از سردرگمی سیاست خارجی تا گرایش به نیروی سوم

علم سیاست خارجی به دنبال مطالعه‌ی روندها و توالی‌های موجود در سیاست خارجی کشورهای مختلف است تا بتواند به آن‌ها راه‌های علمی و عقلانی تأمین منافع ملی را آموزش دهد. سیاست خارجی مجموعه‌ی اقداماتی است که هر کشور
شنبه، 14 ارديبهشت 1392
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
از سردرگمی سیاست خارجی تا گرایش به نیروی سوم
از سردرگمی سیاست خارجی تا گرایش به نیروی سوم

 

نویسنده:روح‌الله اسلامی




 
علم سیاست خارجی به دنبال مطالعه‌ی روندها و توالی‌های موجود در سیاست خارجی کشورهای مختلف است تا بتواند به آن‌ها راه‌های علمی و عقلانی تأمین منافع ملی را آموزش دهد. سیاست خارجی مجموعه‌ی اقداماتی است که هر کشور در محیط بین‌الملل دنبال می‌کند تا منافع ملی خود را تأمین کند. سیاست خارجی برای کشورهای قدرتمند مثل آلمان، روسیه، انگلیس، آمریکا، ژاپن و... تبدیل به علم سیاست خارجی شده است.
ایران از عصر صفویه به بعد توانست واحد سیاسی دولت ملی را با استفاده از هویت تشیع و حفظ تمامیت ارضی به دست آورد. به همین دلیل، از آغاز صفویه، ایران دارای تاریخ سیاست خارجی گردید. از آن زمان تا عهد مشروطه، روابط خارجی ایران به مجموعه‌ای از اقدامات در جنگ و صلح محدود می‌شد و کشور از داشتن سیاست خارجی به معنای برنامه‌ای علمی و طرحی تخصصی جهت پیگیری منافع ملی به دور بود.
به طور خلاصه، می‌توان گفت وقایع سیاسی یک کشور در محیط بین‌الملل روابط خارجی آن کشور می‌باشد. اگر روابط خارجی منظم، علمی، مصلحت‌گرا و مبتنی بر طرح و برنامه باشد، آن کشور دارای سیاست خارجی است و اگر یک کشور آن قدر حرفه‌ای باشد که تکنیک‌های عملی و مهارت‌های سیاسی، اقتصادی و حقوقی را با خط مشی سیاست خارجی دنبال کند، به عرصه‌ی دیپلماسی قدم گذاشته است.
هدف علم سیاست خارجی در ابتدا حفظ منافع ملی، تمامیت ارضی، افزایش قدرت ملی، افزایش رفاه و صلح در سطح ملی و دفاع از دمکراسی و اصول انسانی در محیط بین‌الملل می‌باشد. این نوشتار به دنبال آن است که اندیشه‌های سیاست خارجی ایران را تا پایان پهلوی اول مورد واکاوی و نقد و بررسی قرار دهد.

اندیشه‌ی سیاست خارجی ایران از آغاز تا مشروطه

ایران تا زمان مشروطه تنها دارای تاریخ روابط خارجی بود. نظام سیاسی ایران تا زمان مشروطه مبتنی بر پاتریمونیالیسم بود. همچنین استبداد ویژگی سیاست داخلی ایران بود که ریشه در عصبیت‌های قبیله‌ای داشت. حتی با اینکه صفویه توانست دولت ملی را در ایران پایه‌گذاری کند و نوعی هویت ملی را با استفاده از مذهب شیعه ایجاد کند، اما این سلسله نیز ناتوان از ایجاد سیاست خارجی مبتنی بر اندیشه‌ای خاص بود. تنها در دورانی مثل شاه عباس و تا حدودی نادرشاه به علت ویژگی‌های شخصی و نبوغ فردی، ایران به امپراتوری قدرتمندی تبدیل گردید، اما به علت توهم توطئه و ساختار استبدادی، دوباره دوره‌ی‌ زوال را طی کرد.
در مورد اینکه روابط خارجی ایران باید بر چه اصولی باشد و بهتر است ایران با چه کشورهایی و چگونه رابطه داشته باشد، تنها در برخی از رسایل و مکتوبات و اندرزنامه‌های قرون میانه شیوه‌های مطلوب سیاست خارجی را به شکل محدودی آورده‌اند.[1]
در واقع سیاست خارجی، قبل از مشروطه در ایران، تنها محدود به روابط بسیار خصمانه‌ی ایران با همسایگان خویش می‌باشد. شاهان بر اساس خلقیات فردی و غالباً جنگ‌طلبانه و با تجملی و عیاشی خود کشور را به سمت رویدادهای خطرناکی سوق می‌دادند. در سطح اندیشه‌ای، برخی از متفکران سعی داشتند ویژگی استبدادی، قبیله‌ای، فردی و منحط سیاست خارجی ایران را رام کنند. اولین راه آن‌ها پیوند زدن سیاست و دیانت بود.
اغلب متفکرانی که راجع به سیاست خارجی نوشته‌اند بُعد مذهبی بودن را به لحاظ مکانیسم محدود کردن قدرت مد نظر قرار داده‌اند. تقوا، نماینده‌ی خداوند بودن، ظل‌‌الله بودن و حفظ دیانت اسلام مجموعه‌ی افکاری بود که خود را به صورت رسالت در سیاست خارجی نشان می‌داد. این رسالت به معنای گسترش اسلام به سرزمین‌های کفر خود را معنی می‌کرد. برخی از سرزمین‌ها دارالاسلام بودند، برخی دارالعهد و برخی دارالفکر.
متفکران سعی می‌کردند پادشاهان را نصیحت کنند. در واقع علم سیاست خارجی وجود نداشت و اندرزنامه‌های اخلاقی و مذهبی رساله‌هایی بودند که تنها برای ایجاد کنترل‌های درونی و حکمرانی بر خود در پادشاه ایجاد می‌گردید. از جمله اینکه سفیران باید از تبار و قبیله‌ای معروف باشند، باید باتقوا باشند و در مقابل زن، مال دنیا و لذات زندگی به راحتی تسلیم نشوند.
دیپلماسی نیز تنها به معنای آینه‌ای بودن سفیر بود. سفیر از خاندان‌های اشرافی انتخاب می‌گردید و رسالت او رساندن پیام پادشاه به معنای عهد، صلح یا جنگ به پادشاه دیگر بود. روابط اغلب خصمانه و مبتنی بر سیاست توسعه‌ی مرزها بود. توهین‌ها و تحقیرها و پیام‌های شتاب‌زده‌ی به دور از منطق، اغلب زبان و سر سفیران را بر باد می‌داد.
به طور خلاصه، می‌توان گفت فضای سیاست خارجی ایران قبل از مشروطه به شدت استبدادی و مبتنی بر روابط توهم توطئه و جنگ بود که علم سیاست خارجی نیز ویژگی‌اش شفاهی بودن، کیفی بودن و عدم قطعیت است. اصولاً علمی وجود نداشت، بلکه برخی از دبیران، وزیران، فقیهان و ادبیان به علت هوش ذاتی و توانایی‌های خدادادی و قبیله‌ای می‌توانستند باعث حل‌وفصل اختلافات منطقه‌ای و بین‌المللی شوند. غنیمت، جنگ، ایدئولوژی و ویژگی‌های شخصی مجموعه‌ی عواملی است که با تحلیل آن‌ها می‌توان درک کرد که چرا ساسانیان، صفویه و افشاریه در برخی از مواقع به شکوفایی رسیده‌اند و در برخی از مواقع راه زوال و انحطاط را پیموده‌اند.
در دوران قاجار، به ویژه سلطنت فتحعلی‌شاه، لزوم داشتن سیاست خارجی علمی مطرح گردید. شاه دستور داد از این پس به جای منشی‌الممالک که کار تشریفات، نام‌نویسی، بایگانی و امور دیگر سیاست خارجی را انجام می‌داد وزارتخانه‌ای به نام وزارت امور خارجه به وزارت «نشاط اصفهانی» ایجاد گردد. به تدریج مدرسه‌ی علوم سیاسی شکل گرفت، اساسنامه‌ی وزارت خارجه به عنوان اولین وزارتخانه‌ی ایران نوشته شد، سفارتخانه‌های خارجی در ایران زده شد و در کشورهای عثمانی، روسیه، انگلیس، فرانسه و... ایران سفارتخانه دایر کرد و نماینده‌ی رسمی و دائمی فرستاد.
ایرانیان در زمینه‌ی زبان خارجی، علم سیاست، روابط بین‌‌الملل، حقوق و اقتصاد آموزش دیدند و به تدریج علم سیاست خارجی به لحاظ علمی و عملی در ایران شکل گرفت. روند خودآگاهی سیاست خارجی در پایان سلطنت ناصرالدین‌شاه اوج گرفت. رساله‌ها، حیرت‌نامه‌ها و کتاب‌های زیادی توسط اصلاح‌طلبان، روحانیون و روشن‌فکران نوشته شد که در آن‌ها با انتقاد از علوم سنتی و اندرزنامه‌نویسی ایرانی شیوه‌های جدید مملکت‌داری، به خصوص در بحث سیاست خارجی، مورد تحلیل قرار گرفت.
با شروع زمزمه‌های مشروطه اندیشه‌های جدیدی در مورد اینکه سیاست خارجی ایران چه باید باشد به وجود آمد. با آنکه «ممتحن‌الدوله» و «پیرنیا» حقوق بین‌الملل، اساسنامه‌ی جدید و قوانین تشریفات جدیدی برای وزارت امور خارجه طراحی کرده بودند و مدرسه‌ی علوم سیاسی نمایندگان لایقی را تربیت کرده بود و محمدعلی فروغی شیوه‌های جدید حکمرانی را در تدریس قانون اساسی جدید خود طراحی کرده بود، اما سیاست خارجی ایران هنوز بوی شکست، تجزیه و گرفتاری میان 2 قدرت روسیه و انگلیس را می‌داد. برای نجات از وضعیت بسیار اسفناک در سیاست خارجی، نخبگان مشروطه 4 اندیشه‌ی پایه‌ای درباره‌ی چگونگی روابط خارجی ایران صادر کردند.

1. باستان‌گرایان؛

اندیشه‌ی اول مربوط به فقیهان و روشن‌فکرانی بود که تحت تأثیر اندیشه‌ی کواکبی، سید جمال‌الدین اسدآبادی، اقبال و رشید رضا بودند. این گروه غرب را عامل استعمار می‌دانستند و دولت‌های ملی جدید را به رسمیت نمی‌شناختند. آن‌ها اعتقاد داشتند کشورهای اسلامی باید به دنبال وحدت و ایجاد امپراتوری اسلامی باشند.
شعار وحدت کشورهای اسلامی و اجرای یگانه‌ی سیاست‌های دینی نوعی از الزامات را در سیاست خارجی بر کشورهای اسلامی تحمیل می‌کند که آن‌ها را به سمت توسعه‌ی اسلامی سوق می‌دهد. سید جمال به دنبال پیوند برقرار کردن اسلام و مدرنیته بود و اعتقاد داشت اسلام مبانی عقلانیت جدید را به غرب داده است. بنابراین سیاست خارجی باید بر اساس پیوند کشورهای اسلامی بر اساس یک سیستم سیاسی، قضایی و فرهنگی در مقابل غرب باشد.

2. سنت‌گرایان ملی؛

برخی از متفکران چون آخوندزاده و میرزا آقاخان کرمانی و برخی از روشن‌فکران آذری‌زبان و خراسانی به دنبال آن بودند که امپراتوری ایران باستان را زنده کنند. به اعتقاد آنان، ایران دارای تمدنی باشکوه و باستانی بود که در نتیجه‌ی حمله‌ی اقوام بیابان‌گرد به انحطاط کشده شد. در دوران معاصر، بسیاری از قلمروی سرزمین ایران به دست روسیه و انگلستان افتاد. به اعتقاد آن‌ها، سیاست خارجی ایران باید با حمایت ایرانیان خارج، پیوند دوباره‌ی افغانستان، آذربایجان، ارمنستان، مناطق قفقاز، عراق و... را دنبال کند. اندیشه‌ی ملی‌گرا به شدت بر احیای امپراتوری ایران تأکید داشت.

3. تجددگرایان؛

برخی از اندیشمندان ایران، که عمدتاً پراگماتیست و دارای سابقه‌ی اجرایی بودند، به اصلاحات تدریجی به سبک غرب اعتقاد داشتند. از جمله‌ی اینان می‌توان به مستشارالدوله، مشیرالدوله و سپهسالار اشاره کرد که بر این باور بودند ایران جز با پیروی از غرب به جایی نخواهد رسید. سپهسالار توانست با زیرکی فراوان ناصرالدین‌شاه را به سفر غرب ببرد. او شاه را به 13 کشور اروپایی برد تا از نزدیک راه‌آهن، کارخانه، ارتش، مجلس، بروکراسی، دمکراسی و... را به او نشان دهد تا شاید در بازگشت شاه طرفدار اصلاحات شود. اصلاح‌طلبان و روشن‌فکران متجدد به دنبال تقلید از غرب و گرفتن وام، نیروی انسانی و تکنولوژی جدید بودند تا بتوانند از بعد دمکراتیک و بروکراتیک ایران قبیله‌ای را توسعه دهند.

4. نیروی سوم

برخی از اندیشمندان ایرانی نیز بر این اعتقاد بودند که تا زمانی که ایران بین 2 نیروی بزرگ روس و انگلیس قرار دارد، دچار بن‌بست است و نمی‌تواند روابط خارجی مناسبی داشته باشد. روس و انگلیس هر کدام شمال و جنوب ایران را حق خود می‌دانستند. روسیه بسیاری از ایالات ایران را جدا کرد و 2 عهدنامه‌ی بسیار ننگین را بر ایران تحمیل کرد، مجلس را به توپ بست و ایران را اشغال کرد.
انگلیس افغانستان را از ایران جدا کرد و بسیاری از شخصیت‌های سیاسی خارجی ایران مهره‌ی انگلیس بودند. ایران توانایی رقابت با آن‌ها را نداشت. از این رو، برخی از اندیشمندان مثل امیرکبیر و طرفداران او می‌گفتند باید دنبال نیروی سومی بود که با کمک او بتوان اجماع و موازنه‌ی این 2 کشور علیه ایران را به هم زد. در ابتدا فتحعلی‌شاه به دنبال ناپلئون و کشور فرانسه بود و بعدها برخی دنبال آلمان و آمریکا رفتند.
این اندیشه‌ها در مورد سیاست خارجی ایران مطرح بود که مشروطه به وجود آمد. مشروطه بر اثر ریشه‌های قدرتمند استبداد در ایران، تفرقه‌ی میان مشروطه‌طلبان، جنگ داخلی و دخالت روس و انگلیس به شکست انجامید. بعد از مرگ ناصرالدین‌شاه، اغلب روحانیون و شاهزادگان محلی ظلم و ستم خود بر رعیت و مالیات‌گیری را افزایش دادند. کشور به سمت فروپاشی و تجزیه حرکت کرد. هیچ کدام از جریان‌های فکری اسلام‌گرایی، ملی‌گرایی و غرب‌زدایی نتوانستند سیاست خارجی ایران را اصلاح کنند. روسیه و انگلیس به ایران حمله کردند، مجلس اول به توپ بسته شد و کشور در مرز تجزیه و جنگ و قتل عام داخلی قرار گرفت.
در این میان، اغلب روحانیون، روشن‌فکران، دبیران و وزیران با کمک انگلستان ایده‌ی تشکیل دولت ملی و مدرن را مطرح کردند. در رأس آن‌ها مجله‌ی کاوه، تقی‌زاده، محمدعلی فروغی، ملک‌الشعرای بهار و... بودند که اصول اسلامی و دمکراتیک مشروطه را کنار گذاشتند و سامان سیاسی ایران را به سمت توسعه‌ی اقتدارگرا و دیکتاتوری متجدد رضاشاهی سوق دادند. بروکراسی، دمکراسی را کنار زد و ملی‌گرایی، اسلام‌گرایی را به حاشیه کشاند. در دوران رضاشاه 2 اندیشه بر سیاست خارجی ایران حاکم گردید.

اندیشه‌های سیاست خارجی در دوره‌ی رضاشاه

1. سیاست خارجی ملی مدرن (تا 1314)؛

در ابتدا مجله‌ی کاوه، بهار، محمدعلی فروغی و تقی‌زاده به رضاشاه یاد دادند که راه نجات ایران در همراهی با محیط بین‌الملل می‌باشد. رضاشاه با انگلیس کنار آمد و پس از سرکوب شورشیان محلی و تجزیه‌طلبان، دولت ملی مقتدری ایجاد کرد. دیکتاتوری توسعه‌گرا، با دوری از اصول دمکراتیک و اسلامی، به نوعی وابستگی و دست‌نشاندگی تن داد. در ابتدا دانشگاه به وجود آمد. دانشگاه تهران با تأسیس رشته‌ی سیاست، ‌اقتصاد، حقوق و بعدها روابط بین‌الملل و بورسیه‌ی دانشجو به خارج، نیروی کافی برای وزارت امور خارجه را تهیه کرد.
سیاست خارجی بروکراتیک، اداری و رسمی شد و نیروهای آن متخصص و درس خوانده بودند؛ اما هنوز اغلب سفیران و وزیران و نیروهای وزارت امور خارجه اشرافی و درباری بودند. سیاست خارجی ایران از بُعد بروکراتیک به معنای زدن سفارتخانه و ایجاد اساسنامه و قانون استخدامی و تشریفات حرفه‌ای شد، اما روح استبدادی و اشرافیت هنوز بر آن حاکم بود، چرا که تحصیل و استخدام از میان طبقات اشرافی بود. در بُعد سیاست خارجی، ایران از انگستان پیروی می‌کرد و به دنبال اخذ دانش، تکنولوژی و نیروی انسانی و گرفتن وام از غرب بود.

2. نیروی سوم؛

بعد از 1314، رضاشاه قدرت فراوانی گرفت، به سرکوب شدید نخبگان قدیمی مثل بهار، مصدق، مدرس، فروغی، داور، تیمورتاش، تقی‌زاده و... اقدام کرد و خود حاکمی بسیار مطلقه گردید. مذهب به صورت کامل حذف گردید و با حجاب و شعائر دینی برخورد صورت گرفت. رضاشاه فکر کرد که هر اقدامی در داخل انجام داده است می‌تواند در خارج نیز انجام دهد. برای این منظور، سیاست تقلید و سرسپردگی از انگلیس و غرب را کنار گذاشت و سعی کرد با اندیشه‌های ملی‌گرایانه به سمت یک نیروی سوم حرکت کند. سیاست خارجی ایران به ناگاه به سمت آلمان حرکت کرد.
نیروی سوم در ایران احیا شد و رضاشاه قصد داشت با آلمان‌ها و بحث نژاد آریایی آن‌ها شکست تاریخی و حقارت ایران را، که در نتیجه‌ی سیاست‌های استعماری غرب به خصوص انگلیس رقم خورده بود، جبران کند. از سوی دیگر، با آنکه وزیر امور خارجه و تشکیلات وزارت امور خارجه حرفه‌ای شده بود، اما سفیران و شخص وزیر جرئت نداشتند واقعیات محیط بین‌الملل را به گوش رضاشاه برسانند؛ تا جایی که نیروی متفقین وارد ایران شده بود و ایران تسلیم شده بود، اما هیچ کس جرئت نداشت این شکست را به رضاشاه بگوید.
به هر حال، رضاشاه در یک اقدام استبدادی، مطلقه و محاسبه‌ی بسیار غلط استراتژیک به سمت آلمان نازی حرکت کرد. آلمان‌ها در جنگ جهانی دوم شکست خوردند و ارتش متفقین وارد ایران شد و بار دیگر تمامیت ارضی ایران زیر سؤال رفت و یکی از بزرگ‌ترین حقارت‌ها را ایرانیان تجربه کردند. مشروطه‌خواهی تنها فکرهای نوین را در ایران به وجود آورد. ایرانیان پی بردند که نیاز به بروکراسی، قانون، دمکراسی، مردم‌سالاری، تفکیک قوا و توسعه و پیشرفت دارند، اما نیروهای متناقض داخلی و خارجی به سمتی حرکت کردند که ایران تا سال 1320 بازی بسیار خطرناکی انجام داد. بروکراسی ابتدا دمکراسی را به حاشیه برد و اندیشه‌ی ترقی و توسعه‌ی اقتصادی و اجتماعی باعث نابودی قدرت شهروندی شد.
از سوی دیگر، ملی‌گرایی و تجددگرایی باعث سرکوب مردم مسلمان ایران شد. در سایه‌ی تأمین منافع خارجی و سرکوب شدید داخلی، این ساختار استبدادی و اشرافی بود که خود را در سیاست خارجی متبلور می‌ساخت. در دوره‌ی پهلوی اول، با آنکه برخی اندیشه‌های محدود در مورد سیاست خارجی وجود داشت، اما ایران هنوز در حال تجربه‌ی استبداد، دربارسالاری، قبیله‌گرایی اشرافی و حکومت فردی مطلقه بود که با علم سیاست خارجی منافات داشت. همین عامل کافی بود تا با اشتباه استراتژیک رضاشاه ناشی از درک رمانتیک، احساسی و استبدادی، روابط بین‌الملل ایران را تا مرز فروپاشی جلو ببرد. (*)

پی‌نوشت‌ها:

[1]مثلاً در بوستان سعدی به پادشاه توضیح داده شده است که باید با جهانگردان به نیکی برخورد کند و راه‌ها و جاده‌ها آباد شوند تا نام نیکی از شهریار بر جای بماند و تا حد ممکن از جنگ دوری کند و صلح در پرتوی عدالت و نظام رعیت‌پروری به دست می‌آید. همین طور ابن‌فرا در کتاب «رسل الملوک» خود به ویژگی دیپلمات‌ها اشاره می‌کند و داشتن تبار مناسب، قد بلند، هوش وافر و سخنوری را برای آن‌ها لازم می‌داند. ابن‌فرا وظیفه‌ی دستگاه دیپلماسی دربار را حفظ صلح و باشکوه جلوه دادن سیستم سیاسی می‌داند و در این راستا از منابع عربی، ایرانی، یونانی و هندی بهره می‌گیرد. همین طور خواجه نظام‌الملک به پادشاهان قبیله‌ای و رام‌نشده‌ی سلجوقی اصول مصلحت‌گرایی و واقع‌اندیشی را در جنگ‌ها و سیاست خارجی پیشنهاد می‌کند

منبع:برهان



 

 



ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
مقالات مرتبط