نویسنده: تیم دیلینی
برگردان: بهرنگ صدیقی و وحید طلوعی
برگردان: بهرنگ صدیقی و وحید طلوعی
تالکوت پارسونز در سال 1902، در کلرادو اسپرینگز در ایالت کلرادوی امریکا، در خانوادهای مذهبی که برای تحصیل ارزش قائل بود، زاده شد. او کوچکترین فرزند در میان پنج فرزند خانواده بود. پدر وی از کشیشان کلیساهای آزاد و استاد کالج کلرادو و مادرش زنی ترقیخواه و از طرفداران حق رأی برای زنان بود (Camic, 1991). وقتی پدرش از دانشگاه کلرادو اخراج شد، با خانوادهاش به شهر نیویورک نقل مکان کرد و در آنجا، برای تأمین مخارج خانوادهاش، یک سال در انجمن مردان جوان مسیحی کار کرد. او بعدها به ریاست کالج مریتا در ایالت اوها یو منصوب شد.
تالکوت دو سال آخر دورهی دبیرستان را در مدرسهی پسرانهی هاریس من در نیویورک گذراند. این مدرسه برای دانش آموزان استثنایی، که در پی مشاغل دانشگاهی و حرفهای بودند، درست شده بود تا ایشان در بهترین کالجها پذیرفته شوند. تالکوت در کالج اَمرست پذیرفته شد که از کالج های مشهور علوم مقدماتی در امریکا بود. جو روشنفکری حاکم بر امرست برای پارسونز کاملاً مناسب بود. او ابتدا به مطالعهی زیست شناسی پرداخت، اما بعدها به حوزهی اقتصاد و جامعه شناسی علاقه مند شد. پارسونز که به نقش سیاست در جامعه علاقهای وافر یافته بود، به جرگهی حامیان انقلاب روسیه و حزب کارگر بریتانیا پیوست (Camic, 1991). «او در سال نخست دانشجوییاش، یک واحد درسی در زمینهی اقتصاد نهادی برداشت که همین باعث شد به طور کامل از زیست شناسی به علوم اجتماعی تغییر رشته دهد» (Adams and Sydie, 2001: 346). اطلاعات اولیهی او در زمینهی زیست شناسی، که در آن توجه به وابستگی متقابل اعضای یک ارگانیسم از اهمیت برخوردار است، تأثیر بسیاری بر دیدگاه جامعه شناختی او در خصوص رفتار اجتماعی داشت (Wallace and Wolf, 1991).
پارسونز در سال 1924، از کالج امرست فارغ التحصیل و یک سال بعد، وارد مدرسهی عالی اقتصاد لندن شد. در لندن از کلاس های درس برونیسلاف ملینوفسکی، ال. تی. هابهاوس و ماریس گینزبرگ بهره برد. او دیدگاه ملینوفسکی را، مبنی بر این که جوامع سیستمهایی متشکل از اجزای مرتبط به یکدیگر هستند، پذیرفت. ملینوفسکی معتقد بود تمام انسانها نیازهایی روان شناختی دارند و جوامع راههایی را برای برآوردن این نیازها ارائه میکنند. اما تأثیر عمیقتر را هابهاوس بر او گذاشت که فلسفهی اجتماعی و نهادهای اجتماعی گوناگون (از جمله دین، اقتصاد و سیاست) را در چارچوبی جامعه شناختی با یکدیگر درآمیخته بود. به این ترتیب بود که پارسونز به اهمیت اقتصاد نهادی در مطالعات جامعه شناختی پی برد. پس از یک سال، دانشگاه هایدلبرگ یک بورس تحصیلی در اختیار او گذاشت. در این دانشگاه بود که نخستین بار با آثار ماکس وبر، به ویژه اخلاق پروتستان و روح سرمایه داری، آشنا شد. وبر، که بخش اعظم حرفهی دانشگاهیاش را در دانشگاه هایدلبرگ گذرانده بود، پنج سال پیش از ورود پارسونز به آن دانشگاه درگذشته بود. پارسونز در این دوران مرتب در جلساتی که بیوهی وبر دربارهی آثار همسر متوفیاش در خانهی خود ترتیب میداد، شرکت میکرد. تأثیرپذیری شدید پارسونز از وبر، در رسالهی دکترایش، «مفهوم کاپیتالیسم در متون آلمانی» (1927)، مشهود است. او هم زمان با کار روی رسالهی دکترایش، در کالج امرست نیز تدریس میکرد.
پارسونز پس از تکمیل رسالهی دکترایش در سال 1927، در مقام یک مربی، که عضو هیئت علمی نبود، به تدریس اقتصاد در دانشگاه هاروارد مشغول شد. در واقع، رتبهی شغلی او از سال 1927 تا سال 1936 حتی پایینتر از یک استادیار غیر رسمی بود (Camic, 1991). ارتقای پارسونز در این دانشگاه نه فقط آهسته بود، (او بالاخره در سال 1939 به طور رسمی استخدام شد) بلکه دارای این مشخصه نیز بود که مدام از دانشکدهای به دانشکدهی دیگر (در هاروارد) منتقل میشد. به سبب علاقهی بسیاری که به جامعه شناسی داشت، بی تردید دانشکدهی جامعه شناسی را برای کار برگزید. طی قراردادی سه ساله، در مقام یک مربی عضو هیئت علمی، در کنار کارل زیمرمان و پیتیریم ساروکین، که آن دانشکده را افتتاح کرده بود، مشغول به کار شد. این دوره روزگار خوشی برای پارسونز نبود، چرا که او نمیتوانست با ساروکین، که در آن زمان رئیس دانشکدهی جامعه شناسی هاروارد بود، کنار بیاید. ساروکین کاری کرد تا اختلافات شخصیاش با پارسونز، در مورد شیوههای تدریس دانشگاهی، موقعیت شغلی پارسونز را به خطر اندازد او اخراج پدرش را از کالج کلرادو بر اثر یک سوءتفاهم در سالها پیش به یاد میآورد و از برکناری میکلجان از ریاست کالج امرست دلخور بود. با توجه به این موارد، تشویش و دلخوری او از زد و بندهای دانشگاهی قابل فهم است (Adams and Sydie, 2001).
پارسونز پس از ترک دانشکدهی جامعه شناسی هاروارد، با همکاری گوردن آلپورت و هنری ماری از دانشکدهی روان شناسی و کلاید کلوکهان، از دانشکدهی انسان شناسی، در سال 1945 دانشکدهی ارتباطات اجتماعی را تأسیس کرد. این دانشکده به دلیل همکاری میان رشتهای در زمینهی علوم رفتاری شهرت یافت و برای دانشکدههای مشابه در سایر دانشگاهها الگو شد. پارسونز در ده سال نخست، ریاست این دانشکده را به عهده داشت و تا زمان انحلال آن در سال 1972، از اعضای فعال آن باقی ماند. یک سال پس از آن در مقام استاد ممتاز بازنشسته شد. پس از بازنشستگی، به مثابه استاد مدعو در دانشگاههایی چون پنسیلوانیا و راتگرز و دانشگاه ایالتی کالیفرنیا در برکلی به تدریس ادامه داد. پارسونز در ماه مه 1979 درگذشت.
در اوایل دههی 1930، پارسونز به تحقیق در حوزهی جامعه شناسی پزشکی پرداخت. در سال 1937، ساختار کنش اجتماعی را به انتشار رساند و در آن مجموعهای از مفاهیم تعیین کنندهی رفتار بشر را در قالب «نظریهی عام کنش» به نحوی منسجم ارائه کرد. او این نظریهی اساسی را در آثار بعدیاش، سیستم اجتماعی و به سوی نظریهی عام کنش، که هر دو را در سال 1951 به چاپ رساند، اصلاح کرد. ساختار کنش اجتماعی با استقبال خوب دانشگاهیان مواجه شد، اما نظر ساروکین (نظریه پردازی که در جایگاه خود در خور تحسین است) در مورد پارسونز باز هم تغییر نکرد. به هر رو، پارسونز که حمایت جمعی از استادان هاروارد را جلب کرده بود، بالاخره در سال 1936، استادیار شد اما هنوز غیر رسمی بود. دانشگاههای دیگر که به واقع به ارزش وی در دانشگاه به طور عام و در دانشکدهی جامعه شناسی به طور خاص پی برده بودند، از او برای تدریس دعوت به عمل آوردند. او صادقانه و با جدیت به کار خود ادامه داد و بر همهی کسانی که میکوشیدند مانع پیشرفت او شوند، پیشی گرفت. بسیاری از دانشگاهیان، برخلاف کسانی که بسیار هم به او نزدیک بودند، آثار او را ارج نهادند. در سال 1949، به ریاست انجمن جامعه شناسی امریکا رسید. پارسونز بیش از 150 کتاب و مقاله به انتشار رساند. آثار منتشر شدهی وی در دهههای 1950 و 1960، اعتبار او را، به مثابه یک جامعه شناس بزرگ ماندگار تثبیت کرد. کتابهای شاخص او، علاوه بر مواردی که ذکر شد، عبارتاند از: رسالاتی در باب نظریهی جامعه شناختی (1949 و 1954)، آثاری در زمینهی نظریهی کنش (1953)، خانواده، جامعه پذیری و فرایند کنش متقابل (1955)، ساختار و فرایند در جوامع مدرن (1960)، ساختار اجتماعی و شخصیت (1964)، جوامع (1966)، نظریهی جامعه شناختی و جامعهی مدرن (1967) و سیاست و ساختار اجتماعی (1969).
طی دههی 1960، با بروز بحرانهای داخلی در امریکا، تصور بر آن بود که رویکرد کارکردگرایی - ساختاری پارسونز که به نظر ماهیتی محافظه کارانه داشت، تا پایان دهه اعتبار خود را از دست بدهد. گونههایی از نظریهی تضاد و پسامدرنیسم بر تحلیلهای فراساختاری در جامعه شناسی غالب شدند. با این حال، کارکردگرایی به دست فراموشی سپرده نشد. از جمله کمکهای بسیاری که پارسونز به پیشرفت جامعه شناسی کرده است، تأثیر او بر دانشجویانش، به ویژه در اولین سالهای تدریساش بود. مشهورترین دانشجوی او رابرت مرتن بود که به نوبهی خود از تحسین برانگیزترین نظریه پردازان است. مرتن ضمن برگرفتن رویکرد کارکردگرایی، واقعیت جنبههای کارکردی نامناسب کنش اجتماعی و سیستمهای اجتماعی را نیز در آن وارد کرد. کینگزلی دیویس و ویلبرت مور دو نفر دیگر از دانشجویان متقدم پارسونز بودند که در مضامین اصلی نظریهی کارکردگرایی - ساختاری سهیم بودند. پارسونز طی فعالیتهای دانشگاهیاش بر تعدادی از دانشجویان ممتاز خود تأثیری مثبت گذاشت.
منبع مقاله :
دیلینی، تیم؛ (1391)، نظریههای کلاسیک جامعه شناسی، ترجمهی بهرنگ صدیقی و وحید طلوعی، تهران: نشر نی، چاپ ششم.