میراث پان عربیسم

اندک شمارند ایرانیان (یا غربیهایی) که نام ناسیونالیست های پان عربی مانند ساطع الحُصری، سامی شوکت، میشل عفلق یا خیر الله طُلفاح (1) را شنیده اند. نوع ناسیونالیسم عربی اینان به همان اندازه ضد غربی است که ضد ایرانی.
يکشنبه، 15 ارديبهشت 1392
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
میراث پان عربیسم
میراث پان عربیسم

نویسنده: کاوه فرخ
ترجمه منوچهر بیگدلی خمسه



 

اندک شمارند ایرانیان (یا غربیهایی) که نام ناسیونالیست های پان عربی مانند ساطع الحُصری، سامی شوکت، میشل عفلق یا خیر الله طُلفاح (1) را شنیده اند. نوع ناسیونالیسم عربی اینان به همان اندازه ضد غربی است که ضد ایرانی. فلسفه این افراد در الهام بخشیدن به نسلهایی از رهبران عرب، چون عبد الناصر، منادی پر حرارت تغییر نام خلیج فارس، یا صدام حسین که عرب گرایی خود را با سفاکی نسبت به ایرانیان (از جمله کردها) اثبات می کرد، تاثیر فراوان داشته است.
پیش از ورود به مبحث نسبتاًَ مفصل پان عربیسم و شوینیم عربی، اجازه دهید ما (ایرانیها)به یاد آوریم که خود نیز نارساییهایی داریم و بی عیب و نقص نیستیم. در واقع من پیوسته نظر شماری از ایرانیان نسبت به اعراب را ناخوشایند و غیر منصفانه دیده ام. با این همه، نگرشها و کارهای دشمنانه ضد ایرانی پان عربیست ها را نیز تکان دهنده یافته ام ( برخی از این نکات را در این مقاله خواهید خواند). لطفاً به هنگام خواندن این مقاله احساسات خود را با توجه به این نکته تعدیل کنیدکه برخی از ما ایرانیان هم گاه با ابراز تعابیری فرهنگی (2) به گونه ای آزارنده شوینیست هستیم. به گمان همه ایرانیها از هر گروه، از گذاشته شده نام مجعول بر خلیج فارس احساس وهن می کنند، چه رسد به تلاش پان عربیست ها برای دامن زدن به آتش نژاد پرستی عربی بر ضد ایرانیان. باید میان کسانی که جهل و نفرت می پراکنند، واعراب به طور عام، که به عقیده و بر اساس تجربه شخصی من، مهربان، شفیق، باهوش و با استعدادند، تمایزی بارز قائل شد.
برای درک پان عربیست ها، افکندن نگاهی کوتاه به تاریخ و خاستگاه این جنبش و خطری که از ناحیه این ذهنیت، پیوسته متوجه صلح و ثبات بین المللی است، ضرورت دارد. ساطع حُصری درکنار دیگر متفکران پان عرب، چون میشل عفلق، هویت امروزین پان عربیستی در سده بیستم را شالوده ریزی کرد. بدبختانه شیوه تفکر پان عربیستی، مانند دیگر فلسفه های شوینیستی، همچون نازیسم، پان ترکیسم، نوردیسیسم، ناگزیر به خشونت و برخورد - و در این مورد، ضدیت با عربیها و ایرانیان- می انجامد. اسامه بن لادن در واقع آخرین فرآورده چنین پان عربیسمی است. تنها تفاوت بن لادن و پان عربیست های پیشین چون جمال عبدالناصر و صدام، در این است که بن لادن آشکارا از معنویت دین اسلام برای پیشبرد هر چه بیشتر پندار امپریالیسم پان عربیستی خود بهره برداری می کند.
در سطح عام، بسیاری از اعراب ایرانیان را به علت خدماتشان به تمدن عربی و اسلامی می ستایند و محترم می شمارند. همین اعراب پیوسته از رجز خوانی ضد ایرانی پان عربیست ها ناخوشنودند. نمونه کاملی از این ناخشنودی، پیام هایی است که به صورت ایمیل(e-mail) از کشورهای عربی، در محکوم شمردن اقدام نشریه نشنان جئو گرافیک در کاربرد اصطلاح پیوند در ونکوور آمده است، توجه کنید:(3)
«من عربی از امارات هستم. پدر و پدر بزرگ من هنوز اینجا را خلیج الفارسی می نامند... چرا برخی کسان می خواهند ما و ایرانیها همیشه دشمن باشیم؟»
«من عربی کویتی هستم. می پذیرم که خلیج فارس باید پارسی باقی بماند.»
پان عربیسم تنها به منزله آرمان ایجاد یک اَبَر کشور یک پارچه عربی تبیین می شود. این جنبش در شورش اعراب در برابر حکومت ترکان عثمانی، در جنگ جهانی اول، ریشه دارد. عوامل اطلاعاتی بریتانیا، که تامس ادوارد لارنس (1888-1935) «لارنس عربستان» یا «اللارنس»، مظهر مجسم آنهاست، با وعده ایجاد اَبَر کشوری عربی در گسترده ای از خلیج فارس تا آبراه سوئز و فراسوی آن، اعراب را بر ترکها شوراندند. شورش اعراب، شورشی ضد ایرانی نبود، بلکه نهضتی بود استقلال طلبانه که خواست و هدفش یکسره ضدیت با فرمانروایی ترکان عثمانی بود.
شورش پان عربی نخست در حجاز پا گرفت. خانه بعدی پان عربیسم، دمشق، در سوریه بود؛ و روز سوم اکتبر 1918، با ورود پیروزمندانه رزمندگان عرب به این شهر باستانی، حکومت ترکها به گونه ای تراژیک پایان گرفت؛ اما اعراب به تلخی نومید شدند. بریتانیا و فرانسه که از اعراب استفاده کرده(یا فریبشان داده بودند؟)، از مستملکات عربی امپراتوری عثمانی چند کشور مانند سوریه و لبنان به تحت الحمایگی فرانسه تراشیدند، و فلسطین، اردن و عراق زیر قیمومت بریتانیا در آمد! فیصل، از قهرمانان قیام اعراب، در سوریه (نبرد میسلون) از فرانسه شکست خورد؛ اما بریتانیا جبران مافات کرد و او را به شاهی کشور نوپای عراق گمارد. تولد ناسیونالیسم «مدرن» عربی را باید پیامد همین رویداد ها، یعنی ایجاد کشور های عربی مجزا به دست فرانسه و بریتانیا دانست. اعراب احساس کردند از آنها سوء استفاده شده است و فریب خورده اند؛ احساسی که نزدیک به نود سال است بر ضمیر شان سایه افکنده است.
در 1923 جامعه ملل استقلال دولت عراق را به رسمیت شناخت؛ اما سوریه، فلسطین و لبنان تا دهه 1940 همچنان زیر فرمانروایی فرانسه بودند. کسانی چون میشل عفلق آثار حکومت فرانسه را از نزدیک دریافتند. نخستین ناسیونالیستهای عرب که بیشتر تبار فلسطینی و سوری داشتند، فلسفه خود را در بغداد پایه گذاری کردند. شخصیت های برجسته این فلسفه کسانی چون حاج امین الحسینی (مفتی اورشلیم) و ناسیونالیست هایی مانند شکری القُوتّلی (4) و جَمیل مَردَم، همه اینان به علت گرایش به سرنگون کردن حکومت بریتانیا و فرانسه، تبعید شده بودند. از میان عراقیها رشید عالی گیلانی، به سبب کودتای 1941 به طرفداری از آلمان، به امید بیرون راندن بریتانیا، نزد همه اعراب معروف است. در سوریه نظریه پردازانی از قبیل میشل عفلق (مسیحی) و صلاح الدین البیطار، بنیاد گذار جنبش های بعثی امروزی شدند.
آنچه بر ایران اثر گذاشت، نوع کسانی بود که فیصل آنان را در نظامهای جدید آموزشی و سیاسی عراق به کار گماشت. ساطع الحصری را در سال 1921 به عراق آوردند. وی نخست مشاور وزارت آموزش و پرورش، سپس مدیر کل آموزش و پرورش، و سرانجام رئیس دانشکده حقوق عراق شد. حصری بی درنگ گروهی از آموزشگران فلسطینی و سوری همفکر خود را به کار فراخواند و آنان نظام آموزشی عراق را شکل دادند. این افراد هسته و بن مایه پان عربیسم واقعی را پدید آوردند، و بدبختانه اندیشه ضد ایرانی را به جریان اصلی آموزش و رسانه های گروهی عربی وارد کردند. اندیشه ضد ایرانی را می توان در وجود یکی از پایه گذاران پان عربیسم، یعنی ساطع الحصری دید. جالب توجه است که حصری نوشته ای دارد با عنوان «آموزگاران ایرانی که برای ما (اعراب) مشکلات بزرگ ایجاد کرده اند.» از مبارزه او با مدارسی که مظنون به داشتن نظر مثبت به ایران بودند، اسنادی روشن در دست است. نمونه ای از این اسناد، حکم آموزش و پرورش عراق، در دهه 1920 دایر بر انتصاب محمد الجواهری به عنوان آموزگار در یکی از مدارس بغداد است. گوشه ای از مصاحبه حصری با این آموزگار، افشا کننده است:(5)
حصری : پیش از هر چیز می خواهم ملیت شما را بدانم.
جواهری : من ایرانی هستم.
حصری : در این صورت نمی توانیم شما را به کار بگماریم.
وزرات آموزش و پرورش عراق نظر حصری را نپذیرفت و جواهری مشغول به کار شد. جواهری در حقیقت عرب بود: اما مانند بسیاری از اعراب در آن دوران وامروز، دلیلی بر پیروی از نژاد پرستی تعصب آلود و ایرانی ستیزانه حصری نمی دید. نکته جالب اینکه حصری که ادعا می کرد عربی سوری است، در واقع به عنوان یک ترک درخانواده ای ترک بزرگ شده بود و کوشیده بود خواندن و نوشتن به زبان عربی بیاموزد! چنین به نظر می رسد که آقای حصری چون بسیاری کسان در تاریخ (برای نمونه: آدولف هیتلر) گرفتار عقده هویت یا عقده حقارت بود و تبلیغ نفرت ورزی نسبت به «دیگران» را راه گریزی از احساسات پریشان خود می یافت.
حصری به درستی دریافت که «روحیه تازه» عربی را می باید از راه آموزش، به ویژه آموزش کودکان ترویج کرد؛ و دراین راه توفیق فراوان به دست آورد. یار و یاور او دراین ماموریت، یک مستشار انگلیسی در وزارت آموزش و پرورش عراق، به نام لیوئل اسمیت بود. چنین می نماید که اسمیت دلبستگی حصری به آموزش و پرورش را می ستود، اما این گفته او هم در سوابق ضبط شده است که :«عقاید حصری نادرست است.» پیداست که نظریات دشمنانه حصری درباره غیر عربها، به پسرش خلدون الحصری، مورخ ناسیونالیست عرب که کوشیده است نابودی قهرآمیز جامعه آشوری در شمال عراق در دهه 1920 را کم اهمیت جلوه دهد. منتقل شده است.(6)
ساطع الحصری نسلی کامل از افرادی پرورد که منادی خشونت بودند. نمونه اینان سامی شوکت است که به سبب سخنرانی اش با عنوان «صناعه الموت» در سال 1933 معروف شد. سامی شوکت در این سخنرانی جنگ و کشتار انبوه را ابزار دستیابی اعراب به آمالشان می شمارد. فاجعه اینجاست که متن این سخنرانی در سطح گسترده در مدارس عربی، به ویژه در عراق، توزیع شد. جالب توجه اینکه شوکت تعلیم می دهد : « زور، خاکی است که بذر حقیقت را می رویاند.!» اگر چه همگان نمی دانند، شوکت قوه محرکه اصلی در تشکیل سازمان جوانان فتوه - نهضتی بی واسطه سرمشق گرفته از جنبش جوانان نازی هیتلر- بود. فتوه طلایه دار جنبش شوینیستی عربی بعدی، همچون حزب بعث، و پیروان امروزی بن لادن بود. باید توجه داشت که ایده های شوکت چنان افراطی بود که حتی پان عربیست هایی چون ساطع حصری بعدها از او تبری جستند.
گفتنی است که ناجی، برادر سامی شوکت، که در سال 1941 عضو کمیته عرب در عراق بود(این کمیته فتوه را در خود جذب کرده بود.)، نامه ای به فرانتس فن پاپن (از مقامهای بلند پایه آلمان نازی در سال 1941) نوشت و طی آن به هیتلر از بابت قساوتهایی که نسبت به یهودیان مرتکب شده بود، تبریک گفت ! سخن زیرین، که طرز تفکر سامی شوکت را به خوبی نشان می دهد، اهمیتی به مراتب بیشتر دارد: (7) «کتابهای تاریخی را که سبب بی اعتباری اعراب می شوند، باید سوزاند، و بزرگترین اثر در زمینه فلسفه تاریخ، مقدمه ابن خلدون را هم نباید مستثنی کرد.»
اما چرا ابن خلدون ؟ در سنجش بامورخان یونانی و رومی، همچون پلوتارک و گزنفون، ابن خلدون (1332-1406م) از برترین تاریخ نویسان، و به راستی یکی از مهمترین دانشمندانی است که اعراب پرورده اند. برای درک این نکته که چرا پان عربیست ها از ابن خلدون ناخشنودند، باید از اثر او مقدمه، نقل قول مستقیم کرد:(8)
«از شگفتی هایی که واقعیت دارد، این است که بیشتر دانشوران ملت اسلام، خواه در علوم شرعی و چه در دانشهای عقلی به جز در مواردی نادر، غیر عرب اند و اگر کسانی از آنان هم یافت شوند که از حیث نژاد عرب اند، از لحاظ زبان و مهد تربیت ومشایخ استادان عجمی هستند... چنان که صاحب صناعت نحو، سیبویه، و پس از او فارسی و به دنبال آنان زَجّاج بود و همه آنان از لحاظ نژاد ایرانی به شمار می رفتند... آنان زبان را در مهد تربیت آمیزش با عرب آموختند و آن را به صورت قوانین و فنی در آوردند که آیندگان از آن بهره مند شوند... و همه عالمان اصول فقه چنان که می دانی و هم کلیه علمای علم کلام و همچنین بیشتر مفسران ایرانی بودند و به جز ایرانیان کسی به حفظ و تدوین علم قیام نکرد و از این رو مصداق گفتار پیامبر (ص) پدید آمد که فرمود: «اگر دانش بر گردن آسمان در آویزد، قومی از مردم فارس بدان نائل می آیند و آن را به دست می آورند.» و اما علوم عقلی نیز در اسلام پدید نیامد، مگر پس از عصری که دانشمندان ومولفان آنها متمیز شدند و کلیه این دانشها به منزله صناعتی مستقر گردید و بالنتیجه به ایرانیان اختصاص یافت و تازیان آنها را فرو گذاشتند و از ممارست در آنها منصرف شدند... مانند همه صنایع... و این دانشها همچنان درشهر متداول بود تا روزگاری که تمدن و عمران در ایران و بلاد آن کشور مانند عراق و خراسان و ماوراء النهر مستقر بود...»
اکنون در می یابید که چرا آقای شوکت نابودی تاریخ ابن خلدون را لازم می شمرد. شووینیست های عرب، از جمال عبد الناصر تا بن لادن، عزم قاطع دارند وانمود کنند که میراث فکری ایرانی وجود ندارد. مبالغه نیست اگر بگوییم که ناسیونالیست های عرب بخش اعظم تاریخ عرب را، به ویژه هر جا که به سهم و خدمات ایرانیان به تمدن اسلامی و عربی مربوط می شود، بازنویسی کرده اند. در نظریات زیرین ریچارد نلسون فرای بحران نگرشهای عربی به ایرانیان چنین خلاصه می شود:(9)
اعراب دیگر نقش ایران و زبان فارسی را در شکل گیری فرهنگ اسلامی درک نمی کنند. شاید می خواهند گذشته ها را از یاد ببرند؛ اما با چنین کاری شالوده معنوی، موجودیت اخلاقی و فرهنگی خود را از میان می برند... بی میراث گذشته و احترام در خور به گذشته... ثبات و رشد مناسب، بختی اندک دارد.
می توان استدلال کرد که یکی از سرچشمه های رکود سیاسی، اقتصادی و تکنولوژیک که اکنون در جهان عرب چنین نمایان است، از چیزهایی سرچشمه می گیرد که در دوره های ابتدایی، متوسطه و عالی، به اعراب آموخته شده است و همچنان آموخته می شود.
پس جای شگفتی نیست که بسیاری از اعراب، از جمله دولتمردان بلندپایه و استادان تحصیل کرده، اکنون بر این باورند که دانشمندان ایرانی که نامشان در زیر می آید، همگی عرب اند: زکریای رازی (860-922 یا 923 م متولد ری، نزدیک تهران)، ابوعلی سینا (1037-980 م، متولد افشنه، نزدیک بخارا، پایتخت کهن سامانیان)، ابوریحان بیرونی (1043-9731 م متولد خیوه، خوارزم قدیم و افغانستان کنونی)، عمر خیام (1123-1044 م، متولد نیشابور، خراسان)، محمد خوارزمی (وفات 844م، متولد خیوه، خوارزم قدیم و ترکمنستان کنونی)، حتی یکی از این دانشمندان از ناحیه ای عرب زبان برنخاسته است؛ همه آنان در جایی زاده شده اند که ایران امروزی یا قلمرو پیشین جهان فارسی زبان است. این موضوع برای پان ناسیونالیست های عرب تناقضی ناخوشایند پیش می آورد. واکنش آنها در برابر این واقعیتها بیشتر بر دو پیش فرض استوار است:
الف) ادعا می شود کسانی چون بیرونی عرب اند، تنها به این دلیل که حرف تعریف «ال» بر سر نامشان آمده است، یا نام عربی - اسلامی دارند. چنین ادعایی مثل این است که بگویند: «همه بزرگان تاریخ با نامهای مسیحی، چون کریس، مایکل، یا جان، یهودی بوده اند، چون اسامی یهودی دارند.» اگر این منطق را بپذیریم، پس باید اذعان کنیم که کریستف کلمب (اسپانیا) میکل آنژ (ایتالیا) و یوهانس کپلر (دانمارک) هم یهودی اند. ایران پس از سده هفتم، به همان گونه اسلام را پذیرفت که اروپاییان بی شمار پس از سده های سوم وچهارم مسیحیت را پذیرا شدند. ساده تر بگوییم: ملیت و دیانت یکی نیست. هیچ کس به صرف مسلمانی، عرب نمی شود؛ همچنان که فرد مسیحی، یهودی به حساب نمی آید. پان عربیست ها تعریف مسلمان بودن را چنان کش داده اند که به سادگی شامل غیر عربهایی شود که می خواهند آنان را عرب وانمود کنند.
ب) ادعا می شود که همه این بزرگان (بی استثنا) بازماندگان اعرابی هستند که پس از پیروزی اعراب در ایران متوطن شدند. هرچند حقیقت دارد که سپاهیان عرب ایران را سالیان سال در اشغال داشتند، چگونه و چه وقت این جنگجویان صحراهای بی آب و علف عربستان به این سرعت دانشمند شدند؟ تاریخ و سنتهای آموزشی ایران با مشابه آن در یونان، هند و چین پهلو می زد، و مانند آنها هزاران سال بر تمدن اعراب تقدم داشت. اعراب هنگامی که از مواطن بیابانی خود در عربستان بیرون تاختند و امپراتوری بیزانسی - رومی و شاهنشاهی ساسانی را برانداختند، به آسانی وارث ما ترک غنی روم و پارس شدند. صرف تسخیر قلمرو دیگران، کسی را مالک دستاوردهای ایشان نمی کند. اگر چنین باشد، دانشمندان یونانی چون ذیمقراطیس (دموکراتیوس) و فیثاغورث (پیتاگوراس) خود به خود ایرانی اند؛ زیرا در آن روزگار سپاهیان هخامنشی بر یونانیان ایونی (ترکیه غربی کنونی) فرمان می راندند.
بهترین ردیه بر نظرپان عربیست ها شخص ابن خلدون است که به صراحت تمام و بی هر گونه تعقید و ابهام، خدمات عظیم ایرانیان به تمدن و فرهنگ عرب و اسلامی را بر می شمارد. بسیاری از اعراب، مانند مصری ها، یکسره از ذکر زادگاه دانشمندان ایرانی و محل درگذشت آنان خودداری می کنند و شماری فراوان از عربها وقتی آگاه می شوند که آرامگاه ابن سینا در همدان، ایران است، شگفت زده می شوند.
برای فهم خامکاری (و در واقع عقل ستیزی) پان عربیسم (یا هرگونه نژادپرستی)، ناگزیر باید بنیادگذاران حقیقی حزب بعث، یعنی میشل عفلق و صلاح الدین بیطار را بشناسیم. این دو در دمشق زاده شدند؛ عفلق مسیحی ارتدوکس یونانی و بیطار مسلمان سنی بود. هر دو شاهد رفتار تحقیر آمیز فرانسه، با کشورشان، سوریه بودند، به ویژه در خلال قیام 1926-1925 م. این دو دانشجو در سال 1929 در دانشگاه پاریس با یکدیگر آشنا شدند و دانسته نیست که آیا در آن روزها در عمل به دانشجویان کمونست عرب پیوسته اند یا نه؛ اما این نکته روشن است که حزب خود را، همانند جنبش هایی که در کشور همسایه، عراق، در دهه 1920 پیش آمد، بر پان عربیسم استوار ساختند. دیگر سوری پرنفوذ و دانش آموخته فرانسه (سوربن)، زکی ارسوزی بود. ارسوزی به ویژه در نژاد پرستی خود بر ضد ترکان بومی در سوریه بی پروا و در ابراز نفرت از یهودیان زهرآگین بود. خلاصه اینکه پیروان ارسوزی به گروه عفلق - بیطار پیوستند. شخص ارسوزی سخت از عفلق بیزار بود و همین نکته روشن می سازد که چرا خودش به این دار و دسته نپیوست.
عفلق غیر مسلمان به ساختن هویت پان اسلامی اعتنا نداشت و در عوض به ترویج و تبلیغ پان عربیسم خالصی همت گماشت که با جوهره چیزی که خود آن را «الروح العربیه» می خواند، سازگار باشد. عشق و ایمان به «نژاد» سنگ پایه پان عربیسم و هرگونه شووینیسم نژادی دیگر است. عفلق همین «روح عربی» را به «دستاوردهای بزرگ اعراب در گذشته» نسبت می دهد، «که در آینده هم می توانند به آن نایل شوند.» جالب توجه است که عفلق هم در آن زمان، درست مانند بن لادن در زمان ما، با اعراب متاثر از فرهنگ غرب، یا دلبستگان به این فرهنگ، سر دشمنی داشت.
میشل عفلق اسلام را تنها به مثابه «یک نهضت انقلابی عربی که هدفش احیای عربیت بود» تبیین می کرد. (10) چنین می نماید که عفلق، بن لادن، صدام و امثال حصری و شوکت به عمد نکته ای حساس را به دست فراموشی می سپارند: اسلام مثل همه ادیان بزرگ، از همان آغاز، از مفهوم ابلهانه و بربر صفتانه پرستش نژادی فراتر رفت. اسلام، چون همه ادیان بزرگ جهان (زردشتی، مسیحی، هندو،...) خودشیفتگی نژادی را در جهت پذیرش دیگران، بی توجه به نژاد، قومیت، یا رنگ پوست، نفی می کند. همه انسانها به فرموده سعدی به منزله اعضای یک پیکر نگریسته می شوند. و اما در خصوص تمدن اسلامی، باز می توان از مسیر خلیل نقل قول کرد:(11)
«در دوران بنی عباس، سیطره طلبی قومی عربی پایان گرفت و فرهنگ عربی با مردمان هلال خصیب - فارسها، ترکها، بربرها و اسپانیاییها، همچنین یهودیان و مسیحیان، با سرعتی بسیار، به گونه یک تمدن اسلامی پهناور دگردیسی یافت....»
پان عربیست هایی چون بن لادن، از مذهب برای پیشبرد اهداف به راستی پلید خود بهره بر می گیرند. می توانید نگاهی به سلطه جویان و بنیادگرایان مذهبی سفید پوست کنونی بیندازید تا همترازهای آنان را ببینید. میشل عفلق از ساطع حصری هم جلوتر رفت و آشکارا «دشمن امت عرب» را معرفی کرد. این اصطلاح را، بسیاری از محافل آموزشی و توده ای عرب فرا گرفتند و کار به جایی رسید که امروز نسلی تمام از اعراب، ایرانیان را «دشمن اعراب» می پندارند (از مقاله «ما و دشمنان ما» نوشته میشل عفلق، بیشتر به مثابه برهان قاطع در اثبات این طرز تفکر، نقل قول می شود.) خوشبختانه بسیاری از اعراب، دلیرانه و با شهامت این اندیشه را نفی کرده اند؛ با این همه، انگیزه ایرانی ستیزی در آموزشهای عربی و رسانه های همگانی عربی (چون شبکه تلویزیونی الجزیره) ریشه دوانده است.
نژاد پرستی عربی در رژیم صدام به مبتذل ترین گونه که به راستی با فلسفه نئونازیهای امروزی همتراز است، سقوط کرد. بهترین نمونه این ابتذال، رساله خیر الله طلفاح، دایی صدام است، با عنوان «سه موجودی که خدا نمی باید خلق می کرد: ایرانیان، یهودیها و مگسها»! در دوران حکومت صدام، نوشته های خیرالله طلفاح به گونه گسترده در عراق پخش می شد، از این باور نکردنی تر توضیح زیر از سعید ابوریش است: (12)
«... دولت (صدام) به «عراقیهای خالصی» که همسر ایرانی تبار داشتند، پیشنهاد کرد در برابر طلاق گفتن همسر خود 2500 دلار پاداش بگیرند!»
این فراز، یادآور دردناک حوادثی است که در دهه 1930 (برای نمونه در راه پیمایی نورنبرگ) در آلمان نازی روی داد و قوانین «خلوص نژادی» بر ضد یهودیان را در پی آورد. صدام هزاران ایرانی تبار را در دهه 1970 از عراق اخراج کرد که بسیاری از آنان هم اکنون در ایران زندگی می کنند. گرچه همگان نمی دانند، اما واقعیت این است که در اوایل سده بیستم، شاید دو سوم جمعیت بغداد فارسی زبان بودند. بی گمان چندین دهه تبلیغات مستمر ضد ایرانی، بر تخریب جامعه متزلزل ایرانی مقیم عراق موثر بوده است. کردها نیز که قومی ایرانی اند، بی گفتگو، دشمنی قهرآمیز پان عربیسم را احساس کرده اند. فجایع ناشی از سیاست صدام در کاربرد گازهای سمی (برای نمونه، حلبچه)، و اخراج اجباری کردها از کردستان عراق به سود مهاجران تازه عرب نیز به اندازه ای معروف و مستند است که نیازی نیست بیش از این به آن بپردازیم.
خود من به هنگام نقل توصیف ابوریش از سیاست «پاداش طلاق» صدام، شگفت زده شدم. اعراب اگر بدانند که معنای واقعی «عراق» چیست، یکه خواهند خورد. «عراق» برگرفته شده از گویش پهلوی پارسی میانه و به معنای «پست بوم» (سرزمین کم ارتفاع.م) است؛ درست مانند اصطلاح ژرمانیک (Niederland) «ندرلاند»، که به هلند امروز اطلاق می شود. در ایران کنونی ناحیه ای با همان اسم، برگرفته از ریشه پهلوی موجود است: اراک. نام بغداد هم ریشه ایرانی دارد: «بغ» (خدا) + «داد» (اعطا شده، داده، اهدایی از سوی). بغداد معادل دقیق اصطلاح «گادیوا» Godiva (خداداد) است. بقایای تیسفون، پایتخت شاهنشاهی ساسانی در فاصله فقط چهل کیلومتری بغداد امروز واقع است. از میان همه کشورهای عربی، عراق وارث غنی ترین میراث پارسی است؛ همچنان که فرد هالیدی تاکید می کند: (13)
«عراق، قرنها در معرض نفوذ ایران بود، آن هم نه فقط در دورانی که پارسها بر امپراتوری عباسی نفوذ داشتند؛ فرهنگ عرب زبانها زیر تاثیر ایرانیان است. کافی است به گویش عربی عراق گوش دهید، با نگاهی به گنبدهای فیروزه ای رنگ مساجد شهرهای عراق بیندازید تا ببینید که تاثیر ایران تا چه اندازه است... کردها نیز از لحاظ زبان و فرهنگ به میزان فراوان در حوزه فرهنگی ایران قرار دارند.»
ترسیم چهره منفی از ایرانیان امروز همچنان در رسانه ها و نظام آموزشی اعراب ادامه دارد: تصویر کاریکاتوری ایرانیان در شبکه تلویزیونی الجزیره به راستی نمونه ای است نکوهیده، اعراب به حق شکوه دارند که در مطبوعات، رسانه ها و نظام آموزشی مغرب زمین، از آنها چهره ای منفی ارائه می شود؛ ولی چه بسا کسان که در دنیای عرب از وجود میراث نژادپرستانه حصری - شوکت - عفلق در میان خود بی خبرند.
هرچند باورنکردنی به نظر می رسد، نگرش پان عربیسم ایرانی ستیز، در جهان غرب نیز متحدانی غیر منتظر پیدا کرده است: مشتی از دانشگاهیان و سیاستمداران غربی، که انگیزه های سیاسی، اقتصادی و حتی علائق رمانتیک دارند. ریچارد فارمر در کتاب خود آغازگر القای شبهه درباره ملیت ایرانی دانشمندان یاد شده، از جمله رازی بود. (14) حمله بی محابا به ایران و تاثیرات ایران بر اعراب در وجود مونتگمری وات تجسم می یابد. (15) وی گستاخانه سهم ایران را یکسره منکر می شود. وات با انکار، یا ناچیز شمردن هرگونه میراث ایرانی در تمدن عربی و اسلامی، حتی روی شوکت را سپید کرده است!
اصطلاح مجعول برای خلیج فارس، در بر گیرنده عصاره تاریخ منافع اقتصادی غرب (و بیشتر بریتانیا) است. سرچارلز بلگریو نخستین جاعل این اصطلاح، و کسی بود که کوشید نام خلیج فارس را تغییر دهد. بلگریو در دهه 1930 مشاور انگلیسی رهبری عرب در بحرین بود. وی این نام مجعول را به وزارت مستعمرات و وزارت خارجه بریتانیا در لندن پیشنهاد کرد که مسکوت ماند؛ ولی او به گونه ای موفق شده بود؛ زیرا صحنه را برای اختلافات ایران و اعراب درآینده آماده ساخته بود. دیری نگذشت که بریتانیا خود به مزایای تبلیغ پروژه «نام مجعول» پی برد؛ به ویژه پس از آنکه دکتر مصدق در سال 1951 دست انگلیسی ها را از صنعت نفت ایران کوتاه کرد. رودریک اوون عامل خفیه بریتانیا که با بریتیش پترولیوم (در اصل شرک نفت ایران و انگلیس) پیوند داشت و از این کار جسارت آمیز به خشم آمده بود، استفاده از اصطلاح مجعول را به منزله سلاحی بر ضد ایران مناسب تشخیص داد. اوون سرانجام کتابی به نام «حباب طلایی خلیج...» منتشر و آن را تبلیغ کرد. (16) انگلیسی ها نمی خواستند بی مبارزه از خلیج فارس دست بردارند. و برای حمله به میراث، تاریخ و ماترک تمدن خود ایران، چه شیوه ای بهتر از روش مشهور «تیراندازی پارتی» (17) فقط جیمزباند قهرمان داستان های یان فلمینگ می تواند در مقام مامور سری بریتانیا، موفق تر از اوون عمل کند! نبوغ این مرد، صحنه را برای افروختن آتش دشمنی اعراب نسبت به ایران آماده ساخت و به بریتانیا مجال داد تا از رویارویی مستقیم پرهیز کند. مهم این است که اوون برای نسلی جدید از شووینیست های عرب پس از حصری، مهمانی تازه تدارک دیده بود؛ نسلی که برحسب تصادف در دهه 1950 پا به میدان می نهاد.
عرب دوستی غربی، در اصل آمیزه ای است از منافع سیاسی - اقتصادی و ستایش خام از اعراب بادیه. این نکته اخیر (ستایش از اعراب بادیه) در خور ذکر است؛ چنان که باری پیت در تاریخ جنگ جهانی اول می نویسد: «انگلیسی ها... فضایل اعراب را ستوده اند... اما پیوسته تحت تاثیر جاذبه بادیه نشینان، ضعفهای ایشان را نادیده گرفته اند. (18) این «جاذبه» در کنار دلارهای نفتی توانسته است بر ذهن شماری از غربیها به ویژه دانشگاهیان، سیاستمداران و بازرگانان انگلیسی زبان سایه افکند.
بسیاری از غربیان خوش نیت اما ساده دل، بیشتر به گونه گزینشی و انحصاری خدمات اعراب به طب، علوم و ریاضیات را تجلیل می کنند. بی گمان اعراب دست کمی از اقوام بزرگ تاریخ ندارند و دانشمندانی چون هیثم، یا خدمات علمی اعراب در رشته هایی مانند چشم پزشکی را نمی توان انکار کرد. با این همه، شووینیست های عرب و عرب دوستان غربی به دلایل سیاسی، اقتصادی و رمانتیک، درباره این خدمات بی اندازه اغراق کرده اند. از دیدگاه غربیان، این اشتباه را می توان به خبط و خطای آنان در عرب پنداشتن همه مسلمانان نسبت داد، و این مساله از دوران تصرف اسپانیا به دست مسلمانان آغاز شد. اصطلاحات «علوم عربی» یا «صابون عربی» در آن دوران در میان اروپاییان غربی رواج یافت. اروپاییان در آن دوران «عرب» و «مسلمان» را مترادف گرفتند و هنوز هم می گیرند. «مسلمان» به همان اندازه نژاد شمرده می شود که «مسیحی»! هیچ کس مسیحیان را به مثابه یک «گروه قومی» نمی شناسد. این منطق نادرست و ساده نگرانه در جهان غرب به آنجا انجامیده است که در آموزش و پرورش، رسانه های همگانی و مطبوعات کنونی غرب، ایرانیان و عربها را یکی می شمارند. این منطق را می توان در مورد مسیحیان کاتولیک به کار برد و نتایج ابلهانه گرفت: چون فیلی پینی ها کاتولیک اند، پس باید ایتالیایی باشند! بسیاری از غربیها در خصوص ایرانیان به این منطق نادرست گرفتار آمده و به نتایج آکادمیک فجیعی رسیده اند. نمونه ای از این عالم نمای آماتوری را در مقاله فریدزکریا، در مجله نیوزویک می بینیم: «چرا از ما نفرت دارند؟» (15 اکتبر 2001) و «چگونه جهان عرب را نجات دهیم؟» (24 دسامبر 2001).
زکریا بی دقت و یا شاید به عمد ایرانیان را همچون اعراب تصویر می کند و ایران را عضوی از جهان عرب می نمایاند (19) همچنین می نویسد: «اعراب جبر را ابداع کردند.» (15 اکتبر 2001، مقاله نیوزویک). تا آنجا که می دانم، نیوزویک هرگز پاسخی به آقای زکریا نداده، پوزش نخواسته و اظهارات او را تصحیح نکرده است.
درست است که اسلام در ایران دین اکثریت عظیمی از مردمان است؛ اما این امر بدان معنا نیست که ایران کشوری عرب باشد. شاید منظور آقای زکریا روبنای کلی فرهنگ «اسلامی» باشد؛ ولی این فرهنگ بر دیگر مسلمانان غیر عرب از قبیل چچن ها، ترکها، بوسنیایی ها، پاکستانی ها، هوکهای فیلی پین، و ترکان سین کیانگ در شمال غربی چین هم شمول دارد. اسلام جامعه ای است چند فرهنگی که نژادها و فرهنگ های متعدد را در بر می گیرد. کاربرد اصطلاح «عرب» در اینجا، شبیه مثال قبلی ما درباره ایتالیایی بودن فیلی پینی هاست، تنها به دلیل کاتولیک بودن آنها. آقای زکریا با قصور در تمایزگذاری بین دیانت و قومیت، معیارهای آکادمیک را پایین آورده است. این چه رازی است که آقای زکریا (الف) این همه مورد عنایت رسانه های آمریکایی است و پیوسته به عنوان کارشناس به تلویزیون دعوت می شود، و (ب) چرا در برابر نوشته های ساده فریب و گمراه کننده اش درباره خاور نزدیک، پاداش می گیرد؟
نباید تعجب کرد که چرا بیش از 80 درصد آمریکاییان شمالی و شماری افزاینده از اروپاییان معتقدند که ایرانیان هم عرب اند. (20) هیاهوی اخیر درباره استفاده نشنال جئوگرافیک از نام مجعول برای خلیج فارس به موازات نام تاریخی و قانونی «خلیج فارس»، تنها نمونه ای دیگر از دانشمند نمایی سطح پایین (و با انگیزه سیاسی؟) است. این نام مجعول را الی کوهن، یهودی سوری که با حزب بعث مرتبط بود، در مصر به سرعت رواج داد. این الی کوهن مدتی بعد به اتهام جاسوسی برای اسرائیل، در سوریه اعدام شد.
به هر روی، جمال عبدالناصر رهبر مرموز و ناسیونالیست پان عرب مصر بود که در دهه 1950 به واقع کاربرد این عنوان ساختگی، اهدایی بلگریو- اوون را در میان توده های عرب شایع کرد. رجز خوانی های آتشین و ندای احساساتی او درباره وحدت عربی با چشم انداز مثابله با ایران، در سایه وجود نسلی از اعراب که در معرض تعلیمات مکتب حصری - شوکت قرار گرفته بودند، در میان اعراب شنوندگانی گوش به فرمان پیدا کرد. شیخ نشین های کوچک خلیج فارس، شادمانه با ناصر همنوا شدند و با پرداخت مبالغی هنگفت از دلارهای نفتی، هزینه پروژه بلگریو - اوون را تامین کردند. هدف، نه تنها تغییر نام خلیج فارس، که تغییر تاریخ جهان در خصوص ایران بود. «عربی نمایی» خدمات و سهم ایران در عرصه جهانی، در دهه های 1960 و 1970 به اوج رسید.
سیاست به راستی همبسترهای عجیب و غریبی می سازد: امپریالیسم نفتی بریتانیا و پان عربیسم، با هدف کمرنگ ساختن و سرانجام به حاشیه راندن مرده ریگ و میراث ایرانی در تاریخ جهان، همدست شدند. مظهر این همدستی، وضع اصطلاح «خلیج» از طرف بی بی سی است که به راستی یک از بزرگترین دستاوردهای پان عربیستی شمرده می شود. دیگر رسانه های انگلیسی هم این خط را دنبال کردند و به لطف معیاری که بی بی سی برای «بی طرفی» خود تعیین کرده بود. دیگر دستگاههای رسانه ای اروپایی و آمریکایی شمالی نیز به همین راه رفتند.
ولی پس از آنکه نیروهای مسلح اسرائیل نیروی نظامی اعراب را در جنگی شش روزه در سال 1967 در هم شکستند. پان عربیسم و حیثیت ناصر لطمه ای فاحش خورد. رژیم بعث عراق در سال 1968 ردای پان عربیسم بر تن کرد و شاهد عروج صدام حسین به اوج اقتدار در سال 1979 شد. رژیم بعثی به منظور دادن مشروعیت بین المللی به نام ساخته شده از سوی بلگریو- اوون، دست اتحاد به ابوظبی داد. اتحاد عراق و ابوظبی محوری موفق از کار درآمد. یک رشته کنفرانسهای ساختگی آکادمیک و موسسات مشکوک (برای نمونه مرکز مطالعات... در بصره) با هدف تثبیت پروژه پان عربیسم، در محافل دانشگاهی و سیاسی غربی برپا شد. در مورد اخیر، پان عربیست ها در غرب لابی نیرومند و همنوایی داشتند. شرکت بریتیش پترولیوم و شرکتهای دیگری چون آرامکو، لویدز و شل نیز به هیچ روی نمی توانستند د برابر وسوسه چشم انداز میلیارد ها دلار نفتی که به صندوقهاشان سرازیر می شد، مقاومت کنند. پذیرفتن نام جعلی ساخته بلگریو- اوون در معاملات سیاسی و مالی «کسب و کار خوبی» است.
این واقعیت که دانشگاهیان غربی (بیشتر انگلیسی) سخت از پروژه یاد شده پشتیبانی و آن را ترویج می کنند، نمی تواند اتفاقی باشد. در واقع به ویژه از دهه 1980 به این سو، انبوهی از کتابها به یاری آرمان ناسیونالیست های پان عربی چون بن لادن شتافته اند. فقط به سه متن این چنینی که پس از انتشار کتاب اوون در 1957 در انگلستان، اروپا و آمریکای شمالی چاپ شده است، توجه کنید.(21) عناوین این کتابها از لحاظ آکادمیک، تاریخی و حقوقی تناقض آمیزند. از زمانی که تاریخ نوشته شده، یونانیان از این آبراه با نام «سینوس پرسیکوس» و رومیها با عنوان «آکواریوس پرسیکو» یاد کرده اند. آرشیوها، نقشه ها و مورخان، از جمله خود اعراب، این آبراه را با همین عنوان شناخته اند.(22) در ضمن می توان به مجموعه نقشه های گروه مطالعات ایرانی در انستیتوی تکنولوژی ماساچوست «MIT»، که این آبها را با همان عنوان خلیج فارس نشان می دهد، مراجعه کرد.(23)
در 22 سپتامبر 1980 پان عربیسم از کلاس ادبیات نفرت به کلاس بالاتر یعنی خشونت عریان ارتقا یافت: عراقیها به ایران هجوم آوردند. درست در همان حین که تانکهای عراقی خاک ایران را در می نوردیدند، ملک خالد، پادشاه عربستان (1975-1982) آشکارا از صدام خواست که : «این ایرانیهای احمق را له کنید!» جای تاسف است که در آن روزها، آن همه از جهانیان از رژیم صدام وسیاست نوع کشی آن پشتیبانی کردند. به بندی از نوشته اریک مارگولیس توجه کنید:
بریتانیا، ایالات متحده، کویت و عربستان، عراق را متقاعد کردند که به ایران حمله ور شود؛ سپس مخفیانه پول، جنگ افزار، اطلاعات و مستشار در اختیار عراق گذاشتند. ایتالیا، آلمان، فرانسه، آفریقای جنوبی، بلژیک، یوگسلاوی، برزیل، شیلی و اتحاد جماهیر شوروی، همگی در جنگ صدام با ایران، که حتی از تجاوز او به کویت در سال 1991 عریان تر بود، یار و یاور او بودند.(24)
رژیم صدام بر این باور بود که در مدتی کمتر از دو هفته در این جنگ پیروز خواهد شد؛ اما به جای پیروزی برق آسا، هشت سال تمام تا گلو در باتلاق جنگی پر تلفات، عبث و بی حاصل با ایران فرو رفتند. این جنگ، پیروز نداشت؛ میلیونها تن جان باختند و میلیاردها دلار خسارت به زیر بناهای ملی ایران وعراق وارد آمد. داوطلبان عرب از سراسر جهان عرب روانه جنگ با کشوری شدند که صدام آن را «فارس مجوس آتش پرست» (کنایه از ایران زردشتی باستان) می خواند. داوطلبان عرب، سودانی، مصری، مراکشی، سوری، اردنی، یمنی، الجزایری، لبنانی و فلسطینی بودند. عکسهای فراوانی در دست است که اعرابی از ملیت ها و نژادهای گوناگون را نشان می دهد که به اسارت نیروهای ایرانی در آمده اند. در تاریخ جدید عرب، اعراب هرگز در برابر هیچ دشمن مشترکی، تعصب، سماجت، شور و حرارت و اتحادی به این دیرپایی نشان نداده اند!
در کنار نکته یاد شده، باید واقیعتی قابل تامل را در نظر گرفت. بسیار از این «داوطلب ها» در کشورهای متبوعشان افرادی فقیر و بی سواد بودند که در برابر دریافت پاداش مالی با ایران می جنگیدند. بسیاری دیگر، کارگران مهمان در عراق بودند(برای نمونه، کشاورزان مصری)، که ناگزیر به خدمت رژیم صدام در آمده بودند. روحیه و کیفیت جنگی این گونه کسان بر سر سربازان بومی عراقی (به ویژه شیعیان، کردها و آشوریها) نیز که به جنگ با کشوری همسایه، که با آن دشمنی نداشتند، مشتاق نبودند، پیوسته از معرکه می گریختند.
یکی دیگر از هدفهای تهاجم صدام، تجزیه استان خوزستان از ایران بود. پان عربیست ها از دیرباز ادعا کرده اند که خوزستان در جنوب غربی ایران، یک ایالت «از دست رفته » عربی است، و خواهان «آزادسازی» آن از قید «فارسهای نژادپرست» بوده اند. درست است که موزائیک چند قومیتی ایران شامل عربی زبانهای خوزستان و کرانه خلیج فارس هم می شود؛ ولی خوزستان از روزگار بنیاد گرفتن مادها و پارسها، ایرانی بوده است. این همان منطقه ایلام باستان (با ساکنان ایلامی- دراویدی) است که یونانیان آن را به نام پرسیس می شناختند. پیشینه کوچ اعراب به جنوب غربی ایران به زمان شاپور دوم (379-309 م) باز می گردد. ساسانیان گروهی از اعراب را به منزلیه حائل بین ایران ودیگر اعراب غارتگر از صحراهای عربستان، در ایران اسکان دادند. عربهای لخمی به تا ج و تخت ایران بسیار وفادار، و در ارتش ساسانی جنگاورانی فداکار بودند. نمونه بارز آن، نقش ایشان در پشتیبانی از سوار نظام ساسانی در کالی نیکوم به سال 531 م بود. دراین جنگ منذر فرمانده اعراب لخمی پشتیبان جناح چپ (میسره) سواران ایرانی بود و در شکست دادن بلیساریوس، سردار رویم بیزانس سهم داشت. اعراب خوزستانی پس از میلاد را می توان با چند عنوان تعریف کرد: ایرانیان عرب زبان، اعراب ایرانی شده، عربهای ایرانی، و... اما واقعیت این است که خوزستان از عهد باستان تاکنون جزء لاینفک ایران بوده است. هنگامی که خوزستانیها در سال 1980 در برابر تهاجم صدام گمان می برد که عربهای خوزستان قیام می کنند و خود، به نیابت ارتش آقای صدام شهر ها با به تصرف در می آوردند. به نقل قولی از دیلیپ هیرو توجه کنید:
آتش میهن پرستی ارتش (ایران) و غیر نظامیان - از جمله عربهای خوزستانی- یکباره شعله ور شد... در حالی که به نیروهای عراقی باورانده بودند که بیشتر جمعیت خرمشهر و آبادان از اعراب خوزستان اند و از آنها به منزله ارتش آزادی بخش استقبال خواهند کرد، این نیروها ناگهان خود را با مقاومتی سرسختانه رویارو دیدند.(25)
پان عربیست ها با سرخوردگی دیدند که عربهای خوزستان از همان آغاز تهاجم، در برابر صدام جنگیدند و به نیروهای مسلح ایران فرصتی گرانبها دادند تا تجدید سازمان کنند و دست به ضد حمله زنند. شایان ذکر است که فقط 200 تن از مدافعان خرمشهر سربازان حرفه ای و بقیه اهالی شهر و بسیاری از آنان عرب بودند. ساکنان شهر در کنار افراد نظامی، به معنای واقعی کلمه، تا آخرین نفر و آخرین نفس جنگیدند. اعراب خوزستان نیز همانند اجداد لخمی خود در کالی نیکوم، به کشور خویش وفادار ماندند. همین عربهای خوزستان بار دیگر به هنگام آزاد سازی خرمشهر از اشغال صدام در سال 1981، دوش به دوش سپاهیان جنگیدند. پان عربیستها بی آنکه از این ناکامی و طرد شدن از سوی خوزستانیها عبرت بگیرند، همچنان بانگ جدایی خوزستان از ایران سر می دهند.(26)
فاجعه جنگ ایران و عراق را با اندازه ای می توان به فلسفه آموزشی حصری و سامی شوکت نسبت داد که پیشینه آن به دهه های 1920 تا 1940 می رسد و اثر فراوان بر دشمنی اعراب با ایرانیان داشته است. گذاشته شدن عنوان مجعول بر خلیج فارس به وسیله بلگریو- اوون (و حوارین آنها از جمله پریدام، رایس یا اولسن) بی گمان عاملی دیگر در تیز کردن آتش احساسات عربی بر ضد ایران است. به عقیده من، بلگریو و اوون نیز در تلفات فاجعه بار انسانی و خسارات مالی ومادی طرفین جنگ مسئولند. این نکته هم دردناک است که جهان غرب نتوانست خطرهای پان عربیسمی راکه صدام در طول جنگ اشاعه می داد دریابد، به ویژه هنگامی که صدام بارها از گازهای سمی بر ضد سربازان و مراکز غیر نظامی ایران، و همچنین بر ضد کردهای بی دفاع در خود عراق استفاده کرد. در این مورد، توجه به نوشته مارگولیس بی فایده نیست.(27)
چه کسی گاز خردل در اختیار «علی شیمیایی»(حسن المجید، پسر عموی صدام) گذاشت؟ البته غرب. در اواخر 1990 چهار تکنیسین انگلیسی را در بغداد دیدم که به من گفتند وزارت دفاع بریتانیا و تشکیلات اطلاعایت ام. آی. 6 (m-i6)به آنها در عراق «ماموریت» داده اند تا در آزمایشگاهی سری واقع در سلمان پاک (28) سلاح های شیمیایی و بیولوژیک، از جمله میکرب سیاه زخم، تب کیو(29) و طاعون تولید کنند.
تا به امروز معدود کسانی درباره سبعیت و قساوت نیروهای صدام نسبت به غیر نظامیان ایرانی سخن گفته اند. از سفاکیهای صورت گرفته در مورد غیر نظامیان عراقی و کویتی هم بنا به مصالح سیاسی روز یاد می شود. شانزده سال پس از پایان جنگ ایران و عراق، ایرانیان باید صدای خود را بلند کنند. تازه ترین کسی که از ایرانی ستیزی از نوع حصری را ترویج می کند، اسامه بن لادن است که آشکارا از ایران و فرهنگ ایرانی نفرت دارد. پیش از آنکه طالبان به دنبال تراژدی 11 سپتامبر، به دست ایالات متحده از اریکه قدرت به زیر کشیده شوند، بن لادن در عمل چنان بر افغانستان حکم می راند که گفتی سرزمین خلافت شخصی اوست، و در آنجا برای از میان برداشتن فرهنگ ایرانی ( زبان فارسی، موسیقی، نوروز و غیره) به جد می کوشید. بسیاری از پیروان غیر عرب بن لادن در پاکستان نیز چنین گرایشی پیدا کرده اند و حامیان او در راهپیمایی های منظم ضد غربی خود بارها بانگ «مرگ بر ایران» سر می دهند. در غرب، بسیاری کسان به غلط بن لادن را متعصبی مذهبی تلقی می کنند؛ اما وی در واقع نژادپرستی است از خمیره ساطع الحصری، سامی شوکت و خیر الله طلفاح. بی گمان رفتار او با فارسی زبانان افغانستان، گویای مطلب است.
حال که خطرهای شووینیسم پان عربی را دیدیم، بگذار مخاطرات برخی نگرشها در ایران را نیز یاد نبریم. جای تاسف است که شماری افزاینده از ایرانیان که به بیش از 60 سال رجزخوانی ها و نژاد پرستی بی پرده اعراب حساس شده اند، به شووینیسم ضد عربی خاص خود روی می آورند. تعصب خصیصه ای بشری است و می تواند در باطن هر انسان (از جمله خود من) بروز کند؛ چیزی که باید آن را به شدت سرکوب کرد. در این نگرشها از یک نکته بسیار مهم غفلت می شود: بسیاری از اعراب امروزی، سخت با شووینیسم عربی مخالفند. سمیر الخلیل و جورج حورانی فقید از این زمره اند. سمیر خلیل به شووینیسم عربی حمله کرده و میراث ایرانی در فرهنگ عربی و اسلامی را یاد آور شده است. رژیم صدام سالها در تعقیب سمیر خلیل بود. جورج حورانی، دانشمند فقید عرب، نه تنها ایرانیان را به سبب نقش ایشان در کمک به تکوین تمدن عربی می ستود، بلکه درمخالفت با تلاشهایی که به انگیزه سیاسی برای تغییر نام «خلیج فارس» انجام می گیرد، سرسخت بود. پس از حمله ایالات متحده، بسیاری از عراقیها اوراق تبلیغاتی ضد ایراین صدام را از خیابانها و بناهای یاد بود کندند. هدف از این کار، از میان بردن میراث نفرت صدام از ایران بود. ایرانیان بایداز این کارتجلیل کنند. گفتمان آرام و آموزش، بهترین سلاح است؛ تیغ زبان برنده تر است از زبان تیغ. دنیای عرب و ایران می توانند بسیار چیزها به یکدیگر عرضه کنند - بگذریم از ترکیه، که پیوندهای فرهنگی و قومی استواری با ایران دارد.
مهم نیست که حواریون ساطع الحصری، سامی شوکت، سرچارلز بلگریو و رودریک اوون تا چه اندازه سختکوشند؛ بررسی خونسردانه پایگانیهای تاریخی وعقل سلیم مشروعیت و حقانیت پیشینه ایران را (همانند یونان، روم، هندوستان، اروپا، اعراب، ترکهاو چین ) و اهمیت بزرگداشت فضایل آن را تصدیق خواهد کرد.

پی نوشت ها :

1- خیرالله طلفاح دایی صدام حسین و مربی و پرورنده او بود. پسر خیرالله طلفاح، عدنان خیرالله، در دوران جنگ ایران و عراق مدتی رئیس ستاد ارتش و سپس وزیر دفاع عراق بود، که به ظاهر در یک سانحه هوایی کشته شد. م.
2- آداب و عادات غذایی اقوام و ملتها متفاوت است. می توانید به نشانی اینترنتی زیر مراجعه فرمایید. م: www.ARAB7.com
3- payvand newspaper, Vancouver (Vol, 11, Issue 667, Friday, Dec, 3, 2004)
4- شکری القوتلی، به ریاست جمهوری سوریه نیز رسید و با فشار جمال عبدالناصر به وحدت مصر و سوریه رضایت داد و بدین ترتیب جمهوری متحد عربی به وجود آمد که عمر آن کوتاه بود و با کودتایی که به سرنگونی قوتلی انجامید، آرزوهای جمال عبدالناصر نیز بر باد رفت.م
5- بنگرید به: Samir El-khalil, Republic of Fear, New York: Pantheon Books, 1989, p.153-154.
6- بنگرید به: Husri, H. (1974). "The Assyrian affair". The International Journal of Middle East Studies, 5, 161-176, 344-360., Stafford, R.S. (1935). The Tragedy of the Assyrians. London: Allen & Unwin Ltd.
7- بنگرید به سامی خلیل، پیشین، ص 177.
8- نویسنده، ترجمه انگلیسی این بخش از مقدمه ابن خلدون را به قلم روزنتال نقل کرده است:
Trantated by F.Rosenthal (III, pp. 311-15, 271-4 [Arabic] ' R.N. Frye (p.91)1.
اما مترجم ترجیح داد که ترجمه فارسی همین بخش را از جلد دوم مقدمه، به ترجمه محمد پروین گنابادی (ص 1148 تا 1152) بیاورد. م
9- بنگرید به:
R.N. Frye, The Golden Age of Persia, London: Butler and Tanner Ltd, 1989, p.236.
10- بنگرید به خلیل، پیشین، ص 198.
11- نگاه کنید به خلیل، پیشین، صص 200-199.
12- بنگرید به:
Aburish, Said, Saddam Hussein: The Politics of revenge, London: Bloomsbury, 2000, p.123.
13- نگاه کنید به:
Halliday, Fred, Arabs and Persians - from Cahiers d' etudes sur la Mediterrance Orientale et ld monde Turco - Iranien, no. 22, July- December, 1996.
14- بنگرید به:
Farmer, Richard, A History of Arabian Music ot the xlllth Century, London: Luzac Oriental, 1996.
15- نگاه کنید به:
watt, Montgiomery, the majesty that was Islam: The Islamic World, 661-1100, New York, praeger, 1974.
16- بنگرید به:
Owen Roderic, the Golden Bubble of the Arabian Gulf: A Documentary, London: Collins, 1957.
17- اشاره به شیوه جنگ و گریز ویژه سواران ایرانی در عهد اشکانیان - که با شکست کراسوس سردار رومی به دست سورنا نابغه نظامی ایران در جهان باستان مشهور و ماندگار شد. در زبان انگلیسی این شیوه جنگی را "parthian shot" نامیده اند.
18- pitt, Barrie, History of World War One (edited by A.J.P.Taylor, London: Octopus Books, 1974, p.136.
19- نگاه کنید به:
Zakaria Fareed, Newsweek, October 15, 2001 and Dec. 24, 2001.
20- بنگرید به:
Saheen Jack, The Tv Arab, Bowling Green Press, 1982.
21- نگاه کنید به:
- Pridham, B.R. (1985). The Arab Gulf, and the West, Croom Helm and Centre for Arab Gulf Studies, University of Exeter.
- Pohs, D.T. (1997), The Arabian Gulf in Antiquity: Volume I: From Prehistory to the Fall of Achaemenid Empire, Oxford University press.
- Rice, M. (1994) The archaclogy of the Arabian Gulf, c. 5000-323BC.London: New York: Routledge, 1994.
- Olsen, P.R. (2002) Music in Bahrain: traditional music of the Arabian Gulf. Moesgaard: Tutland Archaelogical Society: Mosegaard Museum: Bahrain: Ministry of Information.
22- بنگرید به:
Hourani George F. Arab Seafaring, New Jersey: Princeton University Press, p.85.
23- مراجعه شود به:
http://stuff. mit. edu/athena.mit. edu/activity/i/isg/.
24- بنگرید به:
Margolis, Eric, Toronto Sun (Sunday, January, 19, 2004)
25- Hiro Dilip, The Longest War: The Iran - Iraq Military Conflict, London, Paladin, Books, 1990, p.43.
26- مراجعه شود به: www.alahwaz. com
27- نگاه کنید به مارگولیس، پیشین.
28- سلمان پاک، شهر کوچکی است نزدیک تیسفون، پایتخت ساسانیان و بغداد، پایتخت عراق کنونی. وجه تسمیه این محل، وجود آرامگاه سلمان فارسی است. م
29- تب کیو (Q-fever) نوعی بیماری شبیه ذات الریه است که به بافتهای ریوی آسیب می رساند. م

منبع مقاله: محمد حمید، یزدان پرست لاریجانی؛ (1385)، نامه ایران (مجموعه مقاله ها، سروده ها و مطالب ایران شناسی) جلد سوم، تهران: اطلاعات، چاپ اول.

 

 



ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.