برهان حدوث در مغرب زمین

برهان حدوث یکی از دیرینه ترین براهین وجود خدا است که تقریرهای کلامی و فلسفی متعدد دارد. آنچه در این مقاله مورد بررسی قرار گرفته صورت متعارف آن در مغرب زمین است که به حدوث زمانی جهان پرداخته و از این طریق وجود خدا را
چهارشنبه، 28 فروردين 1392
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
برهان حدوث در مغرب زمین
برهان حدوث در مغرب زمین

 

نویسنده: دکتر سید مرتضی حسینی شاهرودی *




 

چکیده

برهان حدوث یکی از دیرینه ترین براهین وجود خدا است که تقریرهای کلامی و فلسفی متعدد دارد. آنچه در این مقاله مورد بررسی قرار گرفته صورت متعارف آن در مغرب زمین است که به حدوث زمانی جهان پرداخته و از این طریق وجود خدا را اثبات کرده است. تقریرهای دیگر آن مانند حدوث ذاتی و نیز حدوث جوهری که در فلسفه اسلامی مورد توجه ویژه قرار دارد، در مغرب زمین یا اصلاً مطرح نگردیده و یا بدان تصریح نشده است. نویسنده در این مقاله بر آن است تا با تکیه بر منابع قدیم و جدید علمی و کلامی مغرب زمین، به بازخوانی و نقد و بررسی آن بپردازد. در این نوشتار، دو برهان عقلی و دو دلیل علمی بر مهم ترین مقدمه آن ارائه شده است. دو دلیل عقلی آن بر امتناع وجود نامتناهی بالفعل و امتناع افزایش بر نامتناهی بالقوه و تبدیل آن به نامتناهی بالفعل تأکید دارد و دو دلیل علمی آن از مدل های مربوط به آفرینش و اصل ترمودینامیک اخذ شده است. ضمن طرح نظریه های متعدد فیلسوفان و متکلمان موافق و مخالف، به نقد و بررسی آن خواهیم پرداخت.
کلید واژه ها: خلق از عدم- نامتناهی بالفعل- مدل مه بانگ- مدل نوسانی- مدل یکنواختی.

پیشگفتار

تفسیر حدوث به خلق از عدم، در کلام یهودی- مسیحی امری متعارف است و معنای آن این است که «همه موجودات محدود که همه پیشینه عدمی دارند و تنها به این دلیل به وجود آمده اند که خدا خواسته که به وجود بیایند»(47، 1959، Gilkey)
اگر چه این معنی در کلام یهودی-مسیحی، امری متعارف است، ولی بسیاری از فیلسوفان دین بر این باورند که آموزه خلق از عدم به منظور «دفاع از قدرت مطلق و اراده خدا»(180، 1994، May» و «رد بر دیدگاه تجلی»(Emanations) عرفانی و «ازلیت ماده»(56، 1998، Russell) مطرح شده و « به کتاب مقدس ارتباطی ندارد» (384، 1971، Barbour). البته، برخی چون مک میلان بر این باورند که کتاب مقدس (20: 1 Rom؛ 28: 7، 2 Macc) اشاره هایی به خلق از عدم دارد و برخی نیز آیات یاد شده را نص بر انگاره خلق از عدم می دانند ( 72، 1991، Polkinghorne).
هستند کسانی که مدلول کتاب مقدس را آفرینش اشیا از مواد بی نظمی که از پیش وجود داشته است می دانند و خلق از عدم را انگاره پدران کلیسا می دانند که «بعدها به منظور دفاع از خداباوری در برابر دوگانه انگاری غایی»(Ultimate dualism) یا وحدت وجودی (monistic pantheism) مطرح کرده اند (78، 1971، Barbour). بنابراین، اینک که چنان مسائلی چندان اهمیتی ندارد،« می توانیم این را بدون ارجاع به یک آغاز مطلق انجام دهیم»(144، 1990، Barbour) و «خداباور می تواند بدون توجه به آموزه خلق از عدم رخداد مه بانگ را نمونه ای از ابداع و آفرینش الهی بداند»، 129، 1990،( Barbour به نظر برخی دیگر نیز این آموزه، « تنها دلالت دارد که جهان از خدا است و با دیدگاه علمی مبنی بر ازلیت کیهان، ناسازگار نیست»-78، 1979، Peacecke)(95، 19860؛79)
باربور و پیکوک در آثار یاد شده و گیلکی در «صانع آسمان و زمین»(1959، Gilkey)، واژه آفرینش پیوسته (continuing creation) را به منظور دلالت بر فعالیت و مشیت پیوسته خدا به کار برده اند. پیترز نیز هدف از این آموزه را یکی ساختن آفرینش با ابقای جهان یا مشیت الهی می داند (211، 1993، Russell ؛ 291، 1994، Peters).
در این میان، به عقیده جرهاردمی متفکران متفکران مسیحی در سده دوم کوشیدند تا آزادانه و بدون قید و شرط خدا را با متافیزیک یونانی سازگار کنند که نتیجه اش این آموزه بود (2، 1994، Gerhard، May). به گفته وی، تا این زمان هیچ تعبیر روشن درباره چگونگی آفرینش جهان، وجود نداشت. از این رو، خلق از عدم، از لوازم متن کتاب مقدس نیست (24، idid) بلکه «مدعای عهد جدید، وابستگی آفرینش به مسیح است» (29، ibid)
به هر حال، تاتین اولین متکلم مسیحی است که مساله آفریده شدن ماده را مطرح کرده است (150، 1972، Hughes). پس از وی، تئوفیلوس (Theophilus of Antioch) به آفرینش همه چیز از عدم تصریح کرد (278، 1994، Peters؛ 4. 2 Autolycus ، Thephilus). یوحنای دمشقی نیز میان صنع و تولید تفاوت نهاد (John of Famascus). آگوستین نیز آفرینش آسمان و زمین را از عدم می داند (7. 12،Augustine). البته، جاستین عقیده افلاطون درباره آفرینش از ماده سابق را بر گرفته از موسی می داند (29، 1991، Justin59). بر این اساس، پیش از آن که خدا جهان محسوس را بیافریند، زمین نامرئی و بی شکل بود (286، 1974، Meyers؛ 24: 8 Prov؛ 2: 1 Gen، 30، Ibid).
به گفته فیلون اسکندرانی (Philo of Alexandria)، آفرینش «شکل دادن به ماده موجود است، نه چیزی از عدم به وجود آمده و نه چیزی به عدم فروکاسته می شود (5، 1974، Kovach). البته، وی تعابیری هم دارد که نشان دهنده این است که آفرینش از عدم است (39-20، 1983، Sorabji).

دلایل حدوث جهان

به هر حال، برخی از فیلسوفان دین، خلق از عدم را بخشی از مقدمات برهان حدوث قلمداد کرده اند (1990، Drees). آنان برهان های متعددی بر آغازمندی جهان ارائه کرده اند که به دو برهان فلسفی و دو دلیل علمی آن می پردازیم:

برهان یکم

1-وجود نامتناهی بالفعل محال است.
2-زنجیره بی آغاز زمانی رخدادها، یک نامتناهی بالفعل است.
3-پس زنجیره بی آغاز زمانی رخدادها، محال است.

تبیین مقدمه یکم

اولاً، نامتناهی بالفعل چیزی است که نه بتوان چیزی بر آن افزود و نه چیزی از آن کاست و ثانیاً جزء نامتناهی با کل آن برابر است؛ چون در غیر این صورت و در فرض محدود بودن اجزا مجموعه آن نیز متناهی خواهد بود.
نامتناهی بالقوه چیزی است که می توان پیوسته بر آن افزود، بدون آن که نامتناهی بالفعل شود. بنابراین، نامتناهی بالفعل بی معنا و محال است و دست کم، جهان نامتناهی بالفعل نیست.
از این گذشته، «ممکن نیست نامتناهی فاقد چیزی باشد، در حالی که محال است که همه چیزهای قابل تصور، در این جهان وجود داشته باشد و دست کم این گونه نیست»(125، 1983، Hartshorne)، علاوه بر این، «اگر جهان از عدم پدید نیامده باشد، باید گذشته ای نامتناهی داشته باشد»(13-205، 1983، Ford). پس جهان کنونی متناهی است.

بررسی

برخی تناقض یاد شده را حقیقی نمی دانند، زیرا معیار تفاوت میان کوچک و بزرگ و مساوی در اشیای محدود و نامحدود یکی نیست. تناقض هنگامی رخ می دهد که معیارهای متناهی را در امور نامتناهی به کار می بریم. کوچک تر یا مساوی بودن در دسته های محدود، به این معنا است که برخی یا همه افراد این گروه با فرد دیگر یا همه افراد گروه دیگر، تناظر یک به یک دارند. ولی در دسته های نامتنهای چنین نیست. بنابراین، «باید مجموعه نامتناهی را با نادیده گرفتن این اصل که کل از جزء خودش بزرگتر است، تفسیر نمود و فهم رابطه میان این دو معیار، نشان می دهد که تناقض واقعی وجود ندارد»(1982، Mackie).
ولی، گفته مکی درباره اعتبار صوری مفهوم مجموعه نامتناهی بالفعل، مصادره به مطلوب است؛ چون به گفته وی، اصول مربوط به مجموعه های متناهی مانند اصل تناظر یک به یک و اصل اقلیدسی بزرگتری کل از جزء خودش، در مجموعه های نامتناهی صدق دو سویه ندارند که خود مورد بحث هستند. بر فرض که بتوان اصل اقلیدسی یاد شده را نادیده گرفت، ولی اجرای آن، در مورد حاضر به دلیل نیاز دارد، و هنوز تناقض به حال خود باقی است. پس می توان وجود نامتناهی بالفعل را انکار کرد.
اشکال دیگر این است که میان متناهی بالفعل و بالقوه تفاوت است. ویژگی نامحدودی که در نامتناهی بالقوه وجود دارد، امکان هر گونه تغییر کمی و کیفی را در ماهیت نامتناهی بالقوه رد می کند، به گونه ای که می توان آن را به نامتناهی بالفعل تبدیل نمود. ولی اگر افزایش بر نامتناهی بالقوه، سبب تغییر ماهیت کمی و کیفی و نامتناهی بالفعل گشتن آن شود، معیارهای تعیین کننده نامحدود در این گونه موارد چه نقشی دارند؟ آیا با افزودن پیوسته به نامتناهی بالقوه، تفاوت آن دو، از میان برداشته می شود؟
علاوه بر این، به نظر طرفداران این نظریه،«وجود نامتناهی بالفعل در خارج محال است»(187، 1995، Graig)؛ یعنی مفهوم نامتناهی بالفعل. مصداق ندارد. به گفته دیوید هیلبرت (David Hilbert)، نامتناهی بالفعل هرگز در واقع و عین وجود ندارد و نخواهد داشت. مبانی امکان وجود آن نه به طبیعت استناد دارد و نه به فراطبیعت (1979،Graig)

نامتناهی بالفعل بودن زنجیره بی آغاز زمانی رخدادها

مقدمه دوم این برهان، نامتناهی بالفعل بودن زنجیره بی آغاز زمانی رخدادها است و زنجیره ای، که نقطه آغازین ندارد تسلسل واگشت گرا است. اگر رخدادهای زمان مند، نامتناهی باشند،«افزودن رخدادهای زمانمند دیگر بر آن ها با کاستن آن ها برابر است و در نتیجه هستی و نیستی آن ها یکسان است»(86، 1995، Ramey). بر این اساس می توانیم برهان نخست را چنین تدوین کنیم:
1-ممکن نیست نامتناهی بالفعل وجود داشته باشد.
2-زنجیره نامتناهی رخدادها، یک نامتناهی بالفعل است.
3-پس ممکن نیست زنجیره بی آغاز رخدادها وجود داشته باشند.
4-جهان ازلی، مجموعه بی آغاز رخدادهاست.
5-پس ممکن نیست یک جهان ازلی وجود داشته باشد.
از این گذشته، مجموعه رخدادهای نامتناهی بالفعل به گذشته محدود شده است در حالی که نامتناهی بالقوه به آینده مربوط است. پس می توان پرسید: چگونه ممکن است مجموعه رخدادهای نامتناهی بالفعل تاکنون پدید آمده باشد؟

برهان دوم

مفاد این برهان این است که افزودن بر نامتناهی بالقوه به نامتناهی بالفعل نمی انجامد.
1-زنجیره رخدادهای زمان مند، مجموعه ای است که با افزایش یکی یکی آن ها پدید آمده است.
2-ممکن نیست مجموعه ای که با افزایش یکی یکی رخدادها پدید آمده باشد، نامتناهی بالفعل باشد.
3-پس، ممکن نیست زنجیره رخ دادهای زمانمند، نامتناهی بالفعل باشد.
مقدمه دوم بر نظریه امتناع شمارش نامتناهی (impossibility of counting to infinity) یا امتناع گذر از نامتناهی (the impossibility of traversing the infinite) استوار است (190، 1995، Graig)؛ یعنی ممکن نیست بر نامتناهی بالفعل چیزی افزوده شود و هر مجموعه ای که بتوان چیزی بر آن افزود متناهی است.
کسی که در حال دویدن است هرگز به آخرین گام نمی رسد؛ زیرا افزودن گامی دیگر، ممکن است و این نشان محدودیت آن است. اگر زمان یا رخدادهای آن نامتناهی باشند، هیچ رخداد مورد نظری رخ نمی دهد. به عنوان نمونه، سال 1400 و رخدادهای آن، هرگز فرا نخواهد رسید، چون در این صورت، باید پیش از آن که سال 1400 فرا برسد، بی نهایت زمان فرا رسیده و گذشته باشد و این محال است. پس اگر جهان نامتناهی بالفعل باشد، مجموعه های رخدادهای درون جهان نامتناهی بالفعل است. ولی اگر چنین بود، هرگز به زمان کنونی نمی رسیدیم؛ چون زمان نامتناهی هرگز به پایان نمی رسد، (چنان که شمارش عددهای منفی و به پایان رساندن آن ممکن نیست)، در حالی که به آن رسیده ایم. پس نامتناهی بودن جهان نادرست است.

نقد و بررسی

1-این برهان بر تصور امتدادی از زمان و فرض ترکیب زمان از قطعه های مجزا بنا شده است، در حالی که فیزیکدانان چنین چیزی را نسبت به گذشته ممکن می دانند، نه نسبت به آینده. از این گذشته، حتی گذشته نیز مجموعه قطعه های جدا و افزوده بر هم نیست. در واقع، زمان یک فرایند است، نه یک روند.
2-از این گذشته، این ادعا که کسی نمی تواند زنجیره نامتناهی رخ دادها را پشت سر گذارد، به این نتیجه نمی رسد که دیگر زنجیره های حوادث مانند رخدادهای تشکیل دهنده رخداد حاضر نیز وجود ندارد. به تعبیر دیگر، هیچ دلیلی بر رد امکان وجود مجموعه های با هم پدید آینده نامتناهی و مجموعه های محدودی از قبیل مجموعه های نامتناهی مربوط به گذشته و مجموعه های محدود مربوط به حال وجود ندارد.
3-اشکال دیگر این است که این برهان به خطا یک فاصله نامتناهی را به عنوان نقطه آغاز برای زنجیره های زمانی فرض کرده است و سپس گذر از آن را به منظور رسیدن به زمان حال، ممکن دانسته است، در حالی که دقت در مفهوم نامتناهی معلوم می سازد که در گذشته نامتناهی، هرگز نقطه آغازی وجود نداشته است. « هر نقطه آغازی را که در گذشته در نظر بگیریم، فاصله آن تا زمان حاضر، محدود خواهد بود و بنابراین، قابلیت گذر از آن و رسیدن به زمان حاضر را دارد»(93، 1982، Mackie).
البته، شاید بتوان گفت که «هیچ متکلمی زمان و فاصله نامتناهی را آغازمند نمی داند»(1984، Craig). بنابراین، انتقاد مکی بر فرضی استوار است که هیچ کس مطرح نکرده است. علاوه بر این، می توان گفت که بر فرض پذیرش گفته مکی، ویژگی بی آغازی زنجیره زمانی نامتناهی، مشکل صورت و فرض افزایش متوالی را بدتر می سازد. در این صورت، گذشته شکلی به خود خواهد گرفت که با پارادوکس زنون (Zeno,s paradox ) همراه است. بر اساس این پارادوکس، آشیل (Achilles) برای رسیدن به نقطه پایان، باید زنجیره نامتناهی فاصله ها را از یک زمان یا مکان نامتناهی و بی آغازی پشت سر گذارد. پس آغاز نداشتن، مشکل را دو چندان می کند.
علاوه بر این، مسأله این نیست که چگونه در یک زمان یا فاصله نامتناهی، از یک نقطه می توان به زمان حاضر رسید. بلکه مسأله این است که چگونه می توان زمان و فاصله نامتناهی را به منظور رسیدن به زمان حاضر پشت سر نهاد. مهم تر از آن، این که چگونه با افزایش قطعه های محدود، می توان زمان یا فاصله نامتناهی را ترسیم کرد؟ و چگونه با گذر از همین قطعه های محدود، می توان زمان نامتناهی را پشت سر نهاد.
4-اشکال دیگر این است که مجموعه همه رخدادهای گذشته، نامتناهی بالقوه است و ضرورت ندارد گذشته را به عنوان نامتناهی بی آغازی لحاظ کنیم که در زمان حال به پایان رسیده است. بلکه می توانیم وارونه آن را تصور کنیم، به گونه ای که از زمان حاضر آغاز شود و به گذشته برگردد و ادامه یابد، بدون آن که نقطه پایان معینی داشته باشد. در هر دو صورت، ما تنها یک بی نهایت بالقوه داریم. پس، مشکل بی نهایت بالفعل که به وسیله افزایش پیوسته و متوالی شکل گرفته باشد، رخ نخواهد داد.
اشکال اخیر را می توان چنین پاسخ داد که بسا ممکن باشد به لحاظ تصوری، رخدادهای متوالی را در نظمی واگشت گرا شماره کنیم. ولی چنین ترتیبی با روند زنجیره زمانی رخدادها، هماهنگ نیست. شمردن زنجیره رخدادها از زمان حال به سوی گذشته تنها نشان می دهد که اگر تعداد بی نهایتی از رخدادهای گذشته وجود داشته باشد، می توانیم آن را شماره کنیم. ولی مسأله این است که «چگونه ممکن است این مجموعه بی نهایت رخدادها با افزایش متوالی شکل گیرد؟ چگونه می توان تصور کرد که این زنجیره بی آغاز، پایان داشته باشد؟»(52، 1979،Graig). با توجه به آن چه گفته شد، به نظر می رسد برهان یاد شده از نقدهایی که تاکنون بر آن شده، خردپذیرتر است و آغازمندی جهان را، البته نه به این معنا که زمانی وجود داشته که جهان در «زمان وجود نداشته است، اثبات می کند.

دلایل علمی

دلایل علمی محدودیت جهان بسیار بحث برانگیز است. این دلایل علاوه بر ارتباط با ماهیت نظریه که به نظر برخی، گزاره هایی کلی هستند که نقش توصیفی و توضیحی دارند و به علت کلی بودن، اگر چیزی نشان دهند، تنها دیدگاه ناقصی درباره واقعیت است و «ارزش نظریه های علمی، تأثیرگذاری آن ها بر حل مشکلات و معماهای علمی است نه نمایاندن احتمالی حقایق»(1962، Kuhn) و اثبات درستی نظریه، هرگز ممکن نیست، بلکه در بهترین وضعیت،«می توان آن ها را تأیید کرد و به لحاظ منطقی با فرضیه هایی در گیرند که بالقوه می توانند آن ها را تکذیب کنند.» (1972، Popper)- در یکی از فرضیه های مربوط به زمان و فضا ریشه دارد. با این توضیح و با اشاره به نظریه های رایج جهان شناختی، به دو نمونه از دلایل علمی می پردازیم.

دلیل یکم

سه نظریه درباره مدل های جهان وجود دارد که در بیست سال اخیرمورد توجه کیهان شناسان قرار گرفته است:
1-نظریه مه بانگ (the big bang theory) 2-نظریه یک نواختی جهان (the steady state model) 3- نظریه نوسانی جهان (the oscillating model).
دلیل یکم از نظریه گسترش جهان یا مدل مه بانگ اتخاذ شده است. پیش از دهه 1920م. دانشمندان چنین فرض کرده بودند که جهان به عنوان یک کل، شیء ثابت و ساکن می دانستند. ولی در سال 1929م. هابل (Edwin Hubble) ستاره شناس، ادعا کرد که چنین فرضیه ای نادرست است. هابل مشاهده کرد که نور کهکشان های بسیار دوردست، متغیر است و این نشان دهنده گسترش پیوسته جهان است. نور ستارگان بدین دلیل تغییر می کنند که در حال دور شدن از ما هستند. هابل هم چنین نشان داد که این گسترش در همه جهت ها است.
نتیجه این نظریه این است که در گذشته، جهان ما در نقطه ای منقبض بوده و از آن نقطه پیوسته گسترش یافته تا به وضعیت کنونی خود رسیده است. هر چه به گذشته دورتر بر گردیم، جهان کوچک تر می شود تا جایی که به نقطه ای می رسد که چگالی بی نهایت دارد. اولین رخداد در این گسترش را مه بانگ نامیده اند.
کشف هابل، بدین معنا است که «جهان بر اثر یک انفجار آغازین، که در زمان معینی در گذشته رخ داده گسترش یافته است»(1995، Ramey). علاوه بر این، نظریه مه بانگ، کشف تشعشع جسم سیاه یا تابشگر کامل (blackbody radiation) سه لایه را نیز پیش بینی کرد و نشان داد که سرتاسر جهان در تابش میکروویو (امواج بسیار ریز الکترو مغناطیسی) غرق شده و جهان در زمانی، بسیار سوزان و بسی چگال بوده است.
در عین حال که جمعی از صاحب نظران فیزیک نجومی و نیز فیلسوفان دین و متکلمان، این مدل جهان را دلیلی بر اثبات وجود خدا دانسته اند، کسانی نیز هستند که با تکیه بر همین مدل، به توجیه و تبیین الحاد پرداخته اند.

تعبیر الحادی نظریه مه بانگ

چنان که دیدیم، یکی از تبیین های برهان حدوث به نظریه مه بانگ وابسته بود. به نظر برخی، اشکال آن این است که نظریه مه بانگ با تعبیر الحادی نیز سازگار است. حتی به نظر برخی از فیلسوفان دین مانند اسمیت، تعبیر الحادی از نظریه مه بانگ از تعبیر خدا باورانه آن توجیه پذیرتر است؛ زیرا از سویی،«مدل استاندارد مه بانگ با خداگرایی ناسازگار است و از دیگر سو، تعبیر الحادی تبیینی هماهنگ و پذیرفتنی درباره خاستگاه جهان ارائه می کند»(218، 1992، smith). از این رو، بر فرض که جهان آغاز داشته باشد، دلالتی بر وجود خدا نخواهد داشت. دلیل او از این قرار است:
1-تکینی مه بانگ، نخستین وضعیت جهان است.
2-نخستین وضعیت جهان، بی جان است.
3-هیچ قانونی بر تکینی مه بانگ حکمفرما نیست، بنابراین، هیچ ضمانتی وجود ندارد که جهان با شکل و اجزایی پدید آمده باشد که به جاندار بودن بیانجامد.
4-پس هیچ ضمانتی وجود ندارد که نخستین وضعیت جهان به جاندار بودن بیانجامد.
5-اگر خدا جهان را آفریده بود، آن را جاندار می آفرید.
6-پس اگر خدا نخستین وضعیت جهان را آفریده بود، باید مطمئن بود که جاندار است و یا به جاندار بودن می انجامد.
7-پس نخستین وضعیت جهان را خدا نیافرید.

نقد و بررسی تقریر الحادی مه بانگ

مقصود اسمیت یا این است که «تکینی مه بانگ وضعیت بالفعلی است که خدا آن را نیافرید و ادعا بر این است که این احتمال با خداباوری کلاسیک ناسازگار است و یا این که خدا از آفرینش تکینی مه بانگ، خودداری کرد. مطمئناً مقصود این نیست. احتمال نخست را نیز می توان انکار کرد»(151-60، 1987، Morris)
از این گذشته مقدمه پنج نیز نقدپذیر است؛ زیرا این مقدمه صدق ضروری ندارد؛ چرا ممکن نیست خدا جهان بی جانی بیافریند؟ تنها پاسخ اسمیت این است که انگاره خدا در سنت یهودی- مسیحی-اسلامی این است که اگر خدا جهانی بیافریند، آن را جاندار می آفریند. بنابراین،«خدایی که جهان بی جان آفریده باشد با خداباوری کلاسیک ناسازگار است»(223، 1992، Smith). این گفت اسمیت، حتی در سنت کلامی یاد شده نیز دلیلی ندارد. به عنوان نمونه، آکویناس، که یکی از فیلسوفان و متکلمان بزرگ سنت مسیحی است چنین عقیده ای را موجه نمی داند. به گفته وی، «آفریننده حکیم جهان، خیر و خوبی جهان را ارتقا می دهد»(1.86.5، 1998، Aquinas) و بنابراین، دلیلی ندارد که او آن ها را یک جا بیافریند.
ادعای اسمیت در این زمینه این است که خدا برای آفرینش جهان جان دار جنبه امکانی ندارد؛ زیرا «این با خیرخواهی مطلق او ناسازگار است»(1995، Craig & Smith 39-236) و خیرخواهی مطلق خدا مستلزم وجود جهان جاندار است. پس اگر خدا جهان را جان دار آفریده باشد، ضرورتاً آن را جاندار می آفریند و حال آن که این گونه نیافرید. پس معلوم می شود که اصلاً آن را نیافریده است؛ زیرا «خردپذیر نیست که خدا در آغاز، وضعیتی از جهان را بیافریند که به غایتی که جهان را برای آن آفریده توجه نداشته باشد»(248-49، ibid). دیدگاه اسمیت بر مبانی الهیات طبیعی استوار است و تبیین الهیات طبیعی درباره آفرینش، مدلل نیست. خدایی را که اسمیت مد نظر دارد، خدای الهیات کلاسیک نیست، بلکه خدای تراکتاتوس (Tractatus)، اسپینوزا و عقل گرایی عصر روشنگری (Enlightenment rationalism) است. خدای وی،«خدای ابراهیم و اسحاق و آنسلم نیست»(10، 1987، Morris). خدای الهیات کلاسیک، خدایی است که «اراده آزاد دارد و بر اساس مشیت خود عمل می کند نه بر اساس ضرورت طبیعی»(10. 100. 3، 1998، Aquinas)
اشکال دیگر دلیل اسمیت، این است که اولاً آفرینش به غایتی که مورد انتظار است، ارتباط دارد و مهم نیست که غایت آن بدون گذر زمان تحقق یابد با گذر زمان؛ ثانیاً کمال آفرینش تنها در مورد کسی معنا دارد که زمان یا قدرت محدودی داشته باشد، نه کسی که هم قدرتش نامحدود است و هم زمانی که آفریده خود او است.
البته، اسمیت «کافی بودن را یکی از صفات ثبوتی جمالی خدا می داند 242، 1995 Graig & Smith) و بنابراین، آفرینش جهان نباید وابسته به چیزی باشد که ممکن است در زمان آینده رخ دهد؛ چون در این صورت خدا دلیل کافی نخواهد داشت و این خلاف فرض و برهان است.
همچنین، اسمیت تشبیه خدا به نقاشی صاحب کمال و جمال را که رنگ را بر بوم نقاشی پاشیده تا در زمان دلخواه خود آن را تکمیل کند، رد می کند و چنین کاری را با صفات خدا ناسازگار می داند؛ چون لازمه اش این است که «ناکافی و غیر عقلانی باشد و همانند کودکی باشد که ساختن خانه های بازی خود را تمرین می کند.»(244، ibid)
غیرعقلانی بودن از نظر اسمیت این است که فاعل نتواند در کارش به هدف های از پیش تعیین شده، دست یابد و چنین چیزی با صفات خدا ناسازگار است. به نظر می رسد سخن اسمیت به طوری کلی درست است، ولی اشکال در صغرای مسأله است. این که خدا از مصادیق این قاعده کلی باشد نه تنها مورد تردید است، بلکه قطعاً از مصادیق آن نیست. آفرینش تکینی آغازین، با پیشرفت و دستیابی به هدف های از پیش تعیین شده، کاملاً سازگار است. از این گذشته، شاید خدا جهان را همین گونه که هست آفریده تا خود را بیشتر در آن متجلی سازد و اساساً چه دلیلی وجود دارد که خدا باید هر چیزی را به طور دفعی بیافریند و نه تدریجی؟ آفرینش تدریجی برخلاف دیدگاه اسمیت، به معنای تکامل تصادفی نیست. اگر کسی آن را با تصادف همسان بیانگارد و در نتیجه نشان دهنده وجود نداشتن خدا بداند، در واقع،«اصل آنتروپی جهان را نادیده گرفته است»(435-409، 1989، Betty & Cordell؛ 153-127، 1990، Craig). به همین دلیل است که بسیاری آنتروپی را، چه به صورت عرفی آن که در رمانی مانند تفسیر راجر(Roger's Version) اثر آپدیک (Updike) آمده و چه به صورت دقیق آن که در «جهان های»(Universes) جان لیسلی آمده است، عالی ترین نظم پیشین الهی دانسته اند.
به گفته راثمان، اصل آنتروپی گام بزرگی به سوی برهان نظم است. آن گاه که با نظم و زیبایی جهان و هماهنگی شگفت انگیز طبیعت روبه رو می شویم، بسیار وسوسه انگیز است که با خیزش ایمان از علم به دین رو آوردیم. من مطمئنم که بسیاری از فیزیکدان ها چنین تمایلی دارند (99، 1987، Rothman). دیویس نمونه ای از فیزیکدان هایی است که می پذیرد که «هماهنگی آنتروپی او را به وجود خدا ترغیب و راهنمایی می کند»(1992، Davies).
برخی پا را فراتر نهاده و آفرینش تدریجی جهان را نه تنها ناسازگار با وجود خدا ندانسته اند، بلکه آن را امری ضروری دانسته اند و خدا باید جهان به تدریج می آفرید؛ چون در غیر این صورت، شناسایی او امری جبری می نمود و در این صورت، وحی الهی برای کسانی قابل درک بود که به گفته پاسکال «چشمانی برای دیدن داشتند»(118، 1932، Pascal)، نه برای همگان و این با صفات خدا ناسازگار است.
از این گذشته، ما در وضعیتی نیستیم که بگوییم «خدا از طریق نظم طبیعی، چه چیز سودمندی را می توانست بیافریند و چه چیزی را نمی توانست بیافریند.»(65، 1991، Alston). مثلاً ما نمی توانیم بفهمیم که آیا خدا « می توانست جهانی بیافریند که از جهت خوبی و کمال همانند همین جهانی باشد که فیزیک کوانتوم تفسیر می کند یا چیزی دیگر»(277، 1988، Barrow).
به تعبیری دیگر، ما هیچ تصوری درباره این که آیا خدا می توانست چنین جهانی را بیافریند و آیا چنین جهانی از نمونه های جایگزین آن برتر بود نداریم. تنها می توانیم چنین جهان هایی را تصور کنیم. ولی چیزی که امکان یا وقوع آن را اثبات کند نداریم. به گفته آلستون،«احکام و داوری هایی که از لوازم جهان شناسی مه بانگ به حساب می آید، استثنایی و کاملاً جاه طلبانه است و ظرفیت معرفتی ما در حد و اندازه آن ها نیست. ما در موقعیتی نیستیم که بگوییم که آفرینش تکینی مه بانگ هیچ دلیلی بر وجود خدا ارائه نمی کند»(61-65، 1991، Alston)

برآیند رخداد مه بانگ

تنها در دهه 1970م. بود که برآورد دقیقی از زمان این رخداد ارائه شد. در میان آثار شش تن از ستاره شناسان بزرگی که در 1974م. و 1975م. منتشر شد، آلن سندیج و تامان تخمین زدند که مه بانگ در حدود 15 میلیارد سال پیش رخ داده است(68-559، 43-223، 194؛ 21-603، 191؛ 38-525، 190،I-VI 1974، Sandage and Tammannnt،80-265، 197؛ 28-313، 196). به گفته چهار تن از آنان، جهان از وضعیتی آغاز شد که چگالی بی نهایت داشت. زمان و فضا و نیز تمام ماده جهان در همین رخداد پدید آمد. پرسش در این باره که پیش از رخ داد مه بانگ چه اتفاقی افتاده بود معقول نیست، چنان که بی معنا است که بپرسیم مه بانگ کجا رخ داد. «تنها پاسخی که برای این گونه پرسش ها وجود دارد این است که مه بانگ رخ داده است. همین و بس»(Gunn،III Gott، 53-543، 1974؛ 65، 1976،Tinsley ،Schramm).
نکته قابل تأمل این است که از منظر فیزیکدانان وضعیت چگالی بی نهایت، با عدم مترادف است. چیزی وجود ندارد که چگالی بی نهایت داشته باشد؛ زیرا هیچ چیز مادی ای چگالی بی نهایت ندارد. بنابراین، به گفته هابل، «آفرینش از عدم و آغازمندی جهان از لوازم نظریه مه بانگ است؛ زیرا اگر به عقب برگردیم، به نقطه ای خواهیم رسید که جز عدم تعبیر دیگری نمی توان از آن داشت»(658، 1975، Hoyle). مقصود وی از عدم، همان چگالی بی نهایت است که در فیزیک نوین تعبیر مناسب تری برای آن وجود ندارد.

مدل یکنواختی جهان

مدل یکنواختی این است که جهان هرگز آغازی نداشته است، بلکه همیشه با همین وضعیت وجود داشته است. این مدل اولین بار در 1948م. مطرح شد که متقاعد کننده نبود و به گفته جکی،«هیچ گونه تأییدپذیری تجربی ندارد و طرفداران این مدل واقعاً متأثر از انگیزه های الحادی یا ضد مسیحیت بوده اند»(347، 1974، Stanley). این نظریه اشکال های متعددی داشت که برخی از آن ها از این قرار است:
1-این نظریه به جای تبیین واقعیت ها و پاسخ به پرسش ها، صورت مسأله را پاک می کند و هیچ گونه توضیحی که دست کم خردپذیر باشد ارائه نمی کند.
2-اشکال دیگر این نظریه این است که شمارش کهکشان هایی که امواج رادیویی منتشر می کنند، نشان می دهد که منابع امواج رادیویی دیگری غیر از آنچه که اینک وجود دارد، در گذشته نیز وجود داشته است. بنابراین، جهان در وضعیت یکنواخت قرار ندارد.
3-ضربه نهایی بر این نظریه را پنزیاس (Penzias) و ویلسون(Wilson) در 1965م. وارد ساختند. آنان به این کشف دست یافتند که تمام جهان در تشعشعات الکترومغناطیس(microwave radiation) غرق هستند و این امواج جهان را احاطه کرده اند. احاطه جهان به وسیله این تشعشعات نشان می دهد که جهان بیشتر در وضعیتی دارای بیشترین گرما و چگالی قرار داشته است. در حالی که در مدل یکنواختی جهان، ممکن نیست چنین وضعیتی وجود داشته باشد؛ چون فرض بر این است که جهان از آغاز به همین وضعیت کنونی بوده است. بدین ترتیب مدل یکنواختی جهان به طور کلی به فراموشی سپرده شد. به گفته ایوان کینگ، نظریه یکنواختی جهان « با توجه به مشاهدات قطعی که بر تغییر پیوسته جهان دلالت دارند، مرده است»(1976، 162، King)

مدل نوسانی جهان

پاسخ نداشتن یا پاسخ نادرست این پرسش که بر اساس نظریه مه بانگ، پیش از مه بانگ چه چیزی وجود داشته است، ما را به نظریه دیگری می رساند. این پرسش یا پاسخی ندارد و یا پاسخ آن مدل یکنواختی جهان را تقویت کند. ولی از آن جا که مشاهدات بسیاری مدل یکنواختی را نفی می کند، بهترین را برون رفت از این مشکل، مدل نوسانی (oscillating model) است که بر اساس آن، «جهان گسترش می یابد، آن گاه از هم فرو می ریزد و این چرخه بی نهایت تکرار می شود»(15، 1979، Gribbin)
تنها تبیین مدل نوسانی را رابرت نیومان، فیزیکدان نجومی ارائه کرده است. به گفته وی،«اگر در جهان روندی وجود داشته باشد که سبب شود جهان دمای خود را در حدودی نه چون صفر از دست بدهد، در این صورت جهان نوسانی از انرژی موجود پدید می آید»(82، 1991، Newman). غیر از این تبیین، «هیچ دانشمندی تبیینی علمی درباره این مدل ارائه نکرده»(1995، Ramey) و این مهم ترین نقطه ضعف این مدل از دیدگاه فیزیک جدید است.
شاید بتوان اعجاب و شگفت زدگی متکلمان طرفدار برهان حدوث را نیز بر آن افزود. بر این اساس، طرفداران برهان حدوث می گویند، محتمل نیست جهانی که ما می شناسیم جهانی باشد که زنجیره بی نهایتی از رخدادهای در حال انقباض و ابساط در آن رخ داده باشد.
البته پیدا است که این تنها یک احتمال است و هیچ دلیل بر نفی زنجیروارگی و انقباض و انبساط پیوسته جهان ارائه نشده است. از این گذشته، اقتضای فیاضیت ذاتی خدا و بسته نبودن دستان قدرت او، از ازل تا ابد، می تواند دلیلی بر مدل نوسانی باشد، هر چند این مدل، هنوز تبیینی فیزیکی نیافته است. ناشناخته بودن یک مدل در فیزیک جدید دلیل بر نادرستی آن نیست. مگر می توان گفت فیزیک به پایان دوره گسترش خود رسیده و درست آن است که تاکنون فیزیکدان ها فهمیده یا تبیین کرده اند و آن چه در دایره تبیین فیزیک جدید قرار نگیرد نادرست است؟
به هر حال، می توان آفرینش جهان را تعبیر دیگری از نوسازی آن دانست و بر این اساس، آغازی برای آن معین نکرد. در این صورت، «موقعیت آشفته ای که جهان ما از آن پدید آمده است، آغاز جهان نیست، بلکه آخرین وضعیت جهان های پیشین بوده است»(1993، Silk؛2004 Barrow,Gribbin and). بر این اساس، آفرینش، پیدایش تدریجی نظم از بی نظمی است که خود آن بی نظمی هم از نظمی پیش تر از خود پدید آمده است. چنین تصوری از جهان با یافته های علمی نیز سازگار است. به گفته مک روبرت،«تصور جهان نوسانی به گونه ای که مه بانگ نتیجه بازسازی مراحل پیش تر جهان باشد، معقول است»(211، 1983، MacRobert). البته، برخی از کسانی که این نظریه را معقول دانسته اند، تمایل خودشان را به جایگزین ساختن آن با وجود خدا پنهان نداشته اند. ولی این که برخی از فیزیکدان ها به خاطر تمایل به الحاد، مدل نوسانی را معقول دانسته اند، دلیلی بر نادرستی یا ضعف آن نیست.
نوسان گرایی محض که توالی بی نهایت جهان ها را اثبات می کند، با برخی از جهان شناسی های علمی نوین رقابت تنگاتنگی دارد. تکیه گاه اصلی آن،«دیدگاه جهان های بسیار»(many word"view) یا آن چیزی است که من آن را «جهان شناسی مه گاز»(Big Fizz Cosmology) می نامم.
بر اساس این دیدگاه، هم زمان و هم فضا، پیوسته و به طور بی نهایت در حال خلق و گسترش هستند. فضا در فیزیک نجومی جدید، صرفاً امری عدمی یا صورت تهی نیوتونی یا کانتی نیست که اشیا و فرایندها را از هم جدا سازد و به تعبیر وایتهد،«اشیای بسیاری در این امر تهی، تداوم یابند»(92، 1978؛ 54، 153، 1967، Whitehead 199، 177). کیهان شناسان معاصر، بر این عقیده اند که خود فضا نیز نوعی از اشیای مادی است؛« میدانی با ویژگی ها و ماده و انرژی و چگالی خاص خود»(10-107،Misner؛ 95-88، 1988،Rozental؛ 03-1202، 1973، wheeler، Thorne and Archibald؛ 55-244، 1993، Gribbin؛ 30-604، 1987، Linde
بر اساس جهان شناسی حاصل از «نظریه تورم یا انفجار بسیار پرقدرت»(highly influential Theory) که مورد تأیید «نوسانات تصادفی»(random fluctuations) نظریه کوانتوم نیز قرار دارد، «ذرات واقعی گازدار گاهی از فضای تهی فرارمی کنند و به فعلیت پر دوام تری وارد می گردند و به جهان گسترده تری می پیوندند»(66-349،1988 Guth؛ 52-245،Ferris؛ 87-167-1997) و این عمل مکرر رخ می دهد. به عقیده بیشتر طرفداران نظریه تورمی جهان،«این عمل بی نهایت بار رخ می دهد تا همه جهان های ممکن به فعلیت برسند»(124، 97، 91، 1988؛ 48-247، 15 ibid، Guth 21-620، 618، 607، 1987،Linde)

نقد و بررسی

1-مهم ترین اشکال این نظریه، یکی انگاشتن آن با تصادف و در نتیجه بی نیازی جهان از خدا است. در قلمرو زیست شناسی، از مودنا (Jacques Monod) گرفته تا داروین (Richard Dawkins) و دنت (Daniel Dennett)، نظر غالب بر این است که تصادف کور در قلب فرضیه تکامل، با ایمان دینی به خدا ناسازگار است. هاوکینگ (Stephen Hawking) و سگن (Carl Sagan) حتی الهیات طبیعی (deism) را نیز رد کرده اند؛ زیرا بر اساس داده های نوین جهان شناسی کوانتوم که جایگزین جهان شناسی رایج مه بانگ شده است،«جهان نقطه آغازی ندارد و بنابراین، چیزی باقی نمی ماند که خدا انجام دهد»(315- 266، 2002،Russell)
این اشکال چندان مهمی نیست؛ زیرا اولاً می توان گفت که خدا نه تنها جهان و قوانینش- یعنی آنچه علم آن را قوانین طبیعت نامیده- از عدم آفریده است و آن را حفظ می کند، بلکه پیوسته در خود زیست شناسی تکاملی دخالت و بر آن نظارت و با آن عمل می کند.
ثانیاً، هیچ ملازمه ای منطقی میان ازلی بودن چیزی و بی نیازی آن از خدا وجود ندارد. چنین ملازمه ای آن گاه خردپذیر خواهد بود که ملاک نیازمندی به علت، حدوث باشد و نه امکان ذاتی یا فقر وجودی.
ثالثاً، صورت دیگری از حدوث که حدوث جوهری نامیده شده است وجود دارد که با نفی آغازمندی متعارف جهان و در نتیجه با مدل نوسانی آن کاملاً سازگار است. به هر حال، آغاز نداشتن جهان، هرگز با نفی خدا ارتباط منطقی ندارد.
2-انتقاد دیگر این است که به گفته برخی از اخترشناسان مانند بارو (Jahn Barrow) و سیلک (Joseph Silk)، علم به تصویر متافیزیکی سنتی خلق از عدم اشاره می کند؛ زیرا «علم بر آغاز معینی در زمان برای رخدادها دلالت دارد و در واقع به آغازی برای خود زمان اشاره دارد»(38، 1993، Barrow and Silk). پیش از تکینی آغازین، فضا، زمان، ماده و حرکت وجود نداشت. تنها عدم بود و بس؛«چون ساده ترین واژه چگالی بی نهایت، عدم است»(76، 2 BTB؛ 3: 11، 1972 Hughes). البته، عدم چیزی نیست که از ازل داشته باشد. پیش از آفرینش، «تنها چیزی که وجود داشت خدا بود، نه فضای تهی وجود داشت، نه تاریکی بی اثر و پوچ و نه عدم»(443، 1977، Hughes)
این اشکال در واقع، رد یک فرضیه (نوسانی) به وسیله فرضیه دیگر(مه بانگ) است. پیدا است که چنین نفی و اثبات هایی حتی در قلمرو علم نیز فاقد اعتبار هستند. وقتی خود فرضیه مه بانگ با پرسش های پیچیده ای رو به رو است که فیزیک نوین به ویژه با توجه به نظریه کوانتوم توان پاسخ دادن به آن را ندارد چگونه می تواند معیار درستی و نادرستی فرضیه دیگر باشد. بر فرض که شواهد تجربی یک فرضیه از شواهد تجربی فرضیه دیگر بیشتر باشد، این امر حتی به اثبات فرضیه نخست نمی انجامد، چه رسد به نفی فرضیه دیگر.
در مدل مه بانگ، این پرسشی اساسی بود که چه چیزی موضوع اولین انفجار بوده است. کسی نگفته و نمی تواند بگوید عدم موضوع آن بود یا هیچ چیزی وجود نداشت تا اولین انفجار رخ داد؛ انفجار بدون موضوع ممکن نیست. به همین سبب است که فیزیکدان ها خود را از آن بی اطلاع می دانند و برخی نیز آن را غیر قابل شناخت می انگارند.
3-اشکال دیگر این نظریه، این پرسش کلیدی است که آیا جهان بسته است یا باز. اگر بسته باشد، گسترش جهان به نقطه ای می رسد که نیروی جاذبه به اندازه ای است که همه چیز را دوباره به هم جذب می کند و در هم می فشارد. ولی اگر جهان باز باشد، گسترش هیچ گاه متوقف نمی شود و برای همیشه ادامه می یابد. بنابراین، اگر جهان باز باشد، مدل نوسانی جهان نادرست است؛ چون در این صورت، جهان هرگز منقبض نمی شود.
شواهد علمی نشان می دهند که جهان باز است. عامل تعیین کننده در این جا چگالی جهان است. دانشمندان برآورد کرده اند که اگر به طور متوسط بیش از سه اتم هیدروژن در متر مکعب در سرتاسر جهان وجود داشته باشد، در این صورت جهان بسته خواهد بود. در حالی که چنین چیزی درست به نظر نمی رسد؛ زیرا بیشتر بخش های جهان، فضای خالی است. بر اساس این تبیین، «اگر جهان بسته باشد، باید چگالی آن دست کم، ده برابر بیش از آن چیزی باشد که اینک هست»(23-26، 1975، Gott III, and Small؛ 76-365، 1975،Martin)
به گفته برخی، جهان باز است و پیوسته در حال گسترش است و هرگز منقبض نمی گردد. گسترش جهان وارونه نمی شود و جهان منقبض نمی گردد. پس «جهان تنها یک بار پدید آمده است و گسترش آن هرگز به پایان نمی رسد»(82-563، 1975،Sandage and VIII؛ 276،VI؛ 1974،Tammann)
علاوه بر این، مدل نوسانی جهان تنها امکان عقلی دارد نه امکان وقوعی. به گفته تینسلی (Tinsley of Yale)، حتی اگر ریاضیدان ها بگویند که جهان نوسانی است، هیچ فیزیکی را نمی توان یافت که برای جهان سیر وارونه و انقباضی و نوسان پیوسته را مطرح کرده باشد.
به نظر نویسنده، اولاً فرض جهان باز و بسته، تنها در جهان محدود و متناهی قابل تصور است. گویی نخست باید جهان را محدود بدانیم، آن گاه با توجه به تراکم هیدروژن ها در هر متر مکعب یا بر اساس چگالی جهان، آن را باز یا بسته بدانیم، در حالی که بر فرض نامتناهی بودن جهان نوبت به باز و بسته بودن جهان نمی رسد. جهان نامتناهی نه باز است و نه بسته. پس نمی توان جهان را باز دانست مگر آن که آن را محدود دانست و محدود بودن جهان به نوعی پارادوکس و شبه تناقض می انجامد.
علاوه بر این که «اگر جهان هلاکی شکل (trous-shaped) باشد، ممکن است هم محدود باشد و هم باز»(262، 1973،Grunbaum؛ 304، 1968، Swinburne)، دست کم چنین فرضی ممکن است و نه تنها هیچ دلیلی بر نفی آن وجود ندارد، بلکه ممکن نیست چنین دلیلی ارائه نمود.
ثانیاً، حتی با توجه به قوانین شناخته شده فیزیک نوین نیز هیچ مانعی ندارد که جهانی که می شناسیم، جهان های بسته ای باشد که در جهان باز قرار گرفته باشند و از این رو، هم حکم جهان بسته را داشته باشد و هم حکم جهان باز را.
ثالثاً، نفی امکان وقوعی انقباض و انبساط مکرر جهان به وسیله عقل که ممکن نیست و اگر بتوان آن را اثبات کرد باید از طریق شواهد تجربی اثبات کرد و چنین کاری در قلمرو تجربه کسی یا کسانی که در یکی از این جهان ها قرار گرفته اند و نه تنها هیچ تجربه ای از انقباض جهان ندارند بلکه ممکن نیست چنین تجربه ای داشته باشند، قرار ندارد. از اولین انبساط جهان تاکنون بر اساس فرضیه های مطرح در فیزیک نوین پانزده میلیارد سال گذشته است و بر این اساس همین فرضیه ها زمانی بیش از ده به توان چهل و پنج سال دیگر مانده است! چگونه می توان در این وضعیت تجربه ای از دوره انقباض جهان داشت تا امکان وقوعی جهان را اثبات نمود؟
رابعاً، این گفته لیسلی که حتی اگر ریاضیدان ها بگویند جهان نوسانی است، هیچ فیزیکی را نمی توان یافت که برای جهان، سیر وارونه و انقباضی و نوسان پیوسته را مطرح کرده باشد، سخنی درست است، ولی نوسانی بودن جهان را نفی نمی کند. آنچه در پاسخ دوم گفته شد ناظر به سخن لیسلی هم هست.
به هر حال، مدل پذیرفته شده فیزیک، مه بانگ است که با آن جهان آغاز می شود، گسترش می یابد، فرو می پاشد و به پایان می رسد. ولی پیدا است که این به نفی مدل نوسانی نمی انجامد. تنها می توان گفت تاکنون شاهدی تجربی بر این به دست نیامده است. همین و بس.

دلیل علمی دوم

بر اساس قانون دوم ترمودینامیک، فرایندهای درون دستگاه بسته (closed system) همیشه به وضعیت تعادل گرایش دارند، یعنی فرایند موجود در یک دستگاه گرایش به فروکاهش و ایستادن دارند مگر آن که پیوسته بدان انرژی تزریق شود. اگر یک بطری داشته باشیم که تهی و سربه مهر باشد و تعدادی مولکول گاز در آن تزریق کنیم این گاز به طور یکسان در همه فضای بطری پخش می شود. واقعاً امکان ندارد که مولکول ها به سمت یک نقطه باز گردند و مثلاً در یک گوشه با هم جمع شوند.
وقتی این قانون در جهان جاکم باشد، جهان دستگاه بسته است؛ چون هر چه که هست درون جهان وجود دارد نه بیرون جهان. مقصود از بسته بودن جهان این نیست که گسترش جهان به پایان می رسد و دوباره منقبض می گردد، بلکه مقصود این است که هیچ انرژی ای بیرون از جهان وجود ندارد تا در آن تزریق شود. بنابراین، بر اساس ترمودینامیک، جهان بسته است، ولی بر اساس چگالی آن، جهان باز است. نباید باز و بسته را در ترمودینامیک با باز و بسته در مدل های گسترش جهان با هم در آمیخت. معنای ضمنی آن این است که اگر زمان کافی را در نظر بگیریم، جهان و همه فرایندهای درون آن از کار خواهند افتاد و کل جهان به آرامی به توقف خواهد انجامید. آن گاه که جهان به نقطه برسد، دیگر هیچ تغییری ممکن نخواهد بود و جهان می میرد.
اگر جهان بسته باشد، جهان با مرگ آتشین روبه رو خواهد شد. به گفته تینسلی، اگر میانگین چگالی ماده در جهان به اندازه کافی بزرگ باشد، جاذبه گرانشی متقابل میان اجسام، در نهایت، گسترش جهان را به توقف می کشاند. در این صورت، جهان منقبض می شود و به شهاب سنگ های آتشین تبدیل می گردد. هیچ فیزیکی وجود ندارد که از این فاجعه بزرگ جلوگیری کند یا آن را وارونه سازد (103، 1975، Tinsley).
ولی اگر جهان باز باشد و چگالی پایین داشته باشد، به گفته تینسلی، مرگ جهان مرگ سرد خواهد بود. در این صورت جهان پیوسته ولی با سرعتی روبه کاهش، گسترش می یابد. همه گازهای کهکشان ها به ستارگان تبدیل می شوند و ستارگان می سوزند. خورشید سرد خواهد شد. آثار باقیمانده در میان لاشه های دیگر ستارگان کهکشان راه شیری شناور خواهند شد (185، Ibid) و در نهایت، تعادل در سرتاسر جهان حکم فرما خواهد گشت و جهان به پایان خود که دیگر هیچ بازگشتی ندارد، خواهد رسید.
اگر زمان کافی باشد، جهان یا مرده بود یا سوزان یا سرد. پس اگر جهان همیشه وجود داشته، چرا نمرده است؟ اگر جهان آغاز نداشته باشد، اینک باید به مرحله تعادل رسیده باشد و حال آن که به چنین وضعیتی نرسیده است؛ چون «اگر به چنین وضعیتی رسیده بود، مرگش نیز فرا رسیده بود»(511، 1968، Schlegel). بر اساس جهان شناسی مه بانگ (3-48،Misner, Thorne؛ 15، Ellis, and Stoeger؛ Ch، 2000، Trefil and Hazen part VI، 1973، and wheeler) دو سناریو برای آینده دور جهان وجود دارد: یکی یخ بستن و دیگری سوختن. یخ بستن از درجه حرارت کنونی آن آغاز می شود تا به صفر مطلق برسد. سوختن نیز از دمای کنونی آغاز می شود و در فرایندی حدود چند صد میلیارد سال، به نهایت درجه حرارت خود، حدود درجه حرارتی آغازین، می رسد و در این زمان شکل کنونی جهان از هم فرو می ریزد و چنان کوچک می شود و این قابل محاسبه نیست.

نقد و بررسی

1-چنان که دیدیم، این دلیل کاملاً متوقف بر دلیل قبلی است. اگر مدل مه بانگ پذیرفته شود، این دلیل دیگری بر وجود خدا خواهد بود. ولی اگر مدل نوسانی پذیرفته شود و دست کم ممکن باشد، قوانین ترمودینامیک دلیل دیگری بر موضوع مورد بحث ارائه نخواهد کرد.
2-نقد دیگر این است که این دلیل بر فرض بی نهایت بودن جهان کاربرد ندارد (262، 1973، Grunbaum؛ 304، 1968، Swinburne) خواه در این صورت جهان باز باشد و خواه بسته.
چند پاسخ به این نقد داده شده است که چندان اهمیتی ندارد. به عنوان نمونه، چنین پاسخ داده اند که جهان بی نهایت نیست، زیرا اگر بی نهایت باشد، اشکال های وجود بی نهایت بالفعل را خواهد داشت. البته، پیشتر هم گفته شد که اگر جهان هلالی شکل (torus-shaped) باشد، ممکن است هم محدود باشد و هم باز و در این صورت، اشکال یاد شده، وارد نیست. علاوه بر این که محدود بودن جهان به نوعی پارادوکس باز می گردد.
پاسخ دیگر این است که حتی اگر جهان بی نهایت باشد، باز هم باید به تعادل برسد. اگر هر منطقه جهان به تعادل برسد، کل جهان نیز به تعادل خواهد رسید، حتی اگر تعداد مناطق جهان، نامحدود باشد. این پاسخ نیز از سرایت احکام محدود به نامحدود نشان دارد. این حکم که هر منطقه از جهان به تعادل برسد، از احکام جهان محدود است، نه نامحدود.
پاسخ دیگر این است که ممکن است وضعیت موجود جهان، نوسانی از وضعیت تعادل باشد. مثلاً، انرژی مانند امواج سطح حوض باشد. این پاسخ نیز ناتمام است؛ زیرا «نوسان ها، بسیار کوچک و ناچیزند و تنها در دستگاه هایی اهمیت دارند که از تعداد اندکی اتم ها تشکیل شده اند»(19-117، 1976،Zwart). نقشه ای که این نوسان ها را در چنین جهانی نشان می دهد، صرفاً یک خط مستقیم خواهد بود. بنابراین، چون جهان کنونی به تعادل نرسیده است، به نظر دیویس،«باید در گذشته محدودی آفریده شده باشد و همین یکی از فرایندهای به هم پیچیده شدنش می باشد»(104، 1974، Davies).

نتیجه

با همه آن چه درباره حدوث گفته شد، مشکل اساسی این است که «پیدایش جهان از عدم مطلق قابل تصور نیست»(240، 1976، Zwart). این اصل دیرین که از عدم، عدم پدید می آید، چنان واضح است که انکار آن به لحاظ عقلی و علمی محال است، در حالی که به گفته کنی، «طرفدار نظریه مه بانگ، دست کم، اگر ملحد باشد، باید عقیده داشته باشد که ماده جهان از عدم و به وسیله خدا بداند. به همین جهت است که از منظر فیزیک نوین،«منشأ پیدایش جهان، جنبه متافیزیکی ویژه ای دارد»(ibid) و به گفته آینشتاین «دانشمندان، فیلسوفان تهیدست هستند»(58، 1950، Einstein)
از آن جا که چیزی درباره وضعیت پیش از مه بانگ، در دست نیست، دانشمندان تنها صورت مسأله را پاک کرده اند. هابل، پس از این توضیح که مدل مه بانگ ما را نسبت به چرایی و کجایی پیدایش ماده جهان آگاه نمی سازد، می گوید «پاسخ دادن به این پرسش ها در جهان شناسی نوین امر متعارفی نیست و چنین پرسش و پاسخی در قلمرو گفتگوهای علمی نیست»(166، Hoyle,Astronomy Today). ولی تنها دانشمند است که از این رویکرد خرسند می شود، نه فیلسوف؛ زیرا به نظر برخی از دانمشندان، مدل مه بانگ،«تنها توصیف شرایط بدوی است نه تبیین آن»(31، 1947، Webster). نتیجه این که «چگونگی پیدایش ماده آغازین جهان، پاسخ ندارد»(136، 1973، Narlikar). پس باید برهان حدوث را از صورت زمانی آن به صورت های دیگرش مانند حدوث ذاتی و حدوث جوهری تحویل ببریم.

پی‌نوشت‌ها:

* استادیار دانشکده الهیات دانشگاه فردوسی مشهد

منابع تحقیق:
Alston, William, the Inductive problem of Evil,"Philosophical Perspectives5, 1991..
Aquinas,Thomas, Summa contra gentiles, Pegis translation, 1998.
Augustine, Confessions,Vatican City:Vativan Observatory, 1981.
Barbour,Ian,Religion in an Age of Science, The Gifford Lectures, vol.1;San Francisco: Harper & Row. 1990
Issues in Science and Religion,reprint; New York:Harper & Row. 1971ــــــ،
Barrow John D.Gribbin, Rees and Markov, what Caused the big bangـــــ? 2004 and joseph silk. The left hand of Creation: the origin and Evolution of the expanding universe, New York:oxford university press. 1993
And tipler, frank J. The Anthropic Cosmological principle, oxford:clarendon press, 1986، ـــــــ
The world within the world, oxford:clarendon press. 1988، ـــــــ
Betty & Cordell, New Life for the Teleological Argument, 1989
Craig, William lane, did jesus Rise from the Dead? In jesus under fire,ed.J.P.Moreland and Michael wilkins,Grand Rapids, Mich:zondervan. 1995
peofessor Mackie and the kalam cosmological argument, Religious studies 1984, v20، ـــــــ
The kalam cosmological ، ـــــــ
argument,New York:Barnes and Noble, 1979.
The Teleological Argument and the Anthropic principle, in the logical of Rational Theism ed.، ـــــــ
& Quentin Smith, Theism,Atheism and Big Bang Cosmology New York, Oxford University Press, 1995، ـــــــ
& Mark S.McLeod Problems in Contemporary Philosophy 24, Lewiston:Edwin Mellen, 1990، ـــــــ
Davies, Paul.C.W.,The Physics of Time Asymmetry, London:Surrey University Press. 1974
The Mind of God:Science and the Search fot Ultimate Meaning, New York, Simon and Schuster, 1992، ـــــــ
Dress, Willem B.Beyond the Big Bong Quantum Cosmologies and God, La Salle, Open Court, 1990
Einstein, Albert, Out of My Later Years, New York, Philosophical Library, 1950
Ellis, George F. and Stoeger, William R.,"Lntroduction to General to Relativity and Cosmology." In Quantum Cosmlogy and the Laws of Nature:Scientific Perspectives on Divine Action, ed.Robert J.Russell, Nancey C.Murphy and Chris J.Isham, Scientific Perspectives on Divine Action Series (Vatican City State Ferris, Timothy, Coming of Age in the Milky way. New York, William Morrow, 1988
Ford, Lewis S.An Alternative to Creatio Ex Nihilo, Religious Studies 19, 1983
Gilkey-Barbour, Peacocke,Maker of Heaven and Earth the Christian Doctrine of Creation in Light of Modern Knowledge, Garden City, NY,Doubleday, 1959
Gott III, J.Richard,Gunn,James E.Schramm. David N.,Tinsley, Beatrice M.Will the Universe Expand Forever? Scientific American,March 1976.
Unbourd Universe? Astrophysical Journal 194. 1974ــــــ
Gott III, and Martin,A Theory of Galaxy Formation and Clustering
and Martin J.Ress,A Theory of Galaxy formation and Clustering, Astronomy and Astrophysis 45, 1975، ـــــــ
Gribbin,John,Oscillating Universe Bounces Back, Nature 259, 1976
In the Beginning. Boston:Little Brown, 1993، ـــــــ
Grunbaum,Adolf, Philosophical Problems of Space and Time,2d ed., Boston Studies in the Philosophy of Science,vol.12, Dordrecht, Holland and Boston;D.Reidel Publishing Co,.1973
Guth, Alan H.The Inflationary Universe. Reading:Perseus. 1997
Hartshorne,Charles.Creative Synthesis and Philosophic Method, 1970, Lanham, Up of America, 1983
Heschel,Abraham,J.God in Search of Man,
Hoyle,Fred,Astronomy Today,London:Heinemann,1975
Astronomy and Cosmology:A Modern Course,San Francisco:W.F. Freeman & Co.,1975، ـــــــ
Hughes,P.E.,A Commentary on the Epistle to the Hebrews,Grand Rapids:Eerdmans,1977
he Doctrine of Creation in Hebrews, 11:3, BTB2,1972، ـــــــ
John Of Damascus, Exposition Of The Orthodox Faith 1.7.
Justin, Hortatozy Address To The Greeks, Reading: Perseus, 1991.
Kenny, Anthony, The Five Ways: St. Thomas Aqainas' Proofs Of God's Existence,
New York, Schocken Books, 1969
King, Ivan R., The Universe Unfolding , San Francisco: W. H. Freeman & Go. 1976
Kovach, Francis J., The question Of The eternity of the world In St. Bonaventure And
St Thomas -A Critical Analysis'، Southwestern Journal Of Philosophy V, 1974
Kuhn, Thomas, The Structure Of Scientific Revolutions. (2nd ed.). Chicago, University
Of Chicago Press, 1962
Landsberg, P. T., And Park, D. Entropy In An Oscillating Universe, Proceedings Of
The Royal Society Of London A 346,1975
Linde, Andrei, Inflation And Quantum Cosmology, Three Hundred Years Of Gravitation. Eds. Stephen Hawking And Werner Israel, Cambridge: Cambridge Up, 1987.
Mackie, J. L., The Miracle Of Theism: Arguments For And against The Existence Of God (Oxford: Clarendon Press, 1982.
MacRrobert, Alan M., Beyond The Big Bang, Sky And Telescope, March, 1983.
May, G., Crestio ex Nihilo: The Doctrine Of Creation Out Of Nothing In Early Christian Thought, Edinburgh, T & T Clark, 1994
Meyers, Jacob B., A Light Unto My Path, Ed. H. Bream, et al.: Philadelphia, Temple University Press1974.
Misner, Charles W. Kip S', Thorne and John Archibald Wheeler, Gravitation, San Francisco, W. H. Freeman And Company, 1973.
Morris, Thomas V., Creatio Ex nihilo, In Anselmian Investigations, Notre Dame, Ind., University Of Notre Dame Press, 1987.
Narlikar, J. V., Singularity and Matter Creation In Cosmological Models, Nature:
Physical Science 242,1973
Newman, Robert C.; Tile evidence Of Cosmology, In John Warwick Montgomery (Ed.) Evidence For faith, Dallas: Probe,1991
Novikov ,I. D. And Zel' dovich, Ya. B., Physical Processes Near Cosmological Singularities, Annual Review Of Astronomy And Astrophysics'11,1973
Pascal, Blaise, Pensees; Trans. W.F. Trotter London, J-M. Dent & Sons1932, No.
Peacocke , Arthur, Creation And The World Of Science: The Bampton Lectures, 1979
Oxford, Clarendon Press, 1979
, God and The New Biology; San Francisco, Harper & Row1986 ـــــــ
Peters, On Creating The Cosmos, To avoid a deistic Flavor Of Creatio ex nihllo1994
Polkinghorne, John C., Eschatological Credibility: Emergent And Teleological
Processes, In Resurrection: Theological And Scientific Assesments; ed. Ted Peters,
Robert John Russell And Michael Welker, Grand Rapids: Eerdmans Publishing
Company2002
, Eschatology: Some Questions And Some Insights from Science, In ــــــــ
The End Of The World And The Ends Of God: Science And Theology On Eschatology;
ed. John Polkinghorne and Michael Welker (Harrisburg: Trinity Press International, 2000
" Serious Talk Science And Religion In Dialogue, Valley Forge, Pa.: ــــــ
Trinity Press International, 1995
, The Faith of Physkist: Reflections Of a Bottom-Up Thinker, New ـــــــ
Jersey: Princeton University Press, 1994
, Reason And Reality, Philadelphia: Trinity Press International, ــــــ1991 .
, The Way The World Is, Grand Rapids: William B. Eerdmans, ــــــ1983
Popper, K., Conjectures and Refutations. Cambridge: Cambridge University Press.
1972.
Ramey, B., The Kalam Cosmological Argument1995.
Rothman, Tony, A 'What You See Is What You Beget' Theory; Discover, May1987.
Rozental,I. L, Big Bang Big Bounce, New York Springer Verlag, 1988
Russell, Robert John, Eschatology And Physical Cosmology: A Preliminary Reflection, In The Far Future: Eschatology from a Cosmic Perspective, ed. George F. R. Ellis (Philadelphia: Templeton Foundation Press, 2002
, Finite Creation Without A Beginning, In Quantum Cosmology)ـــــــ And The Laws Of Nature, ed. R J Russell, et .al., Vatican City: Vatican Observatory 1993
, Physics, Philosophy, And Theology; ed. W.Stoeger, And G ــــــCoyne, Vatican City: Vatican Observatory1988
Sandage, Allan And Tammann, C A, Steps Toward The Hubble Constant I-VI، Astrophysical Journal
, ـــــــThe Redshift Distance Relation. VIII، Astrophysical Journal 202
Schall, James V., National Review U-757،1982-
Schlegel, Richard, Time And ThermodynaMics, In The Voices Of Time, ed. J .T. Fraser, London: Penguin Press, 1968
Small, S Michael. The Scale Of Galaxy Clustering And The Mean Matter Density Of The Universe, Monthly Notices Of The Royal Astronomical Society, 172,1975.
Smith, Quentin, A Big Bang Cosmological Argument For God's Non-Existence Faith And Philosophy 9,1992.
Sorabji, R. Time Creation and the Continuum, Ithaca, Ny: Cornell University Press1983.
Stanley L. jaki, Science And Creation, Edinburgh And London: Scottish Academic Press, 1974.
Stoeger, William R., Scientific Accounts Of Ultimate Catastrophes In Our Life-Bearing Universe, In The End Of The World And The Ends Of God: Science And Theology On Eschatology; ed-john Polkinghorne And Michael Welker, Harrisburg:
Trinity Press International, 2000.
Swinburuc, R. C., Space And Time, London :Macmillan1986
Tinsley, Beatrice M .. From Big Bang To Eternity?; Natural History Magazine, October 1975
Trefil, James and Hazen. Robert M. The Sciences: An Integrated Approach, Second Edition, Updated Edition, New' York: John Wiley & Sons, Inc2000
Webster, Adrian, The Cosmic Background Radiation, Scientific American, August 1974
Whitehead, Alfred North, Science and The Modern World, New York: Free Press1976
" Process And Reality; Corrccted Edition, Eds. David Ray Griffin And ـــــــ .Donald W. Sherburne, New York: Free Press1978
Zwart, P. J., About Time, Amsterdam And Oxford: North Holland Publishing Co،1976.

منبع:مطالعات اسلامی: فلسفه و کلام، سال چهل و یکم، شماره پیاپی 2 /82، بهار و تابستان 1388، ص 80-47.



 

 



ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.