مترجم: جلال ستّاری
«تنها کسی که نمی تواند عالم الهی (متألّه) باشد، مورخ است. مورخ اساساً بی غرض است و تنها دلمشغولیش، هنر و حقیقت است... اما همّ و غم عالم الهی، جزمیّات دینی است».
2- اما از مقدمّات کمرنگ اسطوره شناسی علمی در یونان عصر فلاسفه ایونی (1) (ionien) و سقراط تا اسطوره شناسی تطبیقی دوران ما، فاصله بسیار است و بجاست که بی اطلاعی فلاسفه آن دوران از زبان شناسی و نیز نارسایی ملاحظات قوم شناختی شان را به خاطر داشته باشیم.(2) بنابراین طبیعةً در یونان باستان، تنها دو روش تعبیر و تفسیر اساطیر می بینیم: روش تمثیلی و روش اوهمریستی (evhemeriste) (3).
3- تعبیر و تفسیر تمثیلی بیگمان ساخته و پرداخته فلاسفه طبیعت گرای ایونی (Ionie) است که عالم مشهود و مرئی را به رشته قوا یا عناصر (طبیعی) تقلیل داده اعتقاد راسخ داشتند که مهمترین خدایان المپ با آن قوا و عناصر همذات و یگانه اند. بدینگونه هِرا (Hera)، هوا شد و پوزئیدون (Poseidon)، آب و غیره. چنین خیالبافی هایی هر چند به نظرمان کودکانه بنماید، اما بجاست که به خاطر داشته باشیم که حتی در قرن 19 نیز اسطوره شناسی، همذاتی فلان خدا یا رب النوع یونانی یا ژرمنی را با... اکسیژن باور داشتند. نظریه معروف ماکس مولر که در همه چهره های روحانی، یا نیمه روحانی (ارباب انواع) شناخته، چیزی جز طلوع فجر و سپیده دمان نمی دید، و بدین گونه طبیعةً دچار ترهات و اباطیلی از قماش یافته های اوهمریسم می شد، علی الاصول با آن مکتب، فرق و تمایزی ندارد. قدما که از این تعبیر طبیعت گرایانه خدایان المپ خرسند نبودند، اساطیر آنان را تمثیلات اخلاقی پنداشتند. برای آگاهی از این امر، رجوع به نوشته معروف لوکرس (Lucrece) کفایت می کند (4).
4- اگر روش تمثیلی امروزه به کلّی مرده است، در باب تفسیر اوهمریستی چنین حکمی نمی توان کرد. اوهمر که چنین تفسیری بدو منسوب است، معاصر اسکندر کبیر بود و نویسنده رمانی به دروغ تاریخی که در آن، خدایان المپ، چون، مردان و زنانی از ادوار گذشته که پس از زندگانی ای مشحون از حادثه جویی های گوناگون و نشیب و فرازها و دگرگونی های بسیار، در گذشتند، تصویر شده اند. برای آنکه تصوّر درستی از ترهّات و اباطیل تفسیری اوهمر به دست داده باشیم، بهترین کاری که می توانیم کرد ذکر «تفسیر»ش از اسطوره کادموس (cadmos) است که میهنش فنیقیه (Phenicie) را ترک می گوید و شهر طیوه (Thebes) را بنیان می نهد و با هارمونی (Harmonie) زناشویی می کند. به اعتقاد اوهمر، کادموس، آشپزِ شاه صیدا (Sidon) بود که با زنی نی نو از خنیاگران شاه گریخت.(5)
بنابراین به باور اوهمریسم، همه خدایان، انسان هایی خدا شده پس از مرگ اند، تقریباً همانگونه که در قلمروهای هلنیستی و در روم، شاهان را پس از درگذشتشان، به مقام خدایی ارتقاء می دادند. اما اگر روش تمثیلی سراپا غلط است، در باب تفسیر اوهمریستی چنین داوری نمی توان کرد. برعکس، از طریقی دیگر می دانیم که بعضی خدایان یا ارباب انواع، انسان های میرایی بوده اند که پس از مرگشان، خدا پنداشته شده اند. چنانکه بسیاری از پهلوانان و قهرمانان یونان (معهذا بسی کمتر از آنچه فارنل Farnell می پندارد)، انسان های میرنده ای بودند که در خدمت به وطن و شهرشان، شهرت یافتند و یا به نحوی دیگر، یادشان در حافظه معاصرانشان باقی ماند. همچنین بسیاری از اولیاءالله و قدیسین مسیحی و مسلمان (البته نه همه شان) انسان های فانی ای بودند که به امتشان خدمات بسیار کردند. بعضی خدایان وحشیان امروزین نیز، در حدود یک قرن پیش، رئیسان قبیله بوده اند که در میان قوم خود زیسته اند. حتی تصور می کنم شمار خدایان و ارباب انواعی که روزگاری انسان بوده اند، بیش از آن است که معمولاً می پندارند. اما از این واقعیت تا این فرض که همه خدایان، در آغاز انسان های میرا بوده اند، بدانگونه که اوهمر مدّعی است، فاصله بسیار است. بنابراین عقیده Sir Walter Leaf (6) یک تن از اوهمریستان جدید، مبلغه آمیز و مردود است، آنجا که می گوید:
«شکی نیست که بشر خدایان را به انسان تبدیل نکرده، بلکه همواره سرگرم خدا کردن انسان های میراست. بنابراین تا زمانی که اطلاعات کاملتری به دست نیاورده ایم، هر بار که به خصیصه و خصلتی دوگانه: یعنی نیمی انسان و نیمی خدایی، بر می خوریم، چنین نتیجه می گیریم که عنصر انسانی، عنصر اولیه و عنصر خدایی، ثانوی است که بعداً بر عنصر انسانی افزوده شده است».
5- در عصر باستان (یونان و روم)، هرگز از این دو نحوه تعبیر اوهمریستی و تمثیلی، فراتر نرفتند. بدیهی است که قرون وسطای مسیحی نمی توانست کاری کند که انجام دادنش برای تمدن های یونان و روم ممکن نبود. وانگهی واعظان مسیحی هرگز به این فکر نیفتادند که وجود خدایان شرک را انکار کنند، زیرا از آنجا که دلایل وجود تثلیث از دلائل وجود ژوپیتر یا زئوس، رضایت بخش تر نیست، چنین انکاری خطرناک می بود؛ بنابراین آنان همان کردند که زرتشت چند قرن پیشتر در ایران کرده بود؛ یعنی خدایان (ارباب انوع شرک) را به دیو و اهریمن تغییر دادند. اما چون توجیه دیو و اهریمن به عنوان تمثیلات طبیعی یا اخلاقی دشوار است، نتیجةً مکتب اوهمریسم بود که از ظهور و غلبه مسیحیت، سود شایان برد. و نیز نظر به آنکه در قرون وسطی، خدایان یونان و روم تنها خدایانی نبودند که مدّنظر باشند، چون دیری نپائید که المپ قوم سلب (در ایرلند) و المپ ژرمنی (در اسکاندیناویا) نیز به میدان آمدند و به نظر واعظان و وقایع نگاران مسیحی رسیدند، ناگزیر نظام اوهمریسم گسترش یافته بر دو جهان سلتی و ژرمنی نیز منطبق شد. نتیجه این کار، فرضیه یافتن نسب نامه خدایان و کارهای نمایان خدایان و الهه گان (یونانی و رومی) در وقایع نامه های ایرلندی و اسکاندیناویایی بود، چنانچه تواریخ Keating و Quatre Maitres (اساتید چهارگانه) و Ari ایسلندی و Snorri Strulson و عالم نحوی ساکسونی، گواه بر این معنی و گرایش است.
6- عُمر اوهمریسم با پایان یافتن قرون وسطی به سر نیامد. چنانکه دانشمندِ انسان مدار ایتالیایی: کریستو فورو لاندینو (Cristoforo Landino) در قرن 15، اسطوره معروف آمفیون (Amphion) را که می گوید آمیفیون با نواختن ساز سنگها را به حرکت در می آورد، به شیوه مکتب اوهمریستی تفسیر می کند و حدس می زند که قهرمان اسطوره، حکیمی از دوران باستان بود که به مردم بئوسی (Beotie) که مردمی بیخرد و ابله و درشت چون سنگ های ناتراش بودند، قبولاند که شهر طیوه (Thebes) را بسازند. دانشمند انسان مدار هلندی وسیوس (Vossius) دو قرن بعد، توضیح می داد که شاخهای آمون (Ammon) به شکل بعضی کلاه خودهای قدیم است و کشیش آنتوان بانیه (Antoine Banier) در قرن 18، کرونوس ( cronos) را خودکامه ای می دید که از راه خرافات، رعایایش را قربان می کرده است و زئوس را سلطانی می پنداشت که همسران متعدد داشته است. در قرن 19 اسطوره شناس آلمانی P.-F.Kanegiesser، اساطیر یونان را تاریخ ایّام بس دوردستی می پنداشت که به دست کاهنان تحریر شده است.
7- معهذا روش تمثیلی نیز (همچنان) زنده بود و در سراسر قرون وسطی، در تفسیر Eneide و Metamorphoses (اثر Apulee) به کار می رفت و حتی در عصر انسان دوستی، جهشِ نوینی یافت. به عنوان مثال وسیوس (vossius) بنا به قاعده نوافلاطونیان اواخر امپراطوری (روم)، بسیاری از خدایان را با خورشید همذات می پنداشت. به اعتقاد اسطوره شناس آلمانی ل. پرلر. L) (Preller در قرن 19، جنگ و ستیز باتیتان ها (titanomachie) صورت مردم نمای جنگ و جدال دیرینِ سیلابهای تسالی (Thessalie) است که به درّه تامپه (Tempe) فرو ریختند و چنانکه گذشت، نظام تفسیری ماکس مولر و کلّ مکتب به اصطلاح تطبیقی (comparatiste) چیزی جز تفسیر تمثیلی نیست-، با این تفاوت که وی و آدالبر کوهن (Adalbert Kuhn) همه جا پدیده های خورشیدی می دیدند، حال آنکه و . شوارتز (W. Schwartz) برای طوفان و تندر اهمیت بیشتری قائل بود و اِ. زیکه (E. Siecke) حتی دانشمند وزینی چون ا. هیلبرانت (A. Hillebrandt) هندشناس، ترجیح می داد که کره ماه را علّت العلل بداند. تنها نوآوری ماکس مولر و پیروان بلافصلش در این نظام تفسیری این بود که گفتند تمثیل به علت اشتباهات لغوی (nomina numina) یا جناس، پدید می آید. نظام فردریک کروزر (Frederic Creuzer) نیز در حقیقت، روایت یا نسخه ای از روش تمثیلی است؛ معهذا چون قرن 18، پدیده های دینی را با نظریه تزویر و شیادی (فرضی) روحانیّون یا کاهنان تبیین می کرد، کروزر، همچون رمانتیکی راستین، آن برنهاد را پذیرفت، ولی کشیشان فرضی را خیرخواه بشریّت شمرد، بدین جهت که بعضی حقایق بنیانی را به شکل تمثیلی یا بنا به گفته اش به صورتی رمزی، به نوع بشر آموختند.
8. اساطیری که تاکنون از آن ها یاد شد، اساطیر یونان و روم بودند. معهذا از دیرباز روایات و داستانهای سامی و خاصه عبری، به نیت قیاس، مورد توجّه دانشمندان قرار گرفت و چون آنان از خویشاوندی نزدیک عبریان با فنیقیان آگاهی داشتند و می دانستند که قدرتِ حکومت صیدون، صیدا(7) (Sidonie) مرهونِ سلطه اش بر دریاهاست، طبیعةً فنیقیان را واسطه میان عبریان و یونانیان پنداشتند و این نقش برای فنیقیان، چنانچه از آثار ویکتور برار (Victor Berard) بر می آید تا زمان ما محفوظ مانده است. اساطیری که دانشمندان اسطوره شناس در این حوزه با هم می سنجیدند، عبارت بودند از: آفرینش انسان به روایت هسیود (Hesiode) و کتاب آفرینش؛ عصر طلایی و بهشت روی زمین؛ طوفان (Taubmann، قرن 16)؛ افسانه برجِ بابل Aloade ها (8) (J.Duport، قرن 17)؛ یافَث (9) (Japhet) و Japetos (10) (Samuel Bochart، قرن 17)؛ درخت باغ عدن و سیب های هسپریدها (11) (Hesperides) (E. Spanheim، قرن 17)؛ لوسیفر (Lucifer) و پرومته (R. L.Tournemine ، قرن 17). این قیاس ها تا فرضیّات Karl Movers و ویکتور برار، در عصر جدید ادامه داشته است.
9- از بزرگترین کشفیّات قرن 16 یکی این بود که نخستین بار اروپائیان نه تنها با مذاهب اقوام نامتمدّن، بلکه با نظام های بزرگ عقیدتی اینکاهای (Incas) و پرو (Perou) و مشرق زمین آشنایی یافتند. کشیش یسوعی (Jesuite) آلمانی؛ آتاناز کیرشر (Athanase Kircher، قرن 17) نخستین کسی بود که خواست کیش های مشرکانه دنیای قدیم و جدید و منجمله دیانت مصریان را به یک صورت مثالی که به گمانش، علّت العلل شکوه و عظمت شیطانی آن دیانت بود، تقلیل دهد. در همان قرن، ژان- هانری اورسن (Jean- Henri Ursin) کوشید تا ثابت کند که کیش خورشید پرستی پروویان از کیشهای آسیائی یعنی در حقیقت آئین ایرانیان برخاسته است و برای اثبات این معنی، فرض کرد که آن آئین، از راه سیبری و آلاسکا، به پرو کوچ کرده است. پیشاهنگ بزرگ مکتب تطبیقی و انسان شناسی، شارل دوبروس (Charles de Brosses 1777-1709) است، چه او نخستین کسی است که خواست کیش ها و آئین ها و اساطیر دوران باستان را به کمک کیش ها و آئین ها و اساطیر دوران باستان را به کمک کیش ها و آئین ها و اساطیر اقوام وحشی توجیه و توضیح کند. هند به همّتِ ویلیام جونز (William Jones 1794-1746)، مورد توجه دانشمندان اروپایی قرار گرفت و او نخستین کسی است که نام های بعضی خدایان هند را با نام های برخی خدایان المپ نشین، قیاس کرد، از قبیل ژانوس (Janus) و Yanu (Ganesha) و Zeus و شیوا (Sive) و سرس (Sérès) و Çrî و غیره و نیز اساطیر طوفان در هند و یونان و سه یا چهار عصر جهان. کار حقیقتاً علمی مبتنی بر ریشه شناسی صحیح، یا نسبتاً صحیح، پس از آنکه Franz Bopp در قرن گذشته، گروه زبان های هند و اروپایی را کشف کرد، آغاز شد. از سوی دیگر، نخست کارل اتفرید مولر (Karl Otfried Muller) در مورد اساطیر یونان و روم باستان و یاکوب گریم (Jacob Grimm) در مورد اساطیر ژرمنی، روش منحصراً تاریخی را که همواره باید روش اصلی باشد (و روشهای زبانشناسی و تطبیقی، معین)، به کار بردند و ه. داربوا دوژوبنویل (H.d, Arbois de Jubainville) و ژ. مانسیکا (J. Mansikka) و یاکوبسن (A.- V.- W. Jacobson) و ه. الدنبرگ (H.Oldenberg) و ژ. ولهاوزن (J. Welhausen) از همان روش، به ترتیب در مطالعه و بررسی اساطیر سلتی و سالاویایی و ایرانی و ودایی و سامی سود بردند. گفتنی است که کاربرد این روش، مطمئن ترین و مقبول ترین نتایج را داشته است.
10- چند مکتب جدید که روش تاریخی را نفی می کنند، خواسته اند از راه مقایسه و با کاربرد روش تطبیقی، در حوزه ماقبل تاریخ به کاوش بپردازند. پیش تر از مکتب زبان شناسی و نظریه «آریایی» اش یاد کردیم. این مکتب جزء نظامی است که می توان آنرا نظام تمثیلی نو که ماکس مولر و آدالبر کوهن رهبرانش بودند، نامید.
هنگامی که ت. بنفی (Th. Benfey) در 1859، ترجمه آلمانی پنجاتنترا را به چاپ رساند با مقدمه ای بسیار مهم که در آن، کوچ یا مهاجرت قصه ها را از هند به مغرب زمین به عنوان اصل مطرح کرده است، کوچ و مهاجرت اساطیر نیز مورد توجه قرار گرفت. حقیقت اینست که هند، هیچگاه (در این زمینه) نقش مقدّم نداشته است و اسطوره (یا درست تر بگوئیم قصّه) دین آوری بودا، تقریباً تنها اسطوره یا قصه ایست که به حق گمان می رود (از هند) به اروپا کوچیده باشد. برعکس کاوشهای بزرگ باستان شناسی در بین النهرین و کشف تمدنّ کهن سومری، موجب پیدایی عقیده جزمی «پان بابیلونیسم (panbabylonisme) شد، یعنی نظریه ای که سعی در اثبات این اصل دارد که همه یا تقریباً همه اساطیرهای هلنی از بابل سرچشمه گرفته اند. این نظام، دوران کوتاهی درخشید، اما دیری نپائید که به دست دانشمند متخصص در فرهنگ سامی: پ. ینسن (P. Jensen)، صورتی نامعقول و یاوه یافت و آنگاه نظریه ابعاد کوچکتری پیدا کرد و به این فرض و حدس تبدیل و تحویل شد که گاه بعضی جریانهای تمدّن ساز از سرزمین های مشرق و مصر به یونان و ایتالیا رسیده اند؛ اما البته می بایست تأثیر این جریانها را در باب هر مسأله خاص، از لحاظ تاریخی ثابت کرد. و این همان نظریه یا روش اُ.گروپ (O.Gruppe) است که صحّتش غیر قابل انکار است. مکتب انسان شناسی نیز می خواهد بررسی مواد و مصالح گوناگونی را که غالباً از کیش ها و آئین ها و اساطیر مردم نامتمدّن به دست آمده اند، بر داده ها و معطیات تاریخی بیفزاید. در خاتمه خاطرنشان کنیم که در مطالعه و بررسی ادیان و مذاهب اروپای شمالی، تاکنون، خاصه از روش گروپ استفاده شده است. این معنی که گاه به تبعیّت از سوفوس بوگ (Sophus Bugge) و شاگردش کارل کرون (Kaari Krohn) کوشش به عمل آمده که اساطیر شمال اروپا (norrois) را منشعب از ادیانِ یونان و روم باستان و نیز مسیحیت بدانند و گاه چون ژ. نکل (G. Necket) و ک.ر. شودر (K-R Schroder) تأثیرات شرق را در آن منعکس می بینند.
کتابنامه:
o.Gruppe. Gechichte der Klassischen Mythologie und Religionsgeschicte, 1921.
Sur Evhemere et I, evhemerisme: R, de Block, Evhemer, son liver et sa doctrine, Mons, 1876: Jacoby dans I, Encyclopedie de Pauly et Wissowa, VI, 592: L,-R.
Farnell, Greek Hero- Cults and Ideas of Immortality, Oxford, 1921: sir James G. Frazer, The Belief in Immoratality and the Worship of the Dead, I-III: J.-p.
Jacobsen, Les Manes, Paris, 1924, I, 170 et suiv.: II, 1 et suiv.: Paul Herrmann, Die Heldensagen des Saxo Grammaticus, II (Leipzig, 1922), p. 17 et 88.
F. v. Bezold. Das Fortleben antiker Gotter im mittelalterlichen Humanismus. Bonn- Leipzig, 1922.
j.-D. Guigniaut, Religions de l,antiquite considerees principalement dans leurs formes symboliques et mythologiques. Ouvrage traduit de l,allemand du D, Frederic Creuzer, refondu en partie, complete et developpe. Paris, 1825- 1851.
Victor Berard, L, origine des cultes arcadiens, paris, 1894,: Les Pheniciens et I, Odyssee. Paris, 1902- 1903.
O. Gruppe. Die griechischen Kulte und Mythen in ihren Beziehugen zu den orientalischen Religionen, Leipzig, 1887.
Sophus Bugge, studien uber die Entstehung der nordischen Gotter und Heldensagen, Munich: 1988: The Home of the Eddic Poems, Londres, 1899.
Kaarle Krohn Skandinavisk Mytologi, Helsingfors. 1922.
G. Neckel, Die Ueberlieferungen vom Gotte Balder, Dortmund, 1920.
Franz Rolf Schroder, Germanentum und Hellenismus, Heidelberg, 1924: Altgermanische Kulturprobleme, Berlin- Leipzig, 1929.
پی نوشت ها :
* اسطوره شناسی عمومی، ص 19- 26. م.
1- قرون هفتم و ششم پیش از میلاد، مکتب فلسفی تالس، آناکسیماندروس، آناکسیمنس و هراکلیتوس.
2- در این باره مقایسه کنید با:
Karl Trudinger, Studien Gesechichte der griechisch- roamanischen Ethnographie, zur diss. Bale. 1918.
3- منسوب به Evhemere فیلسوف یونانی قرن سوم پیش از میلاد که به اعتقاد وی اشخاص اساطیری، موجودات انسانی اند که مردم آنرا ستایش کرده به مقام خدایی رسانده اند.م.
4- Der rer. nat. III. 978 et suiv.
5- Athenee deipnos, XIV, 658.
6- Homer and History, London, 1915, p. 23 et suivant.
7- بندر فنیقیّه (م.)
8- جمع Alodai، نام پسران غول پیکری که از وصلت پوزئیدون با ایفی مدی (Iphimedie) به دنیا آمدند و در نوجوانی، کوهها را بر هم گذاشته خواستند به آسمان رفته با خدایان بستیزند و سرانجام به زخم صاعقه ای که زئوس یا آپولون فرستاد، از بین رفتند.م.
9- ر.ک. به اول تواریخ ایام، 1، 4.م.
10- یک تن از غولان (تیتان ها) پسر اورانوس (آسمان) و Gaia (زمین). م.
11- «الهه های مغرب»، نگاهبان سیب های زرّینِ پوستان خدایان.م