پیتریم سورُکین (1)، جامعهشناس مهاجر روسی و مؤلف کتاب معروف پویاییشناسی فرهنگی و اجتماعی (2)، بخش جامعهشناسی دانشگاه هاروارد را در سال 1930، تأسیس کرد. یک سال بعد تالکوت پارسونز (3) در آنجا به تدریس مشغول شد. پارسونز در امریکا، انگلستان و آلمان تحصیل کرد و همهی عمر را به مطالعه و تدریس اقتصاد و جامعهشناسی پرداخت. اگرچه اندیشمندان دانشگاه شیکاگو، با مجموعه تفکرات جمعگرای اروپاییان آشنایی داشتند اما اغلب جزء گرایی کرده و بر بُعد خاصی از ابعاد آن تفکرات تأکید داشتند و از تدوین مجموعهی نظام یافته و همه جانبهی نظری عاجز ماندند. اما، انجام این مهم توسط گروه هاروارد و با رهبری پارسونز آغاز شد و در اثر معروف وی ساختار کنش اجتماعی (4) به جامعهی علمی ارائه شد.
پارسونز در این کتاب سعی کرده است ترکیب بدیعی از آراء دورکیم، وبر و پارتو ارائه دهد که آن را «نظریه کنش اجتماعی» (5) نامیده است. هیچکس به اندازهی پارسونز برای تدوین یک نظریهی عمومی در زمینهی جامعه تلاش نکرده است. او با طرح نظریهی عمومی کنش اجتماعی، به دنبال چهارچوبی از مفاهیم است که بتوان آن را در تحلیل همهی پدیدههای اجتماعی- از کنشهای فردی تا نهادهای عمدهی اجتماعی- به کار گرفت. پارسونز به همین منظور اصول و فرضیههای عمدهی مکتبهای «سودگرایی» (6)، «آرمانگرایی» (7) و «اثباتگرایی» (8) را نقادانه بررسی و تحلیل کرد. او «ذرّهگرایی» (9) را در مکتب سودگرایی و «فروکاهش گرایی» (10) را در مکتب اثباتگرایی محکوم کرده و غفلت مکتب آرمانگرایی را در بیان علت روابط متقابل پیچیدهی بین ساختارهای اجتماعی و جهان ایدهها سرزنش کرده است.
پارسونز عناصر اصلی و ابعاد برجسته و نظام یافتهی «کنش انسانی» را به ترتیب زیر تعیین کرد: 1) فاعلان (بازیگران)، یعنی اشخاصی که توانایی فعالیت آزادانه دارند؛ 2) هدفهای مورد نظر این بازیگران؛ 3) وسایلی که برای رسیدن به این هدفها به کار میگیرند؛ 4) محدودیتهای موضعی ناشی از وضعیت زیستشناختی و محیطی (که انتخاب وسیله و دستیابی به هدف را محدود میسازد)؛ 5) مجموعهی هنجارها و ارزشهایی که چگونگی انتخاب وسیله و هدف را معین میکند.
بنابراین، از دیدگاه پارسونز، انسان فاعل (بازیگر) کسی است که توانایی انتخاب کنشها را دارد؛ ولی این انتخاب بوسیله شرایط زیستشناختی و محیطی و مهمتر از آن به وسیله ارزشها و هنجارهای حاکم بر ساختارهای اجتماعی محدود میشود. چنین تحلیلی از کنش اجتماعی انسانها، در عین حال متأثر است از تأکید دورکیم بر «محدودیتهای ساختاری» (11) و «وجدان جمعی» (12)، و تأکید وبر بر «کارکرد تعیین کننده» (13) مجموعهی ارزشها و ایدهها و نظر پارتو در «توازن اجتماعی» (14) نتیجهی روابط متقابل بین انسانهای (بازیگران) متعدد است که هر یک به درجات مختلف دارای یک مجموعهی اساسی از «بازماندهها» (15) یا «کششهای غالب» (16) هستند. (17)
پارسونز در معروفترین اثر خود نظام اجتماعی (18)- به خلاف تأکیدی که در ساختار کنش اجتماعی بر کنشهای فردی داشت- بر روابط متقابل و نظامیافتهی بین انسانها و الگوهای نسبتاً پایداری تکیه میکند که محصول انتظارات نهادی شدهای است که کنشهای ایشان را محدود میسازد. در اینجا، محور اصلی را ارزشها، هنجارهای نهادی شده، نقشهای اجتماعی و منزلتهای متمایز را تشکیل میدهد. پارسونز در تحلیل وضعیت جوامع موجود، سه نظام مختلف مشخص میکند که عبارتند از: 1) نظامهای شخصیتی؛ 2) نظامهای اجتماعی؛ 3) نظامهای فرهنگی. نظام شخصیتی ویژگیهای معین یک فرد را نشان میدهد که بر کارکردهای او در زندگی اجتماعیش اثر میگذارد. نظام اجتماعی، الگوهای تعامل را در بر میگیرد و نظام فرهنگی، شامل ابعاد شناختی، ارزشی و نمادین کنش اجتماعی است. کنش، اساس شناخت ارتباط متقابل بین نظام شخصیتی و نظام اجتماعی است و نقشها، مجموعهها، هنجارها و ارزشها، اجزاء اصلی این نظام اجتماعیند.
پارسونز، «متغیرهای الگویی» (19) را برای شناخت انواع کنشهای اجتماعی معرفی میکند و معتقد است که این مفاهیم معرفههای مناسبی برای کلیهی نظامیهای کنشی مذکور هستند. بعضی از متغیرهای الگویی ارائه شده به صورت مفاهیم «دو ارزشی» (20) عبارتند از: 1) عاطفی بودن و عاطفی نبودن (21)؛ 2) عمومیت و اختصاص (22)؛ 3) ابهام و مشخص بودن (23)؛ 4) اعطا و اکتساب (24). در نتیجه، این مفاهیم دو گانه به عنوان کانونهای تصمیمات فردی، خواستهای هنجاری و تمایلات ارزشی، تلقی شدهاند که از طریق جامعهپذیری و کنترل اجتماعی، کنشهای انسان را معین و محدود میسازند و چنانچه توسط نظام شخصیتی انسان درونی شوند، همسازی مناسب بین کنشهای فردی و نیازهای اجتماعی را تضمین میکنند. (25)
پارسونز در جای دیگری گفته است، همه ی نظامهای کنشی برای ادامهی حیات و توسعهی خود، با چهار مشکل عمده (نیازهای کارکردی) (26) مواجهند (27)، اولاً، آنها باید برای همسازی (انطباق) منابع کافی را از محیط به دست آورده و در بین نظام توزیع کنند. ثانیاً باید این منابع را برای دستیابی به اهداف نظام تجهیز کرده و اولویتهای آنها را تعیین کنند. ثالثاً، باید برای هماهنگی و همسازی روابط بین نظام، مکانیسمهایی داشته باشند (28). رابعاً باید برای ایجاد انگیزه در افراد و ایفای نقش آنها راههایی تأمین شود (نگهداری الگو) (29) و مکانیسمهای مخصوص «کنترل تنش» (30) داخلی نیز معین شود. به نظر پارسونز مسائل مورد تحلیل را باید در چهارچوب مساعدتهای کارکردی آنها نسبت به نیازهای کلی نظام، ارزیابی کرد.
پارسونز معروفترین صاحبنظر و مدافع نظریهی کارکردگرایی (ساختی) است. او جامعه را چون نظامی پایدار و منظم و متشکل از اجزاء مرتبط میداند و معتقد است که نظامهای اجتماعی مرکب از اجزاء به هم وابستهای (مثل اقتصاد، سیاست، مذهب، تعلیم و تربیت خانواده) است که هریک دارای کارکردهای مشخصی برای جامعه هستند. به نظر وی «کل» یعنی جامعه یا گروه، از طریق ارتباط متقابل کارکردی بین اجزاء مختلف و توافق ارزشی بین اعضا انسجام مییابد. بنابراین به پیروی از رابرت مرتن (31) میتوان گفت که کارکردگرایی شیوهای از تحلیل است که عموماً بر روابط متقابل بین پدیدههای اجتماعی و خصوصاً بر پیامدهای عناصر مفروض برای ساختار(های) بزرگتری که خود جزیی از آن است تأکید میکند (32).
آثار پارسونز و آرا و اندیشههای وی بارها و به تفصیل از طرف بسیاری از متفکران به سختی مورد حمله قرار گرفته است. در میان منتقدان، لاک وود (33)، میلز (34)، کوزر (35)، دارندورف (36) و گلدنر (37) شهرت بیشتری دارند. مهمترین انتقادات وارد شده بر آثار پارسونز عبارتند از: سوگیری یک جانبه و مثبت وی در زمینهی همنوایی، عدم توجه او به تضاد اجتماعی، خوشبینی مداوم نسبت به امور و تأکید غیرعادی او بر یکپارچگی و وفاق اجتماعی و بیتوجهی به تحول و ناپایداری و ... .
پارسونز برای مدت ده سال، ریاست بخش جامعهشناسی دانشگاه هاروارد را به عهده داشت. تبعیت دیگر اعضا از اندیشههای وی گرچه تمام و کمال نبود، اما پارسونز به لحاظ سازمانی و فکری بر این بخش تسلط داشت. افرادی چون جرج هومانز (38)، رابرت مرتن، کینگرلی دیویس (39)، ویلبرت مور (40) و رابین ویلیامز (41) از اولین گروه دانشجویانی بودند که از بخش جامعهشناسی هاروارد فارغالتحصیل شدند و نام هریک با مساعی ارجمندی در توسعه تفکر جامعهشناختی همراه است.
در میان این افراد، تنها مرتن رقیبی جدی برای پارسونز بود. اندیشههای مرتن، متأثر از آراء معلمان او یعنی پارسونز و سورکین بود. البته تأثیر پارسونز بر افکار مرتن بسیار عمیق تر از تأثیر سورکنی بود. مرتن بعدها با انتشار کتاب با نفوذ خود نظریهی اجتماعی و ساختار اجتماعی (42)، کارکردگرایی تقریباً متفاوتی را نسبت به دیدگاه پارسونز معرفی کرد و نشان داد افکارش علاوه بر متأثر بودن از متفکران اروپایی که پارسونز متأثر از آنها بود، رنگ تفکرات مارکس و زیمل را نیز به خود گرفته است. مرتن برخلاف پارسونز که برای تدوین یک نظریهی عمومی و جامع تلاش میکرد، سعی کرد تا «نظریههای سطح میانه» (43) را که توانایی تحلیل مجموعهی محدودتری از پدیدههای تجربی را دارند، تدوین کند. مرتن معتقد بود که جامعهشناسی هنوز از آن اندازه پیشرفت نکرده و توسعه نیافته است که بتوان برای آن نظریهای عمومی و جامع تدوین کرد؛ بنابراین، تلاش پارسونز به نظر وی بسیار بلندپروازانه و محکوم به شکست بود (44).
از سوی دیگر، مرتن معتقد بود که لزوماً همهی الگوهای رفتاری و همهی ساختارهای اجتماعی، دارای کارکردهای مثبت و مفید برای حفظ یک نظام نیستند؛ بلکه بعضی الگوها موجب بروز کاستیهایی در نظام شده، غیرکارکردی و مضر محسوب میشوند. وی برای اولین بار تمایز بین «کارکرد آشکار» (45) (که برای آن برنامهریزی شده) و «کارکرد پنهان» (46) (که پیشبینی نشده) دستگاهها و ساختارهای اجتماعی را مطرح کرد.
جامعهشناسی در حال حاضر، در زمینههای متعدد و متفاوتی از افکار و اندیشههای مرتن متأثر است. البته تردیدی نیست که تأثیر نظریات مرتن در ارائه نظریههای سطح میانه بر افکار سایر جامعهشناسان، بیشتر از تأثیر دیدگاه پارسونز در تدوین یک نظریه عمومی و فراگیر بوده است. مرتن و برخی دیگر از شاگردان اولیه پارسونز از جمله کینگزلی دیویس در دانشگاه برکلی (47)، رابین ویلیامز در دانشگاه کرنل (48)، ویلبرت مور در دانشگاه پرینستون (49) و رابرت مرتن در دانشگاه کلمبیا موقعیتهای مهمی به بدست آوردند.
بعضی شاگردان مرتن در دانشگاه کلمبیا، از قبیل سلزنیک (50) و گولدنر، تقریباً شیوهی او را در تحلیل مسائل جامعهشناختی ادامه دادند و کسانی مانند گود (51) و گراس (52) نیز اگرچه در فضایی خارج از سلطهی کارکردگرایی تحصیل کرده بودند، اما همان روش پارسونز و مرتن را ادامه دادند. بدین ترتیب میتوان گفت که در حدود سال 1950، شیوهی کارکردگرایی تحلیل جامعهشناختی یعنی سنت پارسونز و مرتن، آشکارا به شیوهی مسلط نظریهی جامعهشناختی در امریکا تبدیل شد (53).
نخستین نشانههای آغاز تحول در مدل جامعهشناختی هاروارد در آثار هومانز فارغالتحصیل سرشناس جامعهشناسی این دانشگاه آشکار شد. وی دیدگاه مبادلهی روانشناختی را جانشین شیوهی منظم تحلیل که سنت اساتید او بود، کرد (54). هومانز مدعی است که جامعهشناسی نمیتواند به تنهایی و بدون کمک روانشناسی تبیین کامل و تمام عیاری از رفتار انسان ارائه دهد. هومانز با تأثیر از رفتارگرایی اسکینر (55) و مباحث اقتصاد کلاسیک، معتقد بود که منفعت شخصی موتور حرکتی عمومی است که موجب گردش چرخ جهان میشود و انسانها همانند کبوتران اسکینر متأثر از تقویتکنندههای مثبت و منفی محیطی، رفتار خود را تغییر میدهند.
به نظر هومانز، اجتماع از افرادی تشکیل شده که با یکدیگر به مبادلهی پاداش و تنبیه میپردازند؛ از این دیدگاه، این نوع مبادله از اجزاء عمدهی کنش متقابل اجتماعی است. هومانز تنها پول و ثروت را انگیزههای کنش انسان نمیداند؛ بلکه عشق، احساسات، افتخار و سایر عناصر غیرمادی یا نمادین را نیز در این زمینه مؤثر میداند. انسان در نظر او حسابگر منطقی دردها و لذّتهاست که دائماً درصدد بهرهگیری بیشتر از حداقل هزینه است. (56) اصل جستجوی پاداشهای اقتصادی، اجتماعی و روانشناختی (خواه ملموس یا غیرملموس) در نهاد انسانها نهفته است. در واقع این خواهشِ برای دریافت پاداش از دیگران است که روابط متقابل اجتماعی را به وجود میآورد. هرکس از روابط متقابل خود با دیگران بهره میگیرد؛ یعنی کاری میکند که برای او پاداشهای به دست آمده از هزینهها بیشتر باشد. اگر چنین استفادهای حاصل شود، کنش متقابل تکرار میشود.
پیتر بلا (57) نظریهی مبادله هومانز را پذیرفت و با تأثیر از اندیشههای وی آن را در آثار خود توسعه داد و تکمیل کرد (58). اما او در یک مورد مهم موضعی مغایر با نظر هومانز دارد؛ یعنی تأکید هومانز بر توازن و تعادل در جامعه را مورد تردید قرار داده و بیشتر بر تضاد و مجادله و ریشههای آن تکیه میکند. به نظر وی مردم نسبت به میزان کنترلی که بر منابع موجود در جامعه دارند، طبقهبندی میشوند و دارندگان آن منابع از چنان قدرتی بهرهمند خواهند شد که میتوانند با آن قدرت، محرومین را زیر سلطه بکشانند. البته مسأله تضاد در آثار متفکرانی چون دراندورف، کوزر و میلز به طور مفصل و به عنوان نظریهای در مقابل نظریهی کارکردگرایی مطرح شد (59). تضادگرایان تأکید کارکرد گرایان بر تعادل و پایداری نظام اجتماعی را مورد سؤال قرار دادهاند. این دیدگاه به جای فرض وجود ارزشهای مشترک بین اجزا بر منافع متضاد ناشی از توزیع نابرابر قدرت و امتیازات در جامعه تأکید میکند.
تضادگرایان معتقدند، سازمانهای اجتماعی در واقع بر اساس سلسله مراتبی از قدرت بنا شدهاند. سلسله مراتبی که در آن قدرتمندان- که زور در میان آنها محوریت دارد- به روشهای گوناگون میتوانند ضعیفان را به تبعیت از خواستهای خویش وا دارند. قدرت، کانون اصلی مباحث تضادگرایان است و آنها تلاش میکنند تا الگوهایی را ارائه دهند که یک گروه خاص قومی، نژادی یا جنسی را به قدرت میرساند. یا از آن محروم میکند. اعضای جامعه دائماً بر سر توزیع منابع کمیاب- قدرت- با یکدیگر منازعه میکنند و جامعه همیشه در وضعیت تضاد به سر میبرد. همیشه منافع بعضی افراد با منافع عدهای دیگر مقابل هم قرار میگیرد. البته این منافع آنطور که مارکسیستها میپندارند، اقتصادی محض نیست، بلکه بیشتر در چهارچوب مبارزه بر سر توزیع قدرت مطرح میشود. بنابراین، تضادگرایان برخورد منافع را در جامعه اجتنابناپذیر میدانند و آن طور که دارندورف گفته است تغییر اجتماعی، ویژگی جداییناپذیر جامعه، و چون رودی همیشه جاری است (60).
پی نوشت ها :
1. Pitirim A. Sorokin
2. Social and Cultural Dynamics (1941).
3. Talcott Parsons (1902-1979).
4. The Structure of Social Action (1937)
5. Theory of Social Action
6. utilitarianism
7. idealism
8. positivism
9. atomism
10. reductionism
11. structural constraints
12. collective consciousness
13. determining functioning
14. societal equilibrium
15. residues
16. propotent derives
17. Annual Review of Sociology, 76: p.148.
18. Social System (1951)
19. pattern variables
20. dichotomous alternatives.
21. affectivity- affective Neutrality
22. universalism- particularism
23. diffuseness- specificity
24. ascription- achievement
25. Cf.: Parsons T. and Shils E.A., Toward a General Theory of Action., Cambridge, Mass., Harvard University Press, 1951.
26. functional requirements
27. Cf.: Parsons T., Bales R.F. and Shils E.A., Working Papers in The Theory of Action., New York, Free Press, 1953.
28. integration
29. pattern maintenance
30. tension management
31. Robert K.Merton
32. Merton, R.K., Social Theory and Social Structure., N.Y., Free Press, 1968.
33. D. Lockwood
34. C.W. Mills
35. L. Coser
36. R.Dahrendorf
37. A. Gouldner
38. George Homans
39. Kingsley Davis
40. Wilbert Moore
41. Robin Williams
42. Social Theory and Social Structure (1968)
43. Middle Range Theories
44. Cf.: Merton, R.K., Social Theory and Social Structure., N.Y.: Free Press, 1968. Stinchcombe, A., Merton's Theory of Social Structure., N.Y., Harcourt Brace Jovanovich, 1975.
45. manifest function
46. latent function
47. Berkeley University (University of California at Berkeley)
48. Cornell University
49. Princeton University
50. P. Selznick
51. W.J. Goode
52. N. Gross
53. Annual Review of Sociology, 76., p.159.
54. Cf.: Homans, George., Social Behavior: Its Elementary Forms; N.Y., Harcourt, 1961. -Homans, ceorye The Human Group., N.Y., Harcourt, 1950.
55. Burrhus F.Skinner
56. Annual Review of Sociology 76., p.154.
57. Peter Blau
58. Cf.: Blau, Peter; Exchange and Power in Social Life (1964) and Approaches to the Study of Social Structure (1975).
59. Cf.: Coser, L.A.; The Functions of Social Conflict (1956) and Continuities in the Study of Social Conflict (1967).
-Dahrendorf, R.; “Out of Utopia: Toward a Reorientation of Sociolgical Analysis”, American Jurnal of Sociology, 64: 1958, pp. 115-127. Class and Class Conflict in Industrial Society; Stanford, Clif. Stanford Univ. Press, 1956.
60. Annual Review of Sociology 76; p157