنند. اینگونه انسانها باید درمان شوند. البته گاهی نیز خود تنبیهی (20) به جسارتی تازه و خشمی و مقدس، حرمت نفسی بیشتر و سرانجام عملی درست منجر می گردد و حالات بیمارگونه بهبود می یابند. در این صورت رشد از طریق درد و تعارض حاصل شده است.

ی) وجدان

مزلو، نه تنها به وجدانی که فروید معرفی کرده،‌ اعتقاد دارد، بلکه به نوع دیگری از وجدان نیز معتقد است که آن را وجدان درون ذاتی (21) نامیده است. مبنای این وجدان، تصور ناخودآگاه و نیمه آگاه انسان از ماهیت سرنوشت، قابلیتها و ندای درونی است. این وجدان اصرار دارد که انسان با ماهیت درونی خود صریح باشد و از روی ضعف، اضطرار، به دلیل مزایای آنی و زودگذر و یا به هر دلیل دیگر آن را نفی نکند؛ زیرا نفی ارزشها، زیانبار بوده، آدمی را به خود تنبیهی و در اکثر موارد به بیماری روانی دچار می کند. در واقع، هر عملی علیه ماهیت خویش و هر انحرافی از «فضیلت نوعی» (22) عملی شیطانی است که در ناخودآگاه ضبط شده، موجب احساس حقارت و بی ارزشی نفس می شود. ممکن است نتایج اسفبار آن فوری و نزدیک نباشد، اما از خودآگاه نیز محو نمی شود و انسان، به اجبار، تاوان آن را تا سالها بعد به صورت بروز علایم روان تنی و یا روان نژندی پس می دهد و گاهی نیز هیچگونه علامتی ظاهر نمی شود، ولی وجدان ناراحت است و ناراحتی وجدان نیز مانع از آن است که آدمی طعم سعادت را بچشد. این افراد با خلاقیت و با زیباییهای طبیعت ناآشنا باقی خواهند ماند و چنین لذتی را هرگز تجربه نخواهند کرد. همانگونه که هرگز متوجه نمی شوند و نیز باور ندارند که بیمارند. در اینجا، مزلو از سایر روانشناسان آسیب شناسی جدا می شود، چه بدون وجود علایم بیماری در افراد، باز معتقد است که بسیاری از انسانها دچار روان نژندی هستند.

پی نوشت ها :

1. self - actualization، آقای قاضی، در کتاب روانشناسی انسان سلطه جو، «خویشتن سازی» را معادل این اصطلاح آورده و برخی نیز «تحقق خود» را انتخاب کرده اند.
2. Levy, D.
3. self - hood
4. ر. ک.: روانشناسی کمال، ص 114-120.
5. dominance
6. confidence
7. dominance feeling
8. mystical stste
9. noetic quality
10. transiency
11. passivity
12. apathy
13. desanctify
14. Psychological Utopia
15. Eupsychia
16. permissiveness
17. Godlike
18. inner
19. violent reactions
20. self - punishment
21. intrinsic conscience
22. species virtue

منبع : شکرکن، حسین و دیگران، (1372) مکتبهای روانشناسی و نقد آن (جلد دوم)، تهران، سازمان مطالعه و تدوین کتب علوم انسانی دانشگاهها (سمت)، مرکز تحقیق و توسعه ی علوم انسانی، چاپ ششم 1390.

 

 



ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
مقالات مرتبط