نویسنده: امید نیکداد
نیهلیسم یکی از ارکان ذاتی تمدن غرب و مدرنیته است که بسیار بیش از آن که تصور شود با تار و پود زندگی و زمانه ما آمیخته است و ریشه های تاریخی حضور آن به سده های قبل بر میگردد. واژه نیهیلیسم را برای اولین بار هرمان یاکوبی متفکر آلمانی در نامه ای به یوهان گوتلیب فیشته فیلسوف آلمانی در سال ۱۷۹۹ میلادی به کار برد.
در کاربرد رایج و عامیانه در زبان فارسی، معمولاً نیهیلیسم به معنای پوچ انگاری، سیاه بینی و یأس انگاری تلقی میگردد، حال آنکه پوچ انگاری، یأس و سیاه انگاری از نتایج، توابع و لوازم مرحله و مرتبه ای از نیست انگاری میباشد و نمیتوان آن را مترادف نیهیلیسم دانست. نیست انگاری در معنای تاریخی- فرهنگی همانا انحطاطی است که بشر در ساحت تفکر منقطع از وحی سیر کرده و در عصر مدرن او را گرفتار حجاب مضاعف انکار حق و خود بنیادی کرده است. اینک در نخستین سالهای آغازین قرن بیست و یکم میلادی، تبعات ویرانگر اخلاقی، معرفت شناسی و نتایج سیاسی-اجتماعی آن آشکار گردیده و با تکیه بر قدرت جادویی نفی، این بار به نفی خود نیست انگاری پرداخته و نیهیلیسم خود ویرانگر پسامدرن را رقم زده است.
صورت بندی نیهلیسم از دیدگاه دریدا و دلوز که بر مبنای شکاکیت افراطی بنیان شده است عبارت است از:
نیهلیسم معرفت شناختی (یا عدم توانایی انسان در شناخت ابژه های فی نفسه) به سرگردانی معرفتی میانجامد.
فلسفه یونان عهد باستان در مراحل مختلفش به معارضه با نگرش دینی بر میخیزد و مستقل از آن رشد میکند.
در بررسی تفکر یونان باستان میتوان شاهد تاثیرگذاری های نیرومند اندیشه هومری بر کلیت فلسفه یونانی بود. اندیشه هومر اگر چه رگه های اسطوره ای دارد، اما از اساس اندیشه ای غیر دینی است. در جهان نگری هومر، فضیلت معنایی کاملاً دنیوی و منفعت پرستانه و فردی دارد. در واقع بنیان اندیشه های غربی از همان آغاز و در دوران نزدیک به شکل گیری متافیزیک طبیعت گرا، مبنای دنیوی و مبتنی بر منفعت گرایی هوا پرستانه شخصی بوده است و از اساس با مفهوم فضیلت در اندیشه دینی که مبتنی بر رستگاری و آخرت باوری و ایثار است، تقابل دارد.
در رویکرد هومری به عالم حتی میتوان عنصر کوشش برای تببین قاعده مند و تا حدودی عقلانی (عقل کاسموسانتریک یونانی) عالم را که بعدها در فلسفه بسط مییابد شاهد، شد.
در واقع به نظر میرسد که تمامی مؤلفههایی که در جهان نگری هومری مطرح است – از قبیل دنیاگرایی، اسطوره گرایی ممسوخ مشرکان٬ رویکرد دنیوی و منفعت طلبانه به مفهوم فضیلت، آننروپومورفیسم یا بشروارگی خدایان، نقش خاص و برجستة تقدیر در کشاکش با افراد بشری و حتی خدایان، میل به تبیین قاعده مند پدیدهها دارد- بعدها در اندیشه متافیزیکی و فلسفی یونانی بسط مییابد و با تغییراتی به عنوان مؤلفه های تفکر یونانی با محوریت «عالم مداری» یا کاسمو سانتریزم، تداوم مییابد. البته در مراحل بسط متافیزیک نیست انگار یونانی، مبتنی بر نیست انگاشتن ساحت یونانی حضور و هدایت قدسی٬ تفاوتهایی مابین حلقهها و ادوار مختلف ظهور آن، متافیزیک طبیعت گرا، جریان سوفسطاییان٬ فلسفه سقراط و افلاطون و ارسطو و فلسفه مابعد ارسطویی٬ وجود دارد که چون خارج از حوصله و مجال این نوشتار است از بیان آن خودداری میشود. در یک نگاه کلی میتوان ویژگیهای نیست انگاری یونانی را این گونه فهرست کرد:
۱ نیست انگاری یونانی اگر چه به تبع جوهر نیهیلیستی خود٬ غیر دینی است، اما وجه غالب آن در اندیشه ارسطو و افلاطون و یا رواقیان و برخی گرایشهای جریان متافیزیک طبیعت گرا، مبتنی بر الحاد صریح و پررنگ نیست. البته مایه های نیرومند شرک و «پولی تئیسم» و حتی صورتهای اولیه ماتریالیسم در متافیزیک نیست انگارِ یونانی دیده میشود، اما وجه غالب آن دارای الحاد پر رنگ و صریح نیست.
۲ نیهیلیسم یونانی «کاسمو سانتریک» است، یعنی جهان را به عنوان دایره و مدار امور فرض کرده و در مواردی حتی نحوی قداست به آن میبخشد. در نیست انگار یونانی «کیهان» یا «کاسموس» چونان حجابی٬ نور حق و آفتاب وجود را میپوشاند و موجب غفلت از آن میگردد.۵
۳ نیست انگاری کاسمو سانتریک یونانی اگر چه بر پایه غفلت از حق شکل گرفته است، اما به طور تام و تمام و مطابق مفهوم مدرن تعبیر، سکولاریستی محض نیست. در واقع در رویکرد رواقیان، فلسفه افلاطون٬ اندیشه هراکلیتوسی و حتی آرای ارسطو٬ مایههایی از گرایشهای اسطوره ای و با توجه گاه و بیگاه و نسبی به عالم مفارغ از ماده و برخی قداست اندیشی ها وجود دارد که نیهیلیسم یونانی را از نیست انگاری سکولاریستی مدرن متمایز میسازد. در واقع در تفکر یونانی اگر چه غیبت از ساحت قدس وجود دارد٬ اما این دعوی دیده نمیشود که باید از همه امور تقدس زدایی شود و همه امور را در ساحت نفسانیت خود بنیاد بشری تفسیر کرد. البته اگر به یک اعتبار٬ هر تفکر غیر دینی را سکولاریست بنامیم٬ بی تردید شامل حال متافیزیک یونانی هم خواهد شد، اما اگر سکولاریسم را در معنای مدرن آن مورد توجه قرار دهیم، نیهیلیسم یونان سکولاریسم نیست.
۴ در متافیزیک یونانی به تبعیت از باطنِ نیست انگار آن، گرایشهای اضطراب آلود و شکاکانه در قلمرو معرفت شناسی و اخلاق دیده میشود. اساساً اضطراب نسبی انگارانه و شکاکانه، ذاتی نیست انگاری است و این ویژگی در متافیزیک یونانی هم ظاهر گردیده است، اگر چه به موازات این نسبی انگاری٬ کوشش گسترده ای در دل متافیزیک نیست انگاری یونانی برای غلبه بر اضطراب و شکاکیت و نیست انگاری معرفت شناختی و اخلاقی نیز از سوی سقراط و افلاطون و ارسطو دیده میشود، اما این اضطراب و شکاکیت گریبان نیهیلیسم یونانی را رها نمیکند و در فلسفه پس از ارسطویی و رویکرد های اپیکوری و حتی رواقی نیز به عنوان یک محفل جدی خود نمایی میکند.
۵ یکی از ویژگیهای خاص و صفات ممیزه نیست انگاری از دیگر صور نیهیلیسم٬ اعتقاد آن به مفهوم گنگ و مبهم (فاتال) یا (تقدیر) و کشمکش این تقدیر با اراده خدایان و پهلوانان یونانی به طور توأمان میباشد. تقدیر در اندیشه یونانی به صورت یک اراده نیرومند تراژیک ظاهر میگردد که گاه حتی خدایان را نیز مقهور خود میسازد. این تقدیر تراژیک با مفهوم دینی (قضا و قدر) تفاوت دارد که چرخه وجودی آن بیانگر نحوی رویکرد عبث و بیهوده گرایی است.
در واقع سیطره تقدیر در اندیشه یونانی، نهادی از عمق بیهودگی و عبث بودن یک چرخة ملال آور و مقهور کننده است. این نیروی مقهور کننده تقدیر عبث در نیست انگاری یونانی از سنخ و جنس آن نظام بروکراتیک و قاهر و یخ زده رمانهای قصر و محاکمه کافکا نیست، بلکه گونه ای قدرت شبه اسطوره ای اما با چرخه ای عبث و تراژیک است. دقیقاً با توجه به کیفیت و ماهیت عبث انگاری نیهیلیسم یونانی که تا حدودی مایه های اسطوره ای نیز دارد و مقایسه آن با عبث انگاری و پوچ گرایی خشک و یخ زده نظام قاهر تکنولوژیک بروکراتیک که کافکا تصویر میکند٬ میتوان به عمق تفاوت نیست انگاری یخ زده و تکنو کراتیک مدرن و تفاوت آن با نیهیلیسم یونانی که هنوز، اند مایه و ماده ای از عصر اسطوره ای و خاطرات همراه دارد٬ پی برد. به هرحال چرخه عبث و قاهر مفهوم گنگ و تراژیک «تقدیر» یکی از نماد های ظهورِ نیست انگاری یونانی است.
۶ نیست انگاری یونانی ارزشهای منفعت پرستانه دنیوی را تحت عنوان نظامی از «افتخار» ها و به اصطلاح «فضایل» جانشین اندک مایه های معنوی بر جای مانده از گذشته های دور دست کرده است. اساساً نیست انگاری آنگاه که به طور تام و تمام امکان ظهور یابد٬ با خود و در خود، منظومه ای از ارزشهای غریزی و دنیوی را با لفاف، پوشش، عناوین و القاب مختلف ظاهر و حاکم میسازد. نیهیلیسم یونانی به عنوان حلقه آغازین از زنجیره بسط متافیزیک منقطع از وحی و به عنوان یک نیست انگاری تام و تمام در قالب ارزشها و به اصطلاح فضایل هومری و یا رویکرد اخلاقی سوفسطاییانی چون پرودیکوس و یا حتی نظامهای اخلاقی عقلانی افلاطونی- ارسطویی که سعادت و تعدیل عقلانی و دنیوی را فارغ از توجه و یا حتی اعتقاد جدی به آخرت و معاد، جست و جو میکردند، این ویژگی خود را عیان کرده است.
۷ در متافیزیک نیست انگاری یونانی رومی٬ ساحت قدس و به ویژه هدایت قدسی در حجابی از سایه های تردید و ابهام فرورفته است. این ابهام و تردید حتی در بطن به اصطلاح دینیترین صور فلسفه متأخر جهان باستان٬ یعنی فلسفه افلوطین – که از جهاتی، تحت تأثیر تفسیر فیلون یهودی از «نظریه فیض» شباهتهایی با برخی صور عرفان شرقی پیدا کرده بود و آمادة پیوند با مسیحیت ممسوخ به عنوان یک جریان شبه دینی گردیده بود نیز دیده میشود و نمادی از باطن نیست انگار متافیزیک متأخر یونانی رومی است.
نیچه، آغاز نیست انگاری را نفی رویکرد شادخوارانه و به تعبیر او، زندگی گرایانه «دیونیزوسی» توسط رویکرد مبتنی بر عقلانیت اخلاقی «آپولونی» در یونان باستان میداند. به اعتقاد او٬ با ظهور اندیشه سقراطی و سپس مسیحیت٬ مابعدالطبیعة سقراطی مسیحیای پدید آمد که به عنوان باطن تفکر غرب٬ ارزشهایی را پدید آورد. به اعتقاد نیچه، این ارزشهای مابعدالطبیعی که مبنای سقراطی مسیحی هستند، اینک و در پایان تمدن مدرن و به اعتباری آغاز پسامدرنیته، گرفتار بحران گردیده و به انکار خود برخواسته اند. او این سیر انکار ارزشهای مابعدالطبیعی تمدن سقراطی مسیحی توسط خود آن تمدن را همان نیهلیسم یا نیست انگاری مینامد.
نیچه در فصل آغازین کتاب اراده معطوف به قدرت که پس از مرگ او منتشر گردیده درباره نیهلیسم چنین میگوید: چرا در این هنگام، برآمدنِ نیست انگاری باید ضروری باشد، زیرا که ارزشهای کنونی ما از آن رو به این نتیجه یعنی به نیست انگاری میرسد که نیست انگاری حاصل منطقی ارزشهای بزرگ و آرمانهای عالی ما است، آن نیز هرگاه درباره آن تا به انجام بیاندیشیم.
در واقع نیچه در این عبارت٬ نیست انگاری را محصول بسط «ارزشهای بزرگ و آرمانهای» مابعدالطبیعه تمدن غرب٬ آنگاه که تا به نهایت آن بسط یافته باشند، میداند. او در همین کتاب٬ خود را «نخستین نیست انگار کامل عیار اروپا» مینامد. وی هرچند دعوی آن دارد که از نیست انگاری عبور کرده است، اما «ابر مرد» ی که او مطرح میکند و آنچه که درباره سیطره این ابرمرد و «اراده معطوف به قدرت» او میگوید، خود صورتی از نیست انگاری غربی است.
۱ گونه عالیتری وجود ندارد، یعنی کسانی که باروری و قدرت نهی ناشدنیشان ایمان تداوم بخشد.
۲ گونه پستتر «توده جامعه»، فروتنی را از یاد میبرد و نیازهایش را تا حد ارزشهای کیهانی بزرگ میکند. به این ترتیب کل هستی عوام پسندانه میشود، تا آنجا که توده استیلا داشته باشد زور بگوید و در نتیجه آنان ایمان به خویش را از دست میدهند و نیست انگار میشوند.
«نیهیلیستها گاهی به خود قربانی کردن و فنای محض کشیده میشوند، از جامعه بر میگردند و بر الکلیسم و اعتیاد و پاره ای وابستگیهای بدنی و روانی پناه میبرند». نیهیلیسم به دو جنبه اشاره میکند:
۱ کیه تیسم quietism یعنی سکوت و بی اعتنایی سیاسی و اجتماعی و جستجوی معبود در خلاء فکری.
۲ نفی هستی و پوچی و انکار واقعیات و ردّ حقایق.
منبع:سایت تصور
در کاربرد رایج و عامیانه در زبان فارسی، معمولاً نیهیلیسم به معنای پوچ انگاری، سیاه بینی و یأس انگاری تلقی میگردد، حال آنکه پوچ انگاری، یأس و سیاه انگاری از نتایج، توابع و لوازم مرحله و مرتبه ای از نیست انگاری میباشد و نمیتوان آن را مترادف نیهیلیسم دانست. نیست انگاری در معنای تاریخی- فرهنگی همانا انحطاطی است که بشر در ساحت تفکر منقطع از وحی سیر کرده و در عصر مدرن او را گرفتار حجاب مضاعف انکار حق و خود بنیادی کرده است. اینک در نخستین سالهای آغازین قرن بیست و یکم میلادی، تبعات ویرانگر اخلاقی، معرفت شناسی و نتایج سیاسی-اجتماعی آن آشکار گردیده و با تکیه بر قدرت جادویی نفی، این بار به نفی خود نیست انگاری پرداخته و نیهیلیسم خود ویرانگر پسامدرن را رقم زده است.
مفهوم شناسی نیهیلیسم
«نیهیلیسم» nihilism یا «نیست انگاری» از ریشه لاتین کلمه nihil است که در لغت به معنای «نیست انگاری» و یا «هیچ» است و به فارسی، نیهیلیسم را میتوان «هیچ انگاری» ترجمه کرد.صورت بندی نیهلیسم از دیدگاه دریدا و دلوز که بر مبنای شکاکیت افراطی بنیان شده است عبارت است از:
الف نیهلیسم معرفت شناختی epistemological nihilism
در این نوع از نیهلیسم، فرض بر این است که دسترسی به معرفت و علم به گوهر امور، غیر ممکن است. در نیهلیسم معرفت شناسی، راه شناخت مسدود است، همچنان که گرگیاس فیلسوف یونانی، مدعی بود که هیچ چیز وجود ندارد، اگر هم وجود دارد، قابل شناخت نیست و اگر هم قابل شناخت است، قابل بیان نیست.نیهلیسم معرفت شناختی (یا عدم توانایی انسان در شناخت ابژه های فی نفسه) به سرگردانی معرفتی میانجامد.
ب نیهیلیسم سیاسی
در این نوع نیهیلیسم، نفی قدرت دولت و اقتدار های موجود و مسلط، سر لوحة برنامه های سیاسی است. این نوع از نیهیلیسم در قرن نوزدهم و اوایل قرن بیستم طرفدارانی پیدا کرد. کامو باکوِین، از این نوع نیهیلیسم محسوب میشود. نتیجه منطقی این گونه از نیهیلیسم، نارضایتی سیاسی، پایین بودن سطح مشارکت و بی تفاوتی نسبت به آینده است.ج نیهیلیسم فرا اخلاقی meta ethic nihilism
به موجب این رویکرد، هر نوع ارزش اخلاقی، معلول شرایط اجتماعی و احکام فرهنگی است و لذا، ارزشهای اخلاقی مطلق، مردود شمرده میشود. نسبی گرایی اخلاقی، نهایتاً به نیهیلیسم منجر میگردد.د نیهیلیسم وجودی existential nihilism
در این گونه از نیهیلیسم، زندگی، هستی و جهان به هیچ وجه دارای معنا و اعتبار ذاتی و ماهوی نیست. سرگردانی، تشویق و انواع آسیبهای روان شناختی، حاصل این نوع از نیهیلیسم است.ه نیهیلیسم معطوف به حقیقت ateiheological nihilism
طرفداران این نوع از نیهلیسم بر این باورند که هیچ حقیقتی وجود ندارد و آن چه هست صرفاً اعتقادی است که در فرایندها شکل میگیرد و ظاهری از حقیقت مییابد. ریچارد رورتی فیلسوف معاصر آمریکایی، در این دسته از نیهیلیسم قرار میگیرد.نیهیلیسم در عهد یونان
در باره تفکر یونانی به این نکته باید توجه کرد که ریشه های رویکرد نیست انگارانه را حتی در شرک اسطوره ای ممسوخ هومری نیز میتوان شاهد بود. ترنس اروین، در کتابی که در خصوص تفکر باستانی نگاشته است مینویسد:فلسفه یونان عهد باستان در مراحل مختلفش به معارضه با نگرش دینی بر میخیزد و مستقل از آن رشد میکند.
در بررسی تفکر یونان باستان میتوان شاهد تاثیرگذاری های نیرومند اندیشه هومری بر کلیت فلسفه یونانی بود. اندیشه هومر اگر چه رگه های اسطوره ای دارد، اما از اساس اندیشه ای غیر دینی است. در جهان نگری هومر، فضیلت معنایی کاملاً دنیوی و منفعت پرستانه و فردی دارد. در واقع بنیان اندیشه های غربی از همان آغاز و در دوران نزدیک به شکل گیری متافیزیک طبیعت گرا، مبنای دنیوی و مبتنی بر منفعت گرایی هوا پرستانه شخصی بوده است و از اساس با مفهوم فضیلت در اندیشه دینی که مبتنی بر رستگاری و آخرت باوری و ایثار است، تقابل دارد.
در رویکرد هومری به عالم حتی میتوان عنصر کوشش برای تببین قاعده مند و تا حدودی عقلانی (عقل کاسموسانتریک یونانی) عالم را که بعدها در فلسفه بسط مییابد شاهد، شد.
در واقع به نظر میرسد که تمامی مؤلفههایی که در جهان نگری هومری مطرح است – از قبیل دنیاگرایی، اسطوره گرایی ممسوخ مشرکان٬ رویکرد دنیوی و منفعت طلبانه به مفهوم فضیلت، آننروپومورفیسم یا بشروارگی خدایان، نقش خاص و برجستة تقدیر در کشاکش با افراد بشری و حتی خدایان، میل به تبیین قاعده مند پدیدهها دارد- بعدها در اندیشه متافیزیکی و فلسفی یونانی بسط مییابد و با تغییراتی به عنوان مؤلفه های تفکر یونانی با محوریت «عالم مداری» یا کاسمو سانتریزم، تداوم مییابد. البته در مراحل بسط متافیزیک نیست انگار یونانی، مبتنی بر نیست انگاشتن ساحت یونانی حضور و هدایت قدسی٬ تفاوتهایی مابین حلقهها و ادوار مختلف ظهور آن، متافیزیک طبیعت گرا، جریان سوفسطاییان٬ فلسفه سقراط و افلاطون و ارسطو و فلسفه مابعد ارسطویی٬ وجود دارد که چون خارج از حوصله و مجال این نوشتار است از بیان آن خودداری میشود. در یک نگاه کلی میتوان ویژگیهای نیست انگاری یونانی را این گونه فهرست کرد:
۱ نیست انگاری یونانی اگر چه به تبع جوهر نیهیلیستی خود٬ غیر دینی است، اما وجه غالب آن در اندیشه ارسطو و افلاطون و یا رواقیان و برخی گرایشهای جریان متافیزیک طبیعت گرا، مبتنی بر الحاد صریح و پررنگ نیست. البته مایه های نیرومند شرک و «پولی تئیسم» و حتی صورتهای اولیه ماتریالیسم در متافیزیک نیست انگارِ یونانی دیده میشود، اما وجه غالب آن دارای الحاد پر رنگ و صریح نیست.
۲ نیهیلیسم یونانی «کاسمو سانتریک» است، یعنی جهان را به عنوان دایره و مدار امور فرض کرده و در مواردی حتی نحوی قداست به آن میبخشد. در نیست انگار یونانی «کیهان» یا «کاسموس» چونان حجابی٬ نور حق و آفتاب وجود را میپوشاند و موجب غفلت از آن میگردد.۵
۳ نیست انگاری کاسمو سانتریک یونانی اگر چه بر پایه غفلت از حق شکل گرفته است، اما به طور تام و تمام و مطابق مفهوم مدرن تعبیر، سکولاریستی محض نیست. در واقع در رویکرد رواقیان، فلسفه افلاطون٬ اندیشه هراکلیتوسی و حتی آرای ارسطو٬ مایههایی از گرایشهای اسطوره ای و با توجه گاه و بیگاه و نسبی به عالم مفارغ از ماده و برخی قداست اندیشی ها وجود دارد که نیهیلیسم یونانی را از نیست انگاری سکولاریستی مدرن متمایز میسازد. در واقع در تفکر یونانی اگر چه غیبت از ساحت قدس وجود دارد٬ اما این دعوی دیده نمیشود که باید از همه امور تقدس زدایی شود و همه امور را در ساحت نفسانیت خود بنیاد بشری تفسیر کرد. البته اگر به یک اعتبار٬ هر تفکر غیر دینی را سکولاریست بنامیم٬ بی تردید شامل حال متافیزیک یونانی هم خواهد شد، اما اگر سکولاریسم را در معنای مدرن آن مورد توجه قرار دهیم، نیهیلیسم یونان سکولاریسم نیست.
۴ در متافیزیک یونانی به تبعیت از باطنِ نیست انگار آن، گرایشهای اضطراب آلود و شکاکانه در قلمرو معرفت شناسی و اخلاق دیده میشود. اساساً اضطراب نسبی انگارانه و شکاکانه، ذاتی نیست انگاری است و این ویژگی در متافیزیک یونانی هم ظاهر گردیده است، اگر چه به موازات این نسبی انگاری٬ کوشش گسترده ای در دل متافیزیک نیست انگاری یونانی برای غلبه بر اضطراب و شکاکیت و نیست انگاری معرفت شناختی و اخلاقی نیز از سوی سقراط و افلاطون و ارسطو دیده میشود، اما این اضطراب و شکاکیت گریبان نیهیلیسم یونانی را رها نمیکند و در فلسفه پس از ارسطویی و رویکرد های اپیکوری و حتی رواقی نیز به عنوان یک محفل جدی خود نمایی میکند.
۵ یکی از ویژگیهای خاص و صفات ممیزه نیست انگاری از دیگر صور نیهیلیسم٬ اعتقاد آن به مفهوم گنگ و مبهم (فاتال) یا (تقدیر) و کشمکش این تقدیر با اراده خدایان و پهلوانان یونانی به طور توأمان میباشد. تقدیر در اندیشه یونانی به صورت یک اراده نیرومند تراژیک ظاهر میگردد که گاه حتی خدایان را نیز مقهور خود میسازد. این تقدیر تراژیک با مفهوم دینی (قضا و قدر) تفاوت دارد که چرخه وجودی آن بیانگر نحوی رویکرد عبث و بیهوده گرایی است.
در واقع سیطره تقدیر در اندیشه یونانی، نهادی از عمق بیهودگی و عبث بودن یک چرخة ملال آور و مقهور کننده است. این نیروی مقهور کننده تقدیر عبث در نیست انگاری یونانی از سنخ و جنس آن نظام بروکراتیک و قاهر و یخ زده رمانهای قصر و محاکمه کافکا نیست، بلکه گونه ای قدرت شبه اسطوره ای اما با چرخه ای عبث و تراژیک است. دقیقاً با توجه به کیفیت و ماهیت عبث انگاری نیهیلیسم یونانی که تا حدودی مایه های اسطوره ای نیز دارد و مقایسه آن با عبث انگاری و پوچ گرایی خشک و یخ زده نظام قاهر تکنولوژیک بروکراتیک که کافکا تصویر میکند٬ میتوان به عمق تفاوت نیست انگاری یخ زده و تکنو کراتیک مدرن و تفاوت آن با نیهیلیسم یونانی که هنوز، اند مایه و ماده ای از عصر اسطوره ای و خاطرات همراه دارد٬ پی برد. به هرحال چرخه عبث و قاهر مفهوم گنگ و تراژیک «تقدیر» یکی از نماد های ظهورِ نیست انگاری یونانی است.
۶ نیست انگاری یونانی ارزشهای منفعت پرستانه دنیوی را تحت عنوان نظامی از «افتخار» ها و به اصطلاح «فضایل» جانشین اندک مایه های معنوی بر جای مانده از گذشته های دور دست کرده است. اساساً نیست انگاری آنگاه که به طور تام و تمام امکان ظهور یابد٬ با خود و در خود، منظومه ای از ارزشهای غریزی و دنیوی را با لفاف، پوشش، عناوین و القاب مختلف ظاهر و حاکم میسازد. نیهیلیسم یونانی به عنوان حلقه آغازین از زنجیره بسط متافیزیک منقطع از وحی و به عنوان یک نیست انگاری تام و تمام در قالب ارزشها و به اصطلاح فضایل هومری و یا رویکرد اخلاقی سوفسطاییانی چون پرودیکوس و یا حتی نظامهای اخلاقی عقلانی افلاطونی- ارسطویی که سعادت و تعدیل عقلانی و دنیوی را فارغ از توجه و یا حتی اعتقاد جدی به آخرت و معاد، جست و جو میکردند، این ویژگی خود را عیان کرده است.
۷ در متافیزیک نیست انگاری یونانی رومی٬ ساحت قدس و به ویژه هدایت قدسی در حجابی از سایه های تردید و ابهام فرورفته است. این ابهام و تردید حتی در بطن به اصطلاح دینیترین صور فلسفه متأخر جهان باستان٬ یعنی فلسفه افلوطین – که از جهاتی، تحت تأثیر تفسیر فیلون یهودی از «نظریه فیض» شباهتهایی با برخی صور عرفان شرقی پیدا کرده بود و آمادة پیوند با مسیحیت ممسوخ به عنوان یک جریان شبه دینی گردیده بود نیز دیده میشود و نمادی از باطن نیست انگار متافیزیک متأخر یونانی رومی است.
نیچه و نیهیلیسم
فردریش نیچه (م ۱۱۹۰) نخستین فیلسوفی است که به طور تفصیلی از نیست انگاری سخن گفته است. نیچه را میتوان اولین متفکر پست مدرنیته تاریخ تفکر غرب نامید. او در آثار مختلف خود نظیر اراده معطوف به قدرت و غرور بتان از نیست انگاری سخن گفته است. نیچه اگرچه خود محصول تاریخ متافیزیک غربی و به ویژه نیست انگاری امانیستی بود، اما به نقد و تحلیل انتقادی نیست انگاری غرب نیز پرداخت. در واقع وضعیت نیچه نسبت به نیهیلیسم، وضعیتی دو گانه است. او از یک سو منتقد نیست انگاری غربی است و از سوی دیگر به لحاظ پیوند مبناییای که با متافیزیک غربی و تاریخ تفکر مدرن دارد خود، تجسم روح نیهیلیسم و سیطره جویی تمدن امانیستی است. در واقع نیچه به عنوان حلقه آغازین تفکر پسا مدرن، ریشه در کلیت تفکر و تمدن مدرن دارد، زیرا پسا مدرنیسم اساساً مرحله ای از بسط تفکر مدرن است؛ به عبارت دیگر پسا مدرنیته، واپسین مرحله بسط مدرنیته و دوران اضطراب و انحطاط غرب مدرن و آگاهی و خود آگاهی نسبت به بحران انحطاطی غرب است.نیچه، آغاز نیست انگاری را نفی رویکرد شادخوارانه و به تعبیر او، زندگی گرایانه «دیونیزوسی» توسط رویکرد مبتنی بر عقلانیت اخلاقی «آپولونی» در یونان باستان میداند. به اعتقاد او٬ با ظهور اندیشه سقراطی و سپس مسیحیت٬ مابعدالطبیعة سقراطی مسیحیای پدید آمد که به عنوان باطن تفکر غرب٬ ارزشهایی را پدید آورد. به اعتقاد نیچه، این ارزشهای مابعدالطبیعی که مبنای سقراطی مسیحی هستند، اینک و در پایان تمدن مدرن و به اعتباری آغاز پسامدرنیته، گرفتار بحران گردیده و به انکار خود برخواسته اند. او این سیر انکار ارزشهای مابعدالطبیعی تمدن سقراطی مسیحی توسط خود آن تمدن را همان نیهلیسم یا نیست انگاری مینامد.
نیچه در فصل آغازین کتاب اراده معطوف به قدرت که پس از مرگ او منتشر گردیده درباره نیهلیسم چنین میگوید: چرا در این هنگام، برآمدنِ نیست انگاری باید ضروری باشد، زیرا که ارزشهای کنونی ما از آن رو به این نتیجه یعنی به نیست انگاری میرسد که نیست انگاری حاصل منطقی ارزشهای بزرگ و آرمانهای عالی ما است، آن نیز هرگاه درباره آن تا به انجام بیاندیشیم.
در واقع نیچه در این عبارت٬ نیست انگاری را محصول بسط «ارزشهای بزرگ و آرمانهای» مابعدالطبیعه تمدن غرب٬ آنگاه که تا به نهایت آن بسط یافته باشند، میداند. او در همین کتاب٬ خود را «نخستین نیست انگار کامل عیار اروپا» مینامد. وی هرچند دعوی آن دارد که از نیست انگاری عبور کرده است، اما «ابر مرد» ی که او مطرح میکند و آنچه که درباره سیطره این ابرمرد و «اراده معطوف به قدرت» او میگوید، خود صورتی از نیست انگاری غربی است.
علل و پیامد های هیچ انگاری
علل نیست انگاری از منظر نیچه عبارتند از:۱ گونه عالیتری وجود ندارد، یعنی کسانی که باروری و قدرت نهی ناشدنیشان ایمان تداوم بخشد.
۲ گونه پستتر «توده جامعه»، فروتنی را از یاد میبرد و نیازهایش را تا حد ارزشهای کیهانی بزرگ میکند. به این ترتیب کل هستی عوام پسندانه میشود، تا آنجا که توده استیلا داشته باشد زور بگوید و در نتیجه آنان ایمان به خویش را از دست میدهند و نیست انگار میشوند.
«نیهیلیستها گاهی به خود قربانی کردن و فنای محض کشیده میشوند، از جامعه بر میگردند و بر الکلیسم و اعتیاد و پاره ای وابستگیهای بدنی و روانی پناه میبرند». نیهیلیسم به دو جنبه اشاره میکند:
۱ کیه تیسم quietism یعنی سکوت و بی اعتنایی سیاسی و اجتماعی و جستجوی معبود در خلاء فکری.
۲ نفی هستی و پوچی و انکار واقعیات و ردّ حقایق.
نیچه و مرگ خدا
طرح مساله مرگ خدا از سوی نیچه، به معنای اعلام خدای محتضری بود که از قرنها پیش، با آغاز سنت متافیزیک، رو به احتضار گذاشته بود. ریشه های مفهوم «مرگ خدا» در اندیشه نیچه، در سوبژکتیوسیم متافیزیکی که در تفکر سقراط، افلاطون و ارسطو مستتر بوده و در سنت دکارتی به اوج خود رسیده، در نیچه کاملاً به تمامیت خود میرسد و همچنین در افکار هر گونه تفکر حضوری و معنوی و از سوی دیگر، به تعبیر هایدگر، در روی برگرداندن از وجود و توجه به موجود در سنت نظری و تاریخی متافیزیک باید جستجو و پیگیری شود. نیچه معتقد بود با مرگ خدا افقی به روی بشر گشوده میشود. دیگر ایمان به خدای مسیحی همچون گذشته وجود ندارد و همه ادله برای اثبات خدای مسیحی قدرتش را از دست داده است. سوبژکتیوسیم متافیزیکی در نیچه نه تنها به مرگ خدا همچنین به مرگ حقیقت نیز منتهی میشود. «حقایق مسلم، درست همان چیزی است که وجود ندارد، ما تنها با تعابیر رو به روئیم» ۱۸. آنچه به عنوان حقیقت تلقی میکنیم صرفاً چشم انداز های ماست و هیچ بنیاد مطلقی برای حقیقت وجود ندارد، بدین جهت میتوانیم بگویم بسط سوبژکتیوسیم نه تنها به مرگ خدا بلکه همچنین به مرگ حقیقت و ارزشهای اخلاقی منجر شد. مرگ اخلاق، به تبع بی بنیاد شدن اخلاق، راه را بر روی نیهیلیسم اخلاقی هموار کرد. مرگ خدا به مرگ مطلق و مرگ مطلق به مرگ حقیقت و مرگ حقیقت به مرگ ارزشهای اخلاقی منجر شد. مرگ ارزشهای اخلاقی راه را بر روی نیهیلیسم هموار کرد.ابر انسان و گذر از نیهیلیسم
نیچه با طرح مساله ابر انسان، خواهان گذر از نیهیلیسم است. نیچه میگوید ابر انسانی باید بیاید تا ارزشهای جدید را جانشین ارزشهای کهن کند. جانشینی ابر انسان برای آفرینش ارزشها به جای خداوند، رویة دیگر انقلاب کپرنیکی کانت در حوزه اخلاقی است، اما آیا مرگ خدا افقی برای ما گشود یا افقی فراسوی انسان بسته شد؟ آیا با نقد تفکر تئولوژیک، ارزشهای جدید خلق شد یا تا به حال نتوانسته ایم ارزشهای جدید خلق کنیم؟ نیچه امیدوار بود با مرگ خدا افقهای تازه ای در برابر انسان گشوده شود. وی همچنین امید داشت که فروپاشی همه باورها و ارزشهای پیشین به ظهور ارزشهای تازه تحقق ابر انسان بینجامد، اما چنین نشد. مرگ خدا به مرگ خدا انجامیده است.نیهیلیسم و تولد آخرین انسان
نیهیلیسم در روزگار ما، مهمترین عنصر قوام بخش دوران کنونی و تعیین کننده عالم و نحوه زیست ما در همه عرصههاست. نیهیلیسم در وجود ما نیز خانه کرده است. کسی که در دوران ما آن را در وجود خودش تجربه نکرده است، هنوز به ساحت تفکری جدی و عمیق راه نیافته است. نیهیلیسم انسانی منتهی شده است که نیچه از آن به آخرین انسان تعبیر میکند. آخرین انسان یا انسان کوچک در ادبیات نیچه، بیان استعاری از انسان دوره جدید است. از نظر نیچه انسان دوره مدرن به تجربه کردن و خود را به خطر انداختن اعتقادی ندارد، چرا که اساساً باور ندارد. در انسان دوره جدید، از شور و سودا و دغدغه خبری نیست. در نظر او هر بینش و بصیرتی فاقد اعتبار است. او همه آدمیان را مانند هم میبیند و مدعی است که هر کسی که جز این بیندیشد حتماً باید به آسایشگاه روانی هدایت شود. آخرین انسان صرفاً در جهت رسیدن به رفاه مادی در تلاش است. او به هیچ وجه برای کارهای خطیر، خود را به خطر نمیاندازد و از ارزشها و هنجار های تازه گریزان است. او اخلاق رمگان را با وجود خویش سازگار میداند. او همه چیز را کوچک و حقیر میداند. در حقیقت نیچه در پی نجات انسان مدرن از منجلاب نیهیلیسم بوده ولی به علت عدم شناخت کافی نسبت به انسان جدید، خود نیز در این گرداب فرو رفت.منبع:سایت تصور