نویسنده: لاریسا زالایف و آ. پوریاز
مترجم: سکینه باقری پبدنی
مترجم: سکینه باقری پبدنی
با سقراط، به طور قطع همه چیز در فلسفهی یونان تغییر کرد. ذهن بیشتر مردم درگیر سؤالاتی دربارهی چگونگی ایجاد جهان نبود، بلکه درگیر این شد که چرا این جهان به این صورت ایجاد شده است و سوالاتی نیز پرسیدند. علم اخلاق (علمی پیرامون بشریت) جایگاه فیزیک (علمی دربارهی طبیعت) را اشغال کرد. در همان زمان در میان آتنیها شخصی عجیب با سری بیمو و لبان کلفت و بینی فندقی و پیشانی بلند ظاهر شد: این شخص کسی نبود جز فیلسوف مشهور و عجیب به نام سقراط، که به عنوان فیلسوف حقیقی شناخته شده بود و نه تنها میبایست دربارهی کائنات، بلکه دربارهی سلوک شخصی نیز بحث کند. این فیلسوف میبایست به آنچه خوب و بد است پی ببرد و نه تنها دربارهی آنها میبایست قضاوت کند، بلکه متوجه انجام کارهای خوب و بد نیز شود.
بیجهت نیست که کلام حکیمانه سقراط تحت عنوان «خود را بشناس» روی دیوار معبد دلفی نوشته شده بود. سقراط به طرز فقیرانهای میزیست و در حد لزوم غذا میخورد. در بازار پرسه میزد و خرسند بود از این که آن قدر دانا است که بتواند از خرید کردن خودداری کند. وی صدای درونیاش را شنید و دیگران را به گوش دادن به خدای موجود در وجود هر شخصی هدایت کرد.
سقراط معتقد بود که هیچ کس از روی اختیار خطایی را مرتکب نمیشود و هرگناه اخلاقی ریشه در جهالت و خطای عقل و خرد فرد دارد. اگر شخصی بداند که عدالت چیست، او هم طبق عدالت زندگی خواهد کرد. طبق گفتههای سقراط، پذیرش هر چیزی به طور صحیح و انجام ندادنش مطابق عقل و بالعکس، محسوب کردن هر چیزی به شکل ناصحیح و رفتار کردن صحیح به سادگی امکانپذیر نمیباشد.
این حکیم آتنی همهی حکمتها را آموخت و در هوش و ذکاوتش نمایان شد. طبق سخنان ارسطو، سقراط اصلاً بخش نامعقول روح نداشت. ابهام افکار و پریشانی مفاهیم، تنها دلیل اختلاف بین شاگردان او به حساب میآمد. سقراط میدانست که تمامی مردم بدون استثناء خواهان خوبی میباشند و در این مورد شبیه یکدیگرند. تفاوت بین مردم تنها در امکانات اجرای این هدف در رسیدن به خوبی میباشند و وسائل بسته به تکامل فکری آنها متفاوت خواهند بود. بدین ترتیب، عمل غیراخلاقی همیشه ثمرهی گمراهی است، اما به هیچ وجه ناشی از بدی طینت نمیباشد.
برای سقراط بین کمال اخلاقی و خوشبختی و از سوی دیگر، بین عمل غیراخلاقی و بدبختی، روابط تنگاتنگی وجود دارد. سقراط هرگز چیزی ننوشت، بلکه با دوستان و شاگردانش به گفتگو میپرداخت. مفهوم کلی تمامی سخنان سقراط ثابت بود. وی همواره عبور [از جزئیات] به سمت کلیات را به طور خاص و آسان و با دقت و آگاهانه شروع میکرد. برای سقراط هیچ گونه مقرراتی وجود نداشت و به خودی خود همه چیز برای وی واضح بود چرا که آزمایش کردن برایش نمیارزید و پس از تجزیه و تحلیل پیچیده آن موضوع روشن میشد.
زمانی که سقراط 70 ساله بود، ابرهایی که برای مدت طولانی بالای سرش جمع شده بودند، توفانی بر پا کردند. این حکیم خونسرد سفیدموی با سخنان خود در اذهان جوانان اختلاف ایجاد کرد و برای مدت طولانی، تنفر عمیق و بیاعتمادی حسادتآمیز آتنیها را برانگیخت.
در سال 339 قبل از میلاد، سقراط به اتهام این که اصول اخلاقی جوانان را فاسد کرد و به جای پرستش خدایان مورد قبول عام، خدایان جدیدی را میپرستید، در دادگاه محاکمه شد. دادگاه ملی آتن، حکم اعدام سقراط را صادر کرد اما اجرای این حکم را بلافاصله انجام ندادند. یک ماه تعطیل بود و کلیهی اعدامها به تعویق افتاد. دوستان سقراط به وی پیشنهاد کردند که از زندان فرار کند. اما او پس از گفتن اینکه در جهان جایی نیست که کسی نمیرد، پیشنهاد آنها را رد کرد.
محکومان به اعدام در آتن به وسیلهی سم شوکران اعدام میشدند. سقراط همین که جام زهرآگین را به لب گرفت، دوستانش شروع به گریه کردند و او به آنها گفت: ساکت باشید، ساکت باشید؛ مرگ باید بدون سر و صدا باشد. سقراط در فلسفهی خود، همه چیز را به پیروانش میآموخت و به طور آشکار نشان میداد. تأثیرات بسیار متفاوت سقراط، چندگانگی شخصیت او و آموزههایش او را به دوستانش نشان داد. طرفداران سقراط، یا سقراطیها فلسفهی نظاممند و یکپارچهی معلم خود را در 3 جهت مختلف تقسیم کردند: اصولگرایان «خوشگذران» یا نمایندگان مدرسهی کورنایی از صحبتهای او، ایدهی رسیدن به خوشبختی را برگرفتند. مگاریها تقدیر بسیار اغراقآمیزی را از نیازهای شناختیای که در تقوا و دانش سقراط بیان شده بود برگرفتند و فلسفهی وی را به یک دیالکتیک خاص تبدیل کردند و دسته آخر کلبیون («فلاسفه سگمنش» این همان نامی است که یونانیان به آنها دادند.) که مفهوم بسیار دقیق فضیلت سقراطی را پذیرفتند و روح ناآرام آن معلم بزرگ را آرام کردند. شاید بتوان اظهار داشت که معروفترین نمایندگان کلبیون، دیوگنس بود که در بشکهای زندگی میکرد و در روز روشن با چراغی روشن، در جستجوی یک انسان خیابانها را زیر پا میگذاشت.
دیوگنس با شنل کهنهای که به جسم عریانش پوشانیده بود و با یک چوب دستی ضخیم در سراسر یونان سرگردان بود. وی در مقابل هرکسی، در میدان غذا میخورد؛ درحالی که تصمیم داشت این مسأله را حل کند که اگر میتوان از گرسنگی در میدان مرد، پس در آن صورت چرا نباید در میدان چیزی خورد؟
غذا دادن به دیوگنس که وارث خانوادهی اصیلی بود، صدقه محسوب میشد. با این حال نفوذ بیشتر سقراط در زندگی و جهانبینی افلاطون، بزرگترین شاگردش نشان داده شده است.
افلاطون، که از نسل یک خانوادهی مشهور آتن میباشد، درست مثل سقراط منبع تمام دانشها بود و به خودشناسی اعتقاد داشت. اما عقیده و تصورات افلاطون تنها هدف ارزشمند مطالعهاش بود. جهان محسوس، جهان غیر واقعی است که الئاییها و هراکلیتوس قبلاً دربارهی آن میدانستند و تنها مفهوم استخراج شده از تفکر، ثبات دارد که این جهان را از بیثباتی و حرکت دائمی نجات میدهد.
افلاطون به این معنا تأیید کرد که افزایش ادراک حسی، تنها پشت این مفهوم نهفته است و این در گرو آن است که چشمانمان را به روی جهان واقعی و دائمی و ابدی و تغییرناپذیر بگشاییم. لازم است که برای هریک از اشیاء اطرافمان مکانی ایدهآل در نظر بگیریم و طبق نظریه، تمام جهان موجود در برابر چشمانان ایجاد شود.
دنیای واقعی تنها سایهای از این جهان ماوراء محسوسات روحانی است که برای مردم بازتاب شده و دیده میشود. افلاطون در یکی از آثارش این ایده را با آوردن مثال زیر روشن میکند.
شخصی را در نظر بگیرید که در یک غار عمیقی روبهروی دیوار نشسته و بر روی آن دیوار، پرتو نوری از خارج به داخل پخش میشود. زمانی که نور این پرتو به هرشیء برخورد کند، شخص سایهی آن شیء را روی دیوار میبیند و اگر شخص غارنشین را به سمت نور خارج کنند، او اطمینان مییابد که این همان جهانی است که نور ضعیف منعکس شدهای از آن را روی دیوار دیده است.
اما شخص از کجا میتواند دربارهی وجود این احساس مافوق و از جهان واقعی منحصر به فرد آگاهی یابد؟ طبق نظریهی وی، قبلاً جهان ایدهها به وسیلهی افراد درک میشد؛ اما بعدها فرد، آن را از یاد میبرد. ولی اگر کمی ذهن را متمرکز میکرد، میتوانست دربارهی این جهان و به ویژه این که هرشیءای حاصل چه ایدهای است، چیزهایی را به یاد آورید و روح حساس را دربارهی وجود این ماهیت واقعی اشیاء و شکل ایده آل آن به یادآورید. از زمان افلاطون به آن صورتها اصطلاح ایده داده شد (به یونانی میشود: تمثال، شکل) و این مفهوم کلی فلسفه میباشد.
هنگام تولد، والدین نام آریستوکلس را به افلاطون دادند. در جوانی به علت شانههای عریضش، نام افلاطون را براو گذاشتند. (پلاتون در زبان یونانی یعنی «عریض، گسترده») اما بعدها این کلمه به علت ذهن وسیع او به وی داده شد.)
افلاطون بعدها مدرسهی خود را در نزدیکی آتن در بیشهی مقدس آکادمی، ایجاد کرد. آکادمیای که روی در آن این چنین نوشته شده بود: «کسانی که هندسه نمیدانند، وارد نشوند!»
ارسطو بهترین شاگردان آکادمی افلاطون بود. میگویند که افلاطون زمانی سخنرانیای دربارهی روح جاودان خواند. سخنرانی بسیار دشوار بود. زمانی که افلاطون مقاله را به پایان رساند، از بین دانشآموزانی که مقابل او بودند، تنها ارسطو تا پایان نشسته بود. ارسطو نه تنها بهترین دانشآموز، بلکه سرکشترین آنها نیز محسوب میشد. و هرچه بیشتر از معلمش میشنید، همان قدر هم کمتر با او موافقت کرد. ارسطو، مثل افلاطون و سقراط، برجستهترین و مستقلترین فیلسوفان به حساب میآمد.
اگر فرض کنیم از نظر افلاطون برای تخمین زدن و ارزش نهادن لازم باشد فرم جدولی را بشناسیم که دادهها را متحد میکند، در آن صورت طبق نظر ارسطو، لازم است صدها جدول ببینیم تا اینکه بفهمیم که چه چیزی آنها را متحد میکند و برای خود برخی از ایدهی جدول ارائه دهیم و این میتواند بسیار کلیتر از هر جدول مستقل باشد.
واضح است که طبق گفتهی افلاطون هیچ مادهای بدون تشکیلدهندهی محتوایش وجود ندارد و طبق گفتهی ارسطو این ایده که (ارسطو اصطلاح عامتر «صورت» را جایگزین آن کرد. بدون تعلق به این محتوای مادی نمیتواند وجود داشته باشد.
صورت و ماده تنها با وجود هم میتوانند هستی اشیاء را ایجاد کنند اما کلیتر نیست. بلکه شیءای استثنایی میباشد که از مواد و اشکال تشکیل شده باشد. ارسطو رفتار آنها با همدیگر را با رفتار مرمر مجسمه شکلی که مجسمهساز آن را از مرمر ساخته، مقایسه میکند.
یعنی ماده یک اساس کلی است که از آن همهی امکانات ایجاد میشود اما به خودی خود نمیتواند به عنوان شیئ قابل درک برای ما باشد. اما فرم را برعکس در جهان و بطور واقعی توسط راههای گوناگون عملی میکنند.
ارسطو در فلسفهی خود تلاش میکند که نیاز به تجربه و روابط مهم و واقعی را تأمین کند و از این رو سیستم رئالیستی را با سیستم ایدئالیست افلاطون در قیاس قرار دهد. هم چنین مدارس این دو فلسفه متفاوت بودند: آکادمی افلاطون و مدرسه مشائی طرفداران ارسطو. طرفداران ارسطو را فلاسفهی راه رونده و مشائی مینامیدند، چرا که ارسطو به همراه شاگردانش در کلاس درس نمینشست، بلکه در یکی دیگر از بیشههای نزدیک آتن به نام لوکئوم راه میرفت و آموزش خود را برای آنها شرح میداد.
زالایف، ل. و پوریاز، آ؛ (2000) تمدن جهانی: یونان و روم باستان، مسکو، الما ـ پرس.
منبع:
بیجهت نیست که کلام حکیمانه سقراط تحت عنوان «خود را بشناس» روی دیوار معبد دلفی نوشته شده بود. سقراط به طرز فقیرانهای میزیست و در حد لزوم غذا میخورد. در بازار پرسه میزد و خرسند بود از این که آن قدر دانا است که بتواند از خرید کردن خودداری کند. وی صدای درونیاش را شنید و دیگران را به گوش دادن به خدای موجود در وجود هر شخصی هدایت کرد.
سقراط معتقد بود که هیچ کس از روی اختیار خطایی را مرتکب نمیشود و هرگناه اخلاقی ریشه در جهالت و خطای عقل و خرد فرد دارد. اگر شخصی بداند که عدالت چیست، او هم طبق عدالت زندگی خواهد کرد. طبق گفتههای سقراط، پذیرش هر چیزی به طور صحیح و انجام ندادنش مطابق عقل و بالعکس، محسوب کردن هر چیزی به شکل ناصحیح و رفتار کردن صحیح به سادگی امکانپذیر نمیباشد.
این حکیم آتنی همهی حکمتها را آموخت و در هوش و ذکاوتش نمایان شد. طبق سخنان ارسطو، سقراط اصلاً بخش نامعقول روح نداشت. ابهام افکار و پریشانی مفاهیم، تنها دلیل اختلاف بین شاگردان او به حساب میآمد. سقراط میدانست که تمامی مردم بدون استثناء خواهان خوبی میباشند و در این مورد شبیه یکدیگرند. تفاوت بین مردم تنها در امکانات اجرای این هدف در رسیدن به خوبی میباشند و وسائل بسته به تکامل فکری آنها متفاوت خواهند بود. بدین ترتیب، عمل غیراخلاقی همیشه ثمرهی گمراهی است، اما به هیچ وجه ناشی از بدی طینت نمیباشد.
برای سقراط بین کمال اخلاقی و خوشبختی و از سوی دیگر، بین عمل غیراخلاقی و بدبختی، روابط تنگاتنگی وجود دارد. سقراط هرگز چیزی ننوشت، بلکه با دوستان و شاگردانش به گفتگو میپرداخت. مفهوم کلی تمامی سخنان سقراط ثابت بود. وی همواره عبور [از جزئیات] به سمت کلیات را به طور خاص و آسان و با دقت و آگاهانه شروع میکرد. برای سقراط هیچ گونه مقرراتی وجود نداشت و به خودی خود همه چیز برای وی واضح بود چرا که آزمایش کردن برایش نمیارزید و پس از تجزیه و تحلیل پیچیده آن موضوع روشن میشد.
زمانی که سقراط 70 ساله بود، ابرهایی که برای مدت طولانی بالای سرش جمع شده بودند، توفانی بر پا کردند. این حکیم خونسرد سفیدموی با سخنان خود در اذهان جوانان اختلاف ایجاد کرد و برای مدت طولانی، تنفر عمیق و بیاعتمادی حسادتآمیز آتنیها را برانگیخت.
در سال 339 قبل از میلاد، سقراط به اتهام این که اصول اخلاقی جوانان را فاسد کرد و به جای پرستش خدایان مورد قبول عام، خدایان جدیدی را میپرستید، در دادگاه محاکمه شد. دادگاه ملی آتن، حکم اعدام سقراط را صادر کرد اما اجرای این حکم را بلافاصله انجام ندادند. یک ماه تعطیل بود و کلیهی اعدامها به تعویق افتاد. دوستان سقراط به وی پیشنهاد کردند که از زندان فرار کند. اما او پس از گفتن اینکه در جهان جایی نیست که کسی نمیرد، پیشنهاد آنها را رد کرد.
محکومان به اعدام در آتن به وسیلهی سم شوکران اعدام میشدند. سقراط همین که جام زهرآگین را به لب گرفت، دوستانش شروع به گریه کردند و او به آنها گفت: ساکت باشید، ساکت باشید؛ مرگ باید بدون سر و صدا باشد. سقراط در فلسفهی خود، همه چیز را به پیروانش میآموخت و به طور آشکار نشان میداد. تأثیرات بسیار متفاوت سقراط، چندگانگی شخصیت او و آموزههایش او را به دوستانش نشان داد. طرفداران سقراط، یا سقراطیها فلسفهی نظاممند و یکپارچهی معلم خود را در 3 جهت مختلف تقسیم کردند: اصولگرایان «خوشگذران» یا نمایندگان مدرسهی کورنایی از صحبتهای او، ایدهی رسیدن به خوشبختی را برگرفتند. مگاریها تقدیر بسیار اغراقآمیزی را از نیازهای شناختیای که در تقوا و دانش سقراط بیان شده بود برگرفتند و فلسفهی وی را به یک دیالکتیک خاص تبدیل کردند و دسته آخر کلبیون («فلاسفه سگمنش» این همان نامی است که یونانیان به آنها دادند.) که مفهوم بسیار دقیق فضیلت سقراطی را پذیرفتند و روح ناآرام آن معلم بزرگ را آرام کردند. شاید بتوان اظهار داشت که معروفترین نمایندگان کلبیون، دیوگنس بود که در بشکهای زندگی میکرد و در روز روشن با چراغی روشن، در جستجوی یک انسان خیابانها را زیر پا میگذاشت.
دیوگنس با شنل کهنهای که به جسم عریانش پوشانیده بود و با یک چوب دستی ضخیم در سراسر یونان سرگردان بود. وی در مقابل هرکسی، در میدان غذا میخورد؛ درحالی که تصمیم داشت این مسأله را حل کند که اگر میتوان از گرسنگی در میدان مرد، پس در آن صورت چرا نباید در میدان چیزی خورد؟
غذا دادن به دیوگنس که وارث خانوادهی اصیلی بود، صدقه محسوب میشد. با این حال نفوذ بیشتر سقراط در زندگی و جهانبینی افلاطون، بزرگترین شاگردش نشان داده شده است.
افلاطون، که از نسل یک خانوادهی مشهور آتن میباشد، درست مثل سقراط منبع تمام دانشها بود و به خودشناسی اعتقاد داشت. اما عقیده و تصورات افلاطون تنها هدف ارزشمند مطالعهاش بود. جهان محسوس، جهان غیر واقعی است که الئاییها و هراکلیتوس قبلاً دربارهی آن میدانستند و تنها مفهوم استخراج شده از تفکر، ثبات دارد که این جهان را از بیثباتی و حرکت دائمی نجات میدهد.
افلاطون به این معنا تأیید کرد که افزایش ادراک حسی، تنها پشت این مفهوم نهفته است و این در گرو آن است که چشمانمان را به روی جهان واقعی و دائمی و ابدی و تغییرناپذیر بگشاییم. لازم است که برای هریک از اشیاء اطرافمان مکانی ایدهآل در نظر بگیریم و طبق نظریه، تمام جهان موجود در برابر چشمانان ایجاد شود.
دنیای واقعی تنها سایهای از این جهان ماوراء محسوسات روحانی است که برای مردم بازتاب شده و دیده میشود. افلاطون در یکی از آثارش این ایده را با آوردن مثال زیر روشن میکند.
شخصی را در نظر بگیرید که در یک غار عمیقی روبهروی دیوار نشسته و بر روی آن دیوار، پرتو نوری از خارج به داخل پخش میشود. زمانی که نور این پرتو به هرشیء برخورد کند، شخص سایهی آن شیء را روی دیوار میبیند و اگر شخص غارنشین را به سمت نور خارج کنند، او اطمینان مییابد که این همان جهانی است که نور ضعیف منعکس شدهای از آن را روی دیوار دیده است.
اما شخص از کجا میتواند دربارهی وجود این احساس مافوق و از جهان واقعی منحصر به فرد آگاهی یابد؟ طبق نظریهی وی، قبلاً جهان ایدهها به وسیلهی افراد درک میشد؛ اما بعدها فرد، آن را از یاد میبرد. ولی اگر کمی ذهن را متمرکز میکرد، میتوانست دربارهی این جهان و به ویژه این که هرشیءای حاصل چه ایدهای است، چیزهایی را به یاد آورید و روح حساس را دربارهی وجود این ماهیت واقعی اشیاء و شکل ایده آل آن به یادآورید. از زمان افلاطون به آن صورتها اصطلاح ایده داده شد (به یونانی میشود: تمثال، شکل) و این مفهوم کلی فلسفه میباشد.
هنگام تولد، والدین نام آریستوکلس را به افلاطون دادند. در جوانی به علت شانههای عریضش، نام افلاطون را براو گذاشتند. (پلاتون در زبان یونانی یعنی «عریض، گسترده») اما بعدها این کلمه به علت ذهن وسیع او به وی داده شد.)
افلاطون بعدها مدرسهی خود را در نزدیکی آتن در بیشهی مقدس آکادمی، ایجاد کرد. آکادمیای که روی در آن این چنین نوشته شده بود: «کسانی که هندسه نمیدانند، وارد نشوند!»
ارسطو بهترین شاگردان آکادمی افلاطون بود. میگویند که افلاطون زمانی سخنرانیای دربارهی روح جاودان خواند. سخنرانی بسیار دشوار بود. زمانی که افلاطون مقاله را به پایان رساند، از بین دانشآموزانی که مقابل او بودند، تنها ارسطو تا پایان نشسته بود. ارسطو نه تنها بهترین دانشآموز، بلکه سرکشترین آنها نیز محسوب میشد. و هرچه بیشتر از معلمش میشنید، همان قدر هم کمتر با او موافقت کرد. ارسطو، مثل افلاطون و سقراط، برجستهترین و مستقلترین فیلسوفان به حساب میآمد.
اگر فرض کنیم از نظر افلاطون برای تخمین زدن و ارزش نهادن لازم باشد فرم جدولی را بشناسیم که دادهها را متحد میکند، در آن صورت طبق نظر ارسطو، لازم است صدها جدول ببینیم تا اینکه بفهمیم که چه چیزی آنها را متحد میکند و برای خود برخی از ایدهی جدول ارائه دهیم و این میتواند بسیار کلیتر از هر جدول مستقل باشد.
واضح است که طبق گفتهی افلاطون هیچ مادهای بدون تشکیلدهندهی محتوایش وجود ندارد و طبق گفتهی ارسطو این ایده که (ارسطو اصطلاح عامتر «صورت» را جایگزین آن کرد. بدون تعلق به این محتوای مادی نمیتواند وجود داشته باشد.
صورت و ماده تنها با وجود هم میتوانند هستی اشیاء را ایجاد کنند اما کلیتر نیست. بلکه شیءای استثنایی میباشد که از مواد و اشکال تشکیل شده باشد. ارسطو رفتار آنها با همدیگر را با رفتار مرمر مجسمه شکلی که مجسمهساز آن را از مرمر ساخته، مقایسه میکند.
یعنی ماده یک اساس کلی است که از آن همهی امکانات ایجاد میشود اما به خودی خود نمیتواند به عنوان شیئ قابل درک برای ما باشد. اما فرم را برعکس در جهان و بطور واقعی توسط راههای گوناگون عملی میکنند.
ارسطو در فلسفهی خود تلاش میکند که نیاز به تجربه و روابط مهم و واقعی را تأمین کند و از این رو سیستم رئالیستی را با سیستم ایدئالیست افلاطون در قیاس قرار دهد. هم چنین مدارس این دو فلسفه متفاوت بودند: آکادمی افلاطون و مدرسه مشائی طرفداران ارسطو. طرفداران ارسطو را فلاسفهی راه رونده و مشائی مینامیدند، چرا که ارسطو به همراه شاگردانش در کلاس درس نمینشست، بلکه در یکی دیگر از بیشههای نزدیک آتن به نام لوکئوم راه میرفت و آموزش خود را برای آنها شرح میداد.
زالایف، ل. و پوریاز، آ؛ (2000) تمدن جهانی: یونان و روم باستان، مسکو، الما ـ پرس.
منبع:
/ج