ماتریالیست دیاکتیکی

در میان نومارکسیستهای معاصر ارنست بلوخ آلمانی جای ویژه ای دارد. فلسفه ی مارکسیستی بلوخ ویژگی خود را مدیون عناصر تاریخی گوناگونی است که وی آنها را از دیدگاهی دیالکتیکی و ماتریالیستی درهم می آمیزد؛ و شاید بتوان
دوشنبه، 6 خرداد 1392
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
ماتریالیست دیاکتیکی
 ماتریالیست دیاکتیکی

نویسنده: دکتر شرف الدین خراسانی




 

الف- زندگی و آثار

در میان نومارکسیستهای معاصر ارنست بلوخ آلمانی جای ویژه ای دارد. فلسفه ی مارکسیستی بلوخ ویژگی خود را مدیون عناصر تاریخی گوناگونی است که وی آنها را از دیدگاهی دیالکتیکی و ماتریالیستی درهم می آمیزد؛ و شاید بتوان گفت گونه ای انتولوژی مارکسیتی را بر پایه ی عناصر نیمه دینی و اسطوره ای، و پیش از هر چیز، شاعرانه بنیاد می نهد.
ارنست بلوخ(1) در سال 1885 در خانواده ای یهودی چشم به جهان گشود. پدرش کارمند اداره ی راه آهن بود. پس از تحصیلات مقدماتی، در سال 1908 دکترای خود را در فلسفه، که در کنار آن موسیقی و فیزیک نیز آموخته بود؛ به دست آورد. هنگامی که در برلن بود، در سخنرانیهای گئورک زیمل و نیز ماکس وبر شرکت می کرد. و در آنجا بود که با کارل یاسپرس و لوکاچ آشنا شد. در سال 1918، بلوخ نخستین نوشته ی خود را زیر عنوان روح اوتوپی(2) منتشر کرد. در دوران جنگ جهانی نخست، بلوخ مانند روشنفکران و اندیشمندان دیگر آن زمان، نابسامانیها، واژگونیها، و رنجهای انسانها را آزموده بود. پس از پایان جنگ، مدتی را در برلین گذرانید؛ و سپس سفرهای فراوان در سراسر اروپا کرد؛ و سرانجام بار دیگر به برلین بازگشت؛ و در آنجا زندگی آسوده ای داشت. و چون از لحاظ مادی بی نیاز بود، همه ی اوقات خود را به نوشتن و اندیشیدن می گذرانید. با روی کار آمدن نازیها، در 1933، بلوخ دیگر نمی توانست در آلمان بماند. نازیها وی را از آلمان بیرون راندند. فاشیسم تنها به بیرون راندن او از زادگاه و سوزاندن نوشته هایش بسنده نکرد، بلکه مأموران گماشت تا در شهرهای اروپا، مانند پراگ و پاریس و زوریخ در جست و جوی وی برآیند. بلوخ در 1938 به امریکا رفت؛ و در آنجا چندی به کارهایی مانند ظرف شویی نیز پرداخت. پس از پایان جنگ جهانی دوم، به آلمان شرقی بازگشت، و در سال 1949 استاد فلسفه در دانشگاه لایپزیگ شد. در 1954، نخستین جلد کتاب بنیادی او زیر عنوان اصل امید(3) منتشر گردید. شیوه ی اندیشیدن و سخن گفتن بلوخ در آلمان شرقی رفته رفته ناخرسندی مقامات و اندیشه پردازان رسمی حزبی را برانگیخت و مخالفت با وی در پهنه ی فلسفی آغاز شد. سرانجام در سال 1957، پیش از هنگام، بازنشسته گشت. در 1961 به آلمان غربی رفت و در دانشگاه شهر توبینگن(4) آلمان غربی کرسی استادی فلسفه را احراز کرد. در 1968، به دنبال شورشهای دانشجویان در آلمان، بلوخ به انگیزه ی همدردی با آنان، گفت که در درون جوامع مرفه نیز انقلابها در می گیرند؛ چه «ملال» درست مانند نیاز انگیزه ی پیوند بریدن از جامعه را در خود گنجانیده است. بلوخ هم اکنون تقریباً نابینا شده است و در شهر توبینگن زندگی می کند.
از میان نوشته های فراوان بلوخ، نخست باید به کتاب 2 جلدی هزار و سیصد و چند صفحه ای او زیر عنوان اصل امید اشاره کنیم که در 3 جلد در سالهای 1954 - 1955 و سپس در سال 1959 به چاپ رسید؛ و نیز کتاب دیگری زیر عنوان درونذهن- برونذهن: توضیحاتی درباره ی هگل(5) که در سال 1951 و 1962 منتشر گردید؛ و مجموعه ی سخنرانیهای وی در دانشگاه توبینگن زیر عنوان درآمد توبینگنی به فلسفه ی (6) که در 2 جلد کوچک در سالهای 1963- 1964 انتشار یافت؛ و نیز چاپ دوم روح اوتوپی در سال 1964؛ و کتاب کوچک دیگری زیر عنوان ابن سینا و جبهه ی چپ ارسطویی(7) که در سال 1962 منتشر گشت. در سال 1972 از بلوخ کتاب دیگری به عنوان مسئله ی ماتریالیسم، تاریخ و ماهیت آن (8) منتشر شد.

ب. اندیشه های بنیادی

بلوخ خود را ماتریالیست دیالکتیکی می شمارد. فلسفه ی مارکسیستی متداول است. بلوخ مارکسیسم را نه تنها چونان دانش و شناخت عینی تاریخی جامعه ی انسانی به شمار می آورد، بلکه پیش از هر چیز، مارکسیسم برای او بنیاد یک جهان بینی انسانگرایانه و انساندوستانه است. به عقیده ی بلوخ هدف واپسین رویکرد مارکسیستی به زندگی و سرنوشت تاریخی آدمی رسیدن به کمال یا رسیدن به رستگاری است. بدین سان، جهان به تعبیر بلوخ «کارگاه رستگاری است.»(9) آدمی چونان انسان راستین برای بلوخ هنوز آن نشده که باید باشد. بلوخ از این معنا این گونه تعبیر می کند: « من هستم، اما خود را ندارم». بر این پایه، به گفته ی او، انسان در اینجا چونان چیزی نشان داده می شود که هنوز برای خودش بیواسطه و به شکلی بنیادی تاریک مانده است؛ و هنوز برای خود «کنونی» نشده است؛ و درست به همین علت نیز دارای تاریخ است. بلوخ می گوید که ریشه ی تاریخ، انسان کار کننده و آفریننده و داده ها را دیگر شکل کننده و از آنها فرارونده است. اما این چنین انسانی هنوز به رستگاری، که در نظر بلوخ همان خرسندی و کمال مادی و معنوی آدمی باشد، نرسیده است. بنابراین، در این همبستگی، مقوله ای را به میان می آوردکه آن را «اتوپی» (10) می نامد. اتوپی نزد او به معنای متداول آن، یعنی مدینه ی فاضله یا ناکجا آباد، نیست. اتوپی یعنی سرنوشت انسانی انسان، اما نه آن گونه سرنوشتی که بیرون از دریافت آدمی است، و هرگز نمی توان به آن رسید. به تعبیر دیگر، آن بهشت زمینی که هرگز تحقق پذیر نیست و سرزمین آزادی که اکنون در هیچ جا یافت نمی شود اتوپی نیست. بلکه اتوپی آن«هیچ کجایی» است که همیشه هست و نیست. آن مقوله ای است که «هستی کنونی» آدمی یا «اکنون» تاریخی انسان اجتماعی و تاریخی ماده ی انسانی را به شکلی فرا گیرنده و سازنده و دگرگون کننده در بر دارد: « انسان بودن یعنی اتوپی داشتن.» توضیح دقیقتر آن این است که اتوپی برای بلوخ عاملی است جنباننده و پویا که به ماده ی اجتماعی درست چونان به ماده ی طبیعی و هر ماده ای به طور ذاتی تعلق دارد؛ و آن را به سوی آیندگی آن پیش می راند؛ به سوی دگرگونی و گسترش می کشاند. بلوخ اتوپی را «رؤیای بیداری انسان» می نامد. وی با تکیه بر مفهوم «امکان» در فلسفه ی ارسطو- که در دستگاه اندیشه ای فیلسوف یونانی یکی از مقولات اساسی است - به واقعیت می پردازد: هستی «توانشد» یا «توانبود» است. ماده نیز توانبود یا امکان است. واقعیت ماده، و به ویژه واقعیت ماده ی اجتماعی، از دیدگاه بلوخ، در آیندگی آن است. گسترش عینی خصلت ذاتی ماده است. این یک جریان است - جریانی که پیوسته خود را گسترش می دهد؛ جریانی که همواره به سوی آشکار کردن غنا و محتوای نهانی و بسته ی خود کشیده می شود؛ جریانی که «در هر ضربان نبض اکنون به پیش می راند.»
در این همبستگی، بلوخ مقوله ای بنیادی دیگری به میان می آورد که آن را «اصل امید» می نامد. امید در تفکر او حالتی عاطفی نیست که در زندگی روزانه یا در هستی انسانها یافت می شود؛ یعنی آن گونه امیدی که غالباً بر پایه ی پندارهای آدمیان نهاده شده است. امید در اندیشه ی بلوخ مقوله ای انتولوژیک است. بر رویهم، فلسفه ی بلوخ را می توان در دو اصل خلاصه کرد: « اصل امید»، و در همبستگی با آن، « اصل نی- هنوز» (11). در زمینه ی مقوله ی «نی- هنوز» موشکافیها و نوآوریهای نظرگیر دارد. جهان راستین برای او بر پایه ی «نی - هنوز» بنا شده است. این جهان راستین:
پیش در ایستاده است؛ و فراروی انسانهای آگاه؛ آوازدهنده و راه گشاینده است.
او مقوله ی نی هنوز را در شیوه ی گفتار و زبان ویژه ی خود توضیح می دهد. در کتاب اصل امید می کوشد این مقوله را روشن کند:
آنچه در خود و بیواسطه چونان اکنو جریان دارد هنوز تهی است. هستی یا« که - بود»(12) در اکنون میان تهی است؛ نامتعین است؛ چونان یک «نی»(13) تخمیر شونده است. یک نی است که همه چیز با آن آغاز می شود؛ و بر گرد آن است که هر چیزی ساخته می شود.
نی به تعبیر بلوخ، آنجا نیست؛ یعنی وجود ندارد؛ اما در حالی که بدین گونه یک نی آنجاست(14)، نی نیست؛ بلکه در عین حال یک «آنجا نیست» است. «نی» در خود متوقف نمی شود؛ و بیشتر به «آنجا»، در نسبت با یک چیز، به نحوی فرا رونده پیوسته است. نی در واقع فقدان چیز، و به همین سان گریز از این فقدان است. بر این پایه، این «نی» کشش و راندن به سوی چیزی است که فاقد آن است. در اینجاست که بلوخ می گوید یا نی کشش و فرا رفتن و کوشش در موجودات جاندار منعکس می شوند: چونان غریزه، نیازمندی، تلاش ؛ و پیش از هر چیز، چونان گرسنگی:
از آنجا که نی آغاز هر گونه جنبشی به سوی چیزی است پس درست به همین علت این نی را نمی توان «هیچ» (15) انگاشت. بلکه «نی» و «هیچ» باید تا حد امکان از یکدیگر جدا نگه داشته شوند. نی در آغاز واصل چونان «هنوز تهی»(16)، چونان چیزی نامتعین، چونان نخستین گام به سوی آغاز، یافت می شود، در حالی که «هیچ» همیشه چیزی معین است.
این نی به زبان بلوخ چونان «نه» یا «نی داشتن»(17)، در خود متوقف نمی شود؛ و به صورت مقوله ی انتولوژیک زیر عنوان «نی- هنوز» در می آید. به این اعتبار، نی از خود بیرون می رود؛ بدان سان که از خود دور می شود، پیش می رود؛ به راه می افتد؛ خود را از «نه - داشتن» خود بیرون می کشاند؛ یا به طوری که بلوخ از آن تعبیر می کند، نی- هنوز «گرایش یا تمایل»(18) را در جریان مادی مشخص می کند که جریانی است گسترش یابنده و آشکارکننده ی محتوای آن. بلوخ مقوله ی نی- هنوز را در قالبی منطقی می ریزد و آن را این گونه بیانمی کند: « S هنوز P نیست»(19).
یعنی، « موضوع هنوز محمول نیست.» موضوع هنوز حاصل نشده ی محمول (یا P هنوز حاصل نشده ی S) عبارت است از «چه» ی (20) بیرون مانده ی ماهیت برای «که » ی (21) هستی (22). مراد او این است که سرنوشت انسانی آدمی هنوز تحقق نیافته است. «S هنوز P نیست» یعنی آدمی هنوز به «قلمرو انسانی»(23) اجتماعی خود نرسیده است.
انتولوژی هستی «نی - هنوز» دارای 3 مقوله است که وی آنها را «جبهه »(24)، «نوین»(25)، و «ماده»(26) می نامد. به تعبیر بلوخ، نی، که در واقع عنصر فقدان و نیز «جنباننده در اکنون» است، همواره چونان جبهه در جریان است. ونی - هنوز، که بواقع مقید به زبان یا زمانمند است، یا به تعبیر دیگر، آن چیزی است که در مسیر زمان فرا می آید یا ظهور می کند، همیشه چونان یک «نوین» ممکن آشکار می شود در بستر آینده ی اصیل. و آن موضع یا زیر نهاده ی امکان که در «نی» تخمیر می شود و برمی جوشد. و در «نی- هنوز» زاینده است و نوین را تضمین می کند، همان ماده است. بلوخ در تعریف «جبهه» می گوید:
آن عبارت است از هر بار بیشترین پاره ی زمان که خود ما را چونان زنده و جنبنده و عمل کننده در آن می یابیم. بدین سان، جبهه هر بار در اکنون جا دارد که بار دیگر اکنون نی است. آن نی که خود را از خود بیرون می کشاند، و بدین سان همواره به سوی پیش حمله می برد.
بلوخ مقوله ی «نوین» را چنین تعریف می کند: « نوین در امکان واقعی هنوی آگاه نشده (27)، و هنوز ناشده(28)، هم روی می دهد، هم جا دارد، و در واقع از راه تسلط عنصری که نوید بهی می دهد به محض اینکه امکانهای تیره، از لحاظ نظری و عملی فرو بسته شوند، و امکانهای روشن نیز، از لحاظ نظری و عملی بتوانند پیشرانده و پیش برده شوند.» در اینجا از دیدگاه بلوخ، یک عنصر آینده، به سادگی مطرح نیست، بلکه تنها آن گونه عنصر آینده، که مانند آن هرگز نبوده است و فقط بدان گونه آینده ی اصیل و راستین به شمار می رود. این امکان که بلوخ از آن چونان جایگاه عنصر نوین تعبیر می کند، امکان ذهنی نیست، امکانی است واقعی، بدان گونه که تحقق یا فعلیت یافتن آن، شدنی است، گونه ای تحقق است. اما تحققی که هنوز تحقق نیافته است.
درباره ی «ماده» می گوید:
نخست باید گفت ماده چه چیز نیست. ماده نباید پاره یا تکه چوب مرده ی بیجان تصور شود که تنها ممکن است در زیر فشار یا ضربه بجنبد، و همواره یک چیز است و همان یک چیز نیز باقی می ماند. این تصور از ماده، حتی اگر جنبش را به نحوی جدای ناپذیر بپذیرد، در شکلهای گوناگون همواره از نو بر همان پایه ی کهنه و کیفی خود قرار می گیرد. این همان تلقی مکانیستی از ماده و ماتریالیسم است.
چنانکه اشاره کردیم، ماتریالیسم بلوخ دیاکتیکی است. وی ماتریالیسم خود را، ماتریالیسم اصیل می نامد و می گوید: « ماتریالیسم اصیل، یعنی دیالکیتکی، درست فراباشی و واقعیت هر گونه مفهوم متشخص خدا را از میان می برد، اما بی آنکه قصد به سوی یک کاملترین موجود را، از واپسین محتواهای کیفیت جریان، از اوتوپی واقعی یک قلمرو آزادی، دور کند. در ماتریالیسم دیالکتیک، هرگز چیزی که انجام شدنی است، و به نیرو و علت جریان قابل انتظار است، نفی نمی شود، بلکه بیشتر در آن، جای چنین چیی، بیش از هر جای دیگر، حفظ شده و گشوده است.» بدین سان، مفهوم ماده نزد بلوخ، با مفهوم امید پیوسته است. همان گونه که امید چیزی نیست، جز آنچه که سرشت ماده را تعیین می کند، جنبشی است که ماده را به شکفتگی و گسترش وا می دارد، و آن را به راهی می اندازد، که همواره توانهای درونیش را تحقق بخشد، ماده نیز یکپارچه در سرشت خود، گرایش است، یک گونه گرایش نهانی است به سوی دیگر شدن، به سوی نوین. بر این پایه است که بلوخ تعریف دیگری از ماده می دهد، و پس از آنکه گفت: « ماده پاره ی چوب بیجان مکانیستی نیست، بلکه هماهنگ با معنای تعریف ارسطویی ماده، هم هستنده یا موجود بر حسب امکان (29)، هم در امکان هستنده (30) است، یعنی همبسته ی آنچه به نحوی عینی و واقعی ممکن است. یا بسادگی برحسب هستی، یعنی بنیاد زیر نهاده ی امکان جریان دیالکتیکی.» بدین سان، بلوخ می گوید: « ماده جنبنده است، در حالی که در امکان به خود گشوده اش، به همین سان یک گونه هستی پایان نیافته است. ماده مانند موم، منفی نیست، بلکه جنبنده است، در حالی که به خود شکل می بخشد و خود را دیگرگون می کند.» در اینجا شایسته است که به نکته ی شگفت آوری نزد بلوخ اشاره کنیم. هر چند بلوخ خود را ماتریالیست می داند و عقاید و نظریات دینی را درباره ی زندگی پس از مرگ، در شمار پندار بافیها می آورد، از سوی دیگر می گوید:
اما قلمرو این امید ویژه را باید کاملاً مجاز دانست؛ زیرا هیچ انسانی هنوز نمی داند که آیا جریان زندگی یک دیگر شکلی، هر چند همیشه نادیدنی دیگری، را در خود نگنجانده باشد و آن را نپذیرد.
فلسفه ی امید و اوتوپی بلوخ، با وجود شکل و تعبیر تازه ی آن، که در نخستین نگاه انسان را به یاد آمیزه ای از پندارها و اندیشه های نیمه افسانه ای، شاعرانه و حتی اسطوره ای و دینی دورانهای گذشته، درباره ی آینده ی سرنوشت انسانی می اندازد، که واپسین هدف آنها، تصویر جهانی بهتر، یعنی تصویر منظره ای از رستگاری نهایی آدمی بوده است، آری با وجود همه ی این عناصر، فلسفه ی او بر پایه ی جهان بینی، و بویژه تفکر دیالکتیکی مارکسیستی بر پا شده است. درست به علت ویژگی فلسفه ی بلوخ و شیوه ی تعبیر و زبان ویژه و گاه بسیار دشوار فهم او، که آن را از واژه نامه ی معمولی مارکسیستها کاملاً جدا و مشخص می سازد، چنانکه گفته شد، از طرف فیلسوفان و اندیشه پردازان محافل رسمی احزاب کمونیست، بویژه در آلمان شرقی، بارها هدف انتقادها و حمله های شدید و بیرحمانه قرار گرفت. برجسته ترین نمونه ی اینها را در کتابی می توان یافت که در سال 1957 در برلین شرقی با شرکت عده ای از فیلسوفان مارکسیست سنتی، زیر عنوان تجدید نظر بلوخ در مارکسیسم(31) انتشار یافت. اما نباید فراموش کنیم که بلوخ، علی رغم همه ی اینها، یک مارکسیست است و خود را چنین می شناسد. واپسین هدف پژوهشهای وی، و نیز محتوا و هسته ی اصلی اوتوپی او، چنانکه خودش تعبیر می کند، امیدی استوار و پایه دار (32) است. امیدهای همه روزه ی انسانها، از دیدگاه بلوخ، همواره به وسیله ی نومیدی تهدید می شوند. اما بلوخ نومید شدن، یعنی سرخورده شدن راستین را نیز، انگیزه ی هشیار شدن می داند، که با ملاحظه و تعمق در گرایش کلی تاریخ انسانی، می تواند نومید شده را زیرکتر سازد. بلوخ نیز می داند، که انگیزه های نامرادی و ناکامی، چونان وظیفه ی عدم در جهان پرسه می زنند، و همچنین گونه ای بیهودگی، حتی در امکانهای عینی واقعی هم نهفته است، که هم رستگاری هم نارستگاری را در خود گنجانده است. او می داند که جریان جهانی، هنوز در هیچ جا حاصل نشده است، اما همچنین می داند که هنوز در هیچ جا به شکست نهایی نرسیده است. چنانکه خودش می گوید: « انسانها می توانند بر روی زمین تعیین کنندگان راهی باشند که اگر نه به سوی رستگاری، باری، به سوی نارستگاری نیز ممهد نشده است. جهان در کلیت و یکپارچگی آن، همان کارگاه رستگاری ممکن (33) سخت بر کار باقی می ماند.» اما بلوخ، درست محتوای این رستگاری ممکن را، در مارکسیسم و هدف غایی آن جست و جو می کند، و تصادف نیست که واپسین صفحات کتاب عظیم خود، یعنی «اصل امید» را با جمله هایی پایان می دهد، که هدف حقیقی و اصلی «اوتوپی» او را روشن می کنند. امید همیشه باید با عقل همراه و همگام باشد، زیرا به تعبیر بلوخ «عقل بدون امید نمی تواند شکفته شود. امید نیز نمی تواند بدون عقل سخن گوید. هر دو اینها در وحدت مارکسیستی گنجانده شده اند. دانشی دیگر آینده ای ندارد؛ و آینده ای دیگر دانشی دیگر ندارد.» بلوخ می داند که سرمایه داری، حتی در شکل پیشرفته ی کنونی آن، هنوز پیوند میان سرور و برده را از میان برنداشته است. پرولتاریا ناتوان و ناآگاه است. اما هنوز به روشنفکران امیدی هست، که به تعبیر بلوخ بتوانند این جریان «آگاهی سازی»(34) را ایجاد کنند، تا سرانجام بر پایه ی آنچه در درون سرمایه داری کنونی، و به تعبیر او، هماهنگ با ماهیت آن می گذرد، بتوان به تصویرهای آرزویی، به رویاهای بیداری تحقق بخشید. زیرا، چنانکه در آخرین صفحات جلد سوم اصل امید می نویسد:
اگر بناست که ماهیت واقعی محتوای امید به نحوی رسا و کافی به هستی مبدل شود و بنیاد و سازمان بگیرد، ورودگاه آن چیزی نیست جز جامعه ی بی طبقات.

پی نوشت ها :

1- Ernst Bloch
2- Geist der Utopie
3- Das Prinzip Hoffnung
4- Tubingen
5- Subjekt- Objekt: Erlauterungen zu Hegel
6- Tubinger Enileitung in die Philosophie
7- Avicena und die aristotelische Linke
8- Das Materialism problem, seine Geschichte und Substanz
9- Laboratorium Salutis
10- Utopie
11- Nochnicht
12- das Dass
13- Nicht
14- Da
15- Nichts
16- noch leere
17- Nicht haben
18- Tendenz
19- S ist noch nicht p
20- Was
21- dass
22-existenz
23- Regnum humanum
24- Front
25- Novum
26- Materie
27- noch nicht Bewusstes
28- noch nicht Gewordenes
29- katha to dunaton
30- duamai on
31- Ernst Bloch, s Revision des Marxismus
32- fundierte Hoffnung
33- Laboratorium possibilis salutis
34- Bewnsstseinsmachung

منبع :بوخنسکی، اینو- سن تیوسن، (1379)، فلسفه معاصر اروپایی، ترجمه شرف الدین خراسانی، تهران: نشر علمی فرهنگی

 

 



ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
مقالات مرتبط
موارد بیشتر برای شما