جامعه شناس نوگرا

آنتونی گیدنز را یکی از مهم ترین نظریه پردازان بریتانیایی دوران پس از جنگ شناخته اند. نوشته های او درباره سنت کلاسیک جامعه شناسی و همچنین تفسیرهای او از نظریه اجتماعی معاصر، تأثیری ژرف بر مباحث مفهومی علوم
شنبه، 4 خرداد 1392
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
جامعه شناس نوگرا
جامعه شناس نوگرا

نویسنده: آنتونی الیوت
مترجم: فرهنگ ارشاد



 

نگاهی به زندگی و آموزه های آنتونی گیدنز

زندگی نامه و زمینه نظری

آنتونی گیدنز را یکی از مهم ترین نظریه پردازان بریتانیایی دوران پس از جنگ شناخته اند. نوشته های او درباره سنت کلاسیک جامعه شناسی و همچنین تفسیرهای او از نظریه اجتماعی معاصر، تأثیری ژرف بر مباحث مفهومی علوم اجتماعی در دهه های اخیر داشته است. گیدنز با تفسیر، ساخت زدایی، و بازسازی سنت هایی چون کارکردگرایی- ساختاری، جامعه شناسی تفسیری، نظریه انتقادی، روش شناسی مردم نگر، نظریه سیستمی، روان کاوی، ساختارگرایی، و پسا ساختارگرایی، قلمرو بحث در نظریه سیاسی و اجتماعی را گسترش داده است. سهم گیدنز در توسعه نظریه اجتماعی تنها وابسته به توانایی های او به منزله یک تأویل گر [هرمنوتیست] نبوده و از آن فراتر می رود. زیرا مهم تر از همه، او یک «نظریه پرداز کلان» است؛ جامعه شناسی است که رهاوردهای او از لحاظ اهمیت در مرتبه آثار نظریه پردازانی چون پارسونز، هابرماس، و فوکو قرار دارد. نظریه ساختاربندی گیدنز، تحلیلی در هم بافته و پرمایه از جهان نو است که تأکیدی ویژه بر فرایندهای بازتولید اجتماعی و سیاسی دارد. پهنه وسیع نظریه اجتماعی گیدنز بر پژوهش های اجتماعی، فرهنگی، و سیاسی پرتو افکنده و کاربردی روشنگرانه داشته است، هرچند ارتباط دقیق بین نظریه ساختاربندی و پژوهش جامعه شناختی تجربی مورد مجادله است(ن.ک: Clark et al., 1990). بدیهی است قلمرو پژوهش شخصی گیدنز، همچون گرایش های نظری او، دامنه بسیار گسترده ای دارد و از نوشته های او درباره نوگرایی و تجددخواهی تا تحلیل او از رابطه جنسی و صمیمیت و تا آثار اخیر او درباره توسعه «راه سوم» یا «مرکز رادیکال» به مثابه وسیله یا طریقی برای اداره سرمایه داری جهانی همراه با برابری و آزادی بیشتر را شامل می شود.
گیدنز در 18 ژانویه 1938 در ادمونتن(1) در شمال لندن زاده شد. پدرش در اداره ترابری لندن کار می کرد و مادرش خانه دار بود و پسر خود را در همان فضای طبقه کارگری دوران پس از جنگ پروراند. گیدنز در یک دبیرستان محلی درس خواند، و نخستین فرد در خانواده اش بود که به آموزش دانشگاهی راه یافت. او در دانشگاه ها(2) پذیرفته شد و در رشته روان شناسی و جامعه شناسی درس خواند. پس از پایان دوره کارشناسی، در دانشکده اقتصاد [دانشگاه] لندن دوره کارشناسی ارشد را آغاز کرد. عنوان پایان نامه کارشناسی ارشد او «ورزش و جامعه در انگلستان معاصر» بود. استاد راهنمای او دیوید لاک وود(3) و ایشر تراپ(4) بودند، و ظهور علاقه به جامعه شناسی ورزش بازتابی از زمینه قبلی و پیش از همه پای بندی طولانی مدت او با تیم فوتبال سپرز(5) بود. در پایان نامه گیدنز کوشش شده تا به پیروی از ماکس وبر، ورزش به منزله مقوله ای عقلانی شده و قاعده مند، و در انطباق با تقسیم بندی طبقاتی تحلیل شود. زمانی که گیدنز آغاز به تحقیق و نوشتن درباره ورزش کرد، این موضوع تا اندازه زیادی در حاشیه جریان اصلی جامعه شناسی قرار داشت، و در نتیجه این احساس نگرانی را داشت که مبادا استادان راهنمایش کار او را در دانشکده اقتصاد لندن، موضوع جدی و مهمی نگیرند.
گیدنز پس از این که دوره تحصیل خود در دانشکده اقتصاد لندن را به پایان رساند، در مقام مدرس جامعه شناسی در دانشگاه لستِر(6) مشغول به کار شد و در آن جا همراه با نوربرت الیاس(7) و ایلیا نیوستات(8) کار کرد. در دانشگاه لستر بود که علاقه او به نظریه اجتماعی پرورده شد و موضوع دانش متعارف یا عملی، همچون یکی از دغدغه های اصلی جامعه شناختی او درآمد. منظور از جنبه متعارف و عملی دانش این است که جهان [جامعه جهانی] برای اعضاءِ خود، معنایی ذهنی دارد و این معانی با موضوع محوری جامعه شناسی یعنی کردارهای اجتماعی بشر، رابطه بازتابی [یا بازاندیشی] دارد. در سال 1968 و 1969 در دانشگاه سایمون فریزر(9) در ونکووِر [کانادا] و دانشگاه کالیفرنیا در لُس آنجلس تدریس کرد. در این دوره، علاقه پژوهشی او به طور عمده به تاریخ اندیشه جامعه شناختی، و اساساً به آثار مارکس، وبر، و دورکیم کشیده شد. گیدنز با تمرکز بر همرایی ها و ناهمرایی های بنیانگذاران علم جامعه شناسی، طراحی نخستین کتاب خود را آغاز کرد.
پس از آن گیدنز به انگلستان برگشت و از مقام خود در دانشگاه لستر استعفا داد و مقامی در دانشگاه کمبریج به دست آورد که تا میانه دهه 1990 در آن جا بود. نخستین کتاب او با عنوان سرمایه داری و نظریه نوین اجتماعی در سال 1971 منتشر شد، و تا به امروز یکی از مهم ترین منابع درسی مورد ارجاع درباره اندیشه های مارکس، وبر، و دورکیم بوده است. گیدنز در بررسی ریشه های جامعه شناسی کلاسیک، این توانایی را از خود نشان داد که می تواند بنیان های نظری علوم اجتماعی را بازخوانی کند- طرحی که با انتشار کتاب قواعد جدید روش جامعه شناسی(1976) که عنوانی دورکیمی دارد آغاز و پرورده شد و به تألیف سیاست، جامعه شناسی، و نظریه اجتماعی(1995) انجامید. سرمایه داری و نظریه نوین اجتماعی، اعتباری جهانی برای گیدنز به دنبال آورد و او را به منزله یکی از برجسته ترین مفسران اندیشه اجتماعی کلاسیک نامدار ساخت، و در دانشگاه کمبریج بود که به کوشش خود در جهت کارآمد نمودن نظریه اجتماعی اروپایی برای نقد جامعه شناسی رسمی امریکایی ادامه داد.
برجسته ترین اثر قوام جامعه(1984) است که بازسازی گسترده و ژرف دغدغه های روش شناسانه و بنیادی نظریه اجتماعی را در ارتباط با مسائل جاری علوم اجتماعی بررسی می کند. قوام جامعه، یکی از مهم ترین کتاب هایِ پس از نظریه پردازان کلان جامعه شناسی پارسونز است که واژگان به کلی جدیدی را برای درک دوران نوگرایی عرضه داشته است: «ساختاربندی»، «بازاندیشگی»، «فاصله یابی زمان- فضا»، «تأویل مضاعف»، و «امنیت هستی شناختی»- نمونه هایی از چند واژه ای هستند که گیدنز [در این کتاب] معرفی می کند. در پی کتاب قوام جامعه، گیدنز یک دسته کتاب های شگفت آوری را منتشر کرد. تحلیل او از جنگ آوری فناوری های جدید جنگی، و جهانی شدن که در ملت- دولت و خشونت(1985) مطرح شده و در علوم سیاسی و روابط بین الملل تأثیر زیادی داشته است. کتاب پیامدهای تجددخواهی(1990) پاسخ گیدنز به پسانوگرایی بود، که در آن استدلال می کند که غرب و کشورهای توسعه یافته صنعتی در شرایط «نوگرایی بازتابی» وارد شده اند. و در تجددخواهی و خود- هویت(1991) و دگردیسی صمیمیت(1992b)، به طرح مطالبی درباره خود، هویت، صمیمیت، و روابط جنسی در بستر دگردیسی های اجتماعی فراگیر در جهان می پردازد.
در سال 1996، گیدنز دانشگاه کمبریج را ترک کرد تا ریاست دانشکده اقتصاد و علوم سیاسی لندن را در دست بگیرد. در مقام ریاست این دانشکده، گیدنز نه فقط به طور مستقیم درگیر سامان دهی آموزش عالی در بریتانیا شد، بلکه نوشته های او هم بیشتر جهت گیری سیاسی یافت. او پیش از این که به این مقام مدیریتی برسد، در فراسوی چپ و راست(1994)، کوشیده بود که جامعه شناسی را با سیاست گذاری عمومی، باز- پیوند دهد و یک شیوه نامه سیاسی رادیکالی را در ورای تقسیم بندی رسمی چپ و راست طراحی کند. گیدنز این شیوه را در کتاب راه سوم(1998) که پرفروش ترین کتاب او بوده است، ادامه داد. او در سال 1999 سلسله سخنرانی های ریت(10) را درباره جهانی شدن و پیامدهای سیاسی آن ارائه داد، که سپس با عنوان جهان لگام گسیخته(1999) منتشر شد.
در این مبحث هدف من این است که مروری گذرا بر نوشته های گیدنز در نظریه اجتماعی و سیاسی داشته باشم. با توجه به دامنه وسیع علایق او و بهره وری فوق العاده این آثار، کوشیده ام بر جنبه های ویژه ای از آثار گیدنز بپردازم که شامل نظریه ساختاربندی، تجددخواهی و نوگرایی، و نقد او از سیاست بنیادی می شود. پس از بررسی رهاوردهای بنیادی او در نظریه اجتماعی، به بررسی موضوع هایی می پردازیم که منتقدان او پیش نهاده اند.

نظریه اجتماعی ورهاوردها

نظریه ساختاربندی

گیدنز در مجموعه ای از کتاب هایش، به ویژه در قواعد جدید روش جامعه شناسی(1976)، مسائل اصلی نظریه اجتماعی(1979) و قوام جامعه(1984) مفهوم سازی بسیار بنیادینی از رابطه بین کنش و ساختار، کارگزار و نظام، فرد و جامعه ارائه می دهد. مسئله رابطه بین کنش و ساختار اجتماعی موضوعی است که در کانون بحث نظریه اجتماعی و فلسفه علوم اجتماعی قرار دارد و بیشتر نظریه پردازان اجتماعی گرایش دارند که به این یا آن واژه میان کنش و ساختار یکی را برگزینند و بر آن تأکید بیشتری کنند. برای نمونه، در رویکردهای جبرگرا، ساختار اجتماعی بر کنش اجتماعی پیشی دارد، چنان که این امر در گونه های مختلف ساختارگرایی، پسا ساختارگرایی، نظریه سیستمی، و جامعه شناسی ساختاری آشکارا و نمایان است. برعکس، در رویکردهای اختیارگرا، توجه بیشتر بر افراد و معناهایی است که به کنش انسان مربوط می شوند، چنان که سنت هرمنوتیک [تأویل]، پدیدارشناسی، و فلسفه زبان متعارف، نمونه هایی از این رویکرد دوم هستند. هر کدام از این دو رویکرد، ستایندگان و منتقدان خودشان را دارند. با این همه، بنا به استدلال گیدنز، با توسل به یکی از این دو رویکرد و یا صرفاً به تکمیل کردن یکی به کمک دیگری، نمی توان به این پرسش پاسخ داد که کنش یک کارگزار فردی چگونه با جنبه های ساختاری جامعه ارتباط می یابد. گیدنز برای این که از این دوگانگی فراتر رود، واژه «ساختاربندی»(11) را از زبان فرانسوی وام می گیرد. نقطه آغاز تحلیل او جامعه به منزله چیزی ثابت و از قبل داده شده نیست، بلکه همان جریان فعال زندگی اجتماعی است. برخلاف رویکردهایی که برای کارگزار اهمیت چندانی قایل نیستند، بحث گیدنز این است که انسان ها از ساختارهای اجتماعی که در رفتارشان تولید و بازتولید می کنند، آگاهی دارند. او مدعی است که جامعه را می توان همبافته ای از اعمال جاری ای بازشناخت که نهادها را شکل می دهند. از نظر گیدنز، کار اصلی نظریه اجتماعی درک این است که یک کنش چگونه در بافت اعمال اجتماعی روزمره ساختار می یابد، در حالی که در همان زمان عناصر ساختاری کنش، به وسیله انجام کنش بازتولید می شوند. بنابراین، گیدنز پیشنهاد می کند که دوگانگی کارگزار و ساختار را باید پاره های مکمل یک دوگانگی بازشناخت، و آن دوگانگیِ ساختار است. گیدنز می نویسد: «منظور من از دوگانگی ساختار این است که ساختارهای اجتماعی هم به وسیله کارگزار انسانی شکل می گیرند، و هم واسطه ای برای این شکل گیری هستند».
شاید مفیدترین راه برای دست یافتن به جنبه های رادیکالی نظریه اجتماعی گیدنز، مقایسه کردن برداشت او از ساختار با برداشت ادبیات مسلط جامعه شناسی است. جامعه شناسان تمایل داشته اند که ساختار را برحسب محدودیت های نهادی، و به شیوه ای شبه هیدرولیک و مکانیکی مفهوم سازی کنند، گویی ساختار به کرد و کارهای زیست شناختی بدن، یا ستون بندی ساختمان همانند است. گیدنز تحلیل های کارکردی، زیست شناختی، و تجربه گرا از ساختار را یکسره رد می کند. او با پیروی از «چرخش زبانی» در نظریه اجتماعی سده بیستم، نظریه ساختارگرا و پسا ساختارگرا و به ویژه ارتباط بین زبان و سخن در زبان شناسی را نقادانه بررسی می کند. او این کار را نه به این دلیل انجام می دهد که جامعه مانند زبان ساختار می یابد(چنان که ساختارگرایان چنین استدلال می کنند)، بلکه به این دلیل که او زبان را به منزله یکی از جنبه های اساسی و نمونه ای زندگی اجتماعی تفسیر می کند. طبق باور گیدنز، زبان وجودی مجازی دارد، یعنی خارج از محدوده فضا و زمان «وجود دارد» و فقط می تواند به صورت معرف های خودش همچون سخن یا نوشتار نمود پیدا کند. سخن، برخلاف زبان، به صورت یک سوژه و در تلاقی های زمان و فضا موجودیت می یابد. در خوانش گیدنز از زبان شناسی ساختاری، سوژه [فرد شناسنده] برای این که عبارت یا جمله ای تولید کند، قواعد زبان را پیروی می کند، و به این ترتیب در بازتولید زبان به طورکلی همکاری می نماید. گیدنز از چنین مفهومی از ساختارهای زبان به طور گسترده استفاده می کند تا ساختارهای کنش را تبیین نماید. نظریه او این است که کارگزاران برای این که کنش های متقابل را به اجرا درآورند از ساختارها پیروی می کنند، و به همین صورت در بازتولید نهادها و ساختارها دخالت می کنند. این تحلیل به مفهوم بسیار ویژه ای از ساختار و نظام های اجتماعی منجر می شود. گیدنز می نویسد(1984:26) «ساختار، مستقل از دانش کارگزاران درباره آنچه که در فعالیت روزمره شان انجام می دهند وجود ندارد.»
رویکرد نظری گیدنز تأکید دارد که ساختار را باید به منزله «قواعد و منابع»، مفهوم سازی [یا تعریف] کرد: کاربست قواعد که ساختار را می سازد، ممکن است به صورت فراهم کننده منابع اجتماعی، اقتصادی، فرهنگی، و سیاسی به شمار آید. گیدنز در قوام جامعه استدلال می کند آن معنای «قاعده» که برای فهم زندگی اجتماعی مناسب ترین است، با فرمول ریاضی مطابقت دارد- برای مثال اگر تولای 2، 4، 6، 8 را در نظر بگیریم، می توان آن را به صورت X=n+2 نوشت. گیدنز می گوید فهم یک فرمول، کارگزار را قادر می سازد که زندگی را در یک روال روزمره و متعارف به جریان اندازد و قاعده را در یک سلسله زمینه های متفاوت به کار گیرد. قواعد دیوان سالاری، قواعد آمد و شد، قواعد فوتبال، قواعد دستورزبان، و قواعد آداب اجتماعی همه مصداق این امر هستند: دانستن یک قاعده، لزوماً به این معنا نیست که شخص می تواند آشکارا اصول را تدوین کند، بلکه معنایش این است که فرد می تواند آن قاعده را به کار ببرد و در زندگی اجتماعی «ادامه دهد». گیدنز می نویسد «قواعد و منابع کنش اجتماعی، در عین حال خودشان ابزاری برای بازتولید نظام ها هستند» (1984:19). بازتولید نظام ها آن گونه که گیدنز تصور می کند، چون ساختارها، نظام ها، و نهادها را درگیر می کند، پیچیده و متعارض است. از دید گیدنز، نظام های اجتماعی و ساختارها یکی نیستند؛ نظام های اجتماعی همان الگوهای نظام یافته کنش های متقابل هستند؛ چنین نظام هایی هم به نوبه خود به کمک قواعد و منابع، ساختار پیدا می کنند. به نظر گیدنز، نهادها دربردارنده ویژگی های کیفی متفاوتی هستند که درو از طریق آن ها، ساختاربندی روی می دهد. برای مثالف نهادهای سیاسی شامل ایجاد فرمان هایی برای مردم هستند که در ارتباط با اقتداریابی، معنایابی، و مقبولیت یابی به کار می آیند؛ ولی نهادهای اقتصادی دربردارنده تخصیص منابع از طریق فرایندهای معنایابی و مقبولیت یابی هستند.
برای فهم این کیفیتِ بازگشتی زندگی اجتماعی لازم است بحث گیدنز درباره کارگزار انسانی و ذهنیت فردی هم بررسی شود. مطابق نظر گیدنز، باید کنش را به طور تحلیلی از «کرده های» فردی متمایز دانست. کرده ها پاره های جداگانه کار فرد هستند، ولی کنش بر جریان پیوسته کردارهای اجتماعی فرد دلالت دارد. گیدنز در بحثی کلی، یک «الگوی لایه بندی» از سوژه انسانی را مشخص می کند که از سه سطح دانش یا انگیزش ساخته می شود: آگاهی گفتمانی، آگاهی کرداری، ناخودآگاه. آگاهی گفتمانی، دربرگیرنده چیزی است که کارگزاران درباره کنش خودشان می توانند به خود یا دیگران بگویند؛ چنان که گیدنز همواره تأکید می کند که کارگزاران درباره آن چه انجام می دهند، آگاهی دارند و این آگاهی تا اندازه زیادی مشخصه گفتمانی دارد. آگاهی کرداری، نیز به دانش فرد درباره کنش ها، باورها، و انگیزش های خود او مربوط می شود، ولی این آگاهی حالت کرداری دارد و به طور گفتمانی ابراز نمی شود. به نظر گیدنز و به پیروی از ویتگنشتاین آن چه به زبان نمی آید، چیزی است که کرده می شود. انسان ها درباره فعالیت های خود و دنیایی که به لفظ درنمی آید، آگاهی دارند. مطابق نظر گیدنز، این مایه های کرداری دانش موضوع اصلی پژوهشهای علوم اجتماعی هستند. و بالاخره، ناخودآگاه به نظر گیدنز جنبه ای در انگیزش انسانی است، و با آگاهی گفتمانی و کرداری از این رو متمایز است که ویژگی سرکوب شدگی دارد.
هرچند گیدنز برای ضمیر ناآگاه نقشی ته نشستی در بازتولید زندگی اجتماعی قایل است(که در زمان فشار یا بحران، ممکن است «سربرآورد»)، با وجود این از نظریه روان کاوی استفاده زیادی می کند تا بتواند الگویابی متعارف روابط اجتماعی را نظریه پردازی نماید. گیدنز با اقتباس از فروید، لاکان، و اریکسن چنین استدلال می کند که حضور و غیاب عاطفیِ تیماردار اصلی(معمولاً مادر)، بنیاد معنای آن چیزی است که به آن «امنیت هستی شناختی» می گوید، و نیز بنیاد اعتماد در طبیعت متعارف(12) و مسلم زندگی اجتماعی است. در واقع وضع متعارف، جایگاه محوری در نظریه گیدنز دارد، چه برای فهم تولید و حفظ امنیت هستی شناختی، و چه در درک شیوه های اجتماعی شدن، که کنشگران به وسیله آن ها قواعد ضمنی برای چگونه ادامه دادنِ زندگی اجتماعی شدن، که کنشگران به وسیله آن ها قواعد ضمنی برای چگونه ادامه دادنِ زندگی اجتماعی را یاد می گیرند. در این جریان، گیدنز از بسیاری نظریه پردازان جامعه شناسی خُرد، از جمله گافمن و گارفینکل اقتباس می کند. اقتباس او از روش شناسی مردم نگر و پدیدارشناسی، در بیشتر مباحث نظریه ساختاربندی، بازتاب یافته چنان که در ارجاع های او به «عملکردهای ماهرانه»، «هم حضوری»، «تسلسل»، «زمینه مندی»، «آگاهی پذیری» و «آگاهی دوسویه» مشاهده می شود.
در چند پاراگراف اخیر اشاره شد که گیدنز با مقوله های کنش، کارگزاری، و ذهنیت انسانی چگونه برخورد نظری می کند. مهم این است که این جنبه های ذهنی نظریه اجتماعی او را به مقوله کردارها و ساختارهای اجتماعی پیوند زنیم تا بتوانیم تأکید او بر دوگانگی در نظریه ساختاربندی را بفهمیم. از دیدگاه گیدنز، کارگزاران از قواعد و منابع ساختارها بهره می برند و با این کار در بازتولید نهادها، نظام ها، و ساختارها مداخله می نمایند. گیدنز می گوید که در مطالعه زندگی اجتماعی، درک نقش «در پرانتز گذاشتن روش شناختی» شایان اهمیت است. گیدنز مدعی است که علوم اجتماعی به طور همزمان، تحلیل نهادی(13) و تحلیل رفتار راهبردی(14) را پی می گیرد، که در اولی جنبه های ساختاری جامعه تحلیل می گردد و در دومی روش هایی که کنشگران برای تداوم زندگی اجتماعی به کار می برند، مطالعه می شود. این سطوح مختلف تحلیل، در عین حال که محور پژوهش های علوم اجتماعی هستند و هر دو برای نظریه ساختاربندی نیز بسیار مهم می باشند. در ارتباط با همین امر، گیدنز می گوید موضوع بررسی در علوم اجتماعی کارگزارانی است که مفهوم ها را به کار می گیرند و افرادی که مفهوم ها شیوه کنش های آن ها را شکل می دهند. او این فصل مشترک دنیای اجتماعی را که از یک سو به وسیله کنشگران معمولی، و از سوی دیگر به وسیله فرازبان های آفریده شده به کمک دانشمندان اجتماعی شکل می گیرد، «هرمنوتیک دولایه» می نامد.

تجددخواهی و دوران نوین متأخر

گیدنز در کتاب های پیامدهای تجددخواهی(1990) و تجددخواهی و خود- هویت(1996)، به تحلیل جامعی از روابط پیچیده بین خود و جامعه در دوران نوین متأخر می پردازد. او نظر مارکس درباره یکی دانستن تجددخواهی و سرمایه داری را رد می کند، با تفکر وبر درباره قفس آهنین دیوان سالاری با احتیاط برخورد می کند و به جای آن انگاره تجددخواهی به مثابه «نیرویی سهمگین» را پیش می کشد. رویکرد گیدنز در مورد تجددخواهی، مانند نظریه ساختاربندی، دربردارنده نوآوری واژه شناختی قابل توجهی است: «سازوکارهای ریشه گرفته و بی ریشه»، «علایم نمادین»، «نظام های کارشناسی»، «دیالکتیک اعتماد و مخاطره» و به طور مؤکد «بازاندیشگی» از این جمله اند. مطابق گفته گیدنز، بازاندیشگی را باید به منزله جریانی مستمر از «خود- پاییدن» فردی و جمعی دانست. گیدنز می گوید «بازاندیشگی زندگی اجتماعی نوین، از این واقعیت ریشه می گیرد که کردارهای اجتماعی همواره در پرتو اطلاعاتی که درباره همان کردارها داده می شوند، بررسی و اصلاح می شوند و به این ترتیب، سرشت آن ها را به طور بنیادی تغییر می دهند» (1990:38). او در جای دیگر (1991:28) می نویسد: «زندگی در «جهانِ» حاصل تجددخواهی پیشرفته، احساس راندنِ یک «نیروی سهمگین» را می ماند. این فقط مبین وقوع یک فرایند کمابیش مستمر و ژرف تحول نیست. بلکه گویای آن است که تحول همواره با انتظارات بشر یا نظارت بشر همخوانی ندارد».
خصلت تجربی زندگی روزمره معاصر، به کمک دو مفهوم اصلی گیدنز فهمیده می شود: اعتماد و مخاطره، که با نظام های انتزاعی در هم بافته است. از دید گیدنز، بین ذهنیت فرد و زمینه های اجتماعی کنش رابطه ای بسیار پویا برقرار است؛ و این چیزی است که ما از «نظام های انتزاعی» می فهمیم و از طریق همین نظام ها به کارش می بریم. نظام های انتزاعی، قلمروهای نهادی دانش فنی و اجتماعی هستند: آن ها شامل انواع نظام های کارشناسی(15)، از شکل های محلی دانش تا علوم، فناوری و ارتباطات جمعی می باشند. گیدنز تأثیر مهارت کارشناسی بر زندگی مردمان را ساده نمی پندارد و بر آن بسیار تأکید می گذارد. تا جایی که پنداره مهارت کارشناسی را چنان گسترش می دهد تا «روابط اعتمادی»- یعنی سرمایه گذاری شخصی و جمعی اعتمادِ فعالانه در زندگی اجتماعی- را دربر می گیرد. سرمایه گذاری روان شناختی اعتماد، قدرت دانش تخصصی و مهارت کارشناسی را تقویت می کند- در واقع شالوده مهارت کارشناسی دوران ما است- و نیز تأثیر بنیادی در شکل دادن به مفهوم امنیت در زندگی اجتماعی روزمره ما دارد.
به این ترتیب، اعتماد و امنیت هم شرایط ایجاد و هم پیامد بازاندیشگی اجتماعی است. گیدنز بازاندیشانه از دانش کارشناسی را در جامعه در حال جهانی شدن با فرهنگ جهان وطنی، امری بنیادی می داند. گرچه که ممکن است قاعده مند کردن ثبات و نظم در هویت ها و در جامعه ما هدفی عمده باشد، ولی تجددخواهی بازاندیشانه [یا بازتابی]، در گوهر خود تجربی است و همواره انواع جدیدی از مخاطره ها و امنیت های پیش بینی نشده را ایجاد می کند. منظور این است که چه بخواهیم چه نخواهیم، باید ناروشن بودن جهان اجتماعی که از بازاندیشی گسترده ای برخوردار است را به رسمیت بشناسیم: در عصر نوین متأخر، راه های روشن و مشخصی برای توسعه فردی و جمعی وجود ندارد. برعکس، کوشش های بشر برای مهارکردن جهان اجتماعی همواره در برابر پس زمینه بازاندیشانه راه های گوناگون انجام امور قرار دارد. برای مثال، گیدنز در ارتباط با گرم شدن زمین، این نگرش را مطرح می کند:
بسیاری از کارشناسان بر این باورند که گرم شدن جهان در حال روی دادن است، و ممکن است حق با آن ها باشد. با این همه، بعضی هم با این فرضیه مخالف هستند و حتی نظرشان این است که اگر هم چیزی در حال وقوع باشد، روندی دیگر است و آن این که آب و هوای جهان رو به سردی می رود. احتمالاً چیزی که بیشتر می توان گفت و تا اندازه ای از آن اطمینان داشت این است که نمی توانیم مطمئن باشیم که گرم شدن جهان در حال وقوع نیست. اما این نتیجه گیریِ مشروط، محاسبه دقیق مخاطرات را در اختیار ما قرار نمی دهد بلکه یک دسته «سناریو» را به ما عرضه می دارد- که معقول بودن آن ها تحت تأثیر عوامل گوناگونی است، از جمله این که چه تعداد افراد قبول دارند که گرم شدن زمین تحقق می یابد و بر این اساس عمل کنند. در جهان اجتماعی که بازاندیشگی نهادی بیش از پیش بنیانی اساسی شده است، پیچیدگی «سناریو»ها از این هم بیشتر است(Giddens, 1994:59).
از این رو، پیچیدگی «سناریوها» محور اصلی در آمیختن با جهان اجتماعی گسترده تر است. از دیدگاه گیدنز، بازاندیشگی بر راه و روش هایی تأثیر می گذارد که طی آن ها سناریوها ساخته و پرداخته می شوند، درک می شوند، سازگاری با آن ها صورت می گیرد و در برابر آن ها واکنش نشان داده می شود.
گیدنز در کتاب دگر دیسی صمیمیت(1992b)، پنداره بازاندیشگی را به روابط جنسی، جنسیت، و ارتباط های صمیمانه پیوند می زند. او می گوید با رواج نوگرایی و کم رنگ شدن سنت، زندگی جنسی بشر، «طرحی» می شود که باید در مقابله با پس زمینه فرصت ها و مخاطرات جدید، مدیریت شده و تعریف شود- لقاح مصنوعی، لقاح خارج از رحم(به وجود آوردن انسان بدون آبستنی)، ایدز، و آزار جنسی از جمله این فرصت ها و مخاطرات هستند. او با ارتباط دادن جنسیت به فناوری های نوین، می گوید ما در عصر «روابط جنسی پلاستیک وار [مصنوعی]» زندگی می کنیم. گیدنز(1992b:2) می نویسد: «رابطه جنسی پلاستیک وار، رابطه ای بی مرکز است که فارغ از نیاز به تولید مثل صورت می گیرد... و فارغ از حکومت نرینگی و چیزی فراتر از اهمیت نامتعادل تجربه جنسی مردانه است». از این رو رابطه جنسی، باز و بی پایان(16) است، و براساس نقش های از پیش تعیین شده صورت نمی گیرد، بلکه از طریق ارتباط های بازاندیشانه شکل یافته انجام می پذیرد. چنان که پیشرفت درمان [پزشکی] گواهی می دهد، خویشتن امروزی با سرگردانی های ژرفی روبه روست: من کیستم؟ چه می خواهم؟ از روابط جنسی چه ارضایی می طلبم؟- طبق نظر گیدنز، این ها پرسش های مهمی است که برای «خویشتن» طرح می شود. منظور این نیست که تجربه جنسی بدون موانع نهادی صورت می گیرد. گیدنز اظهار می دارد که توسعه نهادهای نوین، «جدا افتادگی تجربه»ها را در پی دارد- تجربه روابط جنسی، وجودی و اخلاقی- که مسائل بنیادی مربوط به روابط جنسی، صمیمیت، اخلاقیات، و مرگ را به کناره ها می راند(ن.ک: Elliott, 1992).

راه سوم

گیدنز در فراسوی چپ و راست: آینده سیاست رادیکال(1994) تأکید دارد که ما امروز در دنیای عمیقاً آسیب دیده ای زندگی می کنیم که نیاز به درمان های سیاسی ریشه ای دارد، و این ها در فراسوی نولیبرالیسم مورد نظر جناح راست یا اصلاح طلبی سوسیالیستی مورد نظر جناح چپ قرار دارند. برای این هدف، گیدنز چارچوب مشروحی را برای بازاندیشیدن درباره سیاست رادیکالی ارائه می دهد. این چارچوب به موضوع های سنت و انسجام اجتماعی، جنبش های اجتماعی، بازسازی فرایندهای مردم سالاری و دولت های رفاهی، و جایگاه خشونت در دنیای سیاست می رسد. تفسیر گیدنز درباره پیدایش سیاست رادیکال را شاید بتوان از طریق مقایسه بحث های مسلط در قلمرو نظریه انتقادی و پسانوگرایی بهتر درک کرد. نظریه پردازانی که به خود- خطرکنندگی سیاست نوین باور دارند، از دانیل بل(17) تا هابرماس، به طور مشخص به زیان اجتماع توجه داشته اند که از طریق هجوم زندگی شخصی و فرهنگی از سوی نظام سرمایه داری جهانی ایجاد می شود. نظریه پردازان اجتماعی و سیاسی پسانوگرا، از میشل فوکو تا ژان فرانسوا لیوتار، هر کدام به گونه ای بر چندگانگی ادعاهای دانش معاصر تأکید نموده و نتیجه می گیرند که راه از قبل تنظیم شده ای برای توسعه سیاسی وجود ندارد. اما گیدنز راه بسیار متفاوتی را در نظر می گیرند. او دوگانگی های فرایندهای سیاسی معاصر را نه می ستاید و نه بر آن ها تأسف می خورد. در عوض می پرسد: هنگامی که بازاندیشی های سیاست به خودش آغاز شود، چه روی می دهد؟ هنگامی که فعالیت سیاسی، با فهم پیشرفت ها و سرشاری های خودش، بر شرایط نهادی خود بازاندیشی داشته باشد، چه روی می دهد؟
از نظر گیدنز موضوع اصلی بازاندیشگی و مخاطره است که هر دو را به منزله محور اصلی دگردیسی ها جامعه، فرهنگ و سیاست برجسته می نماید. گیدنز اشاره می کند که منظور از بازاندیشگی، چرخش دانش و اطلاعات است که از طریق رسانه های ارتباط جمعی در دنیای جهان وطنی در حال جهانی سازی، بالنده می شود. بازاندیشگی به منزله وسیله ای برای باز- نظام دهی و باز- تعریف کردن چیستی فعالیت سیاسی عمل می کند. از این نظر، اهمیت اصلی مربوط به تأثیر جهانی شدن است. گیدنز می گوید فرایندهای جهانی شدن، آگاهی ما از مخاطره را از بنیاد متراکم می کند، و با این کار بسترهای محلی را به پیامدهای جهانی شدن مبدل می سازد. به این ترتیب، هیاهوی فروش سهام بر مبنای «شاخص متوسط قیمت سهام در بازار بورس نیویورک»(18) بر سرتاسر اقتصاد جهانی، از بازرگانی خُرده فروشی محلی گرفته تا تقسیم بین المللی کار، اثرگذار است. در آغاز سده بیست و یکم، دنیای بازاندیشگی متراکم همان دنیای مردمی است که درباره پیامدهای سیاسی کنش انسان، از تخریب جنگل های بارانی تا کارخانه های تولید اسلحه برای نابودی جمعی، بازاندیشی می کنند. در چنین شرایط اجتماعی، سیاست بیشتر سرشت تجربی [عملی] پیدا می کند. مردم از مخاطرات و بی امنیتی که آن ها را تهدید می کند روز به روز بیشتر آگاه می شوند، و باید تلاش کنند که دریای متلاطم فرهنگ سیاسی نوین را درنوردند؛ به این معنی که چه بخواهیم و چه نخواهیم، در مسیر نوسازی هویت و سیاست هستیم، و هیچ راه روشنی برای گذر از این حالت مخاطره آمیز به وضعیتی دیگر وجود ندارد.
برای مقابله با این پس زمینه دگردیسی مخاطره ها، بازاندیشگی و جهانی سازی است که گیدنز چارچوب جدیدی را برای سیاست رادیکال ارائه می دهد. ابعاد اصلی دستورالعمل گیدنز برای بازسازی اندیشه سیاسی رادیکال شامل ادعاهای زیر است:
1. ما امروز در یک [شبکه] نظم اجتماعی پسا- سنتی زندگی می کنیم. منظور این نیست که چنان که بسیاری از منتقدان فرهنگی پسانوگرا مدعی هستند، دوره سنت به سر آمده باشد. بلکه برعکس، در یک جامعه با فرهنگی جهان وطنی، که در حال جهانی شدن است(19)، سنت ها در معرض بحث ها و مناظره های عمومی هستند. برای حفظ سنت ها، باید دلایل و تبیین های زیاد وجود داشته باشد، و این را باید از عناصر اصلیِ نوبه نو کردن انسجام اجتماعی دانست. جنبش های جدید اجتماعی، مانند جنبش بوم شناختی [طرفداری از محیط]، صلح، و حقوق بشر، نمونه های گروهیِ باز- ترویج سنت (فراخوانی برای حفظ «طبیعت») هستند که جزئی از جریان شکل گیری انسجام های اجتماعی می باشند. به گفته گیدنز، جریان مخالف این امر را می توان در ظهور بنیادگرایی دانست که پرسش های مربوط به مجادله های عمومی را نادیده می گیرد و «چیزی جز دفاع از سنت به شیوه ای سنتی نیست».
2. شکل های رادیکالی توسعه مردم سالاری که از طریق بازاندیشگی تغذیه می شوند، در عالم سیاست نمود پیدا کرده و از سطح میان شخصی تا سطح جهانی کارکرد خود را نشان می دهند. اما جریان مردم سالاری نمی تواند محدود به فضای سیاسی شود، زیرا این فرایندها [در سطح شخصی تا جهانی]، خود محدودیت های مردم سالاری را آشکار می کنند. چنان که دانیل بل، جامعه شناس امریکایی چند سال پیش اعلام داشت، نهاد ملت- دولت برای برخورد با مسائل جهانی بسیار کوچک شده است، و برای حل مسائل محلی بسیار بزرگ است. گیدنز، به جای آن، از مردم سالاری کردنِ مردم سالاری سخن می گوید و منظورش این است که همه قلمروهای زندگی سیاسی و شخصی روز به روز و بیش از پیش از طریق گفت و گو نظم می یابد و نه به کمک مناسبات از پیش تعیین شده قدرت. سازو کارهای این مردم سالاری گفت و گویی هم اکنون در مسیر خود قرار گرفته است، از دگردیسی روابط جنسیتی و والدین- فرزندی گرفته تا توسعه جنبش های اجتماعی و گروه های خودیاور. پیدایش روان درمانی و روان کاوی هم از سوی گیدنز خوانشی سیاسی می یابند. تأثیرات مردم سالاری کردن از این نمونه، خود به خود بر جو سنتی سیاست نهادی شده نیز تأثیر می گذارد.
3. دولت رفاهی به صورت های بنیادی تری برای بازسازی نیاز دارد، و این مهم باید در ارتباط با قضیه گسترده فقر جهانی صورت پذیرد. گیدنز بر بازسازی رفاه به دور از روال سنتی «توزیع منافع از بالا تا پایین» و به سوی آن چه او «رفاه مثبت» می نامد، تأکید دارد. رفاهی که مثبت است در درجه اول به ارتقاءِ خودمختاری در ارتباط با مسئولیت های شخصی و جمعی توجه دارد، و اساساً بر بی توازنی های جنسیتی به همان اندازه نیز بر محرومیت های طبقه ای معطوف می گردد.
4. چشم اندازهای عدالت اجتماعی، در ارتباط با نظم «پسا- کمیابی» نمایان می شود. این یک اندیشه پیچیده است، ولی محور نظریه سیاسی گیدنز می باشد. او نمی خواهد بگوید که سیاست وارد دورانی شده که کمیابی ها از میان رفته است. بلکه بحث او در این است که ما تا همیشه با کمیابی های کالا و منابع سروکار خواهیم داشت. اما، یک جامعه پساکمیابی جامعه ای است که در آن «کمیابی» به خودی خود زیر [ذره بین] کنجکاوی بازاندیشانه است. گیدنز می گوید، سازگاری با پیامدهای منفی صنعتی شدن، به باز- ارزیابی ریشه ای جریان سرمایه داری برای انباشت مستمر انجامیده است. گسترش یافتن دامنه اهداف سیاسی به فراسوی راه باریکه اقتصادی، امروزه در جریان «رشد پاسخگو» بازتاب یافته است. بسیاری از الگوهای عمده دگر دیسی اجتماعی در این جا مطرح است. ورود زنان به فضای کاری مُزدبگیری، بازساختاریابی جنسیت و صمیمیت، پیدایش فردی شدن در مقابل خودپرستی و بحران بوم شناختی؛ همه این تحولات در تحقق گذار از پاک دینی عرفی [سکولار] به سوی انسجام و الزام اجتماعی، مؤثر بوده است.

ارزیابی پیشرفت ها و مجادله های عمده

با بحث کوتاهی که درباره رهاوردهای اصلی گیدنز برای نظریه اجتماعی داشتیم، اکنون می توانیم برخی نقدهای آثار او را مورد اشاره قرار دهیم. از دیدگاه بعضی منتقدان، طرح اجتماعی- نظری آثار گیدنز چنان دامنه گسترده ای دارد که می توان کتاب های او را به منزله بازار مکاره نظری دانست که در آن تا کالاهای کمتر آشنا(از مرلو- پونتی، گادامر، هیگراسترند(20)، و گارفینکل)، در کنار هم به فروش می رسند. برخی مفسران، التقاط گرایی نظری گیدنز را بیهوده یافته اند، و بعضی دیگر هم چگونگی اقتباس او از برخی سنت های ویژه اندیشه را نقد کرده اند. برای مثال، روی بوین(1991) اقتباس گیدنز از نظریه ساختارگرایی و پسا ساختارگرایی را به شدت مورد نقد قرار می دهد، به این دلیل که او [گیدنز] نظریه فرانسوی را «به طور نظام مند کژ تفسیری می کند». در سطور بعدی، این گونه نقد را به یک سو می نهیم، چون فکر می کنم جنبه های تأویلی تفسیر گیدنز از نظریه پردازانی چون فوکو، لاکان، و دریدا تا حد زیادی فراتر از آن ها می رود. مباحث قابل توجه تر آثار گیدنز پیرامون نکاتی است که به طرح تدوین او از نظریه اجتماعی عمومی مربوط می شود؛ و شاید آن چه به ویژه جالب توجه است این باشد که- با وجود ادعای گیدنز درباره روشن کردن «دوگانگی» سوژه/ اُبژه- بیشترین نقدها بر آثار او متوجه نارسایی های اجتماعی- نهادی و مربوط به ذهنیت در تحلیل های اوست.
مارگارت آرچر(1990 و 1982) در چند نقد معروف استدلال می کند که در هم آمیختن کارگزار و ساختار، نه فقط نامطلوب است، بلکه لازم است ساختار و کارگزار را به طور تحلیلی متمایز از یکدیگر بررسی نمود تا به اصول روش شناختی و مسائل ذهنیت در علوم اجتماعی روشن تر پرداخته شود. کانون نقد آرچر از گیدنز، نگرانی او درباره ادعای گیدنز است که می گوید ساختارها جدا از دانشی نیستند که انسان ها از کارهایی که در زندگی روزمره خود می کنند دارند. آرچر مدعی است نظریه ساختاربندی گیدنز نمی تواند وضعیت هستی شناختی وجود پیشینِ شکل های اجتماعی و به ویژه تأثیر توزیع های اجتماعی جامعه بر کنش های بشر را به خوبی تحلیل کند. آرچر، نظریه ریخت زایی(21) را که بر تأثیر متقابل دیالکتیکی بین کارگزار و خصایص آشکار نظام اجتماعی توجه دارد، پهلوی دیدگاه گیدنز قرار می هد. به همین ترتیب، نیکوس موزلیس(1989) استدلال می کند که گرچه پنداره ساختاربندی با کردارهای اجتماعی روزمره، که در آن کارگزاران کنش خود را بدون بازاندیشی و بی دلیل انجام می دهند مناسبت دارد، صورت های دیگری از زندگی اجتماعی هم وجود دارد که لازم است ساختار را از کارگزار جدا نمود. برای مثال، بازاندیشی نظری درباره جهان اجتماعی از دید موزلیس، دربردارنده این دوگانگی است، زیرا تغییری از سطح فردی به سطح جمعی صورت می گیرد و این ضرورتاً به فاصله گیری زندگی بی واسطه ما از ساختار اجتماعی گسترده تر [جامعه] بستگی دارد.
جان ب. تامپسن(1989) در نقدی شدید از نظریه ساختاربندی گیدنز، ارزش تحلیلی (الف) پنداره قواعد و منابع برای فهم ساختار اجتماعی، و (ب) درک موانع ساختاری براساس برخی صورت های زبان شناختی و دستوری را زیر سؤال می برد. به نظر تامپسن، بحث گیدنز درباره قاعده ها و منابع مبهم و گمراه کننده است. به عقیده تامپسن، قواعد دستوری و زبان شناختی، شکل های مهمی هستند که کنش انسانی را مقید می کنند؛ ولی آن ها تنها شکل های قید و بند در زندگی اجتماعی نیستند، و در واقع هنگامی که بحث موانع اجتماعی مطرح می شود نکته اصلی فهم این است که دامنه جایگزین های یک کارگزار چگونه محدود می شود. تامپسن تأیید می کند که گیدنز با تمایزی که میان ساختار، نظام، و نهادها قایل است تا اندازه ای به پیش می رود. ولی باز بحث گیدنز درباره خصایص استحاله ای ساختارها را زیر سؤال می برد و می گوید که بین موانع ساختاری و نهادی آشفتگی وجود دارد. تامپسن اشاره می کند که می توان گفت یک کارگر در کارخانه خودروسازی فورد، در بازتولید نهاد همکاری می کند و تا آن جا که روزانه خود را وقف کار کند، در بازتولید نظام سرمایه داری به منزله یک ساختار همکاری می کند. البته این نیز ممکن است که کارگران با انجام فعالیت های خودشان موجب تهدید یا دگردیسی نهاد شوند، ولی دیگر در شرایط ساختاری آن تغییر به وجود نمی آورند. تامپسن(1989:70) می نویسد «چنان که گیدنز به درستی تأکید می کند، هر عمل تولید و بازتولید می تواند عمل بالقوه ای به سوی دگردیسی و تبدیل نیز باشد؛ اما میزان دگردیسی ای که یک کنش در یک نهاد به وجود می آورد، همان اندازه از دگردیسی نیست که در ساختار اجتماعی ایجاد می شود.»
منتقدان دیگر هم به همین ترتیب مفهوم سازی گیدنز از ذهنیت، کارگزاری، و کارگزار را آماج نقد قرار داده اند. مثلاً برایان ترنر نظریه گیدنز درباره کارگزار انسانی را تهی از شرح بسنده ای از تجسم می یابد(Turner, 1992). اَلَن سیکا می گوید با وجود بحث گسترده گیدنز در نظریه کلان اجتماعی، اقتباس های او از گارفینکل، گافمن، اریکسن و دیگران این نکته را نشان می دهد که نظریه ای درباره سوژه و ابهام های پیچیده آن [یعنی نگرشی در سطح خُرد]، کانون اصلی چشم انداز نظریه اجتماعی معاصر است. سیکا می نویسد:
گیدنز خود را با قضیه «امر ذهنی»، باز- درگیر می کند زیرا می داند که نظریه عمومی کنش قطعاً با شکست روبه رو خواهد شد چرا که با آن هماهنگی ندارد. اما به نظر می رسد که او از روی ساده اندیشی گمان می کند که با ابتکار واژگانی نو و وارد کردن «دوگانگی ساختار» در هر جایی یا «عقلانی کردن بازاندیشانه رفتار»، می تواند عدول خودش را هم از مارکسیسم انعطاف ناپذیر تهی از سوژه (آلتوسر) و هم از پارسونزگرایی سست احساس که شامل همه هنجارها، ارزش ها و خواست ها می شود، اصلاح نماید(Sica, 1989:48).
به طور خلاصه، سیکا تأکید گیدنز بر قواعد مسلم دانسته کنش های روزمره و مبنا قرار دادن آن برای تشریح ذهنیت را زیر سؤال می برد، و می گوید گیدنز در مسیر فکری خود نه فقط نیروهای پنهانی و ناآگاه سوژه را دست کم می انگارد، بلکه تعارض بین خود و جامعه را هم نادیده می گیرد.
یان کرایب(1992:171) با گسترش دادن این نکات چنین استدلال می کند که الگوی گیدنز از سوژه [ذهن شناسنده]، به طور تجربی و براساس روان شناسی پویایی، کاهنده است و این نکته ای اصلی است که او به «بد استفاده کردن و کژتفسیری گیدنز از روان کاوی» نسبت می دهد. کرایب اشاره می کند در کوششی که گیدنز برای توضیح مفهومی الگوی دیالکتیکی فروید از آگاهی، پیش آگاهی، و ناخودآگاه به خرج می دهد، از دامنه نظریه فروید می کاهد. چنان که گیدنز برای نمونه استدلال می کند که کارکردداری روانی واپس رو(22)، فقط در لحظه های فشار جامعه زیستی بروز می کند. در نتیجه، برداشت گیدنز از شخص، در مورد پیچیدگی خواست ها، تعارض های تجربی، و فهم تقسیم درونی نارسایی دارد. این نکته جالب توجه است، ولی مضمون هایی وسیع تر از آن دارد که شاید مورد نظر یان کرایب بوده است. بحث بر این نیست که گیدنز فروید را خوب یا بد فهمیده است، بلکه سخن من این است که تحدید [یا تعریف] گیدنز از کارکردداری ناخودآگاه، مضامینی بنیادی برای نظریه او درباره دوگانگی ساختار به ارمغان می آورد. گیدنز این دیدگاه جدید را مطرح می کند که قواعد و منابع ساختاری، وجودی مستقل از انباشته های خاطره ذهن شناسنده [فرد] ندارند. اگر این بحث را بپذیریم، آن چه ضروری است شرح گسترده تری از آثار و بازنمایی های ضمیر ناآگاه است، که فراهم کننده زمینه و شرایط عملی و گفتمانی آگاهی است، البته تا آن جا که از ساختار ناشی می شود و مربوط به آن است(ن.ک: Elliott, 1994, 1996).
گیدنز تلاش کرده است تا در مقابل نقدهایی که در جاهای مخلتف از نوشته های او شده، دفاع نماید(ن.ک: Giddens in Held and Thompson, 1989, in Clark et al., 1990, and in Bryant and Jary, 1997). اطمینان گیدنز از طرح نظریش، و شیوه بیان او در نوشته هایش طوری است که بسیاری از گفته های نقادان را به سختی می پذیرد. البته در آثار اخیرش توضیح می دهد که نظریه ساختاربندی قلمرو بسیار گسترده ای دارد- از صمیمت گرفته تا سیاست و از روابط جنسی تا سیاست عمومی را دربر می گیرد- و از بسیاری مباحث علوم اجتماعی که قبلاً شناخته شده، گسترده تر است. شک نیست که آثار گیدنز نظریه اجتماعی جامعی را برای تحلیل بازتولید اجتماعی و سلطه سیاسی فراهم می آورد و تفسیری قوی از شیوه های پیچیده ای ارائه می دهد که در آن ها کنش و ساختار در عرض یکدیگر قرار می گیرند؛ همچنین چشم اندازی را برای تحلیل تجددخواهی و نوگرایی فراهم می کند که غنی تر و گسترده تر از دیگر روایت های نظریه انتقادی اجتماعی، و به ویژه روایت های نظریه پسانوگرا است.

آثار اصلی گیدنز

Giddens, A. (1971) Capitalism and Modern Social Theory. Cambridge and New York: Cambridge University Press.
Giddens, A. (1972a) Politics and Sociology in the Thought of Max Weber. London, Macmillan and New York: Pall Mall.
Giddens, A. (ed.) (1972b) Emile Durkheim: Selected Writings. Cambridge and New York: Cambridge University Press.
Giddens, A. (1973a) The Class Structure of the Advanced Societies. London; Hutohinson University Library and New York: Harper & Row.
Giddens, A. (ed.) (1973b) Positivism and Sociology. London: Heinemann and New York: Basic Books.
Giddens, A. (1976) New Rules of Sociological Method. London: Hutchinson and New York: Basic Books.
Giddens, A. (1977) Studies in Social and Political Theory. London: Hutchinson and New York: Basic Books.
Giddens, A, (1978) Emile Durkheim. London: Fontana and New York: Penguin.
Giddens, A. (1979) Central Problems in Social Theory. London: Macmillan and Berkeley: University of California Press,
Giddens, A. (1981) A Contemporary Critique of Historical Materialism. London: Macmillan and Berkeley: University of California Press.
Giddens, A. (1982) Sociology: A Brief but Critical Introduction. London: Macmillan and New York: Harcourt Brace, Jovanowitch.
Giddens, A. (1983) Profiles and Critiques in Social Theory. London: Macmillan and Berkeley: University of California Press.
Giddens, A. (1984) The Constitution of Society. Outline of the Theory of Structuration. Cambridge: Polity Press and Berkeley: University of California Press.
Giddens, A. (1985) The Nation-State and Violence. Cambridge: Polity Press and Berkeley: University of California Press.
Giddens, A. (1986) Durkheim on Politics and the State. Cambridge: Polity Press and Palo Alto, CA- Stanford University Press.
Giddens, A- (1987) Social Theory and Modern Sociology. Cambridge: Polity Press and Palo Alto، CA: Stanford University Press.
Giddens, A. (1988) Sociology. Cambridge: Polity Press and New York: Norton.
Giddens, A. (1990) The Consequences of Modernity. Cambridge: Polity Press and Palo Alto, CA: Stanford University Press.
Giddens, A. (1991) Modernity and Self-Identity. Cambridge: Polity Press and Palo Alto, CA: Stanford University Press.
Giddens, A, (1992a) Human Societies. Cambridge: Polity Press.
Giddens, A. (1992b) The Transformation of Intimacy. Cambridge: Polity Press and Palo Alto, CA Stanford University Press.
Giddens, A. (1994) Beyond Left and Right. Cambridge: Polity Press and Palo Alto, CA: Stanford University Press.
Giddens, A (1995) Politics, Sociology and Social Theory. Cambridge: Polity Press and Palo Alto, CA Stanford University Press.
Giddens, A. (1996) In Defence of Sociology. Cambridge: Polity Press and Palo Alto, CA: Stanford University Press.
Giddens, A. (1998) The Third Way. Cambridge: Polity Press.
Giddens, A. (1999) Runaway World: How Globalization is Reshaping our Lives. London: Profile Books.
Giddens, A, Beck, U. and Lash, S. (1994) Reflexive Modernisation. Cambridge: Polity Press and Palo Atto, CA: Stanford University Press.
Giddens, A. and Held, D. (1982) Classes, Conflict and Power. London: Macmillan and Berkeley. University of California Press.
Giddens, A. and Mackenzie, G. (1982) Classes and the Division of Labour. Cambridge and New York: Cambridge University Press.
Giddens, A. and Stanworth, P.H. (1974) Elites and Power In British Society. Cambridge and New York: Cambridge University Press.
Giddens, A and Pierson, C. (1998) Conversations with Anthony Giddens. Cambridge: Polity Press.
Giddens, A and Turner, J. (1988) Social Theory Today. Cambridge: Polity Press and Palo Alto, CA: Stanford University Press.
منابع تحقیق :
Archer, M. (1982) 'Morphogenesis vs. structuration', British Journal of Sociology, 33:455-83.
Archer, M. (1990) 'Human agency and social structure', in J. Clark, C. Modgil, and S. Modgil (eds) Anthony Giddens. New York: Falmer Press.
Boyne, R. (1991) 'Giddens' misreading of French sociology' in C.G.A, Bryant and D. Jary (eds) Giddens' Theory of Structuration. London: Routledge.
Bryant. C.G.A. and Jory, D. (1991) Giddens' Theory of Structuration. London: Routledge.
Bryant. C.G.A. and Jary.D. (1997) Anthony Giddens Critical Assessments. London: Routledge.
Cohen, I. (1991) Structuration Theory: Anthonu Giddens and the Constitution of Social Life. London: Macmillan.
Clark, J. Modgil, C. and Modgil, S. (1990) Arthony Giddens: Consensus and Controversy. New York: Falmer Press.
Craib, L (1992) Anthony Giddens. London: Routledge.
Elliott, A. (1992) 'Looking at sex and love in the Modern age'. The Times Higher Education Supplement. September 11:18-9.
Elliott, A. (1994) Psychoanalytic Theory: An Introduction. Oxford: Blackwell.
Elliott, A. (1996) Subject To Ourselves. Cambridge: Polity Press.
Held, D. and Thompson, J.B. (1989) Social Theory of Modern Societies: Giddens and his Critics. Cambridge: Cambridge University Press.
Mestrovic, S. (1998) Anthony Giddens: The Last Modernist. London: Routledge.
O'Brien, M. and Penna, S. (1998) Theorising Modernity: Reflexivity, Environment and Identity in Giddens's Social Theory. Longman and New York: Longman.
Thompson, J.B. (1989) 'The theory of Structuration', in D. Held, and J.B. Thompson (eds) Social Theory of Modern Societies. Cambridge: Cambridge University Press.
Tucker, K. (1998) Anthony Giddens and Modern Social Theory. London: Sage.
Turner, B.S. (1992) Regulating Bodies. London: Routledge.

پی نوشت ها :

1- Edmonton
2- Hull
3- David Lockwood
4- Asher Tropp
5- Spurs
6- Leicester
7- Norbert Elias
8- Ilya Neustadt
9- Simon Fraser University
10- Reith، یک رشته سخنرانی هایی که معمولاً در رادیو B.B.C و به وسیله اندیشمندان برجسته ارائه می شود و به نام John Reith (1971- 1989) است که از پیشکسوتان تکنوکرات و نخستین مدیرکل B.B.C بوده است. – م.
11- structuration
12- routine
13- institutional analysis
14- analysis of strategic conduct
15- expertise
16- open-ended، منظور این است که چون امروز، روابط جنسی صرفاً به خاطر تولیدمثل صورت نمی گیرد، محدودیت و پایانه ای ندارد؛ وگرنه می باید زمانی که سن تولیدمثل به طور طبیعی پایان می یابد، روابط جنسی بین زوج ها هم تمام شود. اشاره گیدنز در آخر این قسمت، این برداشت را روشن تر می کند. – م.
17- Dinel Bell
18- Dow Jones، تأکید از مترجم است.
19- چنان که پیش از این هم مشاهده شد، گیدنز بین جهان وطنی و جهانی شدن تفاوت قایل است، زیرا جهان وطنی را یک فرایند فرهنگی جهانی می داند، و جهانی شدن امروزی(گلوبالیزم) فرایندی عمدتاً و عملاً اقتصادی است و به آن شکل داده می شود و بیشتر معادل جهانی سازی است. – م.
20- Hagerstrand
21- morphogenetic، اصولاً مبحثی در زیست شناسی است و موضوع محوری آن، فرایندهای به وجود آمدن شکل مشخص و معین در موجودات زنده از حالت تخمی و جنینی تا شکل گیری کامل است و در این مسیر، فرایندهای «سازنده» و «محدودکننده» با هم در کار هستند. یادآوری می نماید که علاوه بر این یادداشت، معادل واژه نیز از منبع زیر اقتباس شده است: مصاحب، دایره المعارف فارسی، جلد اول، انتشارات فرانکلین، تهران: 1345، ص 1149. – م.
22- regressive psychic functioning

منبع :الیوت، آنتونی، و برایان ترنر، (1390)، مترجم: فرهنگ ارشاد، برداشت‌هایی در نظریه اجتماعی معاصر، تهران: انتشارات جامعه شناسان، چاپ اول.

 

 



ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.