نویسنده: حجة الاسلام والمسلمین یوسف صدّیق عربانی گیلانی
روی سخن ما در این بحث، با جوانان است امید است نکاتی که در زیر می آید با دقّت مطالعه کنند همه می دانیم که سراسر وجود جوان یک پارچه احساس و غرور است گاهی احساسات درونی او آنچنان برانگیخته می شود که به سختی می تواند آن را مهار کند یا مدتها در حالت هیجان درونی باقی می ماند. اسلام عزیز همواره توصیه هایی دارد که اگر جوانان به این توصیه ها توجه کنند ضمن اینکه جلوی بسیاری از خطاهای آنها گرفته می شود با کنترل به موقع احساسات خود، دارای اعتبار و امتیازات چشم گیری نیز می گردند و در دل، خداوند متعال را سپاس گفته و مسرور می شوند و از اینکه با کنترل به موقع هیجان نفسانی خود توانسته اند از خطر بزرگی رها شوند و شرّی بپا نشد صمیمانه راضی و شادمانند. اینک از جوان ها می پرسیم چه کسی شایسته است قهرمان نامیده شود و به تعبیر دیگر پهلوان واقعی کیست؟ پاسخش را از رسول اکرم صلی الله علیه و آله و سلم می خوانیم:
لَیسِ الشدیدُ بِالصُّرعَه. انَّما الشدیدُ الذی یُملّکُ نَفسَهُ عِندَ الغضب.(1)
قهرمان نیست کسی که حریفان را بر زمین بکوبد بلکه قهرمان کسی است که به هنگام غضب، خویشتن داری کند. مخصوصاً اگر کسی در مقامی باشد که همه نوع قدرت انتقامجویی را با دست و قلم و دیگر ابواب جمعی خود دارد در چنین شرایطی نفس خود را مهار می کند و طوری عمل می کند که انگار هیچ زور و قدرتی ندارد، مرحبا بر این کفّ نفس و خویشتن داری. به حق اینها قهرمانان واقعی جامعه هستند.
شب با خود اندیشید و گفت: پوریا بس است این همه برای تو کف زدند، و احسنت و آفرین گفتند بگذار دیگران هم زندگی کنند چه اشکال دارد این بار تو خود را بشکنی حتی برای رضای دل این مادر هم شده از حقّ خود بگذری که نمی توان گذشت. با خود پیمان بست که فردا بر نفس خود امیر باشد.
هر که را مردم سجودی می کنند
زهر اندر جان او می آکنند
در هوای آنکه گویندت زهی
بسته ای بر گردن جانت زهی
چشم بردار از قبول و ردّ خلق
این دو در راهِ خدا شد سدّ خلق
همه می دانیم که فرماندهی نفس، سخت ترین فرماندهی ها است اگر آدمی بتواند بر خود ظفر یابد دیگر مشکلی ندارد به قول امام خمینی رحمه اله: همه گرفتاریهای ما از نفس است!
ملای رومی می گوید:
ای شهان کشتیم ما خصم برون
مانده خصمی زو بتراندر درون
کشتن این کار عقل و هوش نیست
شیر باطن سخره خرگوش نیست
آری فردا شد و جمعیت از هر طرف به تماشا آمدند دو قهرمان کشتی روبه روی هم صف آرایی نموده و مشغول نبرد تن به تن شدند. پوریای قهرمان، نگاهی به قد و قامت طرف مقابل کرد دید خیلی مشکل است در برابر او خود را بشکند زیرا او را خیلی ضعیف و ناتوان یافت با خود گفت شکست در برابر چنین فردی بسیار دشوار و موجب تمسخر مردم است خواست عهدشکنی کند و پیمانی که دیشب با خود بسته بود بشکند ولی یک لحظه اندیشید و پس از آن همه چیز عوض شد با خود گفت نه؛ دیگر بس است کشتی! بگذار او برنده شود و تو بازنده، بگذار نذر مادر او مستجاب شود و او در شهرش به عزّت زندگی کند تو دیگر با هیچ کس کشتی نخواهی گرفت، تا همین جا تعطیل!
واقعاً هنر می خواهد و کار هر لاف زنی و سخن پردازی و شعاردهنده ای نیست با او از در مصاف وارد شد و پس از لحظه ای چنین وانمود کرد که طرف مقابل، او را بر زمین انداخته است. به زمین افتاد که تا دیگری خاک نشین نشود.(3)
آری مردم اصفهان هلهله کنان، برای قهرمان همشهری خود کف زدند و هورا کشیدند و صدها آفرین بمناسبت پیروزی نثار او کردند ولی پوریا سرش را بزیر آورد و لباس پوشید و از میدان کشتی بیرون آمد اینک از خود می پرسیم در این پیکار حقیقتاً چه کسی پیروز شد؟ آیا آن مرد اصفهانی یا پوریای ولی؟
آری پوریای ولی در واقع پیروز شد.
قابل ذکر است که در اطراف شهرستان فومن بین این شهرستان و شهرستان صومعه سرا محلّی وجود دارد که معروف است به پیرولی خان، می گویند قبری که در آنجا واقع شده و محلّ زیارت مردم است و اکثراً از کنار آن قبر مقدّس حاجت روا برمی گردند صاحب آن قبر، همان پوریای ولی قهرمان واقعی داستان است. بلی جوانان عزیز اینگونه بود سلوک پهلوانان نامدار با مردم و اینان بودند که صفات خوب و دلاوری و مردانگی آنها ضرب المثل و ماندگار گردید. ببینید ما با اینگونه پهلوانان با گذشت چقدر فرق داریم؟ مگر ما خود را شیعه و پیرو مولای متقیان حضرت امیرمؤمنان علی علیه السلام نمی دانیم؟ پس چرا تنها در شعار مانده ایم و نتوانسته ایم نمره ای در عمل به دست آوریم؟ همه اینها دلیلش این است که ما تلاش می کنیم ظاهر ما منطبق با اسلام و سنن و آداب امامان معصوم علیه السلام باشد هر چند که باطناً با حقیقت، و واقعیت احکام و دستورات اسلام منطبق نباشد.
در حدیث است که رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم فرمود: اِذا جمیع الخلایقُ یَومَ القِیامَه نادی مُنادِ اَینَ اَهلُ الفضل؟ فَیقوم وَهُم یَسیرون فینطلقون سراعاً اِلی الجنَّهِ فیقولون: نحنُ اَهلُ الفضل. فیقولون: ما کان فضلکم؟ فیقولون: کنّا اِذا ظُلِمنا غَفَرنا، و اِذا اُسِیءَ اِلینا عَفَونا و اِذا جُهِلَ علینا حَلَمنا.
فیقالُ لهم ادخُلوا الجَنَّهَ فَنِعمَ اجرُ العاملین.(4)
آنگاه که روز قیامت، خلایق جمع شوند، ندا دهنده ای ندا می کند که اهل فضل کجایند؟ گروهی از مردم برخیزند و شروع کنند با سرعت به سوی بهشت رفتن، فرشتگان آنها را ملاقات می کنند و می گویند: ما شما را می بینیم که با سرعت به سوی بهشت می روید (شما چه کسانی هستید؟) می گویند: ما اهل فضلیم. فرشتگان به آنها می گویند: فضل شما چیست؟ می گویند: ما هرگاه مورد ظلم واقع می شدیم گذشت می کردیم و چون به ما بدی می کردند عفو می نمودیم و هرگاه رفتار جاهلانه ای با ما می شد حلم می ورزیدیم. (اینها صفات ما بود) به آنها گفته می شود: به بهشت درآیید که حقّ شما است چه خوب است پاداش نیکوکاران.
لَیسِ الشدیدُ بِالصُّرعَه. انَّما الشدیدُ الذی یُملّکُ نَفسَهُ عِندَ الغضب.(1)
قهرمان نیست کسی که حریفان را بر زمین بکوبد بلکه قهرمان کسی است که به هنگام غضب، خویشتن داری کند. مخصوصاً اگر کسی در مقامی باشد که همه نوع قدرت انتقامجویی را با دست و قلم و دیگر ابواب جمعی خود دارد در چنین شرایطی نفس خود را مهار می کند و طوری عمل می کند که انگار هیچ زور و قدرتی ندارد، مرحبا بر این کفّ نفس و خویشتن داری. به حق اینها قهرمانان واقعی جامعه هستند.
داستانی از پوریای ولی
داستانی از پوریای ولی نقل شده که مضمونش این است. ایشان شنید که در شهر اصفهان که در آن روزگار (یعنی عهد صفویه) پایتخت ایران در آن شهر بود مسابقه کشتی از طریق دولت آن زمان برگزار کرده اند. ایشان یکی از قهرمانان کشتی کشور بود و به زانوهای خود آیینه بسته بود.(2) برای شرکت در مسابقه مزبور وارد اصفهان شد و در مسافرخانه ای واقع در میدان کهنه اصفهان اطاقی را اجاره کرد اتفاقاً، آن شب، شب جمعه بود و قرار بود فردای آن روز مسابقه برگزار شود. ناگهان دید زن پیری سینی حلوا در دست دارد و بین مردم پخش می کند و به مردم می گوید بخورید و فرزندم را دعا کنید. پوریا از آن زن پرسید. مادر نذر تو چیست؟ آن مادر گفت فرزندم قهرمان دولتی است شنیده ام پهلوانی بنام پوریا می خواهد فردا با پسرم کشتی بگیرد و شنیده ام که تاکنون کسی نتوانسته پشت پوریا را به زمین بزند من این حلوا را نذر کرده ام که پسرم پیروز شود و پوریای ولی شکست بخورد زیرا اگر پسرم شکست بخورد حقوق دوازده سر عائله او قطع خواهد شد. پوریا گفت: مادر! ان شاء الله نذر تو قبول می شود.شب با خود اندیشید و گفت: پوریا بس است این همه برای تو کف زدند، و احسنت و آفرین گفتند بگذار دیگران هم زندگی کنند چه اشکال دارد این بار تو خود را بشکنی حتی برای رضای دل این مادر هم شده از حقّ خود بگذری که نمی توان گذشت. با خود پیمان بست که فردا بر نفس خود امیر باشد.
هر که را مردم سجودی می کنند
زهر اندر جان او می آکنند
در هوای آنکه گویندت زهی
بسته ای بر گردن جانت زهی
چشم بردار از قبول و ردّ خلق
این دو در راهِ خدا شد سدّ خلق
همه می دانیم که فرماندهی نفس، سخت ترین فرماندهی ها است اگر آدمی بتواند بر خود ظفر یابد دیگر مشکلی ندارد به قول امام خمینی رحمه اله: همه گرفتاریهای ما از نفس است!
ملای رومی می گوید:
ای شهان کشتیم ما خصم برون
مانده خصمی زو بتراندر درون
کشتن این کار عقل و هوش نیست
شیر باطن سخره خرگوش نیست
آری فردا شد و جمعیت از هر طرف به تماشا آمدند دو قهرمان کشتی روبه روی هم صف آرایی نموده و مشغول نبرد تن به تن شدند. پوریای قهرمان، نگاهی به قد و قامت طرف مقابل کرد دید خیلی مشکل است در برابر او خود را بشکند زیرا او را خیلی ضعیف و ناتوان یافت با خود گفت شکست در برابر چنین فردی بسیار دشوار و موجب تمسخر مردم است خواست عهدشکنی کند و پیمانی که دیشب با خود بسته بود بشکند ولی یک لحظه اندیشید و پس از آن همه چیز عوض شد با خود گفت نه؛ دیگر بس است کشتی! بگذار او برنده شود و تو بازنده، بگذار نذر مادر او مستجاب شود و او در شهرش به عزّت زندگی کند تو دیگر با هیچ کس کشتی نخواهی گرفت، تا همین جا تعطیل!
واقعاً هنر می خواهد و کار هر لاف زنی و سخن پردازی و شعاردهنده ای نیست با او از در مصاف وارد شد و پس از لحظه ای چنین وانمود کرد که طرف مقابل، او را بر زمین انداخته است. به زمین افتاد که تا دیگری خاک نشین نشود.(3)
آری مردم اصفهان هلهله کنان، برای قهرمان همشهری خود کف زدند و هورا کشیدند و صدها آفرین بمناسبت پیروزی نثار او کردند ولی پوریا سرش را بزیر آورد و لباس پوشید و از میدان کشتی بیرون آمد اینک از خود می پرسیم در این پیکار حقیقتاً چه کسی پیروز شد؟ آیا آن مرد اصفهانی یا پوریای ولی؟
آری پوریای ولی در واقع پیروز شد.
قابل ذکر است که در اطراف شهرستان فومن بین این شهرستان و شهرستان صومعه سرا محلّی وجود دارد که معروف است به پیرولی خان، می گویند قبری که در آنجا واقع شده و محلّ زیارت مردم است و اکثراً از کنار آن قبر مقدّس حاجت روا برمی گردند صاحب آن قبر، همان پوریای ولی قهرمان واقعی داستان است. بلی جوانان عزیز اینگونه بود سلوک پهلوانان نامدار با مردم و اینان بودند که صفات خوب و دلاوری و مردانگی آنها ضرب المثل و ماندگار گردید. ببینید ما با اینگونه پهلوانان با گذشت چقدر فرق داریم؟ مگر ما خود را شیعه و پیرو مولای متقیان حضرت امیرمؤمنان علی علیه السلام نمی دانیم؟ پس چرا تنها در شعار مانده ایم و نتوانسته ایم نمره ای در عمل به دست آوریم؟ همه اینها دلیلش این است که ما تلاش می کنیم ظاهر ما منطبق با اسلام و سنن و آداب امامان معصوم علیه السلام باشد هر چند که باطناً با حقیقت، و واقعیت احکام و دستورات اسلام منطبق نباشد.
اهل گذشت اهل فضلند
اگر روزی توانسته ایم بخاطر خدا نه بخاطر چیزهای دیگر، از حقّ خود بگذریم و فرزندان خود را همینطور تربیت کنیم آن وقت است که می توانیم بر خویشتن اعتماد پیدا کنیم و بر این رفتار انسانی و حسن عمل خود خدا را سپاسگزار باشیم.در حدیث است که رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم فرمود: اِذا جمیع الخلایقُ یَومَ القِیامَه نادی مُنادِ اَینَ اَهلُ الفضل؟ فَیقوم وَهُم یَسیرون فینطلقون سراعاً اِلی الجنَّهِ فیقولون: نحنُ اَهلُ الفضل. فیقولون: ما کان فضلکم؟ فیقولون: کنّا اِذا ظُلِمنا غَفَرنا، و اِذا اُسِیءَ اِلینا عَفَونا و اِذا جُهِلَ علینا حَلَمنا.
فیقالُ لهم ادخُلوا الجَنَّهَ فَنِعمَ اجرُ العاملین.(4)
آنگاه که روز قیامت، خلایق جمع شوند، ندا دهنده ای ندا می کند که اهل فضل کجایند؟ گروهی از مردم برخیزند و شروع کنند با سرعت به سوی بهشت رفتن، فرشتگان آنها را ملاقات می کنند و می گویند: ما شما را می بینیم که با سرعت به سوی بهشت می روید (شما چه کسانی هستید؟) می گویند: ما اهل فضلیم. فرشتگان به آنها می گویند: فضل شما چیست؟ می گویند: ما هرگاه مورد ظلم واقع می شدیم گذشت می کردیم و چون به ما بدی می کردند عفو می نمودیم و هرگاه رفتار جاهلانه ای با ما می شد حلم می ورزیدیم. (اینها صفات ما بود) به آنها گفته می شود: به بهشت درآیید که حقّ شما است چه خوب است پاداش نیکوکاران.
پی نوشت ها :
1. مجموعه ورّام، ج 244/1.
2. بستن آیینه به زانو کنایه از این بود که تاکنون هیچ قهرمانی زانوی او را زمین نزده است.
3. جامع الدرر، تالیف مرحوم سید حسین فاطمی قمی، ج 1/ با اندکی تغییر، صفحه 320.
4. مجموعه ورّام، ج 244/1.