سیاست عصر خلفاء در برخورد با قرآن و حدیث (1)

به نظر می رسد جریان دوری گزینی و بازدارندگی از گسترش نقل حدیث و تدوین آن با جریان دوری گزینی و بازدارندگی از تفسیر و تأویل قرآن گرچه به ظاهر دو جریان است؛ لیکن در واقع دو جریان به هم تنیده و بلکه یک جریان و با انگیزه
جمعه، 13 ارديبهشت 1392
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
سیاست عصر خلفاء در برخورد با قرآن و حدیث (1)
یاست عصر خلفاء در برخورد با قرآن و حدیث(1)

نویسنده: دکتر غلامحسین اعرابی




 

-سیاست دوری گزینی و بازدارندگی از تفسیر و تأویل قرآن و انگیزه ها:

به نظر می رسد جریان دوری گزینی و بازدارندگی از گسترش نقل حدیث و تدوین آن با جریان دوری گزینی و بازدارندگی از تفسیر و تأویل قرآن گرچه به ظاهر دو جریان است؛ لیکن در واقع دو جریان به هم تنیده و بلکه یک جریان و با انگیزه های واحدی شکل گرفته و تداوم یافته است؛ دستگاه خلافت ابتدا نسبت به تفسیر و تأویل قرآن؛ سیاست دوری گزینی و بازدارندگی را اتخاذ کرد و خیلی زود به این حقیقت تفطن پیدا کرد که این سیاست را بدون منع از انتشار و تدوین حدیث نمی توان تکمیل کرد، لذا سیاست دوری گزینی و بازدارندگی از حدیث را به موازات سیاست قبلی به کار گرفت. «به نظر می رسد که دلیل اصلی اقدام صحابه و تابعین در این زمینه امر دیگری است و آن این است که سیاست خود داری از تفسیر قرآن و بلکه جلوگیری از آن در آن دوره با سیاست جلوگیری از نقل و نگارش حدیث کاملاً ارتباط و هماهنگی دارد و اساساً نباید این دو سیاست را از یکدیگر تفکیک نمود، زیرا در آن عصر تفسیر قرآن از نوع تفسیر و روایی بوده و تفسیر گویی شعبه ای از نقل حدیث به شمار می رفت. » (1)
از این رو انگیزه های این دو سیاست به هم تنیده یا تفکیک ناپذیر و واحد است و آنچه در مورد انگیزه های یکی از آن دو گفته شد کاملاً قابل تطبیق با دیگری است. در مورد انگیزه های این سیاست نوشته شده است: «... در قرآن آیات بسیاری وجود دارد که در فضیلت یا مذمت عده ای از معاصران پیامبر (ص) نازل شده و تفسیر آنها می توانست به تقویت موضع عده ای و یا تضعیف موقعیت عده دیگری بینجامد و خودداری و جلوگیری از تفسیر می توانست حقایق مربوط به این دسته از آیات را کتمان سازد. اما سیاست تجرید قرآن از حدیث عامل مناسبی بود که این رشته از بیانات پیامبر (ص) را که در مقام ستایش یا مذمت عده ای از صحابه صادر شده بود-به فراموشی کشانده و در نهایت نابود سازد و به هرحال نتیجه اجرای این سیاست آن بود که در اثر از بین رفتن روایات تفسیری پیامبر (ص) ضربه سختی به پیکر تفسیر به ماثور وارد شده و عملاً جز تعداد اندکی از این روایات باقی نماند. » (2)
البته انگیزه های سیاست مذکور منحصر به اخفای فضائل و رذائل نمی شود و فراتر از این است که در صفحات آینده روشن خواهد شد؛ می توان هم انگیزه ها را در این امور شمرد:

الف) اخفای فضائل اهل بیت:

قبل از ورود در این بحث پاسخ به یک سؤال لازم است و آن این که: چرا می خواستند فضائل اهل بیت (ع) مخفی شود؟
در پاسخ باید گفت: زیرا تنها رقیب آنان در امر سیاست امت، براساس قرآن و حدیث، اهل بیت (ع) بودند و دستگاه خلافت در صورت انتشار فضائل اهل بیت (ع) و طرح مرجعیت علمی و سیاسی آنان، نمی توانست قوام و ثبات خود را تضمین کند؛ و اصولاً رقابت دیرینه ای که قریش با بنی هاشم داشتند و حسادتی که نسبت به بنی هاشم می ورزیدند نمی گذاشت که نبوت و خلافت در این تیره قریش (بنی هاشم) یکجا جمع شود، در تاریخ نقل شده که: «... اخنس بن شریق به ابوجهل گفت: نظرت درباره آن چه که از محمد (ص) شنیده ای چیست؟ ابوجهل گفت: ما با عبد مناف در شرف و... درگیر بودیم و همسنگ هم به جلو تاختیم (کنا کفرسی رهان) و اکنون آنان گویند: پیامبری بین ما مبعوث شده که از آسمان برایش خبر می آید. این چیزی است که هرگز ما نمی توانیم بدان برسیم و لذا به سخن او گوش نمی دهیم و به خدا سوگند تصدیقش نمی کنیم» (3)
این رقابت و حسادت در اسلاف را گویا اخلاف به ارث بردند چنان که گویی (حتی بعد از اسلام آوردنشان) این خصلت چون طبیعت دوم برای آنان شده و علی رغم معرفت حق، آن حالت نفسانی نمی گذاشت که حق را بپذیرند و تسلیم شوند.

گفتگوی خلیفه دوم با ابن عباس

خلیفه دوم به ابن عباس گفت: آیا می دانی چرا قوم شما بعد از پیامبر (ص) شما را (از خلافت) منع کردند؟
ابن عباس: (من از پاسخ کراهت داشتم و لذا گفتم) اگر ندانم امیرالمومنین آگاهم فرماید، عمر: آنان خوش نداشتند که نبوت و خلافت یکجا در شما جمع گردد...
«کرهوا ان یجمعوا لکم النبوه و الخلافه».
ابن عباس: اگر خشم بر من نمی گیری و اجازه می دهی سخنی دارم
عمر: بگو ابن عباس
ابن عباس: این که گفتید آنان کراهت داشتند که نبوت و خلافت در ما جمع گردد پس (ندانستند که) خدای عز وجل قومی را به کراهت وصف فرموده (که اعمال آنان حبط شده است): (ذلک بانهم کرهوا مآ انزل الله فاحبط اعملهم) (سوره محمد، آیه 9)
عمر: هیهات و الله. (4) ظاهراً این گفتگو در سفری بوده که ابن عباس و عمر شبانه می رفتند (5) و لذا عمر در آن سفر که دو نفری بوده یا دور از دیگران بودند این حقیقت را گفته است.
اما دو نکته در این محاوره و گفتگو وجود دارد که قابل تأمل و تأسف برانگیز است: اول این که ابن عباس از خشم عمر می ترسد که پاسخ دهد و لذا ابتدا اجازه گرفته می گوید اگر بر من خشم نمی گیری سخن گویم؛
دوم: این که خلیفه حتی در آن خلوت دو نفره و با آن که به ابن عباس اجازه سخن گفتن داده بود؟ بر او متغیر شد و هشدار داد:
عمر: ابن عباس! سخنانی از تو به من می رسد که خوش نمی دارم تو را در آن گفتارها تصدیق کنم؛ هشدار که منزلت خود را در نزد من از دست ندهی؛ «قد کانت تبلغنی عنک اشیاء کنت اکره ان اقرک علیها فتزیل منزلتک منی».
ابن عباس: چه سخنانی ای امیرالمومنین؟ اگر حق است پس چه باک که منزلتم در نزد تو از بین برود و اگر نارواست من آن ها را از خود دور می سازم.
عمر: تو گفته ای که خلافت را از ما از روی حسد و ظلم گرفتند: صرفوها عنا حسداًو ظلماً».
ابن عباس: این که گفته ام از روی ستم، خوب جاهل و حلیم هم می داند (که چنین بوده است) و اما حسد، امری است که (حقیقت دارد همانطور که ) ابلیس به آدم حسد ورزید و ما فرزندان همان آدم هستیم که مورد حسد قرار گرفته ایم.
عمر: هیهات، شما بنی هاشم دلهایتان پر از حسد و حقد است: فقال عمر:
«هیهات ابت و الله قلوبکم یا بنی هاشم الا حسداً ما یحول و ضغنا و غشا ما یزول».
ابن عباس: بس کن ای امیرالمومنین! هرگز دل های قومی که خداوند از آنان پلیدی را دور ساخته و تطهیرشان کرده است (اذهب الله عنهم الرجس و طهرهم تطهیراً) با غش حسد آلوده نمی شود؛ قلب رسول خدا (ص) از همین دلهاست یعنی دل های بنی هاشم.
عمر: از من دور شو ای ابن عباس ... من خیلی مراعات تو را کرده ام ... . (6) ظاهراً ابن عباس به خاطر آمیزش بیشتری که با خلفا داشته گاه گاه مورد خطاب و طرف گفتگو در امر خلافت می شده و به ناچار پاسخهایی می داده است.

گفتگوی معاویه با ابن عباس

معاویه نیز چنین گفتگویی با ابن عباس انجام داده است:
معاویه: شما می خواهید مستحق خلافت شوید، همان گونه که نبوت را و حال آن که نبوت و خلافت یکجا جمع نمی شود، شما خیال می کنید ملک (و حکومت) برای شماست.
ابن عباس: اگر استحقاق خلافت به خاطر نبوت نیست پس به چیست؟
و اما این که می گویی نبوت و خلافت یکجا جمع نمی شود (این سخن خلاف قرآن است) پس سخن خدا چه می شود: (فقد ءاتینآ ءال ابراهیم الکتب و الحکمه و ءاتینهم ملکا عظیما) (سوره نساء. آیه54) مراد از کتاب نبوت و مقصود از حکمت، سنت و معنی ملک، خلافت است و ما آل ابراهیم هستیم و امر خدا در مورد ما و آنان یکسان و سنت خدا برای ما و آنان جاری است... » (7)
ابن خلدون پس از نقل گفتگوی خلیفه دوم و ابن عباس، نوشته است: از این گفتگو معلوم می شود که آنان می دانستند که در ضمیر اهل بیت (ع) نسبت به خلافت چیزی است و آنان نسبت به تغییر خلافت و عدول آن از اهل بیت (ع) (ناراضی هستند): «و ظهر من محاورتهما انهم کانوا یعلمون ان فی نفوس اهل بیت (ع) شیئا من امر الخلافه و العدول عنهم بها». (8)
باید گفت: نه تنها «فی نفوس اهل بیت (ع) شیئا من امر الخلافه ... »بلکه در این مورد فریادها زدند و تلاشها کردند؛ اما ... در این باره مراجعه شود به: طیفور، بلاغات النساء، ص14 به بعد.
اکنون روشن شد که چرا می خواستند فضائل اهل بیت (ع) مخفی شود و مردم با این فضائل و با اهل بیت (ع) آشنا نشوند؛ و برای رسیدن به این مقصود چاره ای ندیدند جز که سیاست دوری گزینی و بازدارندگی از تفسیر و حدیث را برگزینند و به اجرا گذارند.
چگونه از تفسیر و تأویل دوری گزینی و منع نشود و حال آنکه علمای فریقین از ابن عباس که ملقب به ترجمان القرآن نقل کرده اند: «ما ذکرالله فی القرآن-یا ایها الذین امنوا -الا و علی شریفها و امیرها ولقد عاتب الله اصحاب محمد (ص) فی آی من القرآن و ما ذکر علیا الا بخیر». (9)
یعنی: خداوند در قرآن آیه «یا ایها الذین امنوا»را ذکر نکرده مگر این که حضرت علی (ع) شریف ترین مصداق و امیر آنها است و حال آنکه در آیات بسیاری از قرآن، اصحاب پیامبر (ص) را مورد عتاب قرار داده: و علی (ع) را جز به نیکی و خیر یاد نفرموده است.
همچنین فریقین نقل کرده اند که، قرآن به چهاردسته نازل شده دسته ای از آیات درباره اهل بیت (ع)، دسته ای در مورد دشمنان اهل بیت (ع) دسته ای درباره امثال و حکم و دسته ای درباره حلال و حرام. (10) نازل شده است.
ظاهراً حلال و حرام همان است که مورد عمل واقع می شود و جزو احکام تکلیفی است و عمر از آن به «ما یعمل به» یاد کرده است؛ وی در دستورالعمل به کارگزارانش می گفت: قرآن را تجرید کنید (یعنی: تفسیر را از آن جدا کنید) و از پیامبر (ص) حدیث کم گویید مگر آنچه که در عمل مورد نیاز است و باید طبق آن عمل شود: «جردوالقرآن و لا تفسیروه و اقلوا الروایه عن رسول الله (ص) و انا شریککم». (11)
ظاهراً حدیث و تفسیر در مورد امثال قصص و احکام در بین مسلمانان در عهد عمر نیز رواج پیدا کرد و منعی نداشت اما در مورد دسته اول و دوم که فضائل اهل بیت (ع) و مطاعن دشمنانشان را بر ملا می کرد ممنوع بود.
این تعبیر نیز که در روایات زیادی آمده است: «لنا کرائم القرآن» مراد آیاتی است که دلالت بر مدح و فضل اهل بیت (ع) می کند: «کرائم القرآن ای الآیات الکریمه و نفائسها و هی ما تدل علی فضل و مدح. » (12)
امام سجاد (ع) سه امر را به صورت متوالی ذکر فرموده و به آنها توجه داده است: اول: انحراف در امامت، دوم تأویل ناصواب قرآن، سوم: تشکیک در احادیث پیامبر (ص) درباره اهل بیت (ع): ... و ذهب اخرون الی التقصیر فی امرنا و احتجوا بمتشابه القرآن و تاولوا بآرائهم و اتهموا ماثور الخبر... ». (13)
از آنجا که دستگاه خلافت، می دانست که قرآن و حدیث در صورتی که برای مردم تفسیر و تبلیغ شود و مرجعیت سیاسی، علمی و همه جانبه اهل بیت (ع) روشن گشته و آثار زیانباری برای سیاست حاکم، به دنبال خواهد داشت؛ سیاست مذکور را اتخاذ و سعی در عزلت همه جانبه ائمه (ع) نمود.
معاویه در گفتگویش با ابن عباس، این حقیقت را بی پرده عنوان کرده است:
ابن عباس: آیا ما را از خواندن قرآن باز می داری ای معاویه؟
معاویه: خیر.
ابن عباس: آیا از تأویل (و تفسیر) آن نهی می کنی؟
معاویه: آری، تأویل قرآن را از کسی بپرس که همچون تو و اهل بیت تأویل نمی کند ابن عباس: قرآن بر اهل بیت من نازل شده توقع داری از آل ابوسفیان تأویلش را بپرسم... تو ما را از عبادت خدا بوسیله غور در قرآن بازداشتی و اگر مردم از امر، نهی، حلال، حرام، ناسخ، منسوخ، عام، خاص، و محکم و متشابه قرآن نپرسند دچار هلاکت، اختلاف و حیرت می شوند.
معاویه: پس قرآن را قرائت کنید، تفسیر و تأویل کنید ولی چیزی از تفسیر آیاتی که خدا در مورد شما نازل کرده و احادیثی که رسول خدا (ص) درباره شما گفته است نگویید، غیر از این هر چه می خواهید بگویید: «فاقروا القرآن و تاولوه و لا ترووا شیئاً مما انزل الله فیکم من تفسیره و ما قاله رسول الله فیکم، وارو و اما سوی ذلک».
ابن عباس: خدا در قرآن فرموده است: (یریدون ان یطفوا نورالله بافوههم و یابی الله الآ ان یتم نوره ولو کره الکفرون) (سوره توبه، آیه 32)
یعنی: می خواهند نور خدا را با دهنشان خاموش سازند، و خدا نمی خواهد مگر اتمام نور خدا را ولو کافران خوش ندارند.
معاویه: ای ابن عباس! مواظب خود باش، زبانت را باز دار، اگر نمی توانی در نهان بگو، و حق نداری آشکارا و در نزد مردم بگویی.
آن گاه معاویه به منزلگاه خود برگشت و پنجاه هزار درهم برای (تطمیع) ابن عباس فرستاد. (14) و در نقل دیگری یکصد هزار درهم فرستاد. (15)
آنچه گذشت نشان می دهد که انگیزه دستگاه خلافت از اتخاذ سیاست مذکور، اخفاء فضائل اهل بیت (ع) بوده است. اکنون برای این که این ادعا بیشتر مدلل شود به چند نکته از آیات قرآنی می پردازیم؛ از ابن عباس نقل شده است که بیش از سیصد آیه در مدح حضرت علی (ع) نازل شده است. (16) و البته جهت اختصار فقط به ذکر پنج آیه اکتفا می شود:
1-آیه مباهله: سوره آل عمران، آیه 61: (فمن حاجک فیه من بعد ما جاءک من العلم فقل تعالوا ندع ابناءنا و ابناءکم و نساءنا و نساءکم و انفسنا و انفسکم ثم نبتهل فنجعل لعنت الله علی الکذبین) .
یعنی: پس هر کس با تو درباره او (عیسای مسیح (ع) پس از آنکه تو را علم آمده محاجه و ستیز کند، بگو: بیایید ما پسرانمان را و شما پسرانتان را و ما زنانمان را و شما زنانتان را و ما خودمان را (کسانی را که مانند جان ماست) فرا خوانیم، آن گاه به یکدیگر نفرین کنیم، پس لعنت خدا را بر دروغگویان قرار دهیم. (پیامبر در این قصه حسنین را به عنوان ابناء و فاطمه را به عنوان نساء و علی را به عنوان نفس خود به مباهله آورد و کفار تسلیم شدند) (17)
اکثر مفسران اهل سنت ابناء را بر امام حسن و امام حسین (ع) و نساء را بر فاطمه زهرا (ع) و انفسنا را منطبق بر حضرت علی (ع) دانسته اند. (18)
همچنین غالب محدثان اهل سنت، شأن نزول این آیه را مبنی بر این که مراد از نساء، ابناء و انفس؛ فاطمه زهرا (ع) علی (ع) و حسنین (ع) هستند؛ نقل (19) و به صحت آن تصریح کرده اند؛ از جمله: ترمذی در السنن، ج4. ص293: «هذا حدیث حسن غریب صحیح». حاکم نیشابوری در کتاب معرفه علوم الحدیث، ص50، این روایت را متواتر معرفی کرده است: «و قد تواترت الاخبار فی التفسیر عن عبدالله بن عباس و غیره ان رسول الله (ص) اخذ یوم المباهله بید علی و حسن و حسین و جعلوا فاطمه ورائهم ثم قال (ص) هولا ابناء ناو انفسنا و نساؤنا... ».
حال اگر چنین مدح و فضیلتی را مردم بدانند و همواره به یاد آن باشند، به کسی که به آنان حمله برده و خانه ایشان را تفتیش کرده است چه خواهند گفت؟
شاید خلیفه اول در لحظات احتضار همین مدایح و فضایل به یادش آمده بود که از دستور تفتیش خانه فاطمه (ع) اظهار ندامت کرد: «ولیتنی لم افتش بیت فاطمه بنت رسول الله (ص) و ادخله الرجال و لو کان اغلق علی حرب... » (20) و آن گونه که در منابع روایی و تاریخی نقل شده، خلیفه، عمر را جهت تفتیش فرستاده است (21) همچنین سعد بن ابی وقاص علت امتناع خود را از بدگویی و لعن حضرت علی (ع) چند چیز دانسته از جمله قضیه مباهله و... «امر معاویه بن ابی سفیان سعدا فقال: ما منعک ان تسب ابا تراب؟ قال: اماما ذکرت: ثلاثاً قالهن رسول الله (ص) فلن اسبه لان تکون واحده منهن احب الی من حمر النعم، سمعت رسول الله (ص) یقول لعلی و خلفه فی بعض مغازیه فقال له: یا رسول الله تخلفنی مع النساء و الصبیان؟ فقال له رسول الله (ص): اما ترضی ان تکون منی بمنزله هارون من موسی الا انه لا نبوه بعدی. وسمعته یوم خبیر لا عطین الرایه رجلا یحب الله و رسوله و یحبه الله و رسوله.
قال: فتطاولنا لها فقال: ادعوا لی علیا، فاتاه و به رمد فبصق فی عینه فدفع الرایه الیه ففتح الله علیه. و انزلت هه الآیه: (ندع ابناءنا و ابناءکم و نساءنا و نساءکم) دعا رسول الله (ص) علیا و فاطمه و حسنا و حسینا فقال: اللهم هولاء اهلی. » (22)
یعنی: معاویه بن سعد بن ابی وقاص گفت: چه مانعی است که علی (ع) را سب نمی کنی؟
سعد گفت: چون سه چیز را یاد می کنم که پیامبر (ص) در حق علی (ع) گفته؛ پس هرگز او را سب و دشنام نمی دهم ؛ اگر یکی از سه گفتار در مورد من می بود، برایم از شتران سرخ موی دوست داشتنی تر بود.
(اول:) از رسول خدا (ص) شنیدم که به علی (ع) (که در یکی از غزوات او را در مدینه گذاشته بود؛ و علی (ع) عرض کرد آیا مرا با زنان و کودکان وا می گذاری؟)
فرمود: آیا خشنود نمی شوی که نسبت به من همچون هارون باشی نسبت به موسی (ع)، الا این که بعد از من نبوت و پیامبری نیست.
(دوم:) شنیدم در روز خیبر که پیامبر (ص) فرمود: پرچم را به مردی خواهم سپرد که خدا و پیامبرش را دوست می دارد؛ و خدا و پیامبرش او را دوست می دارند.
سعد گوید: آن گاه گردن کشیدم و به دقت به پرچم نگریستم (تا ببینم که پرچم به چه کسی داده خواهد شد) پیامبر (ص) فرمود: علی (ع) را برایم بخوانید، علی (ع) آمد و حال آنکه چشمش بیمار بود، پیامبر (ص) با آب دهان مبارک چشم او را شفا داد و پرچم را به او سپرد، به دنبال آن خدا خیبر را به دست او فتح کرد.
(سوم:) این آیه نازل شد: «ندع ابناءنا و ابناءکم و نساءنا و نساءکم» پیامبر (ص)، علی، فاطمه، حسن و حسین (ع) را صدا زد و آن گاه عرضه داشت: بار خدایا اینها اهل من هستند.
البته حکام بنی امیه کسانی نبودند که تحت تأثیر این مدایح و فضایل قرار گیرند؛ ظاهراً معاویه در همین ملاقات یا برخورد دیگری، در نزد سعد، لب به دشنام علی (ع) می گشاید، سعد خشمگین شده و می گوید: آیا به مردی دشنام می دهی که از پیامبر (ص) شنیدم در موردش فرمود هر که من مولای اویم پس علی مولای اوست. (23)
2-سوره مائده، آیه67: (... یایها الرسول بلغ مآانزل الیک من ربک و ان لم تفعل فما بلغت رسالته و الله یعصمک من الناس ان الله لا یهدی القوم الکفرین) .
یعنی: ای فرستاده ما، آنچه از جانب پروردگارت به سوی تو نازل شده ابلاغ کن، و اگر نکنی (گویی هیچ) پیام او را ابلاغ نکرده ای و خداوند تو را از (فتنه وشر) مردم نگه می دارد، بی تردید خداوند گروه کافران را هدایت نمی کند. (24)
هدف از نقل این آیه هرگز وارد شدن در مساله امامت سیاسی و خلافت اهل بیت (ع) ؛ و طرح روایات و تفاسیر شیعی یا سنی که مورد قبول اهل تسنن نمی باشد نیست؛ بلکه می خواهیم آن چه را که محققین اهل تسنن در ذیل این آیه پذیرفته و آن را نقل کرده اند؛ بیان کنیم . علمای اهل تسنن دلالت این آیه و روایات و تفسیرهایی که در ذیل آن آمده است را دال بر امامت اهل بیت (ع) ندانسته اند؛ اما خود تصویری از منقولات در این زمینه ارائه کرده اند و ما نقل مختصری از آنها اکتفا کرده و همان دلالتی که خود پذیرفته اند را مورد بحث قرار می دهیم.
داستان اجمالاً از این قرار است: پیامبر (ص) پس از حجة الوداع هنگام بازگشت به مدینه، در غدیر خم مردم را جمع کردند و فرمودند گویا من خوانده شده ام و اجل من فرا رسیده است، من در بین شما دو شیئی گرانبها باقی می گذارم یکی بزرگتر از دیگری است کتاب خدا و عترت من، اهل بیت من، پس دقت کنید که بعد از من چگونه با آن دو رفتار خواهید کرد، آن دو از یکدیگر جدا نمی شوند تا بر من سر حوض کوثر وارد آیند آن گاه گفت خدا مولای من و من ولی هر مومنی هستم، سپس دست علی (ع) را گرفته و فرمودند: هر کس من ولی او هستم پس این علی (ع) ولی اوست؛ بار خدایا دوست بدار هر که او را دوست بدارد، و دشمن بدار هر که او را دشمنی کند. (25)
عین همین مضمون را حاکم نیشابوری نقل کرده است و پس از آن نوشته است: «هذا حدیث صحیح علی شرط الشیخین» (26) آن گاه حدیث «بریده اسلمی» را نقل کرده و باز نوشته است: «صحیح علی شرط الشیخین» سپس حدیث دیگری را به همین مضمون آورده و نوشته است: «صحیح علی شرط مسلم» (27) و باز نقل زیدبن ارقم را در صفحه 533ج3 آورده و نوشته است«حدیث صحیح الاسناد و لم یخرجاه». احادیثی را که حاکم آورده همان شرایط صحت در نزد بخاری و مسلم را دارند اما آن دو در صحاح خود نقل نکرده اند.
اما برخی از مفسران اهل سنت روایاتی را مبنی بر نزول آیه درباره حضرت علی (ع) نقل کرده اند: مثل واحدی در اسباب النزول صفحه 135؛ حسکانی در شواهدالتنزیل، ج1، ص210؛ سیوطی در الدرالمنثور ج2. ص259. ص298؛ شوکانی در فتح القدیر. ج2. ص60.
برخی دیگر از مفسران اهل سنت، ضمن نقل برخی از این روایات، در سند آنها خدشه کرده اند مثلاً ابن کثیر در تفسیر القرآن العزیز، ج2. ص15. وآلوسی در روح المعانی (پس از نقل حدیثی از ابی سعید خدری مبنی بر نزول آیه«... الیوم اکملت لکم دینکم»بعد از آن که پیامبر (ص) در غدیر خم فرمود: «من کنت مولاه فعلی مولاه... »گفته است: این از مفتریات شیعه است و لیکن در نزد ما ثابت است که در همان مکان پیامبر (ص) فرموده است: من کنت مولاه فعلی مولاه و در بعضی روایات زیاده هم دارد ولی هیچکدام دلالت بر امامت کبری و زعامه عظمی ندارد: «نعم ثبت عندنا انه (ص) قال فی حق الامیر کرم الله تعالی وجهه هناک: من کنت مولاه فعلی مولاه و زاد علی ذلک کما فی بعض الروایات لکنّ لا دلالة فی الجمیع علی ما یدعونه من اللامامة الکبری و الزعامة العظمی» (28) و در جایی دیگر نوشته است: پیامبر (ص) در غدیر خم، فضیلت علی (ع) را بیان کرد. (29) و از ذهبی نقل کرده است که «من کنت مولاه فعلی مولاه» متواتر است و قطعاً رسولخدا (ص) آن را گفته است؛ اما «اللهم وال من والاه» زیاده ای است که از جهت سند قوی است. (30)
آلوسی پس از این که گفته است: بعضی از اصحاب ما گفته اند بر فرض این که قبول کنیم آیه بنابر خبر ابن مسعود و همچنین خبر غدیر دلالت بر اولویت در تصرف دارد (و در نتیجه اثبات امامت) اما باید مقید شود به مآل کار (نه امامت بلافصل) و البته این اولویت و امامت را اهل سنت در زمان خلافت علی (ع) قبول دارند؛ (پس چرا فقط علی (ع) اختصاص به این ماجرا و معرفی پیدا کرد؟ ) چون پیامبر (ص) از طریق وحی می دانست که در زمان امامت علی (ع) فساد و تجاوز واقع خواهد شد و بعضی مردم امامت حقه آن حضرت را انکار خواهندکرد؛ پس ما قبول نداریم که آیه و روایت مذکور دلالت بر خلافت بلافصل دارد. (31)
خلاصه: بر فرض این که دلالت این آیه بر امامت بلافصل حضرت علی (ع) نکند، (چنان که اهل سنت قائلند) کسی نمی تواند دلالت آن را بر مدیحت و فضیلت حضرت انکارکند چنان که محققین منصف بدان تصریح کرده اند.

3-سوره شعرا. آیه 214: (و انذر عشیرتک الاقربین) .

براساس نقل های مختلف فریقین این آیه دلالت بر خلافت، وزارت و اخوت علی (ع) نسبت به پیامبر (ص) دارد؛ از روایات شیعی در می گذریم و مختصرآً به آنچه اهل سنت در کتاب های تاریخی، روایی و تفسیری خود آورده اند؛ بسنده می کنیم.
طبری نقل کرده است که چون این آیه نازل شد، پیامبر خویشاوندان خود را جمع کرد و فرمود: «یا بنی عبدالمطلب انی والله ما اعلم شابا فی العرب جاء قومه بافضل مما قد جئتکم به انی قد جئتکم بخیر الدنیا و الاخره و قد امرنی الله تعالی ان ادعوکم الیه فایکم یوازرنی علی هذا الامر علی ان یکون اخی و وصیی و خلیفتی فیکم».
یعنی: ای فرزندان عبدالمطلب به خدا سوگند سراغ ندارم که جوانی در عرب برای قومش چیزی بالاتر و بهتر از آن چه من برای شما آورده ام، آورده باشد؛ من برای شما خیر دنیا و آخرت را آورده ام. و خدا به من دستورداده که شما را به سویش دعوت کنم، پس کدام یک از شما بر این کار (بزرگ) همراهیم می کند تا برادر، وصی و جانشین من شود؟
در آن جمع همه از سخنان حضرت دلتنگ شدند و پاسخی ندادند جز علی (ع) که عرض کرد: «انا یا نبی الله»من ای پیامبر خدا . آن گاه پیامبر (ص) فرمود: به راستی این (علی) برادر، وصی و خلیفه من است در بین شما، از او بشنوید و اطاعت کنید...(32)
طبری در تفسیرش نقلی را که در تاریخ خود آورده چنین تغییر داده است «اخی و کذا وکذا» (33)
ابن کثیر دو نقل آورده در یکی «خلیفتی فی اهلی» و در دومی: «صاحبی و اخی». (34)
سیوطی، روایت را تا «فایکم یوازرنی علی امری هذا» نقل کرده، آن گاه آورده است: «فقلت و انا احدثهم سنا: انه انا فقام القوم یضحکون». یعنی: علی گفت و حال آن که من از لحاظ سنی کوچکترینشان بودم گفتم: به راستی من همراهی و وزارت تو را در این امر (نبوت) به عهده می گیرم. پس خویشان برخاستند در حالی که می خندیدند. (35)
این گونه آیات و تفاسیر و تأویلاتی که فریقین نقل کرده اند با صرف نظر از چالش های کلامی و تاریخی و با نادیده گرفتن درستی و نادرستی برداشتها؛ یک حقیقت را فریاد می زند و آن این که: در آن عصر تاریکی و جهل، و در آن تنهایی غم زا پیامبر (ص) یک وزیر و برادر پیدا می کند آن دو برادر و کمک کاری که خود واقف به حداثت سن خود است و رعایت احترام ریش سفیدان قوم را کرده و با چشمان نگران خود منتظر است که شاید یکی از آنان به دعوت پیامبر (ص) جواب مثبت دهد اما دریغ از یک نفر ... ولذا هر سه بار که پیامبر (ص) دعوت خود را تکرار کرد فقط او پاسخ داد که من آماده ام ...
این یک فضیلتی در پرونده علی (ع) است که هر آدم منصفی او را با هیچ کس و با هیچ چیز دیگر عوض نمی کند

پی نوشت ها :

1-دکتر معارف، مجید ، تاریخ عمومی حدیث، ص75-76.
2-همان، ص80.
3-ابن کثیر، السیره النبویه، ج1، ص506.
4-طبری، تاریخ الامم والملوک، ج3، ص289.
5-همان، ص288.
6-طبری، همان، ص290.
7-سیوطی، الدرالمنثور، ج2، ص173.
8-ابن خلدون ، کتاب العبر... (تاریخ ابن خلدون) ج3، ص171.
9-ابن عساکر، تاریخ مدینه دمشق ، ج42، ص363؛ با اندکی تفاوت: حسکانی، شواهد التنزیل، ج1، ص71؛ مناوی، فیض القدیر، ج3، ص60؛ متقی هندی، کنزالعمال، ج11، ص604، در منابع شیعی هم مکررا نقل شده است.
10-یعقوبی، تاریخ الیعقوبی، ج2، ص136؛ قاضی نعمان، شرح الاخبار، ج2، ص353؛ مجلسی، بحارالانوار، ج24، ص305.
11-ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، ج12، ص93.
12-برقی، المحاسن ، ج1، ص154.
13-جوهری، احمد بن عیاش، مقتضب الاثر، ص17.
14-سلیم بن قیس، پیشین ، ص316، ابن شهر آشوب، المناقب، ج2، ص174.
15-طبرسی، الاحتجاج، ج2، ص17.
16-ابن بطریق، العمده، ص15؛ به نقل از تاریخ خلفاء، ص172.
17-مکارم شیرازی، ترجمه قرآن.
18-قرطبی: الجامع لاحکام القرآن، ج4، ص105؛ ابن کثیر، تفسیر القرآن العزیز، ج1، ص379؛ تفسیر الجلالین (سیوطی، محلی) ص75، سیوطی، الدر المنثور، ج2، ص39؛ ارشاد العقل السلیم الی مزایا القرآن الکریم، ابوالسعود، ج2، ص46؛ طبری، جامع البیان، ج3، ص299؛ بیضاوی، تفسیر البیضاوی، ج2، ص46؛ واحدی، علی بن احمد، الوجیز فی تفسیر الکتاب العزیز، ج1، ص215؛ شوکانی، فتح القدیر، ج1، ص347-348؛ آلوسی، روح المعانی، ج3، ص188.
19-ترمذی، السنن، ج4، ص293؛ ابن حجر، فتح الباری، ج7، ص60؛ مبارکفوری، تحفته الاخوذی، ج10، ص157؛ حاکم نیشابوری، معرفه علوم الحدیث، ص50.
20-یعقوبی، تاریخ الیعقوبی، ج2، ص137؛ هیثمی، مجمع الزائد، ج5، ص203؛ طبرانی، المعجم الکبیر، ج1، ص62؛ متقی هندی، کنزالعمال، ج5، ص632.
21-ابن ابی عاصم، المذکر والتذکیر و الذکر، ص91، (متوفای 287 هجری) ؛ ابن ابی شیبه، المصنف، ج8، ص572؛ ابن حدید، شرح نهج البلاغه، ج2، ص56.
22-ترمذی، السنن، ج5، ص302؛ نسانی، السنن الکبری، ج5، ص107-122؛ حسکانی، شواهد التنزیل، ج2، ص35؛ ابن عساکر، تاریخ مدینه دمشق، ج42، ص111؛ ابن اثیر، اسد الغابه، ج4، ص25؛ ابن حجر، الاصابه، ج4، ص468؛ ابن کثیر، البدایه و النهایه، ج7، ص376.
23-مالکی، حسین بن فرحان، نحو انقاذ التاریخ الاسلامی، ص23.
24-ترجمه مکارم شیرازی.
25-این مضمون از: احمد، فضائل الصحابه، ص15، نقل گردید.
26-المستدرک، ج3، ص109.
27-همان، ص110-111؛ قضیه غدیر خم با مضامین نزدیک به هم در این منابع مکرر آمده است: احمد، المسند، ج1، ص84-88-118-119-120-153؛ ج4، ص368-370؛ ج5، ص49؛ نووی، شرح مسلم، ج15، ص180؛ هیثمی، مجمع الزوائد، ج1، ص9، ج9، ص104-105-106-107-عمرو ابی عاصم، کتاب السنه، ص593، نسائی، السنن، الکبری، ج5، ص45-130-134-155؛ نسائی، خصایص امیرالمومنین (ع) ، ص93-100تا 132؛ ابویعلی، المسند، ج1، ص429؛ ابن حبان، الصحیح، ج15، ص376؛ طبرانی، المعجم الکبیر، ج2، ص357، ج5، ص166-204؛ و دهها کتاب دیگر.
28-آلوسی، روح المعانی ، ج6، ص61.
29-همان، ص194.
30-همان، ص195.
31-همان، ص196-197.
32-طبری، تاریخ الامم و الملوک، ج2، ص63، در البدایه و النهایه، ج3، ص53به جای اخی و وصی وخلیفتی آورده است: «اخی و کذا وکذا».
33-جامع البیان، ج19، ص150.
34-تفسیر القرآن العزیز، ج3، ص363.
35-الدرالمنثور، ج5، ص97.
ادامه دارد ...

منبع: اعرابی؛ غلاحسین، (1329)، تفسیر قرآن و بررسی جریان دوری گزینی و بازدارندگی از آن، قم، نشر آثار نفیس، چاپ اول، 1389

 

 



ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
مقالات مرتبط