تحلیل مارکسیستی تک‌خطی از انقلاب اسلامی

سید محسن موسوی‌زاده؛ معمولاً تصور بر این است که شرق‏شناسی، علی‏رغم اینکه در محیط‏های گوناگون صورت‌ می‌گیرد، ماهیتی واحد و خصلت‏هایی مشترک دارد و اهداف و انگیزه‏ها و اسباب آن را می‏توان بر هر یک از شرق‌شناسان...
جمعه، 6 ارديبهشت 1392
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
تحلیل مارکسیستی تک‌خطی از انقلاب اسلامی
تحلیل مارکسیستی تک‌خطی از انقلاب اسلامی

 





 
سید محسن موسوی‌زاده؛ معمولاً تصور بر این است که شرق‏شناسی، علی‏رغم اینکه در محیط‏های گوناگون صورت‌ می‌گیرد، ماهیتی واحد و خصلت‏هایی مشترک دارد و اهداف و انگیزه‏ها و اسباب آن را می‏توان بر هر یک از شرق‌شناسان و فعالیت‏هایشان در هر جایی تطبیق داد؛ زیرا شرق‏شناسی پدیده‏ای غربی است که اگرچه برخی رویکردها و گرایش‏های آن متفاوت هستند، ولی رشته‏های مطالعاتی مختلف آن با یکدیگر توافق دارند. اما این تصور چندان درست نمی‏نماید؛ زیرا در عمل، مطالعات شرق‏شناسی به لحاظ اهداف و انگیزه‏ها، ماهیت، محتوا و... تفاوت‏هایی با یکدیگر دارند و برای شناخت دقیق‏تر این پدیده لازم است آن را در قالب مکتب‏هایی تقسیم‌بندی کرد.(2)
در این میان، شرق‌شناسان به دو دسته‌ی کلی تقسیم می‌شوند؛ یکی افرادی هستند که بدون داشتن روش علمی به بازگویی مشاهدات خود از کشورهای شرقی پرداخته‌اند، مانند مارکوپولو. دسته‌ای دیگر دارای روش و چارچوب نظری و فکری بوده‌اند. این افراد با استفاده از چارچوب فکری در صدد بوده‌اند که دلایل سیر تاریخی شرق و تفاوتش را با غرب تبیین کنند. یرواند آبراهامیان و جان ‌فوران جزء این دسته محسوب می‌شوند.
با مروری بر کتاب‌های مختلفی که مستشرقان دارای روش و چارچوب نظری، درباره‌ی اسلام و ایران نگاشته‌اند، می‌توان آن‌ها را به دو دسته تقسیم کرد. افرادی تحت تأثیر مارکسیسم بوده‌اند و با استفاده از چارچوب نظری مارکسیستی، در صدد برآمده‌اند روند تاریخی سیر تحولات اجتماعی ایران را تبیین کنند. در این دسته می‌توان به پطروشفسکی اشاره کرد که با تحلیل مارکسیستی در صدد بود تا شرایط تاریخی ایران را تشریح کند. اما در این بین، مستشرقانی قرار دارند که با بهره‌گیری از روش‌های غیرمارکسیستی در صدد تبیین تحولات تاریخی ایران برآمده‌اند.
مستشرقینی که تحت تأثیر مارکسیست بوده‌اند به چند گروه تقسیم می‌شوند. گروه نخست بر نظر تک‌خطی بودن سیر تکامل تاریخی که مارکس آن را بیان کرده است، تاکید می‌کردند و اعتقاد داشتند شرق نیز مانند غرب مسیر جامعه‌ی برده‌داری تا مارکسیست را طی خواهد کرد. در این گروه استروه، تاریخ‌دان بزرگ شوروی، که تحقیقات زیادی درباره‌ی تاریخ بین‌النهرین، مصر و ایران کرده است، قرار دارد.
در این بین، آبراهامیان جزء مستشرقانی است که با چارچوب نظری مارکسیستی در صدد برآمده است تا سیر تحولات اجتماعی ایران بین دو انقلاب مشروطه و انقلاب اسلامی را با نگاشتن «ایران بین دو انقلاب» مورد بررسی قرار دهد. هرچند او در کتاب خود ظاهراً تلاش دارد تا نشان دهد که از موضع بی‌طرفی به تاریخ ایران نگریسته، اما نوع نگاه و چارچوب نظری او باعث شده است تا دیدگاه‌هایش نه تنها از نظر اندیشمندان غیرمارکسیست، بلکه از دیدگاه افرادی که خود را متعلق به این مکتب می‌دانند نیز قابل قبول نباشد.
آبراهامیان در ابتدای کتاب، به بررسی مسائل اجتماعی ایران می‌پردازد و ضمن اشاره به مشکلات اجتماعی و سیاسی عصر قاجار، تأکید می‌کند که پراکندگی اجتماعی در این دوران مانع از ایجاد یک تضاد عمده در جامعه شده است و در نتیجه، چون تضادها پراکنده بوده‌اند، قاجارها می‌توانستند همچنان به حکومت خود ادامه دهند.
به نظر می‌رسد این دیدگاه متأثر از دیدگاه مارکسیست‌های تک‌خطی باشد؛ چرا که این افراد معتقد هستند که برای انتقال از یک مرحله به مرحله‌ی دیگر باید تضادهای پراکنده تبدیل به یک تضاد مرکزی شوند تا مرحله‌ی انتقال صورت گیرد.
با این حال، باید توجه کرد که این دیدگاه همواره از سوی محققان مارکسیست و غیرمارکسیست نقد می‌شده است؛ چرا که نمی‌توان تمامی تضادهای جامعه را به یک تضاد تقلیل داد. برای مثال، گرامشی به سه سطح اقتصادی، سیاسی و ایدئولوژیک اشاره می‌کند و نشان می‌دهد که در هر یک از این سطوح، تضادهای جداگانه‌ای شکل گرفته است. حتی اگر از این دیدگاه نیز به تاریخ ایران نگاه کنیم، به راحتی می‌توانیم متوجه شویم که به عنوان یک چارچوب نظری، قابلیت بهتری برای تاریخ‌نگاری ایران دارد تا دیدگاه تک‌خطی مورد اشاره‌ی آبراهامیان.
برای مثال، برخی از محققانی که شیوه‌ی زمین‌داری در ایران، از قبل از اسلام تا زمان پهلوی را دنبال کرده‌اند، به مشکلات زمین‌داری و شیوه‌هایی که باعث می‌شد تا مالکیت در ایران نهادینه نشود اشاره می‌کردند. با این حال، آن‌ها از مسائل فرهنگی غافل نمی‌شدند و هنگامی که به سیر تاریخی تحول حکومت‌ها اشاره می‌کردند، بر ایستارهای فرهنگی به مثابه‌ی شکل‌دهنده‌ی نظام سیاسی تأکید می‌کردند. از جمله‌ی این افراد می‌توان به لمبتون (هرچند نوشته‌های او نیز فاقد ایراد نیست) اشاره کرد.
بر خلاف نظر آبراهامیان، نمی‌توان تمامی تاریخ ایران را به یک قسمت، یعنی تحولات اقتصادی، گره زد و از دیگر تحولات اجتماعی که در جامعه می‌گذرد غفلت کرد. بر خلاف دیدگاه آبراهامیان که به نوعی آغاز مشروطه را پایان تضادهای پراکنده می‌داند، باید اذعان داشت بعد از شهریور 20 و سقوط دیکتاتوری رضاخان، شاهد هستیم که بسیاری از تضادهایی که به ظاهر و با زور سرکوب شده بود، دوباره احیا شد، به طوری که حکومتِ وقت، برای تأمین امنیت جامعه، به همان شیوه‌های سنتی روی آورد. برای مثال، کمک گرفتن پهلوی دوم از برخی عشایر در ایجاد امنیت یکی از شیوه‌هایی بود که پادشاهان قاجار نیز از آن استفاده می‌کردند.
دیدگاه تک‌خطی و یک‌سویه‌ی آبراهامیان در کتاب «ایران بین دو انقلاب» باعث شده است از نقش تأثیرات عوامل فرهنگی در پیروزی انقلاب اسلامی غفلت کند و به نوعی عامل پیروزی انقلاب را به عوامل اقتصادی تقلیل دهد. جالب اینجاست که وی آنجایی هم که به نوعی می‌خواهد به مسائل فرهنگی اشاره کند، باز هم ریشه‌ی روی آوردن به مذهب را ناشی از مشکلات اقتصادی می‌داند. برای مثال، روی آوردن حاشیه‌نشین‌های تهران به روحانیت را ناشی از سرگشتگی‌هایی می‌داند که بعد از اصلاحات ارضی و ساکن شدن در حومه‌ی شهر برای آن‌ها به وجود آمده بود. این در حالی است که مروری بر پیشینه‌ی تاریخی ایران نشان می‌دهد که مذهب شکل‌دهنده‌ی تمامی تحرکات اجتماعی قیام‌هایی بوده است که در طول تاریخ شکل گرفته‌اند. این مسئله به حدی برجسته است که حتی شرق‌شناسان نیز، با وجود تمام غرض‌ورزی‌هایی که داشته‌اند، آن را تأیید کرده‌اند. از جمله‌ی این افراد می‌توان به لمبتون، برتران بدیع و ماکسیم رودنسون اشاره کرد.
در همین رابطه، لمبتون درباره‌ی ریشه‌ی مشروطه می‌نویسد: «آنچه وحدت جامعه‌ی ایران را حفظ می‌کرد اسلام بود و آنچه توده‌ی مردم را به حرکت درمی‌آورد دعوت یکی از مجتهدین بزرگ اسلام بود که از مردم می‌خواست تا در برابر تجاوز کفار از اسلام و سرزمین‌های اسلامی دفاع کنند. اصولاً طرفداری از اصلاح‌طلبی در نظر مردم، جز در میان یک اقلیت کوچک، به مفهوم بازگشت به معیارهای زندگی اسلامی بود.»(3) با این حال، آبراهامیان نه تنها در کتاب خود هیچ نقشی برای مذهب در تحولات اجتماعی قائل نیست، بلکه به نوعی و در لفافه از مذاهب ساختگی که در زمان قاجار توسط استعمارگران در ایران ایجاد شده بود نیز حمایت می‌کند و سعی دارد آن‌ها را روشن‌فکر جلوه دهد.
از این رو، به نظر می‌رسد کتاب‌هایی از نوع «ایران بین دو انقلاب» را، که با ظاهری علمی و با استفاده از چارچوب نظری منسجمی نگاشته شده‌اند، می‌توان به خوبی تلاشی برای ترویج یک قرائت سکولار از انقلاب اسلامی تلقی کرد؛ تلاشی که در آن سعی دارند به خواننده‌ها این گونه القا کنند که بیش از مسائل فرهنگی، بسترهای اقتصادی عامل تحولات معاصر ایران شده‌اند؛ مسئله‌ای که بازگویی آن‌ها برای بسیاری از دانشجویانی که در سطح کارشناسی هستند و هنوز ذهنیت آن‌ها در حال شکل‌گیری است، باعث ایجاد نگاهی سکولار به تحولات معاصر می‌شود.
در نهایت به نظر می‌رسد آبراهامیان در کتاب «ایران بین دو انقلاب» با برجسته کردن عوامل اقتصادی، در صدد بوده است تا با زیرکی نشان دهد که انقلاب ایران چندان هم اسلامی نبوده است. در پایان باید به برداشت هانا آرنت، روشن‌فکر غربی، اشاره کرد که انقلابات را به معیشت‌محور و انقلاباتی که به دنبال آزادی انسان از اسارت بوده‌اند تقسیم می‌کند و معتقد است که برترین انقلابات نوع دوم هستند. بر این اساس، می‌توان گفت تمام تلاش افرادی مثل آبراهامیان این است که انقلاب ایران را به نوع اول تقلیل دهند تا نشان دهند که انقلاب اسلامی بُعد فرهنگی نداشته است.
منابع:
1. احمد رهدار، تأثیر شرق‌‌شناسی بر تاریخ‌نگاری ایران معاصر، مجله‌ی آموزه، شماره‌ی 6، پاییز 1383، ص 173.
2. فتح‌الله الزیادی و حسن حسین‌زاده شانه‌چی، مجله‌ی تاریخ اسلام (دانشگاه باقرالعلوم)، شماره‌ی 20 ص 130.
3.آن‌کی‌اس ژلمبتون، ایران عصر قاجار، ترجمه‌ی سیمین فصیحی، جاودان خرد، 1372.
برهان



 

 



ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
مقالات مرتبط