طیب حاج رضائی از 28 مرداد تا 15 خرداد (1)

شرکت شهید طیب حاج رضائی در رویداد 28 مرداد همواره محل ابهام و پرسش کسانی بوده است که این مشارکت را برنمی تابند و یا از تحلیل آن ناتوانند، زیرا با مقاومت مردانه او در دوره ی پس از 15 خرداد 42 ناهمگون است. در
دوشنبه، 20 خرداد 1392
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
طیب حاج رضائی از 28 مرداد تا 15 خرداد (1)
طیب حاج رضائی از 28 مرداد تا 15 خرداد (1)






 

گفتگو با حسین شاه حسینی

شرکت شهید طیب حاج رضائی در رویداد 28 مرداد همواره محل ابهام و پرسش کسانی بوده است که این مشارکت را برنمی تابند و یا از تحلیل آن ناتوانند، زیرا با مقاومت مردانه او در دوره ی پس از 15 خرداد 42 ناهمگون است. در این گفتگوی مفصل، علل اصلی تصمیمات طیب در هر واقعه به خوبی واکاوی شده است. آنچه در این گفت و شنود پیش روی شماست، از آن رو حائز اهمیت است که از زبان یکی از حامیان جدی نهضت ملی و دکتر مصدق بیان شده است و می تواند برای پژوهندگان حیات سیاسی طیب، راهنما و درس آموز باشد.

بر اساس برخی از اسناد و گفته های کسانی که در جریان 28 مرداد نقش یا حضور داشتند، مرحوم طیب از سر تعصب و عرق دینی و احساس خطر از سوی توده ای ها که به خصوص در چند ماه آخر منتهی به واقعه 28 مرداد، در نشریات خود به اصول و فروع دین می تاختند و آنها را به مسخره می گرفتند، وارد میدان شد. به نظر شما آیا این تحلیل درست است؟

شخصیت و عملکرد مرحوم طیب را باید از ابعاد مختلف بررسی کرد و دید که آیا او اساساً اندیشه سیاسی و اجتماعی داشته است یا نه؟ کسب و کار او تحت تأثیر قدرت هائی چون ارباب زین العابدین و حاج خان خداداد بود که سرپرست های میادین ما بودند و به دلیل اینکه از قبل بین طبقه مشدی ها و لوتی ها رسم بود که باید به بزرگ ترها احترام گذاشت، طیب هم به ارباب زین العابدین احترام می گذاشت و یک جناب ارباب می گفت، هزار تا جناب ارباب از بغلش می ریخت. او بازوی ارباب زین العابدین و حاج خان خداداد بود. این روزها میادین ما قدرت و نفوذی ندارند، ولی در آن زمان صحنه سیاسی مملکت ما به دست امثال ارباب زین العابدین بود.
آسید ضیاءالدین طباطبائی وقتی می آید و حزب «اراده ملی» را درست می کند، اول به سراغ حاج خان خداداد و ارباب زین العابدین می رود، چون نیروهای توده ای مردمی را می شود با احزاب متشکل کرد و آن روزها در ایران حزبی نبود. فقط حزب توده بود که روی سازمان های کارگری کار می کرد، آن هم نه کارگران میادین، بلکه کارگران خرده بورژوا. صبح که به میدان تهران می رفتید، می دیدید که سه هزار کارگر مشغول کار هستند، آن هم سه هزار کارگری که با سه هزار خانوار در ارتباط بودند. اینها کسانی بودند که تمام کالاهای شهر تهران را می آوردند و در شهر توزیع می کردند و تا حومه شهر تهران می رفتند.
مسئله طیب و حاج خدادادخان و سایر لوتی های شبیه اینها، یک مقداری هم به قضیه ورزش های باستانی ربط پیدا می کرد. اینها از نیروی جسمانی بالائی برخوردار بودند و این نیرو را در زورخانه ها تخلیه می کردند، بنابراین زورخانه ها هم زیر نظر این گروه اداره می شدند. اینها از لحاظ فرهنگی، توان تحلیل سیاسی نداشتند که مثلاً بگویند من چپ هستم یا راست، ولی تعصب مذهبی داشتند، چون مذهب در هر شرایطی در ایران نقش اصلی را بازی می کند. تاریخ به ما نشان می دهد که سلیمان میرزای اسکندری روزی که حزب توده را در ایران تشکیل داد، داعیه مذهب داشت.
خود من کلاس ششم ابتدائی بودم که به کمیته مرکزی حزب توده ایران در خیابان سعدی رفتم. حزب تازه تأسیسی بود و ما نمی دانستیم قضیه از چه قرار است؟ نمایشنامه ای روی سن تئاتر اجرا شد و بعد هم گفتند آقای سلیمان میرزا می آید. او روی سن آمد و جانماز انداخت و نماز خواند! و من نماز خواندن سلیمان میرزا را روی سن تئاتر حزب توده دیدم! در آن زمان آیت الله آسید ابوالحسن اصفهانی از مراجع تقلید فوت کرده و حزب توده از میدان فردوسی تا میدان توپخانه، در دو طرف خیابان پرچم زده بود و کارگران حزب توده، سینه زنان و زنجیرزنان به راه افتاده بودند و می خواندند: «رفت ز دار فنا/ حجت الاسلام ما»! ولی همین حزب توده، موقعی که سلیمان میرزا فوت کرد، هنگامی که جنازه او را از مسجد مجد حرکت دادند، رضا روستا که مسئول سازمان های کارگری حزب توده بود، به میدان توپخانه آمد و درباره مواضع حزب توده و مسائل کارگری صحبت کرد و گفت: «دین افیون توده هاست!» از آن روز بود که موضع حزب توده نسبت به مذهب معلوم شد و مردمی که دنبال مذهب می رفتند، می گفتند که اینها لامذهب هستند.

بنابراین حزب توده از آن مقطع به بعد بود که واقعیت الحادی خود را نشان داد.

همین طور است و در نتیجه مشخص شد که اینها لامذهب هستند، وگرنه کمیته مرکزی اولیه حزب توده کسانی بودند که حتی با مرحوم مدرس همکاری صمیمانه داشتند و بدیهی است که مرحوم مدرس با آدم لامذهب و ملحد همکاری نمی کرد. از زمانی که این موضوع مشخص و مسئله الحاد و لامذهب بودن حزب توده برملا شد، مردم نسبت به آنها بی اعتماد شدند و نقطه ضعف چپ که تا آخرین مرحله نتوانست در ایران آن طور که باید و شاید قشر کارگری را در اختیار بگیرد، روی همین مسئله لامذهب بودن آن بود. دیدیم که جریان چپ در آستانه انقلاب آمد و قاتی جریانات مذهبی شد، بعد هم انحراف ایجاد کرد؛ و یا در جریان نهضت ملی نفت آمد و قاتی شد، وگرنه شعار آنها غیر از شعارهای نهضت ملی نفت و شعار وابستگی به اتحاد جماهیر شوروی بود و می گفتند که نفت فقط باید در جنوب ملی شود و در شمال نباید ملی شود! به خصوص بعد از مسئله شیلات، این تفکر شدت گرفت.
همه اینها حکایت از آن دارد که گرایشات مذهبی در میان توده های مردم همواره قوی بوده است. بخشی از این گرایشات مذهبی در میان طبقه لوتی ها و مشدی ها، در زورخانه ها و بخشی در فرهنگ عمومی خانواده هایشان نمود داشت. خانم های اینها چادر سر می کردند و اول و دوازده و سیزدهم ماه روزه می گرفتند، هنوز شب های جمعه حتماً حضرت عبدالعظیم (س) می رفتند، اهل زیارت و توبه بودند و تعصبات و ریشه های مذهبی داشتند. این ریشه ها و تعصبات در عرصه های سیاسی، برای قدرتمندان صاحب اعتبار بود.
این نیروها حول شخصیت های بزرگ میدان یعنی ارباب زین العابدین و حاج خان خداداد متمرکز شده بودند و در نتیجه اینها می توانستند آنها را بسیج کنند و به صحنه بیاورند. آسید ضیاءالدین در خیابان سعدی جلسه ای برپا کرد تا حزب «اراده ملی» را معرفی کند. عصر آن روز 300، 400 نفر از کسبه کشور بلند شدند و به آنجا رفتند. «حزب ایران» با تمام قدرتی که بعد از شهریور 20 داشت، نتوانست در میان مردم، تشکیلات سازمانی راه بیندازد، ولی حزب آسید ضیاءالدین چون بر مبنای اندیشه های مذهبی آمد، توانست مردم را جذب کند.
توده ای ها که ما به آنها توده ای نفتی می گفتیم، در اواخر حکومت دکتر مصدق آمدند و گفتند اگر حکومت دکتر مصدق سرکار بیاید، به روحانیون و علما توجهی نمی کند و حتی آنها را به مزارع می کشاند! حزب توده اعلامیه های شدیداللحنی را که با خطوط قرمز نوشته شده بودند، توسط ایادی خود در تهران و شهرستان ها توزیع کرد. این اقدام باعث تحریک مردم شد و احساس کردند که مملکت کم کم دارد به طرف کمونیسم می رود.
گرایش ضد کمونیستی مذهب، موجب شد عواطف و علائق توده های مردم نسبت به جریانات ملی کم و حول محور لوتی ها و مشدی ها متمرکز شوند. حاکمیت هم به آنها بها داد و از هر حیث به طیب کمک کرد. پشت پرده، اسدالله رشیدیان که عامل اصلی بود، آمد و طیب و دار و دسته اش را روبروی حرکت مردمی قرار داد. چرا؟ چون بعد از اینکه طیب از اصل قضیه اطلاع پیدا کرد ــ که نکته اصلی سئوال شما اینجاست ــ گفت نمی دانستم و نمی فهمیدم که اصل قضیه چیست.
در 28 مرداد، حکومت، طیب و دار و دسته اش را تجهیز می کند. در شب آخر روضه طیب، مرحوم فلسفی منبر می رود و آنها مبلغ بسیار کمی را در پاکت می گذارند و به ایشان می دهند. آقای فلسفی اعتراض می کند. طیب در مقابل ایشان می ایستد و موضع می گیرد و می گوید: «مگر قرار است ما به واعظ پول بدهیم؟» در ذهنش این بوده که وقتی آقای فلسفی منبر می رود، هر قدر پول که به او دادند، حرفی نزند! از همین برخورد معلوم می شود که سطح آگاهی او چقدر بوده است. او خبر نداشت پشت پرده چه خبر است و در 28 مرداد خیال می کرد مملکت دارد در دامن جریان چپ می افتد و دین و مذهب از بین می رود و لذا تصور می کرد که باید در برابر بی دین ها ایستاد.

در اینکه طیب نظریه پرداز سیاسی نبود که تردیدی نیست، اما بسیاری می خواهند این شبهه را ایجاد کنند که امثال طیب در جریان 28 مرداد برای حمایت از شاه پول گرفتند، درحالی که طیب به خاطر تعصب دینی و برای جلوگیری از تسلط کمونیست ها دست به این کار زد، وگرنه با ثروتی که او داشت، علی القاعده نیازی به این پول ها نداشت.

همین طور است، ولی به هرحال او تابع قدرت حاکم بود و آنها از ضعف بینش سیاسی که این طبقه داشتند، استفاده و به نام مذهب از آنها این بهره برداری ها را کردند. من در جریان امور بودم و عملاً می دیدم که لوتی ها ابتدائی ترین مسائل سیاسی و اجتماعی را هم نمی دانند و تحت تأثیر مسائل خاص عاطفی هستند و باید کسانی که هم عواطف مذهبی و هم بینش سیاسی و اجتماعی داشتند، روی اینها کار می کردند. بدیهی است که طیب به خاطر پول وارد جریان 28 مرداد نشد، بلکه روی علائق مذهبی خود به میدان آمد. طیب وقتی در جریان 15 خرداد 42 قرار می گیرد، همراه او کسی نبود جز حاج اسماعیل رضائی که بسیار متمول، باگذشت و فداکار بود و اصلاً نیازی به پول نداشت، بلکه به نام دین و مذهب به میدان آمد.
آنهائی که زیرکانه این کارها را می کردند، با سلام و صلوات به مجالس روضه ای که طیب راه می انداخت، می رفتند و از او و دار و دسته اش بهره کشی می کردند. اینها هم آگاهی نداشتند که مورد سوءاستفاده قرار گرفته اند. یک وقتی در خانه ارباب زین العابدین بحث شد و ما از عبارت «بهره کشی» استفاده کردیم، اینها گفتند مگر ما حیوان هستیم که بخواهند از ما بهره کشی کنند! یعنی حتی لغات و الفاظ هم در ارتباط با آنها ایجاد مشکل و مسئله می کرد.

بنابراین همه کسانی هم که در 28 مرداد آمده بودند، پول نگرفته بودند و عده ای به خاطر عرق مذهبی آمده بودند. برخی می گویند طیب در روز 28 مرداد به صحنه نیامد و نوچه ها و تشکیلاتش را به صحنه فرستاد. آیا این حرف صحت دارد؟

بله، طیب خودش به هیچ وجه به صحنه نیامد. حتی آن موقعی که به کلوپ جبهه ملی ریختند، کسی طیب را در میان آنها ندید، ولی عوامل و ایادیش قطعاً از آقا طیب اجازه گرفته و آمده بودند. آقا طیب ستون بود و هیچ وقت ستون را جلو نمی اندازند، چون اگر او از بین برود، تشکیلاتش از هم می پاشد. کسانی که طیب را کشتند، از این موقعیت او به خوبی مطلع بودند. البته طیب دو سه بار چاقو خورده و زخمی شده بود. یک بار نصیری عده ای از بارفروش ها را به دستور شاه گرفت و به زندان قزل قلعه برد و دستور داد که همه دست هایشان را به دیوار تکیه بدهند. بعد بالای سر هر کدام یک گلوله خالی کرد و گفت: «ما قدرت داریم و مثل حکومت های قبلی نیستیم که از شما بترسیم».
حکومت می خواست بر میدان تسلط داشته باشد. آن روز بود که میدانی ها فهمیدند این حکومت زیر بار کارهای قبلی اینها نمی رود و به تدریج زیر پای امثال طیب خالی شد. آنها یک روز حاج علی نوری را که روزگاری پادوی طیب بود، گرفتند. رضا و محمد کاشانی هم از نوچه های طیب بودند. اینها در کنار طیب بارفروشی می کردند و طیب حجره ای به آنها داده بود. شب ها هم اگر کافه و قهوه خانه ای می رفتند، یا در ماه های صفر و محرم که روضه خوانی بود، طیب و نوچه هایش همه دور هم بودند. آنها مسائلشان را مطرح می کردند که مثلاً آقا طیب! ما می خواهیم دخترمان را شوهر یا پسرمان را زن بدهیم، می خواهیم دکان و حجره داشته باشیم و قس علیهذا. همه اینها کار آقا طیب بود که گره گشایی می کرد. نیروی آقا طیب که بود؟ نیروی ارباب زین العابدین که بود؟ تمام میدان اختیارش دست ارباب زین العابدین بود. رئیس کلانتری می خواست عوض شود، می پرسید اول ببینم ارباب چه می کند؟ رئیس شهربانی و بقیه مأموران دولتی هم همین طور.
بنابراین ارباب زین العابدین بود که به طیب می گفت امروز این کار را بکن یا نکن. مثلاً شاه در مدرسه سپهسالار روضه خوانی داشت. همان لحظه نیروی مجهز می خواستند. سرباز و پاسبان را که نمی شد برای مجلس روضه خوانی فرستاد. دانشگاه که نبود که دانشجوها را راه بیندازند. اگر هم می گفتند، دانشجوها نمی آمدند، ولی کارشان در میدان خیلی راحت بود. صبح می گفتند بیائید، بعدازظهر 300، 400 نفر می آمدند.
آن روزی که می خواستند استادیوم آزادی (آریامهر آن موقع) را افتتاح کنند، ملک حسین را هم دعوت کرده بودند. این واقعه را خود من عیناً شاهد بودم. می خواستند استادیوم آزادی پر شود و به طیب مراجعه کردند و او 20،30 تا اتوبوس پر را به آنجا فرستاد. گفته بود شما هرچند تا اتوبوس بفرستید، من آدم می فرستم. فقط میدان تهران نبود، میدان شوش، میدان گمرک، میدان انبار غله و... که لوتی های خودشان را داشتند و تمام منطقه شرق و غرب تهران را زیر پوشش داشتند، با اشاره طیب می آمدند. غیر از این، همه کالاهائی هم که وارد میدان می شدند، افرادی به نام «پی بار» بودند که در چنین مواقعی اینها هم راه می افتادند و می رفتند. عظمت کار و نیروی اینها در میدان متمرکز بود. اینها یک مقدار هم سمپاتی مذهبی داشتند.

طیب از فاصله 28 مرداد 32 تا سال 41 به تدریج متحول شد، چون از یک طرف از دستگاه دلگیری هائی پیدا کرد و از سوی دیگر نیروهائی از اپوزیسیون با او تماس گرفتند. ظاهراً نقطه آغاز اختلاف طیب با دستگاه، دعوائی بود که با نصیری کرد. از چند و چون آن دعوا اطلاعی دارید؟

نصیری با تکیه بر نیروهائی که در دستگاه انتظامی داشت، می خواست ریاست کامل داشته باشد و حتی تمرین نخست وزیری هم می کرد. ارباب زین العابدین به دفعات به کسانی گفته بود: «اگر قرار است حرف بشنویم، از شخص اول مملکت می شنویم، نه از شماها. قرار نیست امثال شماها هم به ما بگویند نوکر». او به مرحوم مشد اسماعیل کریم آبادی که از بزرگ ترهای صنف قهوه چی تهران بود می گفت: «مشدی! اگر قرار است ما نوکری کنیم، نوکری اولی را می کنیم نه نوکری دومی و سومی را. اینها خودشان باید بیایند نوکری ما را بکنند.» نصیری اعتقاد داشت اگر شاه امری داشته باشد، آقای هیراد (رئیس تشریفات دربار) به او می گوید، یا آقای بهبودی یا آقای شکرائی ــ یا شکروی. اسمش درست یادم نیست ــ او را در جریان می گذارند. قرار نیست هر کسی بیاید و حرفی بزند که مثلاً امروز رئیس شهربانی این را گفته، امروز نخست وزیر این حرف را زده.
ارباب زین العابدین به مشد اسماعیل کریم آبادی می گفت: «آقا! شما عیبتان این است که نوکری شاه را قبول ندارید.» کریم آبادی هم می گفت: «نه، ما طرفدار دکتر مصدق هستیم.» نصیری می گفت: «چون شما نوکری شاه را قبول ندارید، ضربه می خورید. ما این یکی را قبول کرده ایم و مشکلمان حل است. شما هم خودتان را معطل کرده اید.» با این همه می بینیم که سپهبد بختیار از مشد اسماعیل کریم آبادی حرف شنوی دارد، چون او پایگاه مردمی داشت.
رؤسای اصناف در ایران نقش بسیار مؤثری داشتند و این نقش از زمانی که نیروهای مذهبی وارد صحنه سیاسی ایران شدند، از بین رفت. تأثیر فدائیان اسلام را در این عرصه دست کم نگیرید. آنها عناصر متعصبی بودند که با تلاش های خود می توانستند روی توده های مردم اثر بگذارند. آنها آمدند و در بین کسبه و پیشه وران و در هیئات مذهبی نفوذ پیدا کردند و مجری ظواهر اسلام شدند، نه اینکه بیایند و بنشینند و تحلیل مذهبی کنند. آنها با اعتقاد به حلال و حرام و محرم و نامحرم و به نوامیس مردم نگاه نکردن و این ظواهر را رعایت کردن، می توانستند لوتی ها و مشدی ها را در اختیار بگیرند. نواب از طریق حاج مهدی عراقی، با طیب در ارتباط بود، چون خود حاج مهدی از لوتی ها و مشدی های جنوب شهر و میدان خراسان بود و کارش نوعاً طوری بود که با آنها ارتباط داشت. حاج مهدی و طیب همراه لوتی ها و مشدی ها به زورخانه می رفتند، در مهمانی های گلریزان شرکت داشتند، در ماه های محرم و صفر و رمضان، مراسم خاص این ماه ها را برگزار می کردند و در نتیجه رابطه این دو با هم خیلی خوب بود.
این حرفی را که دارم می زنم، از کمتر کسی شنیده اید. قبل از انقلاب، ما در کاروانسرا سنگی میتینگی را تشکیل داده بودیم و نیروهای حکومتی ریختند و ما را زدند. من خانمم را به مکه فرستاده بودم و بچه هایم هم منزل خواهرم بودند. کلید خانه در جیب من بود و رفته بودم میتینگ. ما را حسابی زدند و له کردند. از آنجا که عمرمان به دنیا بود، دیدیم یک آقائی ما را انداخت روی کولش و برداشت آورد. توی راه من فقط توانستم به او نشانی خانه ام را بدهم. مرا به کوچه میرزامحمود وزیر آوردند. همسایه ام کلید خانه را از جیبم درآورد و مرا به داخل خانه بردند. اولین کسی که از ماجرا باخبر شد، حاج مهدی عراقی بود که آمد و گفت: «شیخ شجونی به من گفت که فلانی را زده اند و جنازه اش را برده اند و من آمده ام به تو سرکشی کنم.» حاج مهدی عراقی آدم بامعرفت و انسانی بود. او ده روز از من پرستاری کرد.

دیدگاه حاج مهدی عراقی درباره طیب چه بود؟

اعتقاد داشت که او بچه است و گولش می زنند. به او می گویند که ما نوکر انگلیس هستیم. مدام به او می گویند که آیت الله بروجردی اینها را از خانه اش بیرون کرده است، ولی ارتباط حاج مهدی و طیب با هم بسیار صمیمی بود، طوری که چک های همدیگر را پرداخت می کردند. در هرحال نصیری می گفت اگر قرار است نوکری کنم، نوکری شاه را می کنم. او به حسین خداداد که الان در آمریکاست، اجازه داده بود که جنوب تهران را برق بکشد. حاج خداداد فوت کرد و حسین خداداد به این ترتیب به دامن نصیری افتاد، اما طیب می گفت من توی دامن نصیری برو نیستم. نصیری آمد و کرکره حجره طیب را پائین کشید و گفت: «حالا ببینم می تونی این کرکره رو بالا بکشی؟»
طیب نگاهی به یکی از لوتی هایش به اسم رضا که چوب قپان زیر شانه اش بود، انداخت و گفت: «لوتی رضا! برو کرکره را بکش بالا.» لوتی رضا رفت و دید که پنج شش سرباز و نصیری آنجا ایستاده اند. پشتش را به آنها کرد و یا علی گفت و کرکره را بالا کشید. نصیری گفت: «یک لوتی رضا جوابت را می دهد، حالا تو آمدی برای ما کباده می کشی؟ ما نوکر ارباب زین العابدین هستیم و او هم نوکر شاه است. حالا برو و هر موقع خواستی با ارباب حرف بزن، ببینم کرکره را چه کسی می تواند بالا و پائین بکشد. هر کس توانست بیاید.» طیب خیلی عصبانی می شود. نصیری گفت: «آن پسرک را بگیرید.» طیب گفت: «او را بگیرید، میدان را تعطیل می کنم.» نصیری گفت: «پس این طور؟» طیب گفت: «امتحانش کاری ندارد.» لوتی رضا هم هرچه از دهنش درآمد، گفت و فرار کرد. اینها دیدند الان است که کار به تیراندازی بکشد و رفته بودند. سرلشکر نصیری هم رفته بود.
بعد کسانی واسطه شدند و مهمانی دادند که در این مهمانی بین اینها آشتی داده شود. ارباب به طیب گفت: «حق نداری بروی» و خودش هم نرفت. نصیری هم تنها ماند. خبر را به شاه رساندند و او در این کار دخالت کرد و به نصیری گفت: «به اینها کاری نداشته باش. اینها مال من هستند نه مال تو. اینها با بابای من رفیق بودند و او هم جزو لوتی های تهران بود. حالا هم هر روزی که اینها را بخواهم، با ما هستند.» این حرف ها را ارباب زین العابدین برای ما می گفت. نصیری تا آخر نتوانست روضه طیب را تعطیل و او را اذیت کند و کینه طیب در دلش ماند.

ظاهراً در روز تولد ولیعهد هم بین اینها مسائلی پیش آمده بود.

آن روز چند تا طاق نصرت زده بودند. موقعی که فرح بچه را بغل کرد که سوار ماشین شود و جهانشاه صالح و بقیه هم حضور داشتند، موقعی که می خواستند بروند، چندین و چند گوسفند جلوی پای او قربانی شد. طیب هم آمده و تبریک گفته بود، درحالی که در برنامه شان قرار نبود طیب این کار را بکند. و قرار بود او فقط کنار طاق نصرت بایستد، اما او گوشش به این حرف ها بدهکار نبود و جلو رفت و تولد ولیعهد را تبریک گفت. مفصل هم این کار را کرد. نصیری گفته بود: «از اینجا برو»، ولی طیب هم گفته بود: «اگر تو رفتی، من هم می روم». این جر و بحث ها بین اینها شده بود. نصیری رفت و طیب ماند و شکایت حتی به اعلیحضرت هم رسید. شاه هم در سلام بعد به شهردار تهران که اسمش یادم نیست گفته بود که از طیب دلجوئی کنید که دلش نشکند، چون خیلی زحمت کشیده و از الان نسبت به ولیعهد ما عشق دارد.

ولی به هر حال به نصیری برخورده بود.

بله، چون شاه طیب را به او رجحان داده بود، ولی نصیری بی غیرت تر از این حرف ها بود. او می خواست مقام و موقعیت بالاتری داشته باشد. خصلت های لوتی گری و مشدی گری و عیاری را شما فقط در پهلوان ها می بینید، در اداری ها و تحصیل کرده ها نمی بینید. صفات لوتی گری در طیب بود و بسیار زیاد هم بود.
منبع: شاهد یاران، شماره 68

 

 



ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.