طیب حاج رضائی در گذر زمان، فرازها و فرودها

واگویه ی سلوک رفتاری و اخلاقی طیب حاج رضائی از زبان فردی که خود از زمره لوتی های قدیمی است، نه تنها گوشه های جالبی از زندگی آن شهید را آشکار می سازد که مرور منحصر به فردی بر تاریخچه جریان عیاری و لوتی گری
چهارشنبه، 22 خرداد 1392
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
طیب حاج رضائی در گذر زمان، فرازها و فرودها
طیب حاج رضائی در گذر زمان، فرازها و فرودها






 

گفتگو با مرحوم نصرالله خالقی

واگویه ی سلوک رفتاری و اخلاقی طیب حاج رضائی از زبان فردی که خود از زمره لوتی های قدیمی است، نه تنها گوشه های جالبی از زندگی آن شهید را آشکار می سازد که مرور منحصر به فردی بر تاریخچه جریان عیاری و لوتی گری تهران و آشنائی با سردمداران این جریان است، از همین رو این گفتگو سرشار از نکات خواندنی و بدیع است.

از چه سالی با طیب آشنا شدید؟

اولین باری که طیب خان را دیدم سال 1320 بود.

کجا؟

بازار امین السلطان تازه مغازه بارفروشی زده بود. بعد از بارفروشی، باسکول زد. قهوه خانه میدان هم دست طیب خان بود.

پدر و مادرش اهل کجا بودند؟

پدرش اهل قره قورن قزوین بود. پدرش علی حسین قره قونی به نانوایی ها سوخت می رساند و سوخت صنف نانوایی ها دست پدرش بود، اما مادرش تهرانی بود.

از خانواده شان چه اطلاعی دارید؟

اینها چهار برادر بودند. مسیح، طاهر، طیب خان و اکبر.

از خصوصیات اخلاقی اش حرف بزنید؟

طیب خان جوانمردی به تمام معنا بود. مشدی بود. به فقرا می بخشید. کم کم اعتبارش بالا گرفت. هرچه اعتبارش بالا گرفت، دشمنش هم زیادتر شد.

معمولا چه لباس هایی می پوشید؟

ظاهری خودمانی و صمیمی داشت. بیشتر وقت ها مشکی پوش بود. یا کت و شلوار مشکی یا پالتوی مشکی، کلاه شاپویش هم مشکی بود. همیشه انگشتر طلا دستش بود. رویش نوشته شده بود طیب حاج رضائی. یک دانه مریمی طلا روی سینه اش بود که یک «یاعلی» بزرگ روی آن کنده کاری شده بود.

گویا خیلی شوخ بوده؟

شوخ هم بود، می خنداند و می خندید. خوش خنده و خوش صحبت و خوش اخلاق بود. با مردم گرم می گرفت و مردم دوستش داشتند.

منزلش کجا بود؟

طیب خان بچه «صام پزخونه» [صابون پزخانه] بود. آنجا بزرگ شد. سال ها صام پزخونه می نشست، دید که آنجا کوچک است و مهمان زیاد دارد، آمد سر خیابان خراسان. بعد هم آنجا را فروخت و رفت پشت خیابان لرزاده، همان جا بود که زن دومش را اختیار کرد.

از چه زمانی طیب طیب روی زبان ها افتاد؟

از سربازی که برگشت، شد طیب خان.

چطور؟

در دعوایی که توی شهر کرمانشاه اتفاق افتاد، تفنگ می شکند و ژاندارم ها را می زند.

گویا چندین بار به زندان رفت؟

بله، چند بار به زندان افتاد.

به خاطر چه مسائلی زندان می رفت؟

نزاع و درگیری با اشخاص مختلف مثلاً دعوا با مصطفی دیوونه.

چه زمانی؟

دقیق نمی دانم، مصطفی دیوونه را گرفتند اما آشنا داشت آزاد شد و طیب را بردند زندان.

از جریان آگاهید؟

بله، هر دو از قهوه خانه برمی گشتند. سر آسیاب ظهرآباد، یکی از دوستان طیب خان به نام حسین غلامعلی آهنگر می گوید: «طیب خان! مصطفی دیوونه که دنبالش بودی، همینه» طیب خان به مصطفی دیوونه فحش می دهد. مصطفی دیوونه جواب می دهد و کار به چاقو و چاقوکشی می کشد. حاج ابرام سلاخ به جای طیب خان، مصطفی دیوونه را می زند و به او می گوید: «نری بگی با طیب خان دعوا کردم و معروف بشی، بگو ابرام سلاخ منو زده» بعد مصطفی دیوونه می رود صام پزخونه. زنان آنجا می روند بالای پشت بام و سنگ پرت می کنند. مصطفی دیوونه می بیند که جای ماندن نیست، می رود پاچنار و قمه می کشد و می آید کلانتری و نوشته شیر و خورشید را پائین می کشد و می گوید: «باید یه عکس شیر اینجا باشه و اون هم منم. درود بر آلمان و زنده باد مصطفی دیوونه».

چرا درود بر آلمان؟

اواخر حکومت رضاشاه بود و مردم از استعمار انگلیس و روسیه دل خوشی نداشتند، می گفتند چون آلمانی ها هم نژاد ما هستند، آدم های خوبی اند.

جرم های دیگر؟

سر جریان محمد پررو، طیب خان به سه سال حبس محکوم شد که به بندرعباس تبعیدش کردند.

شما هم به بندرعباس تبعید شده بودید؟

بله.

جرم؟

(می خندد) چاقوکشی. آن زمان قانونی تصویب شد که چاقوکش ها را تبعید می کردند به بندرعباس.

چند ماه تبعید بودید؟

هیجده ماه. البته حبس بودیم که به اصطلاح تبعید می گفتند.

طیب چرا تبعید شده بود؟

طیب خان سر جریان محمد پررو حبس بود. البته ابرام خرکچی، محمد پررو را می زند، اما خود محمد پررو خودزنی می کند که به قلبش می خورد و می میرد. این قتل گردن طیب خان را گرفت و چون پای چاقوکشی در میان بود، به بندرعباس تبعید شد.

آیا اجازه داشتید از زندان بیرون بروید؟

صبح ها می رفتیم بیرون و برمی گشتیم. جنس می خریدیم و می بردیم زندان.

چند ساعت؟

ساعت هشت صبح بیرون می رفتیم و حدود دو ساعت بیرون بودیم، البته با مأمور. می رفتیم تا لب دریا و بعد برمی گشتیم. بندرعباس گرم بود و آتش از زمین و آسمان می بارید. زمستان فقط یک زیر پیراهن می پوشیدیم.

چه کسانی به بندرعباس تبعید شده بودند؟

طیب خان، حسین رمضان یخی، ناصر فرهاد، حسن کوکومه، عبدل لب شکری، قاسم درشتی، کاظم مو زرد، حسین چوچو، مصطفی زاغی، اصغر بخشعلی، حسین فتحعلی، محمود سلطان علی، حسین کلاغ و حسن ورامینی. جمعاً 13 نفر بودیم.

در چه سالی؟

حدود 1322، 1323. من هنوز مجرد بودم. من زودتر از طیب خان آزاد شدم. وقتی که آزاد شدم، پول نداشتم. طیب خان به محمود سلطان علی گفت: «پول بده نصرالله که می خواد برگرده تهرون». محمد سلطان علی کلیددار پول های طیب خان بود. بعد طیب خان رو کرد به من و گفت: «به همه سلام برسون و بگو ما هم به این زودی می آئیم». طیب خان سه سال آنجا حبس بود.

موقعی که طیب به میدان رفت، به چه کاری مشغول شد؟

اول توی میدان امین السلطان در باغی می گرفت. چند نفر زیر نظر ارباب زین العابدین عوارض می گرفتند.

می گویند بازار امین السلطان دو تا دروازه داشته؟

نه چهار تا داشت. باغی هندوانه و خربزه معروف بود که می گرفتند.

یک در طیب بود. درهای دیگر چه کسانی بودند؟

یک در رضا گچ کار، یکی در قدم، یکی در رمضان خواهرزاده طیب خان.

رضا گچ کار؟

بله که بعدها پیشکار طیب خان توی میدان امین السلطان شد.

قدم چی؟

سلاخ بود و قصاب خانه داشت و ورزشکار باستانی بود.

گویا طیب پس از آنکه میداندار شد، دعوا و نزاع را کنار گذاشت؟

اصلاً طیب دنبال دعوا و این جور چیزها نبود. بعضی لات ها که می خواستند معروف شوند، می آمدند و با طیب خان طرف می شدند. او به کسی کار نداشت. بعضی ها هم برای اینکه سرشناس شوند با طیب دوست می شدند و برایش کار می کردند.

پاتوق های طیب کجا بود؟

بیشتر توی میدان بود. دم باغ فردوس یک قهوه خانه بود که عصر آنجا می نشست و دوستانش دورش جمع می شدند. رضا قالیباف، رضا گچ کار، علیشاه، قاسم احمدرضا علی و حاجی سردار همه دورش جمع می شدند.

اینها که با هم نزاع و درگیری داشتند، چطور سر یک سفره می نشستند؟

امروز دعوا می کردند، فردا آشتی شان می دادند.

برای آشتی کنان معمولاً چه کسانی پیشقدم می شدند؟

چند تا بزرگ تر مثل علیخان صاحب جمع که خیابان صاحب جمع به اسم پدر اوست، ارباب زین العابدین، بعدها حاج اسماعیل قربانی و طیب خان و دیگران پیشقدم می شدند.

می گویند گاهی مسئولان دولتی پیشقدم این کار می شدند؟

بله، سپهبد تیمور بختیار، حسین رمضان یخی را با طیب خان آشتی داد. یادم می آید توی چهارراه مولوی این اتفاق افتاد. حجله روی سر من بود که طیب خان از یک طرف وارد شد دسته حسین رمضان یخی و هفت کچلون از طرف دیگر. یک حجله از این دسته، یک حجله از آن دسته دیگر. طیب خان آخر این دسته ایستاده بود. آخر دسته دیگر حسین رمضان یخی و هفت کچلون بودند. سپهبد تیمور بختیار دست این دو را گرفت و با هم آشتی داد.

وقتی طیب میداندار شد، ارتباط شما با او چطور بود؟

هر صبح که طیب خان به میدان می آمد، من پیشش بودم. غروب که می شد، چهار پنج هندوانه و خربزه و هفته ای پانصد تومان به من می داد. مدتی پیش او بودم. کارهای مختلفی را برایش انجام می دادم. همه کاره ی جشن ها و عزاهایش بودم.

بعد از آزادی چه کار کرد؟

زن دومش را اختیار کرد و خدا به او چند اولاد داد و طیب خان همه چیز را کنار گذاشت و حسینیه بست و دهه اول محرم در نهایت نظم و ترتیب و شکوه دسته راه می انداخت. دسته طیب خان توی تهران تک بود.

با توجه به حجله داری، شما در این زمینه چه کمکی به او می کردید؟

من حجله و علامت و همه چیز به او می دادم.

بیشتر کجاها مشغول بود؟

یا بارفروشی بود یا سر باسکول یا توی قهوه خانه یا توی میدان.

با ارباب رجوع چطور تا می کرد؟

با دیگران لوتی منش بود. بار نسیه می داد و وقتی پول دست مشتری می رسید، می آمد حساب می کرد. بعضی ها را هم با برگزاری مراسم گلریزان وارد میدان و کاسب کرد.

در این مورد بیشتر توضیح دهید؟

موقعی که یک زندانی آزاد می شد یا برای کسی مشکلی پیشامد می کرد، طیب خان دست به کار می شد. مثلاً یک زندانی که بعد از پنج سال و ده سال به خانه برمی گشت، دستش تنگ بود و کار و باری نداشت و احتیاج به کمک داشت و طیب خان گلریزان می کرد. برای خودش هم وقتی از تبعید بندرعباس برگشت گلریزان کردند که رفت میدان و کاسب شد. همه توی آن مراسم شرکت داشتند. تا آخر عمر هم همان طور کاسب ماند تا اینکه شهید شد. گلریزان یکی از مراسم اصیل ایرانی که لوتی ها و مشدی هایی مثل طیب خان بانی آن می شدند. بعد از اینکه برای طیب خان گلریزان شد، از آن به بعد خودش بانی گلریزان های زیادی شد. طیب خان می رفت و دوستان و حاجی بازاری ها و میدانی ها را دعوت می کرد و هرکدام به فراخور وضع مالی شان کمک می کردند.

آیا برای گلریزان از مکان های خاصی استفاده می شد؟

معمولاً توی زورخانه برگزار می شد.

بیشتر توی چه زورخانه هایی؟

زورخانه انبار گندم اصغر شاطر، زورخانه حاج اسماعیل قربانی و زورخانه پهلوان اکبر جگرکی در خیابان سیروس و زورخانه های دیگر.

طیب باستانی کار بود؟

بله، طیب خان باستانی کار خوبی بود، شنا می رفت، میل و کباده می زد. یکی از تنها عکس هایی که از طیب خان در حالت میل گرفتن وجود دارد، متعلق به مراسم گلریزانی است که طیب خان همه را دعوت کرد. مراسم برای احمد مجید برپا شد که توی زورخانه صام پزخونه، توی محله خود طیب خان برگزار شد.

احمد مجید کی بود؟

احمد مجید خواهرش را کشت. بعد از پنج سال که از زندان آزاد شد، طیب خان برایش گلریزان گرفت. احمد مجید هم دکان بزازی باز کرد و کاسب شد. به خاطر این مراسم ها بود که لوتی ها و لات ها امروز دعوا و دو روز بعد آشتی می کردند و سر یک سفره می نشستند.

بعد از برگزاری گلریزانی که برای طیب برگزار شد، به چه کاری مشغول شد؟

کاسب شد و به قول خودش جوانی و جاهل بازی را کنار گذاشت. از آن زمان به بعد فقط به عنوان دفاع از خود دعوا می کردند. هر اتفاقی، شروع دوره تازه ای از زندگی برای طیب خان بود.

از اتفاق های زمان کاسبی اش حرف بزنید؟

طیب خان در سال 1326 یا 1327 که از کربلا برگشت و کربلایی شد، نماز و روزه اش منظم شد. چندین بار به من گفت: «نصرالله با اربابم (منظورش آقا امام حسین (ع) بود) دوستی کردم».

طیب از چه زمانی به برگزاری عزاداری و دسته و روضه خوانی روی آورد؟

وقتی که از کربلا آمد، حسینیه بست و دسته راه انداخت. دسته که راه می انداخت قیامت می شد. غالباً از حجله هایی که من می ساختم، استفاده می کرد. حجله را می گذاشتند روی سرشان و راه می افتادند. طیب خان بیشتر از صد دسته سینه زنی داشت. چهل، پنجاه تا دیگ می گذاشت روی آتش و به مردم شام می داد.

توی میدان وضعش چه طور بود؟

خیلی خوب. اخلاق طیب خان طوری بود که حتی رئیس میدان امین السلطان، ارباب زین العابدین، خاطرخواه او شده بود و نگاه به حرف و اعمال طیب خان می کرد که ببیند چه می گوید و چه کار می کند. از بس که این مرد لوتی منش و عیار بود. این مسئله در حالی بود که ارباب زین العابدین حکم بزرگ تر طیب خان و کل میدان را داشت.
طیب خان سفره دار بود و به مردم کمک می کرد. البته علاوه بر طیب خان، حاج علی نوری. حاج اسماعیل قربانی، جواد عابدینی و دیگران هم در خدمت مردم بودند. بیشتر پهلوانان قدیم در خدمت مردم بودند. اکثر اینها ورزشکارهای معروفی و همه ادامه دهنده راه و رسم پوریای ولی بودند.

از پوریای ولی حرف زدید. اولین پهلوان مرام و مسلک لوتی ها کیست؟

پوریای ولی که معروف است به پوریای ولی اول.

مگر پوریای ولی دوم هم داریم؟

بله، یزدی بزرگ پوریای ولی دوم محسوب می شود. مرام و منش لوتی گری و مشدی گری از پوریای ولی اول شروع می شود. همان جریان گذشت معروف او و شکست ظاهری اش او را جاودانه کرده است. پوریای ولی شاعر هم بوده و شعرهای زیبایی دارد: افتادگی آموز اگر طالب فیضی/ هرگز نخورد آب زمینی که بلند است.

از پوریای ولی دوم حرف می زدید؟

بله، پوریای ولی دوم، یزدی بزرگ و پوریای ولی سوم، یزدی کوچک بود.

یزدی بزرگ و کوچک در چه دوره ای مطرح و معروف بودند؟

در دوره ناصرالدین شاه، پهلوان دربار بودند و با پهلوانان دیگر کشتی می گرفتند. یک بار توی دربار، جلوی ناصرالدین شاه قاجار، یزدی بزرگ با پهلوان علی میرزای همدانی کشتی می گیرد. پهلوان همدان 112 سن داشته، یزدی بزرگ 91 سال، با آنکه یزدی بزرگ یکی از پرقدرت ترین پهلوان های طول تاریخ پهلوانی بوده، اما علی میرزای همدانی قدرت بدنی عجیبی داشته. انگار زور هر دو اندازه هم بوده و هیچ کدام نمی توانند دیگری را شکست دهند. ناصرالدین شاه هم دستور می دهد به هر دو حقوق و انعام بدهید.

از قدرت بدنی یزدی بزرگ خیلی تعریف کرده اند؟

یزدی بزرگ آن قدر قدرت داشت که مجمع مسی را دو نصف می کرد. شلوارش هیجده کیلو وزن داشت. یزدی بزرگ توی کشتی، یزدی کوچک را شکست داده بود. به جز اینها پهلوان های دیگری بودند که قدرت بدنی فراوانی داشتند.

مثل؟

پهلوان ابوالقاسم قمی و پهلوان اصغر، این دو توی دربار جلوی ناصرالدین شاه کشتی می گیرند و هیچ کدام بر هم پیروز نمی شوند و به دستور ناصرالدین شاه هر دو انعام می گیرند.

بعد از یزدی ها چه کسانی پهلوان شدند؟

ابوالقاسم قمی، صادق قمی که آدم ریزنقشی بود. میرزا حسام خراسانی، اکبر درشتی، حاج آقا رضا قوام، حاج میرزا محمود جوراب باف، حاج محمد صادق بلورفروش، حاج آقا سیدحسن که پهلوانی نامی بود، به خارج رفت و کشتی گرفت و یکی از خارجی ها به نام علی قلیچ را زد. قلیچ که شکست خورد، خودکشی کرد. پهلوان علی بهمن، آقا رضا لاهیجانی، حاج میرزا باقر در اندرونی، حاج سید محمدعلی اسکویی، حاج سید محمدعلی کوچه غریبونی که پهلوان و لوتی بودند. حاج محمد صادق بلورفروش با پهلوان ارمنی کشتی می گیرد و او را می زند، کشتی گیر ارمنی هم خودکشی می کند. بعد می آید تا پهلوان اکبر جگرکی، سیدحسن رزاز، حاج اسماعیل قربانی، مصطفی طوسی، اصغر کله شیراز کرمانشاه تا جهان پهلوان غلامرضا تختی.

چرا علی قلیچ و پهلوان ارمنی خودکشی کردند؟

آنان مثل پهلوان های ایرانی لوتی منش و از سجایای اخلاقی برخوردار نبودند، یک طرف پوریای ولی را می بینیم که خودش را شکست می دهد و جاودانه می شود، یک طرف یک پهلوان خارجی را می بینیم که مثل پهلوان های ما نیست و خودکشی می کند. دیدگاه آنان با ما فرق می کند. حتی وقتی جهان پهلوان تختی با کشتی گیر خارجی کشتی می گیرد، پای زخمی طرف خود را نمی گیرد، چون در شأن خصلت پهلوانی نمی بیند که این کار را انجام دهد. بیشتر این پهلوان ها مردمدار و سفره دار بودند.
حاج میرزا محمود جوراب باف هم درست مثل اکبرخان پامناری سفره دار بود و به مردم کمک و کار همه را درست می کرد یا خدابیامرز حاج اسماعیل قربانی که مقبول خاص و عام بود، دلش مثل دریا پاک بود.

می گویند طیب، لوتی باسیاستی بود. در این باره توضیح بدهید.

طیب خان در عین پایداری و پایمردی، خیلی باگذشت بود. حتی زمان جوانی نیز این خصلت را داشت. در عین حال به اندازه ارزش شخصیت مقابلش، برایش ارزش و احترام قائل می شد. به آدم نااهل، بها نمی داد و در برابر هیچ گردن کلفتی هم کوتاه نمی آمد. اما در برابر شخصی که سید و اولاد پیغمبر بود، هر چند لباس پاره پوشیده بود، با کمال ادب بلند می شد. حتی ناصر فرهاد با آن همه پررویی فقط احترام طیب خان را داشت.

ناصر فرهاد؟

بله ناصر فرهاد پسر سرهنگ فرهاد که اصالتاً کرد بود. ناصر فرهاد خوش قد و قواره بود. تیپش عین یک سناتور بود. با لگد زد به پهلوی مادرش و مادرش مرد. دو نفر دیگر را هم با چاقو کشت.

چاقوکش بود؟

هم پررو بود و هم جرئت داشت. جوان بود که اعدامش کردند. یکه بزن بود. با اصغر شاطر، مصطفی دیوونه و حسین رمضان یخی دعوا می کرد.

بچه کدام محل بود؟

چهارراه حسن آباد.

ناصر فرهاد با طیب هم درگیری داشت؟

نه، گفتم که فقط احترام طیب خان را نگه می داشت.

گویا مدتی در زندان هم بند طیب بود؟

بله، ناصر فرهاد طیب خان را دوست و از او حرف شنوی داشت با آنکه چاقوکش بود، اما ورزشکار خوبی بود. باستانی کار بود، اما توی دعوا چاقوکشی می کرد.

چاقوکشی از چه زمانی باب شد؟

اواخر دوره قاجاریه و اوایل سلطنت رضاشاه. از آن زمانی که چاقوی ضامن دار اختراع شد.

چه کسی چاقوی ضامن دار را اختراع کرد؟

نجف حمال اختراع کرد. بچه محل من و با من دوست بود. پس از 101 سال عمر فوت کرد. نجف حمال هم چاقوی ضامن دار را اختراع کرد، هم چاقوکشی را رواج داد.

چرا چاقوکشی رواج پیدا کرد؟

چون کوچک بود و توی جیب جا می شد. قمه و چوب و چماق و زنجیر خیلی بزرگ بودند.

از چاقو حرف زدید. روی عکس هایی که از طیب مانده، جای چاقو معلوم است؟

نه جای چاقو نیست. جای زخم سرنیزه ای هست که ژاندارم ها توی کرمانشاه به او زدند.

می گویند مصطفی زاغی خیلی تعب طیب را کشید.

خیلی طیب خان را دوست داشت. کریم درویش در سال 1319 طیب را از عقب با چاقو می زند که به گردن طیب خان می خورد و فرار می کند.

کجا؟

شاه آباد، رستوران جمشید، وقتی فرار می کند، مصطفی زاغی که ورزشکار بود، کریم درویش را می کشد.

کجا؟

جلوی خانه خود کریم درویش شاهرگ او را می برد. کریم می افتد توی بغل مادرش و می میرد. مصطفی زاغی می افتد زندان و به دوازده سال حبس محکوم می شود.

می گویند حکم اعدامش صادر شده بود؟

بله، مرحوم مصطفی طوسی پهلوان پایتخت جلوی ماشین شاه را می گیرد و یک درجه عفو برایش می گیرد تا اعدامش نکنند. پانزده سال حبس داشت که سه سال بخشش گرفت و شد دوازده سال.

کریم درویش کی بود؟

کریم درویش گردن کلفت بود.از کافه دارها باج می گرفت. آدم پُر زوری بود. بیشتر از کافه دارهای چهارراه استانبول باج می گرفت.

مصطفی زاغی چطور؟

مصطفی زاغی ماشین تریلی داشت و توی بیابان ها کار می کرد، ولی باستانی کار بزرگی بود. معروف بود و همه تهران می شناختندش. هیکل پیچیده عجیب و چهره تودل برویی داشت.

از شاگردهای مصطفی طوسی بود؟

نوچه مصطفی طوسی بود. آن وقت ها به شاگرد می گفتند نوچه و به استاد می گفتند نوخاسته. آن زمان تمام ورزشکارهای تهران نوچه مصطفی طوسی بودند، پهلوان پایتخت بود. بازوبند طلا گرفت.

چه سالی؟

حدود سال 1327 و 1328 الی 1322 و 1323. سه سال بازوبند پهلوانی داشت.

مصطفی زاغی پس از چند سال آزاد شد؟

پس از دوازده سال. مراسم گلریزان برایش برگزار شد و من در آن مراسم شرکت داشتم.

چطور شد طیب در سال 42 این حرکت قهرمانانه را انجام داد؟

روحانیون و اشخاص مختلفی از سال ها قبل نصیحتش می کردند، طیب هم حرف شنوی داشت. برای روحانیون احترام خاصی قائل بود. قول که می داد پای حرفش می نشست. پانزده خرداد طیب را گرفتند و بردند زندان و شکنجه دادند و گفتند: «بگو از خمینی پول گرفتی» گفت: «من دروغ نمی گویم». طیب خان را زدند و شکنجه اش دادند. آن قدر شکنجه اش دادند که خون ادرار می کرد. وقتی اکبر داداشش به ملاقات طیب خان می رود، طیب خان به اکبر می گوید: «به فخری خانم بگو بیاد، وصیت نومچه منو بگیره و به اون عمل کنه». فخری می رود و وصیت نامه را می گیرد. زنش فخری شیرزن به تمام معنا بود. بعدها خودش دست به کار شد و تمام قرض های طیب را ادا کرد و نشان داد که همسر چنین مردی است.
توی زندان از بس که طیب را زده بودند، خون ادرار می کرد. هرچه نصیری فشار آورد که قبول کن که از خمینی پول گرفته ای، قبول نمی کند و می گوید: «من نمی شناسمش، پس چطور از این سید پول گرفته ام؟»

آخرین باری که طیب را دیدید کی بود؟

پانزده خرداد که او را گرفتند، رفته بودم قهوه خانه که صبحانه بخورم. دو تا آژان با هم حرف می زدند. یک آژان به آژان دیگر گفت: «می گویند این دسته را طیب خان راه انداخته.» صبح که رفتم میدان، قضیه را برای طیب خان که آنجا آمده بود، تعریف کردم و گفتم: «میگن دسته راه انداختی. خطری واسه ات نداشته باشه» با متانت خاصی گفت: «برو مش نصرالله! اینا هیچ غلطی نمی تونن بکنن. گنده گنده اش که شاه باشه نمی تونه. نگران نباش.» یک روز که گذشت، طیب خان را دستبند زدند و بردند کلانتری.

این آخرین دیدار بود؟

در کلانتری دیدمش. مثل همیشه مصمم بود. شکنجه اش دادند، اذیتش کردند تا اینکه به اعدام محکوم و تیرباران شد.

چه کسانی با طیب در ارتباط بودند؟

همه اقشار از ملتی گرفته تا دولتی. البته من با لوتی ها و به نوعی لات های آن زمان ارتباط داشتم و بیشتر آنها را می شناسم.

یکی یکی معرفی شان کنید تا در ادامه از شما درباره آنان بپرسم.

یکی بود به نام قاسم سماورساز که سماورسازی داشت. بعدها بساز و بفروش خانه شد. پدرش اما همچنان سماورسازی می کرد. یک داداش داشت به نام تقی که دوچرخه سازی داشت. بعدها که وضعش خوب شد، حاجی شد. بعد پسرش به علامت سازی روی آورد. علامت سازی را که شروع کرد، حاج قاسم مریض شد و مرد. یکی بود به نام خسرو، معروف به خسرو کره. گوشش نمی شنید. پهلوان بود. زورخانه منیریه را اداره می کرد. بعد رفت خیابان آذربایجان و زورخانه ای در آنجا ساخت و باشگاه منیریه را به کس دیگری واگذار کرد. حدود چهل سال پیش برای خودش برو بیائی داشت.
یکی دیگر حسین اسماعیلی پور معروف به حسین رمضان یخی بود. پسر رمضان قتل کرد و چون شریک جرم داشت، سه سال حبس به او دادند. قتل دومی که کرد همراه شیخ احمد بود و دوباره شریک جرم داشت و به ده سال حبس محکوم شد هم زندان قصر بود. هم زندان باغ ملی و آب شاه. از زندان که آمد بیرون ازدواج کرد. باغ فردوس، صام پزخونه می نشست.

رابطه اش با طیب چطور بود؟

حدود سال 1332، دم باغ فردوس، تقی رمضان یخی با حسین رمضان یخی، ریختند سر طیب و او را زخمی کردند. حسین رمضان یخی با چاقو زد و چاقو توی کمر طیب شکست. تقی رمضان یخی، داداش حسین رمضان یخی بود. هفت کچلون هم بودند.

می گویند طیب کلت کشیده، اما تیر توی کلت گیر کرده؟

آن زمان طیب خان کلت نداشت.

از هفت کچلون حرف زدید. اینها کی بودند؟

هفت برادر باغ فردوس، حاج عباس برادر بزرگ، حاج محمد، حاج صفر، حاج شعبان، حاج غلام معمار، حاج محمود، حاج امیر، به آنان می گفتند هفت کچلون، حاج احمد بزن بهادرتر از همه بود.

چه کاره بودند؟

چلوکبابی، قصابی و قصابخانه داشتند و الان هم دارند. همه کاسب و آدم های با مرامی بودند.

دسته هم داشتند؟

بله، محرم دسته راه می انداختند. هنوز هم هیئت دارند. هیئت حاج صفر هر سه شب برقرار است. شام می دهد و پذیرائی می کند. آدم باصفایی است.

درباره حسین رمضان یخی بیشتر حرف بزنید. می گویند قدرت مشتش زیاد بوده.

حسین آقا سیلی به گوش هر کسی می زد، صورتش می پوکید. دستش خیلی سنگین بود.

چه خلق و خویی داشت؟

حسین آقا آدم باخدایی بود. اهل هیچ فرقه ای نبود. اول وقت نماز می خواند. مشدی و سر به راه بود. به نامحرم نگاه نمی انداخت، فقط دعوایی بود.

چه کسانی رفیق گرمابه و گلستان حسین رمضان یخی بودند؟

هفت کچلون و ماشاءالله ابرام خان، اکبر، امیر و هوشنگ ابرام خان طاهری. اکبر ابرام خان آدم کشت و پانزده سال به زندان افتاد. هوشنگ ابرام خان کاسب بود. نانوایی سنگکی و قهوه خانه داشت. برادران طاهری از دوستان طیب خان بودند.

طیب کجا باسکول داشت؟

میدان شوش که هنوز هم هست.

دستگاه موز چه دستگاهی بود؟

ده دوازده تا ماشین موز می آمد توی میدان و دولت ده تا دوازده هزار تومان عوارض می گرفت. این را دادند به طیب و سود سرشاری به طیب خان می رسید و او هم به مردم کمک می کرد. حاتم طایی زمان خودش بود. به او می گفتند: خادم الفقرا.

ناصر جگرکی هم باغ فردوس می نشست؟

بله، ناصر حسن خانی معروف به ناصر جگرکی رئیس صنف جگرکی ها بود.

از همدوره های طیب حرف می زدید؟

دو تا اصغر سیاه داشتیم. یکی اصغر سیاه نجار، یکی اصغر سیاه کفاش. اولی پهلوان بود، دومی کشتی گیر. اصغر کرملو همان اصغر نجار بود که با طیب خان رفیق بود. گنده لات ها از او حساب می بردند.

حاج مهدی قصاب کی بود؟

حاج مهدی کریمی معروف به حاج مهدی قصاب که مشدی، لوتی و جوانمرد بود. همه برادر و خواهرزاده هایش آدم های خوبی بودند. بچه سه راه سیروس بود که حالا شده چهارراه سیروس. جوانمردی اش حرف نداشت، یک بار می رود روبروی کاخ سعدآباد جلوی ماشین شاه را می گیرد که ملکه ثریا در آن نشسته بود. شاه می خواهدش و نگاه به هیکلش می کند و می گوید: «برو جوان! حیف است هیکلی به این رعنایی از بین برود. برو مرد باش».

اصغر شاطر کی بود؟

اصغر شاطر جوانمرد و لوتی و عیار و کاسب بود و قهوه خانه و زورخانه داشت. بچه میدان شاه، قیام فعلی بود و خیابان خراسان می نشست. وقتی که اصغر شاطر به سال 1333 مرد، یعنی روس ها کشتندش، حسین موشی فرستاد پی من. من رفتم قهوه خانه شان، آنجا چنگیز و جهانگیر رضوان نشسته بودند. پانزده شانزده سال سن داشتند. محمد حسین قهوه چی گفت: «مش نصرالله! تو بچه محل من هستی. هر محبتی می خواهی نسبت به من بکنی، به این دو تا برادر بکن» گفتم: «چه کار کنم؟» گفت: «اصغر شاطر فوت کرده. چنگیز و جهانگیر نمی خواهند چراغش خاموش شود. می خواهند به یادبود اصغر شاطر دسته راه بیندازند. حجله و هر چه می خواهند به آنان بده. حسابش را بیاور پیش من». من ده دوازده سال حجله و هرچه می خواستند به آنان دادم و پول آن را از حسین موشی گرفتم. هنوز هر سال دسته راه می اندازند. تکیه می بندند و روضه می خوانند.

راه اصغر شاطر را ادامه دادند؟

بله، به خصوص چنگیز که به مردم می رسد، جهاز دخترها را می دهد، سیسمونی می دهد، پول کسانی را که به کربلا می روند می دهد، به مستحق می بخشد.

مصطفی دیوونه کی بود؟

مصطفی پادگان که آخرش حاجی شد، مکه رفت. در مشهد حسینیه ای ساخت. پاچنار می نشست. قبلاً گفتم وقتی نوشته شیر و خورشید را از کلانتری آورد پائین، خیلی معروف شد و نامش همه جا پیچید.
این اواخر که حاجی شد، بهش می گفتند حاج مصطفی. انسان مردمدار و سفره دار و پاکی بود.
بهرام خاقانی بچه «شاه آباد» و بوکسور بود. یک نفر را می زند توی سرش و او می میرد و می برندش زندان. ارباب زین العابدین صاحب میدان امین السلطان بود. مشهدی و سفره دار بود و به مردم می رسید، هر کس می رفت پیشش، دست خالی برنمی گشت. سیسمونی، جهاز و کمک های دیگر به مردم می رساند.

مصطفی لره که بود؟

مصطفی لره بچه چهارراه حسن آباد و اصالتاً بچه خیابان نوذری بود. پدر و مادرش لر خرم آباد بودند. پدر و مادرش که مردند، با خواهرش تنها ماند. خواهرش که ازدواج کرد، رفت پیش او چهارراه حسن آباد. چاقوکش بود. جوان بود که حسین کچول را کشت. حکم اعدامش صادر شد و اعدامش کردند. حدود 23 سال سن داشت که اعدام شد. وقتی که رفت بالای دار، باز دل و جرئتش مثال زدنی بود. خیلی محکم نصیحتی کرد و گفت: «راهی که رفتم، راه اشتباهی بود، امید دارم که خدا مرا ببخشد.» مصطفی لره پای دار غزل خواند، بعد رفت بالای دار.
حسین کمره ای بچه شاه عبدالعظیم بود. بزن بهادر و در عین حال سفره دار و لوتی منش بود. هر کس می رفت آنجا، پذیرائی می کرد. ممّد خلی گردن کلفتی بود که تمام گردن کلفت های تهران از او حساب می بردند، اما گردن کلفتی اش زیاد ادامه نداشت. خودش را گرفتار کرد. بچه خیابان سیروس و باستانی کار بزرگی بود. داش گزنی یا فضل الله ایزدی سلحشور، بزن بهادر بود. سال 42 از کسانی بود که مثل طیب خان دستگیر شد.

از جواد عابدینی حرف بزنید؟

مرحوم جواد عابدینی انسان نازنینی بود. مشدی و سفره دار بود. حسینیه راه می انداخت. سمنو می پخت و رفقای بسیاری داشت. هیئت و علامت داشت. سیدمحمد عشقی اختیاردار عزاداری های جواد عابدینی بود. سیداحمد میر اشرف صاحب زورخانه انبار گندم و دایی اصغر شاطر بود. حاج اکبر جگرکی دایی ناصر جگرکی بود. یکی از پهلوانان بزرگ که از سه زن، شش پسر و هفت دختر داشت و 111 سال عمر کرد. یکی بود به نام شیخی سردار که مرد بسیار خوبی بود. حاج علی تک تک زورخانه داشت و صاحب زورخانه بود. ورزشکار خوبی هم بود. امیر اوستا ولی، بچه پاچنار بود. شوفر سپهبد احمدی را کشت. هشت سال زندان بود. حسن آقا کوره پز کشتی می گرفت. قهرمان شد. انسانی مشدی و لوتی است.
حاج کاظم معروف به حاج کاظم پرخور، ورزشکار خوبی بود. یک بار در یک مراسم، شاه به او می گوید: «آیا از من چیزی می خواهی؟» می گوید: «نه» شاه که اصرار می کند، حاج کاظم می گوید: «یک ماه، صبحانه و ناهار و شام مرا حساب کنید.» حساب یک ماه خوردن حاج کاظم می شود 130 هزار تومان که پول بسیار هنگفتی بوده است!
منبع: شاهد یاران، شماره 68

 

 



نظرات کاربران
ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.